امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

هوالجمیل/ دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید. از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم. والسلام، محمدحسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253Hodhodzar@gmail.com

۰ نظر ۱۰ مهر ۰۲ ، ۱۳:۱۲
هیئت خادم الشهدا

بسم الله الرحمن الرحیم

شهدای گرانقدر روستای شیخ عبود بیضا به ترتیب تاریخ شهادت

  1. بسیجی شهید شهریار کرمی فرزند مهدی یار متولد 11/9/1336 شهادت 22/11/1360 در پاتک دشمن در تنگۀ چزابه
  2. بسیجی شهید مردعلی عبودی فرزند غلامحسین متولد 4/6/1345 شهادت تیرماه 1361  دفن 24/2/1365 علیات رمضان جبهه شرهانی
  3. بسیجی شهید فرج الله حیدری فرزند دادالله متولد 17/1/1338 شهادت 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 جبهه مریوان، دفن در شیراز
  4. بسیجی شهید حاج امان الله رضائی فرزند میرزا آقا متولد 20/2/1328 شهادت 31/2/1363 در عملیات خط مقدم جزیره مجنون
  5. سردار پاسدار شهید سید حمید حسینی فرزند سید احمد متولد 24/4/1344 شهادت 13/2/1365 در عملیات جبهه فکه، دفن در تهران
  6. پاسدار وظیفه شهید روح الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 1/11/1346 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
  7. بسیجی شهید نورعلی بردجی  فرزند گرام متولد 1/1/1352 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  8. بسیجی شهید عبدالله عبودی فرزند عبدالعلی متولد 17/7/1349 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
  9. بسیجی شهید سیف الله عبودی فرزند علی مدد متولد 4/8/1343 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  10. بسیجی شهید علی عبودی فرزند ولی الله متولد 15/1/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : زمان عبودی
  11. بسیجی شهید محمد رضا عبودی فرزند ابراهیم متولد 4/6/1340 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : جهان عبودی
  12. بسیجی شهید حکمت الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 19/1/1336 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  13. بسیجی شهید عبدالواحد پیرمرادی فرزند حسن متولد 9/11/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  14. بسیجی شهید حسین قلی عبودی فرزند حبیب اله متولد 5/4/1349 شهادت 1/1/1367 در جبهه خُرمال
  15. سردار شهید حاج محمد باصری فرمانده گردان جوادالائمه لشکر 19 فجر فرزند مرحوم اکرم متولد 1328 شهادت سال 1367 در جبهۀ جزیره مجنون ، تاریخ دفن 11/3/1380
  16. پاسدار وظیفه شهید قربانعلی عبودی فرزند میرزا آقا متولد 3/10/1348 شهادت 2/8/1367 در اثر انفجار مهمات در جبهه آبادان
  17. پاسدار وظیفه شهید حاج مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 7/1/1345 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  18. بسیجی شهید غلامرضا عبودی فرزند عبدی متولد 1/1/1349 شهادت  25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  19. بسیجی شهید محمد حسن عبودی فرزند محمد حسین متولد 1/1/1348 شهادت 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  20. سرباز شهید عبدالرضا عبودی فرزند غلامرضا متولد 25/5/1347 شهادت 21/1/1366 در عملیات کربلای 10 در جبهه قصر شیرین
  21. تکاور شهید محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال
  22. پاسدار وظیفه شهید آیت الله عبودی فرزند شکرالله متولد 1/11/1346 شهادت 4/4/1367 در عملیات تک دشمن در جزیره مجنون
  23. جانباز شهید محمد تقی کوچکی فرزند عباس علی متولد 18/4/1331  مجروحیت در جبهه فاو ، شهادت 12/11/1374
  24. و شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی فرزند اباذر متولد 18/3/1352 شهادت 8/1/1396 در سوریه ، فدائی بی بی زینب (س).
  25. جانباز شهید رسول زراعت پیشه فرزند علی اکبر متولد 5/6/1338 مجروحیت 1/1/1366 حلبچه ، شهادت 15/10/1396 ، سه شهید از سه خواهر : عالم بها عبودی
  26. شهید حسنعلی فرهادی فرزند سلیمان متولد ۱۳۲۷/۳/۴ شیخ عبود، شهادت مریوان، مفقودالاثر ، ۱۳۶۲/۱/۲۷ ، بعدها دفن یا سنگ یادبوددر شیراز

نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات

========================

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۰۴
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

تعدادی از وصیت نامه های (بازنویسی نشده) شهدای گرانقدر روستای شهید آباد بیضا

با تشکر از برادر و سرور عزیزم ، یادگار دفاع مقدس، حاج ضامن دهقان

از تمام اقوام و دوستان گرامی شهدا تقاضا داریم هرگونه نامه و نوشته و اثری از شهدای بزرگوار شهید آباد و بیضا دارند به ایتا ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ بفرستند تا بازنویسی شود و با نام خودشان در سایت و کتاب درج گردد..... بقیه در ادامه مطلب:...

۱ نظر ۰۳ تیر ۰۲ ، ۲۲:۴۲
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۰۳ تیر ۰۲ ، ۰۹:۱۸
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۳۱ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۶
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

حدیث دشت عشق
از نوشته بسیجی شهید «الیاس اخلاق عالی»
باید دنباله رو شهیدان باشیم
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهیدان گلگون کفن کربلای ایران. ای پدر و ای مادر مهربانم! آرزومندم که برای من گریه نکنید و شاد و خندان باشید. شکر باریتعالی بگوئید که فرزند و پاره تنتان را در راه حق برای حفظ اسلام و قرآن و نابودی کفر تقدیم آفریدگار جهان نمودید و نماز شکر به جای آورید. از خدا برایم طلب آمرزش نماید و بدانید که شهیدان زنده اند. علت این که این راه را انتخاب کردم این است که باید ما دنباله رو شهیدان باشیم. من با عشقی که به خدای خود داشتم به سوی او شتافتم.

*****

بسیجی شهید «الیاس اخلاق عالی» فرزند بهرامعلی در تاریخ ۱۳۴۷/۶/۲۹ در روستای «ساران» سپیدان فارس متولد شد و در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ در اروندرود به شهادت رسید و به دریا پیوست.
گلزار شهدا: بلوک: شماره مزار:2 
نام گلزار:ساران شهر:فارس - سپیدان
به نقل از روزنامه کیهان ، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵

*****

نام شهید الیاس اخلاق عالی در

وصیت نامه شهید فرهاد الله دادی

ذکر شده، و تقاضا کرده مزارش کنار مزار شهید الیاس اخلاق عالی باشد. از آنجا که زادگاه هر دو در دو شهرستان است و وصیت نامه شهید، بعد از دفن پیدا شده لذا مزار شهید الله دادی در قطعه دوم گلزار شهدای زرقان واقع شده است.

روحشان شاد و یادشان گرامی

۰ نظر ۰۵ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۲۳
هیئت خادم الشهدا

نثار ارواح مطهر شهدا مخصوصا شهید ابراهیم هادی صلوات و فاتحه

۰ نظر ۱۱ آذر ۰۰ ، ۲۰:۱۱
هیئت خادم الشهدا

شهید جاویدالاثر حسین صادقی

فرزند فرضعلی

ولادت : 15 بهمن 1352 بانش بیضا

شهادت : 4 خرداد 1367 جبهه جنوب

آرامگاه : سینه عاشقان ایران اسلامی

از آن سر عشق

وقتی با گامهایم به آن سر عشق پا نهادم ، جای خالیت را غریبانه احساس کردم. از آن سرعشق که می آمدم فریاد و آه و ناله ی مادرت و چشمهای منتظرش را می دیدم کـه بـا مـن حـرف می زدند ، دیدم که نگاههای منتظرش را به آسمان دوخته و منتظر عزیزی ست که هنوز از راه نیامده.

به تابلو های شهیدان گمنام نگاه میکردم که  ناگهان نوشته ی روی یکی از تابلو ها توجهم را به خود جلب کرد؛

شهید گمنام ، محل شهادت : ایران ، جاده ی کربلا

اشک از چشمانم جاری شد ، به گل شب بوی کنار یکی از قبرها خیره شدم باد با گلبرگهایش بازی میکرد و عطر خوش آن در فضا پیچیده بود با خود فکر میکردم شاید پیکر شهید جاوید الاثر حسین صادقی در آن میان باشد، شاید مرا صدا میزند ولی من صدایش را نمی شنوم از جا بلند می شوم، آرام حرکت می کنم، نمی دائم به کدامین سو ، شاید جاده ی کربلا ، جاده ای که شاید بتوانم در آن نشانی از شهید جاوید الاثر حسین صادقی بیابم.

زندگی نامه ی شهید جاوید الاثر حسین صادقی

شهید جاویدالاثر حسین صادقی فرزند فرضعلی صادقی در فروردین ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و سه در یکی از شب های محرم دیده به جهان گشود، خوب به دنیا آمد و خوب هم نور باران شد. کودکی بسیار بازیگوش بود که اخلاق شیرینی داشت و عاشق رفت و آمد بود. به پدر بیش از دیگران علاقه مند بود و همیشه احترام طرف مقابلش را حفظ می کرد. اطرافیان به یاد دارند که همواره دعای فرج را با خود زمزمه میکرد. سال اول راهنمایی را در روستای بانش خواند اما توان بیش از این ماندن را نداشت مادرش هرچه اصرار کرد که بماند و از خانواده سرپرستی کند نشنیده گرفت و گفت سرپرستی خانواده ام را به خدا سپردم و گفت: دوست دارم اگر به جبهه رفتم مفقود شوم و همچون بی بی دو عالم حضرت زهرا (س) مزارم بی نشان باشد. گویا زمانی که این آرزو را میکرد خداوند صدایش را شنید و او را به مقصودش رساند تا که چشمان اشکبار زیادی همچنان منتظرش باشند.

حسین اولین بار از طریق شهر مرودشت، برای گذراندن دوره ی سه ماهه آموزشی به کازرون اعزام شد، سپس به جبهه ی کردستان رفت و نود روز در آنجا خدمت کرد، چهل و پنج روز نیز در جبهه ی شلمچه خدمت کرد. او در خط مقدم آر پی جی زن بود.

تو که عاشق امام و جبهه بودی امیدوارم خیلی زود به آغوش خانواده ات برگردی و چشمهای منتظرشان را بیش از این، ای عزیز ، ای صمیمی ، ای دوست منتظر نگذاری.

خوشا چون تو دلی سبز و سری سبز

خوشا پرواز با بال و پری سبز

خوشا چون تو که در روزقیامت

سراپا سرخ اما دفتری سبز

منبع : نرم افزار بهانه ، شهدای بانش

 بازتایپ، ویرایش و انتشار : هدهد

=============================

وصیت نامه شهید حسین صادقی

با سلام به امام زمان(عج) و نائب برحقش ابراهیم بت شکن، خمینی کبیر و سلام بر تمامی شهدا از صدر اسلام تا کنون و سلام بر تمامی رزمندگان اسلام وصیتنامه خود را آغاز می کنم.

پدرم مادرم بعد از مرگ من گریه نکنید، شکر خدا را جایگزین گریه نمایید که فرزند خود را در (راه) اسلام و جان دادن در راه قرآن فدا کردید، شما باید بر این مرگ افتخار کنید کـه مـرگ در راه خدا آگاهانه بهتر از مرگ در رختخواب میباشد.

برادران شعارتان باید اله اکبر باشد و مرگ بر آمریکا ، که خدا به شما نیروهای مومن نیازمند است. به جبهه ها بشتابید که جبهه ها نیازمند به تمام نیروها میباشد از امت مسلمان انتظار دارم که اسلام را بشناسند و به تمام روستا بشناسانند. روحانیت را بشناسند و به دیگران نشان دهند. والسلام

ببوسم دستت ای مادر که پرودی مرا آزاد

بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد

به حجله می روم شادان و زخمی در بدن دارم

به جای رخت دامادی کفن خونین به تن دارم

حسین صادقی

4/9/1365

=================

به روایت مادر

عزیزم حسین به امام رضا (ع) علاقه خاصی داشت. یادم می آید یک بار که می خواستیم به مشهد برویم حسین را هم با خودمان بردیم. یک روز که برای خرید سوغاتی به بازار رفته بودیم، حسین گم شد، هر چه دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. اطرافیان و دوستانی که همراهم بودند مرا دلداری دادند و گفتند: بیایید به خانه برگردیم شاید حسین خانه باشد. وقتی به خانه برگشتیم ، حسین بالای پشت بام بود و به طرف من سنگ ریزه پرتاب می کرد تا من متوجه شوم که او بالای پشت بام است. از دستش عصبانی بودم اما وقتی با خنده پیشم آمد، آرام شدم.

=======================

به روایت زن برادر، ابریشم صادقی

در یکی از روزهایی که تمام مردهای خانواده به جبهه رفته بودند و فقط من و حسین و مادرش در خانه بودیم، حسین با عصبانیت در حیاط راه می رفت. پرسیدم چطور شده؟ چرا مدام در حیاط راه میروی و حیاط را متر کنی؟ گفت: من چرا باید این جا بمانم؟ من هم می خواهم به جبهه بروم و از کشورم دفاع کنم.

============

آخرین باری که می خواست به جبهه برود ساعت چهار و سی دقیقه بود کـه آمــد و به من گفت: من دارم به جبهه می روم، اگر برگشتم که هیچ اما اگر برنگشتم در آلبوم یک یادگاری برایتان گذاشته ام، بگرد و آن را پیدا کن. سال شصت و هفت که دیگر حسین بر نگشت به یاد همان روز و حرفهای حسین افتادم، درآلبوم به دنبال یادگاریش گشتم، امانتی چیزی جز وصیت نامه نبود.

=================

به روایت زن برادر ، ناز آفرین بانشی

بار اولی که حسین از کردستان به مرخصی آمد من و خترم در خانه نشسته بودیم و دخترم مشغول تماشای تلویزیون بود که دیدم فریادی کشید و گفت: مادر، عمو حسین... در همین حین بود که حسین وارد خانه شد و برای من و دخترم انگشتر آورده بود.

========================

به روایت برادر

هر وقت صدای بلندگوها بلند می شد حسین فرار میکرد تا به جبهه برود. دو باری هم فرار کرد اما او را برگرداندیم ولی بار سوم که در مقر صاحب الزمان بود دیگر نتوانستیم او را برگردانیم چون وقتی به دنبالش رفتیم گفتند: حسین پنج دقیقه پیش با اتوبوس و کاروانشان حرکت کرد و رفت....

اواخر جنگ بود که خبر دادند چند نفر از بچه ها مفقود شده اند که حسین نیز جزء آنها بود.

======================

به روایت برادر – محمود رضا صادقی

حسین خیلی با من صمیمی بود هروقت چیزی احتیاج داشت از من میخواست تا برایش تهیه کنم، یادم می آید یکبار از من خواست تا برایش یک شلوار بخرم. من هم برایش یک شلوار خریدم که البته خیلی گشاد بود ، وقتی آن شلوار را پوشید گفت: آخر این چه شلواری است که تو برای من خریدی، این که خیلی گشاد است، ببر خیاطی تا برایم درستش کند. من هم به خیاطی شهید عادل رفتم و برایش درستش کردم، چند مدت بعد با همان شلوار رفت و به انتظار پیوست....

اینجا بود که گریه برادر شهید را امان نمی داد مادر شهید صلوات می فرستد و او ا دعوت به صبر می کند.

=================

به روایت برادر شهید

تلوزیون مراسم آزادی اسرا را نشان می داد همه اعضای خانواده روبروی تلویزیون نشسته بودیم به دقت به اسرای آزاد شده و آنهایی که در اتوبوسها بودند نگاه می کردیم تا شاید ما هم گمشده خودمان را از میان آن جمعیت پیدا کنیم اما پیدا نکردیم...

=========================

به روایت دختر عمو ؛ بانو صادقی

زمانی که بچه بودیم، یکی از خوراکی هایمان چغندرقند بود که زیر آتش پنهان می کردیم و بعد از پخته شدن آن را می خوردیم. یک بار مادرم چغندری را برای ما نزدیکی های خانه عمویم زیر آتش کرد. وقتی ما برای خوردن آن چغندر رفتیم، حسین را روی پشت بام خانه شـان دیدم که می خندید. از او پرسیدم: چرا می خندی؟ گفت: هیچی، من و برادرم هرچه خاک و آتش را کنار زدیم چیزی پیدا نکردیم. حسین از ما پرسید دنبال چه می گردید؟ من گفتم دنبال چغندر، حسین به طرف شکمش علامت داد و گفت: چغندرتان اینجاست.

======================

به روایت زن برادر – ابریشم صادقی

تازه از آموزشی برگشته بود. در لباس بسیجی ، قد بلندتر و بزرگتر به نظر می رسید، البته لباسش برایش گشاد بود. بعد از احوالپرسی سراغ مادرش را گرفت . گفتم : او مهمان است ، تو هم اگر می خواهی به مهمانی برو. اول گفت : اگر با این لباس ها بروم زشت نیست ؟ بعد خودش جواب داد زشت که نیست ،هیچ تازه کلاس هم داره که آدم لباس بسیجی بپوشد.

===================

به روایت پسر عمه – رضا رستمی

روزی با حسین، برای چیدن بنه به کوه رفته بودیم. او که از همان اول عشق شهادت را در سرش می پروراند، پارچه ای سبز به پیشانی خود بسته بود که روی آن نوشته بود: یا حسین شهید.

یکبار هم عروسی پسر عمه حسین بود. خانواده آنها هم در این مراسم شرکت کرده بودند. اتفاقاً آن زمان ، زمانی بود که پسرهای فراری از سربازی را دستگیر می کردند.

دست بر قضا حسین را هم کنار مدرسه شهید علی کرم سلیمی به عنوان سرباز گرفته بودند و او را در کنار دیوار مدرسه نگه داشته بودند و او از همان جا عروسی را تماشا می کرد. عده ای برای آزادی او رفتند اما هیچکدام نتوانستند او را آزاد کنند تا اینکه یکی از اقوام توانست او را آزاد کند اما در کل آن عروسی به کامش تلخ شد.

=======================

 به روایت دختر عمو راضیه صادقی

روزی حسین از جبهه به مرخصی آمده بود و برای همه دخترهای فامیل انگشتری که خودش در جبهه آن را با منجوق و مهره درست کرده آورده بود. وقتى من به خانه آنها رسیدم، دیدم که انگشتر ها را بین دخترها پخش کرده و چون من از همه کوچکتر بودم به من نرسید. من از شدت ناراحتی گریه کردم و از خانه آنها بیرون آمدم و در حیاط خانه و زیر یک دالان قدیمی نشستم و گریه کردم.

ناگهان حسین آمد و دستی به سرم کشید و گفت دختر عمو جان ناراحت نباش ان شا الله این بار که به جبهه رفتم حتماً یک انگشتر خیلی قشنگ برایت درست می کنم و می آورم. اما این آخرین وعده ای بود که حسین به من داد،  رفت و دیگر مرخصی نیامد تا مدتی انتظار کشیدم اما این انتظار پایانی ندارد، هنوز منتظرم.

====================

روایت برادر . - محمد صادقی

ما وضعیت مالی خوبی نداشتیم و در گوشه ای از خانه ی پدر حسیـن زنــدگــی می کردیم. یک روز حسین و برادرش برای نهار به خانه ما آمدند. ما آن روز برنج درست کرده بودیم اما روغن نداشتیم تا بر روی آن بریزیم. حسین ماند ولی برادرش از روی پشت بام فرار کرد و به خانه خودشان رفت. از حسین پرسیدم تو چرا نرفتی؟ او گفت: برادرم ....ندارد ، حالا ما به همه بگوییم که ما غذا نخوردیم.

==================

به روایت مادر

حسین به خانه برادرش رفته بود و دختر او که تازه به دنیا آمده بود را بوسیده و سپس به خانه اقوام رفته و حلالیت طلبیده بود. آن روزها پدر و چند برادر حسین به جبهه رفته و یا میخواستند به آنجا بروند که یکی از اقوام اطلاع داد که حسین به جبهه رفت به دنباش رفتم و در مقر به او رسیدم و از او خدا حافظی کردم.

=====================

به روایت دختر عمو ؛ بانو صادقی

من و حسین و دیگر بچه ها برای چراندن گوسفندان به صحرا می رفتیم. گله حیوانات پدر حسین خیلی زیاد و شلوغ بود، یک روز ما روزه بودیم و مشغول چراندن گوسفندان خودمان حسین که می خواست با دیگر پسرها به خوشه چینی گندم و جو برود به من گفت اگر گوسفندان ما را هم نچرانی به مادرت می گویم که روزه ات را خورده ای من که روزه ام را افطار نکرده بودم، ترسیدم که حسین واقعاً به مادرم بگوید که من روزه ام را خورده ام، مجبور شدم گله سنگین عمویم را تا عصر بچرانم و حسابی هـم دنبـال حـیـوانــات دویدم و خلاصه آن روز از پا در آمدم.

========================

به روایت همرزم - حسن حسینی

حسین خیلی پسر خوبی بود . من و او تا آخرین لحظه کنار یکدیگر بودیم، عراقی ها ما را محاصره کردند. من و حسین هم در یکی از سنگرها پنهان شدیم، وقتی که آبها از آسیاب افتاد حسین سرش را از سنگر بیرون برد و به من هم گفت بیا بیرون خبری نیست، اینها نیروهای ایرانی هستند. همین که از سنگر بیرون آمدیم عراقی ها روی سر ما ریختند و ما را دستگیر کردند. آنها لباس رزمنده های ایرانی را پوشیده بودند.

همان موقع ترکش خمپاره پای راست حسین را قطع کرد، برگشتم ببینم حسین چطور شد، دیدم که روی زمین افتاده بود و دیگر اجازه ندادند که او را ببینم. مرا به بصره بردند، در زمان اسارت از دوستی خواهش کردم تا بیمارستانهای بصره را بگردد شاید حسین را پیدا کند اما هیچ اثری از حسین نبود.

روحش شاد و یادش گرامی

==================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۷ ، ۲۰:۲۷
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

 

شهید مدافع حرم قدرت اله عبودی (جهانپور) فرزند اباذر متولد 18/3/1352 شهادت 8/1/1396 در سوریه ، فدائی بی بی زینب (س).
========================

هوالجمیل

همزمان با روزهای ابتدایی سال 1396 یکی دیگر از فرزندان استان فارس در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشید. بسیجی شهید قدرت الله عبودی از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس به جمع شهدای مدافع حرم پیوست و نام خود را در تاریخ پر افتخار ایران اسلامی جاودان کرد.

قدرت الله عبودی فرزند حاج اباذر درسال ۱۳۵۲ در روستای شیخ عبود بیضا متولد شد و در سن ۱۳ سالگی سابقه حضور بیش از چهار ماه در دوران دفاع مقدس را در کارنامه خود دارد. وی از بسیجیان فعال بیضا بود.
او که از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس بود برای دفاع از حریم حرم زینب کبری(س) رفته بود. در روزهای آغازین سال 1396 در سن 44 سالگی توسط گروهک داعش به شهادت رسید.
پیکر مطهر قدرت الله عبودی ۱۵ فروردین 1396 پس از برگزاری مراسم تشییع در گلزار شهدای روستای شیخ عبود بخش بیضاء سپیدان به خاک سپرده شد.
از ایشان دو فرزند پسر به نام های حسن و حسین به یادگار مانده است.

گفتنی است این شهید مدافع حرم، در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد. مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید والامقام صبح دوشنبه چهاردهم فروردین در حسینیه عاشقان ثارالله (ع) شیراز برگزار شد.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید عبودی آمده است: خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت لبیک به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند.......

نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه

بازگشت به صفحه اصلی سایت امام زادگان عشق

رجوع به سایت فضائل الشهدا

با تشکر از سایت ولایت۱۴۰۰ 

------+------

شهید قدرت الله عبودی در ۱۸ خرداد سال ۱۳۵۲ در خانواده‌ای مذهبی در شیخ عبود به دنیاآمد. از کودکی بسیار باهوش و زرنگ بود و به مسائل دینی پایبند بود.

به قول خودش از ۸ سالگی نماز می خواند و روزه می گرفت و به حلال و حرام خیلی پایبند بود.

سال ۱۳۶۵ در سیزده سالگی به جبهه رفت و در جبهه ازناحیه شکم مجروح و شیمیایی شد ولی هیچ حقوق یا مستمری دریافت نمی کرد و حتی کارت شناسایی جانبازی هم نگرفت و معتقد بود جهاد در راه خدا باید مخفی باشد.

در بیست و پنج سالگی اموال‌ش را حلال کرد و به قول معروف خمس مالش را پرداخت کرد. همیشه با حسرت از شهدا صحبت می کرد و معتقد بود از قافله شهدا عقب مانده و توفیق شهادت را نداشته،احترام خاصی به سادات و خانواده شهدا داشت.

هر سال درنیمه شعبان جشن مفصل و باشکوهی برای ولادت صاحب الزمان می گرفت. شهید قدرت الله عبودی روبروی مغازه‌‌اش را تزیین و ریسه بندی می کرد از مردم محل باشیرینی و میوه و شربت پذیرایی می کرد و برای اقوام هم شام مفصلی درست می کرد.

سال ۹۲ برای رفتن به سوریه و مبارزه با داعش ثبت نام کرد و دوره های آموزشی را گذراندوبی صبرانه منتظر رفتن به سوریه بود. حتی چک سفید امضا هم داده بود و گفته بود هرچه قدر دوست دارید بنویسید و برداشت کنید فقط من را به سوریه ببرید.

۲۵اسفند سال ۹۵ راهیِ شام بلا شد و روز ۹ فروردین سال ۹۶ در روستای شیحه در استان حماه سوریه آسمانی شد و به آرزوی دیرینه اش رسید. شهید عبودی نمازهایش  به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دادی نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند.

خانمش می گوید نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد

پیکرپاک شهید ۱۰ فروردین به شیراز منتقل شد و در روز ۱۵ فروردین در گلزار شهدای شیخ عبود به خاک سپرده شد.

با تشکر از سایت صدای مدافعین 

 

======================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۴
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

 

پاسدار وظیفه شهید حاج مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 7/1/1345 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

======================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۴
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

بسیجی شهید حاج امان اله رضائی فرزند میرزا آقا متولد 20/2/1328 شهادت 31/2/1363 در عملیات خط مقدم جزیره مجنون

....در حال ویرایش و نگارش....

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید امان الله رضائی 
فرزند مرحوم میرزا آقا و مرحومه رضوان عبودی
متولد ۱۳۲۸
پدرش اهل علی آباد قُرُق بوده
فرزند چهارم از هفت فرزند
شغل پدر کشاورزی
ششم ابتدائی
سربازی جزیره خارگ با نیرو دریائی طاغوت
ازدواج کرده . دارای 2 پسر و 3 دختر
سه بار جبهه جنوب بوده. بسیجی. لشکر ۱۹ فجر سپاه فارس
آخرین بار مجنون
31/2/1363 شهادت در مجنون
اخلاق عالی، ایمان قوی، ساده زیست
در جزیره مجنون نان خشکهای ته سفره و اطراف سنگرها را جمع می کرد، همه بهش می خندیدند، دو روز غذا نیامد، همه رفتن نان ازش گرفتن، به همه به اندازه یک کم نان خشک می داد، حتی به برادرش و دامادشان که با هم بوده اند، 
پدر شهید نورعلی بردجی داماد پدر امان الله بوده
پدر زنش هم باهش جبهه بود حاج صفر عبودی که مریض میشه برش می گردونن
خصوصیات : شهید امان الله رضائی دارای زهد و تقوای عالی، مسجدی، اهل مقاومت، اهل تقوا و نماز شب، عاشق امام حسین علیه السلام و یارانش، منتظر و مشتاق شهادت....
روحش شاد و یادش گرامی
روی سنگ مزارش نوشته حاج امان الله
بعد از شهادتش، برادرش به نیابت او رفته مکه...
پدر و مادرش هر دو فوت کرده اند
همسرش نیز فوت کرده 
و همه در آرامستان شیخ عبود دفن هستند
روحشان شاد و یادشان‌گرامی

+++++++

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعات اصلاحی و تکمیلی درباره این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۳
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین
سردار شهید سید حمید حسینی فرزند سید احمد
شیعه، پاسدار، دیپلم، ۲۱ سـاله، متاهل
ولادت ۱۳۴۴/۰۴/۲۴ تهران
شهادت ۱۳۶۵/۲/۱۳ فکه
آرامگاه : تهران، بهشت زهرا
قـطعـه :۵۳ ردیـف :۱۶۹ شـماره :۱

بیست و دوم تیر ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش سیداحمد، کارمند وزارت علوم بود و مادرش فرنگیس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار بود. سال۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۵ در فکه در بر اثر متلاشی شدن بدن توسط نیروهای عراقی شهید شد، مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
+++++
اطلاعات بالا از سایت گلزار گرفته شده و بجز این، اطلاعات دیگری از این شهید گرانقدر نداریم لذا از عزیزانی که از این شهید بزرگوار هرگونه اطلاعی دارند استدعا داریم با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ تماس حاصل فرمایند.

۵ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۳
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

بسیجی شهید فرج اله حیدری فرزند داداله متولد 17/1/1338 شهادت 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 جبهه مریوان

+++++++++++++++

شهید فرج الله حیدری فرزند مرحوم داد الله و مرحومه نقره عبودی در تاریخ ۱۳۳۸/۱/۱۷ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
او فرزند دوم خانواده از بین هفت خواهر و برادر بود. پدرش شغل آزاد داشت و سالها پیش به شیراز مهاجرت کردند.

این شهید بزرگوار دوران مقدس سربازی را پس از آموزش نظامی در کرمان، به خرمشهر اعزام شد. ایشان جمعیِ گردان ۱۵۱ لشکر ۹۲ اهواز بود و حدود سی ماه در منطقه جنوب و پادگان دژ خرمشهر خدمت کرد. پس از پایان دوره مقدس سربازی مجدداً با کوله بازی از تجربه و تعهد و عشق و دلسوزی به عضویت بسیج درآمد و این بار به جبهه های غرب اعزام شد.
نهایتاً این بسیجی گرانقدر در تاریخ ۶۲/۷/۲۸ در عملیات والفجر ۴ در منطقه مریوان به دست دشمن و گروهکهای ضد انقلاب به شهادت رسید و در گلزار شهدای دارالرحمه شیراز دفن گردید. در روستای شیخ عبود نیز سنگ یادبودی به نام و یاد عزیز ایشان در گلزار شهدا نصب شده است.

شهید فرج الله حیدری فرد تحصیلات خود را تا دبیرستان در شیراز گذرانده بود و در مراسم انقلابی و مذهبی شیراز نقشی مؤثرداشت. ایشان یکی از نمونه های عالی تربیت اسلامی بود و اخلاقی بسیار پسندیده و‌ دوست داشتنی داشت.

لازم به ذکر است که ایشان ازدواج نکرده بود و مزار والدین گرامی اش در دارالرحمه شیراز است.
روحش شاد و یادش گرامی

​​​​+++++++++++++

====================================

با تشکر از برادر بزرگوار ایشان: حاج محمد حیدری فرد

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

 

بسیجی شهید محمد رضا عبودی فرزند ابراهیم متولد 4/6/1340 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : جهان عبودی

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

 

جانباز شهید رسول زراعت پیشه فرزند علی اکبر متولد 5/6/1338 مجروحیت 1/1/1366 حلبچه ، شهادت 15/10/1396 ، سه شهید از سه خواهر : عالم بها عبودی

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

 

بسیجی شهید علی عبودی فرزند ولی الله متولد 15/1/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : زمان عبودی

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

 

بسیجی شهید سیف اله عبودی فرزند علی مدد متولد 4/8/1343 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
 

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

تکاور شهید محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

بسیجی شهید نورعلی بردجی  فرزند گرام متولد 1/1/1352 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

 

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۱
هیئت خادم الشهدا

 هوالجمیل

شهدای گرانقدر روستای شیخ عبود بیضا

بسیجی شهید نورعلی بردجی  فرزند گرام متولد 1/1/1352 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

بسیجی شهید سیف الله عبودیفرزند علی مدد متولد 4/8/1343 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

بسیجی شهید علی عبودی فرزند ولی الله متولد 15/1/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : زمان عبودی

جانباز شهید رسول زراعت پیشه فرزند علی اکبر متولد 5/6/1338 مجروحیت 1/1/1366 حلبچه ، شهادت 15/10/1396 ، سه شهید از سه خواهر : عالم بها عبودی

بسیجی شهید محمد رضا عبودی فرزند ابراهیم متولد 4/6/1340 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : جهان عبودی

بسیجی شهید فرج الله حیدری فرزند دادالله متولد 17/1/1338 شهادت 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 جبهه مریوان

بسیجی شهید عبدالله عبودی فرزند عبدالعلی متولد 17/7/1349 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه

بسیجی شهید حکمت الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 19/1/1336 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

پاسدار وظیفه شهید روح الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 1/11/1346 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه

شهیدان  حکمت اله و روح اله عبودی با هم برادر هستند. درود بر والدین و خانواده صبور و مقاومشان......

بسیجی شهید مردعلی عبودی فرزند غلامحسین متولد 4/6/1345 شهادت 24/2/1365 علیات رمضان جبهه شرهانی

بسیجی شهید عبدالواحد پیرمرادی فرزند حسن متولد 9/11/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

سردار پاسدار شهید سید حمید حسینی فرزند سید احمد متولد 24/4/1344 شهادت 13/2/1365 در عملیات جبهه فکه

بسیجی شهید حاج امان الله رضائی فرزند میرزا آقا متولد 20/2/1328 شهادت 31/2/1363 در عملیات خط مقدم جزیره مجنون

بسیجی شهید شهریار کرمی فرزند مهدی یار متولد 11/9/1336 شهادت 22/11/1360 در پاتک دشمن در تنگۀ چزابه

بسیجی شهید حسین قلی عبودی فرزند حبیب اله متولد 5/4/1349 شهادت 1/1/1367 در جبهه خُرمال

پاسدار وظیفه شهید قربانعلی عبودی فرزند میرزا آقا متولد 3/10/1348 شهادت 2/8/1367 در اثر انفجار مهمات در جبهه آبادان

جانباز شهید محمد تقی کوچکی فرزند عباس علی متولد 18/4/1331  مجروحیت در جبهه فاو ، شهادت 12/11/1374

سردار شهید حاج محمد باصری فرمانده گردان جوادالائمه لشکر 19 فجر فرزند مرحوم اکرم متولد 1328 شهادت سال 1367 در جبهۀ جزیره مجنون ، تاریخ دفن 11/3/1380

پاسدار وظیفه شهید حاج مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 7/1/1345 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

تکاور شهید محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال

شهیدان احمدی با هم برادر هستند. درود بر والدین و خانواده صبور و مقاومشان......

سرباز شهید عبدالرضا عبودی فرزند غلامرضا متولد 25/5/1347 شهادت 21/1/1366 در عملیات کربلای 10 در جبهه قصر شیرین

بسیجی شهید غلامرضا عبودی فرزند عبدی متولد 1/1/1349 شهادت  25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

بسیجی شهید محمد حسن عبودی فرزند محمد حسین متولد 1/1/1348 شهادت 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه

پاسدار وظیفه شهید آیت الله عبودی فرزند شکرالله متولد 1/11/1346 شهادت 4/4/1367 در عملیات تک دشمن در جزیره مجنون

و شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی فرزند اباذر متولد 18/3/1352 شهادت 8/1/1396 در سوریه ، فدائی بی بی زینب (س).

لازم به ذکر است که از شهدای گرامی روستای ولایتمدار و شهیدپرور شیخ عبود شهید سید حمید حسینی در بهشت زهرای تهران و شهید فرج اله حیدری فرد در گلزار شهدای شیراز دفن هستند.

با تشکر از راهنمائی دوست و خویشاوند گرامی جناب آقای سید عظیم حسینی و همکاری برادر گرامی جناب آقای حاج احمد حاج سیف اله (عبودی) و جناب آقای احمدی مسئول محترم موبایل مرکزی شیخ عبود. اجرشان با سیدالشهدا. یا علی

==================================================

 

بنام خدا- با سلام و عرض ادب

با توجه به اینکه انتشارات هدهد به یاری خداوند متعال برنامه تهیه کتاب زندگینامه ۲۳۷ شهید گرانقدر شهرستان بیضا را شروع کرده از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، از طریق تلفن زیر تماس بگیرند تا با آنها مصاحبه شود.

سؤالات ما در مورد هر کدام از شهدا بین ۲۰ الی ۲۰۰ سؤال می باشد که معمولاً از کم، با سؤالات زیر شروع می کنیم:

==============

پرسشهایی برای مصاحبه با ایثارگران، جانبازان، آزادگان و خانواده های معظم شهدا
نام و فامیل شهید و اسم مستعار یا لقب؟
تاریخ تولد شهید؟
محل تولد و سکونت شهید؟
آیا پدر و مادر شهید در حیاتند؟ 
اگر نیستند کی از دنیا رفته اند و کجا دفن شده اند؟
و اسم شریف والدین؟
محل تولد و سکونت قبلی والدین یا خانواده شهید؟
محل سکونت فعلی والدین یا خانواده شهید؟
شغل پدر و مادر؟
تحصیلات شهید؟
نام مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه؟
شغل و تخصص شهید؟
اداره و نام شهر یا روستای محل کار شهید؟
تعداد خواهران و برادران شهید؟
شهید فرزند چندم خانواده بوده؟
فعالیتهای مذهبی انقلابی اجتماعی ورزشی علمی و غیره و ارتباط با انقلاب ؟
نام مسجدی که شهید در آن فعالیت داشته؟
 نام گروه مقاومتی که در آن فعالیت داشته؟
اگر ازدواج کرده تعداد اولاد؟ پسر و‌ دختر؟
محل سکونت فعلی خانواده و اولاد؟
تاریخ اولین اعزام/ به کدام منطقه؟
بسیجی یا ارتشی یا .....؟؟
با کدام نیرو، لشکر، تیپ، گردان؟
تعداد حضورها در جبهه، با چه لشکری و در چه منطقه ای؟
مسئولیت شهید در جبهه
مسئولیت در اداره و جامعه؟
مجروحیت یا اسارت؟
نحوه شهادت، ناحیه اصابت بدنی؟
 نام منطقه جنگی، عملیات، تاریخ؟
نقل خاطرات همرزمان درباره شهید؟
 اگر مفقود است چگونگی اطلاع از مفقود شدن و پیگیریها و آزمایش دی اِن اِ ؟؟ 
روحیه و عقاید خاص شهید؟
نامه ها و وصیت نامه ها
ناگفته ها.....
والسلام
«««««««««

اطلاعات بیشتر درباره ما و انتشارات هدهد

اگر سؤالی بود با افتخار در خدمتم.
ارادتمند : محمد حسین صادقی 09176112253 و ایتا

====================================

با سلام و عرض ادب  مجدد خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۶:۵۸
هیئت خادم الشهدا

شه

شهید علاء الدین حسین بانشی، معروف به علاء

فرزند الیاس

ولادت : ۱۳۴۷/۱۰/۱۵ بانش بیضا

شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ اروند

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

علاءالدین در پانزدهمین روز، دی ماه سال ۱۳۴۷ در روستای بانش متولد شد. این فرزند بسیار خوش قدم و پر برکت اولین فرزند یک خانواده هفت نفره بود. علاء نذری حضرت علاءالدین حسین فرزند امام موسی کاظم و غلام حلقه بگوش احمد بن موسی بود که به شیر مرد مجاهد فی سبیل اله تبدیل شد.

او پسری بسیار شیطان و بازیگوش بود که تا سال اول راهنمایی در همان روستا درس خواند و بعد از آن برای تحصیل علوم حوزوی به شهر مرودشت رفت. با تعطیلی مدارس به چوپانی مشغول می شد و با اینکار تامین قسمتی از مخارج خانواده را بر عهده میگرفت. برخی مواقع حیوانها را در خانه نگه می داشت، کرد البته او روزی دهنده را بر روزی ترجیح می داد.

در رشته های ورزشی به والیبال علاقه داشت و در بازیها معمولاً پاسور تیم والیبال روستا بود، خودش نیز تور والیبال درست میکرد، علاء پول حاصل از تلاش خود را صرف انجام امور فرهنگی میکرد. به طور مثال با دیگر یاران شهیدش ماکت قدس را میساخت، او در راهپیمایی ها شرکت می کرد و یکی از آن فدایی های بیباک بود که در روزهای انقلاب مواد منفجره درست میکرد، بدون هیچ ترسی علیه معلم ضد انقلابش راهپیمایی به راه می انداخت، او از تشکیل دهندگان گروه یاوران انقلاب حزب جمهوری اسلامی بود - این گروه توسط تعدادی از جوانان و نوجوانان در مسجد روستا تشکیل شد که به فعالیتهای فرهنگی از قبیل کلاسهای قرآن ، کتابخانه ، مقاله نویسی و......) می پرداخت. سرپرست این گروه شهید ولی اله بانشی دوست صمیمی شهید علاءالدین بود

علاء زیاد به مسجد رفت و آمد میکرد، چون پدرش موذن بود بقیه بچه ها برای اقامه گفتن باید از او اجازه می گرفتند. گاهی پیش می آمد که تا ساعت یک نیمه شب به خانه باز نمی گشت و با دیگر هم قطارانش در حیاط مسجد بازی میکرد، اذان می گفت و نوحه میخواند، صوتش هم مانند سیرتش زیبا بود .روی کتاب هایش نوشته بود: ادعونی استجب لکم ... و از خدا زندگی عاشورایی را طلب کرده بود.

اوایل سال شصت و چهار بود که بدون مطلع کردن خانواده از شهر مرودشت راهی دیار مردان مرد شد. بار اول به مهاباد و بار دوم به فاو اعزام شد و بالاخره در بیست و یکم بهمن ماه سال شصت و چهار در عملیات والفجر هشت در حالیکه مسئولیت سکانداری قایق را بر عهده داشت با اصابت تیر به ناحیه گردن و گلو در آغوش پدر جان داد و به فتح قله ای به بلندای آسمان و زمین نائل آمد و پیکر ایشان بیست روز بعد در زادگاهش به خاک سپرده شد.

=======================

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه شهید علاء الدین حسین بانشی

واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا.. من القرآن الکریم آیه 103 آل عمران

به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید

با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام و تهنیت بر تمام شهدای اسلام مخصوصا شهدای مظلوم ایران همچون بهشتیها و رجاییها ، باهنرها و سلام و تهنیت به سرور شهیدان ابا عبدالله که دین اسلام را با نثار خون خود و یارانش پاینده کرد و ما الآن راه او را ادامه می دهیم.

باری اگر خدای بزرگ لطفی به این بنده ی حقیر کرد و شهید شدم مرا در روز پنج شنبه در کنار شهید عبدالله به خاک بسپارید و جسد مرا چند لحظه در حوزه علمیه مرودشت نگه دارید و سپس به بانش تشییع کنید.

 اینجانب از پدر بزرگوارم طلب بخشش می کنم و امیدوارم که از این بنده حقیر راضی باشد و راه من را ادامه دهد و نگذارد که اسلحه من به زمین بیفتد و از او می خواهم که چون حسین که خون خود را نثار دین اسلام کرد از اسلام دفاع کند.

از برادرانم می خواهم که راه مرا ادامه دهند و از مکتب قرآن جدا نشده و همیشه از امام پیروی کنند و او را تنها نگذارند و از مادرم بزرگوارم میخواهم که مرا ببخشد و شیرش را بر من حلال کند و از خواهرانم میخواهم که از مکتب زهرا جدا نشده و از امت قهرمان پرور ایران می خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه به حرفهای او گوش دهند.

ملت قهرمان پرور ایران ۱- هرگز از رهبر کبیر انقلاب اسلامی جدا نشده و به رهنمودها و پیامهای آن بزرگ مرجع تقلید گوش فرا دهند که سعادت و خوشبختی آنها در اطاعت از ولی امر که همانا امام خمینی است می باشد.

۲ - شهیدان می روند و جان خود را نثار انقلاب اسلامی می کنند و شما مردم باید راه آنها را ادامه دهید تا پیروزی کامل بر مستکبران و ابر قدرتهای جهان. به امید پیروزی ۱۳۶۴/۲/۱۶

امت حزب الله!

هرگز از روحانیت مبارز جدا نشوید به گفته  امام اگر روحانیون نبودند ما الآن از اسلام خبری نداشتیم. در پایان از پدر بزرگوارم میخواهم که برادرم محمد را بفرستد در حوزه تا درسش را بخواند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

======================

به روایت برادر شهید

با علاء برای چراندن گوسفندان به صحرا رفته بودیم که متوجه شدیم یکی از اهالی روستا دختر چوپانی را اذیت میکند. علاء که رگ غیرتش به جوش آمده بود رفت تا از آن دختر دفاع کند. مرد که خیلی عصبانی بود آن دختر را ول کرد و با علاء در گیر شد کتک مفصلی به او زد .

از این که زنگوله ای پیدا کرده بودم خوشحال بودم و قصد داشتم آن را به دوستم بدهم و یک مداد تراش از او بگیرم . موقع معامله بود که علاء سر رسید وهمه نقشه های ما را نقش بر آب کرد. او به من گفت : اول دنبال صاحب زنگوله بگرد اگر پیدا نشد، آن را برای خودت نگه دار.

==================

به روایت خانمی از اهالی روستا

در کوچه کنار دیوار خانه حاج الیاس (پدر) علاء الدین نشسته بودیم که ناگهان مقداری آب از بالا روی سر ما ریخته شد. نگاه که کردم دیدم علاء با سطل آب یک سطل بالای دیوار ایستاده و بخاطر اینکه ما بی حجاب بودیم و غیبت میکردیم بلند گفت مرگ بر بی حجاب، دست از غیبت کردن بردارید.

======================

به روایت خواهر شهید

علاء روی در حیاط نوشته بود : ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است - ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است..

او به زن هایی که در کوچه می نشستند می گفت شما کاری جز غیبت کردن ندارید؟ و به آنها تذکر می داد که چرا بی حجاب هستند.

=======================

به روایت پدر شهید

من خودم جبهه بودم و باید یکی از ما برای سر پرستی از خانواده می آمدیم. به علاء گفتم تو بمان من به جبهه میروم. چند روز بعد در مقـر صـاحـب شیراز بودم که دیدم علاء می آید تا برای اعزام به جبهه ثبت نام کند. به محض دیدنش رفتم و به فرمانده قضیه را گفتم و خـواسـتـم مـانـع عــلاء بشود. همین که به علاء گفتند باید برگردی خودش را آن چنان روی زمین غلطاند که باید می بودی می دیدی ، و مدام تکرار می کرد: من به جای خودم به جبهه می روم، پدرم به جای خود... ازتایپ و انتشار توسط هدهد... ادامه دارد...

=============

به روایت مادر شهید

چند روز بعد از مراسم خاکسپاری بود که وصیت نامه ی علاءالـدیـن در روز ۱۶/۲/۱۳۶۴ بـه دستمون رسید، وصیتش را اینچنین نوشته بود: باری اگر خدای بزرگ لطفی به این بنده حقیر کرد و شهیـد شـدم لحظه ای چند جسد مرا در حوزه علمیه نگه دارید و مرا در روز پنج شنبه و در کنار مزار دائى ام شهید عبدالله  به خاک بسپارید. بـه ایـن جـا کـه رسید بغض ها شکست و همه گریه سر دادند ، چرا که ما بدون در دست

داشتن وصیـت نــامــه ، دستوراتش را عیناً انجام داده بــودیــم.

===============

به روایت برادر شهید

علاء خیلی دست و دل باز و مهربان بود. هر چیزی که داشت دلش می خواست بین همه اقوام تقسیم کند، یک بار به کوه رفت و با زحمت و سختی زیاد ۲ کیسه بنه آورد ولی با این وجود خودش آن را تمیز و بعد بسته بندی کرد و به خانه ی همه ی اقوام داد.

===========================

به روایت خواهر شهید

همیشه روزهای پنج شنبه منتظر علاء بودیم تا از حوزه ی علمیه بیاید تا با هم به کوه برویم .یک بار که برای چراندن گوسفندان به کوه رفته بودیم ،علاءالدین از آبگیر روستا دو عدد ماهی گرفت و به خانه برگشت و ماهی ها را به مادر تحویل داد. وقتی با هم میرفتیم کوه علاء  برایمان غذا درست می کرد، مـا بـه ظـاهـر چوپانی می کردیم اما در واقع ، بودن با علاء و با او به جایی رفتـن بـرای مــا چیزی جز تفریح نبود.

======================

به روایت خواهر شهید

درست نمی دانم چقدر قبل از شهادتش بود اما علاءالدین هنوز خانه بود. یک روز که پدر و مادرمان خانه نبودند علاء ما را صدا کرد و خودش روی زمین دراز کشید. پارچه ی سفیدی روی بدنش کشید. گفت : میخواهم ببینم اگر شهید شدم چطور برایم گــریــه مــی کنـیـد، مـا هـم هر کس به جای خود کنارش نشستیم و گریه کردیم. یادم هست او گفت: خوشحــالــم کـه بعـداز شهادتم این طور برایم گریه می کنید.

=======================

علاء دوران ابتدایی را می گذراند معلمش ضد انقلاب بود و اگر دانش آموزی نام امام خمینی(ره) را به زبان می آورد او را کتک می زد.او (آن معلم) علیه آقای خامنه ای حرفی زده بود. علاء با دوستانش تظاهراتی بـه راه انداختند که ما معلم ضد انقلاب نمی خواهیم و به تهران نـامـه نـوشـت و شکایت این معلم ضد انقلاب را به دولت وقت کرد وقتی جواب نــامــه رسید خبر خلع لباس شدن آن معلم را هم شنیدیم.

چند سال پیش همان معلم مرا دید و گفت: اگر پسرت را ببینم سرش را می برم و کف دستش میگذارم . من گفتم هر کجا علاء را دیدی سلام من را هم بهش برسان.

=======================

به روایت خواهر شهید

بعد از شهادت علاءالدین بود و من به خاطر بیماری قلبی حالم خیلی بد بود. به همین خاطر از دستش عصبانی شدم و گفتم: چرا کمکم نمی کنی تا از این درد نجات پیدا کنم؟ شب خواب دیدم علاء شربتی به من داد و گفت: بخور ان شاء الله خوب میشوی، گفت: خدا کریم است و برای سلامتی ام دعا کرد و من با دعای او برای مدت معینی خوب شدم.

=========================

به روایت زن عموی شهید

زمانی که مریض بودم یک شب خواب دیدم ، قصد دارم به خانه یکی از اهالی روستا بروم و از آنها مقداری پنیر بگیرم، شایـد حـالـم خـوب شــود. در خواب علاءالدین به من گفت: زن عمو تو قبلا به خانه  ما اعتقاد داشتی، حالا هم برو از مادرم پنیر بگیر تا حالت خوب شود.

===========================

به روایت دوست و فرمانده مقاومت شهید

سال شصت بود که در بانش پایگاه مقاومت تشکیل شد و من هم عضو آن شدم، یکی از شبهایی نوبت من بود که نگهبانی بدهم (عصر آن روز ) شهید بزرگوار علاءالدین و شهید ولی الله پیش من آمدند.

من هم که در مزرعه کار داشتم به خاطر اخلاق خوب و زرنگی آن ها با مسئولیت خودم به آنها سلاحی برای بازرسی دادم. شب در مزرعه سرگرم انجام کار بودم اما چون دلم شور میزد به روستا برگشتم تا نظارتی بر کار آن دو داشته باشم.

وقتی پیش آنها رسیدم دیدم هر دوی آنها نزدیک کامیون ایستاده اند و راننده کامیون می گوید: برادران اذیت نکنید، چیزی همراه ما نیست. بعد از اتمام بازرسی پیش آنها رفتم و گفتم این طریق بازرسی نیست .

گفتم: کسی که سلاح دارد باید ده متری ماشین بایستد و فرد دیگر ماشین را بازرسی کند. هر دوی آنها خوشحال شدند و با احترام گفتند: به روی چشم...

======================

به نام اله پاسدار حرمت خون شهیدان

نامه ای به برادر شهیدم علاء الدین حسین بانشی

با سلام و درود به آقا امام زمان(عج) و نایب بر حقش امام خامنه ای، خدمت برادر از جان بهترم علاءالدین حسین سلام عرض میکنم . پس از عرض سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد منان خواهان و خواستارم.

باری برادر عزیز و از جان بهترم، از آن روز که رفتی و گفتی پنج شنبه هفته آینده بر می گردم بیست و سه سال می گذرد و هنوز پنج شنبه ها چشم به راهت هستم و می دانم که تو همیشه من را نظاره گر هستی برادر یادت هست که به ما می گفتی :

ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است

ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

برادر عزیزم تا حالا که به این سن رسیده ام هنوز وقتی بی حجابی را میبینم به یاد سفارش تو افتم و دلم میخواهد بگویم روزی برادر جوانی داشتم که با اینکه من کوچک بودم اما سفارش بزرگانه به من می کرد، برادرم هنوز مادر شبها به یاد زخمهای روی بدنت که به خاطر دفاع از دختر چوپانی نصیبت شد اشک می ریزد. تو رفتی و غم فراقت را بر دل ما گذاشتی، اما تو خوب راهی رفتی، بدا به حال ما که در این دنیا با چه کوله باری پیش شما بیاییم و با چه سرافکندگی از شما تقاضای کمک کنیم. چون به شما میگویند خانه دارالشفا و هر کسی مریضی دارد من به چشم خود دیدم که مادری خاک را از روی قبر شهدا به صورت فرزندش مالید و گفت: السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین .

راستی برادرجان وقتی که فرزندانم سراغ تو را از من میگیرند بگو چگونه تو را وصف کنم؟ تو وصف شدنی نیستی از اخلاقت بگویم؟ از شوخی هایت بگویم؟ از خنده های شیرینت و یا از رفتارت که همه حسینی پسند بود، تو با رفتارت به ما درس حسینی بودن می دادی . راستی برادرجان آن موقع که مشت را پر از آب اروند کردی و نزدیک لبت رساندی در آن لحظه در چه فکر بودی که آب را به اروند پس دادی؟  به یاد لحظه ای افتادی که حضرت عباس به فرزندان حسین قول آب داده بود؟ یا به یاد لب خشک حسین در روز عاشورا، آن موقع که زبان در دهان علی اکبر گذاشت تا به او بگوید من نیز تشنه ام؟ ولی نمیدانم موقعی که تو در آغوش پدر جان دادی آیا پدر زبان در دهان تو گذاشت؟ یا از دست حسین بن علی آب نوشیدی؟ چرا که می گویند کسی که شربت شهادت را بنوشد از دست حسین بن على سیراب می شود. تو همیشه به پدر می گفتی:

فرزند هنر باش نه فرزند پدر - فرزند هنر زنده کند نام پدر

و می دانم که تو به این گفته ات عمل کردی و برای همیشه نام پدرت را زنده کردی . برادر عزیزم پدر خانه را وقف حسینیه تو کرد که وقتی ما به در خانه نگاه میکنیم و نام زیبای تو را بر سر چهار چوب خانه میبینیم به یاد رشادتها و دلیری شما که از جان خود گذشتید تا به معشوق برسید بیفتیم، وقتی به قاب عکست نگاه می کنم به یاد کودکی مان می افتم و به آن لحظه های خوش زندگی که گذشتن عقربه های ساعت را فراموش می کردیم و در بازی های کودکانه مان به ما خدا شناسی را یاد می دادی ولی ما فکر می کردیم که این یک بازی است و ما حالا با آن وظایف که پاک و خالص به ما یاد دادی زندگی میکنیم .

مادرم میگوید روزی که به دنیا آمدی و قدم به فرش گذاشتی و سرمه چشم بزرگان شدی خیر و برکت را به خانه آوردی، مادرم میگوید که تو را نذر حضرت سیدعلاءالدین حسین علیه السلام کرد و نام ایشان را بر تو گذاشت تا برایش بمانی و براستی که تو برایش ماندی و ماندگارشدی و ما از ماندگاری تو لذت میبریم و از خدا میخواهیم که همیشه پیرو راه حسین بن علی(ع) و تو باشیم.

من همیشه روبروی عکس تو می ایستم و برایت درد دل میکنم و میدانم که تو هم صبورانه به درد دل من گوش می کنی . چون وقتی به اوج نارا حتی می رسم تو مرا آرام می کنی با آن خاطرات گرم گذشته که به خوابم می آیی. یک روز از دستت عصبانی شدم و گفتم: چرا کمکم نمی کنی تا از این دردی که دارم نجات یابم ؟ و تو شب به خوابم آمدی و یک لیوان شربت به من دادی و گفتی خدا کریم است و من تا چند ماه از درد قلب راحت بودم و همیشه به این نصیحتت که گفتی خدا کریم است فکر می کنم.

از تو میخواهم دعا کنی تا ظهور امام زمان (عج) نزدیک شود و چشم ما به جمال مهدی فاطمه روشن گردد و از او برای ما شفاعت بخواهی. خواهرت معصومه

 

===================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۲۴
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید

فرزند : ؟؟       عضویت : ؟؟

ولادت ۱۳۴۱/۴/۱ بانش

شهادت : ۱۳۷۲/۴/۲

آرامگاه : ؟

===============================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید جعفر بانشی

فرزند: ؟       عضویت : ؟

ولادت ۱۳۵۱/۳/۱۵ بانش

شهادت : ۱۳۶۷/۳/۴ مکان ؟

آرامگاه : ؟؟

 

===================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

 

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید صیاد بانشی

فرزند فریبرز

ولادت : ۱۳۳۶/۱/۳ بانش بیضا 

شهادت : ۱۳۶۰/۹/۸ بستان

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

صیاد

زندگینامه شهید صیاد بانشی

شهید صیاد بانشی در سال ۱۳۳۶ در یک خانواده ی مذهبی و سرشناس در روستای بانش دیده به جهان گشود.

شهید صیاد به دلیل بیماری مادر به مدت شش ماه از آغوش گرم او دور بود، به همین دلیل خواهرش سرپرستی او را برعهده گرفت.

او کودکی بازیگوش و درعین حال بسیار با معرفت و عاقل بود، در مدرسه ابتدایی بانش شروع به تحصیل نمود و تا پایه پنجم را نیز با موفقیت پشت سرگذاشت. او قصد ادامه تحصیل داشت حتی کتابهای پایه بالاتر را هم خریده بود اما به دلیل مشکلات مالی از این حق محروم ماند ولی با این وجود به علم بهای زیادی می داد. صیاد پس از تعطیلی از مدرسه استراحت کوتاهی میکرد و بعد از آن با دوستانش به بازی می رفت. او تا جایی که در توان داشت برای تامین معاش خانواده به پدر و برادر خویش کمک می کرد. شهید صیاد از سن یازده سالگی واجبات دینی از جمله نماز و روزه را انجام می داد و همیشه اول وقت نماز میخواند به جرات میتوان گفت کسی ندید که نماز و روزه او قضا شود. او از جمله کسانی بود که در مسجد زیاد دیده می شد. آنهایی که نماز خواندنش را دیده اند می گویند: او زیبا نماز میخواند و به طهارت و پاکی اهمیت زیادی می داد، خصوصاً زمانی که مسئله نماز مطرح بود. ایشان امر به معروف و نهی از منکر انجام میداد و بسیار به نماز سفارش میکرد و میگفت : هر کس نماز نمی خواند هیچ چیز ندارد.

وی همچنین دعای کمیل را بسیار میخواند و ذکر یا فاطمه الزهرا و یا اباالفضل دائماً بر سر زبانش جاری بود.شهیدصیاد بسیار با خدا، صاف و صادق، ساده دل و ساده پوش، خوش اخلاق و مهمان نواز، دلسوز و مهربان شجاع و شیردل بود اما انجام صله  رحم بیش از هر خصوصیت دیگری یاد و خاطره این شهید بزرگوار را برای همگان زنده می کند.

 او شهیدی خانواده دوست و در ارتباط با خواهر و مادرش بسیار صمیمی و یکرنگ بود. از جمله سفارشات او به برادرانش این بود که با همه از جمله خواهرانتان مهربان باشید.

=========================

 شهید صیاد در زمان انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و شعارهای ضد شاه می نوشت.

او علاقه  زیادی به شهید دستغیب و شهید رجایی داشت و با شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار ناراحت شد. وی همچنین از شنیدن خبر شهادت شهید زاهد بانشی (دومین شهید بانش) بسیار ناراحت شده بودند و اینچنین گفته بودند که بعد از شهید زاهد من باید سومین شهید روستا باشم که همین طورهم شد. مراسم ازدواج شهید صیاد و دوازده نفر دیگر در یک شب هم زمان با هم در روستا برگزار شد. ایشان مدت سه سال با همسرش زندگی کرد و ثمره این ازدواج یک دختر به نام زهرا بود که شهید همیشه او را با واژه  «نور چشمم» صدا میزد و یکی از آرزوهایش هم بزرگ شدن او بود. روحیه شهادت طلبی در او نمایان بود، او شهادت در جبهه ایران را مانند شهادت در کربلا می دانست.

=====================

و اما سر انجام شیرین صیاد....

عملیات طریق القدس به منظور آزاد سازی بستان انجام میشد، فرماندهی عملیات برای رزمندگان این طور توضیح داد که ما میدان مینی که توسط گروه تخریب پاکسازی شده است را گم کرده ایم، بنابراین به هجده نفر داوطلب احتیاج داریم که جلوی خط حرکت کنند تا سایر نیروها پشت سر آنها به حرکت در آیند.

کار پر خطری بود ولی با این وجود صیاد بلند شد رو به طرف دوستش کرد و گفت: ما آمده ایم تا بجنگیم و نیامده ایم که فقط نظاره گر باشیم. دوست شهید برای خانواده او این چنین باز گو می کند که مدت کمی از حرکت خط شکن ها (صیاد وهفده نفر دیگر) می گذشت که فرمانده دستور داد همه نیروها روی زمین دراز بکشند. رزمندگان دستور را اجرا کردند همین که صیاد روی زمین دراز کشید صدای آهش بلند شد گویا او روی مین دراز کشیده بود.

من یک لحظه هم از او دور نشدم و پشت سر او روی زمین دراز کشیدم. پوتین او در دستم بود ولی هرچه او را تکان دادم صدائی نشنیدم، متوجه شدم او شهید شده است. آری ستاره زندگی صیاد در تاریخ 8/9/1360 خاموش گشت تا در آن دنیا به زیبائی هرچه تمام تر بدرخشد.

رادیو خبر شهادت صیاد را 9 روز بعد اعلام کرد...

روحش شاد و یادش گرامی

===========================

 

وصیت نامه ی شهید صیاد بانشی

ای برادر تا امامت داد فرمان شهادت

پر کشیدم چون کبوتر سوی معراج شهادت

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء و عند ربهم یرزقون.

و نپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه آنان زندگانند و در پیش خدای خود روزی می گیرند.

 

با درود بی پایان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و امت مبارز و قهرمان و شهید پرور ایران. این جانب صیاد بانشی میروم تا عازم جبهه های حق علیه باطل شوم وعلیه کفر و طغیان صدامیان کافر بخروشم و قدرت عظیم اسلام را به تمام ابر قدرت ها بخصوص شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار بفهمانم. حال که من عازم جبهه هستم چند خواهش کوچک از ملت مسلمان ایران و امام و خانواده ام دارم.

از ملت مسلمان ایران تمنا دارم که فقط از ولایت فقیه و امام امت اطاعت کنند و گوش به فرمان امام باشند و صحبتهای امام را با جان و دل بپذیرند.

از امت مسلمان ایران عاجزانه تقاضا دارم تا پیروزی نهایی و فتح قدس جنگ را فراموش نکنند و از اینکه فرزندان دلبندشان در این راه کشته میشوند ناراحت نباشند و فرزندانشان را از رفتن جبهه باز ندارند بلکه آنها را به رفتن به جبهه تشویق کنند.

از امام بزرگوارم میخواهم تا برای ما دعا کنند تا پیروز شویم .

خدایا امام عزیزمان را تا ظهور حضرت مهدی ( عج ) برای ملت مظلوم ما نگه دار. خدایا روحانیان ، حافظان دین اسلام را نگه دار، دشمنان را نابود گردان.

و درضمن پدرم، برادران عزیزم خواهرانم و همسر مهربانم از اینکه میخواهم در راه خدا قدم بردارم به هیچ وجه نگران نباشید، چون همه ما باید برویم چه بهتر انسان به سوی او برگردد. همان طور که در قرآن فرموده: انا لله و انا الیه راجعون ما از سوی خدا آمده ایم  و بازگشتمان به سوی اوست. مرا حلال کنید، اگر در گذشته خدای نکرده بدی از من دیده اید امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید و در ضمن اگر من در این راه شهید شدم خرجی که می خواهید برای من دهید به جبهه جنگ بفرستید و ثروت من طبق دستور قرآن برای همسرم، برادرانم و پدرم می باشد.

والسلام – صیاد بانشی

منبع : نرم افزار بهانه های پرواز – بازتایپ، ویرایش و انتشار: هدهد

=================

خاطراتی از شهید صیاد بانشی

=================

به روایت خواهر شهید

صیاد با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود، روزه میگرفت . یک روز مادرم به صیاد گفت تو هنوز به سن تکلیف نرسیده ای لازم نیست روزه بگیری، دوستانت روزه نمیگیرند و پیش تو غذا می خورند، تو گناه داری صیاد گفت: هر وقت آنها میخواستند جلوی من غذا بخورند، من کیفم را روی سرم می گیرم تا آنها را نبینم.

او با زبان روزه برای تحصیل علم به روستای دیگری می رفت، معلمش هم به خاطراین که او روزه میگرفت به او نمره بیشتری می داد.

=====================

به روایت خواهر شهید

صیاد، دخترش را کنار دیوار میگذاشت و او را با دستانش اندازه میگرفت و می گفت: خدایا کی آن روز می آید که زهرای من بزرگ شود راه برود کفش پایش کنم و بعضی وقت ها هم می گفت: ای کاش زهرا زود بزرگ شود و کفشهای مرا جلوی پایم بگذارد.

=====================

به روایت همسر شهید

روز اولی که دخترم به دنیا آمد صیاد خیلی او را بوسید. مادر به او گفت: بلند شو کمتر دخترت را ببوس. صیاد به او گفت: این دختر نور چشم من است، زهرا نوری است که خدا او را به من داده و همیشه به او می گفت: نور چشمم.

====================

به روایت خواهر شهید

روزی از خانه ی یکی از اقوام بر میگشتم که متوجه شدم در قبرستان در کنار قبر شهید زاهد کسی نشسته است. جلوتر رفتم، دیدم صیاد است. به او گفتم : چرا اینجا نشسته ای؟ دلش گرفته بود گفت: یاد روزی افتادم که در کوه با زاهد نان و خرما و پنیر میخوردیم. هر وقت به آن لحظه فکر میکنم ، گریه میکنم حالا هم به امید خدا باید شهید سوم روستا من باشم. من با شنیدن این حرف او را سرزنش کردم ولی او باز هم تکرار کرد که سومین شهید بانش من هستم.

یک بار به او گفتم جبهه نرو ما شانس نداریم و تو شهید میشوی گفت: در کار گذشت و فداکارى من نه نیاور، اگر شهید هم شوم این باعث افتخارشما خواهد بود.

=====================

به روایت خواهر شهید

صیاد خیلی دلسوز بود، یک شب که نوبت ما بود تا زمین کشاورزی خود را آبیاری کنیم پدرم به صیاد گفت: برادرت را هم با خودت ببر صیاد به برادر دیگرم گفت: تو با من می آیی؟ او گفت نه هوا سرد است. صیاد دلش برای او سوخت و گفت: اشکالی ندارد من با دوستانم میروم ، چند تا هیزم هم با خودمان میبریم تا سردمان نشود.

========================

به روایت خواهر شهید

بعد از غروب آفتاب بود که به خانه ما آمد و در چهارچوب در ایستاد و گفت: خواهر من میخواهم به جبهه بروم، خداحافظ. گفتم: صیاد نرو . گفت: می خواهــم بــروم . بار دیگر به او گفتم نرو ما شانس نداریم ، اگر بروی شهید می شوی. او گفت: در کار من نه نیاور ضمنا اگر شهید هم شوم این باعث افتخار شما خواهد بود. من بلند شدم که مانع رفتن او شوم اما او از دستم فرار کرد و من در حیاطمان که پر از سـنـگ بـود به زمین خوردم ، ولی دستم به او نرسید.

=====================

به روایت خواهر شهید

یک روز صبح صیاد داشت چایی میخورد که شنید پدر جاوید الاثر حسین صادقی که دستش بر اثر اصابت ترکش مجروح شده است برای جمع آوری محصولات کشاورزی خود بار کامیون کردن چغندر به کمک احتیاج دارد. خیلی زود چند نفر از دوستانش را جمع کرد و به کمک او رفت و بعد از جمع آوری محصول همان شب با اینکه هنوز عرقش خشک نشده بود و خستگی کار از تنش بیرون نرفته

=====================

خستگى ناپذیر بود و سر و وضعش هم هنوز خاکی بود ، با شنیدن صدایی بلندگو که اهالی روستا

صمم برای پرواز را به جبهه فرامی خواند ، آماده ی حرکت شد و گفت: من باید به جبهه بروم ،

مواظب زن و فرزند من باشر

=========================

به روایت خواهر شهید

صیاد برایم این طور تعریف کرد که داشتم روی دیواری علیه شاه شعار می نوشتم که زن همسایه یا زن صاحب خانه بیرون آمد. او که طرفدار شاه بود ، به من گفت : صبر کن ببیینم داری روی دیوار چه می نویسی؟ فکر نکن انقلاب شده، شما هم انقلابی هستید و همیشه آن را دارید و برایتان میماند، هنوز هم دست شاه بالای سر شماست؟

به او گفتم : خدا آن روز را نیاورد، شاه هم برای خودتان زن سنگ به طرفم پرتاب کرد. به او گفتم اگر بیست تا از این سنگها را هم به سرم بزنی ، باز هم حرفم را تکرار میکنم و میگویم : شاه برای خودتان ، دســت شــاه هـم بالای سر خودتان باشد.

=================

به روایت خواهر شهید

با همسر و دخترش به منزل ما آمد ، فانوسی در دستش بود. به من گفت : می خواهم به جبهه بروم به او گفتم من مریض هستم تو میخواهی مرا تنها بگذاری؟ تا من خوب نشوم تو نباید بروی گفت: تو هم ان شاء الله خوب میشوی کاری به من نـداشـتـه بـاش اول و آخر باید بروم چرا حالا که همسفرانم خوب هستند نروم؟ همسر و دخترم پیش تو میمانند و به تو کمک کنند تو هم وقتی بهبود یافتی برایم نامه بنویس. گفت: زمانی که برگردم پسر کوچکت نیز بزرگ شده و مرا می شناسد. به او گفتم بیا تا ببوسمت، گفت: اگر بیایم توگریه میکنی و من دلم برایت میسوزد، آن وقت دیگـر نمــی تـوانـم مصمم بروم، به او گفتم حداقل بیا شام بخور گفت: در دلم آشوب است از شوق جبهه دیگر طاقت ماندن ندارم. صیاد با اشاره همسرم که در حال خواندن نماز بود صبـر کـرد لحظه آخر از زیر قرآن رد شد.

=======================

به روایت خواهر شهید

اکثر اوقات لبهای صیاد خشک بود و من از این بابت ناراحت بودم و به او میگفتم : الهی قربان لبان خشکت بروم. او که متوجه عادت من شده بود، قبل از اینکه پیش من بیاید لبانش را خیس میکرد که من جمله همیشگی ام را تکرار نکنم و به من میگفت: چون دلم برایت میسوزد این کار را انجام میدهم تا تو ناراحت نشوی.

==========================

به روایت همرزم شهید اکرم بانشی

صیاد مردی با ایمان بود. او صبحها ما را برای اقامه نماز بیدار می کرد. به رزمنده هایی که سن کمی داشتند دلداری میداد و به افراد مسن کمک میکرد و سنگ صبور رزمندگان بود. او قبل از عملیات بچه ها را می بوسید و با آنها خداحافظی می کرد می گفت: شاید

=========================

به روایت همسر شهید

در کودکی روزی من و خواهر صیاد در باغ مشغول تاب بازی بودیم، خواهرش وقتی سوار تاب می شد جیغ میزد، صیاد که صدای ما را شنیده بود، پیش ما آمد و گفت: باید سرهردوی شما را له کنم بشکنم چرا سر و صدا میکنید و جیغ میزنید؟ اصلا چرا جلوی مردم تاب بازی می کنید؟

=======================

به روایت خانواده ی شهید

صیاد علاقه ی خاصی به شهید مدرس، رجایی و بهشتی داشت و عکس آیت الله مدرس را نیز به دیوار اتاقش نصب کرده بود. میگفت مدرس را خیلی شکنجه دادند. ساعتی که اعلام کردند آقای بهشتی شاید آقای رجایی به شهادت رسیده اند هشت صبح بود. صیاد مشغول به کار بود همین که خبر را شنید، بسیار ناراحت شد و افسوس خورد و در گوشه ای نشست و گریه کرد. به او گفتم چرا گریه می کنی، گفت: ما این جا نشسته ایم و خوشحالیم در حالی که آنها به شهادت رسیده اند.

===================

به روایت خواهر شهید

در ماه محرم رسم بود که در هر کوچه علم کوچکی درست میکردند و سپس به دسته سینه زنی می پیوستند. تا جایی که در بانش ده تا پانزده علم با هم به حرکت در می آمد. یک روز صیاد کمی پارچه سبز مادرم به او داد، صیاد گفت: برای چه این پارچه را خریده ای؟ او گفت ما میرزا (کسی که مادرش سید باشد) هستیم، علم ما هم باید سبز باشد.

صیاد پارچه را روی علم انداخت و علم را به دوش گرفت و به دسته ی سینه زنی پیوست.

=============================

به روایت خواهر شهید

صیاد کشتی گیر بسیار ماهر و زرنگی بود و هیچ کس نمی توانست او را شکست دهد. یک روز با دوستش مسابقه داد چون او مدعی شده بود که میتواند صیاد را شکست دهد و تلاش آنها برای شکست دادن طرف مقابل تا ظهر طول کشید. بالاخره او نتوانست

صیاد را شکست دهد و بازی را از صیاد باخت.

=====================

به روایت همسر شهید

اوایل ازدواجمان با هم به مسافرت رفتیم و وسایل مورد نیاز منزل را هم خریدیم روزهای اول صیاد وقتی مرا سوار موتور می کرد، عمداً موتور را به زمین می زد، شاید میخواست ببیند من اعتراض میکنم یا نه اما من هم هیچ اعتراضی نمی کردم. اکثر مواقع برای اینکه با من شوخی کند و من را بخنداند این کار را انجام می داد و می گفت شوخی میکنم بخندی.

========================

به روایت برادر شهید

شبی که می خواست به جبهه اعزام شود ، خسته و گرسنه از زمین کشاورزی برگشت او با شنیدن صدای بلندگو که مردم را برای اعزام به جبهه فرا می خواند بلند شد و گفت : می خواهم به جبهه بروم، هرچه سعی کردیم او را از رفتن به جبهه منصرف کنیم موفق نشدیم. به او گفتم تو گرسنه ای حداقل غذا بخور گفت نه باید بروم. از همه حلالیت و گفت: ممکن است دیگر مرا نبینید.

=========================

به روایت دوست شهید علی رضا بانشی

سال شصت بود با صیاد در روستا نشسته بودیم که بلندگو مردم را به جبهه فراخواند و از مردم خواست که هر کس که میخواهد به جبهه بیاید خود را آماده کند. به او گفتم حاضری به جبهه برویم؟ او گفت خانواده شهدا را که میبینم دیگر نمیخواهم یک لحظه هم در بانش بمانم باید به جبهه بروم. تو هم اگر با من بیایی به هیچ کس اطلاع

========================

به روایت برادر شهید: مصطفی بانشی

زمان انتخابات ریاست جمهوری بود ما میخواستیم به بنی صدر رای بدهیم. تلویزیون بنی صدر را نشان داد که میخواست به دیدار امام خمینی برود، در حال بالا رفتن از پله های خانه ی امام رحمه الله علیه بود که خبرنگاران از او پرسیدند: شما می خواهید کاندید شوید؟ او گفت: نه.

ولی وقتی از خانه امام بازگشت وقتی خبرنگاران دوباره از او پرسیدند، آیا قصد کاندید شدن دارید؟ او جواب داد بله، میخواهم کاندید شوم. البته این حرف از سیاست بنی صدر بود و منظورش از این کار این بود که امام به من فرموده که من براى خدمت کاندید شوم ولی صیاد : گفت آدمی که ریشش را با تیغ میتراشد نمی تواند رئیس جمهور ما باشد و من به او رای نمی دهم.

=====================

به روایت برادر شهید : مصطفی بانشی

روستای بانش به دلیل اختلاف بین رعیت و مالک دچار آشوب وهرج و مرج شده بود.یکی از دوستانم که از این اوضاع باخبر بود به من گفت اوضاع روستای شما از جنگ ایران و عراق هم بدتر است، شما در روستا بمانید و به اهالی کمک کنید. صیاد گفت: ما سه برادر هستیم یکی دو تا از ما باید شهید بشود تا بقیه هم از ما پیروی کنند و راه انقلاب را ادامه دهند. چند روز بعد هم به جبهه اعزام شد و طولی نکشید که شهید شد. ادامه دارد :::هدهد

====================

===================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

 

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین
بسیجی شهید الیاس بختیاری
فرزند محمد حسین 
ولادت : ۱۳۳۲/۲/۳ جاری آباد بیضا
شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۶ سر پل ذهاب
آرامگاه : آرامستان روستای جاری آباد بیضا

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین
بسیجی شهید گرگعلی رامجردی
فرزند قاسم
ولادت : ۱۳۳۶/۳/۴ جاری آباد بیضا
شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۶ سر پل ذهاب
آرامگاه : آرامستان روستای جاری آباد بیضا

==================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین
پاسدار شهید سید مقتدا موسویان
فرزند سید محمود
 ولادت : ۱۳۳۵/۳/۷ جاری آباد بیضا
شهادت : ۱۳۶۴/۲/۱۹ پادگان امام علی، در حین آموزش
آرامگاه : آرامستان روستای جاری آباد بیضا

==================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین
 عباسی

 مطالب مربوط به شهید بزرگوار جاویدالاثر حسین عباسی را در اینجا بخوانید. والسلام، هدهد التماس دعا

=====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

پاسدار شهید اکبر جعفری

فرزند اصغر
ولادت : ۱۳۴۷/۳/۴ جاری آباد بیضا
شهادت : ۱۳۶۵/۷/۵ منطقهٔ شیخ صالح غرب

آرامگاه : آرامستان روستای جاری آباد بیضا

««««««::»»»»»»

=====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

زاهد

بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید زاهد بانشی

فرزند خداویس

تولد ۱۳۳۴ بانش

شهادت: ۱۳۶۰ فیاضیه آبادان

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

==================

زندگی نامه شهید زاهد بانشی

شهید زاهد بانشی در خانواده ای متدین و پر تلاش در تاریخ بیست و سوم خرداد ماه سال سی و چهار در روستای بانش دیده به جهان گشود. دوران کودکی خود را در آغوش خانواده سپری کرد دوران ابتدائی را در مدرسه سام بانش و مدتی نیز در روستای کوشکک گذراند...با یکی از معلمان خود به نام آقای جعفری رابطه ای صمیمانه داشت. پس از ترک تحصیل به کشاورزی در کنار پدر مشغول شد. مدتی هم به شیراز رفت و به همراه استاد خسرو بنایی مشغول بود ولی پس از مدتی دوباره به بانش برگشت.

او حرمت همه اعضای خانواده را نگه داشت و با مادرش بیش از سایرین صمیمی بود. هرگاه از منزل بیرون میرفت و کمی تاخیر می کرد همه نگران او میشدند. به مسجد هم زیاد رفت و آمد می کرد، گاهی هم به همراه شهید نجیم بانشی به منزل شیخ سهراب بانشی می رفتند و قرآن می آموختند.

در جریان انقلاب فعالیت سیاسی داشت و در تظاهرات علیه شاه شرکت می کرد، چند مرتبه هم دستگیر شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

همیشه به برادرهایش سفارش میکرد با بچه های مردم بحث نکنند و آنان را کتک نزنند و موجبات اذیت و آزار مردم را فراهم نکنند، با همه خوب باشند و در مورد کسی نا حق نگویند.

به امام زمان ارادت عجیبی داشت، عاشق دعای کمیل و زیارت عاشورا بود ، سفارش او راجع به نماز چنین بود تا جایی که میتوانید نماز را اول وقت، در مسجد و به جماعت بخوانید.

زاهد سال پنجاه و چهار به سربازی می رود و پس از آن در تاریخ بیست و هشتم آبانماه پنجاه هفت با دختر خاله اش ازدواج میکند، دو سال زندگی مشترک سرشار از خوبی و خوشی و بدون سختی داشتند.

در همان اوایل جنگ تحمیلی تصمیم میگیرد که به جبهه برود اما با مخالفت پدر و مادر مواجه می شود. زاهد با اصرار زیاد پدر و مادرش را متقاعد میکند و قدم در شاهراه زندگی میگذارد از زیر قرآن عبور میکند و با احساس شادی وصف ناپذیری که به آرزوی دیرینه اش رسیده راهی جبهه می شود.

زاهد دو مرتبه از طرف سپیدان عازم جبهه می شود ؛ نخست در آذر ماه سال پنجاه و نه که به مدت سه ماه به سردشت اعزام میشود و در جبهه فعالیت میکند. دومین مرتبه هم در تاریخ پانزدهم تیرماه سال شصت به اکبر آباد اعزام میشود و پس از اتمام دوره آموزشی در تاریخ هفدهم مرداد ماه سال شصت عازم آبادان میشود و در جبهه مسئولیت تک تیراندازی/ بی سیم چی را بر عهده میگیرد.

زاهد قبل از اعزام به جبهه آرام و قرار نداشت، مدام نامه می نوشت و حرف دلش را بر ضمیر سپید کاغذ نقش می کرد، حال که به جبهه آمده آرام گرفته و با خدای خویش در سرزمین نور عهد و پیمانی می بندد. او بر سر عهد و پیمانش ماند و در برابر سختی ها و فشارها صبر کرد که  ان الله  مع الصابرین...

  او نفس خود را رام نمود و برای پرواز به بی نهایت مهیا گشت و برای همین بود که بی تاب شد، بی تاب دیدار الله . دو روز بعد از عملیات ثامن الائمه در تاریخ دهم مهرماه سال شصت در منطقه فیاضیه آبادان یک خمپاره شصت به ماشینی اصابت می کند عده ای زخمی می شوند و زاهد هم به دلیل اصابت ترکش در دست پهلو با چهره ای گشاده به مقام والای شهادت نائل می شود.

شهدا غریب مانده اند چون بزرگ بودند. آنان دستی در دست خدا داشتند و دستی در دست انسان . زاهد هرچند پایش در عالم ناسوت می دوید اما قلبش در ملکوت می تپید. حکایت او حکایت نمایش گونه ای است از سلسله عشاق عالم، از هبوط تا ظهور. او چون می دانست که ( من کان لله کان الله له هر که با خدا باشد خدا با اوست) در این راه قدم گذاشت و به قول پیامبر هر کس صادقانه از خدا شهادت را طلب کند، خدا او را به مقام شهیدان می رساند. آری زاهد به شهادت می رسد در حالیکه دخترش مریم چهارماه بیشتر ندارد. هنوز خانواده اش اطلاع ندارند ولی به دل آنها الهام شده، خانه ای که همیشه شاد بود آن روز ساکت و سرد و  

&&&&>>?????

رسانده بودند که زاهد شهید شده یا اسیر شده اما این مرتبه شایعه نبود . حاج موسی بانشی خبر شهادت او را به خانواده اش هدیه کرد. پدر افتخار میکند که فرزندش را ، پاره ی تنش را در راه خدا هدیه کرده است .

مدتی بعد پیکر زاهد را در بانش تشییع میکنند، پدر سپاس خدا را میگوید از اینکه تابوت کسی را روی دستانش گرفته که در راه خدا قربانی شده است، پیکر پسرش را می بوسد و او را در آرامگاهش میگذارد. مادر زاهد هم نمونه ای از یک زن صبور بود و در روز تشییع جنازه به خود افتخار می کند که فرزندش دومین شهید روستا است. اکنون پس از سال ها خانواده اش هنوز افتخار میکنند که جزء خانواده شهداء هستند و مدام سعی می کنند حرمت خون شهیدشان را نگه دارند پنچ شنبه ها در گلزار شهدا با او تجدید پیمان می کنند که دنباله رو راهش باشند . خانواده اش مدام از او طلب شفاعت می کنند و خواهان آنند که برای سلامتی و عاقبت به خیری آنها دعا کند. یاد و خاطره ی شهید زاهد در دل مردم بانش همیشه زنده است چون فرد مردم داری بود و به قول خانواده اش اخلاقی خاکشیری داشت ، هر کار خیری از دستش بر می آمد دریغ نمی ورزید ، با صدای بلند حرف نمی زد و هرگز از انجام کاری احساس خستگی نمی کرد، پدر بزرگوار این شهید با دیدن وسایل، عکس ها و همرزمان او به یاد فرزندش می افتد، به یاد مظلومیت او، به یاد خنده رویی ها، شوخیها و خوبیهای او.

نزدیکان او قاب عکسش را در منزل دارند و گاهی با او به درد دل می نشینند و ناراحت اند که جوان خود را از دست داده اند اما زبان حال شهید چنین است :

از عمر دو روزی گذرا ما را بس

یک لحظه وصال عاشقان ما را بس

و خانواده هم چنین پاسخ می دهند:

بیا تا بر سر پیمان بمانیم

دل خون شهیدان را بخوانیم

وصیت نامه ی گل را بخوانیم

بیا ایین سرداران بخوانیم

شهیدان را شهیدان را بخوانیم

اکنون که بار سنگین حفظ دین و انقلاب و خون شهدا بر دوش ماست حالا که ما مانده ایم و آنها رفته اند چه خوب است که اخلاق و رفتار آنها را الگوی خود قرار دهیم و ما هم مانند آنها باشیم، چون شهدا به خاطر اخلاق و شعور و معرفت بالا گلچین شدند. پس ما هم تنها با اخلاق و رفتارمان میتوانیم بمانیم تا آینده شهید شویم یا شهید شویم تا آینده بماند.

راستی اگر بخواهی از شهید زاهد درسی بیاموزی و الگویی برگزینی: راستی در گفتار، سرعت در خیر، احترام به بزرگترها خصوصا پدر و مادر، امر به معروف و نهی از منکر، محبت به مردم و ادب در کلام از خصوصیات اخلاقی این شهید است.  به خاطر حرمت خون شهید زاهد مهربانی و خنده رویی را هیچ گاه فراموش نکن... بازتایپ و انتشار: هدهد

=================

وصیت نامه شهید زاهد بانشی

=================

به نام خداوند بخشنده مهربان

به نام خداوند بخشنده مهربانی که ما را آفرید تا اینکه در طول زندگی مان همه پیرو دستورات او باشیم . و سلام به رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهور اسلامی ایران و درود به روان پاک شهیدان گلگون کفن انقلاب و ملت مبارز و شهید پرور ایران .

من زاهد بانشی که عاشق انقلاب و اسلام بوده و هستم، شب و روز ندارم برای رفتن به جبهه جنگ  و چنان بغض گلویم را می فشارد که می خواهم خفه بشوم که بعضی مواقع می روم جایی خلوت می نشینم و گریه می کنم .

پروردگارا ! این آرزوی مرا برآورده بنما و به دل پدر و مادرم بینداز تا اینکه راضی شوند باز مرا به جبهه های حق علیه باطل بفرستند تا اینکه روحیه من راحت شود و من از فکر بیرون بروم.

همیشه گیج و مجنون هستم، نمیدانم چه میکنم، تمام شب خواب میبینم که در جبهه دارم با دست خالی هم بر مزدوران عراقی که با اسلحه بودند پیروزمیشوم مخصوصا مواقعی که رادیو اخبار میدهد که چند نفر شهید شدند پیش خود و با خدای خود میگویم مگر آنها که شهید میشوند برادران ما نیستند البته که هستند ولی در خانه نشستن ما چه فایده ای دارد، فقط می توانیم دعا کنیم، البته که دعا از همه چیز بالاتر است؛ اما ما باید عامل باشیم . شعار بدون عمل که هیچگونه فایده ای ندارد بجز خواری . پس بیایید راهشان را ادامه

دهیم. شب چهارشنبه ۲۳/۲/۶۰

================

خاطراتی از شهید زاهد بانشی

================

 دومین باری که میخواست به جبهه برود مادرش اصرار می کرد که حداقل یک ماه بمان و بعد برو، زاهد به من گفت: مگه تو از جبهه رفتن من ناراضی هستی؟ گفتم : نه ، گفت : اگر ناراضی هستی من تو را طلاق می دهم و به جبهه می روم اگر دوباره برگشتم که باز تو را به خانه می آورم. من هم گفتم : من همین جا می مانم و راضی هستم.

وقتی میخواست به جبهه برود وسایلش را جمع کردم اصلا ناراحت نبودم ولی بعد از رفتنش هرگاه نامه ای از او بدستم می رسید شروع می کردم به گریه گفت: بچه ام را سپردم دست امام زمان. وقتی که جنازه ی او را تشییع کردند او را که دیدم  و پیکرش را بوسیدم.

==============

ادامه دارد....هدهد

==================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

=====================

به روایت پدر شهید

اخلاق زاهد خاکشیر بود ، خیلی شوخی میکرد ، به مادرش می گفت : زن بابا.

شیشه یکی از پنجره ها شکسته بود، یک روز از گویم شیشه خریده بود، وقتی آمد ، مادرش خواب بود. بعد که بیدار شد به او گفت: زن بابا برات شیشه خریدم که سرما نخوری .

===================

به روایت پدر شهید

زمانی که یکی از همرزمان زاهد تنها برگشت، چون زاهد نیامده بود شایعه کردند که کشته شده، ما هم خیلی ناراحت بودیم یکی از اهالی بانش به من گفت آیه نازل شده بود که بچه ات را فرستادی جبهه .

یکبار هم شایعه کرده بودند که سر زاهد را بریده اند، یکی از دوستانش را دیدم و از او احوال زاهد را پرسیدم. گفت: پیش استاد خسرو (شیراز) است. من به شیراز رفتم و دنبالش گشتم به خانه استاد خسرو که رسیدم و از او درباره ی زاهد سوال کردم گفت : زاهد صبح زود به بانش رفت و حالش هم خوب است.

====================

همسر شهید هم میگوید زمانی که شایعه شده بود زاهد کشته شده و سرش را بریده اند عده ای هم میگفتند او را اسیر کرده اند. وقتی از خانه بیرون می رفتم و این شایعات را میشنیدم به خانه بر میگـشتم و مدام گریه میکردم. مادرش می گفت: من پسرم را در راه خدا داده ام، او خیلی صبور بود.

======================

توی بلند گو اعلام کرده بودند که میخواهند عده ای را به جبهه ببرند زاهد داخل مزرعه بود و گفت میخواهم به جبهه بروم. آن سال صیفی جات خربزه کاشته بودیم، مرا بوسید و رفت. وقتی میخواست برود یکی از همسایه ها به او گفت : تو می خواهی بروی جبهه، پس این محصولات را کی جمع آوری کند ؟ زاهد هم خندید و گفت؟ صاحبش .

=======================

به روایت همسر شهید

دخترم مریم مریض شده بود. شب زاهد را در خواب دیدم گفت: بچه ام مریض است بلند شو و او را به دکتر ببر! و مقداری نبات به من داد و گفت : این را به مریم بده، یک دفعه مریم گریه کرد و مرا از خواب بیدار کرد و همان شب حالش خوب شد.

=========================

به روایت همسر شهید

زمانیکه مریم متولد شد زاهد کردستان بود از کردستان که برگشت بلافاصله به مرودشت آمد تا از من و بچه اش دیدن کند. وقتی به او گفتند فرزندت دختر است خوشحال شد و او را بغل کرد، بوسید و شکر خدا را گفت. به او گفته بودند حال مادر بچه زیاد مساعد نیست. او هم برای بهبود حال من یک گوسفند نذر کرده بود.

=====================

به روایت نوذر بانشی همرزم شهید

همراه چند نفر از بانشیها عازم جبهه شدیم زاهد هم همراه ما بود بین راه از هم جدا شدیم، من به سردشت رفتم زاهد هم همراه هلی کوپتر اصفهانی ها به سردشت آمد. از بانشیها فقط ما دو نفر با هم بودیم . سنگر من و زاهد افتاده بود روبروی کردها، در واقع ما از نیروهای خودی جدا افتاده بودیم. برف زیادی میبارید هوا تاریک شد و ما هنوز آنجا بودیم . به زاهد گفتم انگار خبری از نیروهای خودی نیست، بلند شو تا فرار کنیم، دیدم که پای زاهد را سرما زده و درد شدیدی میکشید. پشت تپه رفتم، دیدم نیروی خودی پشت تپه برای خودشان سنگر ساخته اند و به من گفتند ما جا نداریم و ما را راه ندادند، یک سرباز دیپلمه بود، فکر میکنم هیجده سالی سن داشت. او یک سنگر انفرادی برای خودش درست کرده بود و وقتی وضعیت ما را دید سنگرش را به ما داد. (بعداً شهید شد).

من داخل سنگر آتش روشن کردم و پای زاهد را گرم کردم و لای پتو پیچاندم. پای زاهد خوب شد. صبح که شد ما هم یک سنگر برای خودمان درست کردیم که سقف آن کوتاه بود و سرمان به سقف آن می خورد، شب همان جا ماندیم، برف که میزد به داخل سنگر می ریخت یک نفرمان برفها را بیرون میریخت و یکی هم نگهبانی می داد .

خلاصه ماموریت چهل و پنج روزه ما دو ماه طول کشید. به شهید گفتم :بیا برویم تسویه حساب کنیم و برویم بانش . شهید زاهد گفت:  من نمی آیم ، من به زن و فرزند وابسته نیستم که در این موقعیت بخواهم به مرخصی بروم و همین جا می مانم. وقتی من به بانش آمدم در روستا شایعه کردند که زاهد مفقود شده، قسم میخوردم که او سالم است کسی حرفم را باور نمی کرد.

=======================

سردشت که بودیم کومله هایی که آن طرف تپه بودند مدام می گفتند: مرگ بر خمینی، من و زاهد هم جوابشان میدادیم مرگ بر کومله . زاهد میگفت که چند تا تیر انداخته و یکی از آنها را هم کشته است .

=================

به روایت عبدالرحمن برادر شهید

شب خواب زاهد دیدم، فردا صبح با یکی از بچه ها به مزرعه  رفتم، انگار منتظر خبری بودم،  یکی از اهالی روستا با موتور به طرف مزرعه ما می آمد او را که دیدم به دوستم گفتم او دنبال من آمده است. گفت : مگر پدرت حالش بد است؟  گفتم فکر کنم برای زاهد اتفاقی افتاده است، مرا با موتور به روستا آوردند و تا دیدم گلزار شهدا شلوغ است فهمیدم چه خبر است.

=================

پدرم به یکی از دعا نویسان روستا گفت برای مزرعه ما دعایی بنویسد تا آفت نزند و بعد از دعا باز مزرعه را آفت گرفت . زاهد به آن دعا نویس (به شوخی) می گفت : تو که اسم ملخ و شته و همه چیز را در این دعا آوردی پس چطور مزرعه ما باز خراب شد.

=================

یک روز زاهد یک کیسه طالبی گذاشت پشت موتور من و گفت : بیا اینها را برای عمه کوکب ببریم، میان راه روی یک سرعت گیر به زمین خوردیم و همه طالبی ها جلوی چشممان له شد. زاهد بلند شد و کیسه را خالی کرد و با ناراحتی گفت ما برای عمه کوکب طالبی بر نیستیم.

=====================

زمان تشییع جنازه زاهد یک سرباز کردستانی هم که در جبهه همرزم زاهد بود حضور داشت و زیاد گریه می کرد. فرمانده سپاه به او گفت: تو باید به خانواده ی شهید دلداری بدهی نه اینکه خودت هم گریه کنی . سرباز گفت: اگر شما همراه ما در کردستان بودید و میدیدید که زاهد چطور با پاهایی که داخل پوتین یخ زده بود برای ما هیزم جمع میکرد و آتش روشن می کرد تا سرما نخوریم حالا به جای اشک خون گریه می کردید.

================

به روایت محمد و ولی، برادران شهید

با این که من بیش تر از هفت سال نداشتم ولی یادم هست که مرا نصیحت می کرد که با بچه های مردم بحث نکنم و برای انجام کارها مرا توجیه می کرد که کدام کار ناپسند است و نباید آن را انجام داد .

پدر شهید: همیشه به برادرهاش میگفت: مگر شما را بدبختی گرفته بروید قرآن بخوانید ، درس بخوانید .

===================

چند مدت پیش یکی از مدیران مدارس به خانه ما آمد. قاب عکس زاهد هم روی طاقچه بود تا عکس زاهد را دید گفت: این کیه؟ گفتم چرا ؟ گفت: دیشب خواب دیده یک نفر داخل یک باغ بزرگ و زیبا زندگی می کرده، از او عمه کوکب می پرسد ، صاحب این باغ کیه؟ جواب میدهد خودم، از او می پرسد چرا این باغ را به تو داده اند؟ می گوید به خاطر صلوات هایی که فرستاده ام. مدیر مدرسه اذعان داشت فردی را که در خواب دیده صاحب همین عکس است (قبلا هیچ وقت او و عکسش را جایی ندیده بود) بعد مجدداً پرسید این عکس کیه؟

من هم گفتم برادرم  زاهد است شهید شده .

================

به روایت علی رحم بانشی ، همرزم شهید

داخل سنگر بودیم، درگیری تن به تن بود، زاهد گفت: علی رحم بلند شو تا از سنگر بیرون بروم. همین که از سنگر بیرون آمدیم ، سنگر را با خمپاره زدند. من و شهید نجیم و زاهد با هم اعزام شدیم . اکبر آباد آموزش دیدیم و بعد به پادگان شهید چمران رفتیم . فیاضیه و حصر آبادان هم با هم بودیم . دهم مهرماه سال شصت من و امان اله بانشی و زاهد با هم بودیم . زاهد که از ماشین پیاده شد خمپاره شصت خورد وسطمون و زاهد همانجا شهید شد و من وامان اله زخمی شدیم . لحظه ی شهادت کنارش بودم.

=================

به روایت مادر جاوید الاثر حسین صادقی ( نرگس زارع ).

یک روز زاهد را دیدم که داشت هیزم به روستا می آورد ، به او گفتم : این هیزم های کُتُل مثل که به درد نمی خورد، چرا هیزم های این شکلی آوردی ؟ گفت:زن عمو این هیزمها را فقط برای روی قابلمه میخواهم، وقتی من شهید شدم برای مراسمم، به خاطر این که برنجم خراب نشود و مردم نگویند برنجش این جور بود و آن جور بود، هیزم ها را آورده ام تا بگذارند روی قابلمه...

=====================

به روایت امان الله بانشی همرزم شهید

خط را که شکستیم و برگشتیم ، موقع تسویه حساب چون نیروی آماده نبود و ممکن بود عراق پاتک بزند، گفتند آیا کسی داوطلب میشود خط دربماند؟ عده ای داوطلب شدند که یکی از آنها شهید زاهد بود .

=====================

یکی از عملیاتی که ایران انجام داد عملیات ثامن الائمه بود، برای آزاد سازی آبادان که با تلاش بچه ها با موفقیت انجام شد. بعد از اتمام عملیات زاهد گفت:

دوباره خدا ما را لایق ندانست که ما را به محضرش دعوت کند.

چند روز بعد با شهید زاهد داشتیم تعریف میکردیم که محمد رضا بانشی (حاج نجات) شهید شده، زاهد گفت: خدا ما را هم بیامرزد. یکدفعه خمپاره خورد وسطمون و من زخمی شدم، صبح روز بعد در بیمارستان طالقانی اهواز از علی رحم شنیدم که زاهد هم آمرزیده شد. این جریان مربوط به دو روز بعد از عملیات ثامن الائمه بود که ما برای رای دادن به ریاست جمهوری می رفتیم.

=================

آذر ماه سال پنجاه و نه با پانزده نفر از بچه های بانش از جمله شهید زاهد و شهید نجیم عازم جبهه شدیم . . عده ای بحث کردند حالا که می خواهیم برویم زمین و زراعت هامون چه میشود؟ زاهد گفت : نه زمین و نه زراعت هیچکدام برای ما نمیماند . باید این ها را گذاشت و رفت.

====================

جبهه ی کردستان سرمای شدیدی داشت و برف زیادی میبارید. منطقه ی شیر پاستوریزه آبادان هم آموزشها فشرده و سخت بود ولی در هر دو منطقه جوانهایی مثل زاهد داشتیم که روحیه خیلی بالایی داشتند و به سایرین نیز روحیه و انگیزه میدادند که برای آموزشهای روز بعد نشاط بیشتری داشته باشند.

در منطقه شیر پاستوریزه آبادان ما برای اینکه دیده نشویم، مجبور بودیم تونل های زیر زمینی حفر کنیم. عده ای زمین را میکندند و عده ای خاکها را بر می داشتند. یک روز شهید زاهد ما را دور خودش جمع کرد و گفت: شاید هیچ لحظه ی دیگری نباشد که ما از خدا بخواهیم که ما را بیامرزد . همین الان بخواهیم.

===============

به روایت حاج رحمان بانشی ، دوست شهید

مزارع ما نزدیک هم بود، زاهد خیلی خنده رو و راضی بود هر دو نفرمان ریحان کاشته بودیم اما ریحان ما کوتاه بود و من از او خواستم اجازه دهد کمی از ریحانش را بچینم و او در جوابم گفت: هر چقدر دلت میخواهد بچین ریحانهای ما برکت دارد، هر چه خودمان می چینیم تمام نمیشود.

=====================

به روایت اکرم بانشی، همرزم شهید

هفدهم مردادماه سال شصت همراه عده ای از بانشیها از جمله زاهد عازم جبهه بودیم . زاهد از ما بزرگ تر بود و به ما زیاد احترام میگذاشت ؛ تا ما احساس غریبی نکنیم .

یک شب من و زاهد نگهبان بودیم که صدای گربه ای را شنیدیم . زاهد از من خواست که به پاس بخش اطلاع دهم تا من دنبال پاس بخش رفتم زاهد ضامن نارنجک را کشید و پشت خاکریز انداخت همان موقع صدای ناله ای بلند شد اما چون هوا تاریک بود نفهمیدیم چه اتفاقی افتاده است. با روشن شدن هوا به پشت خاکریز نگاه کردیم و دیدیم پنج نفر از سربازان دشمن که قصد داشتند به ما شبیخون بزنند با نارنجک زاهد به هلاکت رسیده بودند.

=================

به روایت حاج رحمن بانشی ، دوست شهید

شهید زاهد از ما بزرگتر بود و روحیه ی عجیبی داشت حتی در مناطق عملیاتی دست از نماز و روزه بر نمی داشت، محل استقرار ما را پیدا کرده بود و به ما سر می زد. یک مرتبه که برای سر کشی پیش ما آمد هوا خیلی گرم بود، تکه کارتنی به او دادیم تا خودش رآباد بزند .

رودی نزدیکی ما بود که به اروند میریخت ( کارون ) شهید زاهد دو، سه مرتبه در آب شنا کرد. گفتم : داری چکار می کنی ؟ گفت این غسل آخرمه .

====================

به روایت نوذر بانشی، همرزم شهید

شهید زاهد مرد خود ساخته بود، اصلا اهل دنیا نبود، اندازه یک سر سوزن هم به دنیا علاقه نداشت، همیشه خنده رو بود، اهل شوخی هم بود ولی شوخی های معمولی نه شوخی های زشت و نا پسند. هرگاه کسی از خود گذشتگی می کند من به یاد رفیق با وفا و خوش اخلاق و بی طمع خودم زاهد می افتم .

===================

روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

منبع : نرم افزار بهانه، بازتایپ و ویرایش و انتشار توسط انتشارات هدهد

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۱
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

محمدرضا

شهید محمد رضا بانشی

فرزند نجاتعلی

ولادت 23 مهر 1340 بانش بیضا

شهادت : 5 مهر1360 جاده آبادان – ماهشهر

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

شهید محمد رضا بانشی در تاریخ 23 مهرماه 1340 در روستای بانش بیضا دیده به جهان گشود. او خانواده ای متدین، مذهبی و کم درآمد داشت.

شهید در دوسالگی مادرش را از دست داد و زندگی خود را بدون مهر مادری آغاز کرد و پس از دست دادن مادر دوران کودکی خود را زیر سایه پدر زحمت کش و مهربانش سپری کرد تا به سن شش سالگی رسید.

به خاطر هوش و ذکاوتی که از همان ابتدا از خود نشان داد پدرش او را روانه مدرسه کرد تا به تحصیل علم بپردازد. دوران ابتدایی را با موفقیت و تلاش و پشتکار فراوان به پایان رسانید، طوری که دوره ابتدایی را به صورت جهشی طی کرده و کمتر از چهار سال این دوره را به پایان رساند.

شهید در زمان تحصیل بیکار نمی نشست و در کارهای کشاورزی به پدر کمک می کرد. او بعد از مدرسه ناهارش را خورده و نمازش را میخواند و همراه گله به چراگاه می رفت، درسش را همان جا میخواند و روز بعد ، آماده ی یادگیری درسی دیگر می شد.

شهید محمدرضا اخلاقی عجیب داشت همه از رفتار نیکویش میگویند. کودکی که دوران کودکی نماز را کامل می خواند، روزه می گیرد ، امر به معروف میکند ، می بخشد ، نصیحت می کند، به مسجد می رود و شجاع و نترس است.

شهید محمد رضا پس از به پایان رساندن دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل مجبور شد که به روستای کوشکک در هفده کیلومتری بانش برود. مدتی در کوشکک به همراه دوستانش میماند، شهید در آن زمان دچار انقلاب فکری شده و تصمیم می گیرد که برای یادگیری دروس اسلامی به حوزه ی علمیه امام صادق مرودشت برود.

در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار به حوزه مرودشت رفت و شروع به یادگیری دروس اسلامی نمود ولی به همین دروس اکتفا نکرد و همزمان به تحصیل دروس پزشکی و دیگر درسها پرداخت و به خاطر علاقه به ورزش شبها به کلاسهای ورزشی می رفت.

با فرارسیدن دوران انقلاب، شهید یکی از فعالان مبارزه علیه شاه ستمگر بود ، به همراه دوستانش در تظاهرات شرکت میکرد و شبها به دیوار نویسی و پخش اعلامیه می پرداخت. شهید راه خود را یافته بود و دست از مبارزه بر نمی داشت، او در همان زمان هم عاشق شهادت بود اما هنوز وقتش نبود.

پس از پیروزی انقلاب و بعد از فرمان امام خمینی (ره) در سال هزار و سیصد و پنجاه و نه مبنی بر اینکه پاسداری از کشور یک امر واجب است ، لباس مقدس پاسداری را پوشید و عضو سپاه پاسداران مرودشت شد.

بعد از سی و یک شهریور سال پنجاه و نه با شروع جنگ تحمیلی شهید محمد رضا برای پاسداری از کشور به جبهه های کردستان اعزام گردید.

حدود سه ماه در جبهه های غرب با متجاوزان در نبرد بود، سپس برای یک دوره ی آموزشی به شیراز منتقل شد و در یک دوره ی امداد رسانی در شیراز شرکت کرد.

در همین ایام به در خواست خود شهید، دختر عمه اش برای همسری او انتخاب می شود. شهید زندگی خود را ساده و بی آلایش شروع کرد، حتی مراسم عروسی اش که در آن زمان بسیار با شکوه برگزار میشد را خیلی ساده بر گزار کرد. شش ماه بعد از ازدواج در پانزده شهریورماه سال هزار و سیصد و شصت از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه های جنوب اعزام شد که پس از بیست روز خدمت صادقانه به کشور، در پنجم مهر ماه سال هزار و سیصد و شصت در جاده آبادان - ماهشهر به علت بر خورد تیر مستقیم دشمن به پیشانی مبارکشان به آرزوی دیرینه خود ، شهادت دست یافتند.

روحش شاد و راهش پر رهرو

رفتن همیشه رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت در بن بست زندگی راه آسمان باز است پرواز را بیاموز

 

سیره ی شهید محمد رضا بانشی

شهید محمدرضا بانشی از لحاظ اخلاق و رفتار بسیار خوب بود. او نسبت به پدر خانواده و هم محلی هایش بسیار خوشرو و خوش برخورد بود. از کودکی نماز میخواند، روزه می گرفت ، دعا میکرد ، عاشق اهل بیت بود، هم سالانش را وادار به نماز خواندن میکرد ، به پدرش کمک میکرد، همزمان هم مشغول کار بود و هم درس میخواند، حتی زمانی که لباس روحانیت را به تن کرده بود از کار ابایی نداشت و در کشاورزی به پدر خود کمک می کرد. سخت عاشق امام و ولایت بود و همیشه خانواده و آشنایان و دوستان را به حمایت از انقلاب اسلامی و پشتیبانی از امام و ولایت فقیه نصیحت می کرد.

یکی دیگر از صفات پسندیده ی این شهید بزرگوار این بود که ایشان حامی مستضعفان و مظلومان بود و اگر اندوخته ای داشت آن را به نیازمندان اهدا می کرد ،حتی زمانی که چوپانی می کرد ، اگر می دید دیگر دوستانش غذایی برای خوردن ندارند ، غذایش را به آنان می داد و

خود روزه می گرفت.

او خانواده و خواهرانش را به حجاب دعوت میکرد از شوخی های بیجا پرهیز می کرد و کسی را ناراحت نمی کرد. بسیار قرآن میخواند ،هنگام نماز خواندن حالتش تغییر می کرد مثل اینکه خدایش را حس میکرد

 

وصیت نامه شهید محمد رضا بانشی

به نام اله پاسدار حرمت خون شهید ، شهیدان راه راستی (حق)، شهیدان شیعه ، شهیدان راه علی در همه مکانها و همه زمانها

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

هرگز مپندارید کسانی که در راه خدا شهید شده اند مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می گیرند

به قول معلم شهیدمان شهید قلب تاریخ است، مرگی که سراغ همه کس می آید اگر آدم سراغ آن نرود مرگ سراغ آدم می آید . پس چه بهتر که آدم در راه مقدس اسلام شهید شود . دانم که عازم کدام جبهه هستم ولی انشاءاله به هر جبهه ای که بروم هدفم برچیدن کفراست، هدفم علیه آنهایی که در مقابل اسلام و قرآن و انقلاب می باشد. من تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونم از اسلام در جبهه دفاع خواهم کرد. چون این سخن رهبر عظیم الشان حضرت آیت اله العظمی خمینی را فراموش نکرده ام که فرمود: ملتی که از شهادت ترس ندارد پیروز است کسی که شهادت مکتب اوست که ترسی ندارد .

سلام بر تو ای پدرمهربان و سلام بر تو ای مادر مهربان که برای من بیخوابی کشیدی و سلام بر تو ای خواهر مهربانم امیدوارم که همچون بانوان صدر اسلام به اسلام و مسلمین خدمت کنید پدر عزیزم اگر من پسرت محمدرضا شهید شدم هیچ ناراحت نباش، خوشا به حال تو و امثال تو که توانسته اند چنین فرزندانی تربیت کنند. وصیتم به شما این است که همیشه گوش به فرمان امام امت خمینی عزیز باشید و مبادا برای مرگ من ناراحت شده و گریه بکنید که ضدانقلاب خوشحال می شود. آنچه هم که می خواهید برای من خرج کنید به جبهه های جنگ برای رزمندگان بفرستید. به امید روز پیروزی، روزی که پرچم انقلاب اسلامی در تمام کشورهای جهان برافراشته شود.

پدرم مادرم ، همسرم، خواهرم ، برادرم و خلاصه همه شما : خداحافظ

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته - محمد رضا بانشی

منبع : نرم افزار بهانه های پرواز_ شهدای گرانقدر بانش

بازتایپ، ویرایش و انتشار : هدهد

=================

خاطراتی از محمد رضا بانشی

=================

به روایت برادر شهید - علیرضا بانشی

محمدرضا علاقه خاصی به من داشت همیشه با هم به صحرا می رفتیم. یادم می آید یک سال تمام به سختی و در بدترین شرایط در دامنه کوه راشکی چوپانی کردیم تا دستمزد خود که یک گوسفند بود را از صاحب گله دریافت کنیم. زمانی که چوپانی می کردیم ، محمدرضا اگر می فهمید که دوستانمان غذا به اندازه کافی ندارند، غذایش را به آنها می داد و خودش روزه می گرفت.

یک بار در زمان برداشت محصولات کشاورزی، بچه ای گدا به روستا آمد. پسر بچه شدیداً مریض بود و او را به حال خود رها کرده بودند. برادرم او را به خانه آورد و حدود دو هفته ی از او مراقبت کرد تا از بیماری رهایی یافت و سپس مقداری پول به او کمک کرد و او را روانه خانه اش کرد.

=======================

به روایت برادر شهید – علیرضا بانشی

زمانی که محمدرضا مرودشت بود برای پدرم یک موتورسیکلت خرید. یک روز پدرم محمدرضا را به کوشکک برده و در راه بازگشت به مردی برخورد کرده که حاضر شده بود موتور را به قیمت بالایی بخرد، ولی پدرم گفته بود که ابتدا باید با پسرم مشورت کنم و دوباره به کوشکک بازگشته و موضوع فروش موتور را به برادرم گفته بود. محمدرضا به پدرم گفته بود: اگر پول لازم دارید تا به شما بدهم، من این موتور را برای آسایش شما خریده ام.

=====================

به روایت برادر شهید – علیرضا بانشی

محمدرضا هر روز یک سوره از قرآن را به پسر عمویمان یاد میداد و عصر هم آن سوره را از او می پرسید و اگر پسرعمویمان سوره قرآن را حفظ میکرد پنج ریال به او جایزه می داد . پسر عمویمان هم به شوق پول قرآن را حفظ می کرد.

هرگاه به مرودشت میرفتم تا خانه محمدرضا بمانم او مرا به خانه خودمان می فرستاد و می گفت: باید به پدر خسته مان کمک کنی من هم علیرغم آن که دوست داشتم آنجا بمانم به خانه بر می گشتم.

===============

به روایت نا مادری شهید

محمد رضا بانشی

آن زمانها قبل و اوایل انقلاب ما گاهی کمی ازمویمان از روسری بیرون می آمد، یک بار محمدرضا به من گفت: اگر حجابت را رعایت کنی و موهایت را بپوشانی تو را به مشهد میبرم من حرف او را قبول کردم و حجابم را رعایت کردم اما او به زیارت حق تعالی رفت و من ماندم.

جایزه مشهد او شهید شد و بنیادشهید هم هیچ نامادری را به زیارت امام رضا نمی برد اما من به برکت خون او از طرف بنیاد شهید به زیارت امام رضا(ع) رفتم.

======================

به روایت دوست شهید – عبد المجید بانشی

در بیست و دو بهمن سال پنجاه و هفت با شهید محمدرضا بانشی در راهپیمایی و تظاهرات شیراز شرکت کردیم ایشان مقابل شهربانی سابق به علت پرتاب گاز اشک آور توسط ماموران، صدمه دید و چشمش درست نمی دید. هرچه اصرار کردم که او را از آنجا دور کنم قبول نکرد و گفت: باید آنقدر با رژیم شاه جایزه بجنگم تا شهید شوم.

و در آخر هم به آرزوی خود رسید و در جبهه های جنوب به شهادت رسید.

==============

انقلاب جهانی

به روایت دوست شهید حاج رحمان بانشی

میخواستم عضو سپاه پاسداران مرودشت بشوم پیش محمد رضا رفتم و با او مشورت کردم. شهید به من گفت: اگر هیچ چیز نمی خواهی (زن، بچه، دنیا، املاک) بیا و عضو سپاه شو. بعد هم روایتی برایم خواند و گفت اگر این راه را انتخاب کنی به بهشت می رسی. او به بهشت رسید و ما در زمین خاکی ماندیم.

======================

به روایت دوست شهید - جمال اسفندیاری

بعد از اینکه دوران ابتدایی را به پایان رساندیم همراه محمدرضا برای ادامه تحصیل به کوشکک رفتیم و برای اول راهنمایی ثبت نام کردیم.

روز اول وقتی از مینی بوس پیاده شدیم هر کدام فقط یک دست رختخواب داشتیم که آن را به کول گرفتیم و وارد کوشکک شدیم. مقابل پاسگاه کوشکک یک سرباز به شوخی جلوی ما را گرفت، من خیلی ترسیده بودم (آن دوران از سربازها خیلی می ترسیدند، آنها مثل اجل بودند) اما محمدرضا هیچ توجهی به سرباز نکرد. سرباز به او گفت: بایست، محمدرضا به سرباز گفت: قاچاقچی که نیستیم، تو یک آدمی و من هم یک آدم، بـرای مـن قـیـافـه نـگیـر ســربـاز بـا عصبانیت به داخل پاسگاه رفت. کوشکک که بودیم یکروز به من گفت: آیا به این فکر کرده ای که چرا در مسجد

این روستا اذانی گفته نمیشود :گفتم نه ، گفت بهتر است به مسجد برویم وصدای اذان آن را بلند کنیم، به مسجد آنجا رفتیم، پر از خاک بود. مقداری آب و یک جارو پیدا کردیم و آنجا را تمیز کردیم. ظهر که شد محمدرضا اذان گفت، چند نفری از اهالی جمع شدند و تعجب کردند.

یک روز به من گفت میخواهم آخوند شوم و به مدرسه علمیه رفتند و هر از گاهی به ما سر می زدند. یک روز یک فیلم جنگی از انقلاب الجزایر بـه بـانـش آوردند و من که اولین بار بود فیلم را روی پرژکتور میدیدم، گفتم: این فیلم به چه دردی می خورد؟ محمد رضا :گفت فیلم جنگی روحیه جوانان را تقویت می کند و مردم را آگاه می سازد، ما باید خود را برای یک انقلاب جهانی آماده کنیم.

روحش شاد و یادش گرامی

=================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۰۱
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید سید نجات

موسوی

====================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۹
هیئت خادم الشهدا

 

  1. ا لله دادی ، شهید فرهاد
  2. ابراهیمی ، شهید سیدمحمدمهدی
  3. ابراهیمی ، شهید محمد باقر
  4. ابوالحسن پور ، شهید مختار
  5. اتابکی ، شهید جهانبخش
  6. احمدی اکرادی ، شهید منوچهر
  7. ارسطونژاد  ، شهید زریر
  8. آزادی ، شهید سرلشکرغلامرضا
  9. استخری ، شهید جعفر
  10. اسدپور ، شهید سید علاء الدین
  11. اسکندری ، شهید صفر
  12. اسلامی منش، شهید حسین
  13. اسلامی نژاد، شهید محمد کاظم
  14. اسماعیلی ، شهید فلامرز
  15. اصلاحی، شهید اسماعیل
  16. آل طه، شهید محمد رضا
  17. امیدواری ، شهید شاه حسین
  18. امیری  ، شهید احد
  19. امیری ، شهید عبدالخالق
  20. امیری ، شهید نامدار
  21. امینی ، شهید عین الله (علی)
  22. ایزدپور، شهید محمد حسین
  23. ایزدپور،  شهید محمد جعفر
  24. ایلی، شهید حسن
  25. بازوبندی ، شهید مهراب
  26. باصری، شهید ناصر
  27. بانشی ، شهید ذبیح الله
  28. بخشنده،  شهید محمود
  29. بذرافشان، شهید علی اصغر
  30. بذرافکن ، شهید محمد تقی جعفر
  31. براتی ، شهید بهروز
  32. بذرگر دیندارلو، شهید مهرداد
  33. بنی پری ، شهید حسین
  34. بنی پری، شهید غلامرضا
  35. بهارلو  ، شهید سید محمود
  36. بوستانی ، شهید علی
  37. بوستانی، شهید غلامرضا (بهرام)
  38. بویر احمدی ، شهید علی شیر
  39. پارسائی نیا ، شهید فرج الله
  40. پاک نیت ، شهید اسماعیل
  41. پاک نیت ، شهید محمد
  42. پایداری، شهید شهروز رضا
  43. پردو ، شهید حمید
  44. پردو ، شهید رضا
  45. پسندیده، شهید محمد کاظم
  46. پور ابراهیم ، شهیدعبدالرسول
  47. پور صنیع - نامجو ، شهید یداله
  48. پورمند ، شهید جلال
  49. تأویلی، شهید حسن
  50. تحویلدار ، شهید محمد رضا
  51. تمیزی،  شهید محمد جواد
  52. جاوید، شهید محمد رضا
  53. جعفری  ، شهید قاسم علی
  54. جعفری ، شهید بهرام
  55. جعفری ، شهید حمید رضا
  56. جعفری ، شهید سیدمهدی
  57. جعفری ، شهید عباسعلی
  58. جعفری ، شهید عبدالرضا
  59. جعفری ، شهید علی اصغر
  60. جعفری ، شهید فرج الله
  61. جعفری، شهید قدرت الله
  62. جعفری ، شهید محمد باقر
  63. جعفری،شهیدمحمدعلی-مهرعلی فرزندیعقوبعلی
  64. جعفری ، شهید محمد علی فرزند عوض
  65. جعفری ، شهید محمدعلی فرزند حسین
  66. جعفری ، شهید وحید
  67. جمال الدینی، شهید شهرام
  68. جمشیدی ، شهید خلیل
  69. جمشیدی نیا، شهید محمد رضا
  70. جمشیدی،  شهید زین العابدین
  71. چراغی ، شهید حسن
  72. حاتم زاده، شهید محمد هاشم
  73. حاجی زمانی، شهید اسماعیل
  74. حاجی زمانی، شهید عباس
  75. حاجی زمانی، شهید محمد رضا
  76. حبیبی ، شهید علیرضا
  77. حسینی ، شهید سید ابوالفضل
  78.  حسینی ، شهید سید جلیل
  79. حسینی مزیدی، شهید سیدحسین
  80. حسینی مزیدی، شهید سیدعباس
  81. حمزه زرقانی، شهید امان اله
  82. حمزوی، شهید غلامرضا
  83. حمزوی ، شهید محمد حسن
  84. حمیدی ، شهید فضل الله
  85. خادم بیت ، شهید خلیل
  86. خالص حقیقی، شهید حسین
  87. خالص حقیقی، شهید محمد
  88. خالص حقیقی، شهید محمد علی
  89. خداشناس ، شهید شعبان
  90. خدامی، شهید محمد تقی
  91. خدامی،  شهید عبدالاحد
  92. خُردل ، شهید محمد حسین
  93. خسروی ، شهید شمشاد
  94. خلیفه، شهید حشمت اله
  95. خلیفه ، شهید عبدالخالق
  96. خلیفه ، شهید علی مؤمن
  97. خیراتی،  شهید منصور
  98. درخشان ، شهید فرود
  99. درویش حقیقی، شهید عبدالرضا
  100. دریس، شهید عبدالامیر
  101. رحمتی ، شهید حسن علی
  102. رحیمی، شهید حسین
  103. رحیمی  ، شهید عبدالحسین
  104. رحیمی ، شهید محمود
  105. رضا زاده، شهید ناصر
  106. رضایی ، شهید صمد
  107. رضائی ، شهید محمد رضا
  108. رعیت ، شهید سیروس
  109. رمضانپور،  شهید شعبانعلی
  110. رنجبر، شهید عبدالرضا
  111. رنجکش ، شهید سید هادی
  112. روحانی پور، شهید محمد رضا
  113. روستا ، شهید اکبر فرزند احمد
  114.  روستا ، شهید علی اکبر فرزند سردار
  115. روستا ، شهید کردی
  116. روستا، شهید رضاقلی
  117. زارع  ، شهید ابراهیم فرزند قاسمعلی
  118. کشاورز ، شهید سید صفدر 
  119. زارع  ، شهید علی
  120. زارع ، شهید رضا فرزند علی
  121.   زارع  ، شهید محمد علی
  122. زارع ،  شهید صادق علی
  123. زارع ، شهید اسماعیل
  124. زارع ، شهید الماس
  125. زارع ، شهید حیدر
  126. زارع ، شهید رجب علی
  127. زارع ، شهید شیخ ابراهیم فرزند ابوالقاسم
  128. زارع ، شهید فغانعلی
  129. زارع ، شهید لطف الله
  130.  زارع ، شهید لطفعلی
  131.  زارع ، شهید محمود
  132. زارع ، شهید محمد زمان
  133. زارع ، شهید مهراب 
  134.  زارع ، شهید ولی
  135. زارعی  ، شهید فرهاد
  136. زارعی ، شهید احمدقلی
  137.  زارعی ، شهید حسین
  138.  زارعی ، هیبت الله
  139. زارعی ،  شهید سعید (ناصر)
  140.  زارعی ،  شهید غلامرضا فرزند علی
  141. زارع ، شهید غلامرضا فرزند علی مراد
  142. زارعی ،   شهید عبدالرضا - سعید
  143. زراعت پیشه ،  شهید سید علی رضا
  144. زرقانی ،  شهید سید علی اکبر
  145. زمانی ،  شهید محمد حسن
  146. ساجدی منش ، شهید سید حسین 
  147. سبحانی ، شهید غلام حسین
  148. ستوده، شهید عبدالرسول
  149. سلطانی زاده ، شهید جاوید
  150. سلیمانی ،  شهید حسن
  151. سلیمانی ، شهید غلامعلی
  152. سیف، شهید اصغر
  153. شعبانی نژاد، شهید محمد جواد
  154. شعبانی نژاد،  شهید عباس
  155. شعبانی، شهید غلامحسین
  156. شفیعی ، شهید عبدالواحد
  157. شکرگزار  ، شهید ابوالحسن
  158. شکرگزار  ، شهید اصغر
  159. شکری ، شهید سیدکرامت الله
  160. شکری زاده ، شهید علی
  161. شهبازی ، شهید حسین
  162. شیعه ، شهید سعید
  163. شیعه، شهید عباس
  164. شیعه، شهید محمد حسین
  165. صادقی زاده ، شهید حجت الله
  166. صادقی، شهید غلامعلی
  167. صادقی، شهید محمد حسن (ابوالفضل)
  168. صادقی،  شهید محسن
  169. صادقی،  شهید محمد رضا
  170. صادقیان،  شهید علی اکبر
  171.  عارفی سرشت، شهید عباد الله
  172. عبودی، شهید آیت الله
  173. عبودی ، شهید محمد
  174. عربی، شهید احمد
  175. عسکری  ، شهید قربانعلی
  176. عسکری  ، شهید کوچک علی
  177. عسکری، شهید ابوالفضل
  178. عضدی ، شهید عبدالرسول
  179. علمدارلو ، شهید محسن مهدی
  180. علوی، شهید داریوش
  181. علیشاهی،  شهید احمدعلی
  182. علیشاهی،  شهید علی اکبر
  183. عمیدی پور،  شهیده فاطمه
  184. غفاری پور، شهید عبدالرضا
  185. فتوح آباد ، شهید جمشید
  186. فتوح آبادی ، شهید گرجی
  187. فتوح آبادی ، شهید محمد
  188. فتوحی، شهید نیاز
  189. فخار یزدی، شهید محمد رحیم
  190. فرج پور، شهید خدایار
  191. فرزدقی ، شهید محمد خلیل
  192. فرزدقی ، شهید محمد ابراهیم
  193. فرهادی ، شهید رضاعلی
  194. فهیمی ، شهید احمد
  195. فهیمی ، شهید دکتر حاج حسین
  196. فهیمی ، شهید محمود
  197. فولادی، شهید کرامت الله
  198. قاسمی، شهید ناصر
  199. قائدشرف ، شهید حمید
  200. قائدشرف ، شهید غلامرضا
  201. کاظمی، شهید مهدی
  202. کاویانی، شهید محمد جواد
  203. کاویانی، شهید نظام الدین
  204. کریمیان، شهید محمد جعفر
  205. کشاورز، شهید سید صفدر
  206. کشاورز  ، شهید محمد حسن
  207. کلان ، شهید علی اصغر
  208.  کورکی ، شهید سید جواد
  209. کوشش ، شهید اسماعیل
  210. کوشکی، شهید محمود
  211. کوهکن، شهید صمد
  212. کوهکن، شهید عباس
  213. کوهکن، شهید علی
  214. کیخائی، شهید حبیب رضا
  215. کیمیائی، شهید حمید
  216. شهید سعید گلبیدی
  217. گلمحمدی ،شهید محمد جواد
  218. گلمحمدی، شهید عباس
  219. گنجی پور ، شهید صمد
  220. گیلری ، شهید محمد
  221. محمدی ، شهید اکبر
  222. محمدی ، شهید غلامعلی
  223. محمدی ، شهید محمد ، حاج بهزاد
  224. محمدی ، شهید محمد ، حاج عباس
  225. محمدی ، شهید محمد ، حاج محمد علی
  226. محمدّی ، شهید محمّد تقی
  227. محمدی ، شهید محمد علی
  228. محمدی ، شهید محمد مهدی، حاج محمدعلی
  229. محمدی ، شهید مقصود
  230. محمدی ، شهید نوذر
  231. محمدی ، شهید سید اصغر
  232. محمدی ، شهید سید جواد
  233. مرادی ، شهید بهار
  234. مرادی ، شهید محمد
  235. مرادی، شهید غلامعلی
  236. مرادی، شهید هدایت
  237. معدلی، شهیده زهرا و فرزندش شهید کیوان دریس
  238. معدلی، شهید محمد رضا
  239. معدلی ، شهید محمود
  240. معدلی، شهید مسعود
  241. مقدم، شهید عبدالله
  242. مقدم، شهید علی اکبر
  243. ملاشفیع،  شهید حیدرعلی
  244.  مؤذنی، شهید اسماعیل
  245. نادری، شهید محمد تقی
  246. ناصری، شهید علیرضا
  247. نام آور ، شهید سعدی
  248. نبی زاده ، شهید سید عنایت الله
  249. نبی زاده ، شهید سید محمد
  250. نتیجه بر،  شهید علیرضا
  251. نجاتی، شهید مراد
  252. نجف پور، شهید علیرضا
  253. نصیرپور ، شهید کمال
  254. نصیرپور ، شهید واحد
  255. نظری ، شهید خداداد
  256. نعمت الهی ، شهید قاسم
  257. نعمتی ، شهید فرامرز
  258. نوجوان ، شهید مراد
  259. نوروزی ، شهید محمد رضا
  260. هادی ،  شهید محمد
  261. هاشمی ، شهید صدرالله
  262. هاشمی اصل ،  شهید سید رحمان
  263. همتی ، شهید سیاوش (محمود)
  264. یوسفی، شهید بهرام
  1. 263  شهید قدرت الله عبودی - مدافع حرم از روستای شیخ عبود بیضا

والسلام

از خانواده های معظم شهدا و مخاطبین و خوانندگان گرامی خواهشمندیم هرگونه اطلاعاتی درباره هر کدام از این شهدای گرانقدر دارند با شماره 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند و نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شهدا را ارسال فرمایند.

اسامی و اطلاعات فردی 255 شهید گرانقدر بخش زرقان فارس بر اساس تاریخ شهادت

بازگشت به صفحه اصلی

جستجو در اسامی مقدس شهدای زرقان

ارتباطات و ارسال پیام برای مدیر سایت

والسلام - ارادتمند و ملتمس دعا – محمدحسین صادقی

 

 

 

 

 

 

۲ نظر ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۵۹
هیئت خادم الشهدا