شهید محسن مهدی علمدارلو
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار محسن مهدی علمدارلو
دانش آموز بسیجی شهید محسن مهدی علمدارلو با نام مستعار آقا حسین فرزند عوض و خانم سودابه مهدی علمدارلو در تاریخ 7/9/1346 در منطقه فراشبند در خانواده ای عشایری از ایل قشقائی تیره علمدارلو چشم به جهان گشود.
او فرزند دوم خانواده بود و تولدش برای والدین و همسایه ها بسیار شادی بخش و خوش یُمن بود. علاوه بر او، خداوند 2 فرزند پسر و 3 دختر نیز به خانواده آنها عنایت فرمود.
شهید با توجه به کمبود امکانات آموزشی، تحصیلات ابتدائی خود را در منطقه گرمسیری فراشبند، در مدارس صحرائی عشایر گذراند... پایان دوره ابتدائی او مصادف بود با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی که شهید از طریق مدرسه و اخبار و مراسم با انقلاب آشنا شد و از همان کودکی شیفته شخصیت امام و علما و شهدا شد. ایشان در دروان راهنمایی با خانواده به زرقان مهاجرت کردند و هنوز این دوره را تمام نکرده بود که جنگ تحمیلی دشمنان علیه ایران اسلامی شروع شد و صدام رهبر دیکتاتور حزب بعث عراق با حمایت اکثر کشورهای عربی و غربی و با کمک نوکران داخلی خود در آغاز مهرماه 1359 به مرزهای غرب و جنوب کشور عزیز ما لشکر کشی کرد، هزاران نفر را کشت، صدها شهر و روستا را با خاک یکسان نمود و هزاران خانواده مرزنشین را آواره کرد.
در همین دوران شهید تحصیلات راهنمائی را تمام کرد و وارد دوره متوسطه در دبیرستان عشایری شبانه روزی شهید بهشتی شد در حالیکه روحش برای دفاع از دین و ناموس و وطن پرواز می کرد ولی اجازه حضور در جبهه نمی یافت ولی بالاخره در سال دوم تجربی دبیرستان با اصرار و خواهش و تمنا والدین و مسئولین بسیج و سپاه را راضی کرد و ادامه تحصیل را به آینده موکول نمود.
او در دورانی که در زرقان بود با پایگاه مقاومت بسیج همکاری شبانه روزی داشت، در همه راهپیمایی ها و مراسم مسجد و نماز جمعه ها و تشییع شهدا شرکت می کرد و هر روز برای نیرد با متجاوزین خونخوار بعثی و منافقین و دفاع از انقلاب و امام مصمم تر می شد... صدام پلید در آغاز حمله به ایران گفته بود که در عرض یک هفته تهران را فتح می کند ولی حضور جوانمردان رشید و دریادلی مثل شهید علمدارلوها و درخشان ها و پارسائی نژادها باعث شد که رؤیای فتح هفت روزه ایران تبدیل به یک کابوس هشت ساله برای دشمن شود و نهایتاً دشمنان دیرین ایران آرزوی فتح ایران و شکست دادن انقلاب اسلامی ایران را به گور بردند و با همت شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران و خانواده های صبور آنها حتی یک وجب از خاک پاک میهن در چنگ دشمن باقی نماند.
آری، به این طریق شهید بزرگوار محسن مهدی علمدارلو به رزمندگان حماسه ساز و دریادل و خالص و شجاع ایران زمین پیوست و به دفاع از وطن و سرکوب متجاوزین داخلی و خارجی مشغول شد... ایشان مدت 6 ماه در جبهه های مختلف حضور داشت و با حماسه حضورش به یاری امام مظلوم خود شتافت و حماسه ها آفرید و سرانجام در تاریخ 14/6/1365 در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به سرش به شرف شهادت نائل آمد و به عنوان اولین شهید محله شهریار زرقان، پیکر مطهرش در آرامستان شهریار به خاک سپرده شد و مزار منورش مانند مزار تمام شهدا، زیارتگاه عاشقان و آزاداندیشان وطن گردید. روحش شاد و یادش گرامی
خاطره: خواهر شهید
یک روز یادم می آید وقتی کوچک بودم محله ی ما حمام نداشت و برای حمام کردن به شهر لپویی می رفتیم و در حمام یکی از همشهریان به مادرم گفت: که پسرت از جبهه آمده بود ما که چند ماه از برادرم خبر نداشتیم و در آن موقع که تلفن و امکانات کم بود و هیچ اطلاعی از وضعیت او نداشتیم خیلی خوشحال شدیم وقتی که این خبر را شنیدیم. بعد مادرم سریع ما را حمام کرد و لباس هایمان را پوشیدیم و مادرم از بس خوشحال بود نمی دانست چگونه لباسش را می پوشد بعد از حمام بیرون آمدیم و کنار جاده رفتیم تا سوار مینی بوس شدیم و وقتی که به محله مان رسیدیم و از مینی بوس پیاده شدیم و می خواستیم به طرف خانه مان برویم یکی از هم محلی مان به مادرم گفت که پیراهنت را وارونه پوشیدی و مادرم نگاه کرد دید که وارونه پوشیده و اصلاً توجهی نکرد و تند و سریع به طرف خانه مان رفتیم. وقتی به خانه مان رسیدیم دیدم که برادرم لباس های جبهه را که خاکی و گلی بود خودش شسته بود تا مادرم این صحنه را نبیند و ناراحت شود. مادرم برادرم را بغل کرد و سرتا پایش را بوسه باران کرد و بعد مادر به برادرم گفت که چرا نگذاشتی لباس هایت را خودم بیایم بشورم برادرم گفت که مادر تو خسته می شوی. قبل از اینکه ما بیاییم همسایه مان آمده بود به برادرم سر بزند برادرم چای درست کرده بود و شیرینی خودش خریده بود از او پذیرایی کرده بود. واقعاً برادرم نمونه بود همیشه نمازهایش را به موقع می خواند و روزه می گرفت و به پدر و مادرم واقعاً احترام خاصی می گذاشت و هر وقت که از جبهه می آمد به همه ی قوم و خویشان سر می زد و همیشه در نامه هایش از همه یاد می کرد و از همه همسایه ها اسم می برد و می گفت به همه سلام برسان.
خاطره پدر شهید: وقتی که از جبهه می آمد به او می گفتم که دیگر جبهه نرو، شهید به شوخی می گفت که این دنیا ارزش ندارد و صد سال هم که آدم عمر کند آخر باید بمیرد ولی شهید شدن در راه اسلام ارزش خاصی دارد ما باید برویم و از میهن مان دفاع کنیم.
فرازی از وصیت نامه شهید محسن مهدی علمدارلو : در سنگر مدرسه برای نبردهای آینده به سلاح دانش مسلح شوید به سلاحی که در حراست انقلاب اسلامی و دستاورد های آن بسیار مؤثر است.
===================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام