شهید عباس کوهکن
بسم رب الشهدا و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار عباس کوهکن
شهید عباس کوهکن /فریدون (مرحوم حاج صفر)/ 1346/ زرقان/ شهادت 23/3/1367 / بسیج / شلمچه / آرامگاه: گلزار شهدای زرقان
هنرمند شهید عباس کوهکن(فرزند صفر یا فریدون) به روایت همرزمانش : مسعود همتی، غلامحسین مسگرپور، منصور جمشیدی نیا، محمد حسین زارع، زینالعابدین حاج زمانی، حمید شیعه و صمد کریمیان.
تحصیل و ورزش
شهید عباس کوهکن را از زمان راهنمایی میشناختم خیلی با مردم میجوشید. در تحصیلات هم بسیار عالی و بچه درس خوانی بود به مسایل ورزشی هم خیلی اهمیت میداد خصوصاً فوتبال.
خودش در بعضی مواقع که در پادگان بودیم میگفت: یک رزمنده باید از لحاظ روحی و جسمی رو به راه باشد. مسابقه فوتبال هم خودش راهاندازی میکرد. حتی یادم هست که از تیمهای رده بالا از او دعوت کرده بودند برای شرکت در مسابقهها.
در مسابقات فوتبال حتی یه بار هم ندیدیم که عباس رو کسی خطا کنه یا کسی رو بزنه. اگر هم آنها عباس رو میزدن چیزی نمیگفت خیلی آروم بود. اینها خودش نمونههای عالی ایثاره. ایثار فقط تو بُعد جنگ با توپ و تانک نیست. این صحبتها فقط به خاطر شهادتشون گفته نمیشه. شهدا قبل از جنگ هم برای ما الگو بودند.
ایثار در رفاقت
در مسایل رفاقتی هم سرآمد بود. اگر کسی مشکل یا ناراحتی برایش پیش میآمد عباس را صدا میزدند که مشکلش را حل کند.
عباس بسیار ایثارگر بود من خودم یک روز شاهد بودم که عباس 10 الی 20 جوراب را شست بعد بچهها میآمدن تو پادگان میدیدن جورابشون شسته شده و یا میآمد دستشوییهای پادگان را میشست.
هر صبح پتوهای بچهها را جمع میکرد و در جای مخصوص خودش مرتب میچید.
در عبادت
در مسایل عبادتی هم حرف نداشت. من نماز شب خوندنش رو ندیدم اما از بچهها شنیده بودم که اهل نماز شبه، کارآیی او هم خیلی بالا بود. خیلی زرنگ و چابک بود. زرنگ بودن به هیکل نیست. عباس جثه کوچک و ریزی داشت. خودش تعریف میکرد که به خاطر جثه کوچکم نمیگذاشتن به جبهه اعزام بشم!
فرشته نجات : رشادت و سرعت عمل
در مرحله سوم کربلای 5 یکی از شهدا میخواست نارنجکی پرتاب کنه اون ور دژ چون فرمانده گروهان شهید عباس حاج زمانی گفته بود هر از گاهی نارنجکی پرتاب کنید تا اومدن دشمن رو متوجه بشیم. اون دوستمون تا ضامن نارنجک رو کشید از صدای اولیه اون هول شد و نارنجک افتاد نزدیک سنگر ما و ما همهمون دست و پامون گم کردیم که دیدیم عباس کوهکن با سرعت نارنجک رو برداشت و سریع پرتاب کرد اونطرف، نارنجک هم تو هوا نزدیک سنگر منفجر شد. اگه عباس این رشادت رو به خرج نداده بود همهمون تکهتکه شده بودیم.
ایثار حتی در بیماری
توی یکی ازعملیاتهای عباس تب شدیدی گرفت. گفتیم: برگرد عقب. گفت من نمیرم، یه نیرو هم یه نیرووه. خلاصه عقب نرفت و در یک منطقهای که قبلاً سنگر فرمانده رده بالای عراقیها بوده همون جا کمک بچهها میکرد. ولی به عقب برنگشت.
علاقه شهید کوهکن به شهید حجت رضائی
بعضی مواقع که توی سنگر بودیم دور هم مینشستیم از جنگ و شهدا و کارهاشون حرف میزدیم. عباس علاقه داشت در مورد شهید حجت رضایی بیشتر بدونه. شب همون روز عباس خواب حجت رضایی رو میبینه که داره کنار بچهها میجنگه عباس رو به بهش میکنه میگه که حجت تو که شهید شده بودی اینجا چکار میکنی؟ حجت رضایی به او میگه که درسته ما شهید شدیم ولی شماها رو رها نمیکنیم.
قرعه و فال شهادت
هر روز که میگذشت با روحیاتش بیشتر آشنا میشدیم میگفتیم عباس تو فال تو هست که شهید میشی. حتی بعضی وقتها اسم بچهها رو قرعهکشی میکردیم. دوبار تو قرعهکشی اسم عباس بیرون میاومد که شهید میشه.
پرستاری از مجروحین در حال مجروحیت
خط پدافند شلمچه که رفتیم عراقیها پاتک خیلی سختی زدن و ما به خاطر مسایل نظامی برگشتیم عقب و دیدم عباس داخل نونیا بود. نونیهای عراقیها که شده بود مقر لشکر المهدی که معروف شده بود به نونیای حاج اسدی منطقهای بود که با خاکریز به صورت حرف نون (نیمدایره) درست کرده بودن که بزرگ بود و حتی ارکان لشکرها رو توی این سنگرها جا میدادن.
مرحله دوم کربلای 5 هم سخت بود ولی پاتک شلمچه سختتر بود. عباس رو که تو خط پدافند زخمی شده بود بردن توی نونیا تا مداوا بشه. ما دیدیم عباس تنها کسی بود که در بین زخمیها در حال رفت وآمد بود و حتی به بچه زخمیها کمک میکرد. تنها ناراحتی عباس این بود که چرا نتونسته بود با بچهها جلو بره ولی توی نونیا هم باز به بچه زخمیها کمک میکرد. خودم دیدم دیگ رویی بزرگی آورده بود شربت آبلیمو درست کرده بود و به مجروحین میداد در حالی که خودش تو تب داشت میسوخت.
نقش شهید در فیلم گندمهای خونین
خاطرهای از گندمهای خونین: سال 61 آقای جعفر صالحی کارگردان بود وقتی میخواست برای این فیلمنامه نقشها رو انتخاب کنه نوبت به عباس کوهکن که رسید گفت تو نمیخواد دیالوگ بگی چون آدم آرومی هستی و این نقش برازنده توست و نقش حسنی برادر فرج رو به او داد که از برادرش طرفداری کنه و حاج جبار یک تیری به او زد و شهید شد. در آن فیلم شهید عبدالله مقدم هم نقش داشت.
پس از پخش فیلم گندمهای خونین شخصی بود به نام آسیدجواد که از ما دعوت کرد برای همکاری در فیلمنامهای به او کمک کنیم. رفت جبهه گزارش تهیه کند بعد از ده روز خبر شهادتش رو که شنیدم خیلی ناراحت شدیم و شدیداً روی ما اثر گذاشت.
علت عشق دوستان به شهدا
سال 61 وقتی من هنوز 14 ساله بودم دوست داشتم برم سربازی، به جبهه هم میگفتم سربازی. وقتی سوال میشد چرا میخواهی بری میگفتم دوست دارم برم خدمت کنم به مملکتم. بچههای جبهه و جنگ آدمهای خاصی بودن. پدرهائی بودن که40 تا تویوتا داده بود تا بچههاش رو نبرن جبهه یا بچه پولدارهایی بودن که اومده بودن. شهدا شخصیتهای خاصی داشتند. من از هر کدوم رزمندهها سوال میکردم چرا اومدی میگفتن دوست داشیتم. عاشق بودن. دوست داشتن خالصانه خدمت کنن. به قول آقای بنایی: سفرهای بود جمع شد. خدا گلهایی رو مثل عباس کوهکن گلچین میکنه.
من وقتی میدیدم شهید عباس کوهکن میگه آقا نماز اول وقت بخونید تا به ثواب برسید چطور به او عشق نورزم.
یا عدهای هم نمیتونن این وضع را تحمل کنن رها میکنن. شهدا قابلیت خوب شدن رو داشتن و در جبهه به کمال رسیدند.
شهید عباس کوهکن مگر چند سال داشت. عشق بود که او را به اینجا رسوند. خدا همه اونها رو جمع کرد برد.
جنگ و جبهه از نگاهی دیگر
من یک وقت دیدم توی پادگان یک نفر میگفت یک آقای لاری که میخواستن بچهاش رو ببرن جبهه 60 تیوتا داده بود که از این کار منصرف بشن و بچهاش رو نبرن؟ جبهه جای خالصها بود.
علت حضور در جبهه
ما با عباس کوهکن، علی مقدم، محمدحسین شیعه و خیلی از شهدا همرزم بودیم و اکثر بچهها رو که میدیدیم تو جبهه حضور دارن به دو علت بود یکی عشق به دفاع از دین و وطن و دیگری به علت شنیدن خبر شهادت دوستانشون.
عباس مسئلهای براش پیش اومده بود که میخواست برگرده ولی وقتی خبر شهادت علیاکبر علیشاهی و حمید قائدشرف و بقیه رو شنید گفت دیگه بر نمیگردم حتی برای فاتحه خواندن یکی از اقوامش که اون زمان فوت شده بود برنگشت. شهادت بچهها در ماندن اونها خیلی اثر داشت حتی در رفتن اونها به جبهه.
شهید عباس حاجزمانی چند سال تو جبهه بود. مرتضی جاویدی که شهید شد گفت دیگه من نمییام. یا محمدرضا حاجزمانی و اسماعیل حاجزمانی با هم پسر عمو بودن اسماعیل رفت جبهه ولی عباس حاجزمانی به خاطر مسایلی نتونست ولی وقتی فهمید اسماعیل شهید شده تصمیم گرفت بره. یک دید خاصی نسبت به این مسایل داشتند.
یکی از دلائل عشق به جبهه
بچه رزمندهها وقتی میدیدن تو شهر کلاهبرداری میشه، فساد میشه، ولی در جبهه از این چیزها خبری نبود در واقع جذب جبهه میشدن و دوست نداشتن دل بکنن. تو جبهه جز صداقت، پاکی چیز دیگری نبود. جنگ اصلاً خوب نبود ولی صداقت و همدلی بچهها با هم جنگ رو خوب کرده بود.
شهید عباس حاجزمانی وقتی میدید شهیدی جنازهاش افتاده، اصلاً خوابش نمیبرد حتی روی جنازه رفقاشون هم تعصب داشتند. این نشانگر علاقه و مهربونی بین بچهها بود و میتونیم بگیم دلایل ماندگاری و جذب شهدا تو جبهه اینها هم بود.
ارزشها در جبهه
ما یک ماه دو ماه تو پادگان بودیم، خط پدافندی که خیلی بزن بزن بود فقط گاهگاهی میرفتیم. مسایل معنوی فقط تو خط مقدم نبود. تو پادگان شبهای قدر 20 نفر غش میکردن. ارزشها این قدر بالا بود. ما حتی «تو» به هم نمیگفتیم.
محیط جبهه خیلی روی بچهها اثر میگذاشت من خودم خدا را شکر میکنم که مدتی از عمرم رو با تعدادی مرد گذرونیدیم.
اهمیت به حلال و حرام
شهید عباس کوهکن خیلی روی حرام و حلال دقیق بود. یک روز از پادگان که اومدیم بیرون برای مرخصی شهری. در اهواز جایی بود بچهها وزن میشدن روی باسکول. خلاصه یکی یکی بچهها روی باسکول خودشون رو وزن کردن. محمدحسین که روی باسکول میره یکی از بچهها پاش رو روی باسکول میذاره تا وزن محمدحسین زیاد بشه، بچهها میخندن و اون مرد خیال میکنه بچهها دارن مسخرهاش میکنن. ناراحت میشه میذاره دنبال بچهها. همهمون فرار کردیم. خودم شاهد بودم عباس پولی درآورد در حال فرار کردن به طرف اون مرد انداخت و گفت دیگر لااقل ما زیر دین نباشیم. تو این لحظه که همه دارن فرار میکنه عباس کوهکن فکر پول دادن و ادای دین است. پس این نشانگر مقید بودن عباس کوهکن به حرام و حلال است.
شستن پوتینهای همرزمان
حقی که شهید کوهکن گردن من داره باید ادا کنم این است در پادگان اهواز، 35 کیلومتری اهواز، یک روز بارون تندی زده بود و پوتینای بچهها شلی (گلی) شده بود. وقتی برگشتیم پادگان فردا صبح که در محوطه پادگان با بچههای فسا و زرقون دور میزدیم. حاج مسعود شیعه هم آنجا نشسته بود. دیدیم عباس کوهکن شیلنگ آبی آورده و پوتینهای بچهها رو داره میشوره. در همین بین یکی از بچههای گردان فجر که خودش هم شهید شد به نام شهید مصیب جمالی همین طور که رد میشد به حاج مسعود شیعه گفت قدر این عباس رو بدونید عباس شهید میشه.
جاذبههای عباس در رفاقت
عباس تو بحث رفاقت خیلی آقا بود. ما شهید داشتیم از بچه کازرون شهید رحیم داودی که به خاطر عباس میاومد تو پادگان ما و از ما هم معذرتخواهی میکرد که اوقاتی از روز رو با عباس که دوست ما بود میگذرونه که یک وقت ما ناراحت نشیم. عباس یک روحیات جالبی داشت. در هر جمعی که میرفت میخندید و با همه خوش و بش میکرد.
فدایی اباالفضل (ع)
هیچ کس تحت هیچ شرایطی از عباس عصبانیت ندید. شبی که رفتیم خونه شهید. پدرش میگفت ما تو ذهنمون بود که او فدایی اباالفضل میشه به همین دلیل نامش رو عباس گذاشتیم. حق گردن همهمون خیلی داشت.
کمک به همکلاسان
من خودم در خونه مشکل داشتم خوب همکلاسی بودیم هر چی فکر کردم دیدم هیچ جا بهتر از خونه عباس کوهکن نیست. در هر شرایطی آدم رو میپذیرفت.
یا در زمینه کمک کردن به دیگران یادم هست کسانی از بچهها که از لحاظ مالی در مضیقه بودن خودش پول هفتگی رو جمع میکرد و به بچههایی که نیاز به کمک داشتن میداد.
مبصر کلاس
عباس کوهکن در دوره راهنمایی و دبیرستان که با هم بودیم مبصر کلاس بود،اگرچه جثه کوچکی داشت ولی به خاطر اخلاق خوبش و درسش که خیلی عالی بود او رو میگذاشتن مبصر.
کاپیتان تیم
یادمون هست در پارک آزادگان زمینی درست کرده بودن شاید 10 – 12 روز اون موقع کار صاف کردنش طول کشید. همه به حرف شهید کوهکن مییومدن برای کمک این قدر بچهها ازش حرف شنوی داشتن.
ما عصبانیت از او نمیدیدم مثلاً تو زمینه فوتبال که بچهها خسته میشدن یک وقت عصبانی میشدن ایشون بچهها رو آروم میکرد. هر کس مشکلی داشت مشکلش حل میکرد.
ما یک مربی داشتیم به نام علی محمدی که او همیشه به بچههای تیم نمره میداد روی اخلاق هم خیلی دقیق بود. همیشه توی لیست نمرهها نفر اولش عباس کوهکن بود. در زمینه فوتبال هم همیشه کاپیتان تیم بود و باز به خاطر اخلاقش.
همیشه با وضو حتی در فوتبال
ایشون همیشه با وضو بود البته تو جبهه این چیزها عادی بود ولی او در اون زمان که خیلیها توی این مسایل نبودن، خیلی به این چیزها اهمیت میداد. ما در زمین فوتبال که میخواستیم بریم ایشون میگفتن امروز فوتبال داریم وضو یادتون نره. یا بسم الله یادتون نره.
اخلاق و رفتار اسلامی
عباس اگرچه از لحاظ جثه کوچک بود ولی اخلاق و رفتارش چنان خوب بود که حتی بزرگترها هم به او احترام میگذاشتند. روزی مادرش دیدیم گفتیم نکنه از این که عباس شهید شده ناراحت باشی.
مادرش فرمود: نه من به خاطر شهادتش ناراحت نیستم. فقط به خاطر رفتارهاش و اخلاقش ناراحت هستم که خیلی خوش برخورد بود.
تصمیمات منطقی
تصمیماتی هم که میگرفت منطقی بود کم میشد کسی با تصمیماتش مخالفت کنه.
اولین اعزام : زمانی که در مرودشت برای اولین بار میخواستیم اعزام بشیم به خاطر قد و قوارهاش که کوچک بود چند بار تو صف جابجا شد که زیاد سختگیری بهش نکن و بتونه بره جبهه.
ذکرهای سفره
در جبهه قبل از پهن شدن سفره ذکر بسمالله الرحمن الرحیم و بعد از غذا الحمدالله رب العالمین رایج بود. بیشتر مواقع عباس کوهکن بود که این اذکار رو میگفت و یه شعری هم بود که میگفتیم:
الهی که این سفره معمور باد - همیشه پر از نعمت و نور باد
خدمت در زیارت عاشورا
هر صبح زیارت عاشورا، بود و اجبار هم در کار نبود همه از روی عشق و علاقه میاومدن، عباس هم یکی از خدمتگزاران این مجلس بود.
ساقی شهید : اکثر کسانی که برای بچهها چای دم میکردن شهید میشدن و آخرین نفر هم آقای کوهکن بود که جزئی از «ساقی خُم» میشد. چایی که دم میکرد بچهها اذیتش میکردن، مثلاً میگفتن چایی سنگینه، یا بوی مرده میده و غیره و عباس اصلا کوتاه نمیاومد و ناراحت هم نمیشد.
همینها فقط به دردتون میخوره
خاطرهای دیگه: که زمانی که به جبهه رفته بودیم چند نفر بودیم که دوست داشتیم مرتب به خونواده یا رفقا نامه بنویسیم یک روز شهید کوهکن اومد گفت بساطتون جمع کنید. رفقاتون همین همسنگراتون هستن یا خونهتون همین جاست. همینها فقط به دردتون میخوره. خودش هم اصلاً طالب نبود این کارها رو انجام بده.
نزدیکترین دوست همه : ما فکر میکردیم که ما فقط با او دوست هستیم در حالی که با همه همین طور بود همه فکر میکردن نزدیکترین دوستشون عباس است. ایشون مشکلات را هر طوری که بود حل کرد حتی در جایی من مشکل مالی داشتم که به من کمک کردند و مشکلم حل شد.
باطنش هم خیلی خوب بود و بچهها هم طالب چنین دوستانی بودند رفتار و اخلاقش بهترین راه بروز محبت نسبت به ما بود من میتونم قسم بخورم هیچ کس نه غریب و آشنا از ایشون سرسوزنی ناراحتی نداره و نداشت.
قبولی در دانشگاه شهادت : از نظر درسی خیلی عالی بود در سال چهارم دبیرستان به فکر قبولی در دانشگاه بود و به خاطر همین هم خانوادهاش کمی مخالفت داشتند که بیاد جبهه ولی خیلی تو این چیزها نبود که میخواست چه کاره بشه، انگار میدونست قراره تو دانشگاه شهادت قبول بشه.
خاطرههای عملیاتی
- در یکی از عملیاتها من زخمی شده بودم و کمک آرپیجیزن علیرضا آلطه بودم وقتی از محور اومدم بیرون مجروح شدم. تو برگشتن عباس کوهکن پشت سرم بود تا رسید بالای سرم گفت چطور شده گفتم که زخمی شدم. فوراً چفیه خودش رو بیرون آورد دست من رو بست، بعد چفیه خودم هم باز کرد پاهام رو هم بست و گفت میخواهم با بچهها برم جلو. گفتم برو به امید خدا. حالا تو این موقعیت که همه خودشون نیاز به چفیه داشتن و عجله جلو رفتن ایشون به فکر ما بود.
- او خیلی زرنگ بود. یاد دارم تو یه عملیاتی، در یک جای خاصی که باید سینهخیز بیایم وقتی گفتن کمک آرپیجیزن لازم داریم عباس با اون جثه کوچکی که داشت آرپیجی رو پشتش حمل کرد و سینهخیز با اون وضعیت سنگین حمل آرپیچی خودش رو به ما رساند و ما اصلاً باور نمیکردیم و بیانش سخت است!
- یک روز تو سنگر نشسته بودیم شهید کوهکن داشت برامون از یک عملیاتی تعریف میکرد تو تعریفش صدای صوت خمپاره کشید، ما یک مرتبه دیدیم یک نفر با سر اومد تو سنگر چون خیال کرده بود صدای صوت خمپاره واقعی هست ترسیده بود در حالی که عباس کوهکن تو تعریفش این صدارو درآورده بود و بعد بچهها که خندیدن طرف گفت ما اینجا با کسی شوخی نداریم.
پیش بینی شهادت توسط دوستان
با بچهها خسته از کار بنّایی اومده بودیم و میخواستیم با آب خودمون رو شستشو کنیم. شهید کوهکن به خاطر مریضی که داشت مسعود بهش گفته بود نیو جلو و استراحت کن و ما خودمون رو که شستشو دادیم میخواستیم بریم جلو. من ترک پیشونی شهید کوهکن بوسهای زدم و گفتم ما داریم میریم گفتم شاید شهید بشی و دیگه همدیگهرو نبینیم. او گفت شما دارین میرین جلو ، من اینجا. . . ! گفتم شهید شدن کاری به جلو یا عقب نداره ، نصیب تو میشه. چهرهاش همیشه تو نظرم هست که خیلی ناراحت بود که نمیتونست بیاد جلو و دیگه همدیگرو ندیدیم.
خاطرهای از شهید محمدحسین شیعه
سنگر بچههای زرقون همیشه خیلی مرتب بود. یک روز که سنگر خیلی مرتب و تمیز بود محمدحسین با پوتین دوید روی پتوها حاج محمد نعمتالهی هم داد و بیداد راه انداخته بود و خیلی عصبانی شده بود ولی محمدحسین هیچی نگفت و سرش را انداخت پایین و رفت و این هم نشانه بزرگواری و فرو بردن خشم که نشانه با ارزش در شهدا بود.
کاکا
خاطره دیگه که هرگاه عباس کوهکن دوستان و مخصوصاً زینالعابدین حاج زمانی رو میدید بهش میگفت کاکا، این تکیه کلام شهید کوهکن بود.
==========================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام