امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید ناصر رضازاده

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ب.ظ

بسم رب الشهداء والصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار ناصر رضازاده

شهید ناصر رضا زاده فرزند رضا در روز دوشنبه دوم خرداد 1339 در خانواده ای مذهبی و اهلبیتی در شهر زرقان فارس دیده به جهان گشود. پدرش با کارگری و کسب نان حلال خانواده پر جمعیت خود را اداره می کرد. ناصر چهارمین فرزند پسر خانواده از بین 6 برادر و دو خواهر بود و از همان دوران طفولیت به همراه دیگر برادران و خواهرانش در امور خانواده به والدین خود کمک می کرد. او تا کلاس دوم راهنمائی درس خواند سپس بصورت شبانه ادامه تحصیل داد، به شغل نقاشی ساختمان نیز مشغول شد و بعد از مدت کوتاهی به استادی رسید. شهید رضا زاده که فردی مؤمن و پرشور و انقلابی بود از کودکی در مسجد حیدر زرقان فعالیت داشت و در دوران جوانی و شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در سال 1356 به همراه بچه های مساجد زرقان که فعالیتهای انقلابی داشتند در تمام تظاهراتها در زرقان و گاهگاهی در شیراز شرکت می کرد. نهایتاً این جوان با ایمان و انقلابی و از خود گذشته در یکی از تظاهراتهای اعتراض آمیز در شامگاه پنجشنبه دوم آذرماه 1357 در حالیکه با دوستان مذهبی و بچه های مساجد زرقان شعارهای انقلابی سر داده بودند و به سمت شهرداری حرکت می کردند مورد حمله دژخیمان شاه واقع شدند و چهار نفر از تظاهرات کنندگان مورد اصابت گلوله ژاندارمها قرار گرفتند، ناصر که بیش از همه آسیب دیده بود توسط مأمورین به شیراز منتقل شد و پس از دو روز در بیمارستان سعدی به شهادت رسید. شهید رضا زاده که در اکثر برنامه های انقلابی حضوری چشمگیر و فعال داشت گاهگاهی شهادت خود را پیش بینی می کرد و معتقد بود که فقط با شهادت میتوان شاه را شکست داد و به پیروزی رسید نه با سلاح و حملات نظامی، لذا بارها به دوستان برای ادامه دادن راهش سفارشاتی می کرد به همین خاطر در روز دفن او اکثر دوستان و همرزمانش بصورت کفن پوش به میدان آمدند و اگرچه در زرقان حکومت نظامی برقرار شده بود اما به هدف خود نرسیدند. مأمورین که آن شب برای ترساندن و ارعاب و عبرت پذیری دیگران چند نفر را شهید و مجروح کرده بودند متوجه محاسبات غلط خود شدند و چند روز بعد، علاوه بر اتمام حکومت نظامی، پاسگاه ژاندارمری را تخلیه و تعطیل کردند و از زرقان رفتند و پاسگاه و امنیت شهر به دست نیروهای انقلابی افتاد تا بعد از پیروزی انقلاب که کمیته انقلاب تشکیل شد و نیروهای جدید انتظامی به پاسگاه زرقان بازگشتند. به این ترتیب ناصر یکی از طلایه داران شهدای حماسه ساز کشور شد و برای همیشه در صدر افتخارات دین و وطن قرار گرفت و تبدیل به اسوه عشق و اسطوره مبارزات حق طلبانه مردم شد.

لازم به ذکر است که مرحوم رضا رضا زاده  پدر بزرگوار شهید رضازاده در سال 1359 از دنیا رفت و در قطعه اول گلزار شهدای زرقان دفن گردید، مادر گرامی شهید، مرحومه سکینه قدرت نیز در سال 1377 از دنیا رفت و در حدگاه خانوادگی در آرامستان نسیمی به فرزند شهیدش پیوست.

روحشان شاد و یادشان گرامی

خاطرات شهادت اولین شهید انقلاب اسلامی ، به نقل از حاج جواد رضازاده

یک روز در ایام انقلاب من و ناصر نزد پدر نشسته بودیم، من می‌گفتم من شهید می‌شوم ناصر می‌گفت من شهید می‌شوم. یک شب عروسی یکی از اقوام بود، ما عروسی نبودیم، تظاهرات که شد ناصر در آرایشگاه بود، موقعی رسید که همۀ مردم در کوچه بغل شهرداری قدیم جمع شده بودند، سلام کرد. زمانی که تیر اندازی کردند دستش را بالا کرد، موهایش را کوتاه کرده بود، مثل اینکه خودش آماده شده بود. روی پل 10-20 نفر ایستادند برادر ما هم ایستاده بود و شعار می‌دادند که ژاندارم‌ها تیراندازی کردند، من فکر کردم هوایی است، همه متفرق شدند، من 40-50 متر رفتم و برگشتم و ناصر را با جیپ بردند. آن شب به هرکس می‌گفتیم بیا ما را به ژاندارمری ببر یک بهانه‌ای می‌آورد تا 1 بعد از نصف شب، سید جلیل همین طور تلفن می‌زد به پلیس راه شیراز، به جاهای مختلفی زنگ زد موفق نشد بفهمد او را کجا بردند، بعد فهمیدیم او را به بیمارستان سعدی منتقل کرده‌اند، دکترش گفت من کاری را که باید انجام بدهم دادم دیگر هرچه خدا بخواهد، دو حالت پیش می‌آید اگر عمرش باقی باشد از ناف به پایین فلج می‌شود اگر هم که نه شهید می‌شود، کلیه سمت چپ از بین رفته بود و کلیه سمت راست تقریبا سالم بود، روز 2 آذر زخمی شد و 4  آذر به شهادت رسید. آن دو  روزی هم که در بیمارستان بود هوش نداشت؟ ناصر چند تا خواب هم دیده بود و برای مادرم تعریف کرده بود، البته مادرم هم خوابی دیده بود که عجیب بود، می‌گفت: در خانه قدیمی بودیم، خواب دیدم دو سید بزرگوار آمدند یکی آن طرف تشک را گرفته و یکی طرف دیگرش را، به من الهام شد که یکی از آنها امام حسین و دیگری ابوالفضل بودند و تک تک اسم بچه‌ها را در خواب از من ‌پرسیدند و از خواب بیدار ‌شدم. شب بعد دوباره خواب دیدم بره سفیدی در خانه هست که به شکمش تیر خورده و از شکمش خون می‌آید. پس از چند روز وقتی مادرم فهمید که ناصر تیر خورده گفت این تعبیر خواب من بوده است. آن موقع شایعاتی هم بود می‌گفتند آیت الله محلاتی می‌خواهد به تشییع جنازه بیاید خیلی‌ها به تشییع جنازه آمدند می‌خواستند به هر طریقی جنازه را بگیرند، حکومت وقت هم نمی‌گذاشت. چند نفر رفتند، یکی از بچه‌های زرقان یک پیکان آورد، گفت جنازه را از بیمارستان بگیریم و برویم. جنازه را گرفتیم در حسینه حیدر او را شستیم و بعد دفن کردیم...... ناصر ازدواج نکرده بود ولی مدتی بود می‌گفت دلم می‌خواهد ازدواج کنم..... جلوی شهرداری چون یک زمین خالی بود یک تعدادی آنجا نگهبانی می‌دادند یک تعدادی هم از شهرداری بالا رفته بودند ولی موفق نشدند در را باز کنند، یکباره نیروهای ژاندارمری ‌آمدند و مردم همه فرار کردند در کوچه بغل شهرداری تا موقعی که شلیک شد دیگر همه مردم متفرق شدند 3 تا زخمی هم به نامهای کریمیان، قاسمی‌پور و اسلامی داشتیم.  

جناب آقای جلیل قدرت درباره شهید رضازاده

شهید رضازاده جوانی بود که در خانواده مذهبی بزرگ شده بود و همراه برادران دیگرش در تظاهرات شرکت می‌کردند. مقدّر خداوند بود که ایشان شهید شوند. شب حادثه بچه‌ها به سمت شهرداری حرکت کردند همان شب درگیری به وجود آمد و شهید رضازاده و سه تن از برادران دیگر زخمی شدند. شهید رضازاده را به بیمارستان رسانده و پس از جراحی، یکی از کلیه‌هایش را برداشته بودند ولی ایشان از نخاع هم صدمه دیده بود و نهایتاً ایشان شهید شد. برداشت من این است که کلاً بچه‌هایی که به شهادت رسیدند از اول تا به آخر کسانی بودند که از آغاز دستچین شده بودند و واقعاً هرکسی قابل شهادت نیست. کسانی که به شهادت رسیدند امتیازهایی داشتند که مردم عادی نداشتند.  

درباره رضایت پدر شهید رضا زاده به قاتل فرزندش

پدر و مادر شهید رضازاده سواد نداشتند ولی از نظر معنوی واقعاً دو شخص فهمیده بودند. مادر شهید که خواهر بنده است و قصد تعریف ندارم زن مؤمنه بزرگواری بود. در رابطه با شهادت این شهید زمانی که انقلاب پیروز شد، دادگاهی تشکیل شد و قاتل ایشان شناسائی گردید. دادگاه حکم اعدام ایشان را صادر کرد، عده‌ای به پدر شهید مراجعه کردند و خواستار تجدید نظر شدند و پدر ایشان از بنده درخواست کمک و نظر کرد و من بیان کردم که قصاص یکی از دستورات دین است ولی در کنار این دستور مسئله گذشت نیز بیان شده است و تا من این را بیان کردم ایشان گفت: «به خاطر رضای خدا گذشت می‌کنم» و پس از رضایت ایشان قاتل آزاد شد.  

نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه

بازگشت به صفحه اصلی سایت امام زادگان عشق

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

۹۶/۱۱/۱۰
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">