شهید کربلائی تقی خدامی
بسم رب الشهداء والصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار کربلایی محمد تقی خدامی
شهید کربلایی محمد تقی خدامی فرزند مرحوم نصرالله در سال 1336 در خانواده ای مؤمن و مذهبی پا به عرصه زندگی نهاد. هنوز پنجاه روز از عمرش نگذشته بود که به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) مشرف شد و در حقیقت از همان ابتداء زندگی رشته سرنوشت خود را به محبت آقا امام حسین گره زد. شهید در سن 13 سالگی پدر مهربانش را از دست داد. در دوران انقلاب اسلامی حضور فعال داشت و در ایام سوگواری سرور شهیدان حسین ابن علی(ع) بعنوان خداّم و ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در حسینیه ولیعصر مشغول به خدمت میشد. او در سال 1360با تمام وجود به ندای نائب امام زمان خود لبیک گفت و عازم جبهه های حق شد. در عملیات والفجر از ناحیه گردن مجروح شد. امّا عشق به خدمت و شهادت او را پس از اندکی بهبودی مجدداً به جبهه کشاند. در عملیات خیبر مسئولیت تدارکات گردان را بعهده داشت و نهایت ایثار و فداکاری را از خود به جا گذاشت و سرانجام در تاریخ 25/12/63 در جزیره مجنون در هنگام پیکار با دشمنان عاشقانه و سبکبال بسوی حق شتافت. شهید بسیار مقیّد به نماز اول وقت و نماز جماعت بود. به طوری که بعضی از مواقع در صورت نبود نماز جماعت همرزمانش او را بعنوان امام جماعت انتخاب می کردند و نماز جماعت را با آن شهید بر پا می داشتند. هنوز صدای دلربایش در فضای معنوی به گوش میرسد که چگونه نوحه علی اکبر امام حسین (ع) را با شور و شوق می خواند: ز بعد اکبر گفت سبط مصطفی - علی، عَلَی الدّنیا بَعدک العفا. . . . . و امّا امروز هم باید در فراق یاران سفر کرده اینچنین گفت اُف بر دنیا که چگونه بین ما و شما جدایی افکند. . . .
سرا پا وسعت دریا گرفتند - همان مردان که در دل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند - به بام آسمان مأوا گرفتند
شهید محمد تقی خدامی مسئول تدارکات گردان و مشغول یاری سپاهیان اسلام بود که عملیات غرور آفرین بدر آغاز شد و او در این عملیات نهایت ایثار فداکاری جهت رساندن تدارکات به لشکر حق انجام میداد تا این که در مورخ 25/12/63 در گرماگرم پیکار محمد تقی بوسه بر عروس شهادت زد و با نوشیدن شربت گواری شهادت به لقای محبوب رسید و پیکر پاکش و مطهرش در منطقه خونرنگ عملیاتی مشغول مناجات عاشقان و ملکوتی با خداوند است. روحش شاد یادش مستدام باد. والسلام
کلتقّی، زیباترین اسطورهی اخلاص و مقاومت
کلتقی کشاورز بود، زمین و ماشین و درآمد کافی داشت، از سربازی هم معاف شده بود. جنگ که شروع شد زندگیاش را رها کرد و برای دفاع از دین و میهن به جبهه رفت. در جبهه تقریباً از بیشتر همرزمانش بزرگتر بود و پدر و مادر تمام بچهها به حساب میآمد و همهی بچهها واقعاً عاشقش بودند. مسئولیت تدارکات گردان را بعهده داشت ولی سادهزیستترین و کمخوراکترین و پرکارترین نیرو به حساب میآمد. اگرچه تحصیلاتش را بعد از دورهی ابتدائی رها کرده بود ولی در قرائت قرآن و ادعیه مهارت کامل داشت. احکام دین را در حد یک روحانی میدانست و هرجا که لازم میشد به پرسشهای دینی بچهها پاسخ میداد. در اکثر مراسم نوحه میخواند، در نمازها نیز اگر روحانی حضور نداشت بچهها به او اقتدا میکردند.
کلتقّی کوچکترین فرزند خانوادۀ مرحوم مشهدی نصرالله بود، پدرش را در کودکی از دست داده بود و تمام عمرش را با برادرهایش کار و زندگی میکرد. در چند ماهگی او را به کربلا برده بودند و از همان دوران نوزادی پیشوند کربلائی را جلو اسم خود داشت و همه او را کلتقّی صدا میکردند. از کودکی در حسینیه و مسجد و پای منبر بزرگ شده بود و از تاریخ اسلام و مسائل عقیدتی و احکام اطلاع کامل داشت. چه قبل از جنگ و چه در دوران جنگ، ذرهای تشریفات و تجملات در زندگیاش نبود و صفا و سادگی در تمام جلوههای زندگیاش موج میزد، در گفتار و رفتارش، در کار و عبادتش، در غذا خوردن و خواب و بیداریاش و در هر حال و وضع و شرایط به سادهترین وجه زندگی میکرد. اگر گرسنه میشد با کمترین غذای ممکن و با تکهای نان و جرعهای آب خودش را سیر میکرد و اگر نیاز به خواب و استراحت داشت (اگر غریبهای وجود نداشت) هرجا که بود روی زمین دراز میکشید.
حتی اگر قرار بود بصورت رسمی حرف بزند کاملاً ساده و بیتکلف و با لهجهی محلی حرف میزد اما در گفتارش کاملاً منطقی و آرام و مؤدب بود. هیچگاه پرخاش و حرفهای رکیک از او شنیده نشد. بسیار پر مهر بود و اصلاً اهل قهر نبود. هیچ حرفی را به دل نمیگرفت و از کنار تمام حرفهائی که برای او و دیگران ثقیل بود به سادگی میگذشت. با اینکه مسئول تدارکات بود و انبار لباس و خوراک زیر دستش بود ولی یک دست لباس کهنهی نظامی بیشتر نداشت و هر وقت نیاز به شستن آن پیدا میکرد آن را میشست و دوباره میپوشید.
نومیدی حتی در سختترین شرایط، در دلش راه نداشت، لبخند هرگز از لبانش دور نمیشد. ذاتاً با نشاط بود و هرکسی در اولین برخورد با او جذبش میشد و به وجد میآمد و از او روحیه میگرفت. اگرچه کاملاً کم خواب و خوراک بود ولی به اندازهی چند نفر کار میکرد و همیشه سختترین کارها را به عهده میگرفت.
اگرچه بچههای جبهه اکثراً اسطوره بودند ولی کلتقّی دارای خصائل و فضائلی بود که در کمتر رزمندهای پیدا میشد. او نه فقط در امور شخصی و تشکیلاتی و تدارکاتی بلکه در رزم و نظامیگری هم دارای جرأت و تجربه و ابتکار بود ولی علیرغم تمام این مسائل هیچوقت هیچ ادعائی نداشت. اگرچه دانش کافی در امور جبههها و مسائل دینی و سیاسی داشت و به تمام معنا صاحبنظر بود ولی همیشه خودش را یک کشاورز بیابانگرد و بیسواد قلمداد میکرد و به هیچ مصاحبهای تن نمیداد و هیچگاه خاطراتش را تعریف نمیکرد. او چنان بی ادعا بود که اگر کسی او را نمیشناخت و با او سالها رفیق میشد هرگز نمیتوانست بفهمد که او حداقل یک روز در جبهه بوده است.
برادرانش چندبار تصمیم گرفته بودند برایش زن بگیرند ولی ازدواجش را موکول به بعد از جنگ، در صورت زنده ماندن، کرده بود. او در یکی از وصیتنامههایش کل اموالش را بین برادرها و خواهرهایش تقسیم کرده بود. یک سر مویش به دنیا وصل نبود و در این دنیا آرزوئی جز شهادت و رسیدن به قرب حقتعالی نداشت و نهایتاً در عملیات بدر مفقودالاثر شد و پس از دهسال پیکرش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای زرقان دفن گردید. در ضمن خودش به عشق اباعبدالله از خدا خواسته بود که پیکرش ده سال غریبانه در بیابان بماند و دقیقاً همینطور شد.
کلتقّی با برادر شهیدم ابوالفضل صادقی در گردانهای فجر و کمیل لشکر المهدی ارتباطی تنگاتنگ داشت و تقریباً همراز و همدل و همکار بودند. در ضمن با ما نیز ارتباط خویشاوندی داشت و ما از کودکی او را میشناختیم. روحش شاد و یادش گرامی
نکاتی دیگر در مورد کلتقی :
بخاطر خویشاوندی نزدیک تقریباً در یک خانواده بزرگ شدیم. او سه سال از من بزرگتر بود. از همان کودکی هم، همه «کلتقّی» صدایش میکردند (با تشدید روی قاف). آن وقتها مثل حالا نبود که همه به مکه و کربلا حتی مشهد بروند و هرکس میرفت نامش پیشوند حاجی و کربلائی و مشهدی میگرفت و کلتقی به این خاطر کلتقی شده بود که او را در طفولیت به زیارت کربلا برده بودند. این توفیق و امتیازی بود که حتی نصیب خیلی از بزرگسالان هم نمیشد.
اگر بخواهم در یک عبارت کوتاه کلتقی را معرفی کنم که تمام فضائل اخلاقی و شخصیتی و بزرگمنشی و کمال او را در بر بگیرد باید او را اینگونه معرفی کنیم: کلتقی خدامی (به همین سادگی و به همین بزرگی و همین گمنامی. )
یعنی کربلائی بود نه بخاطر اینکه کربلا رفته بود، بلکه بخاطر روح کربلائی و عاشورائیاش، و تقی بود نه به این خاطر که نامش را تقی گذاشته بودند بلکه بخاطر تقوا و پاکی و عفت و حجب و حیا و محبوبیت بیشائبه و بیمانندش و خدامی بود نه به این خاطر که فامیل خانوادگیاش را خدامی گذاشته بودند بلکه بخاطر روحیه خدمتگزاریاش به خلقالله و اهلبیت(ع) و بخصوص خدمت خالصانه خود و خانوادهاش در حسینیه و مسجد ولیعصر (عج) زرقان که نسل اندر نسل افتخار خدمتگزاری داشتند و دارند.
آری شخصیت کلتقی را باید دقیقاً در عبارت «کلتقی خدامی» جستجو کرد، این خلعتی بود که خدا از روز ازل بر قامت او دوخته بود و معلوم است که چنین وجود زیبائی، سرنوشتی زیباتر از شهادت نباید داشته باشد.
یک چیز را فراموش کردم: سنتی بودن او.
از همان کودکی انگار خشت او را بر سنت بومی و مذهبی زده بودند، نه فقط بخاطر اینکه کربلا رفته بود بلکه بخاطر اینکه از همان کودکی بزرگمنشی در وجودش موج میزد و همه مردم با احترامی خاص که شایسته یک بزرگسال «کربلا رفته» است با او رابطه داشتند. او در کودکی نیز بزرگ بود، سالها بزرگتر از سن طبیعیاش، و این موضوع را تمام دوستان و اطرافیانش حس میکردند.
شاید همین امر باعث شد که تحصیلاتش را در کودکی رها کند و به کار و زندگی مشغول شود. از کودکی مرد کار بود و به اندازه یک انسان بزرگ، کشاورزی میکرد. دوران کودکی و نوجوانیاش کلاً با کار سپری شد، نه کاری با اجبار و اکراه، بلکه کاری که برای او، مثل بازی کردن همسالانش در کوچهها بود و شاید به همین خاطر است که کسی بازیهای کودکانه و نوجوانانه او را بیاد ندارد و حتی برادرانش که همه از او بزرگتر بودند و به نوعی «ولّی و قیم» او به حساب میآمدند بازیهای کودکانه او را بیاد ندارند.
اگرچه کلتقی خیلی زودتر از همسالان خودش وارد کار و زندگی شد اما بخاطر انقلاب و جنگ، ازدواج نکرد و تشکیل زندگی نداد و همیشه در برابر اصرار دیگران که او را تشویق به ازدواج میکردند میگفت: تا جنگ تمام نشود ازدواج نمیکنم.
تفاوت دیگر کلتقی با بعضی از دوستان و همسنگرانش نیز همین بود که او صاحب کار و زندگی و زمین زراعتی بود و میتوانست حتی در اوائل جوانی (قبل از انقلاب) تشکیل زندگی دهد و در گوشهای آرام به درآمدزائی و کار اقتصادی بپردازد ولی یک حس غریب که همیشه در چشمانش موج میزد او را از تشکیل خانواده باز میداشت، حسی که نشاط ذاتی و شوخطبعی و لبخند همیشگی او را نیز تحتالشعاع قرار میداد و گهگاه در سکوتهای عمیقش متجلی میشد.
کلتقی چه در زندگی عادی و خدمتگزاری در هیئت و چه در دوران دفاع مقدس، آنقدر پر کار و فعال بود که همیشه یک سر همهی کارها به او ختم میشد و خودش را در هیچ کاری بینقش و مسئولیت نمیدانست و چنان خستگیناپذیر بود که انگار واژه استراحت را از زندگی خود منها کرده بود. در عین حال، نسبت به نتیجه کار و فعالیتهایش، آنقدر بیتوقع بود که انگار هیچ نقشی در آنهمه کار نداشته است. علاوه بر پرکاری و خستگیناپذیری و بیتوقعی، موضوع دیگری که او را بین دوستان و همرزمان برجسته میکرد بیاهمیتی او به نام و نشان و شهرت بود. انگار خداوند، اخلاص و قدرت و مدیریت و تواضع و زهد صدها جوانمرد قدرتمند و غیور و بینام و نشان را یکجا در وجود کلتقی به امانت گذاشته بود. اگرچه او خود را، متواضعانه، بیسواد معرفی میکرد ولی در حسینیه و جبهه بسیاری از بچهها سؤالات مذهبی و فقهی خود را از او میپرسیدند و نمازشان را به او اقتدا میکردند و به او در حد یک عالِم احترام میگذاشتند. تسلط او بر ادعیه و زیارات و آیات الهی و آگاهی او از تاریخ اهلبیت(ع) باعث میشد که در این امور نیز رهنمای بچهها باشد و در بسیاری مواقع زیارتها و نوحهها و قرائت قرآن را خودش اجرا میکرد و شمع پروانگان ولایت میشد.
او قبل از انقلاب، از خدمت سربازی، معاف شده بود و قانوناً تکلیفی برای حضور در جبههها نداشت ولی غیرت و تعصب و همت و دریادلی و بیپروائی و روحیه خدمتگزاری او باعث شده بود که وجود استثنائیاش جذب دفاع مقدس شود و به جمع حماسهسازان حسینی آن روزگار غریب بپیوندد.
اگرچه چهره اسطورههای افسانهای معمولاً چهرهای دروغین است ولی کلتقی یکی از اسطورههای حقیقی و واقعی در تاریخ دفاع مقدس بشمار میرود و بخاطر همین فضائل و خصائل است که او در عین پرکاری و خستگی ناپذیری و بیتوقعی هنوز گمنام مانده و قلم قاصر حقیر هرگز نمیتواند کلتقی را آن گونه که باید و شاید بشناسد و بشناساند. والسلام
روحش شاد و یادش گرامی
وصیت نامه شهید محمد تقی خدامی
بسم الله الرحمن الرحیم:
ای خدایی که غیر از تو کسی را ندارم.
کلماتی که علی (ع) هنگام جنگ به زبان جاری می کند جاری میکنم، خدایا ما هنگام جنگ مغزهایمان را به تو می سپاریم و از تو کمک می جوییم. با درود به رهبرکبیرانقلاب اسلامی ایران و درود بر امت شهیدپرور و دلاور ایران بخصوص امت مسلمان و حزب الله زرقان، بنده حقیرخیلی کوچکتر از آنم که بخواهم پیامی به شما امت بدهم اما به عنوان وظیفه و پیام شهدا تقاضا دارم که پشتیبانی از اسلام و امام را از یاد نبرید برای ما نه تنها ملت ایران ثابت شد که دیدِ امام تا آخرین نقطه جهان است بلکه برای تمام ابرقدرتهای شرق وغرب هم ثابت است ولی در ظاهرخود را طوری دیگر نشان می دهند، پس، از شما ملت امید دارم که به هر طریق که می توانید زبانی، مالی، اخلاقی، فرهنگی و مثل رزمندگان اگر برایتان میسراست این پیام را عملی کنید و الا بخواهید نخواهید امام خمینی حجت حق در عصر ماست و نائب حضرت مهدی (عج) است و اما ملت مسلمان زرقان حقیر که خجالت دارم نام رزمنده را بر خود بگذارم اما هرکدام از شهدای همسنگرم است که همیشه با هم این خیال را داشتیم که ما بین شهرهای دیگر کمترین نیرو را داریم خوب پیام کوچک من هم برای آنهایی که کمی بی تفاوت و کم اندیشند که خدا میداند که کربلای معلی بدست همین رزمندگان فتح میشود و آن وقت است که آنها افسوس میخورند که چرا سهمی در این انقلاب و جنگ نداشته اند والله آن وقت است که خجل هستند از روی شهدایی که به خون غلطیدند و با برادران عزیزی که مفقود شدند و جسد مطهرشان در آب و گل ماند و آخرالامر کربلا را آزاد میکنند پس پیام حقیر به تمام ملت این است که حقیقت را در نظر بگیرند که حساب هرکس را خدا می داند، اما آنهایی که نفاق را دنبال می کنند بدانند که توبه را انسان پیش خدا می کند که خدا ارحم الراحمین و توبه پذیراست و برای او ساعت، دقیقه، ثانیه، زمان و مکان پیر و جوان مرد و زن ندارد.
و اما اگرخداوند متعال توفیق شهادت را نصیب بنده کرد از خدا میخواهم که اگر بنده را بخشیده آن وقت مرا بطلبد که خیلی مشتاقم، اما این را بگویم که هر کدام از این امت زرقان از دست بنده ناراحتی وشکایتی دارند آنها را به زهرا قسم میدهم که همه را به این بانوی عالم بخشند و عفو کنند اما اگر شهید شدم هنگام تشییع 3 بار تابوتم را به زمین بگذارید تا در این هنگام هرکس به هرصورتی که از بنده ناراحتی دارد ببخشد بعدا مرا به خاک بسپارید و حلالم کنید و آخر کار از برادرانم تقاضا دارم که از امت حزب الله در تشییع جنازه ام تشکر کنند و اگر جسدم بدست نیامد هیچ ناراحت نباشید که در زیر آسمان الهی دفنم میکنند مثل شهدای مفقود دیگر و همرزمانم پس به هیچ وجه راضی نیستم که ناراحت باشید چون خدا هرچی مصلحت داشته باشد همان خواهد شد. و اما از خداوند میخواهم پدر و مادرم را ببخشد و بیامرزد که خیلی حق به گردن من دارند و آنان را با امام حسین(ع) محشور گرداند و شما امت حزب الله و برادرانم را حفظ کند که خیلی خیلی آنان را اذیت کرده ام و به بزرگواری خودشان ببخشند و مرا حلال میکنند و واقعا پدری کردند در حق بنده حقیر و اجرشان را از خداوند میگیرند و بنده تا زنده ام دعا و اگر شهادت نصیبم شد و آبرویی داشتم نزد خداوند شفاعت آنان را میکنم. انشاءا. . . والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته 21/12/63
کربلایی محمد تقی خدامی
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام