امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۳۵
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۱
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار علی اکبر روستا

شهید علی اکبر روستا فرزند سردار در سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و متوسط در روستای تاریخی بندامیر زرقان دیده به جهان گشود، او فرزند پنجم و آخر خانواده از بین ۳ خواهر و دو برادر بود، پدرش علاوه بر کشاورزی به بقالی نیز اشتغال داشت و مغازه اش نیز در بندامیر بود.  

شهید از اخلاق خوبی برخوردار بود، بسیار مهربان و با گذشت و مددکار دیگران مخصوصاً والدین و خانواده بود و به همین خاطر تمام اقوام و خویشاوندان و همسایگان او را دوست می داشتند.

شهید علی اکبر روستا دوران تحصیلات ابتدائی را در مدرسه شهید عضدی و دوره راهنمائی را در مدرسه سید جمال الدین اسد آبادی روستای بندامیر با موفقیت به پایان رساند و بخاطر اینکه دبیرستان در بندامیر وحود نداشت، ادامه تحصیل را به آینده موکول کرد و وارد بازار کار شد.

ایشان بصورت فعال در مراسم مذهبی مسجد و مدرسه شرکت می کرد و یکی از اعضای فعال پایگاه مقاومت بود.  

در سال ۱۳۶۶ برای دفاع از ایران اسلامی که مورد هجوم صدام با کمک ایادی استکبار جهانی و دشمنان داخلی قرار گرفته بود به سپاه پاسداران پیوست و به عنوان پاسدار وظیفه به جبهه های نبرد حق علیه باطل  اعزام شد و بیش از یکسال در مناطق مختلف جنگی خدمت کرد، سر انجام در ۱۳۶۷/۴/۴ در آخرین روزهای جنگ تحمیلی و  قبل از  پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل متحد در جزیره مجنون مورد هجوم دشمنان بعثی قرار گرفت و به همراه تعداد دیگری از همرزمانش به شهادت رسیدند.  

 این شهید عزیز پس از شهادت، مفقودالاثر شد و تا سالها خانواده اش منتظر بازگشت پیکر او بودند و نهایتاً باقیمانده پیکر مطهرش که توسط گروه تفحص شهدا کشف شده بود بعد از سالها به وطن بازگشت و با حضور تعداد کثیری از اهالی مرودشت و روستاهای کربال تشییع و در گلزار شهدای مرودشت دفن گردید.  

لازم به ذکر است که مرحوم سردار روستا پدر بزرگوار شهید علی اکبر روستا و مادر گرامی ایشان مرحومه رخشنده امیری نیز به رحمت ایزدی پیوستند و در آرامستان شهر مرودشت در جوار گلزار شهدا به خاک سپرده شدند.  

 روحشان شاد و یادشان گرامی

 

از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

صفحه شهید اکبر روستا فرزند احمد

 

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار اصغر سیف

اصغر سیف فرزند آزاد در سال 1347 در زرقان و در خانواده ای مذهبی با وضعیت مالی ضعیف به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را تا مقطع سوم دبیرستان در رشته ای علوم تجربی ادامه داد. اصغر سیف علی رغم آن که پدرش علاقه شدیدی به او داشت ولی تابستان ها برای امر تامین معاش به بنائی می پرداخت. شهید اصغر سیف از کودکی مکبر نماز بود و علاقه ی زیادی به محافل مذهبی داشتند و در زمینه های علمی، ورزش و ادب سر آمد بودند. وی باستانی کار قهاری  بود و در کشتی گیری مهارت خاصی داشت. با شروع انقلاب، در فعالیت های انقلابی فعالیت خوبی داشت و در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت میکرد و شب ها به کمک دیگر انقلابیون زرقانی به پخش اعلامیه‌های امام می پرداخت. با شروع جنگ در لشگر فجر نام نویسی کرد و به جبهه اعزام شد. در جبهه نیز فعالیت خوبی داشت و تا پای جان در برابر دشمن مقاومت نشان میداد. شهید سیف در عملیات های مختلفی شرکت نمود و در جبهه فاو زخمی و شیمیایی شد و مدتی در بیمارستان بستری شد. هنوز حالش مساعد نشده بود که به جبهه برگشت و در عملیات کربلای 8 در شلمچه شرکت نمود و روز 19/1/1366  ندای حق را لبیک و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.   

 

وصیت نامه شهید اصغر سیف

بسم الله الرحمن الرحیم

اشهد ان لا اله الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله

شهادت میدهم به: یکتایی پروردگار و اینکه پیامبران که اول آنان حضرت آدم(ع) و آخرین آنان حضرت محمد ابن عبد الله (ص) است برای راهگشائی بشر از طرف پروردگار فرستاده شدند و نیز شهادت می‌دهم پس از نبی اکرم(ص) سلسلۀ امامت آغاز که اولین آنان مولا علی(ع) و آخرین آنان حضرت مهدی(عج) است که در پس پرده غیبت به امر پروردگار بوده و مسئولیت آن بزرگوار به طور غیر مستقیم بر عهده ولی فقیه است که در زمان ما این رسالت سنگین بر عهده امام خمینی می‌باشد.  

برادران و خواهران،

بدانید که با آگاهی کامل و شناخت واقعی راه حق علیه باطل، عازم کربلای ایران شده‌ام که رهبر عزیزم امام خمینی از جد بزرگوار خود آموخته و در جهت دفاع از حریم مقدس، گام به جبهه نهادم که مورد چپاول و ترکتازی صدامیان عفلقی که بنا به دستور ابرقدرتها و کلیه شیاطین به مملکت ما تجاوز نموده اند و دین، شرف، حیثیت و میهن عزیز ما را مورد تجاوز قرار داده اند.  

به خوبی میدانم که این راه همان راه حسین(ع) سرور آزادگان می باشد و از شما امت حزب اللهی می‌خواهم که سراپا گوش به فرمانش باشید که سعادت دنیا و فلاح و رستگاری جهان باقی در اطاعت از فرمان آن عزیز بزرگوار می باشد.  

سخنی چند با همسنگرانم یعنی دانش آموزان دارم و و آن اینکه:

هنر این است که در شرایط حساس و سرنوشت ساز کشورمان که کلیه شیاطین جهانی با کلیه نقشه ها و وسایل اهریمنی خود همه، همگام و یکصدا پشت در پشت هم داده و در جهت نابودی اسلام عزیز و انقلاب نوپای اسلامیان تا سر حد توان در حال فعالیت می باشند. . . . جا دارد که دانش آموزان نه تنها سنگر مدرسه را حفظ کرده بلکه به یاری دین مقدس خود که از قرآن کریم و سنت نبی مکرم(ص) نشأت گرفته بشتابند و سنگرهای جبهه را پر نموده و هرچه سریعتر شر این نوکر حلقه به گوش ابر خیانتکاران یعنی صدام کافر را از صحنه ی تاریخ محو نمائید.  

از امت حزب الله میخواهم که: هر چه بیشتر به مساجد، این سنگرهای واقعی انقلابمان اهمیت قائل شده و آنرا روز به روز پر نموده که تمام موفقیت ما در طول این هشت سال انقلاب از همین مکان های مقدس است. حفظ و اهمیت دادن به فرامین امام و فقیه عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری سر لوحه اعمال خویش قرار دهند.

و اما شما پدر و مادر:

از این که برای من زحمات زیادی متحمل شده اید و در مقابل، نه تنها من نتوانسته ام جبران کنم ، بلکه مدیون زحمت های شما می باشم، امیدوارم مرا ببخشید و مرا حلال کنید.  

از کلیه برادران و دوستان خویش میخواهم که جبهه ها را فراموش نکرده و سعی کنند این سنگر الهی و مکان مقدس که در واقع دانشگاه انسان سازی است را گرم نگه دارند.  

خدایا تو خود میدانی که من غایت و منتهای آرزویم، کسب رضایت تو و شهادت در راهت بوده. این منت را بر من بگذار و این آرزوی مرا مورد قبولت واقع گردان.  

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) حتما کنار مهدی(عج) خمینی را نگهدار

اصغر سیف - 17/1/66

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار عبدالرضا زارعی

فرزند اصغر، تولد سال 1348 شهر زرقان، شهادت نهم دیماه 1365 شلمچه عملیات کربلای 5

شهید عبدالرضا زارعی (سعید) در دو سالگی پدرش را از دست داد و پس از آن به همراه دو برادر بزرگترش که زیر دهسال داشتند و خواهر کوچکش که چند ماهه بود تحت سرپرستی مادرشان قرار گرفتند و تنها راه امرار معاش و درآمد آنها سه دانگ مینی بوسی بود که پدرش روی آن کار می‌کرد. به این طریق بچه‌ها در سایه فداکاری و مناعت طبع مادر رشد کردند و به مدرسه رفتند و وارد عرصه زندگی شدند. در این دوران سخت و جانکاه، مادر تمام سختی‌ها را به جان خرید تا بچه‌ها راحتتر زندگی کنند و گرد محرومیت به چهره‌شان ننشیند. سعید در چنین وضعیتی و در یک جوّ کاملاً مذهبی رشد کرد و از همان ابتدا با مسجد انس گرفت. سعید در انقلاب اسلامی نُه ساله بود و در حد خود در فعالیتهای انقلابی حضور داشت.  سعید در طول زندگی با خانواده پدری و مادری ارتباطی عاطفی و تنگاتنگ داشت و بیشتر از همه با کوچکترین پسر عمویش شهید غلامرضا زارعی که همسن و سال او بود (و او هم پدرش را در کودکی از دست داده بود) ارتباط داشت. پس از شهادت پسر عموی دیگرش شهید سعید زارعی (برادر غلامرضا) در سال 1361 با غلامرضا تصمیم به ادامه راه او می‌گیرند ولی از آنجا که کم سن و سال بودند برای جبهه پذیرفته نمی‌شوند اما به عضویت گروه مقاومت شهید بهشتی مسجد امام سجاد (ع) زرقان در می‌آیند و تداوم راه شهدا را از طریق فعالیت در گروه مقاومت دنبال می‌کنند.  

مادر سعید درباره جبهه رفتن او می‌گوید: بعد از شروع جنگ و شهادت پسر عمویش، هر روز برای رفتن به جبهه از من التماس می‌کرد و من قبول نمی‌کردم و گاهی نیز عصبانی می‌شدم، نه فقط خودش بلکه دیگران را هم واسطه قرار می‌داد تا من با جبهه رفتن او موافقت کنم. اگر می‌گفتم تو هنوز کوچکی می‌گفت: قاسم هم در کربلا همسن من بود، اگر می‌گفتم تو را به سختی بزرگ کرده‌ام می‌گفت: همه رزمندگان به سختی بزرگ شده‌اند و خون من رنگین‌تر از آنها نیست، اگر می‌گفتم برادرت در جبهه است می‌گفت او بجای خودش من هم به جای خودم، اگر می‌گفتم تو تکلیف نداری می‌گفت: امام تنهاست و همه جهان علیه او هستند و همه ما تکلیف داریم به ندای او لبیک بگوئیم. خلاصه هر روز یک بحث جدید پیش می‌کشید و من هرچه می‌گفتم او یک جواب قاطع داشت. من هم به حرفهای او ایمان داشتم و راضی به رضای خدا بودم و می‌دانستم که راه امام و رزمندگان اسلام حق است و مرگ و زندگی دست خداست و شهادت بهترین مرگ است ولی واقعاً نمی‌توانستم به او اجازه بدهم اما می‌دانستم که بالاخره یک روز در برابر آن همه التماس و خواهش باید تسلیم شوم و اجازه بدهم و نهایتاً همینطور هم شد و به او اجازه دادم و با غلامرضا که او هم همین وضعیت در خانواده‌شان داشت به جبهه رفتند. . .  

شهیدان سعید زارعی و غلامرضا زارعی که پسرعمو و صمیمی‌ترین دوست یکدیگر بودند دارای عشق و علاقه‌های مشترک بودند و آنقدر تشابه رفتاری و عقیدتی و معنوی داشتند که گویا یک روح در دو بدن بودند. اگرچه هنوز به سن تکلیف شرعی نرسیده بودند ولی به احکام دین مبین اسلام پایبندی و تقید کامل داشتند، نماز و روزه‌هایشان ترک نمی‌شد، نه فقط به واجبات بلکه به دستورات مستحب هم عمل می‌کردند و از مکروهات دوری می‌جستند. همیشه سعی داشتند نمازشان را سر وقت و در مسجد به جماعت بخوانند، در کنار درس و تحصیل، بیشترین فعالیت در گروه مقاومت و نماز جمعه و برگزاری برنامه‌های مذهبی داشتند و این خودسازی را ادامه دادن راه شهدا می‌دانستند، هر دو با شهدا (و مخصوصاً با شهید سعید زارعی) حشر و نشر و ارتباط داشتند. عشق به امام و کربلا و شهادت و رزمندگان وجودشان را چنان پر کرده بود که هرکس در اولین برخورد با آنها به محتوای دلشان پی می‌بُرد. بزرگترین آرزویشان شهادت بود و هر دو مشتاقانه در آتش این عشق الهی می سوختند. . .  

نهایتاً با هم به جبهه رفتند و به عضویت گردان فجر لشکر المهدی در آمدند و پس از چند بار حضور در جبهه در عملیات کربلای 5 در شلمچه با هم به شهادت رسیدند و در گلزار شهدای زرقان در جوار حرم سید شهید سید عمادالدین نسیمی در کنار هم آرمیدند و به بزرگترین آرزوی زندگی‌شان نائل شدند.

روحشان شاد و یادشان گرامی 

متن وصیتنامه بسیجی شهید عبدالرضا زارعی

(و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون)

نپندارید آن هایی که در راه خدا کشته شده اند مردگانند بلکه آن ها زنده اند و نزد خدا روزی می خورند.

مادرم هر وقت خواستی گریه کنی بیاد کربلا گریه کن اکنون که این توفیق نصیبم شد که به جبهه های حق علیه باطل روانه شوم و به جمع یاران حسین (ع) بپیوندم خدا را شکر می کم ای ستار العیوب از تو می خواهم که گناهانم را ببخشی زیرا که سخت به رحمت تو نیازمندم و از قهر تو می ترسم اکنون که مرگ حتمی است بگذار که تا مرگی را انتخاب کنم که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته باشد و خدایا تو خود شاهدی فقط برای رضای تو گام برمی دارم. ای برادران و خواهران عزیز در همه ی کارهایتان خدا را در نظر بگیرید و با خلوص نیت و وحدت پشتیبان اسلام و قرآن باشید مبادا روزی دشمنان اسلام بر ما بشورند و ما متفرق باشیم. خدایا گرانبهاتر از جانم سرمایه ای دیگر ندارم که در راهت بدهم و این جان ناقابل من در راه خود و راه امام امت و در راه گسترش اسلام بپذیر و سخنی چند با مادر و خواهر و برادرانم و کلیه کسانی که به نحوی در زندگیم مؤثر بوده اند: مرگ حق است و سرانجام زندگی همه گذر از این معبر است اما چه زیباست مرگ در راه خدا و جهاد در راه خدا و چه زیباست به دور از دلهره های گناه و خوف از غرور و خودخواهی در امواج عشق الهی پرواز نمودن و در قربانگاه عشق به لقاءالله رسیدن از همه شما می خواهم که بعد از من گریه ای که بیانگر ضعفتان باشد نکنید و بیاد آورید کسانی را که در این انقلاب 19 تن از افراد خانواده خود را فدایی اسلام و راه امام نمودند از شما می خواهم که در صورت امکان شب های جمعه برایم دعای کمیل بخوانید تا. . . . هر چه بیشتر از بارگاه احدیت روحم را شاد نمایید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگه دار ، خدایا خدایا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۵:۱۰
هیئت خادم الشهدا
۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۴:۵۳
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار قاسم نعمت الهی

شهید قاسم نعمت الهی فرزند علی اکبر (پسرخاله شهیدان گلمحمدی) روز اول ماه تیر سال 1352 در شهرستان زرقان در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و از همان اوان کودکی بود که تحت تأثیر رفتار بزرگترها قرار گرفت و در خانه ای که حاکی از رنج و مشقت و دوران سخت زندگی بود بزرگ شد. 5 ساله بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و او با مردم در خیابانها تظاهرات میکردند.  

 در سن 6 سالگی به مدرسه رفت و در تمامی مراسم های مذهبی و مخصوصاً بسیج دانش آموزی شرکت می‌نمود. شهید نعمت اللهی اگرچه در آن دوران سن کمی داشت ولی در تمامی تظاهرات ها و تشییع جناره ها شرکت می نمود. در تشییع جنازه شهید حسین بنی پری با ماشین تصادف کرد و در طی دو سال که مریض بود توانست به کمک پرستار، خانواده معلمین و کمیته درسش را نیز ادامه دهد و هم از نظر جسمی بهبود یابد.  

 شهید در کلاس پنجم بود که متوجه شد برای جبهه ثبت نام میکنند وی با همان سن کم و روح بزرگی که داشت تصمیم گرفت مانند بزگترها به جبهه برود که او را نپذیرفتند ولی  با دست بردن در شناسنامه، سال تولدش را از 1352 به 1347 تبدیل کرد و چون قلبا عاشق جبهه و جنگ بود بالاخره پس از آموزش در تاریخ  29/10/66 وارد جبهه شد و اثبات کرد که جبهه برترین مدرسه و دانشگاه است.  

 نهایتاً در تاریخ 22/1/67 در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به کاروان عاشورائیان تاریخ پیوست. شهید قاسم نعمت اللهی هنگام شهادت 15 سال بیشتر نداشت.  

 وصیت نامه شهید بزرگوار قاسم نعمت اللهی:

بسم رب الشهدا والصدیقین

 والذین هاجرو و اخرجوا من دیارهم و اوذو فی سبیلی وقاتلوا وقتلوا الا عنهم سیئاتهم ولادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عندالله - آنان که مهاجرت کردند وبیرون رفتند از دیارشان و رنجانیده شدند در راه من و کارزار کردند و کشته شدند ازبدیهای ایشان درمی‌گذرم و در بهشتهائی که در آن نهرها جاری است داخلشان می‌کنم.  خدایا امیدوارم خون من جزء آن دسته ازخونها باشد که با نثار شدن چون سیلی درخت پاینده اسلام را آبیاری می‌کند. با درود بر انبیاء و اولیاء خدا و درود بر مرجع علی گونه زمان حضرت ایت العظمی امام خمینی وسلام و درود بر همه شهدای شهر زرقان و سلام بر جانبازان و درود بر مجروحین و معلولین انقلاب واین شهیدان زنده.  ای مردم شهید پرور زرقان شما همانند پروانه‌ای دور امام بگردید ولحظه‌ای از یاری او و انقلاب دست برنداریم.

 

معراج قاسم

تقدیم به ارواح تابناک «فهمیده های» وطنم مخصوصاً شهید قاسم نعمت الهی

و برادران شهید کوچکعلی و قربانعلی عسکری

گفتم  : عدو ،  ذره‌ای رحم ، در   جنگل   دل   ندارد

گفتند : دل ، آرزوئی ، جز تیغ قاتل ندارد

گفتم که این قایق عشق ، در بحر خون می‌شود غرق

گفتند : زیباتر ، از این ، ساحل ، مقابل ندارد

گفتم : در  این راه ، جانان ، جان  از  شما  می‌ستاند

با التماسی حماسی ، گفتند : قابل ندارد

گفتم  که  تکلیف  عاشق ،  ای یاوران  نیست آسان

گفتند: بر ما حرام است عشقی که مشکل ندارد

گفتم : که گلبوسۀ مرگ ، در کام مخلوق ، تلخ است

گفتند : بــِـه ، از شهادت ،  این باغ ، حاصل ندارد

گفتم :  شما   نوجوانید ،   تاب   و    تحمل  ندارید

گفتند : دل ، مثل قاسم ، جز صبر کامل ندارد

گفتم : مراحل ، زیاد است ، در  فهمِ  معراج  قاسم

گفتند «فهمیده» فهمید ، طیِّ مراحل ندارد

والسلام - محمد حسین صادقی

=========================================

 

نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه

جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

 

 شهید قاسم نعمت اللهی شهید قاسم نعمت اللهی
 

 

۱ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۵
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار سیاوش همتی (محمود)

 در سال 1319 فرزند سوم خانوادۀ مرحوم پرویز در محیطی کاملا مذهبی بدنیا آمد، در شناسنامه نامش را سیاوش گذاشتند اما محمود صدایش می‌کردند، کسی از آینده و سرنوشت محمود اطلاعی نداشت، پدرها بیشتر علاقه دارند که بزرگ شدن فرزندشان را ببینند، اما دست تقدیر باعث شد که محمود در سن 2 سالگی عزیزترین و بزرگترین حامی خود که پدرش بود را از دست بدهد. محمود با دیگر هم سن و سالان خود فرق داشت، یک حسن خدادادی در او نهفته بود که روز به روز شکوفاتر می شد.  محمود حتی محبت پدر را هم لمس نکرد، اما مادری مهربان و سختکوش داشت.   مادر محمود با دسترنج خود که خیاطی بود نگذاشت که بچه‌ها هیچ کمبودی احساس کنند و از آنجایی که زن بسیار مؤمنه‌ای بود با اتکا به خداوند متعال به بهترین وجه ممکن برای فرزندانش هم پدر بود و هم مادر.  مادر شهید همتی در وقت بارداری، قبل از بدنیا آمدن محمود شبی خواب می‌بینید که به کربلای معلی مشرف شده، وقتی که به سمت ضریح مطهر امام حسین (ع) حرکت می‌کند، ناگهان درب ضریح باز می‌شود و مادر شهید همتی وارد ضریح مطهر می‌گردد و در قسمت بالای سر حضرت علی اکبر(ع) می‌ایستد، حضرت علی اکبر (ع) چشمانش را باز می‌کنند و نگاهی به مادر شهید می‌کنند و بعد از این خواب مادر احساس می‌کند که فرزند درون شکم نوزاد مبارکی است و بعد از بدنیا آمدن محمود او را بسیار دوست می‌داشت.  

  زمان به سرعت می‌گذشت و محمود بزرگ و بزرگتر می‌شد، هنگام مدرسه رفتن فرا رسیده بود، محمود عاشق یاد گرفتن و پیشرفت بود، با تمام مشکلاتی که داشت وارد مدرسه قاآنی آن زمان شد، در آن زمان داشتن مدرک تحصیلی ششم آرزوی هر محصلی بود، محمود که اعتقاد و ایمان مثال  نزدنی نسبت به ائمه اطهار داشت نذر می‌کند که اگر در سال ششم قبول شود تعزیه بخواند، با تلاش شبانه روزی توانست مدرک ششم را بگیرد و به نذری که کرده بود جامه عمل بپوشاند. شهید همتی مدت چهار سال تعزیه خوانی کرد و به دلیل سن و سال کمی که داشت بیشتر نقش دو طفلان مسلم و دو طفلان زینب را اجرا می کرد.  با گذشت زمان محمود نیز بزرگ شد، خدمت سربازی را به اتمام رساند و شغل خیاطی را انتخاب کرد، در کنار آن عکاسی را نیز فرا گرفت، به دلیل هوش و ذکاوتی که داشت در سال پنجاه و دو به عنوان نماینده روزنامه کیهان انتخاب شد، سالهای انقلاب اوج فعالیت محمود بود، تمام مسائل انقلاب را گزارش می‌داد، سال پنجاه و هفت عوامل رژیم شاه تظاهرات مردم زرقان را به گلوله بستند که باعث شهادت ناصر رضا زاده شد، محمود با پشتکارو بدون در نظر گرفتن عاقبت این کار گزارش شهادت شهید رضا زاده را در روزنامه به چاپ رساند، همین امر باعث تحرک بیشتر مردم زرقان شد، عُمال رژیم شاه بارها او را تهدید کردند، اما او نمی‌توانست بی تفاوت باشد.  

شهید محمود همتی بوسیله دستگاه کپی که داشت اعلامیه‌های امام خمینی را چاپ و در بین مردم پخش می‌کرد، شهید محمود همتی جزو اولین کسانی بود که به ساختمان ساواک در شیراز حمله کرد و آن جا را تسخیر کردند و مدارک زیادی از جنایات شاه جمع آوری نمودند. انقلاب اسلامی ایران با الطاف خداوندی به پیروزی رسید، اما دشمنان خدا و انقلاب نمی‌توانستند شکوفایی این انقلاب را ببینند چون در سال 1359 رژیم بعث عراق با حمایت کشورهای غربی به ایران حمله کرد اما مردم غیور ایران نمی توانستند حضور دشمن را در کشور خود تحمل کنند. شهید محمود همتی هم از این قاعده مستثنی نبود و با این که متاهل بود و صاحب چند فرزند بود داوطلبانه وارد جبهه شد و در لشکر 33 المهدی، گردان کمیل مخلصانه به خدمت مشغول شد و به خاطر فعالیتی که از خود نشان داد به عنوان مسئول پرسنلی و تعاون گردان انتخاب گردید. در یکی از عملیات‌ها گردان کمیل وارد خط شلمچه می‌شود، دشمن بعثی منطقه را پر از آب می‌کند و از طرف دیگر منطقه را زیر آتش قرار می‌دهد، تعدادی از نیروها مجروح می‌گردند، سه نفر از آنها دچار خون‌ریزی شدید می‌شوند، با رسیدن آمبولانس شهید همتی آنها را درون آمبولانس سوار می‌کند و حرکت می‌کنند. در بین راه ماشین خراب می‌شود، هر لحظه امکان داشت که آن سه رزمنده شهید شوند، شهید همتی از ماشین پیاده می‌شود و شروع به هل دادن آمبولانس می‌کند، در زیر آتش سنگین دشمن و لیز بودن زمین با کمک راننده حدود دو کیلومتر ماشین را هل می‌دهند و زخمی‌ها را به موقع به اورژانس می‌رساند. بارها و بارها مسئولین لشکر المهدی از او به خاطر زحماتش تقدیر و تشکر کردند، مدت سه سال در جبهه‌ها حضوری فعال داشت و در عملیات‌های کربلای 4 - کربلای 5 - کربلای 8 و در عملیات والفجر 10 شرکت داشت که در آن عملیات شیمیائی می‌شود، اما از منطقه عملیاتی عقب نمی‌آید تا این که در خرداد سال 67 در منطقه شلمچه دشمن حمله سنگینی انجام می‌دهد، نیروهای گردان کمیل با رشادت جلو دشمن ایستادگی می‌کنند و شهید همتی نیز در کنار همرزمانش مردانه می جنگد، در همین گیرودار خمپاره ای در کنارش منفجر می‌شود و بعد از سال‌‌ها خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی با عشق وافر به سالار غریب شهیدان حضرت امام حسین (ع) ندای حق را لبیک می‌گوید. نهایتاً باقیماندۀ پیکر این رزمندۀ مخلص را بعد از 28 سال در سال 1395 به زرقان آوردند و در مزاری که از قبل برایش تهیه شده بود دفن کردند. لازم به ذکر است که مردم شریف زرقان، شهید سیاوش همتی را به خاطر شغل سابق آن بزرگوار که خیاطی بوده به نام «محمود خیاط» میشناسند. روحش شاد و یادش گرامی

وصیت نامه شهید بزرگوار سیاوش همتی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر مهدی موعود، سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و بنیانگذار جمهوری اسلامی و حامی مستضعفین جهان امام خمینی و درود بر روان پاک شهیدان اسلام از هابیل تا شهدای کربلا و از آنجا تا شهیدان کربلای ایران. اکنون که حسین زمان فرمان دادند که هر کس آشنائی به اسلحه دارد لازم است که در جبهه ها حضور داشته باشد این حقیر بر خود واجب دانستم که به فرموده حسین زمان لبیک گفته و از خدای بزرگ می خواهم که بتوانم به وجه احسن دین خود را به اسلام عزیز و میهنم ادا نمایم و جبران گناهان گذشته خود را در این دانشگاه الهی بنمایم و امیدوارم از خدای بزرگ که در این برهه از زمان که یک طرف اسلام و طرف دیگر کفر به سرکردگی شیطان بزرگ که این جنگ را به کشور اسلامی مان تحمیل نموده است این حقیر قابلیت آن را داشته باشم که قدمی گر همه ناچیز برای اسلام و ناموس مسلمین بردارم و امید است که این قدم ناچیز مورد قبول درگاه الهی و امام زمان (عج) و نایب بر حقش قبول گردد و از همه دوستان و آشنایان خواهشمندم که دعا گوئی امام خمینی و سلامت آن جناب تا ظهور مهدی (عج) فراموش ننمایند.  

در پایان سلامتی امام خمینی تاظهور مهدی (عج) را از خدای بزرگ خواهانم.  

والسلام - حقیر سیاوش همتی (محمود) فرزند پرویز

شهید زندان بغداد

 

برای شهید بزرگوار محمود همتی ( سیاوش) که بعد از سی سال به وطن بازگشت

ای یل مجروح در زنجیر کین
بعد سی سال انتظار و التهاب
از ازل «محمود» بودی در صفات
می‌درخشی تا ابد چون آفتاب
بازگشتی تا کنی از نو دفاع
گشته ای آزاد از زندان تن
خوش به حالت ای که در عرش عظیم
نیست برتر از «رضا» در بزم عشق
محبس بغداد بوده مشهدت
کن شفاعت ای همیشه خیرخواه

 

 

ای فدا گشته به راه ملک و دین
آمدی ای پهلوان راستین
کوه «همت» بودی ای مرد یقین
در قلوب مردم ایران زمین
از حریم مُلک و اسلام مبین
تا کنی پرواز در خلد برین
همنشینی با امیرالمؤمنین
عارفان را نیست حاجت غیر ازین
چون امام کاظم ، ای جانباز دین
از رفیقانِ همیشه شرمگین

 

===============================================

نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه

جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

 

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۴
هیئت خادم الشهدا

زندگی نامه شهید مهدی گیلری

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار محمد (مهدی) گیلری

شهید محمد «مهدی» گیلری فرزند حاجی آقا در سال 1344 در شهرستان زرقان در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. او در سن 6 سالگی وارد دبستان مهرداد شد و با موفقیت کامل دوره ابتدائی را سپری کرد و دوره راهنمایی را همراه با کار جهت امرار معاش خانواده با مشکلات زیادی سپری نمود سپس جهت ادامه تحصیل وارد هنرستان فنی مرودشت  شد و این دوره را نیز با تحمل سختی‌ها و دوری راه و سرما و گرما پشت سر نهاد.  

محمد در ایامی که از درس فارغ می‌گشت خصوصا در تعطیلات بصورت کارگر ساده در منازل و ساختمان‌ها به سیم کشی می‌پرداخت.  

در اوج پیروزی انقلاب اسلامی  به رهبری امام خمینی، محمد در حالی که سن چندانی نداشت در اغلب تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌ها علیه رژیم منحوس ستمشاهی شرکت می‌نمود.  

این شهید بزرگوار بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران وفاداری زیادی نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی پیدا کرد، او همیشه گوش به فرمان امام بود و معتقد بود که ولایت فقیه یکی از اصلی ترین اصول اسلامی است که باید هر فرد مسلمانی به آن معتقد و وفادار باشد. شهید گیلری با هرگونه جریان ضد اسلامی مخالفت می‌ورزید و با تمام گروهک‌های ضد انقلاب داخلی و خارجی و تمام خطوط انحرافی شدیداً مبارزه می‌کرد و تنها پشتیبان ولایت فقیه و رهبری بود.

با شروع جنگ تحمیلی ایادی استکبار علیه ایران اسلامی، بنا به وظیفه دینی و ملی جهت انجام خدمت مقدس سربازی در تاریخ 23/11/63 خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد و دوره آموزشی را در مرکز آموزشی پادگان لشکرک تهران گذراند و پس از اتمام دوره آموزشی با کسب درجه گروهبان دومی به منطقه جنگی شلمچه اعزام شد.

شهید محمد گیلری در سال 64 در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه دولتی قبول شد اما جبهه را به دانشگاه ترجیح داد.  

نهایتاً در منطقه عملیاتی مهران در اثر بمباران مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان اصفهان و سپس به بیمارستان نمازی شیراز بعد از هفت روز در تاریخ 3/6/65 به درجه رفیع شهادت نائل شد و دو روز بعد در زرقان تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.  

او روی تخت بیمارستان به مادر بزرگوارش گفت: من شهادت در راه حق را به مرگ در بستر ترجیح میدهم و امیدوارم که توانسته باشم ادامه دهندۀ راه شهدا باشم.  

لازم به ذکر است که شهید محمد گیلری، خواهر زادۀ حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن سعیدی و تربیت شدۀ این عالم بزرگوار است.

=========================================

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۴
هیئت خادم الشهدا
۴ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۳
هیئت خادم الشهدا

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار سید عباس حسینی مزیدی

شهید سید عباس حسینی فرزند سید محسن در سال 1341 در خانواده‌ای معتقد به آرمانهای اسلامی دیده به جهان گشود، از همان کودکی روح او با پاکیها آشنا گشت و خوبیها با وجود او عجین شد.

سید عباس تحصیلات خود را تا پنجم ابتدائی در زرقان به اتمام رساند ولی بدلیل فقر مالی خانواده موفق به ادامه تحصیل نگردید و جهت کمک به اقتصاد خانواده ابتدا به شغل کارگری و سپس تراشکاری روی آورد.  

از برجستگیهای بارز شهید، اخلاق نیکو، تواضع وطرز برخورد او بود و صحبتهای متین، ملایم و توأم با تبسم او همواره در خاطره‌ها بر جای خواهد ماند.  

در دوران انقلاب و مبارزات علیه رژریم ستم شاهی با آگاهی کامل در راهپیمائیها، تظاهرات و در توزیع اعلامیه‌های امام خمینی فعالیت می‌نمود. او مسجد را به عنوان پایگاهی جهت فعالیتهای انقلابی خود انتخاب کرده بود و همواره سعی می‌کرد اوقات فراغت خویش را با دیگر دوستان  در مسجد بگذراند.  

او همواره از اینکه موفق به حضور در جبهه های نور علیه ظلمت نگردیده بود احساس شرمندگی میکرد تا اینکه در سال 1361جهت انجام تکلیف الهی خویش رهسپار خدمت مقدس سربازی گردید. دوره سه ماهه تعلیماتی را پشت سر نهاد و از طریق لشکر21 حمزه با شور و شوقی وصف‌ناپذیر برای اولین بار عازم کربلای ایران شد.  

در اولین گام این حرکت در جبهه شرهانی از ناحیه دست راست و گوش راست به سختی مجروح شد به حدی که پس از آن موفق به ادامه خدمت خویش نگردید و مفتخر به دریافت کارت رشادت گردید. اثر جراحات وارده به حدی بود که احتمال قطع دست راست او می رفت.  

در دوران درمان مجروحیت خود بصورت یک نیروی افتخاری به خدمت سپاه پاسداران زرقان درآمد. پس از بهبودی نسبی چون پرنده‌ای که از قفس رها شده بار دیگر به پرواز در آمد و در تاریخ 18/2/63 مجددا عازم جبهه شد. او از لحظه فوق تا لحظه شهادت که تقریبا دو سال و چهار ماه به طول انجامید بصورت فعال و بدون وقفه در گردان فجر لشکر المهدی(عج) حضورداشت. در این مدت سید عباس در محورهای عملیاتی کرستان، خیبر، بدر و والفجر8 مردانه جنگید و فداکاری کرد که حاصل آن مجروح شدن صورت و چشم او بود.  

از ویژگیهای برجسته او مقید بودن به اقامه نماز شب بود طوریکه بنا به گفته همرزمانش درتمام مدتی که درجبهه بود نماز شب او ترک نشد.  

در همه حال با وضو بود، با وجود اینکه روزه گرفتن برای او بسیار مشکل بود نه تنها روزه‌های واجب بلکه در گرمای خوزستان مبادرت به گرفتن روزه‌های مستحبی می‌نمود. در انجام کارهای تدارکاتی سنگر نیز پیشقدم بود و حتی سعی می‌کرد کارهای شخصی دیگر رزمنده‌ها را در غیاب آنها انجام دهد.  

اکنون هنگام محقق گردیدن وعده خداوند بود چراکه خود فرموده "هرکس مرا جستجو کند،مرا می‌یابد، هرکس مرا دریافت، عاشقم می‌شود، هرکس عاشقم شد، عاشقش می‌شوم و خود خونبهایش هستم" و براستی سید عباس چنین بود.  

سیدعباس حسینی در تاریخ 11/4/65 در خط پدافندی اُم‌القصر وعده حق را لبیک گفت و به خیل کربلائیان پیوست. روحش شاد و راهش پررهروباد

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه برادر شهید سید عباس حسینی

ربنا افرغ علینا صبرا. . .  با درود فراوان بر امام و امت قهرمان و تمامی شهیدان راه حق و عدالت و همچنین خانواده محترمشان و با درود بر سنگرنشینان.  

نزدیک به چهار سال است که از جنگ تحمیلی صدام علیه ایران اسلامی می‌گذرد. در این مدت خود شاهد بودم که صدام چه جنایت‌ها در تاریخ مرتکب شد و هر روز از دست رزمندگان در حال فرار است و می‌بینم که دیگر تاب ماندن ندارد. از این روست که هر روز با موشک‌های دور برد خود اماکن مسکونی ما را از جمله بیمارستان‌ها و مدارس را به خاک خون می‌کشد و می‌خواهد مردم ما را بترساند ولی هر روز مردم بیدارتر از قبل می‌گردند.  

صدام و امثال صدام همچون آمریکا باید بدانند که دیگر در این کشور و کشورهای مسلمان منطقه، جای آنها نخواهد بود و این جانب بنا به وظیفه شرعی که دارم و می‌بینم که رزمندگان ما هر روز حماسه می‌آفرینند پا در چکمه می‌کنم و مسیر به دست می‌گیرم و به سوی جبهه‌های نور علیه ظلمت می‌شتابم که ان‌شاء الله با همه رزمندگان از کربلا به قدس قبله اول مسلمین برویم. و شما ای امت قهرمان، هرگز دست از امام نکشید و ولایت فقیه را که همان راه انیباست پیش بگیرید. انشاءالله پیروزی حتمی با شماست، به سوی جبهه بشتابید که زمان زمان امتحان است. وقتی تاریخ مطالعه می‌کنیم می‌گوییم ای کاش بودیم و حسین(ع) را یاری می‌کردیم. امروز که فرزند پاک حسین(ع) خمینی بت شکن ندای هل من ناصر ینصرنی سر داده، وظیفه ما است که او را یاری کنیم و به ندایش لبیک بگوییم و به جبهه برویم تا ان‌شاءالله صدام و صدامیان را به زباله دان تاریخ بریزیم. اگر کشته شویم پیروزیم و اگر بکشیم باز هم پیروزیم. خداوند بیامرزد گناهان من و پدر و مادرم که مرتکب شده‌ایم. در آخر از پدر و برادرانم می‌خواهم که همچون خانواده شهدا صبر و استقامت نشان بدهند و از مادر و خواهر عزیزم می‌خواهم که با حجاب خود زینب وار  خون شهیدان را پاسداری کنند. والسلام علی عبادالله الصالحین

سید عباس حسینی

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۳
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۳
هیئت خادم الشهدا

شهید بزرگوار ابوالفضل عسکری فرزند:غلام مهدی متولد:1345/03/15 محل وتاریخ شهادت:1367/01/08حلبچه عملیات:والفجر10

با تشکر از سایت کلید فارس (اقلید) و و هیئت متوسلین به اهلبیت (ع) – دودج زرقان

 

شهید ابوالفضل عسکری

 

 

    تاریخ : 1345

 

 

تحصیلات : دیپلم

 

 

تاریخ شهادت : 1/1367

 

 

محل شهادت : جبهه حلبچه

 

 

عملیات : والفجر 10

 

 

 

زندگی نامه شهید

 

 

شهید ابوالفضل عسکری در سال 1345 در شهرستان اقلید و در خانواده ای مذهبی و فرهنگی چشم به جهان گشود. وی از کودکی با مفاهیم قرآن و نماز و مسجد آشنا شد و همراه پدرش در نمازهای جماعت و مراسم مذهبی شرکت می کرد. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان خواجوی شهرستان اقلید سپری نمود و پس از آن به دلیل انتقال پدرش به شیراز همراه با خانواده به روستای دودج مهاجرت کردند و به دلیل خون گرمی مردم روستا خیلی سریع جذب و شیفته ی مردم خوب و صمیمی ِآن محل شد و با شوق بسیار به سوی مراکز بسیج و مسجد شتافت و با شروع انقلاب اسلامی در تظاهرات مختلف علیه حکومت پهلوی در کنار مردم شرکت فعال داشت و به یکی از اعضای دلسوز و فعال و خستگی ناپذیر گروه مقاومت شهید محمدی‌ها تبدیل شد و در سالهایی که حکومت بعث عراق به ایران تجاوز کرد چندین مرتبه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد .از جمله جبهه ی قصر شیرین به مدت سه ماه و جبهه ی کردستان هشت ماه .الگویی برای نوجوانان هم سن و سال خود بود و با وجود سن کم مورد احترام اهل محل بودند و همیشه سعی می کردند که نمازهای یومیه خود را حتما در مسجد و همراه با جماعت بخوانند و با سعی و تلاش، نوجوانان را متوجه مسائل دینی می کردند و اعتقاد وافری به صله ی رحم داشتند و این مسئله را وظیفه خود می دانستند. سرانجام بعد از چندین  بار مجروح شدن بالاخره در سال 1367 بار دیگر در لباس مقدس سربازی به جبهه رفتند که به آرزوی خود شهادت در راه خدا رسیدند.

 

 

همرزم شهید: شهید ابوالفضل عسکری فردی بسیار خوش اخلاق و خوش رو و خوش برخورد بودند.. هنگام نماز ظهر برای وضو کنار مخزن آب رفتند که خمپاره ی دشمن در کنار ایشان منفجر شد و مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتند و هنگام اذان ظهر به درجه رفیع شهادت رسیدند  و همچون یاران امام حسین پس از ایشان همه به اقامه نماز برخاستند.

 

 

یادش گرامی باد

 

 

----------------

مصاحبه با مادر گرامی شهید ابوالفضل عسکری 

------------------------------------

 

 

وصیت نامه شهید :

 

 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

 

 

با درود فراوان به امام امت بت شکن زمان و ملت رزمنده ایران

 

 

قال الله الحکیم : انما المومنین الذین امنو بالله و رسوله ثم لم  یر تابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک    هم الصادقون  

 

 

( منحصرا مؤمنان واقعی آن کسانند که به خدا و رسول او ایمان آوردند و در راه هیچ گاه شک  و ریبی به دل راه ندادند و در راه خدا با جان و مالشان جهاد کردند اینان به حقیقت راستگو هستند) .

 

 

افتخار دارم که در خانواد ه ای مسلمان به دنیا آمدم و در جامعه ی اسلامی پرورش یافتم امید است که در راه پیشبرد اهداف  انقلاب اسلامی ایران کوشا بوده و در راه تحقق بخشیدن به آرمانهای الهی تلاش و فداکاری نمایم این انقلاب، انقلاب مستضعفان جهان است و باری است سنگین بر دوش ما که آن را باید به مقصد برسانیم در غیر این صورت محرومان و مستضعفان جهان ما را نخواهند بخشید و تاریخ بر ما نفرین خواهد کرد، اسلام از ما ضربه خواهد خورد و ما خود نباید بگذاریم چنین شود، باید با قامتی استوار و عزمی راسخ به استقبال مشکلات و موانعی که در راه این انقلاب است برویم و آنها را از میان بر داریم تا این امانتی را که تاریخ به دست ما سپرده است به نحو احسن به سر منزل مقصود برسانیم که اگر این انقلاب شکست بخورد اسلام شکست خورده است و اگر خدای ناکرده اسلام شکست خورد دیگر باید تا عمر داریم سیلی استعمارگران و چپاول گران را بخوریم. برادرانم موقعیت ما مانند زمان امام حسین (ع) است و اسلام خون می‌خواهد و من به پیروی از حسینم و به لبیک گفتن ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان خمینی بزرگ خونم و عزیزترین چیزم و بهترین چیزی که خداوند به من داده است را در راه رضای خدا هدیه می کنم تا اسلام پایدار بماند. مگر می شود که پشت  سر حسین را خالی گذاشت و راه  و هدف و حرکت او را تقویت نکرد و مدعی پیروی از حسین بود.

 

 

برادران دانش آموزم، در سنگر علم و مدرسه فعالانه بکوشید درس را با هدف بخوانید، هدفی در جهت رشد به سوی الله. درس نخواندن شما خیانت به جامعه و ملت مستضعف ایران و آینده ایران اسلامی و انقلابی است. امروز در صدور انقلاب در سطح جهان احتیاج به یک فرهنگ غنی اسلامی است. پس ای برادران بکوشید نه تنها در زمینه‌ی درس بلکه در تمام زمینه ها پیشرفت داشته باشید، امروز دنیای به بند کشیده شده و محروم جهان چشم امید به این انقلاب دوخته است. برادران من دیگر تحمل این همه نامردی‌های از خدا بی خبران ندارم مگر این ملت چه گفته و چه کرده که این چنین ناجوانمردانه بهر نابودی‌شان بسیج گشته‌اند؟ آخر مگر در این دنیا استقلال و آزادی حق گفتن جرم است که این گونه ملت‌های اسلامی را به محاصره‌ی اقتصادی و نظامی می‌کشید؟؟ تفنگم  را بیاورید که سینه و قلب دشمن را نشانه روم و سوراخ سوراخ کنم.

 

 

در خاتمه اگر به شهادت که آرزوی قلبی من می‌باشد رسیدم از مادرم می‌خواهم که در کوچه و خیابان راه برود و سرش را بالا بگیرد و با افتخار بگوید که من فرزندی داشتم و او را در راه خدا دادم که اگر ناله و شیون کند  با روح من هدف من و با  راهی که من انتخاب کرده‌ام مغایرت دارد.

 

 

در آخر از تمام برادران و خواهران و آشنایان و دوستان و خواهرانم، برادرانم و پدر و مادرم عاجزانه می‌خواهم هر بدی از من دیدند ببخشند.

 

 

ابوالفضل عسکری

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۲
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۲
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۱
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۱
هیئت خادم الشهدا
۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۵
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۴
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۴
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۴
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۳
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 زندگینامه شهید بزرگوار اسماعیل حاجی زمانی

شهید اسماعیل حاجی زمانی فرزند حاج جلیل در 27/4/1338 در زرقان در خانواده ای متدین و از لحاظ اقتصادی متوسط به دنیا آمد. ایشان فرزند پنجم خانواده بودند دارای 3 خواهر و 3 برادر بودند تحصیلات خود را در زرقان تا مقطع راهنمایی ادامه دادند و پس از آن در کارخانه کاشی حافظ مشغول به کار شدند. ایشان کار خیاطی نیز انجام می دادند و ورزشکار بودند و در دوران انقلاب در تمامی تظاهرات ها و راهپیمایی ها شرکت می کردند تا این که ایشان در دوران جنگ به صورت داوطلبانه از طرف بسیج در اواخر سال 1360 به جبهه اعزام شدند که سمت ایشان در جبهه آر پی چی زن بودند و کار خیاطی نیز انجام می دادند ایشان دلاورانه به مدت پنج ماه بر علیه دشمنان جنگیدند تا این که در تاریخ 23/4/1361 در عملیات رمضان در شلمچه بر اثر اصابت ترکش در ناحیه پهلو و سوختگی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.  

روحش شاد و راهش مستدام باد.

والسلام

وصیت نامه برادر بسیجی اسماعیل حاجی زمانی

بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله امواتا بل احیا ء ولکن لا یشعرون

وآن‌کس که در راه خداکشته شود مرده نپندارید بلکه او زنده ابدى است ولاکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت.

پدر و مادر عزیزم من می دانم که در دنیا بسیار رنج کشیده اید ولی چه می شود کرد.  

 پدر و مادرم شما در مسیر آزمایش الهی هستید که حالا نوبت آن رسیده است، چگونه امانت خدا را باز می گردانید؟ آیا از پس دادن فرزندتان ناراحتید؟

 مادر من! انشاء الله که صبر پیشه کنید و من از خدا برای شما صبر خواستارم. مادر، من خدا را شکر می کنم که چنین سعادتی به من داد تا بتوانم به جبهه بروم و به ندای رهبر عزیزم لبیک بگویم.  

 مادر! خدا را شکر کن که من به آرزویم رسیدم.

 به خواهرانم بگو که تنها آرزویم شهادت است و نگویند که برادرم به حجله نرفت، حجله من سنگر است، عروس من شهادت وگلوله عقد ما را خواهد خواند.  

 قسم به خون مقدس شهید آیت ا. . . دستغیب که تا آخرین قطره خون خویش علیه ظلم و کفر و طاغوت می جنگم و تا رژیم دست نشانده صدام را نابود نکنیم دست برندارم. زمان، زمان امتحان و آزمایش است شما فقط دعا برای سلامتی امام کنید، اگر خداوند این سعادت را نصیبم کرد و شهید شدم مادرم گریه و زاری نکن و بگو خدا را شکر می کنم که فرزندم آزاد شد.  والسلام -  اسماعیل حاجی زمانی 

      جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

 

شهید: اسماعیل حاجی زمانی شهید: اسماعیل حاجی زمانی

 
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۲
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۲
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید مسعود معدلی

     ان الذین آمنو والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل اﷲ اولئک یرجون رحمت اﷲ و اﷲ غفور الرحیم. بقره 217

آنانکه به دین اسلام گرویدند و از وطن هجرت نموده و در راه خدا جهاد کردند، اینان منتظر رحمت خدا باشند که خدا بخشاینده و مهربان است.

خط سرخ شهادت خط آل محمد (ص) و علی (ع) است و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریه طیبه آن بزرگواران و پیروان خط آنان به ارث رسیده است.

درود و رحمت بی پایان حق تعالی بر شهیدان این راه در طول تاریخ، و افتخار و سرافرازی بر فرزندان پر توان پیروزی آفرین اسلام و شهدای راه آن، و ننگ و نفرت و لعنت بر وابستگان و پیروان شیاطین عالم خصوصا شیطان بزرگ، آمریکای جنایتکار و هم دستان آنان که گمان کردند ملتی که برای خدای متعال قیام کرده و هزاران شهید و جانباز تقدیم نموده را با نقشه های شیطانی خود میتواند سست کرده و از میدان بیرون کند. غافل از آنکه اینان پیروان آن سید شهیدانند که در راه اسلام و قرآن کریم از طفل شش ماهه تا پیرمرد هشتاد ساله را قربانی کرد و اسلام عزیز را با خون پاک خود آبیاری و زنده نمود.

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند - روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن مهراس -مردار بود هر آنکه او را نکشند

شهید مسعود معدلی فرزند مرحوم حاج محمدحسن معدلی و مرحومه حاجیه گوهر غدیری به تاریخ 15 اسفند ماه سال 1342 در خانواده ای مذهبی در شهر زرقان دیده به جهان گشود. او فرزند چهارم خانواده ای بود که دو خواهر و یک برادر بزرگتر و دو برادر کوچکتر از خود داشت.

شهید تا 4 سالگی در زرقان رشد کرد و بعد از آن با خانواده به شیراز مهاجرت کردند. او دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان حسام گذارند و دوره راهنمایی را در مدرسه دکتر مصدق طی کرد.

مسعود از دوران کودکی به امور دینی و اجتماعی علاقمند بود. عشق و علاقه او به مسجد محله (مسجد محمدی) و سنگر مسلمین به حدی بود که لحظه ای از حضور در مسجد غافل نمی شد او روز به روز رشد میکرد و به همین دلیل بر تلاش و کوشش خود می افزود.

پایان دوره راهنمایی او مصادف شد با شکل گیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره).

سال 1342 وقتی که امام خمینی توسط رژیم ستمشاهی تبعید شدند از امام پرسیدند با کدام نیرو میخواستی با شاه بجنگی، امام گفته بود: «سربازان من در گهواره اند». در آن روز طاغوتیان به او خندیدند و حرف رازناک او را سالها مسخره کردند اما وقتی در سال 1357 مسعود معدلی ها در سراسر کشور سینه خود را جلوی گلوله های دژخیمان شاه سپر کردند و نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ ریختند و نظام جمهوری اسلامی ایران را به رهبری امام بنیان نهادند، دشمنان تازه به وعده حکیمانه امام خمینی پی بردند.

شهید مسعود معدلی در بحبوحه انقلاب تمام وقت در فعالیت های فرهنگی و شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها حضور فعال داشت . او در حادثه مسجد حبیب شیراز شرکت داشت و تصور میشد که در این درگیری به شهادت رسیده باشد ولی خدایش او را برای امتحان دیگری نگه داشته بود. در یکی از راهپیمایی ها ی شبانه مسعود لگد محکمی از مزدوران رژیم خورد که ستون مهره کمر او دچار آسیب شدید شد که بعدها این موضوع او را بسیار دچار مشکل کرد ولی او خم به ابرو نیاورد و همچنان استوار و مقاوم ایستادگی میکرد.

هنوزچیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جهانخوارانی که دستشان از منابع اقتصادی ایران کوتاه شده بود درصدد سرنگونی نظام نوپای جمهوری اسلامی وقطعه قطعه کردن ایران بود که شهید در این دوره شبانه روز از انقلاب دفاع میکرد و خودش را وقف انقلاب کرده بود.

مهرماه  1359 استکبارجهانی در ادامه فتنه های خود صدام را تحریک و حمایت کرد که با کمک بسیاری ازکشورهای عربی و غربی و مزدوران داخلی به خیال خام خود در عرض یک هفته تهران را تصرف کند اما وجود دلاوران از جان گذشته و گمنام کشور رویای فتح یک هفته ای را برای دشمن تبدیل به یک کابوس سیاه هشت ساله کرد و نگذاشتند حتی یک وجب از خاک پاک ایران د ر چنگ دشمن متجاوز باقی بماند؛ شاید اگر دشمن بیرحم و جنایتکار بعثی به ایران حمله نکرده بود شهید مسعود معدلی همان شغل خیاطی را ادامه میداد و ازدواج میکرد و در گوشه ای از این وطن به آسودگی روزگار میگذراند اما هجوم وحشیانه صدام به شهر و روستا که هزاران نفر را به خاک و خون کشیده بود باعث شدکه شهید معدلی لباس مقدس بسیج را بپوشد و سپس در سال شصت به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آید و با تمام توان از انقلاب و دین و ناموس و وطن دفاع کند....

شرح فعالیتها و خاطرات چهارده سالگی تا نوزده سالگی شهید به عبارت دیگر از حضورش در صحنه های خونین انقلاب 57 در شیراز تا شهادتش در نوزده سالگی) در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر ( بر روی پل فلزی خرمشهر چنان متعالی و زیبا و پرماجراست که باید خاطرات آن در قالب یک کتاب بزرگ نگاشته شود و به عنوان یکی از اسناد حقانیت نظام و امام و شهدا برای آیندگان به یادگار گذاشته شود. آری به این طریق این ستاره درخشان عشق و غیرت در حماسه فتح خرمشهر در اول خرداد 1361 در عملیات بیت المقدس به آرزوی دیرینش که شهادت بود نایل شد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای زرقان به خاک سپرده شد و دوستان شهید در مسجد محمدی شیراز به پاس فعالیت های این شهید پاک و خالص پایگاه مقاومت مسجد را به نام شهید مسعود معدلی نامگذاری کردند.

یکماه پس از شهادت مسعود پسرعموی او حمید رضا معدلی نیز در عملیات رمضان به خیل شهدا پیوست.

لازم به ذکر است که پدر و مادر گرامی شهید مسعود معدلی در سال های 1378 و 1393 به دیدار فرزند شهیدشان شتافتند.

 

وصیت نامه پاسدار شهید مسعود معدلی

بسم الله الرحمن الرحیم
«و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله فان انتهو فان الله لما یعملون بصیر».
ای مؤمنان با کافران جهاد کنید که در زمین فتنه و فساد دیگر نماند و آیین همه دین خدا گردد چنانچه دست از کفر کشیدند خدا به اعمالشان بصیر و آگاه است.
عرض سلام خدمت خانواده گرامی، پدر و مادر، برادران و خواهران. پدر و مادر مهربان که مدت ۱۸ سال در دامن پر مهر شما بزرگ شده ام اینک به راهی می روم که از آن راه، امامان رفته اند، بهشتی و دستغیب رفته اند.
پدر و مادر عزیزم اگر در جبهه شهید شدم که به آرزوی خود رسیده ام، خانواده گرامی من امام را یاری کنید و راه او را بروید که راه او راه انبیاست.
برادر گرامی و ارجمند من.....، امیدوارم حالت خوب باشد. هیچوقت نصیحت تو را فراموش نمی کنم چون حالا به آن مرحله رسیده ام.
برادران عزیزم درس بخوانید و این گفته را از من بپذیرید که خواستن توانستن است.
خواهران مهربانم شما را فراموش نمی کنم.
پدر و مادر مرا ببخشید و از قول من از اقوام و آشنایان حلالیت بطلبید؛ و پولی که دارم خمس آن را بدهید و بقیه را برای کفن و دفن خودم خرج کنید؛ اگر پولی اضاف آمد آن را به مسجد خودمان، مسجد محمدی بدهید.
و در آخر یادتان نرود که همیشه امام را دعا کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خداحافظ- مسعود معدلی
۱۳۶۱/۱/۲۸​​

*********

پی دی اف زندگینامه و وصیت نامه شهید مسعود معدلی
حجم: 87.3 کیلوبایت

صفحه شهید حمید رضا معدلی در سایت امام زادگان عشق

از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم.

از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند.والسلام

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۲
هیئت خادم الشهدا
۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۱
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۱
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۱۱
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۰۳
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۰۲
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۰۱
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۵۸
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۵۶
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۵۵
هیئت خادم الشهدا
۱ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۵۳
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۵۲
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

شهید صمد  گنجی پور

فرزند : حاجی آقا

تاریخ تولد : 1338 زرقان

شهادت : 25/12/1362 شلمچه

عضویت : بسیج و جهاد سازندگی

محل دفن : گلزار شهدای شیراز

**********

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگی نامه شهید صمد گنجی پور

شهید صمد گنجی پور یکی از شهدای گمنام و بزرگ و ناشناخته است که خودش سعی در گمنامی داشت و در این زندگینامه فقط گوشه ای از ظاهر زندگی آن اسطوره عشق و فداکاری به تصویر کشیده شده است.

شهید صمد گنجی پور  در سال 1338 در خانواده ای متوسط و مذهبی در شیراز  پا به عرصه هستی نهاد. او اولین فرزند از بین دو خواهر و سه برادر بود و تمام اقوام از کودکی به او علاقه ای خاص داشتند. پدرش در شیراز مغازه لبنیاتی داشت و شهید از طفولیت در کارهای مغازه به پدرش کمک می کرد اما به کارهای فنی علاقه ای خاص داشت و همیشه سرگرم کارهای فنی بود، پس از تحصیلات ابتدائی تحصیلاتش را نیز در هنرستان شیراز در رشته تراشکاری به انجام رساند.

ایشان در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) همدوش امت مردم در اکثر راهپیمائی ها و برنامه های انقلابی شیراز حضوری چشمگیر داشت، او از اصحاب مسجد امیرالمؤمنین شیراز و مسجد و حسینیه حیدر زرقان بود و به همراه بچه های این مساجد تمام زندگی شان را وقف انقلاب کرده بودند، پس از پیروزی انقلاب در نگهبانی و حفاظت از محله و مبارزه با شرارتهای شبانۀ گروهکهای ضد انقلاب شرکت داشت، در ساعات روز نیز با دوستانش بصورت خودجوش با گروهکهای ملحد و منافق که معمولاً جلو استانداری و دانشکده های پزشکی و مهندسی و ادبیات بساط کتابفروشی و روزنامه فروشی راه می انداختند و به جذب نیرو و فریب افکار عمومی می پرداختند درگیر می شدند و بساط آنها را به هم می ریختند، به همین خاطر بارها مورد تهدید قرار گرفته بود.

در دوران تثبیت انقلاب اگرچه برای عضویت در سپاه دعوت شد ولی بخاطر علاقه و مهارتش شغل آزاد تراشکاری را برگزید اما به عنوان بسیجی در پایگاه مقاومت شهید محمود فهیمی فعالیتی مخلصانه و کارساز داشت.

شهید صمد گنجی پور که یکی از تراشکاران برجسته و خَلّاق استان بود با مشتریان بسیار خوش برخورد و با گذشت بود و مغازه اش معمولا در انجام کارهای پیچیده و سخت و ناشدنی در امور تراشکاری شهرت داشت، پس از شروع جنگ تحمیلی که جهاد سازندگی، گارگاه نصر شیراز را تأسیس کرد شهید گنجی پور را بخاطر نبوغ و مهارتش جذب کردند تا به کار تراشکاری برای رفع احتیاجات جهادی و انقلابی بپردازد و شهید نیز پذیرفت ولی شبها و ایام تعطیل را در مغازه خود که یکی از پایگاههای نیروهای مذهبی و انقلابی و هیئتی های شیراز بود به کار برای رفع احتیاجات آنها می پرداخت.

کسب و کار شهید گنجی پور بخاطر نبوغ و خلاقیتش در تراشکاری از رونق فوق العاده ای برخوردار بود و درآمد بسیار خوبی داشت، درآمدی که بیشتر صرف کارهای انقلابی و حمایت از محرومین و ایجاد کسب و کار دیگران و ازدواج خانواده های مستمند می شد. خودش ازدواج نکرده بود و هر وقت بحث ازدواج می شد پیگیری موضوع را به بعد از جنگ موکول می کرد.

پس از شروع جنگ تحمیلی جهانخواران علیه ایران اسلامی و تداوم جنایتهایشان در شهرها و روستاهای مرزی و موشک باران شهرها و مناطق غیر نظامی و همکاری گروهکهای داخلی با صدام جنایتکار، شهید تصمیم به حضور در جبهه و مبارزۀ مستقیم با متجاوزین بعثی گرفت ولی به دلیل نیازی که در مجتمع نصر به او داشتند مانع اعزامش می شدند اما این شهید عاشورائی که خود را فدائی امام و انقلاب و اسلام می دانست و روحی بزرگ و فداکار و حسینی داشت به هر طریقی بود برای اولین بار خودش را به جبهه رساند و در آزادسازی خرمشهر حماسه سازی کرد، بعد از آن نیز دو بار در جبهه شرکت کرد و بار سوم در عملیات خیبر در منطقه کوشک، ترکش کوچکی از پشت وارد قلب عاشق و مهربانش شد و او را به آرزوی دیرینش که شهادت بود رساند

چند روز بعد، پیکر مطهر این مهاجر الی اله روی دوش امت حزب اله شیراز و زرقان تشییع و در گلزار شهدای شهر شیراز آسمانی و جاودانه شد و روح بزرگ و دریائی اش در حلقۀ وصل سرخوشان قُرب پروردگار و ساقیان صهبای شفاعت آرام  گرفت.

دوستانش در مجتمع نصر جهاد سازندگی شیراز می گفتند به بهانه ازدواج ده روز مرخصی گرفته بود و ما منتظر کارت دعوتش بودیم اما نمیدانستیم که عمیلاتی در پیش است و شهید گنجی پور تلاش داشته خود را به وعده دیدار و ملاقات با محبوب ازلی و ابدی برساند.

لازم به ذکر است که پدر بزرگوار ایشان نیز در سال 1376 به فرزند شهیدش پیوست و در آرامستان دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد.

روحشان شاد و یادشان گرامی

***********

هوالجمیل

امروز جمعه دوم فروردین ماه 98 مصادف با 15 رجب 1441 از مراسم ام داوود و مجلس روضه وفات حضرت زینب (مسجد جامع زرقان) برگشته بودم دیدم پیامکی آمده که یکی از مخاطبین عزیز به نام محمد امین رئیسی خواسته بود نکاتی درباره شهید صمد گنجی پور بگوید، تماس گرفتم و پس از سلام و احوالپرسی فهمیدم که همین امروز با نام و مزار این شهید آشنا شده است.

ایشان که جوانی 20 ساله است و تازه از سربازی آمده برای زیارت شهدا به گلزار شهدای شیراز رفته بوده که مادر گرامی شهید را بر سر مزار شوهرش می بیند که داشته بیسکویت به زائرین تعارف می کرده و سپس به مزار شهید گنجی پور می روند

در آنجا مادر نکاتی درباره شهید میگوید. سپس با ماشین او را به منزل میرساند. آنچه برای ما مهم است این است که مدتها دنبال نشانی منزل این شهید گرانقدر می گشتیم و نمی توانستیم پیدا کنیم که خوشبختانه امروز آدرس منزل این شهید را از طریق برادر گرامی جناب رئیسی پیدا کردیم.

در همین جا به یاد حرفها دوست گرامی ام جناب جعفر پورمند افتادم که نکاتی درباره شهید گنجی پور تعریف کرد و من هم برای آقای رئیسی تعریف کردم.

در زمستان گذشته که ایشان در بخش دیالیز بیمارستان زرقان بود و همسرم نیز در همان سالن با ایشان و چند نفر دیگر دیالیز می شد فرصتی پیش آمد که با ایشان مصاحبه ای داشته باشم درباره برادرش شهید جلال پورمند که حاصل مصاحبه را بر صفحه شهید پورمند افزودم و نکته مهم اینکه ایشان اطلاعات جالبی درباره شهید صمد گنجی پور داشت ولی نشانی منزل شهید را فراموش کرده بود و اگر هم  فراموش نکرده بود دیگر فایده ای نداشت چون منزل شهید به جائی دیگر منتقل شده که آقای رئیسی در اختیارمان گذاشت.

آقای پورمند بخاطر اینکه راننده بیل مکانیکی بوده برای کاری به مغازه تراشکاری شهید گنجی پور مراجعه می کند و از همان روز با شهید دوست می شود و چند سال با مغازه ایشان رفت و آمد داشته و خاطرات زیادی از منش و شخصیت و روحیات این شهید بزرگوار دارد.

از جمله اینکه در ماههای محرم شهید گنجی پور یک طبق داشته که شبهای عاشورا روی سر می گذاشته اند و تا حرم حضرت شاهچراغ می رفته اند که نشان از ایمان و اعتقادات و اخلاص این شهید و علاقه او به سالار شهیدان و حضرت ابوالفضل دارد. ایشان همچنین میگفت که پس از شهادت شهید متوجه شده اند که برای چندین نفر کار و مسکن ایجاد کرده بوده و هیچکس خبر نداشته.

علاوه بر این، شهید گنجی پور در برنامه های انقلاب و امور مذهبی اهلبیت و شهدا شرکت داشته و به همراه جهاد سازندگی به جبهه رفته که یکی از جهادگران شهید استان فارس است.

آقای رئیسی نیز به نقل از مادر شهید می گفت که شهید قبل از انقلاب بصورت مخفیانه تفنگ هم می ساخته که یکبار به همین خاطر دستگیر شده است.

هنوز سؤالات بسیاری درباره این شهید گرانقدر داریم که امیدواریم در آیندۀ نزدیک بتوانیم اطلاعات کاملتری درباره زندگی شخصی شهید به دست آوریم و تقدیم خوانندگان عزیز و تشنگان معرفت و طالبان حقیقت کنیم.

راستی یادم رفت بگویم، آقای محمد امین رئیسی پس از رساندن مادر گرامی شهید به منزل، نام شهید گنجی پور را در اینترنت جستجو میکند و به سایت ما یعنی همین سایت امام زادگان عشق میرسد و با دیدن شماره تلفن ما فورا پیامک میدهد تا به وظیفه قلبی خود عمل کرده باشد. امیدواریم پاداش او با خدای شهدا باشد. بدون شک در این برنامه هیچ چیز تصادفی نبوده و یک نیروی پنهان در یک لحظۀ معین ایشان را به مزار شهید می رساند تا مادر را ملاقات کند و او را برساند و آدرس منزل شهید را پیدا کند، این کمترین و ظاهری ترین اثر زیارت شهداست که بدون شک اثرات معنوی بسیاری دارد که ذهن ما قد نمی دهد. خدا خیرشان بدهد. یا علی

والسلام

جستجو در اسامی شهدای گرانقدر سایت امام زادگان عشق

بازگشت به صفحه اصلی سایت امام زادگان عشق

از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات و عکس و خاطرات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند تادر سایت قرار دهیم. والسلام
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۹
هیئت خادم الشهدا

نام شهید:  محمد مرآتی

فرزند : هوشنگ

تاریخ تولد:  1342/01/02

محل تولد:  تویسرکان

تحصیلات:   کارشناسی

رشته تحصیلی:  زبان انگلیسی

دانشگاه محل تحصیل:  شیراز

تاریخ شهادت:  1367/03/23

محل شهادت:  شلمچه

۲ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۷
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۵
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۳
هیئت خادم الشهدا

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار سید علی اکبر زرقانی

شهید سید علی اکبر زرقانی فرزند سید حسین در فروردین  ماه سال 1347 در محله حیدر زرقان در خانواده ای از نسل سادات متولد شده ودر همان اوایل کودکی،  تحت تاثیر محیط مذهبی خانواده پرورش یافت.

دوران تحصیلات را تا کلاس پنجم ابتدایی سپری نمود ه ودر یک مغازه لوله کشی مشغول به کار شده واوقات فراغت خود را در مساجد به فراگیری احکام اسلام می گذراند.

به هنگام اوج گیری نهضت شکوهمند اسلامی، علی اکبر بعلت سن کمی که داشت نتوانست فعالیت چندانی را از خود نشان بدهد و تا آن جا که در توان داشت در راهپیمایی های شرکت می جست.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران شوق عجیبی برای خدمت به اسلام در قلب علی اکبر پیدا شده بود و چون انتخاباتی که در کشور انجام می شد بخاطر سن کم نمی توانست در رای گیری شرکت نماید سخت رنج می برد  و زمانی که به سن قانونی رسید و توانست برای اولین بار در انتخابات شرکت کند و رای خود را به صندوق بریزد از شادی در پوست خود نمی گنجید،  با آغاز جنگ تحمیلی کفار بعثی، بر علیه ایران اسلامی، علی اکبر علاقه ای زیادی پیدا کرده که به جبهه  برود و به رویارویی  با بعثیون مزدور بپردازد ،  اما چون به دلیل سن کم از او ثبت نام نمی کردند اومدتی را بایستی متحمل می شد تا  به سن قانونی برسد و بتواند در جبهه ها حضور پیدا کند،  و در این مدت سعی می کرد که با شرکت در مراسم مذهبی به خصوص عزاداری ، حسین بن علی ( ع ) خود ساز ی را تکمیل کرد وخود را آماده مرحله بزرگ  عشق و ایثار نمود.

علی اکبر در هفتم محرم سال 1363 به آرزوی خود جامه عمل پوشید و پس از ثبت نام در بسیج سپاه جهت رویارویی با قوای کافر بعثی به جبهه عزیمت نمود و در تیپ المهدی مشغول به خدمت به اسلام گردید.

علی اکبر از روحیه بسیار خوبی برخوردار بود و رفتارش به گونه ای بود که باعث تقویت سایر همزمانش می شد، آری او که جوانه های عشق به اسلام در قلبش روز به روز شکوفاتر می شد، سعی می کرد که با تمام توان خود به اسلام خدمت کند و او در فراهم آوردن وسایل تدارکاتی سنگر یکی از کوشاترین افراد بود و چنان نسبت به کار خود ایمان داشت که در غیاب دیگر برادران همرزمش پوتین های آن ها را واکس می زد و در این مورد افتخار می کرد.

یکی از خصوصیات بارز این شهید عزیز خوش رفتاری در برخورد با دیگران بود ، او همیشه لبخند به لب داشت و با اخلاق خوب خود همه را مجذوب خود می ساخت.

آری علی اکبر این رزمنده کفر ستیز سپاه پیروزمند اسلام،  هم چنان که در جبهه های حق علیه باطل مشغول نبرد با بعثیون بزدل بود تا این که در عملیات افتخار آفرین «بدر» با پوشیدن جامه سرخ شهادت، درسی دیگر از ایثار و پایمردی را  به همگان آموخت، آری علی اکبر عزیز در تاریخ 25/12/63 ، در کربلای شرق بصره وضوی خون  گرفت و به نماز عشق ایستاد و فرشتگان خدا را به سجده در برابر عظمت و ایثار به پای پیکر پاک  و مطهر خود فرا خواند  تا روح پاکش را به ملکوت  اعلی برند.

بسم الله الرحمن الرحیم

مکتب حیاتبخش و شهادت طلب حسین بن علی ( ع ) به عنوان سالار شهیدان چنان درس آزادگی و استقامت در برابر کلیه یزیدیان تاریخ به ما آموخته  که هم این که جبهه های حق علیه باطل همواره لحظه به لحظه شاهد به عینیت بخشیدن فرمان و حرکت تاریخی آن سرور آزادگان می باشیم ودر زمان ما همچون  زمان امام حسین(ع) ،  صدام کافر و ملحد با یاری و همکاری شیطان بزرگ آمریکای جنایتکار به مرزهای اسلامی ایران حمله ور شدند و به خیال باطل خود می خواهد  نور خدا را  خاموش نماید.

من به فرمان رهبر و زعیم عالی قدر زمان حضرت آیت ا. . . خمینی آن که نائب بحق امام زمان (عج) می باشد جهت یاری رساندن به دین خدا یعنی اسلام عزیز عازم کربلای ایران شدم زیرا که به خوبی می دانم که راه امام و پیرجماران همان راه حسین (ع) بوده و دشمن کافر همان یزید ناپاک و خبیث می باشد، خداوندا از تو می خواهم که ما را موفق بداری تا رسالت بزرگ خویش را به نحو احسن و با سربلندی انجام داده و ما را جزء یاران حسین (ع) قرار دهی.

خداوندا ! از تو می خواهم که هرچه زودتر دشمنان قسم خورده اسلامی و مسلمین را با امدادهای غیبیت که در همه حال شامل حال ما بوده، نیست و نابود بگردانی،  خداوندا از تو می خواهیم که راه مسدود شده کربلا را به دست پر توان رزمندگان اسلام باز نموده  وصدام را در قعر جهنم بفرستی.

پدر و مادر مهربان و گرامی و فداکار :

شما که عمری با بزرگواری خود که در توانتان بود مرا تحت تربیت قرار داده اید امیدوارم که خداوند زحمات چندین ساله را قبول  کرده وشما را با صبر و استقامت در برابر شدائد و مصائب یاری نماید.  از اهالی محل ، تقاضا دارم که بدیهای مرا  ببخشید و مرا حلال کنند.

 

هوالمحبوب

بیقرار شهادت

یاد و خاطره ای از شهید بزرگوار : سید علی اکبر زرقانی

چند هفته‌ای بود که از منطقه‌ای دیگر به گردان ما آمده بود و در همین مدت کم مهرش به دل همه نشسته بود. خیلی پاک و بی‌ریا و صمیمی بود و همیشه لبخند ملیحی بر لب داشت ولی بعضی مواقع در گوشه‌ای ساکت می‌نشست و به دوردستها خیره می‌شد. یک روز کنارش نشستم و گفتم : چی شده سید؟ به چی فکر می‌کنی؟ گفت: دیگه خسته شده‌ام. گفتم از چی؟ گفت: مگه این گردان ، گردان عملیاتی نیست؟ مگه خط شکن نیست؟ گفتم: همه می‌دونند که گردان فجر یه گردان عملیاتیه، بچه‌های زرغون هم توی گروهان یک، دستۀ یک هستند، یعنی جلودار و خط‌‌ شکن لشکر.  

 بعد از کمی صحبت، علت دلتنگی‌اش را فهمیدم. برای رفتن به خطوط مقدم آرام و قرار نداشت. گفتم: سید خیلی سرعت گرفته‌ای، کاملاً داری نوربالا می‌زنی، خیلی‌ها توی نوبتند. . . گفت: درسته، ولی ممکنه همیشه خمار شهادت بمونند. . .  

شب عملیات بدر گل از گلش شکفته شده بود، دائماً زیر لب زمزمه می‌کرد، خیلی خوشحال و خندان بود، انگار تمام دنیا را به او داده بودند. قبل از ورود به خط، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و گفتم: اینم عملیات، دیگه چی می‌خوای؟ گفت: دارم عطر و بوی جدم را حس می‌کنم، فقط دلم می‌خواد مثل حضرت علی‌اکبر بشم. پیشانی نورانی‌اش را بوسیدم و گفتم: سیدجان ما را فراموش نکن.  

چند روز بعد، در بیمارستان فهمیدم که سیدعلی اکبر زرقانی در روز 25/12/63 در منطقۀ شرق دجله به وصال جد بزرگوارش رسیده و پیکر مطهرش نیز در آنجا جا مانده است. پیکری که بعد از دهسال از سفر بازگشت و در کنار همرزمان شهیدش در گلزار شهدای زرقان به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی. والسلام

راوی خاطره : حاج محمد تقی صادقی

شاید ایشان راضی به بیان این قسمت نباشد ولی تمام حقایق را باید گفت حتی اگر تلقی به ریا بشود: او هم در همان عملیات از ناحیه سمت چپ سینه بوسیلۀ تیری که به بالای قلبش خورد و از پشت کمرش بیرون آمد مجروح شد. خداوند تمام یادگاران دفاع مقدس را حفظ کند و با شهدا محشور گرداند. آمین

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۱
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۰
هیئت خادم الشهدا
۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۳۸
هیئت خادم الشهدا
بسم رب الشهداء والصدیقین

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار خلیل خادم بیت

شهید خلیل خادم بیت فرزند اسماعیل در سال 1340 در خانواده ای مؤمن و اصیل با پدر و مادری مؤمن و دلسوز در شهر زرقان دیده به جهان گشود و در دوران طفولیت  در محیط پاک این خانواده مذهبی پرورش یافت.  

همیشه مادرش تعریف میکرد که این فرزندم با دیگران تفاوت داشت و به همین خاطر به او علاقۀ بیشتری داشتم و احساس میکردم باید رفتار و کردارم بهتر باشد و به عباداتم اهمیت بیشتری بدهم و نماز اول وقت بخوانم و روزه داری کنم و حجابم را رعایت نمایم و در مراسمات اباعبدالله شرکت کنم. لذا او هم با اینگونه مجالس انس گرفته بود و از همان دوران کودکی با مسائل مذهبی و اهلبیتی آشنا شد.  

شهید خادم بیت پس از ورود به دوره نوجوانی پا به عرصه درس و عمل گذاشت و در مدارس شیراز مشغول به تحصیل شد. در حین تحصیل در فنون خیاطی، نقاشی، برقکاری هم چون علاقه داشت به مهارت رسید.

هنوز تحصیلات متوسطه را تمام نکرده بود که به ندای رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران عزیز لبیک خالصانه گفت و در محلات و مساجد شیراز شروع به تبلیغات و فعالیت کرد.  

او بارها هم در تظاهرات در کنار مردم با جامعه روحانیت خصوصاً شهید محراب آیت الله دستغیب شرکت کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی عضو پایگاه مقاومت شد و علاوه بر ادامه تحصیل و کار، در زمینۀ کارهای انقلابی نیز فعال بود.

هنوز چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که صدام ملعون با کمک استکبار جهانی، جنگی خانمانسوز را بر کشور عزیز ما تحمیل کرد و زمینه فعالیت شهید خلیل خادم بیت بیشتر شد و لذا با دوستانش آموزشهای نظامی را فرا گرفت و به رزمندگان اسلام پیوست و عملاً وارد عرصه نبرد حق علیه باطل شد.

شهید خلیل خادم بیت در چندین عملیات در جبهه های جنوب شرکت کرد و از ناحیۀ دست و کمر زخمی شد ولی نگذاشت خانواده اش مطلع شوند تا آخرین اعزام که به جبهه جزیره مجنون رفت و در عملیات خیبر شرکت کرد و بعد از مبارزه و جنگیدن با متجاوزین کافر بعثی در تاریخ 12/12/1362 به خیل شهدا پیوست و روح نا آرام و بیقرار او در گلزار دارالرحمه شیراز آرام گرفت و به ابدیت پیوست.  روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد / والسلام

وصیت نامه شهید خلیل خادم بیت

فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالْآخِرَةِ  وَمَنْ یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا - آیه 74 سوره نساء

مؤمنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیده اند جهاد کنند و هر کس در جهاد به راه خدا کشته شد یا فاتح گردید، زود باشد او را در بهشت ابدی اجری عظیم دهیم. . .

بنام الله و به نام آنکه هستی و نیستی از او سرچشمه گرفت و بنام آنکه آفرید انسان را از میان موجودات و او را اشرف مخلوقات قرار داد و به او (انسان) عقل داد تا اینکه چگونه بتواند حق بندگی را ادا کند و بنام آنکه قرار داد ظهور حضرت مهدی را در پشت پرده غیبت و تا روزی جهان را به فرمان او پر از عدل و داد کند و با یاد نایب بر حقش خمینی کبیر این رهبر عظیم الشأن آنکه نوید مبارزه اش را همانند جدش امام حسین (ع) با آوای هل من ناصراً ینصرنی آغاز نمود و در پی سالیان مبارزه با طاغوت. . . . این ملت ستمدیده را از زیر ظلم ظالمان زمان نجات داد و به این ملت حیات تازه ای بخشید و در پی این انقلاب خونبار اسلامی که هر لحظه اش عاشورا و هر جایش کربلاست و در مسیر آن جنگ تحمیلی کفر علیه اسلام و همچنین برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و برای مقابله با کفار بعثی و صدور  مظلومانه انقلاب خونبارمان به سراسر گیتی به جبهۀ جنگ حق علیه باطل رفتم که در واقع خودم را دانشگاهی یافتم که یادآور کربلاست، دانشگاهی که در آن عشاقان الله برای برقراری عدل و قسط با جان و با هستی و با معبودشان به معامله ای بس عظیم برخاسته اند، دانشگاهی که کنکورش تقوا، درسش ایثار و مدرکش شهادت بود راه یافتم، آری دانشگاه امام حسین (ع). و تو ای پدر و مادر و خواهر و برادرم ، ما مصمم هستیم که روزی رُخش را ببینیم و این جان را که از اوست تسلیم وی کنیم و امیدوارم که اگر روزی به دیدار معشوق شتافتم مرا حلال کنید و در غم از دست دادن فرزندتان صبور و شکیبا باشید چرا که شهادت نه یک باختن بلکه یک انتخاب است.  

و سخنی با شما برادران عزیز و بزرگوارم، والذین هم عن اللغو معرضون. . . . که از صفات و نشانه های مؤمن دوری از حرف لغو و سخن بیهوده است و همچنین نیکی به پدر و مادر و در پی آن پشتیبانی از ولایت فقیه و شرکت در دعای کمیل و نماز جمعه. و سلام بر تو ای یادگار اهلبیت و ای مهدی فاطمه ما در انتظار تو هستیم تا که مژدۀ ظهورت آید و این جهان را پر از عدل و داد نمائی. خداوندا سایۀ گرمابخش نائب بر حقت خمینی عزیز این رهبر عظیم الشأن را که روشنی بخش دلهای مؤمنان است تا قیام جهانی مهدی موعود. . . . بر ما و او که نشانه هائی از تقوا و زهد و پرهیزگاری مهدیت است در پناه خودت نگه دار. و در پایان : بار الهی از اینکه عمری در غفلت و تباهی و زیانکاری و گناه و ستم به نفس خودم کردم و گذشت شب و روز و حرکت هستی موجب رشد من شد از درگاه خداوندیت طلب عفو و مغفرت مینمایم.  / والسلام / خلیل خادم بیت

نکات قابل ذکر درباره شهید:

شهید خلیل خادم بیت در تاریخ 10/12/1362 به شهادت رسیده و در تاریخ 18/12/1362 در گلزار شهدای شیراز دفن شده است. مزار شهید خلیل خادم بیت در منطقه شهدای خیبر ، ردیف یک مزار 25 می باشد. عضویت این شهید گرانقدر ، بسیجی بوده و با واحد اطلاعات و عملیات لشکر 19 فجر همکاری داشته است. مدرک تحصیلی شهید خادم بیت دیپلم تجربی بوده است. والدین شهید خلیل خادم بیت : پدر، مرحوم اسماعیل خادم بیت و مادر مرحومه مریم جهادیان، که مزار والدین گرانقدر این شهید گرامی در قطعه والدین شهدای آرامستان دارالرحمه شیراز میباشد. شهید خلیل خادم بیت در پایگاه مقاومت شهید حیدری مسجد آقالر سر دزک ( حوزه علمیه منصوریه) عضویت و فعالیت داشته است.  روحش شاد و یادش گرامی

=======================

با تشکر از برادران حاج جعفر و حاج اکرم نجاتی

==============

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۳۷
هیئت خادم الشهدا

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگینامه شهید بزرگوار محمدحسن صادقی(ابوالفضل)

شهید محمد حسن صادقی مشهور به ابوالفضل فرزند آقاکوچک در 15 فروردین 1344 در خانواده متوسط و مذهبی در شهر زرقان دیده به جهان گشود. پدرش که یکی از معتمدین و متدینین منطقه به شمار می رفت مغازه بقالی داشت و در ایام عزاداری سیدالشهدا تعزیه خوانی می کرد. ابوالفضل فرزند سوم او بود و به جز او یک دختر و چهار پسر دیگر نیز از برکت امام حسین (ع) دارد.

شهید ابوالفضل دوره ابتدائی را در مدرسه مهرداد زرقان با موفقیت گذراند و وارد تحصیلات دوره راهنمائی شد در حالیکه  انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در سراسر کشور در حال شکل گیری بود، ابوالفضل از همان زمان وارد فعالیتهای انقلابی شد و علیرغم سن کم، حضوری چشم گیر در فعالیتهای انقلابی علیه رژیم شاه داشت. او بسیار با استعداد و چالاک و فداکار بود و از کودکی روحیه جوانمردان داشت. سال سوم راهنمائی بود که جنگ تحمیلی جهانخواران علیه ایران اسلامی شروع شد و ابوالفضل از اولین بسیجیانی بود که ادامه تحصیلات را به آینده موکول کرد و در سن 15 سالگی وارد بسیج شد و پس از چند سال نبرد با متجاوزین بعثی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و همراه با برادرانش در اکثر جبهه های غرب و جنوب و در عملیاتهای مختلف شرکت داشتند و بارها مجروح شدند. ابوالفضل نهایتاً پس از شش سال خط شکنی و حماسه سازی و شهادت طلبی در 18 فروردین 66 در عملیات کربلای 8 در شلمچه به یاران شهیدش پیوست و روح ناآرام و طوفانی او در جوار رحمت حق و در خیمه مولایش سیدالشهدا به آرامش ابدی رسید.

ابوالفضل که سرداری با صفا و بی ریا بود همیشه سعی در گمنامی داشت و همرزمانش خاطرات زیادی از شجاعت و رشادت و شهامت او دارند. او مطالعات وسیعی در ادبیات ایران و تاریخ سیاسی اسلام داشت و یکی از مؤسسین ورزش باستانی در جبهه بود و با صدای خوبی که داشت به عنوان مرشد زورخانه نیز ایفای نقش میکرد.

ابوالفضل یکی از بنیانگذاران گردان خط شکن فجر لشکر المهدی و از یاوران سردار شهید مرتضی جاویدی بود و در عملیاتهای مختلف با هم بودند. در عملیات والفجر 2 نیز به همراه همرزمان و همشهریان دیگرش شهیدان: محمد رضا حاج زمانی، عباس گلمحمدی، عبدالاحد خدامی، سید محمود بهارلو و مسعود جمشیدی نیا حضور داشتند که تمام آن عزیزان در آن عملیات به شهادت رسیدند و ابوالفضل شدیداً مجروح شد.

ماجرای مشهور جلوگیری از تکرار ماجرای تنگه اُحُد در تاریخ اسلام در همین عملیات اتفاق افتاد، ابوالفضل که در این عملیات مجروح شده بود می گفت: چهار روز از عملیات والفجر 2 گذشته بود و پادگان حاج عمران فتح شده بود ولی ما (گردان فجر لشکرالمهدی) از سه طرف در محاصره‌ شدید نیرو‌های بعثی بودیم و تنها یک راه کوچک عقب‌نشینی وجود داشت و به مدت چهار روز بدون امکانات با ده‌ها شهید و زخمی با دشمن درگیر بودیم. روز پنجم صیاد شیرازی و محسن رضائی با بی سیم به مرتضی گفتند: برادر جاویدی، گردان شما در محاصره‌ی شدید دشمن است عقب‌نشینی کنید؛ و مرتضی با آرامش و قاطعیت پاسخ داد : نه، نمی‌گذاریم داستان تنگه اُحُد دوباره در تاریخ اسلام تکرار شود.

در عملیات کربلای 8 دلاوران دیگری هم به شهادت رسیدند که زرقانی‌های این گروه عبارتند از شهیدان گرانقدر: سردار شهید عباس حاجی زمانی، شهید عبدالرضا غفاری پور، شهید علی اکبر علیشاهی، شهید محمد رضا جاوید، شهید اصغر سیف، شهید محمد رضا روحانی پور، شهید حسین خالص حقیقی، شهید محمدعلی خالص حقیقی و شهید غلامعلی محمدی.

لازم به ذکر است که مرحومه حاجیه خانم پروین قائدشرفی مادر گرامی سردار شهید ابوالفضل صادقی در اولین روز زمستان 1392 مصادف با اربعین حسینی با داغ فرزند رشید و شهیدش از دنیا رفت و در قطعه والدین شهدای زرقان آسمانی شد. روحشان شاد و یادشان گرامی

فرازهایی از یکی از وصیت نامه های شهید بزرگوار ابوالفضل صادقی

خدایا فرج امام عصر (عج) هر چه زودتر نزدیک بگردان و ما را از سربازان حقیقی آن حضرت قرار بده. بله سرنوشت هر قوم و ملت بستگی به رفتار و کردار آن قوم دارد و چون در راه الله تغییر کند خداوند هم سرنوشت او را در راه خود تغییر خواهد داد و آن قوم آمرزیده درگاه خداوندی می باشند. خدایا من فقط بخاطر رضای تو و تسلیم بودن به امر تو به ندای حسین زمان لبیک گفتم و برای یاری اسلام به جبهه حق علیه باطل رفتم که تو وعده فرموده‌ای : إن تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم. پس از تو می خواهم که در راه بزرگ و جهاد مقدس مرا ثابت قدم بداری، خدایا لغزش های مرا که بخاطر نادانی و جوانی مرتکب شده ام ببخش. خدایا پدر و مادرم که بزرگترین مشوق من در این راه بودند ببخش و بیامرز و به آنها جزای خیر کرامت بفرما چه آنها حق بزرگی به گردن من دارند. خدایا ملت حزب اللهی ایران را هر چه زودتر به پیروزی نهایی و فتح بزرگ برسان و ملت های مستضعف جهان را در سایه رهبری امام، حامی و نجات بخش باش. مستضعفین جهان بر حکام مستکبر و جهانخوار و ستمگر پیروز و مسلط گردان. خدایا روح شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ایران را با شهدای کربلا و بدر و احد محشور بگردان.               

بنده خدا و سرباز امام : ابوالفضل صادقی -  سال 61

سلوک سرخ

جلوه‌هائی از خصوصیات اخلاقی و فکری شهید ابوالفضل صادقی

کاروان سرخ عاشورائیان زمان

 تمام کسانی که ابوالفضل را از نزدیک می‌شناختند در یک جمله اتفاق نظر دارند وآن اینکه، اگر ابوالفضل شهید نمی‌شد به حق خود نمی‌رسید، یعنی بالاترین پاداش و مقام او را فقط شهادت در راه خدا می‌دانند. خانواده او نیز برهمین عقیده است و این مسئله برای اکثر شهدای گرانقدر ما صدق می‌کند به راستی برای کسانی که یک عمر دنبال شهادت می‌گشتند و ذکر قنوت و نماز شبشان «اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک» بود چه پاداش و درجه و مزدی می‌توانست بالاتر از مقام عظمای شهادت باشد، و ابوالفضل یکی از این عاشقان بود که آخر به آرزوی خود رسید و به کاروان سرخ عاشورائیان زمان پیوست.

موزه تیر و ترکش

وقتی که جنگ شروع شد، ابوالفضل 15ساله بود و علیرغم کوچک بودن، روحی بزرگ و بیقرار برای نبرد با متجاوزین بعثی داشت. او جزو اولین کسانی بود که به محض شنیدن فرمان امام برای تشکیل بسیج، در این نهاد مقدس ثبت نام کرد (البته با دستکاری در شناسنامه و روشهائی که بسیجیان کم سن و سال در آن زمانها داشتند) و راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و از آن لحظه تا 6 سال بعد که به شهادت رسید، لحظه‌ای در اطاعت از امر امام کوتاهی نکرد و با تمام وجود، خود را وقف دفاع مقدس نمود و اگرچه بارها مجروح شد ولی هیچگاه مأموریت و مسئولیت خود را تمام شده تلقی نکرد و هر بار با پیکری مجروح و تبدار دوباره در کنار خط‌شکنان دریادل در نوک حمله قرار می‌گرفت و بر مهاجمان و اشغالگران می‌تاخت. بدن او موزه تیر و ترکش بود، حتی جمجمه‌اش نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود و اگرچه پزشکان او را از رفتن به جبهه و انجام کارهای سنگین منع کرده بودند ولی او هرگز نمی‌توانست طاقت بیاورد و به محض اینکه از تخت بیمارستان پائین می‌آمد راه جبهه‌های نبرد را در پیش می‌گرفت.  

عهد نامه خونین

نام گردان فجر لشکر 33 المهدی در تاریخ دفاع مقدس، نامی آشنا و با عظمت است و ابوالفضل جزو بنیانگذاران و نیروهای اولیه این گردان بود که همگی در روز شروع فعالیت گردان عهد نامه‌ای را (در داخل جلد یک قرآن) امضا کرده بودند که تا آخرین قطره خون در راه اسلام با دشمنان دین و وطن جهاد کنند و در هیچ شرایطی امام را تنها نگذارند (اگرچه بسیاری از آنها حتی یک بار هم امام را ندیدند). ابوالفضل اگرچه در امور نظامی، استعداد و توانائی‌های شگرفی داشت ولی همیشه در گمنامی می‌کوشید و بجز در چند مورد حساس، فرماندهی را قبول نکرد و همیشه خود را کوچکترین سرباز جنگ می‌دانست.

مصداق آیۀ شریفۀ اشدّاءَ عَلیْ اْلکفار، ُرحَماءُ بَینَهُم

ابوالفضل در کنار شهامت و شجاعت کم نظیر، همیشه روحیه‌ای با نشاط و سرزنده و امیدوار داشت و بسیار خوش برخورد و بخشنده و متواضع و با گذشت بود. او خشم مقدس خود را فقط در حمله‌ها و خط شکستن‌ها علیه دشمنان به کار می‌گرفت و از این بابت مصداق آیۀ شریفۀ «اشِدّاءَ عَلیْ اْلکفار، رحَماءُ بَینَهُم» بود. شوخ طبعی و نکته سنجی او زبانزد همگان بود و دوستی و همراهی و همرازی با او چنان آرامش و طمانینه‌ای به دل القا می‌کرد که هر کس فقط با یک برخورد و دیدار، جذب او می‌شد و از این بابت دوستان بسیاری در لشکرهای عملیاتی و رزمندگان شهرهای دیگر داشت.

سنگ صبور و گنجینه رازها

ابوالفضل مدتی مسئول تدارکات گردان کمیل بود و همیشه سعی می‌کرد بهترین امکانات و غذاها را برای رزمندگان دست و پا کند ولی خودش همیشه از باقیمانده و ته سفره‌های آنها تغذیه می‌کرد و به نان خشکی قانع بود. در جمع دوستان، همیشه خدمتگزار بود و نمی‌گذاشت کسی حتی یک لیوان آب به دست او بدهد. در اصل، دوستی با او هیچ زحمتی برای دیگران ایجاد نمی کرد و هیچ توقعی از دوستان خود نداشت. او سنگ صبور و گنجینۀ رازهای دیگران بود و هرکس غم و غصه‌ای داشت با او در میان می‌گذاشت و از او روحیه می‌گرفت. به همین خاطر، خیمه و سنگر او محل رفت و آمد و تجمع تمام دوستانش بود، اگرچه تمام بچه‌های جبهه، خاکی و خودمانی بودند ولی او در میان آن خاکیان آسمانی، جزو اسوه‌ها و الگوها بود.

 قضاوت آیندگان

ابوالفضل همیشه می‌گفت بعد از جنگ ما را بخاطر جنگیدن محاکمه و سرزنش می‌کنند ولی امروز را نمی‌بینند که اگر ما جلوی دشمن را نگیریم، تمامی شهرهای کشور را با کمک ارتشهای جهان، خواهند گرفت و ایران اسلامی را هزار تکه خواهند کرد. او می‌گفت در جائی که الان بسیاری از ادارات و افرادی که پشت جبهه هستند وضعیت ما را درک نمی‌کنند و در کارهای رزمندگان کار شکنی می‌کنند دیگر چه توقعی از آیندگان باید داشت.

پالایش روح

ابوالفضل اگرچه به خاطر مسئولیتها و گرفتاریهای کاری هیچگاه وقت آزاد نداشت ولی با برنامه‌ریزی‌های دقیق، وقت خود را برای کارهای مختلف تقسیم کرده بود. قسمتی از وقت خود را به قرائت قرآن کریم و ادعیه و زیارات بخصوص زیارت عاشورا اختصاص داده بود، در زمینه تاریخ اسلام مطالعات عمیق و پیوسته‌ای داشت، به ادبیات کلاسیک و عرفانی ایران عشق می‌ورزید و بسیاری از اشعار شاعران کهن و معاصر را از حفظ بود، به مسائل سیاسی و اجتماعی زمان آگاه بود و تمام خط و ربطهای سیاسی را می‌شناخت ولی فقط پیرو خط امام بود و بس؛ و کسی که اینهمه کار و برنامه و مطالعه (آنهم در شرایط جنگی) داشت همان کسی بود که در هر جا مستقر می‌شدند اولین کاری که می‌کرد این بود که دور از چشم دیگران برای خودش یک قبر می‌ساخت و اوقاتی از شب را در آن قبر به تهجد و نیایش و پالایش روح می‌پرداخت و در روز طوری رفتار می‌کرد که کسی به کارهای نهانی و رازهای درونی او پی نبرد. البته اکثر بچه‌های جبهه و جنگ همین روحیه را داشتند، روحیه‌ای که امروزه در حکم کیمیاست و فقط در افسانه‌ها و داستانهای صدر اسلام باید سراغ آنها را گرفت.

مرشد اباالفضل

بسیاری ازرزمندگان، او را با نام «مرشد اباالفضل» می‌شناختند، چون به خاطرعلاقه شدیدش به ورزش باستانی، در هر مقّر و موقعیتی، زورخانه‌ای راه می‌انداخت و میاندار باستانی کاران می‌شد. گاهگاهی هم به اصرار بچه‌ها، ضرب مرشدی را زیر بغل می‌گرفت و با صدای خوب و تسلطی که بر آهنگها و ریتمهای باستانی داشت به ذکر صفات مولا علی علیه السلام و ائمه می‌پرداخت و خاطرات پهلوانی پوریای ولی و جوانمردان و سربداران را با حال و هیجان خاصی به همرزمانش القا می‌کرد. از صدای خوبش برای نوحه خوانی و ذکر رشادتهای یاران با صفای سیدالشهدا نیز بهره می‌جست و البته این کار را هم با تقاضا و اصرار دوستانش انجام می‌داد.

پیراهن سبز سپاه

ابوالفضل،پس از چند سال بسیجی بودن و نبرد و حضور دائم در جبهه‌ها، توسط سپاه پاسداران جذب شد و رسماً به عضویت سپاه درآمد اما هیچگاه لباس سپاه را نپوشید، او همیشه می‌گفت زمانی لایق این لباس مقدس می‌شوم که شهید شده باشم، و دائما وصیت می‌کرد که پس از شهادت، پیراهن سبز سپاه را به او بپوشانیم و ما به وصیت او عمل کردیم.  

پاداش شش سال دریادلی و شیدائی

ابوالفضل در عرض شش سال نبرد و مقاومت جانانه، تمام جبهه‌های غرب و جنوب را زیر پا گذاشته بود و از هر جبهه، ترکشی و گلوله‌ای به یادگار در بدن داشت، با از دست دادن تمام همرزمان قدیمی و بهترین دوستانش که هر کدام مجموعۀ عظیمی از صفات و فضائل انسانی و اسلامی بودند، روز به روز بیشتر احساس تنهائی و غربت می‌کرد و دائما بر جدا ماندن از کاروان آن جوانمردان و دریا دلان حسرت می‌خورد و به گوشه‌ای پناه می‌برد و غم و اندوه عظیم خود را در قالب نوحه و شعر و اشک و آه، زمزمه می‌کرد و به محض اینکه کسی او را می‌دید، حالت طبیعی به خود می‌گرفت و به شوخی و شیرین‌زبانی می‌پرداخت. اما همه غم نهان و رازهای درون او را درک می‌کردند و می‌دانستند که از دست دادن آن همه یار یکدل و یکرنگ و با صفا و دریا دل چه طوفانی در دل دریائی ابوالفضل ایجاد کرده است، به همین خاطر، وقتی که در عملیات کربلای هشت در تاریخ 19/1/1366 در نینوای شلمچه، به همراه سردار دلاور و دریادل اسلام  شهید عباس حاج زمانی با پیکری خونین به کاروان سرخ شهدا و یاران منتظرش پیوست همه می‌گفتند: عباس و ابوالفضل به حق و پاداش الهی خود رسیدند. عباس و ابوالفضل در یک زمان و مکان نبرد با دشمنان را شروع کردند (در ارتفاعات بازی دراز) و پس شش سال رشادت و فداکاری و افتخارآفرینی در یک زمان و مکان به کاروان  خونین کفنان سپاه اسلام پیوستند (در دشت خونین شلمچه) و در مقام قرب حق آرام گرفتند و این مقام شایسته‌ترین مقام و پاداشی بود که می‌توانستند دریافت کنند. حقیقت هم همین بود که پس از شش سال شیدائی و بی پروائی و خط شکنی و شکیبائی چه درجه و پست و مقامی می‌خواستند به آنها بدهند که جبران یک ذره از فداکاری‌های آنها را کرده باشند.  

 

 نکات و مطالب کوتاه درباره شهید ابوالفضل صادقی

 مطلب زیر، گلچینی از صحبت‌ها و خاطرات اقوام، دوستان، آشنایان و بخصوص  همرزمان  و همسنگران اوست: 

نام شریفش محمد حسن بود و نام مستعارش : ابوالفضل و اکثر رزمندگان و دوستان و همسنگرانش او را با همین نام عزیز می‌شناختند و می‌شناسند. در خانواده نیز به عللی به هُدهُد شهرت داشت.

از مصاحبه و جلو دوربین رفتن شدیداً پرهیز می‌کرد.  

اگر کسی از او می پرسید در جبهه چکاره ای، می‌گفت : کمک پوکه جمع کن!

به زرقان و فرهنگ آن علاقه خاصی داشت و همه جا با لهجه محلی صحبت می‌کرد.  

اکثر اوقات، ملکی (گیوه محلی ) می‌پوشید و محصول شهرش را با افتخار به همه معرفی می‌کرد.  

به ورزش باستانی علاقۀ شدید داشت و هرجا که فرصت می‌یافت بساط ورزش باستانی را علم می‌کرد.  

به کوهنوردی و شنا نیز علاقۀ خاصی داشت و در هر فرصتی به کوه و آب می‌زد ( مخصوصاً در شبهای سرد و بارانی).  

دورۀ غواصی و هلی‌برد دیده بود و در این فنون مهارت و ابتکار و جسارت خاصی داشت.  

آرپی‌جی‌های او کمتر به خطا می‌رفت و در دشمن شکاری زبانزد همگان بود.  

با شنیدن نام مقدس حضرت فاطمه زهرا (س) برافروخته و منقلب می‌شد و در حمله‌ها نیز با تکرار این نام مقدس و استمداد از آن حضرت بر دشمنان متجاوز می‌تاخت.  

خواندن سوره مبارکه واقعه و زیارت عاشورا جزو برنامه‌های حتمی روزانه او بود.  

به یاد کربلا و عطش بچه‌های اباعبدالله (ع) آب سرد و گوارا نمی‌نوشید (حتی در گرمای شدید جبهه‌های جنوب).  

از درگیری‌های جناحی و سیاسی  رایج به شدت رنج می‌برد و هیچکدام را در خط امام نمی‌دانست. از دروغ و غیبت تنفر قلبی داشت و اگر احساس می‌کرد که دارد غیبت می‌شود با شوخی و شیرین زبانی مسیر بحث را عوض می‌کرد و دیگران را با لطیفه گوئی و مشاعره مشغول می‌ساخت.  

همیشه از فیلمهائی که دشمن را ضعیف نشان می‌دادند انتقاد می‌کرد و می‌گفت دشمنی که تمام دنیا پشت سر اوست قوی است و هنر ما درگیر شدن با چنین دشمنی است.  

برای انجام هیچ کاری احساس تردید و ضعف نمی‌کرد، حتی در شدیدترین لحظه‌های بحرانی دچار استیصال و درماندگی نمی‌شد و با آرامش و متانت خاصی برنامه ریزی و تصمیم گیری می‌کرد.  

برای انجام کارهای گروهی همیشه اولین نفری بود که به کار می‌پرداخت و آخرین نفری بود که دست از کار می‌کشید (و  برعکس برای غذا خوردن و استفاده از امکانات رفاهی).  

در برخورد با هر کس خود را کوچکتر از او می‌دانست. از خشکه‌ مقدس‌های متحجر و لامذهب‌های به ظاهر متمدن به اندازۀ هم بیزار بود. همیشه (حتی در سخت ترین شرایط ) متبسم و خندان بود ولی هیچگاه قهقهه نمی‌زد.  هیچوقت جبهه رفتنش را به رخ دیگران نمی‌کشید. خود را در مقامی نمی‌دید که دیگران را نصیحت کند ولی امر به معروف و نهی از منکر را به روشهای غیر مستقیم انجام می‌داد. دلش می‌خواست بعد از شهادت قبرش خاکی باشد و می‌گفت اگر پدر و مادرم دچار معذورات اجتماعی نمی‌شدند مصرّانه وصیت می‌کردم که قبرم خاکی باشد. برای والدینش احترام عظیمی قائل بود و همیشه از آنها تشکر می‌کرد و حلالبودی می‌طلبید. روزی با شرم و دودلی و احترام خاصی از مادرم پرسید اگر یکباره پنج تابوت برایت بیاورند چکار می‌کنی؟ مادرم جواب نداد و او سؤالش را با خواهش و لبخند چند بار تکرار کرد، مادرم وقتی که دید او دست بردار نیست گفت : هیچی ، همان کاری می‌کنم که حضرت زینب کرد. پس از شنیدن این پاسخ، ابوالفضل دست مادرم را بوسید و گفت: حالا راحت شدم.

ابوالفضل در دوران دفاع مقدس همیشه جزو "شایعات" بود، یعنی هر وقت حمله و عملیات می‌شد شایعه‌ای مبنی بر شهادت او (و چند تن از همرزمان گرانقدرش) در شهر پخش می‌شد و ابوالفضل وقتی که شایعه را می‌فهمید سر به سوی آسمان می‌کرد و می‌گفت: خدایا چرا اینها را به آرزویشان نمی‌رسانی؟! و بعضی وقتها می‌گفت : رفیقان می‌روند نوبت به نوبت - خوش آن ساعت که نوبت بر من آید.  

بعضی وقتها که می‌خواست روی موضوعی تأکید کند به شوخی می‌گفت: صد بار گفتم، یه بار دیگه هم می‌گم، این می‌شه هزار بار. . .  ! یکبار در امتحانات مدرسه، بالای برگۀ امتحانی به جای اسم پدر نوشته بود : a. معلم به او گفته بود چرا اسم پدرت را ننوشته‌ای ؟ و ابوالفضل گفته بود: در انگلیسی دوتا ( آ )  داریم ، یکی آ بزرگ که میشه A  یکی هم آ کوچیک که می‌شه a ، و این دومی علامت اختصاری نام پدر من است!! (نام پدر بزرگوارمان آقاکوچک است که در گویش محلی آکوچیک تلفظ می‌شود). روی یادگیری زبان انگلیسی بعنوان یک ضرورت اجتماعی و تکلیف دینی خیلی تأکید می‌کرد ولی با شوخی می‌گفت: من از انگلیسی فقط یک کلمه بلدم : آن هم "بوک" که میشه "مداد" !!

گاهگاهی جدول روزنامه‌ها را حل می‌کرد. به جدول می‌گفت "جوغ" ! ( چون به قول او ، باسوادها به جوغ  می‌گفتند جدول) و در این موارد به قلم هم می‌گفت "بیل" ، و اگر جدولی پیدا می‌کرد می‌گفت: دوتا بیل بیار تا ای جوغو پر کنیم. (و البته اطلاعات و مهارت خاصی برای حل کردن جدول داشت).  

عاشق و کشتۀ اسم ابوالفضل بود، چون به قول او، حضرت ابوالفضل‌العباس غلام امام حسن و امام حسین و زینبین بوده و مادرش هم خود را کنیز بچه‌های حضرت فاطمه می‌دانسته است.  

به باغبانی و کشاورزی و درختکاری علاقه‌ای خاص داشت ، وضعیت درختهای سوخته و نخلهای بی‌سر برای او دردناک و غم انگیز بود و شاید به همین خاطر بود که در هرجا  مستقر می‌شدند هرچیز کاشتنی که دم دستش می‌آمد می‌کاشت و تا آخرین روزی‌که آنجا بودند به آنها آب می‌داد.  

بزگترین نگرانی او "شهید نشدن" بود و همیشه از خدا می‌خواست قبل از رحلت امام شهید شده باشد.  (و همینطور نیز شد).  

اگر کسی نظر او را  دربارۀ جنگ یا صلح جویا می‌شد، خیلی ساده و صمیمی و صریح می‌گفت: ما آدم امامیم، هرچی او بگه. به جایگاه و عظمت شهدا غبطه می‌خورد، با آنها ارتباطها و اسرار و قول و قرارهائی داشت  و از آنها  کشف و کراماتی دیده بود که او را برای پیوستن به آنها بیقرارتر و مشتاق تر می‌کرد. برای شهید چمران و شهید صیاد شیرازی (که در آن زمان هنوز شهید  نشده بود) احترامی عظیم قائل بود و آنها را الگوی خود در نبرد و خودسازی و ساده زیستی می‌دانست.  

چندین بار از طرف فرماندهان عالیرتبۀ دفاع مقدس مورد تشویق رسمی قرار گرفته بود و یکبار به او گفته بودند جایزه‌ای برای تو با انتخاب خودت در نظر گرفته شده، هرچه می‌خواهی انتخاب کن. ابوالفضل پاسخ داده بود:  فقط دیدار امام ، آنها قبول کرده بودند ولی با اصرار از او خواسته بودند که یک هدیه مادّی هم مشخص کند، نهایتاً ابوالفضل گفته بود: دلم می‌خواهد مادرم را به مکّه ببرم. (و البته هیچکدام از این دو آرزو، در عالم ظاهر، نصیبش نشد).  

به نقاشیخط علاقه داشت و در اوقات بیکاری و استراحت روی هر کاغذ پاره‌ای که پیدا می‌کرد  حدیثی یا شعر و مطلبی را با خط شکسته نقاشی می‌کرد و با چند جمله سلام و دعا برای دوستان یا خانواده می‌فرستاد. اهل بحث و جدل و پرگوئی نبود و اگر برای اشتباهی دنبال مقصر می‌گشتند، خود را مقصر اعلام می‌کرد و به بحث‌ها خاتمه می‌داد. همیشه آرزو داشت هنگام شهادت، تشنه باشد.  

والدینم ، سالها پس از ازدواج بچه دار نمی‌شدند، در آن زمان مادرم به کربلا می‌رود و از امام حسین (ع) حاجت می‌خواهد و نذر می‌کند که یک پنج پنجه طلای کوچک به مرقد امام (ع) تقدیم نماید. پس از آن، خداوند پنج پسر و یک دختر به آنها می‌دهد (ابوالفضل فرزند سوم خانواده بود). در دوران انقلاب و دفاع مقدس ابوالفضل همیشه به مادرم می‌گفت: شما پنج پسر از امام حسین (ع) گرفته‌اید و باید خمس آنها را بدهید و خمس آنها منم، آن پنج پنجه طلا هم باید دست من باشد. (لازم به ذکر است که دست چپ ابوالفضل نیز در هنگام شهادت بخاطر اصابت ترکش بزرگی شدیداً آسیب دیده بود و اینگونه نذر مادر را ادا کرد، البته مادر نیز پس از باز شدن راه کربلا، به طریقی نذر خود را ادا نمود.  )

افتادگی و ازخودگذشتگی و مهربانی او زبانزد همگان بود و در تمام امور، منش و روش پهلوانان داشت. مطالعه تاریخ اسلام  و ایران و تاریخ سیاسی معاصر را بصورت پیوسته و ریشه‌ای دنبال می‌کرد. در محیط دوستانه اگر کسی به او می‌گفت التماس دعا، فی‌الفور می‌گفت : خدایا بعد از 120 سال شهیدش کن. و بعد توضیح می‌داد: آدمی که آخر می‌میره، چرا مرگش شهادت در راه خدا نباشه؟ (وقتی که می‌گویند بچه‌های جبهه عاشق شهادت بودند بعضی ها فکر می‌کنند که آنها عاشق کشت و کشتار و خودکشی بودند، حقیقت مطلب این است که آنها فقط عاشق شهادت و ایثارگری در راه حق بودند (حتی پس از 120 سال زندگی) و همین فرهنگ بود که باعث می‌شد آنها در هر حال و وضعیتی، شهید زندگی کنند و شهید زندگی کردن یعنی زیر بار "خود" و تمایلات نفسانی نرفتن، و این از "خود" گذشتگی راز سلوک سرخ آن عارفان دریادل بود و اینگونه بود که یک شبه راه صد ساله را طی می‌کردند. یادشان بخیر ، جایشان خالی  و درجاتشان در نزد حق تعالی ، متعالی.  

 

 

عطر فجر

تقدیم به تمام رزمندگان جان بر کف اسلام بویژه سبزپوشان سپاه اسلام

و برادرم سردار و مرشد شهید ابوالفضل صادقی

تو گویاترین واژۀ عشق و شوری - تو زیباترین مشعل شهر نوری

تو در یورش تندباد حوادث - چو کوه مقاوم، شجاع و صبوری

تو حیدر-صفت شیر میدان رزمی - و در بزم دل همچو موسای طوری

تو از شوق دریا شدن، موج گشتن - چو رودی که از ننگ ماندن به دوری

نباشد عجب گر جوانمرد و گردی - که تو پوریای ولی را چو پوری

تو آن مرشد عادلی را مریدی - که راضی ندارد تجاوز به موری

تو خوشبو به عطر دل انگیز فجری - از آن رو که سرمست جام حضوری

تو همچون شهاب درخشان فتحی - که پیوسته در ذهن ظلمت، خطوری

تو آن شیر یورش‌برِ یکه تازی - که در بیشه‌های خطر نو ظهوری

تو شیواترین شعر دیوان جنگی - که لبریز نظم و پیام و شعوری

تو چون پرچم سبز و سرخ و سفیدی - که هم باعث عزت و هم غروری

تو آن نجم نورانی شب زُدائی - که هر شب انیس دلم تا سحوری

چه خوش یُمن مولودی و نام سرخی - سزد اینچنین سَروری را سُروری

تو سلطان قلب غلامی هماره - اگر در سفر یا که نزدیک و دوری

12/1/66

یک هفته قبل از شهادت برادرم ابوالفضل سروده شده

نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه

 

=======================

جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان

رجوع به سایت فضائل الشهدا

ارسال پیام برای مدیر سایت

از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام

۲ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۳۶
هیئت خادم الشهدا
۲ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۳۴
هیئت خادم الشهدا