شهیده فاطمه عمیدی پور
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهیده بزرگوار فاطمه عمیدی پور
با سلام و درود به آقا امام زمان(عج) و با سلام و درود به روان پاک بزرگ پرچم دار اسلام حضرت امام خمینی (ره) و با سلام و درود به روان پاک شهیدان اسلامی که با شهادت خود نهال نوپای انقلاب اسلامی را آبیاری نمودند و با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای.
زندگی بانوی شهیده فاطمه عمیدی پور با تولد او در روستای کورکی کربال در خانواده ای فقیر و زحمتکش شروع شد و با نبودن امکانات تحصیلی دوره ابتدایی را به پایان رسانید. وی در سن 16 سالگی ازدواج نمود که به علت فقر مالی که گریبانگیر شوهر زحمتکش ایشان بود با کمک مردم خانه ای را در کوزه گری شیراز بنا نمود.
فاطمه زنی پاک دامن و پرهیزکار همیشه با مخالفان انقلاب درگیر بود و همین که آشنایان از ترس بمباران خانه و کاشانه خود را ترک می کردند ایشان می گفتند از دست سرنوشت و خواست خداوند نمی توان گریزان بود اگر تقدیر کشته شدن است چه بهتر که در راه خداوند انسان به شهادت برسد و همیشه آرزوی چنین مردنی را از خدا داشت اگر کسی درباره کمبود در موقعیتی که جنگ داشتیم شکایتی می کرد ایشان به او گوشزد می کرد که از خودت خجالت بکش این جوانان که در جبهه ها هستند جان خود را به خاطر من و تو در طبق اخلاص نهاده اند مگر خون ایشان به خاطر دفاع از من و تو ریخته نمی شود فاطمه مانند مادرش فاطمه زهرا با فرزند درشکم همانطور که او به شهادت رسید وی نیز در سن 18 سالگی با همان طریق به دست دژخیمان صدامی به شهادت رسید اگر او در میان در و دیوار پهلویش شکست فاطمه نیز در میان آواری از آهن و آجر به شهادت رسید.
خلاصه ای از زندگینامه شهیده بزرگوار فاطمه عمیدی پور
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام ا. . . پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود فراوان به رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی ایران و با سلام و درود فراوان به تمامی ارگانها از جمله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که تمامی وقتشان را برای رضای خدا و نگهبانی از حریم پاک کشور عزیزمان ایران گذاشته اند اوایل سال یکهزار و سیصد و چهل و هفت بود که از پدری بنام قدرت ا. . . و از مادری به نام سکینه دختری متولد شد که نامش را فاطمه نهادند تمامی اقوام و از جمله خانواده به این دختر و نام نیکش عشق می ورزیدیم چون نام او از نام مادر بزرگوارمان حضرت فاطمه (س) سرچشمه گرفته بود ایشان روزبه روز بزرگ و بزرگتر می شدند. خانواده ما به علت وضع مالی نامناسبی موفق به اینکه او را راهی مدرسه کنیم نشدیم او از سن 9 سالگی پا به پای پدر در بیرون از خانه به کارهای کشاورزی مشغول بود به سن 9 سالگی که رسید هم به کارهای کشاورزی در بیرون از خانه و هم به کارهای خانه داری در خانه مشغول بودند و در کنار اینها به مدرسه نهضت سوادآموزی نیز مشغول به فراگیری علم شدند او تا پنجم ابتدایی را آموخت به سن 16 سالگی که رسید با شخصی که نامش سلیمان بود ازدواج کرد و نتیجه اش دختری بود که نامش را زهرا نهادند زهرا نیز نام دیگر مادر بزرگمان بود بسیار مهربان بود و خوش اخلاق و با رفتار و کرداری شایسته فاطمه گونه می زیست و او را الگو و سرمشق خود قرار داد آری خداوند بزرگ و مهربان گلهای زیبای خوبان را در جوانی می چیند.
وی در شهرستان شیراز در حالیکه در کنار مدرسه نهضت در خانه خویش مشغول شستن لباس و ظرف بود خانه او مورد اصابت راکتهای هواپیمای بعثی عراق قرار گرفت و پیکر پاره پاره اش را در 27/11/65 در بهشت زینب روستای کورکی دفن کردیم. روحش شاد و یادش گرامی
در ضمن وی هنگامیکه به شهادت رسید باردار بود و دهمین روز بود که از 9 ماهگی می گذراند.
هوالجمیل
مصاحبه با آقای سلیمان کشتکار همسر شهیده فاطمه عمیدی پور
صبح روز یکشنبه مورخه 30 آبان 95 مصادف با اربعین حسینی، با هماهنگیهای دوست عزیزم آقای حاج کاظم حاجی زمانی توفیقی حاصل شد تا نکات مهم و ارزشمندی دربارۀ شهیده فاطمه عمیدی پور از زبان همسرشان، آقای سلیمان کشتکار که تازه از زیارت کربلا برگشته بشنویم. در این جلسه که در دفتر شورای اسلامی شهر زرقان برگزار شد دختر ایشان، خانم زهرا کشتکار نیز حضور داشت و پس از پایان مصاحبه توفیق زیارت مزار شهیده فاطمه عمیدی پور و شهدای گرانقدر روستای کورکی که اکثراً از سادات هستند نیز حاصل شد که خداوند را بر این عنایت و مرحمت شاکر و سپاسگزاریم.
خودتان را معرفی کنید:
سلیمان کشتکار هستم، شوهر شهیده فاطمه عمیدی پور، اهل روستای بُنجیر کربال، متولد 1342، در تاریخ 4/11/1363 با ایشان ازدواج کردم که دو سال بعد یعنی در تاریخ 29/11/1365 او به شهادت رسید و حاصل آن ازدواج همین دختر است (خانم زهرا کشتکار)، به شغل کارگری و آشپزی اشتغال دارم، هنوز بازنشسته نیستم و خودم بیمه پرداخت میکنم.
با توجه به اینکه روستاهای بُنجیر و کورکی نزدیک هم نیستند، شما چگونه با خانم عمیدی پور آشنا شدید؟
از طریق پسرخالهام که داماد خالۀ ایشان بود.
کمی از شرح حادثه را از زبان دخترتان شنیدیم، خودتان بفرمائید در آن روز چه اتفاقی افتاد؟
روز 29 بهمن 65 حدود ساعت 3 بعد از ظهر، تازه از سر کار به خانهمان که در محلۀ شیخ علی چوپان شیراز بود برگشته بودم. همسرم که باردار بود از من خواست برای او مقداری نشاسته درست کنم که درست کردم، سپس از من خواست زهرا را بیدار کنم و به کوچه ببرم و برایش بیسکویت بخرم، گفتم حالا بگذار بخوابد وقتی بیدار شد میبرمش، زور شد که نه همین الان بیدارش کن و ببرش، قبول کردم و خواستم کفشم را بپوشم گفت نمیخواهد با دمپائی برو، من که هیچگاه با دم پائی به کوچه و خیابان نرفته بودم ولی آن روز مرا با زور وادار کرد که دخترم را بیدار کنم و با دمپائی بیرون بروم و رفتم، انگار یک نیروی غیبی به او و من فرمان میداد که نمیتوانستم نه بگویم. حدوداً 150 متر از خانه دور شده بودم که ناگهان صدای آژیر بلند شد و همزمان صدای انفجار مهیبی آمد و گرد و خاک همه جا را پر کرد، دخترم را رها کردم و سراسیمه به خانه برگشتم، دیدم خانهمان و چند خانۀ دیگر ویران شده، به طرف سنگر زیرزمینی که سر کوچه بود دویدم و از عدهای که در آن بودند سراغ همسرم را گرفتم ولی گفتند آنجا نیست، دوباره به خانه برگشتم و همراه با مردمی که برای کمک آمده بودند آوارها را زیر و رو کردیم که ناگهان متوجه شدم همسرم زیر خاکها افتاده است، او را بیرون آوردیم و از آنجا که هیچ زخمی نداشت به بیمارستان اعزام شد ولی با جنین نه ماهاش که پسر بود به شهادت رسیده بودند.
با توجه به اینکه در همان سال شیراز توسط موشکهای دشمن نیز مورد هدف قرار گرفت آیا این حمله توسط موشک بود یا هواپیما؟
توسط هواپیما بود که احتمالاً برای بمباران مقر صاحبالزمان آمده بود ولی چون نتوانست آنجا را بمباران کند یکی از بمبهایش را به محلۀ ما زد و بمب دیگر را به محلۀ دهپیاله انداخت.
در هر دو محل چند نفر شهید شدند؟
در محل ما سه خانه ویران شدند که قربانیان آن حادثه سه زن، سه دختر، یک کودک و دو جنین بودند یعنی 9 نفر ولی در محلۀ دهپیاله خانههای زیادی ویران شد و تعداد قربانیان آنها حدود 80 الی 90 نفر شهید و زخمی بود که اکثراً از نوآموزان نهضت سواد آموزی بودند. علت حمله به آنها هم شاید به این خاطر بود که پرچم ایران در مدرسه بود، البته یک مدرسه دخترانه هم دقیقاً در نزدیکی محل حادثه بود که حدود 300 نفر دانش آموز در آن بودند.
میگفتند منافقین و ستون پنجم به دشمن گرا داده بودند چون بعداً شنیدیم که چند نفر را هم که دستشان را به ظاهر گچ گرفته بودند ولی بیسیم داشته بودند دستگیر کردهاند. روز بعد شهدا را در روستاهای خودشان، از جمله در کورکی و محل بلوردی و دارالرحمه شیراز دفن کردند و من بخاطر اینکه تا مدتی تعادل روانی نداشتم دخترم را به پدربزرگ و مادربزرگش سپردم که تا چند سال با آنها در روستای کورکی زندگی کرد.
اسامی پدربزرگ و مادربزرگ؟
مرحوم قدرت اله عمیدیپور و مرحومه سکینۀ زارع که هر دو در سال 1380 در تصادفی که نزدیک شاهزاده قاسم زرقان رخ داد از دنیا رفتند و در کنار مزار دخترشان در روستای کورکی به خاک سپرده شدند.
درباره تحصیلات و روحیات شهیده بگوئید؟
فاطمه تا پنجم ابتدائی خوانده بود ولی کاملاً قرآن و دعا میخواند و از نظر اعتقادی خیلی عالی بود، عضو بسیج بود و همیشه در جلسات مذهبی و انقلابی و تشییع و دفن شهدا شرکت میکرد. چندین بار به ایشان گفتم اینجا امن نیست بیا تا تو را به روستا برگردانم ولی همیشه میگفت: نمیآیم، اگر قرار است شهید شویم میخواهم با هم باشیم. علاوه براین، خیلی خوشحال بود که نامش فاطمه است و خیلی علاقه به حضرت فاطمه داشت، اسم دخترمان را نیز بخاطر عشق به آن حضرت، زهرا انتخاب کرد، میگفت: اگر شهید شوم و در محشر از من بپرسند اسمت چیست تا بگویم فاطمه، برایم سه تا صلوات میفرستند و مرا نزد آن حضرت میبرند. او برای شهادت آماده بود و با توجه به اینکه در روز حادثه من و دخترم را به زور به بیرون از خانه فرستاد بدون شک از روز و ساعت و نحوۀ شهادت خودش هم باخبر بود.
خانهای که بمباران شده بود چه شد؟
آن را تعمیر کردم و فروختم چون دیگر نمیتوانستم در آن زندگی کنم.
دولت هم کمک کرد؟
نه، من تاکنون حتی یک ریال هم از دولت نگرفتهام و نخواهم گرفت و هیچ توقعی هم ندارم اما بخاطر اینکه در سالهای اخیر از دخترم حمایت کردند از دولت و مسئولین سپاسگزارم.
حرف آخر؟
امیدوارم که روح شهدا از ما راضی باشد، من در این سفر کربلا به محض اینکه دستم به حرم رسید اول به نیت شهدا بویژه برای همسر شهیدم زیارت کردم و بعد به نیت دخترم زهرا و پدر و مادرم و خانوادهام و بچهها و دوستان.
مصاحبه با خانم زهرا کشتکار دختر شهید فاطمۀ عمیدی پور
لطفاً خودتان را معرفی کنید:
زهرا کشتکار هستم، تنها فرزند سلیمان کشتکار و شهیده فاطمه عمیدی پور.
مادر بزرگوارتان در زمان شهادت چند ساله بودند؟
مادرم متولد 9 خرداد 1347 است و در زمان شهادت حدوداً هجده ساله بوده است.
در آن زمان، شما چند ساله بودید؟
من متولد 7/9/64 هستم و مادرم در تاریخ 29/11/1365 یعنی حدود 14 ماه پس از تولد من به شهادت رسید.
در زمان شهادت مادرتان کجا بودید و آیا خاطرهای از آن روز دارید؟
در آن زمان به همراه مادرم در شیراز بودیم ولی چیزی از آن حادثه به یاد ندارم.
چه حسی درباره مادرتان دارید؟
فکر میکنم او هم مثل تمام شهیدان انتخاب شده بود تا در جمع مدافعان دین خدا و میهن اسلامیمان قرار گیرد. او همیشه با من است و فکر میکنم همیشه نگران و مواظبم است و در هر کاری مرا راهنمائی میکند، بارها خوابش را دیدهام و به من امیدواری داده و برای رفع مشکلاتم مرا به خواندن زیارت عاشورا دعوت کرده است. اگرچه همیشه به زیارت مزار او میروم ولی بیشتر در خوابهایم با من ارتباط دارد.
نظرتان درباره شهید و شهادت چیست؟
سؤال سختی است، فکر میکنم هیچکس معنای دقیق آن را نمیداند، فقط خدا و خود شهدا میدانند که چیستند و چکار کردهاند، قرآن کریم هم گفته که آنها همیشه زندهاند و در نزد حق روزی دارند ولی ایکاش مردم و مسئولین معنای واقعی شهید را میدانستند، ایکاش از خون شهیدان سؤ استفاده نمیشد.
درباره اقوامتان بگوئید؟
سه دائی و هفت خاله، چهار عمو و چهار عمه (تنی و ناتنی) دارم که اکثراً در روستای کورکی زرقان و مرودشت و شیراز زندگی میکنند، در ضمن سه برادر و دو خواهر ناتنی نیز دارم.
درباره تحصیل و شغل و زندگیتان بگوئید؟
لیسانسیه حسابداری هستم و در فرمانداری ارسنجان کار میکنم.
آیا شعری را که در مورد مادرتان سروده شده خواندهاید؟
بله ، این شعر به تازگی به دستم رسیده و خیلی جالب است، خوشحال شدم که مادرم از یاد نرفته و گوشهای از خاطرات شهادت و زندگی او به صورت شعر درآمده است. در ضمن از بنیاد شهید و شورای اسلامی شهر زرقان سپاسگزارم و امیدوارم که مردم قدر شهیدان گرانقدر خود را بدانند و با صبر و مقاومت در برابر دشمنان دین و میهن ما بایستند.
تقدیم به روح مطهر شهیدۀ بسیجی فاطمه عمیدی پور، که در تاریخ 29 بهمن 65 در بمبارانهای وحشیانه دشمن در شیراز، همراه با جنین نُه ماههاش به شهادت رسید و در زادگاه خود روستای کورکی زرقان دفن گردید. روحش شاد و یادش گرامی
عطر خوش لالهزار دارد این زن |
|
چون مذهب انتظار دارد این زن |
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام