امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید محمد جواد گلمحمدی

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۲۳ ق.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار محمدعلی (جواد) گلمحمدی

محمدعلی گلمحمدی (جواد) ، فرزند احمد، تولد: 24/1/1339 زرقان فارس، پاسدار، شهادت: 25/12/1363 عملیات بدر شرق دجله

شهید محمد علی ( جواد ) گل محمدی به سال 1339 در خانواده ای مذهبی وکارگر در شهرستان زرقان دیده به جهان گشود واز همان اوان کودکی به دلیل حاکم بودن جوّ مذهبی خانواده با مسائل  و احکام اسلام آشنا گردید و به مسجد نیز علاقه خاص پیدا می کرد. دوران تحصیلات  ابتدائی تا دبیرستان را در مدارس زرقان سپری نموده و در حین تحصیل، جهت کمک مالی به خانواده مشغول به کار شد و در ضمن بیشتر اوقات  فراغت  را در مساجد سپری می نمود، وی به خاطر شرکت در جلسات مذهبی به خط اسلام اصیل به رهبری روحانیّت آگاه ومبارزه آشنا شد.  

 با آغاز قیام شکوهمند امت اسلامی بر علیه رژیم طاغوتی شاه ، جواد دامنه فعالیت های مذهبی،  سیاسی ، خود را گسترش می داد و شرکتی مستمر در راهپیمائی های و تظاهرات داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی جواد که احساس می کرد می بایست از دستاوردهای خونین انقلاب حراست شود، به سازماندهی برادران متعهد جهت نگهبانی،  و حفاظت از اماکن پرداخت وهم چنین با آگاهی وشناخت کامل نسبت به حفظ وفاق دست به مبارزه با منافقین از خدا بی خبر می زد.

 در جستجوی افراد گروهک منافقین در زرقان نقش به سزائی داشت و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زرقان جواد به همکاری با این نهاد پرداخت و شوق و اشتیاق بیشتری جهت خدمت به جمهوری اسلامی پیدا کرد.

با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعثی حاکم بر عراق بر علیه ایران اسلامی،  جواد برای رفتن به جبهه یک لحظه آرامش نداشت ودر این تلاش بود که به نحوی خود را به جبهه برساند و زمانی که در زرقان پیکرهای  پاک شهدا تشییع می شد او با شعارهای کوبنده و فریادهای غرّا پیام خون شهدا را بگوش مردم می رساند.

جواد در اوائل سال 1361 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد ودر اواخر سال به همراه برادر شهیدش (عباس  گل محمدی)،  و چند تن از دیگر برادران به جبهه عزیمت نموده ودر جبهه سر پل ذهاب مشغول مصاف با بعثیون کافر گردیدند و پس از اتمام ماموریت جواد به زرقان بازگشت و خدمت مقدّس خود را در سپاه پاسداران محل ادامه داد و در سال 1362 با دختری مؤمنه ازدواج نمود که ثمره این پیوند فرزندی پسر است به نام مجتبی. (که متأسفانه در عنفوان جوانی از دنیا رفت و مزارش در قطعه ایثارگران و والدین شهداست.)

جواد دو ماه و نیم بعد از ازدواج مجدداً به جبهه عزیمت نموده و پس از شهادت برادرش، جهت خدمت به اسلام و نبرد با دشمنان مصمم تر گردید.

چون احساس می نمود که باید راه خونین برادر را ادامه دهد و نگذارد سنگر برادرش خالی و اسلحه او به زمین افتد.

یکی از خصوصیات بارز،  شهید جواد گل محمدی کمک و یاری رساندن به مردم محروم و مستعضف جامعه بود و در این رابطه به صورت افتخاری با کمیته امداد امام خمینی همکاری داشت هم چنین او علاقه زیادی به خانواده های معظم شهدا داشت و دیگر از خصوصیات خوب او شرکت در دعاهای کمیل و توسل وحضور در نماز دشمن شکن جمعه بود.

باری جواد هم چنان در جبهه های نور علیه ظلمت با سپاهیان کفر صدامی مشغول ستیز بود و چنان انس و الفتی به جبهه پیدا کرده بود که دلش نمی آمد از آن جا دور باشد.  

 او در عملیات افتخار آفرین خیبر نیز حضوری قهرمانانه داشت، و پس از این عملیات به مرخصی آمد و گویی که خود به خوبی فهمیده بود که این آخرین دیدار است و لذا به تقویت  روحیه افراد خانواده پرداخت و وصایا و سفارشات لازم را هم در میان می گذاشت و به خصوص در نحوه تربیت فرزندش تاکید می نمود پس از پایان مرخصی به جبهه بازگشت تا این که عملیات غرورآفرین  بدر آغاز شد و سرانجام جواد گل محمدی طی این عملیات به آرزوی دیرینه خود رسید و در تاریخ 25/12/1363 مدال پر افتخار ،  شهادت را آویزه سینه ی خونین خود نمود و فرشتگان باری تعالی را به سجود بر پیکر خونین خفته خود در کربلای شرق بصره فرا خواند.

با نام دوست که هر چه داریم همه ازوست ، ببین لاله هایی که در باغ ماست خموشند و فریادشان تا خداست

مصاحبه با خانواده محترم شهیدان سرافراز

عباس و جواد گل محمدی

بعد از سلام و احوال پرسی پای صحبت مادر می نشستیم که خود معلم قرآن است. مادری که از دامان قرآنی خود حافظان قرآن و اسلام ناب را پروراند و با تعلیم قرآن به مادران در تربیت فرزندان دیگر نیز سهیم بودند.

اولین سؤالم را از مادر شهیدان عزیز گل محمدی در رابطه با تولد شهدایش می پرسم این طور پاسخ مرا می گوید که : جواد فرزند اول و شهید دوم و عباس فرزند دوم و شهید اول بودند که هر دو را با سختی و مشقت های فراوانِ آن سال ها بزرگ کردم. جواد را که باردار بودم سختی ها و رنج های روزگار حرکت جواد در بطن من بود که التیام می بخشید آن چنان که آب روی آتش بریزند که خاموش شود. زمان بارداری عباسم فشار زندگی و هیاهوی سخت آن را با مأنوس شدن به مسجد و اهالی آن تحمل می کردم و هر وقت نماز مستحبی و قرآن می خواندم علی رغم سختی حاملگی به افراد پیر مسجد در خواندن نمازها کمک می دادم. این احساس که فرزندم در بطنم حالت پرواز به خود می گیرد به من ذوق و عشق زایدالوصفی انتقال می داد. گویا فرزندان شهیدم در تمامی ناملایمات از همان قبل تولد مرا همراهی می کردند.

مادر باز این چنین می گوید که: همیشه به دلیل عشق و علاقه خاصی که به امام حسین از همان اوان کودکی داشتم چراهایی در ذهنم نقش می بست که چرا من کربلا نبودم امام را هر طور که می شود یاری کنم؟ چرا نبودم مرهمی بر دردهای دل حضرت زینب (س) باشم؟ و این عشق با شنیدن مصائب حضرت روز به روز شعله ورتر می شد، عباس را که باردار بودم در جلسه ای در سال 1343 شرکت کردم که مصائب حضرت را باز یادآوری کردند و همان وقت دلم شکست و با همان حال بارداری آهی کشیدم و گفتم ای کاش من هم بودم و امام را یاری می دادم تا آن که عباس تولد شد.  

موقع تولد عباس قد و دست های بلند و چشمان درشتی داشت و چون این شمایل زیبا را داشت مادر بزرگ عباس که زن معلمه ای بود اصرار کردند که اسم بچه را من دوست می دارم عباس بگذارم و به دلیل شدت علاقه تا زمان مدرسه او را در کنار خود نگه داشت.  

صحبت که به این جا رسید دوست داشتم شیرین ترین خاطرات کودکی شهیدان را از زبان فصیح و بلیغ این معلمه قرآن بشنوم.

اینگونه برایم نقل کرد که: چهره ی معصوم جواد را در لحظات شیرخوردن به یاد دارم که چشم باز می کرد و به صورتم نگاه می کرد و من نیز خود به خود اشک می ریختم که نمی دانم علتش چه بود. معصومیت نگاه زیبایش و یا شاید وداع مادر از فرزند از همان لحظات.  

سوال بعد را این گونه پرسیدم که : آیا شهیدان خود اصرار به رفتن جبهه را داشتند و آیا شما هم رضایت کامل را داشتید؟ ایشان خیلی صادقانه و بی تکلف جوابم را این گونه دادند که راستش را بخواهید برای رفتن هر دو مدتی وقت برد تا رضایت کامل من و پدرشان را کسب کنند. عباس که شور جبهه به سرش افتاد پدر را هر طور بود اما با ناراحتی راضی کرد.  

 و اما جواد با آن که یک سال از شهادت عباس می گذشت رضایت ما نیز سخت تر شد که جواد در جواب به پدر که گفتند که:  عباس رفته و تو دیگر نرو، گفتند : پدر مگر اباالفضل که رفت امام حسین (ع) دیگر نرفت ؟!

جواد حتی قبل از استشمام عطر انقلاب، انقلابی در درون داشت و قبل از آن که نغمه پاسداری از اسلام و قرآن را از زبان مبارک امام و مرادش بشنود و عزم حضور در جبهه را کند در جبهه های مختلف حضور داشت و او با همان انقلاب درونی که زمینه آن حضور در جبهه های مسجد و مدرسه و حسینیه و عزاداری ها بود، بی صبرانه آماده رفتن به جبهه جهاد و لبیک به ندای ابراهیم زمان به تعبیر برادرش عباس شد.

جواد نیز با حرف های دلنشین و علم گونه اش سعی در راضی کردن پدر و من داشت اما وقتی با مقاومت پدر مواجه می شدند ناچاراً می گفت من قیامت سر راه شما را گرفته و شکایت شما را نزد پیغمبر می برم تا آنکه ما را راضی کرد و عازم شد.  

از حالات روحی و معنوی آخرین اعزام آنها پرسیدم و خیلی صبورانه اما احساس می کردم که می سوزد و با آهی در جگر برایم تعریف می کند که عباس بار آخر که آمد گفت: مادر من دیگر می روم و دیگر نمی آیم با ناراحتی گفتم چرا اینگونه دلم را آزار می دهی و عباس برایم آیه شریفه ی «ان الله اشتری من المؤمنین رجال صدقوا عاهدوالله علیه» زمزمه کرد و با شیرین زبانی خود دلم را راضی کرد و دعایم کرد، من باز هم راضی نشدم و گفتم نمی گذارم بروی. گفت مادر مگر صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین را فراموش کرده‌ای؟  گفتم : نه. گفت پس الان موقع لبیک است و از در خانه با خواندن آیه «ان تنصر الله ینصرکم» رفت.  

جواد روی مسائل دینی خیلی حساس بود، به همین دلیل سراغ حاج آقا رحیمی امام جمعه وقت رفته تا خمس 6000 تومانی را که داشت حساب کند که پول را برای خرید آب گرم کن حمام خرج کند، آب گرم کنی تهیه کرد و قبل از رفتن به جبهه غسلی کرد و به  من گفت: مادر این غسل شهادت است و ادامه داد که مادر به دلم اثر کرده که می روم و برنمی گردم، گفتم نگو مادر، من می میرم، اما باز گفت شیری را که به من دادی حلال کن، به پدر هم بگو نانی را که با زحمت تهیه کردی حلال کن، من بچه خوبی نبودم اما شما پدر و مادر خوبی بودید با ناراحتی و آشوبی که به دلم افتاد او را از زیر قرآن رد کردم از فرط ناراحتی قرآن ناگهان از دستم افتاد و پرپر شد و باز به دل من نگرانی خاصی افتاد و با گلایه گفتم جواد با حرفهایت مرا ناراحت کردی چه کنم قرآن از دستم افتاد و او با حالتی زیبا برگشت و تبسمی کرد و گفت: قرآن نیفتاد من بودم که به زمین افتادم، معنی حرفش را آنوقت متوجه نشدم تا زمانی دیگر. یک روزصبح برای نماز بیدار شدم نافله را خواندم رکعت دوم نماز صبح در حین قنوت احساس کردم کسی شمشیری به کمرم زده باشد، دردی سراسر کمرم را فرا گرفت که قنوت را نشسته خواندم، بعد از نماز به یاد حرف آخر جواد افتادم که این منم به زمین می افتم و گفتم جواد الهی ننه بمیرد که تو یک جایی افتادی، دو سه روز بعد خانه را مهیا می کردم که انگار منتظر خبری باشم که خواهر پاسدار مادر شهیدان حاجی زمانی و خواهر پاسدار آزادی به منزلمان آمده وگفتند چه می کنی گفتم تدارک شهادت جواد می بینم، چند روزه جواد به زمین خورده و تا چهل روز خبری قطعی از پیکر جواد نبود و من 40 شبانه روز میزبان محبتهای مردم بودم تا آنکه انتظار بی نتیجه ماند و به ناچار یک دسته گل و پیراهن را دفن کردیم و سرانجام بعد از ده سال چشم انتظاری جمجمه و انگشتانی را با پلاک آوردند و با غم تازه ای به خاک سپردیم.  

الهام خبر شهادت جواد را اینگونه گفت تا آنکه لب به الهامی که قبل از شهادت عباس برایش رخ داده بود گشود و گفت: قبل از شهادت عباس سه شنبه پشت بام می رفتم با امام موسی بن جعفر حرف می‌زدم و درد دل می کردم و صبح چهارشنبه نماز موسی ابن جعفر را می خواندم، مشغول خواندن بودم که در رکعت دوم دیدم در جانماز نوری روشن و خاموش شد، ترسیدم، نماز را تمام کردم و با خود گفتم خدایا عباس جبهه است یعنی این نور عباس بود؟ یعنی برای خداحافظی آمده بود؟ این موضوع را با دوست صمیمی ام مادر شهیدان والامقام حاجی زمانی در میان گذاشتم و ایشان به من گفت به دلت بد راه نده،طوری نیست اما من گفتم عباس شهید شده که 4 روز بعد خبر شهادت عباس آمد.  

سؤالی را با آنکه جوابش را از همچنین مادری می دانستم پرسیدم که آیا با معامله با خدا راضی هستید یا نه؟ و او با صلابت جواب داد: از راضی هم راضی ترم، معامله با خدا حلاوتی دارد که شاید چشمه ای از آن را در این دنیا بتوان احساس کرد. اما دو غم دارم که چرا فرزند زیادتر نداشتم که بفرستم و اینکه چرا در لحظه اول رهسپاری آنها قدری عاطفه مادری غلبه کرد و البته می ترسم که نکند خدای نکرده قیامت به من بگویند که تو بعد از ما چه کردی؟!

و براستی آیا شهدا در بهشت انتظار قدوم والدین را ندارند؟!!

با آنکه شهدا همه لحظات زندگیشان ماندگار است، پرسیدم ماندگارترین خاطره را برایم بگوئید:

با خاطره جواد شروع کرد، نزدیک به اذان به منزل رسید، شام و نماز و با آنکه خستگی از سر و رویش می بارید گفتم چرا نمی خوابی بیا روی بالش بخواب و او جواب داد ببرند سر مرا که می خواهم روی بالش بگذارم اگر بدانید بچه ها آنجا روی خشت و سنگ می خوابند.

برایم خیلی مهم بود بدانم مگر این شهیدان چگونه بودند و زندگی کردند که اینگونه خداوند متاع وجودشان را خریداری کرد، به همین دلیل در مورد ویژگیهای اخلاق و رفتارشان پرسیدم:

مادر هر دو را دارای اخلاق نمونه و بی نظیر می دانستند. جواد با اخلاق نمونه و مهربان خود همه را مجذوب خود می کرد. او معلم اخلاق خانواده بود و چقدر برایم پرمعنا و تاثیر گذار بود وقتی تعبیر این مادر دلسوخته اما صبور را که با بیانی گرم و دلنشین و خودمانی، خیلی شیرین مرا «ننه» خطاب کرد و گفت من از زندگی با او درسها گرفتم و با شنیدن این جمله چه درس و پندی به من داد درسی از فروتنی و خاکساری یک مادر که معلمه قرآن بود در برابر مقام والای شهیدش و درسی از اخلاق و منش فرزند شهیدش که به واقع با تعبیرات زیبای مادر معلم اخلاق خوبی بود. تعبیر زیبای مادر این بود که مرا واله این سخاوت مادرانه اش کرد که ننه این جلسات قرآن من با حوزه و دانشگاه که شکل نگرفته، معلم و استاد من دو فرزند شهیدم بودند، یکی عباس یکی جواد، و ویژگی های بعدی جواد را اینگونه ادامه داد که با همه مهربان و با محبت بود و از او غیر محبت هیچ ندیدم. . . . جواد تخم محبت اسلام و دین را در دل من که مادرش بودم ریشه دارتر کرد. جواد غیرت و تعصب والایی داشت عاشق و واله پیر مرادش یعنی امام خمینی (قدی سره) بود. سراپا اخلاق و ادب و معرفت بود. در دلسوزی بی نظیر بود. برای بیت المال ارزش زیادی قائل بود تا آنجا که با اورکت بسیجی اش حاضر نبود در کار منزل کمک کند. به پرداخت خمس خیلی اهمیت می داد.  ویژگی های اخلاقی عباس را اینگونه ورق زد که خیلی عاشق امام بود تا آنجا که کمر درد سختی گرفت و می گفت آرزومه یکی چفیه مرا بدست امام بدهد و برایم بیاورد تا من شفا بگیرم.

خیلی مهربان و شوخ طبع بود از لباس تیره خوشش نمی آمد. گفتار او روشن، اخلاق او روشن و لبخند زیبایش آرام بخش. جایگاهش مسجد بود، سحری آماده می کردم و تازه به دنبال آنها راهی مسجد می شدم. ناراحتی مرا نمی توانست ببیند، روزی ناراحت بودم، به منزل آمد مرا بوسید و مثل بچه ای که مادرش را بغل کند مرا در آغوش گرفت و لیوان آبی به من داد و دعایم کرد که هیچگاه نگرانی نداشته باشم و حالا با یاد آن حرفها و رفتارهایش، گهگاه با زیرو رو کردن خاطراتشان دلم را از ناراحتی و نگرانی بیرون می آورد، عباس همیشه خندان و شاد بود که ما ناراحت نباشیم.  

در پایان سعادت هم صحبتی با این مادر عزیز را با یادآوری آیاتی که مورد علاقه وافر شهید عزیز جواد گل محمدی بود به اتمام می رسانیم باشد که شفیع همه دوستداران خود و رهروان خود در محشر باشند.  یا ایها الذین امنوا هَلْ اَدُّلُکُم علی تجارۃ تنجیکم؟  روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.  

خلاصه ای از زندگی شهید جواد گل محمدی به قلم همسر ایشان :

با نام و یاد او که جان را آفرید  و هدایتمان کرد ، و توفیق جهاد را به ما عطا کرد و با سلام به پیشگاه با عظمت مقدس آقا امام زمان « عج »  و فرزند اطهرش خمینی بت شکن که مانند خورشیدی از مغرب طلوع کرد و ما را از منجلاب فساد و گناه و ظلمت و گمراهی به راه راست رهنمون ساخت و با یاد شهیدان از زمان پیامبر اکرم ( ص ) ،  تا کنون و به امید زیارت کربلا.

شهید جواد گل محمدی در 24 فروردین  ماه سال 1339 در خانواده ای متدین در زرقان بدنیا آمد و از کودکی با قرآن و مکتب وحی پرورش یافت.

آشنایی من با شهید  بجز از نظر فامیلی از سال 1356 و از شروع انقلاب اسلامی بود که تا حدودی در جریان مبارزات وی بودم. شهید جواد پس از پیروزی از اولین افرادی بود که به عضویت سپاه در آمد و به حکم الهی بود که در 16 بهمن سال 1361 مراسم عقد ما در مجلس جشن ساده ای برگزار شد و من از همان لحظه روح شهادت طلبی را در او یافتم. در طی زندگیمان همیشه انتظار شهادت او را می کشیدم در 16 رجب (اردیبهشت سال 1362) ، که بروایتی در آن روز عقد فاطمه با علی « ع » نیز بوده است مراسم عروسی ما برگزار شد و پس از گذشت 2 ماه و نیم جواد به جبهه اعزام شد و بیش از 15 روز بیشتر نگذشته بود که برادر کوچکش عباس گل محمدی به درجه رفیع شهادت نائل آمد پس از آن جواد همیشه به من تذکر می داد که باید صبر داشته باشی زیرا پس از عباس نوبت من خواهد بود.

پس از گذشت 11 ماه زندگی مشترکمان وقتی فرزندمان به دنیا آمد جواد گفت : می خواهم اسم داخل شناسنامه اش را به اسم عمویش (عباس) وهمین طور صدایش بزنم ولی من خیلی مخالفت کردم تا این که اسمش را مجتبی گذاشتیم. مدت زیادی از تولد مجتبی نگذشته بود که باز جواد به جبهه حق علیه باطل اعزام شد در طی این مدت در نامه و در مواقعی که می آمد مرخصی از صبر و استقامت در برابر سختی ها و مصیبت ها حرف می زد. آخرین باری که جهت مرخصی آمده بود بیشتر از هر موقع دیگر از حرفهایش تعجب کردم چون به اندازه ای تمام مدت زندگیمان مرا به صبر و  شکیبائی سفارش می کرد.  درباره مجتبی که او را پاره تن خودش می دانست سفارش می کرد  و می گفت که مجتبی یگانه فرزند و امید آینده من است.   روحش شاد و یادش گرامی

از زبان دوستان :

جواد نه یک فرد عادی بلکه مجموعه‌ای از کمالات بود.

شهید محمد علی گلمحمدی که اکثر مردم زرقان و دوستان و همکارانش او را با نام صمیمی و خودمانی «جواد گُلو» می‌شناختند، یکی از نیروهای فعال و مخلص و پرکار سپاه زرقان بود که در روزگاری تمام کارهای فرهنگی، هنری و تبلیغی شهر به او منتهی می‌شد. شوخ طبعی و خوشروئی و خونگرمی و با طراوتی او به حدی بود که لطافت و طراوت گل محمدی را در ذهن‌ها تداعی می‌کرد. خستگی و دلسردی و ناامیدی در وجودش نبود و هیچکس از همکاری با او خسته و دلسرد نمی‌شد. تواضع و فروتنی و تقید به واجبات و انجام مستحبات جزو ملکات اخلاقی او بود که در تمام زندگی و کارش نمود عینی داشت.

هر کار سختی را با شکیبایی و متانت و مدیریت و اراده‌ای الهی به عهده می‌گرفت و بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و یا دچار خود نمایی و منت گذاری شود آن را به نحو احسن به انجام می‌رساند‌.

در بسیاری از موارد مشکل‌گشای اکثر کارهای بر زمین مانده بود و با توجه به انرژی بیکرانه‌ای که در وجودش بود، دیگران را نیز راهنمایی می‌کرد و همیشه سربلند از امتحانات سخت و مأموریت‌های محوله بیرون می آمد.

اگرچه درایت خاصی در مدیریت فرهنگی جامعه داشت ولی در کارهای دیگر از قبیل مسائل پشتیبانی و تدارکات و امور نظامی و انتظامی نیز همیشه حضور داشت و در هر کاری احساس تکلیف می‌کرد. نه فقط در امور مربوط به سپاه بلکه در همکاری با ادارات دیگر و حتی کارهای غیر اداری مثل کارهای مساجد و خانواده‌ها همیشه به او مراجعه می‌شد و بدون چشمداشت به رفع مشکلات مردم همت می‌گماشت و تا کار را به نتیجه مطلوب نمی‌رساند به کار و پیگیری‌هایش ادامه می‌داد البته تمام این اقدامات را با همان خوشروئی و محبت و شوخ طبعی و در نظر گرفتن رضایت الهی به سر منزل مقصود می‌رساند.

اگرچه اکثریت نسل انقلاب و دفاع مقدس دارای همین روحیات بودند ولی صفتی که جواد را کاملاً از دیگران متمایز می‌کرد همین نیروی نشاط آفرینی و نیرو بخشی همراه با محبت و صمیمیت بود. ممکن بود دیگران گاهی عصبانی شوند، قهر و گلایه کنند، خود محور شوند، رئیس بازی در بیاورند ولی هیچکدام از این صفت‌ها هیچوقت در وجود جواد مشاهده نشد و علیرغم داشتن سوابق و تجارب و مدیریت، همیشه خودش را یک نیروی عادی فرض می‌کرد و با تمام همکارانش سازگاری کامل داشت و همه در اولین برخورد جذب اخلاق محمدی‌اش می شدند. جواد نه یک فرد عادی بلکه مجموعه‌ای از کمالات بود.  

وصیت نامه شهید محمدعلی (جواد) گلمحمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی  لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً ، خدایا یک آن ما را به خودمان وامگذار.  

با سلام و درود به رسول الله و ثارالله و حجت الله و روح الله و امت حزب الله و با سلام و دورد به منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با سلام و درود به نائب بر حقش بت شکن قرن بیستم رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و با سلام و درود به شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و خانواده معظم شهدا.  

زمان فعلی ما زمان سرور شهیدان حسین ابن علی (ع) زمان ظهر عاشوراست که آن بزرگ مرد شهادت آستینش را بالا زده و ندای هل من ناصراً ینصرنی سر می دهد و می گوید:

آیا کسی هست که کند یاری حسین؟ و بر ما امت حزب الله و همیشه در صحنه واجب است که ندایش را لبیک گفته و به سوی نبرد حق علیه باطل بشتابیم و به دانشگاهی که در این دانشگاه از نوجوان 14 ساله تا حبیب ابن مظاهر 80 الی 90 ساله تحصیل می کنند و با مدرک تحصیلی شهادت فارغ التحصیل میکنند روی آوریم و به دشمنان بفهمانیم که ما مرد شهادتیم و از شهادت نمی هراسیم و نیز بفهمانیم که ما نمی گذاریم که مرقد مطهر معصومان و همچنین قدس عزیزمان در دست دشمنان اسلام باشد. . . . و رفتن به جبهه و یاری حسین (ع) را ، واجب می دانستیم.  

گرچه من کوچکتر از آنم که بخواهم پیامی بدهم ولی بر حسب وظیفه چند وصیت با امت حزب الله دارم.  

  1. از امت حزب الله و شهید پرور می خواهیم که هر موقع که ندای مسئولین جهت شرکت در جبهه بلند شد لبیک بگویند. 
  2. از امت حزب الله و شهیدپرور می خواهیم که مساجد را پر کنند و صفوف نماز جمعه را محکم تر نمایند چون دشمن از این صفوف وحشت دارد و همیشه سعی داشته با تفرقه اندازی این صفوف را از بین ببرد. 
  3. از پدران و مادران میخواهم که چنانچه فرزندشان تمایل به رفتن به جبهه دارند. . . .  (مانع آنها نشوند). . . . 
  4. از مسئولین. . . می خواهم که تفرقه را کنار بگذارند و همه حواسشان به این باشد که طبق فرموده امام مسئلۀ اصلی جنگ است. 
  5. از امت حزب الله می خواهم که روحانیت مبارز که در رأس آنها رهبر کبیر انقلاب است را تنها نگذارید و همیشه دنباله رو ایشان باشند

و با وجود همه این وصیت ها اگر وحدت را حفظ کردید اسلام پیروز میشود، مساجد پر میشوند، دشمن ذلیل میشود، منافق از بین میرود و اگر وحدت امت حزب الله از بین رفت تفرقه همان و شکست اسلام نیز همان، و بایستی فردای قیامت در پیشگاه شهدایمان جوابگو باشیم.  

و اما چند کلمه ای با خانواده ام:

و اما تو ای پدر که سالها برای من رنج کشیدی و مرا بزرگ کردی من نیز فرزند نالایقی برای تو بودم اگر خدا خواست و شهادت نصیب این فرزند گنهکارت شد نمی گویم در مرگ من گریه مکن بلکه طوری گریه کن که دشمنان از گریه ات خوشحال نشوند.  

و تو ای مادرم که شبها برای من بی خوابی کشیدی از تو خواهش می کنم که مرا ببخشی چون نتوانستم جوابگوی آن همه زحمات باشم.  

و شما خواهرانم حجابتان را حفظ کنید که حجاب شما رنگین تر از خون من است و همچون زینب پیام خونم را به جهانیان برسانید، و کلاً از خانواده ام میخواهم که فرزندم را به نحو احسن تربیت کنند و بگویند که پدرت با آقا مهدی (عج) میآید و از همسرم هم میخواهم که اگر در طول زندگیمان اگر از من بدی دیده ای مرا از صمیم قلب حلال کن و از خانواده ام نیز می خواهم که اگر شهادت نصیب این بنده گناهکار شد صبر داشته باشند که خدا صابران را دوست دارد.  

بار پروردگارا از تو و از امام امت نیز می خواهم که اگر برای آنها پاسدار خوبی نبوده ام مرا ببخشند.  

در پایان از کلیه برادران سپاه زرقان و مرودشت نیز میخواهم که اگر برای آنها برادر خوبی نبودم مرا حلال کنند. والسلام

محمد علی گلمحمدی (جواد)

====================

نثار ارواح مطهر امام و شهدا و اموات 

و شهیدان عباس و جواد گلمحدی 

و پدر بزرگوارشان مرحوم احمد گلمحمدی

 فاتحه مع الصلوات

=====================

صفحه شهید عباس گلمحمدی در سایت امامزادگان عشق

جستجو در اسامی مقدس شهدای بخش زرقان

بازگشت به صفحه اصلی سایت

۹۶/۱۱/۱۱
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">