والسلام
از خانواده های معظم شهدا و مخاطبین و خوانندگان گرامی خواهشمندیم هرگونه اطلاعاتی درباره هر کدام از این شهدای گرانقدر دارند با شماره 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند و نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شهدا را ارسال فرمایند.
اسامی و اطلاعات فردی 255 شهید گرانقدر بخش زرقان فارس بر اساس تاریخ شهادت
جستجو در اسامی مقدس شهدای زرقان
ارتباطات و ارسال پیام برای مدیر سایت
والسلام - ارادتمند و ملتمس دعا – محمدحسین صادقی
بسم رب الشهداء والصدیقین
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید ذبیح اله بانشی فرزند اله بخش در تاریخ 8/4/1342 در خانواده ای متوسط و مؤمن در روستای بانش بیضا از توابع سپیدان دیده به جهان گشود. او فرزند هفتم از بین ده برادر و خواهر بود. پدرش به شغل کشاورزی و دامداری اشتغال داشت و شهید از اوان کودکی در این امور به پدر و مادر و برادران کمک می کرد و راه کسب حلال را می آموخت. او دوران تحصیلات ابتدائی را در روستای زادگاهش پشت سر گذاشت و همیشه از استعداد و پشتکار خاصی برخوردار بود و آرزو داشت در بزرگی لباس مقدس نظامیگری را برای دفاع از مردم و میهن بپوشد. از آنجا که روستا تا پنجم ابتدائی بیشتر نداشت مجبور شد برای ادامه تحصیل به زرقان و شیراز برود و سختی دوری از خانواده و روستا را تحمل کند، به همین خاطر چند نفر از خانواده، ساکن زرقان شدند و هنوز در زرقان سکونت دارند.
سال ۱۳۵۷ که سال ورود ایشان به دوره دبیرستان بود مصادف شد با انقلاب بزرگ ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره) که نظام دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی را سرنگون کرد و نظام مقدس و نوپای جمهوری را بنیان گذاشت. انقلابی که جهان را تکان داد، ملتهای مسلمان را بیدار و آگاه ساخت و دست جهانخواران و غارتگران را از منابع اقتصادی ایران عزیز کوتاه کرد و از دیدگاه جهانیان به معجزه قرن بیستم مشهور شد. شهید در این دوران اگرچه نقش خاصی نداشت ولی به شخصیت امام خمینی و شهدا عشق می ورزید ، در مراسم مذهبی و انقلابی شرکت می کرد و در حد خود از آرمانهای اهلبیت و انقلاب اسلامی دفاع می کرد.
هنوز چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که فتنه ها و توطئه های دشمنان داخلی و خارجی شروع شد و جهانخوارانی که دستشان از منابع اقتصادی ایران کوتاه شده بود با آشوبهای خونین و بیرحمانه در مناطق مختلف از جمله کردستان و خوزستان تلاش داشتند انقلاب را ریشه کن و کشور بزرگ و ثروتمند و باستانی ایران را چند پاره کنند. در همین زمان بود که شهید ذبیح اله بانشی تصمیم گرفت برای دفاع از وطن و انقلاب اسلامی به ارتش بپیوندد و رسماً لباس دفاع از میهن را بپوشد. با این هدف شهید وارد کادر درجه داری ارتش شد و پس از گذراندن دوره های آموزشی به عضویت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و با درجه گروهبان دومی در یکی از واحدهای زرهی مشغول به خدمت شد.
ورود او به ارتش نیز مصادف شد با شروع جنگ تحمیلی در اول مهرماه ۱۳۵۹ که دشمن بعثی با حمایت بسیاری از کشورهای غربی و عربی مرزهای جنوب و غرب ایران را مورد تاخت و تاز وحشیانه قرار داد، صدها شهر و روستا را به خاک و خون کشید و هزاران هموطن ما را از شهر و دیار خود آواره کرد. صدام جنایتکار در این جنگ نابرابر قصد داشت در عرض یک هفته تهران را تصرف کند ولی وجود رزمندگان و شهیدان بزرگواری مثل شهید بانشی ها باعث شد رؤیای فتح یک هفته ای دشمن تبدیل به یک کابوس هشت ساله شود و حتی یک وجب از خاک پاک ایران در تصرف دشمن متجاوز باقی نمانَد.
نهایتاً رزمنده دلاور و دریادل ، شهید ذبیح اله بانشی که عاشق و شیدای حضرت سیدالشهدا و یاران باوفایش مخصوصاً حضرت ابوالفضل العباس بود در عملیات آزادسازی خرمشهر مظلوم شرکت کرد و دشمن که در خرمشهر شکست سختی از رزمندگان اسلام خورده بود دست به بمبارانهای وحشیانه در مناطق مختلف زد که در تاریخ ۱۳۶۱/۳/۲۷ شهید بانشی که راننده تانک بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در راه دفاع از دین و ناموس و میهن به شهادت رسید و به جمع عاشورائیان زمان پیوست.
لازم به ذکر است که پیکر مطهر این ارتشی قهرمان در گلزار شهدای دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد. پدر و مادر بزرگوار این شهید گرانقدر نیز پس از چندین سال از دنیا رفتند و در زادگاهشان روستای بانش بیضا دفن شدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی
منبع : نرم افزار بهانه پرواز، شهدای بانش
بازتایپ، ویرایش و انتشار : هدهد
به روایت برادر شهید : فیض اله بانشی
ذبیح اله روحش از قالبش زیادتر بود، هر وقت از مدرسه می آمد خوشحال بود و فریاد می کشید و زود سراغ کتابهایش میرفت. انگار از خانواده ما جدا بود، برای درس خواندن ذهن عجیبی داشت، معلمش همیشه به او چون شاگرد اول بود جایزه می داد.
وقتی برای درس خواندن به شیراز رفت برای اینکه اموراتش بگذرد روزنامه می فروخت و شبانه به مدرسه می رفت، دو کلاس از من بالاتر بود و چون من درسم ضعیف بود از من دیکته می گرفت ، بعضی درس ها را که یاد نمیگرفتم ناراحت میشد و می گفت تو چرا چیزی یاد نمی گیری؟
================
برادرم یک دوچرخه داشت با هم سوار میشدیم و به زمینهای کشاورزی مان سر می زدیم، بعضی وقتها هم با دوستانش به کوههای اطراف روستا رفته و چایی دم میکردیم و میخوردیم. وقتی از جایی می آمد و می دید کسی ناراحت است هر طور بود کاری می کرد که او را بخنداند با همه اقوام هم گرم بود به همه فامیل سر می زد و همیشه خنده رو بود به پدر و مادر زیاد احترام
می گذاشت.
============================
به روایت مادر شهید
ماه های محرم برای سینه زنی شبها به مسجد میرفت وقتی ماه محرم میشد مرحوم امیر حسین یکی از نوحه خوانهای قدیم (روستا) به خانه مان می آمد به خاطر علاقه ای که به نوحه داشت با التماس کتاب نوحه را میگرفت و تمرین نوحه می کرد. تاسوعا و عاشورا هم با مردم در سطح روستا به عزاداری می پرداخت .
بزرگتر که شد همیشه از عشق به جبهه صحبت می کرد هرچه پدرش می گفت تو کوچک هستی و سن و سالی نداری ! حالا به جبهه نرو! می گفت : می خواهم به جبهه بروم و اگر شهید بشوم راه امام حسین (ع) را رفته ام.
================
به روایت خواهر شهید
تقریبا دو ماه پیش از آنکه بنی صدر (اولین رئیس جمهور ) توسط مجلس بر کنار بشود به مرخصی آمد و عکس بنی صدر را که داخل خانه بود پاره کرد . ما گفتیم این کار را نکن!؟ گفت : شما این آدم را نمی شناسید تمام مناطقی را که ما در جنگ از دست داده ایم به خاطر خیانت های اوست.
===============
نقل قول از محمد رضا بانشی
وقتی در جهاد آبادان بود جوانی را دیدیم که همیشه با فرماندهان و بزرگان رفت آمد داشت بعد ما فهمیدم که او ذبیح اله است.
یکبار که به مرخصی آمده بود و به خانه اقوام سر زد به مادر می شهیدان ایرج و معراج بانشی گفته بود که من دوست دارم شهید بشوم وبالاخره به آرزویش هم رسید.
=============
به روایت برادر شهید : نصیب اله
وقتی آخرین بار میخواستیم از هم جدا شویم به من توصیه کرد که در ارتش خدمت کرده و به جبهه بروم.
====================
به روایت برادر شهید
بعضی وقت ها که بانش بود در پایگاه مقاومت نگهبانی می داد، موقع رفتن به جبهه چون پدر ابتدا مخالفت میکرد میگفت من به دلم افتاده باید بروم.. آخرین دیدار هم زمانی بود که با موتور قراضه ای که داشتیم و مرتب زنجیرش می افتاد با هزار زحمت او را به روستای کوشکک رامجرد، هفده کیلو متری بانش، بردم و از آنجا او سوار ماشین شد و رفت تا به آرزویش رسید.
وقتی هم زخمی میشود یکی از دوستانش به نام آقای خرد جنازه او را به عقب می آورد و گرنه جنازه اش به دست عراقیها می افتاد و به گفته یکی از دوستانش ذبیح اله پیش از شهادت مدام درخواست آب میکرد و از تشنگی فریاد می زد.
روحش شاد و یادش گرامی
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام