شهید حسین خالص حقیقی
بسم رب الشهداء والصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار حسین خالص حقیقی
شهید حسین خالص حقیقی فرزتد محمد علی در 20 مهرماه 1348 در یک روز پاییزی در شهر زرقان به دنیا آمد. او در7 سالگی مادر خود را از دست داد و تحت تربیت پدر قرار گرفت. دوران ابتدایی را در مدرسه شهید بخشنده شهر زرقان گذراند. سال اول در مدرسه راهنمایی دکتر شریعتی سپری کرد و سال دوم و سوم در مدرسه شهید بخشنده و پس از آن وارد دبیرستان شد. اول دبیرستان در مدرسه شهید دکتر چمران زرقان گذراند.
ایشان بعد از انقلاب در فعالیتهای بسیج شرکت داشت تا اینکه با توجه به علاقه زیادی که به جبهه و دفاع مقدس داشت پس از پایان سال اول دبیرستان به منطقۀ جنگی اعزام شد و سرانجام در تاریخ 29/1/66 در شلمچه به فیض عظمای شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی
درباره شهید حسین خالص حقیقی
گوینده خاطرات: احمد خالص حقیقی برادر شهید
زمانی که حسین 7 ساله بود مادرش را از دست داد. ما 4 برادر و 1 خواهر بودیم. پدرم برای ما هم پدر و هم مادر بود. ما در خانه مادربزرگمان زندگی می کردیم. پدرم بسیار مهربان و دلسوز و زحمتکش بود و حسین را بیشتر از بقیه دوست داشت و همیشه به خاطر داشتن چهره مظلوم، او را «مظلوم - گُلی» صدا می کرد. آن زمان چون بچه بودیم با هم بازی می کردیم، همیشه پدرم میگفت وقتی بازی می کنید طوری بازی کنید که حسین ناراحت نشود. میگفت طاقت دوری حسین را ندارم.
زمانی که بچه بود روی زمین آسفالت فوتبال بازی کرد و به زمین خورد دستش شکست و حدوداً 3 یا 4 سال او را اذیت کرد. هنوز وقتی از حسین میگوییم بغض گلویم را می گیرد و نمیتوانم حرفی بزنم. حسین خیلی متدین بود، اهل دین و دیانت بود. کلاس قرآن می رفت و صدای خودش را ضبط می کرد. ایام محرم هر روز در مساجد و یا حسینیهها حضور داشت و خیلی فعال بود.
او تا کلاس اول دبیرستان درس خواند و بهترین درس داشت. یکی از معلم های ایشان آقای فیاضی نام داشت که در بعضی از مواقع حسین به جای او درس می داد. و من همیشه به بچه ها می گفتم اگر عموی تان بود حالا یک پرفسور بود. ما سه برادر در خانه وقتی با هم بودیم فوری به کشتی گرفتن مشغول می شدیم...... عکس حسین الان هم در زورخانۀ زرقان است.
من سربازی بودم و برادر بعدی هم سرباز بود، پدرم هم نبود. گویا حسین از دایی اجازه گرفته بود و به جبهه رفته بود (البته دائی اجازه نمیداده ولی در معذوراتی قرار می گیرد که مجبور می شود اجازه دهد که داستان مفصلی دارد) زمانی که برای مرخصی آمده بودم دیدم جوّ خانه مثل همیشه نیست. چون هر سه در خانه نبودیم ناراحت بودند، وقتی پدرم آمد و او هم متوجه شد که حسین نیست کمی ناراحت شد و من گفتم ناراحت نشو خودم مرخصی میگیرم به اهواز می روم حسین را می آورم. بعد با مشکل های زیادی که داشتیم مرخصی گرفتم و به اهواز رفتم، در راه به من خمپاره اصابت کرد و من هم مجروح شدم و چندین هفته در خانه بستری بودم. در همین ماه بود که حسین هم به مقام شهادت رسیده بود.
چندی از دوستان می دانستند حسین شهید شده است هم برای عیادت و هم گفتن این موضوع به خانۀ ما آمده بودند که در همین حین از بلندگو اعلام شد حسین خالص حقیقی به شهادت رسیده است و بعد دوستان برای گرفتن جنازه رفتند. پدرم در همین حال سکته کرد.
پیکر او را به گلزار شهدای زرقان آورده بودند، من هم همراه مادربزرگم بودم که چند متر فاصله با ما داشت، هر دو دستش را بالا گرفت و خدا را به خون حسین قسم داد که 4 روز طول نکشید او را هم مرگ دهد و بعد مراسم سوم ایشان برگزار شد. در روز چهارم صبح زود صدای در خانۀ ما آمد، پدرم در را باز کرد، همسایۀ ما بود و گفت مادربزرگ (مادر حاج عبدالرسول حمزوی) هم فوت کرده است، خیلی ناراحت بودم دنیا بر سرم خراب شده بود. چون مادربزرگم جای مادر ما بود. درست بود پدرم زن داشت ولی مادر بزرگ غم سنگینی را به دل ما گذاشت، بعد از مراسم خاک سپاری هر شب من به مدت 5 ماه تا خودِ صبح بالای سر برادر شهیدم می نشستم و با دیدن قبرش به آرامش می رسیدم.
یک شب کنار قبر برادر همین طور خوابم برده بود در خواب و بیداری دیدم یک نفر جلوی من ایستاده وقتی نگاه کردم داییام بود، با عصبانیت به من گفت تو این موقع اینجا چیکار داری؟ برادرت هم راضی به این قضیه نیست. او چنین چیزی را نمی خواهد. زمانی که سربازی رفتیم به اعضای خانواده سفارش می کردم به سر قبر برادرم بروید و سلام من را برسانید. یک شب خواب دیدم یکی از برادرهای ناتنی من گفت حسین گفته هوای خواهر برادرهایت را بیشتر داشته باش.
خبر شهادت
یکی از دوستان حسین به نام اکبر خوب گفت که شب عملیات حسین مظلوم تیربارچی بود زمانی که مجروح شد ترکش به ناحیه سر اصابت کرده بود.
تمام زندگی ما ایرانیان مدیون خون شهداست. والسلام
وصیت نامه شهید حسین خالص حقیقی
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا، بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (آیه 169 سوره آل عمران)
البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده اند بلکه زنده ابدی اند و در نزد خدا متنعم خواهند بود.
با درود و سلام بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان (عج) و با درود و سلام بر امام امت و فقیه عالیقدر و امت شهید پرور و خانواده های محترم شهدا، مجروحین و اُسرا، و با درود و سلام بر رزمندگان اسلام، این بازوان توانمند انقلاب اسلامی مان.
من در این برهه از زمان که زورگویانی چون امریکا، اسرائیل و فرانسه و متجاوزانی چون صدام، این یزید زمان را که اینگونه ملت مبارز و همیشه در صحنه ما را تحت فشار گذاشته اند و مدام شهرهای غیرنظامی و بی دفاع ما را زیر آتش جنگنده های خود قرار می دهند و ملت ما را اینگونه به خاک و خون می کشانند می بینیم بر خود واجب دانستم که سنگر مدرسه و میز و نیمکت و کلاسم را ترک بگویم و به جنگ با دشمنان خدا و قرآن و اسلام بروم و سلاح برادرانم را که بر روی خاکهای آغشته به خون جبهه ها افتاده بردارم و نگذارم جای آنها در جبهه ها خالی بماند و من میروم تا دین خود را نسبت به دین و قرآنم و این میهن عزیزم ادا کنم و من میروم تا این بار مسئولیتی را که بر دوش دارم به مقصد برسانم. امیدوارم خدا مرا در این راه یاری کند و مرا به آرزوی همیشگی ام برساند. الهی به حق مقربان درگاهت و به حق عظمت قرآنت و به حق خون شهیدانت ما را از . . . رحمت شده گان و بخشوده شدگان خودت قرار بده و از گناهان ما چشم پوشی کن.
سخنی با خانواده
باری پدر بزرگوارم اگر خداوند خواست و بر این بندۀ حقیر منت نهاد و شهادت را نصیب من کرد ناراحت نباش و بدان که شهادتم سعادتم خواهد بود و بدان که (همه) ما هم روزی خواهیم رفت تنها فرق آن در چگونه رفتنمان است و اینکه بدانیم برای که و برای چه میرویم، پس اگر چنین است چرا در راه رضای خدا نرویم و جانمان را به معبودمان نفروشیم و در مقابل آن بهشت رضوان و زندگی همیشگی آخرت را خریدار نباشیم، پس من میروم تا به صفوف مجاهدان راه او بپیوندم و جان ناقابل خود را تسلیم او کنم و من مرگ با عزت را به (=بهتر) از این زندگی ننگین و زندگی چند روزۀ این دنیا می دانم. از خداوند میخواهم به شما صبر و اجر عنایت فرماید و شما را از صابران درگهش قرار بدهد.
و شما برادرانم راه حسین سرور شهیدان را سرلوحۀ خود قرار دهید و از این آموزگار بشریت درس ایثار و شهادت و بردباری بیاموزید و از مکر و حیلۀ منافقان و ددمنشان مهراسید و صبر را پیشه کنید که انشاء الله پیروزید و از شما تمنا دارم که به مادربزرگم احترام بگذارید و مبادا که او ناراحت و دلشکسته شود.
و شما خواهران کوچک و معصومم، شمائید که از هر گناه پاکید برای من از خداوند منان طلب آمرزش کنید و همیشه و در همه حال حجاب اسلامی تان را رعایت کنید و دستورات زینب را سرلوحۀ دفترتان قرار بدهید.
در پایان از تمام دبیران گرامی و همکلاسیها و تمامی دانش آموزان دبیرستان چمران و تمامی دوستان طلب آمرزش و بخشش دارم، اگر از من خطا و گناهی سر زده مرا مورد عفو قرار دهید. والسلام 5/11/1365 حسین خالص حقیقی