هوالجمیل
کتیبۀ مزار شهید عبدالرسول پورابراهیم
بسم رب الشهداء والصدیقین
مرقد مطهر سقای شهید
عبدالرسول پورابراهیم
فرزند مرحوم نادعلی تولد 1328 که در جبهه شلمچه به تاریخ 28 آبانماه 1366 به درجه رفیع شهادت نائل آمد
آن عاشق بی سر که پی یار برفت
چون بلبل بی بال سبکبار برفت
زندان زمان شکست و پرواز نمود
با قافلۀ نور به دیدار برفت
++++++++++++++
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید غلامعلی سلیمانی فرزند خان جان در تاریخ 28/4/1345 در شهرستان مرودشت در میان خانواده ای نسبتاً پر جمعیت که از لحاظ مالی در وضعیت متوسطی بودند متولد شد. شاید برای او روزها به سختی می گذشت اما از همان کودکی صبور و مقاوم بود و همان موقع نیز در برابر سختی ها مقاومت و ایستادگی می کرد روزها و شب ها می گذشت و او روز به روز به دنیای واقعی خود نزدیک تر می شد. شاید با شروع مدرسه بود که فهمید باید انسان دیگر می باشد که جامعه به او افتخار کند، دوران ابتدایی را در مدرسه شهید لامناتی سپری ساخت. هوش و استعدادی که در زمینه درس خواندن داشت همه را بر آن داشت که او باید درسش را ادامه دهد دوران راهنمایی را موفق تر در مدرسه حافظ گذراند حالا دیگر پا به سن حساس تری گذاشته بود و تمام فامیل به وجودش افتخار می کردند. افکار و رفتارش بزرگتر و عاقلانه تر از سنش بود. نمازهای طولانی و نیمه شب هایش او را به خدا نزدیک تر ساخته بود. همیشه چهره ای ساده و بی آلایش و دوست داشتنی داشت. شاید درست از زمانی که پا به دبیرستان گذاشت دفتر زندگی او صفحه جدیدی را ورق زد. بسیار دوست داشت زندگیش دچار تحول شود و شاید این بزرگترین آرزویش بود چه خوب و شایسته به آرزویش رسید. زمانی که اول دبیرستان را در دبیرستان امام خمینی شروع کرد همزمان علاقمند به ورزش کاراته شد و آن روزی را که در کلاس کاراته ثبت نام کرد قشنگ ترین روز زندگی اش می دانست و چقدر خوشحال بود که می خواهد به هدفش برسد او در کنار ورزش همچنان با سر سختی درسش را ادامه می داد و دلش نمی خواست هیچ چیز مانع از رسیدن او به هدفش باشد. همیشه به آینده آن چنان می اندیشید که اگر گذشت حسرت آن را نخورد. در کنار همه این کارها با دوستان خوب و شایسته ای چون خود به تفریح و گردش می پرداخت و همیشه شخصی را که هیچ دوستی نداشت فقیر می دانست.
حالا دیگر تنها آرزویش این بود که روزی قهرمان کاراته شود و همیشه می گفت: کاراته را ادامه می دهم و با هر چیزی که جلو این هدفم را بگیرد به شدت مبارزه می کنم و نهایتاً این که: خواستن، توانستن است. جمله ای از شهید: خدایا به من قدرت، همت و اراده آهنین ده که من را در راه هدفم یاری کند خدایا من در راه هدفم از هر چیز حتی از جان خود هم می گذرم.
با، بازگشائی مدارس دوباره تلاش و کوشش او شروع می شد. دبیرستان را در رشته علوم اقتصاد ادامه داد و هر روز با شرایط سخت و بدی که داشت از خودش همت و تلاش نشان می داد و به کلاس بالاتر می رفت. خودش همیشه معتقد بود که خداوند سرگذشت هر کسی را تعیین می کند و چقدر آن روزهای وصل برایش زندگی زمینی طاقت فرسا شده بود چقدر دلش می خواست به آسمان ها برود و در برابر خداوند دمی بیاساید تا لحظه ای از این زندگی مادی دور باشد.
در مدرسه به کارهای امور تربیتی علاقه ای خاص داشت و در برنامه ها و جشن های مدرسه بسیار کوشا و فعال بود، در تاٌتر، سرود و برنامه های مختلف نقش های به سزایی داشت و چه جالب بود آخرین تئاتری که بازی کرد با عنوان (تولدی در خون) آن روز عاشورای حسینی بود که همه شهر یک پارچه عزادار بود. شهید غلامعلی بر سر خاک یکی از دوستان شهید خود رفت و می گفت که: دوستم بهمن شهید زنده است او واقعاً پسر خوبی بود و عاشق شهادت می گفت: آن روز وقتی عکس او را بالای سرش دیدم تنم لرزید و هرگز فکر نمی کرد که امروز ما از دیدن عکس او تنمان خواهد لرزید چرا که می گفت: او رفته ولی ما هنوز در فکر دنیا هستیم.
شهید غلامعلی در خرداد 1363 دیپلم خود را از مدرسه امام خمینی مرودشت در رشته علوم اقتصاد گرفت و آن سال در کنکور دانشگاه شرکت نکرد ولی در کنکور تربیت معلم شرکت کرد که قبول نشد. اما از ابتدای سال 1364 شروع به خواندن دوباره کتاب ها کرد تا نهایتاً 7 خرداد همان سال در کنکور دانشگاه شرکت کرد. . .
در همان روزها بود که تصمیم نهایی خود را گرفت تا به خدمت مقدس سربازی برود ولی خواب آن شب چیز دیگری بود که او را در تصمیمش استوار می کرد شهید نقل کرد: آن شب خواب آیت الله دستغیب را دیدم که با هم از کوه بلندی عبور می کردیم ناگهان به کنار پرتگاهی رسیدیم که من خیلی ترسیدم ناگهان آیت الله دستغیب به من رو کرد و گفت از چه می ترسی جوان و دستم را گرفت و گفت: تو باید راه من را ادامه بدهی تا به هدفت برسی این راه همان راهی است که تو به دنبالش و نهایتاً به دشت سرسبزی رسیدیم و همین خواب باعث شد که او را به دنیای دیگری سیر دهد خیلی زود دفترچه آماده به خدمت را تهیه کرد و روز جمعه در تاریخ 18/5/1364 به خدمت مقدس سربازی رفت. او به دنبال هدف مقدسش رفت و دل مادر را نگران و لرزان ساخت.
کمتر از جبهه و جنگ حرف می زد چرا که آن روزها جنگ بود و با این کار دل مادر را قرص و محکم می کرد که باز هم بر خواهم گشت ولی همیشه به دور از چشم نگران مادر روی کاغذ می نوشت (شهید غلامعلی سلیمانی) اما مادر می ترسید، می ترسید از این که این بار آخرین فرصتی است که فرزندش را می بیند شهید غلامعلی دوران آموزشی خود را در توپخانه اصفهان شروع کرد و پس از آن هر 45 روز یک بار به مناطق جنگی دیگر از قبیل دهلران، خرمشهر، مهران، سرپل ذهاب و سومار می رفت و آخرین محل خدمت او سومار بود که همانجا در تاریخ 10/10/1365 در سن 20 سالگی به ایمان و عشق و هدفش رسید و شربت شهادت را نوشید و پس از 10 روز پیکر مطهر شهید را به مرودشت آوردند و او را در تاریخ 24/10/1365 تشییع کردند و در گلزار شهدای زرقان به خاک سپردند و ما نیز می دانیم که شهید غلامعلی سلیمانی و شهدای دیگر زنده و ناظر بر اعمال ما هستند و امید بر آن که خداوند بلند مرتبه به ما این توفیق را بدهد که پیرو خط آنها باشیم روح همگی آنها شاد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
عکسهای بیشتر شهید سلیمانی در سایت شهدای ارتش / با تشکر از این سایت
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید بزرگوار حسن تأویلی فرزند اکبر در سال 1350 هجری شمسی در یک خانواده ایلیاتی مذهبی از ایل قشقائی طایفه شش بلوکی در منطقه سرحد چهاردانگه روستای کِناس سفلی kenas دیده به جهان گشود. این روستا در حدود 90 کیلومتری شهر زرقان و حدود 80 کیلومتری شهر اقلید واقع شده است و از نظر تقسیمات کشوری جزء شهرستان اقلید می باشد.
در این روستا دو قشر زندگی می کنند که عده ای به زبان ترکی و عده ای به لهجۀ فارسی نزدیک به لری تکلم می نمایند و عمده فارسی زبانان از سادات می باشند، این دو گروه بیش از 200 سال است در کنار هم با دوستی و همدلی امورات می گذرانند و عمدتاً اهالی به کار کشاورزی و دامداری اشغال دارند. پدر شهید تأویلی فاقد زمین کشاورزی بود و امورات را با مغازه داری و دامداری سپری می نمود.
با ولادت شهید تأویلی نشاط و سُرور وصف ناپذیری به خانواده ارزانی شد، از یک طرف پسر بودن فرزند (که برای خانواده های سنتی ایران یک موهبت به شمار می رفت) باعث شعف خانواده گردید و از طرفی زیبائی شهید تأویلی با صورتی سرخ و سفید و موهای بور و چشمهای درشت که بر زیبایی اش می افزود شادی را دو چندان کرده بود.
زمان می گذشت. بهارها با صدای بلبلان و عطر گلهایش و تابستانها با هوای دلکش و خنکش سپری می شدند، پائیزها با برگ ریزان درختان و روانه شدن به سوی سرما و زمستان ها با برفهای فراوان که دشت و کوه را سفید پوش میکرد یکی یکی می آمدند و می رفتند و شهید حسن تأویلی بزرگ و بزرگتر می شد و در این برهه صفت دیگری از او بروز می نمود که آن حجب و حیای شهید عزیز بود که در پشت لبخندهای دلنشین و سرخ شدن صورتش آشکارتر می گردید و این حیا و شرم و احترام به بزرگترها به محبوبیتش می افزود به طوری که علاقه و دوست داشتن از خانواده فراتر رفته بود و ابتدا به فامیل های نزدیک و سپس به اهالی روستا نمود می نمود و اکثر اهالی از این شهید عزیز هنوز به نیکی یاد کرده و اظهار علاقه می نمودند.
گردش ایام به کار خویش ادامه می داد و شهید تأویلی در پشت میز و نیمکت کلاس درس جای گرفت و با درس خواندن دوست داشتنی تر و با تجربه تر می شد. در آن موقع در روستاها تقریباً به جز فوتبال امکانات ورزش دیگری مهیا نبود و اکثر دانش آموزان برای تکلیف و درس ورزش، فوتبال انتخاب می کردند و شهید تأویلی نیز مستثنی نبود و در این هنگام خصلت بارز دیگر او نمایان گردید، او با قدی کوتاه مانند عقابی تیز پرواز توپ را از حریفان می ربود و در این زمان بود که بین همسن و سالهایش به حسن تیزرو معروف شد.
شهید دوران ابتدائی را با موفقیت در روستا پشت سر گذاشت و از آنجا که فقط مدرسه ابتدائی در روستا وجود داشت برای ادامه تحصیل به زرقان عزیمت نمود و در منزل عمویش ساکن شد، سپس دوره متوسطه را دبیرستان شهید چمران زرقان ادامه داد و این زمان مصادف بود با جنگ تحمیلی عراق و ابرقدرتها علیه ایران اسلامی که دشمن بعثی به خاک وطن عزیزمان حمله نموده بود و در فکر واهی تصرف یک هفته ای سرزمین شیران افتاده بود و در جای جای این وطن عزیز شیرمردان عاشق پیشه در دسته ها و گروهها به جبهه اعزام می شدند تا از خاک و ناموس وطن دفاع نمایند، از پیرمردان محاسن سفید گرفته تا جوانان غیور و نوجوانان میهن پرست عازم دفاع از مام وطن بودند، در این زمان شهید تأویلی تصمیم به عزیمت به جبهه می گیرد و چون اهل حجب و حیا بود و از طرفی عمویش به رسم امانتداری اجازۀ عزیمت به او نمی داد و از طرفی پسر عموهایش که همسن و سال او بودند در جبهه بودند نهایتاً خانواده را در جریان امور قرار نمی دهد و به جبهه می رود و به منطقه خُرمال اعزام می شود و پس از مدتی اقامت و امدادگری و حماسه آفرینی در جبهه های غرب، دشمن بعثی ناتوان با بمباران شیمیائی او و عده ای دیگر از همرزمانش را در تاریخ 25/11/1366 به شهادت می رساند و در اسفند سال 1366 پیکر سوخته و مطهرش به زرقان می آورند که تشخیص جنازه شهید برای خانواده شک ایجاد می کند و از مُهر و جانمازی که دخترعمویش قبل از عزیمت به او هدیه داده بود و در جیب لباسش بود شبهه بر طرف و شهادت این عزیز بر خانواده مسجل می شود و با مشورت و صلاحدید خانواده پیکر مطهر ایشان در زرقان به خاک سپرده می شود و خانواده نیز برای وصل به محبوب و همجواری با آن شهید بزرگوار به زرقان نقل مکان کرده تا در کنار مزار مطهر فرزند دلبندشان به زیارت نائل آیند.
پس از مدتی پدر ایشان که داغ فرزند را صبورانه تحمل می کرد در اثر ابتلا به بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد و در قطعه والدین شهدای زرقان آرام گرفت و سالها بعد مادر صبور و فداکار و بزرگوارشان به فرزند شهید دلبندش پیوست.
در ضمن، شهید تأویلی در جبهه ، امدادگر و عضو گروه امداد و نجات تیپ المهدی بوده و مدت حضور ایشان در جبهه نیز سه ماه بوده و در روزهای آخر حضور حماسی خود در جبهه های غرب کشور به فیض عظمای شهادت نائل شده اند. روحشان شاد و یادشان گرامی
لازم به ذکر است که شهید تأویلی فرزند سوم خانواده و دومین پسر از بین چهار پسر و شش خواهر بود. اسامی برادران : حسین، علی حسین و شهباز، اسامی عموها : مرحوم کربلائی عبدالعلی علی نژاد منفرد و مشهدی خلفعلی تعلیق، پسرعموها : عباس، عبدالحسین، عبدالرحمان و داریوش علینژاد منفرد، و غلامعلی، یعقوبعلی، خداخواست و علی تعلیق
========================
متون کتییبه های مزارهای شهید حسن تأویلی
و والدین گرانقدر ایشان در گلزار شهدای زرقان فارس
========================
اوست باقی
تربت پاک مادر شهید حسن تأویلی
مرحومه گل صنم نظری پناه
فرزند مرحوم نوروزعلی، متولد 1327
که در تاریخ 2/12/1385 شمسی
مصادف با سوم صفر 1428 قمری
به رحمت ایزدی پیوست
روح پاکت مادرم با فاطمه محشور باد
خانه قبر تو از لطف خدا پر نور باد
ای چراغ زندگانی مادرم یادت بخیر
خاطرت در باغ فردوس برین مسرور باد
========================
اوست باقی
آرامگاه ابدی شادروان
اکبر تأویلی
فرزند مرحوم عوضعلی متولد 1294
پدر شهید حسن تأویلی
به تاریخ 15/2/1372 به رحمت ایزدی پیوست
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز
غم نادیدن تو بار گران است هنوز
آنقَدَر مهر و وفا فر همگان بنمودی
نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
========================
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسیجی شهید
حسن تأویلی
فرزند اکبر از طایفه شش بلوکی
متولد سال 1350 محل شهادت
والفجر 10 خُرمال که در تاریخ سی ام
اسفند ماه 1366 به درجه رفیع شهادت رسید
این نور چشم ما که به خاک آرمیده است
از جان گذشته است و به جانان رسیده است
نامش حسن به عشق حسین رو به جبهه کرد
کوی حسین را ز دل و جان خریده است
تأویلی چونکه عاشق دیدار دوست بود
بهر زیارتش به شهادت رسیده است
چون سوی کربلا شد و لب تشنه جان سپرد
اندر جنان به نزد شهیدان رسیده است
========================
========================================================
بازگشت به صفحه اصلی سایت امام زادگان عشق
==============
از شهید بزرگوار حسن تأویلی اطلاعات و خاطرات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم عکس و اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند.
والسلام
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا و اموات منسوب به این خانواده گرامی ، صلوات و فاتحه
متن کتیبۀ مزار شهید غلامرضا حمزوی
بسم رب الشهداء والصدیقین
سرباز رشید اسلام شهید
غلامرضا حمزوی
فرزند مرحوم حسین متولد 1346
که در تاریخ 14 مردادماه 1366 هجری شمسی در جبهه غرب سومار به درجه رفیع شهادت نائل گردید
ای که بر قبر من تازه جوان مینگری
هیچ داری ز دل مادر زارم خبری
نوجوان بودم و امید بسی داشت دلم
حیف و صد حیف ندیدم ز جوانی ثمری
ای مادر فرخنده نداری خبر از من
از گردش ایام چه آمد به سر من
من تازه گلی بودم اندر چمن دهر
یکباره فرو ریخت اجل بال و پر من
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
به گزارش خبرگزاری مهر، حسین فهیمی جانباز ۷۰ درصد و عضو هیات علمی دانشگاه سوره که سال ها در عرصه فیلمسازی و پژوهش هنر فعالیت داشت به مقام شهادت نایل شد.
پیام زین العابدینی از دوستان و همکاران حسین فهیمی فیلمساز، پژوهشگر و جانباز ۷۰ درصد ضمن اعلام خبر شهادت این جانباز دوران دفاع مقدس به خبرنگار مهر گفت: حسین فهیمی شامگاه پنجشنبه ۲۵ آذرماه در منزل خود درگذشت.
وی افزود: ما در حال حاضر راهی شیراز هستیم تا فردا مراسم تشییع پیکر دکتر فهیمی را برگزار کنیم.
زین العابدینی با اشاره به اینکه این شهید جانباز در چند روز اخیر با درد شدید در ناحیه دست مواجه بود، تشریح کرد: آقای فهیمی از دوران جنگ یک دست و یک پای خود را از دست داده بود و رباط آن دستی که با آن ویلچیر خود را حرکت می داد دچار آسیب شده بود که به دلیل درد شدید در این ناحیه از دست به بیمارستان مراجعه کردیم که گفتند پس از تعطیلات امکان رسیدگی دقیق وجود دارد ولی دوست عزیزم، جانباز حسین فهیمی در این فاصله به لقای الله نایل شد.
حسین فهیمی، عضو هیاتعلمی دانشگاه سوره، نویسنده و کارگردان بود.
شهید دکتر حسین فهیمی فرزند حسن سال ۴۳ در مرودشت متولد شد و در تاریخ 10 بهمن ماه سال 65 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش دچار قطع پای راست و مجروحیت از ناحیه دست راست شد. وی دارای مدرک کارشناسی سینما از دانشگاه هنر، کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دانشگاه تربیت مدرس و دانشجوی دکتری پژوهش هنر دانشگاه هنر بود. لازم به ذکر است که شهید محمود فهیمی در تاریخ 27 بهمن ماه سال 1361 بر اثر انفجار در زاغه مهمات در پادگان کازرون به فیض شهادت نائل شد و شهیداحمد فهیمی 20 تیرماه سال 1364 در منطقه غرب کشور به شهادت رسید، آخرین برادرشان، مسعود فهیمی که کارمند صدا و سیمای تهران بود، شش سال پیش در یک دوره آموزش غواصی جهت فیلمبرداری در اعماق آب در سواحل جزیره قشم دچار سانحه شد و به برادران شهیدش پیوست.
حاج حسین اگرچه ساکن شیراز بود ولی با اقوام و آشنایان و دوستان خود در زرقان ارتباطی بسیار نزدیک داشت و در بسیاری از امور فرهنگی و کارهای خیر در شهر مادری خود شرکت میکرد.
فقدان این جانباز بزرگوار را به خانواده محترم ایشان و خانواده های گرانقدر خوشخو ، جعفرنژاد و خانوادههای معظم شهیدان: اسلامی نژاد و علیشاهی و جامعه هنری کشور تسلیت عرض می کنیم.
روحشان شاد و یادشان گرامی
------------------------------------------------------
هوالجمیل
تقدیم به تمام شهدای عزیز و جانبازان گرانقدر
بویژه مستندساز بسیجی، جانباز شهید دکتر حاج حسین فهیمی
ای نابترین سوژهی عرفان و فضائل
با وصل تو، شد مستند عشق تو کامل
حق خواست ز تو اسوهی اخلاق بسازد
اعطا به تو فرمود گلستان خصائل
رزمنده و جانباز شدی در صف پیکار
زان پس به شهادت شدهای فائض و نائل
بودی چو امام شهدا ، مجمع اضداد
در عشق و ولا بیدل و در حادثه پُردل
گلزار وجود تو پر از عطر خدا بود
از یُمن دعای سحر و اشک و نوافل
لبخند تو هرگز نشود محو و فراموش
از خاطر یاران تو، ای عارف واصل
در چند نما ، راحل ملک و ملکوتی
در آینهی مستند و شعر و شمایل
بودی چو بهشتی که روان بود به دنیا
با چرخ و عصا در دل اسواق و محافل
چون طیر غریبی که جدا مانده ز پرواز
بودی، همه دم منتظر ختم مراحل
ای طائر شیدای پر و بال شکسته
پرواز مبارک، که رسیدی تو به منزل
زیبا هنرت، زندگیات بود چو دریا
کی کشف شود وسعت و عمق تو، به ساحل
چون ام بنین، مادر تو چار پسر داد
در راه خدا و هدف منجی عادل
شد بیت فهیمی به ابد مظهر ایثار
بودند چو از روز ازل لایق و قابل
پاداش غم و عشق شما ، لایتناهی است
این وعدهی صدقی است که از حق شده نازل
والسلام
======================
صفحه شهید محمود فهیمی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید محمد مرادی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید احمد فهیمی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید دکتر حاج حسین فهیمی در سایت امام زادگان عشق
نیازها و کمبودهای سایت امام زادگان عشق
**************
تندیس شهید فهیمی در استانداری فارس
**************
از این شهیدان بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم عکسها، خاطرات و مطالب مربوط به این شهدای بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 (صادقی) در اختیارمان بگذارند. والسلام
شیخ علیرضا نجف پور فرزند مرتضی در سال 1343در زرقان و در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی را تحت حمایت پدر و مادری مهربان در یادگیری مبانی مذهب و احکام اسلامی و قرآن گذراند و در خانواده ای که عشق به اسلام و ائمه معصومین علیهم السلام در تار و پود آن ریشه دوانده بود پرورش یافت. دوران ابتدائی تحصیل را از سال 1350 آغاز کرد و پس از گذراندن سالیانی از تحصیل وارد حوزه شد و سطوح مختلف را با موفقیت پشت سر گذاشت. مدتی از عمر پر بار خو را نیز در حوزة علمیه قم به فراگیری دروس مربوطه پرداخت. ایام یاد شده با روزهای شکوهمند انقلاب همراه بود و شهید نجف پور که طعم تلخ حکومت ستمشاهی را چشیده بود همدوش و همصدا با امت اسلامی در بسیاری از تظاهرات و راهپیمائی های ضد رژیم شرکت کرد.
شهید نجف پور علاوه بر مسئولیتهای نظامی و فرهنگی که در طول هشت سال دفاع مقدس عهده دار بود مدتی در جهاد سازندگی زرقان به فعالیت پرداخت و مدتی نیز ریاست بنیاد شهید بیضاء را عهده دار گردید و چندین ماه نیز امام جمعه گویُم بود.
شروع جنگ تحمیلی آغاز دوره ای نوین از مبارزات حق طلبانة او بود. عملیات والفجر 8 و عملیات کربلای 5 خاطرة رشادتهای او و صدها دلاورمرد غیوری است که جبهه های نبرد را عرصة قهرمانیهای خود ساختند. شهید نجف پور ضمن ادارة امور فرهنگی تیپ امام حسن (ع) مسئولیت لجستیک تیپ را در عملیات کربلای 5 بعهده داشت.
منطقه عملیاتی کربلای5 در تاریخ سی دیماه 1365 از خون شهید نجف پور و تعدادی از همرزمان او رنگین شد. اتومبیل حامل آن عزیز که به سمت خطوط مقدم در حرکت بود در منطقة شلمچه مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و در ازدحام دود و آتش و باروت روح مشتاق او واحه های آسمان را در نوردید و سبکبال در بیکران ملکوت آشیان گزید. پیکر مطهر و نورانی اش پس از سالها در سال 1375 در منطقه عملیاتی شلمچه کشف و به شیراز انتقال یافت. اینک از او خاطره ای زخمی مانده است و وصیتنامه ای خونین که ر وح مشتاق او را اینگونه به تصویر کشده است :
«ای امام ! من به این جهت خون در راه پاکت می دهم که اعلام کنم همچون شهدای دیگر پیمان من با تو هرگز گسسته نخواهد شد. خویشان عزیزم ! اگر می خواهید فردای قیامت رو سفید محشور شوید و در نزد ائمه با آبرو باشید وابسته به اعمال دنیوی شماست که چه اندازه با خدا و پیامبر (ص) نزدیک باشید، خدا را فراموش نکنید و دنباله رو امام و اسلام باشید و فرزندان خود را با قرآن و دین و نماز آشنا کنید.»
ایشان در عملیات والفجر 8 شیمیائی شد.
همچنین عضو گروه مقاومت مسجد جامع زرقان بودند. ایشان در گروه مقاومت والفجر مسئولیت مربی قرآن را داشتند. نوع آموزشی که ایشان در زمان جنگ دیده بودند آموزش نظامی آرپیچی زن بود. وضیعت خدمتی ایشان طلبه مدرسه حوزه علمیه محمودیه شیراز بوده اند. آخرین مسئولیتی که ایشان در جبهه داشتند مسئول معاونت فرهنگی ( عقیدتی و تبلیغات) تیپ 35 امام حسن(ع) بود. بالاترین مسئولیتشان در جبهه مسئول معاونت فرهنگی ( عقیدتی و تبلیغات) تیپ 35 امام حسن(ع) بود. مدت حضور در جبهه چند مورد پیاپی از سال 61 لغایت 20/10/65 مدت حضور در جبهه 3 ماه تا شهادت حضور داشتند. عضو تیپ 19 فجر همچنین عضو تیپ مستقل 35 امام حسن (ع) بوده اند. نوع فعالیت شهید قبل از شهادت: به مدت 9 ماه در جهاد سازندگی مسئول بوده است، 6 ماه بدون حقوق خدمت می کرده و 3 ماه 21 روز به فعالیت پرداخته است. همچنین ایشان سرپرست بنیاد شهید بیضاء بوده و در تاریخ 1/8/63 فعالیت خود را شروع کرده است تا تاریخ 20/10/65 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسیده اند.
وصیت نامه مبارک شهید علیرضا نجف پور
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انت الاول فلیس قبلک شی و انت الاخر فلیس بعد لک شی و انت ولی فی الدنیا و الاخره توفنی مسلماً و الحقنی بالصالحین
با این که وصیت نامه نوشته ام اما لازم بود جهت یادآوری و رفع بعضی شبهات که ممکن است بعداً پیش بیاید چند کلمه ای بنویسم.
و اما هر چه فکر کردم بهتر کسی که بتوانم مطلب را برای او بنویسم و بارها را به او محول کنم برادر اصغر آقا بود. برادر اصغر آقا سلام علیکم خیلی معذرت می خواهم از اینکه چه در بودنم و چه الان که ظاهراً در خدمت شما نیستم دائماً برای شما زحمت داشتم و این زحمت یکی از مهم ترین زحماتی است که شما برای برادر کوچکت متحمل می شوی. امیدوارم به احسن وجه پیگیری بفرمایید.
اما مطلبی که باید عرض کنم از این قرار است:
اول اینکه طبق محاسبه ای که نمودم بحمداله نماز قضا بدهکار نیستم ولی احتیاطاً یک ماهی نماز قضا اجاره نمایید و حدود 5 روز هم روزه اجاره فرمایید و جهت دو مورد ذکر شده بهترین شخص جهت اجاره حاج ؟ امام جماعت فعلی مسجد می باشد و هر طور متقبل بشوند مانعی ندارد. اما صورت بدهی ام در مورد 10 هزار تومانی که به مجید خدامی بدهکارم که خوب است ژیان را بفروشید و بدهی را بپردازید که خود شما در جریان هستید. حدود 2 هزار تومان به مشهدی علی (پدر معظم) بدهکارم که با تماس با خانواده ام مطلب را حل کنید. حدود 2 هزار تومان به حاج آقای ایمانی بابت عبای طلاب و مقداری نیز از سید حمیدی بدهکارم که در هر دو مورد برادر سید ابراهیم سجادیان در جریان هست. 500 تومان بابت لاستیک از آقای محبی آبادی بدهکارم که برادر ناظر زاده در جریان است. مقداری به آقای صداقت که سابقاً محافظ آقای زبرجد بودند و آقای سجادی در جریان هست (بابت رنگ و لاستیک حدود 700 تومان به حسینیه ؟ بدهکارم به آقای یوسفی در جریان است. و مقداری نیز به آقای نگهبان که خود آقای زبرجد در جریان است. حدود 6 هزار تومان ولی ظاهراً از کسی طلب ندارم و اگر هم مقدار کمی باشد همه را حلال کرده و با رضایت کامل بخشیدم. اما در مورد کتاب هایم همه را خصوصاً کتاب های درسی ام را به فرزند ارشدم بخشیدم البته در صورتی که درس علمی و ادبی بخواند و از مادرم خواهش می کنم به احسن وجه از کلیه کتاب ها چه در مدرسه چه در منزل همه را جمع کرده و مواظبت کند.
ولی لباس هایم که اصلاً قابل گفتگو نیست هرچه مادرم فرمود انجام دهید ولی خوب است بین طلاب تقسیم بشود. قطعه زمینی هم دارم که طبق قوانین شرع تحت نظر استادم آقای زبرجد هرچه فرمود همان است. وسایل زندگیم تحت نظر بنیاد شهید و آقای زبرجد هرچه صلاح می دانند و به هر صورت تقسیم نمایند اما در مورد بنیاد شهید آقای روحانی تصمیم بگیرند ولی آقای یوسفی در جریان باشند. و در مورد امام جماعت آینده مسجد آقای سجادیان بهترین فرد است و با او کاملاً صحبت کرده ام. و اگر جناه ام پیدا شد یک شب قبل از تشییع جنازه مرا به مسجد ببرید و آن جا دعای توسل بخوانید اطراف جنازه ام روضه علی اصغر خوانده و سینه زنی کنید و پس از تشییع با صلاحدید استادم آقای زبرجد مرا در شیراز یا زرقان به خاک بسپارید.
البته جهت دفن در شیراز استخاره خوب آمد (آیه ی آخر سوره زمر) (و تری الملئکه حافین)
بنظرم مطلب ناگفته نمانده باشد ولی اگر چیزی به ذهن خود شما آمد مانعی ندارد عمل کنید اما برادرم اصغر از سوی اینجانب از همه اصحاب مسجد خصوصاً. . . . و از خانواده معظم و همه برادران همراه و همگامان خصوصاً حاجی محمود که حقی بزرگ بر گردن بنده دارد خلاصه از همه کسانی که به طریقی با بنده مرتبط بودند حلال بودی بطلبید و سعی بفرمایید در جریان رفتنم ناراحتی پیش نیاید و با آقای رهنما هم صحبت کنید اجازه بگیرید که جنازه ام در حدود مفقودین دفن شود.
برادرم اصغر در پیوند قلوب با یکدیگر – توسل به ائمه خصوصاً مادر گرامی آن ها – تقوی الی الله تعالی و توجه به نمازهای اول وقت و خلاصه آن چه ربط با روحت دارد کوشاتر باش خصوصاً نماز شب و سخن گفتن در تنهایی با خدا که بسیار مؤثر است مرا حلال کن و بیادم قرآن خصوصاً سوره دخان و دهر بخوان. یکی از فرزندانت را به نام علیرضا بگذار و راه طلبگی را به او بیاموز. امید است انشاءالله همدیگر را در جوار مولا امام حسین زیارت کنیم. خداوند سایه امام و قائم مقام رهبری را مستدام بدارد. ایام فاطمیه سال 65 - ضمناً: عبای سفیدی در مسجد و نگین انگشتری در منزل دارم که انگشتر برای زیر زبانم و عبا برای کفنم هست.
هوالجمیل
تقدیم به تمام عزیزان مفقودالاثر بویژه دوست و همسایه گرانقدرم شهید حجت الاسلام والمسلمین علیرضا نجف پور
تفسیر سبز عشق
ای از تبار عشق که جان کردهای فدا - در امتداد راه شهیدان کربلا
ای وارث ودیعۀ هابیلیان دهر - ای حامل امانت و پیغام انبیا
در کار بت شکستن و در شعله سوختن - بر جذبۀ خلیل نمودی تو اقتدا
تو فاتح دوبارۀ احزاب و خیبری - در جنک با نبیرۀ سفیان و هندهها
در سینهات همیشه گل داغ میشکفت - با یاد زخمهای تن محور کسا
چشمان تو همیشه پر از اشک سرخ بود - از داغ آن غروب غم آلود نینوا
گویا تو در کشاکش آن لحظههای سرخ - بودی کنار زینب و اطراف خیمهها
ای التهاب سرخ که بودی کتاب جنگ - در هر ورق ، هزار خاطره از خط و جبههها
اینک چرا تخلص خونین نوشتهای - بر شعر عاشقانۀ دیوان سبز «لا»
ای معنی مجاهده منهای خستگی - ای حاصل اطاعت حق ضربدر رضا
اکنون کجای هستیِ خضرا غنودهای - ای آنکه خونبهای تو باشد فقط خدا
با قامت مقاوم و استادهات چو سرو - تفسیر سبز عشق نمودی قیام را
ای سرو سرفراز کنون با فتادنت - بخشیدهای به واژۀ سجده بسی بها
فریادهای حنجرهات ای صدای خشم - اکنون طنین فکنده به کوه و به صخرهها
در آن وداع سرخ ، وصیت نمودهای: - «رهتوشهام دهید ز انگشتر و عبا»
ای یوسف حریم ولایت ، شهید عشق - برگو که جسم پاک تو افتاده در کجا؟
گفتی : «که این سراچۀ تن همچو حائلی است - باید شکست جادوی سنگین پردهها. .
خلوتگه و حضور ابد با جناب یار - اینک مبارکت که ز تن گشتهای رها
والسلام
========================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید عبدالله مقدم فرزند مرحوم حاج حسین مقدم در مهرماه 1348در خانوادهای مذهبی در زرقان پا به عرصه وجود گذاشت. در سن هفت ماهگی به بیماری سختی گرفتار شد که تا آستانه مرگ پیش رفت تا حدی که پزشکان از معالجه وی نا امید شدند ولی خداوند این لطف را در حق او ارزانی داشت تا سرانجام در صف تربیت یافتگان مکتب حسین(ع) قرار گیرد و تا ابد جاوید بماند.
شهید عبدالله مقدم مراحل اولیه تحصیلات تا اول راهنمایی را در زرقان سپری و با توجه به استعداد خاصی که در وی بود در همان کلاس اول راهنمایی در فیلم گندم های خونین که تصویر گر صحنه های ظلم مضاعف خوانین و مالکین بر رعیتها و کشاورزان مظلوم بود، نقش فعالی داشت که سرانجام این فیلم به عنوان برتر شناخته و از سیمای مرکز فارس پخش گردید.
از ویژگی های مهم شهید ارتباط او با مساجد بویژه با مسجد جامع به عنوان سنگر و خانه دوم و سپری کردن اوقات فراغت خویش در این مکان مقدس بود و علاوه بر انجام کارهای تدارکاتی و عمرانی مسجد، اقامه گوئی نمازهای جمعه و جماعات را نیز به عهده داشت. احترام به دیگران توأم با اخلاق اسلامی و گشاده رویی به ویژه با خانواده و پدر و مادر از امتیاز های برجسته او بود. همچنین چهره خندان و اخلاق نیکو، خوش زبانی وی در بین مردم و جمع دوستان و هممسجدیها، او را نسبت به سایرین شاخص کرده بود.
آغاز دوران نوجوانی شهید عبدالله مقدم مصادف با جریانات اولیه انقلاب اسلامی و سپس دفاع مقدس بود. سرانجام شهادت دوستان و مفقودالاثر شدن برادر ارشد او (شهید بزرگوار علی اکبر مقدم) که تنها برادر او بود به یکباره در وجود او آتشی از خشم و نفرت به استکبار جهانی و ایادی داخلی و خارجی آنها و هر آنچه که سد راه نظام مقدس اسلامی بود در وی پدیدار شد. او که شاگرد مکتب سرور و سالار شهیدان بود تحت رهبریهای امام خمینی در جهت خدمت به اسلام سر از پا نمیشناخت و در آن برهه سرنوشتساز که بهترین و مؤثرترین راه خدمت به اسلام همانا شرکت در جبهه های نور علیه ظلمت بود علیرغم کوچکی به رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل پیوست، هرچند تا آن زمان هم با انجام کارهای تدارکاتی و خدماتی پشت جبهه و حضور در پایگاه مقاومت بسیج دین خویش را ادا مینمود.
سرانجام در مهرماه 1364 اولین گام در جهت اثباط وفاداری خویش به اسلام و خط سرخ امامت و ولایت برداشت و راهی کربلاهای ایران گشت و رهسپار خطهی مظلوم کردستان شد و به مدت 100 روز در پایگاه خورخوره ارتفاعات سرد مهاباد در حراست و صیانت از دستاورد های انقلاب مقدس اسلامی در مقابل مزدوران استکبار خالصانه خدمت کرد و پس از یک توقف یک ماهه مجددا راهی جبهه های ایثار و شهادت در کربلای خوزستان گردید. ابتدا در لشکر 19 فجر و پس از چندی به عضویت گردان فجر لشکر همیشه پیروز المهدی (عج) که میعاد گاه ایثارگران زرقانی بود درآمد.
اولین عملیاتی که در آن شرکت کرد عملیات کربلای چهار بود که بخاطر خیانت ستون پنجم و سرسپردگان استکبار ظاهراً با شکست مواجه شد و بهترین یاران و همرزمان او به شهادت رسیدند و پس از مدتی کوتاه با شرکت در عملیات افتخار آفرین کربلای 5 راه برادر و دوستان شهیدش را ادامه داد و میزان تسلیم پذیری خود و حقانیت راه و هدفش را به اثبات رساند.
شهید عبدالله مقدم در عملیات کربلای 5 همراه با گردان فجر به عنوان نیروهای خط شکن وارد عملیات شدند و پیروزیهای بزرگی کسب کردند و در تداوم همان عملیات بزرگترین آرزویش رسید و خلعت زیبای شهادت را پوشید. لازم به ذکر است که او شهادت خود را قالب این جمله که «در آینده نزدیک بر روی دستان مردم به شهر و زادگاه خویش وارد میشوم» پیشگویی کرده بود و سرانجام خواست قلبی او محقَق شد و پس از چند روز بر روی دستان مردم شهیدپرور شهر زرقان تشییع گردید و با خون سرخ خود درخت تناور بسیج را پرثمرتر کرد و نام خویش را لشکر مخلص خداوند که همانا راه مجاهدان از اولین تا آخرین است ثبت و امضاء نمود. روحش شاد و یادش گرامی
وصیت نامه شهید عبدالله مقدم
بسم الله الرحمن الرحیم
شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل شرکت کنم و آنچه را که دارم در طبق اخلاص نهاده تقدیم ایزد منان کنم و آنچه حسین و یارانش و تمام رزمندگان صدر اسلام پروانه وار دور آن می گشتند من هم آن را کسب کنم. آیا کسی به خود اجازه می دهد که با چشم خود ببیند که جنایتکاران و متجاوزان دست به سوی اسلامش شرفش و کشورش دراز کرده و قصد نابودی آن را داشته باشد و سکوت اختیار کند؟ من اکنون می روم که با خدایم ملاقات کنم و هم اکنون به سوی سنگر خالی همرزمم به سوی لانه با صفای جبهه جنگ پرواز می کنم که دشمن بداند هیچ موقع سنگر خالی نمی ماند. اما باید از رهبرم، امامم حجت عصر خمینی بت شکن قدردانی کنم که مرا از سیاه چاله ها و گردابهای روزگار که به سوی پرتگاهی روانه بودم نجاتم داد و تو ای دوست من خود بهتر میدانی که این انقلاب به چه نحوی به پیروزی رسید با کشته شدن علی اکبرها و قاسم ها، نکند خدای نکرده بی تفاوت بنشینی و دنیا را به آخرت ترجیح دهی پس هیچ حزن و اندوهی به خود راه نده که ما پیروزیم. و اما پدر و مادرم نمی دانم که چگونه از شما تشکر کنم و تو ای مادرم یادم نمی رود که چقدر زحمت کشیدی تا مرا بزرگ کردی، ای مادر نکند که در مرگم بی تابی کنی و جامه بدری چون که مورد طعنه دشمن قرار خواهی گرفت. به پدرم بگوئید که دیگر پیش رسول خدا سرشکسته نیستی چون پسرت راهی رفت که حسین رفت به خواهرانم بگوئید در سوگ من اشک نریزند زیرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت و اما شما مردم دست از این انقلاب برندارید رهبر انقلاب را یاری کنید چون تنها باید بدانید که جهاد دو چیز در بر می گیرد یکی خون که شهید می دهد دیگری پیام شهید که باید برای همه نقل شود. سپاس خداوند بزرگ که به من عنایت فرمود که جانم را نثار اسلام و قرآن نمایم. پیروز باد اسلام، نابود باد دشمنان اسلام و قرآن. والسلام - عبدالله مقدم
================================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید سید حسین حسینی فرزند سید محسن در سال 1343 در خانواده مذهبی و مستضعف در شهر زرقان پا به عرصه حیات نهاد. خانواده آن شهید بزرگوار از خانواده های محترم و سادات حسینی بوده و دومین گلی است که در جهت تداوم سرخ کربلای حسینی نثار اسلام گردید. این خانواده گرانقدر در کمتر از 8 ماه دو تن از بهترین عزیزان خود را فدای اسلام و انقلاب خونبار و شکوهمند اسلامی نمود. شهید عزیز سید حسین حسینی تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه قاآنی سابق و تا کلاس پنجم ابتدائی در شهر زرقان ادامه داد و بعلت فقر مالی خانواده ناچار به ترک تحصیل و بشغل بنائی و سپس به کمدسازی مشغول گردید. از ویژگی هایی که می شد در چهره همچون گل او مشاهده کرد اخلاقی نیکو و اسلامی و طرز برخوردهای باصفا و صمیمیت آن شهید عالی مقام میتوان بخاطر داشت صحبتهای ملایم و گرم و منطقی و توأم با تبسم که با افراد برخورد می کرد همواره و هرگز از ذهن دوستان و آشنایان او محو نخواهد شد و به تعبیری از معصومین(ع) که خوبان این دنیا و خوبان آن دنیایند عیناً در وجود این سید بزگوار تجلی پیدا کرده بود. شهید در دوران انقلاب همگام با دیگر دوستان خویش با آگاهی لازمی که از ماهیت ضد مردمی و فاشیستی رژیم منحوس پهلوی داشت بطور مؤثر و خالصانه و بنا به حکم امام و رهبر عزیز خویش پا به میدان مبارزه و جهاد نهاد. توزیع اعلامیه های امام عزیز و سایر شخصیتها و همچنین فعالیت در مسجد همچنین شرکت در تظاهرات و راهپیمائیها از اولین گامهائی است که در جهت ایفای رسالت خویش برداشت و در زمانی که بعثیون کافر به کشور اسلامیمان حمله ور شدند شهید عزیز با ثبت نام در بسیج مدت هشت ماه در جبهه های نبرد نور علیه ظلمت و همچنین در عملیات ظفرمند بیت المقدس که منجر به آزادی خرمشهر نیز گردید شرکت نمود تا اینکه زمان انجام خدمت مقدس سربازی او فرا رسید وی با کمال میل و علاقمندی تمام در جهت حراست از اسلام و دستاوردهای انقلاب اسلامی و ادای تکلیف شرعی و قانونی خود پا به عرصه حوزه نظام وظیفه نهاد و در این مدت دو سال 18 ماه در منطقه کردستان و 6 ماه در شیراز تیپ 55 هوابرد در کمال فداکاری انجام وظیفه نمود و خدمت سربازی بپایان رساند و بعد از بازگشت از سربازی به عضویت گروه مقاومت شهید قاسمی مسجد حیدر زرقان درآمد و بعنوان فردی مفید و معتقد به ولایت فقیه در جهت حفظ نظم و آرمانهای مقدس اسلامی از شهر و دیار خویش حفظ و حراست نمود. وی چه در زمان عضو بودن و غیرعضو یک بسیجی مخلص و خدمتگذار بود و سپس راهی جبهه های نبرد حق علیه باطی شد که در همین حین برادرش سید عباس حسینی در جبهه دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد که به وی اطلاع دادند و خود را به زرقان رساند و در مجلس شهادت برادرش شرکت نمود تجلی اخلاص و خدائی گونه شدن وی تاب ماندن در پشت جبهه را نداشت و اقدام به رفتن جبهه نمود که در این میان یکی از هم رزمانش در جبهه بشدت مجروح شد که نیاز به مداوای شدید و مراقبت بسیار نیازمند بود آن شهید در کمال صداقت و با میل مدتی در کنار او بدون کوچکترین اظهار کسالت و ناراحتی مشغول خدمت بود روح بزرگ او هر روز که می گذشت نه تنها تبلوری از ایمان می گیرد بلکه تحمل ماندن در پشت جبهه را از دست داده بود تا اینکه در تاریخ 29/10/65 در جهت یاری رساندن به سایر کفر ستیزان لشکر اسلام عازم کربلای خوزستان گردید که پس از گذشت مدت زمانی کوتاه جهت پیروزیهای کربلای 5 عازم منطقه شرق بصره میگردد و در مورخه 7/11/65 در منطقه شلمچه نهر جاسم در عملیات کربلای 5 در حالی که مشغول انهدام تانکهای بعثیون کافر بود به درجه رفیع شهادت نائل و روح پرفتوح و بزرگ او به دیگر شهدای اسلام پیوست به امید اینکه خداوند ما را توفیق دهد که در جهت تداوم راهش کوشا باشیم.
روحش شاد و یادش گرامی
وصیت نامه شهید سید حسین حسینی
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام بر امام امّت این قلب تپنده مستضعفان و با درود بر شهیدان راه اسلام از صدر تاکنون و با درود بر رزمندگان جبهه های نبرد حق علیه باطل، اینجانب سید حسین حسینی بنا به وظیفه شرعی، خود را مسئول می دانم که در این موقعیت حساس که اسلام و میهن اسلامیم مورد هجوم لشکریان کفر قرار گرفته به فرمان حسین زمان خمینی بت شکن عازم جبهه گردم و از اسلام و ناموس و کشورم دفاع کنم و جمله ای هم با این منافقان کوردل دارم و این است که ای کوردلان شما که میبینید اربابتان هر روز و هر لحظه رو به زوال و نابودی می رود و شما که منطق این را هم ندارید و به بهترین عزیزان این ملت ناجوانمردانه حمله می کنید واقعاً بدانید که شما منافقان هستید ولی بدانید که تا امت حزب ا. . . در صحنه است شما و اربابانتان هیچ غلطی نمی توانید بکنید. در آخر از پدر و مادرم و خواهرم و برادرانم می خواهم که اسلام و خط امام را فراموش نکنید. در اینجا با شما خداحافظی می کنم و برای اسلام و مسلمین آرزوی پیروزی از خدای بزرگ را دارم.
متن نامه ای که شهید سید حسین حسینی دو روز قبل از شهادتش برای خانواده اش فرستاد.
بسمه تعالی
با سلام و درود به تمام شهیدان راه حق و عدالت و با درود فراوان بر بزرگ مرد تاریخ خمینی بت شکن و با درود بر شما رزمندگان جبهه های نبرد حق علیه باطل خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم پس از تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد متعال خواهانم امیدوارم که همیشه اوقات زیر سایه الله سر برده باشید و اگر بخواهید از حال فرزند خود سیدحسین حسینی جویا باشید سلامتی که یکی از نعمتهای الهی است برقرار می باشد مادر عزیزم که یک عمر زحمت من کشیدی نمی دانم از کجا شروع منم مادر، من در گردان فجر می باشم و از روزی که آمدم در گردان در جای خالی سید عباس برای بچه ها گردان چای دم می کنم مادر بخدا اصلاً ناراحت نباش که یک فرزند از دست داده ای بلکه خوشحال باش که چنین فرزندی را بزرگ کردی و در راه خدا دادی. مادر اگر من شهید شوم در مرگ من بی تابی مکن مادر اگر رفتم به سیدعباس سلام شما را می رسانم. والسلام
سید حسین حسینی / بتاریخ 5/10/1360
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار حسین شهبازی
حسین شهبازی، فرزند اصغر، متولد 1346 زرقان، سرباز نیروی انتظامی، تاریخ شهادت 2/4/1367 محل شهادت : جنوب شهر مریوان، آرامگاه شهید : آرامستان محل حیدر زرقان
شهید حسین شهبازی فرزند اصغر عاشق شهدای انقلاب اسلامی و پیرو امام شهیدان حسین ابن علی (ع) و فرزند بر حقش امام خمینی (ره) در سال 1346 در زرقان در خانواده ای مسلمان و معتقد بدنیا آمد.
تحصیلات خود را در دوران ابتدایی در زرقان گذراند و سپس دو سال به کار کشاورزی پرداخت و بقیه عمر را تا دوران انقلاب به عبادت و شعل آزاد گذارنده. از همان طفولیت طبق اعتقادات مذهبی مسجد را بعنوان یک پایگاه برگزید. پایگاهی که به او آرامش می داد و او را بسوی حق و حقیقت هدایت می کرد وی چشمه ای زلال و آرام بود که بتدریج در شیب پر تلاطم جنبش های مردم مسلمان ایران تبدیل به دریایی طوفانی شد که نهاد خصم و کفر را درهم نوردید و انقلاب شکوهمند اسلامی را به ارمغان آورد.
شهید حسین شهبازی هم قطره ای از این دریا بود که در سالهای انقلاب با تمام وجود در خدمت آن بود تا اینکه در نبرد اسلام علیه کفر بعنوان سرباز وظیفه عاشقانه بر خصم تازید و به خیل شهدای انقلاب اسلامی پیوست و قطره های خون این شهید نیز در گلستان خون شهدای ایران موجب سربلندی و عزت اسلام و میهن اسلامی و خانواده ایشان گردید.
شهید حسین شهبازی فرزند دوم و پسر اول خانواده بوده و یک برادر و دو خواهر نیز دارد.
پدر بزرگوار شهید نیز در سال ۱۳۸۲، حدود بیست سال پیش، از دنیا رفته و آرامگاهش در آرامستان محل حیدر، کنار مزار فرزند شهیدش است.
لازم به ذکر است که مادر گرامی شهید، خانم معصومه کوهکن، عمه شهیدان بزرگوار علی و صمد کوهکن است. این دو شهید عزیز پسرعمو هستند و شهید بزرگوار صمد کوهکن هنوز مفقود است.
شهید حسین شهبازی که از آخرین شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی است نیز بدن و صورتش در اثر حملات شیمیایی رژیم بعث عراق سوخته و دلخراش بود...
روحشان شاد و یادشان گرامی
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید عباس شعبانی نژاد /حاج علی اکبر /1341/ زرقان/ 21/11/1364 / بسیج /اروندرود / گلزار شهدای زرقان
در مورد شهیدانی همچون عباس شعبانی سخن گفتن دشوار است. انسان می ماند چه بگوید که حق مطلب را بیان کرده باشد. اگر قرار باشد از خصوصیات اخلاقی عباس سخنی گفته شود ساعتها وقت لازم است و یا از لحاظ تقوی، رشادت، و از خودگذشتگی شهید شعبانی اگر قرار باشد مطلبی گفته شود واقعاً امکان پذیر نیست فقط در یک جمله می توان گفت عباس همان عباس بود و بس. اما بر خود وظیفه می دانیم تا یاد و خاطرات عزیزان شهید زنده نگه داشته شود هرچند که ناتوانیم.
آیندگان باید بدانند به سادگی استقلال پیدا نکردند و همه مدیون خون شهدا هستیم. به جرأت می توان گفت که شهید شعبانی از رزمندگان کم نظیر جبهه ها بود. شهادتش همه را متأثر کرد. عباس در غم و شادی مردم شریک بود. با آنکه ورزشکار و اندامی ورزیده داشت بسیار افتاده و با معرفت بود. در سلام کردن پیشی می گرفت. خود را خادم و خدمتگذار می دانست، به تنها چیزی که فکر نمی کرد استراحت بود. حتی از منطقه که مرخصی می آمد به فعالیت خویش ادامه می داد. با آنکه در غم فراق برادر شهیدش جواد به سر می برد ولی در اراده اش جهت خدمت به نظام خللی ایجاد نمی کرد. در نبرد با کفّار همچون مولای خود حضرت ابوالفضل العباس حماسه می آفرید. به رزمنده ها عشق می ورزید او اعتقاد داشت رزمنده باید همیشه آماده و سرحال باشد از این رو گردان فجر هرکجا که مستقر می شد عباس ورزش مقدس باستانی را برپا می کرد.
آن شهید عزیز بارها زخمی شد اما نمی گذاشت کسی متوجه شود. به طور مثال دست راستش زخمی شد وقتی می خواست با فردی دست بدهد چون انگشتان آن قسمت درست باز نمی شد اول ضربه محکمی به دست خود وارد می کرد تا انگشتانش باز شود آن وقت با آن شخص دست می داد.
واقعاً بودن نیروئی همچون شهید عباس شعبانی خود نعمتی بود با آن که بارها به ایشان پیشنهاد فرماندهی می دادند ولی قبول نمی کرد. بالاخره با اصرار فراوان فرماندهی دسته یک از گروهان یک گردان فجر که تشکیل شده بود از نیروهای زرقان را پذیرفت. آن بزرگوار هیچ وقت به عنوان فرمانده به کسی دستور نداد. طوری برخورد می کرد که همه به خوبی انجام وظیفه می کردند. اوج دلاوری عباس در عملیات والفجر 8 به وقوع پیوست رودخانه اروند با آن همه عظمت مقهور رشادت عباس شد.
گردان وارد جزیره مینو و در کنار نهر حاج محمد مستقر گردید. بعد از مدتی توقف بالاخره لحظه موعود فرا رسید. عباس داشت وضو می گرفت او حال و هوای دیگری داشت، مطالبی گفت که هرگز فراموش نخواهد شد. عباس می گفت: آرزوی شهادت دارم و خیلی علاقه مندم در عالم شهادت طوری متوجه شوم بعد از ما جنگ چه می شود؟ آیا کسی در فکر شهدا هست؟ آیا مسئولین ما را فراموش نمی کنند؟ عباس همان طور که داشت وضو می گرفت مقداری آب وارد دهانش شد و گفت این آب چقدر شیرین است حتی قمقمه اش را پر کرده گفتم این آب دریاست و بسیار شور او جواب داد: به روح جواد قسم مزه این آب برای من بسیار شیرین است. این را گفت و رفت برای خواندن نماز واقعاً عباس را چه می شد.
نیروها سوار بر قایقها شدند و عملیات شروع شد در آن لحظه باران شروع به باریدن کرد. نهر حاج محمد پشت سرگذاشته شد همه وارد اروند شدند، آب 70 کیلومتر سرعت داشت آتش دشمن از باران شدیدتر بود. متأسفانه قایق عباس وسط آب با مشکل مواجه شد و از حرکت ایستاد آن دلاور مرد سریع جلو قایق دیگری گرفت و نیروها را با سرعت سوار بر آن کرد، عباس اگر این حرکت را دیر انجام می داد تمام نیروها کشته می شدند، اما برای خود عباس جائی در قایق نبود امکان داشت اگر خودش نیز سوار می شد همه غرق می شدند به همین خاطر عباس با فریاد به سکان دار گفت سریع حرکت کن، عباس جان خود را فدای دیگران کرد. تا آنها خود را به دیگران برسانند و کمک کنند. بچه ها با فریاد می گفتند عباس سوار شو، اما از آنجا که قایق دومی از اول تعدادی نیرو داشت و با سوار شدن نیروهای عباس تعدادشان دو برابر می شد هر لحظه امکان غرق شدن داشت عباس به خوبی این را می دانست، از روز ازل تقدیر عباس شهادت در راه خدا و مکانش در رودخانه اروند نوشته شده بود. او باید مزد زحمات چندین ساله خود را بگیرد.
عباس فریاد می زد شما بروید من خودم را به شما می رسانم. قایق حرکت کرد و از عباس فاصله گرفت اما دلهای همه پیش عباس بود. مقداری که از او دور شدند با چشمان اشک بار خود دیدند گلوله خمپاره ای منفجر شد و ترکش آن از پشت به سر عباس اصابت کرد و درون قایق افتاد تمام این صحنه ها از خراب شدن قایق تا شهادت عباس در عرض چند دقیقه به وقوع پیوست. امکان انجام هیچ حرکتی نبود، رزمنده ها باید به حرکت خود ادامه می دادند. اما غم از دست دادن عباس بر دوش همه سنگینی می کرد. جنازه مطهّر عباس تا سپیده دم درون قایق بود. آن شهید عزیز در همان آب شیرین به سعادت ابدی دست یافت.
حال مسئولین و یا مردم آیا شما به فکر امثال شهید عباس شعبانی هستید آیا قادر هستید در روز رستاخیز جواب گوی شهدا باشید، وای بر احوال ما که خیلی زود واژه های وجدان، عدالت، ایثار در میان ما گم شد، وای بر احوال ما چرا اینقدر بی اعتنا و سنگی شده ایم. واقعاً چقدر فاصله افتاده میان آن آشنائیهای خوب و قشنگ جبهه ها، کجاست شبهای پرستاره جبهه ها، کجایند مردان بی ادعای جبهه ها، اکنون ما هستیم و یک دل پر زخم ما و پرستوهای مهاجر.
ضمناً در سال 78 از طرف جهاد دانشگاهی شیراز مسابقه خاطره نویسی برگزار شد که خاطرات شهید عباس شعبانی در بین 300 نفر شرکت کننده مقام دوم را کسب کرد.
وصیت نامه شهید عباس شعبانی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
من راهی را رفتم که وظیفه هر مسلمانی است که برود راه اولیاء و پیامبران و همان راهی که حسین (ع) رفت و راه خدا، و آیا راه خدا رفتن ترس و عیبی هم دارد.
آری خون بهای شهیدان خود خدا خواهد بود. ما به جبهه خواهیم رفت تا اسلام سربلند شود.
کل ملل دنیا چشم به انقلاب ما و جنگ ایران که در اصل جنگ با آمریکا است دارد و وقتی ایران پیروز شود کل مستضعفان جهان جشن خواهند گرفت.
حال باید دل امام عصر خود را خوشحال کرد. بیایید در جبهه ها و نگذارید که کسی به اسلام و مسلمین خیانت کند و هر کسی که به اسلام و مسلمین خیانت کرد او را با چنگ و دندان تکه تکه کنید تا کسی دیگر نتواند به مسلمانان جهان زورگویی و بدگویی و خیانت کند. ما می دانیم که در کشورهای اسلامی چه خیانتی به آنها می شود آنها باید با هم یکی شوند و نگذارند اموال و لوازم آنها را به یغما ببرند. اگر ما هم سستی و کاهلی کنیم اموال و دیگر چیزهای ما را هم به یغما خواهند برد و به ناموس ما تجاوز خواهند کرد. همینطوری که به تعدادی از کشورهای مسلمان تجاوز می کنند پس باید یکی شد و سرنوشت خود را خودمان بدست بگیریم نه ابرقدرتهای دنیا آمریکا و شوروی و امثال آنها.
پس اگر می خواهید که امام زمان شما و خدای شما از دست شما راضی باشد باید مطیع اوامر امام باشید و کلمه به کلمه حرفهای امام را گوش داده و عمل کنید.
در پایان از پدر و مادرم تشکر می کنم که چنین فرزندی برای اسلام تربیت کرده و توانسته ام خدمتی به مسلمین و وطن خودم کنم و از پدر و مادرم می خواهم که برای من گریه نکنند و خوشحال باشند که فرزندی به راه حسین داده اند از تمامی قوم و خویشان خود می خواهم که مرا ببخشند و مرا حلال کنند.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
شهید هدایت اله مرادی
فرزند عزیز
گردان امام حسین لشکر 19 فجر فارس
متولد 1349
شهادت : عملیات کربلای چهار - شلمچه
دفن 19/10/1365
زرقان - گلزار شهدا - قطعه دوم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید مراد نجاتی فرزند اکبر در سال 1328 در زرقان و در خانواده ای متدین و تلاشگر دیده بجهان گشود. در روزگار ستم شاهی زندگی را در تعب و شدائد گذراند و چشم به راه انقلابی بود که به این دوران ظلمت سیاهی پایان بخشد. شهید نجاتی در 28 سالگی در کوران حوادث انقلاب علیه طاغوت قرار گرفت و با کمک برادران حزب الهی به پخش اعلامیه های و نوارهای امام پرداخت و در درگیریهای خیابانی و تسخیر ساواک و شهربانی شیراز شرکت فعال داشت. حوادث نیز پس از به ثمر رسیدن انقلاب خونین اسلامی یکی پس از دیگری فرا رسید، حوادثی که هر کدام برای یک قرن زمان کافی بود و در مدت کوتاه خود را نمایاند و دریوزگان استکبار و غلامان حلقه بگوش استعمار در صبح پیروزی انقلاب بر«سید و خلق» به پاخاسته تاختند و نیزه ها بر قلب مردم و بر خاک شهرهای بی دفاع فرو بردند، شهید نجاتی که از یک سو سازنده انقلاب و از سوی دیگر پرورش یافته انقلاب بود نتوانست نسبت به مسائل انقلاب بی تفاوت بماند و از این رو زندگی پر مسئولیت وی که یک زندگی با اداره کردن همسر و فرزندان بشمار می رفت با دغدغه جنگ روبرو گردید و با حضور در جبهه های مختلف در سال 1361 خود را به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زرقان که یک نهاد انقلابی بود در آورد. شهید نجاتی با اینکه مسئولیت سنگینی را عهده دار بود در بیشترین ایام خدمت در جبهه های جنگ حق علیه باطل گذرانده و بواسطه جوش و خروش و استعدادی که در وی بود بسرعت مراحل کمال را در ابعاد مختلف خصوصاً در بعد رزمی طی کرد و در قسمت اطلاعات عملیات لشکر المهدی (ع) و گردان فجر مشغول فعالیت گردید. او در بین رزمندگان چهره ای محبوب و مؤثر و در بین دوستان و خویشاوندان و خانواده مایه آرامش و غمخوار دیگران بشمار می رفت. قدرت بدنی و بازوان پرقدرتش تبحری در فنون مختلف رزمی انفرادی وی را از دیگران متمایز ساخته و همه این صفات همراه با شجاعت و تقوا و ایمان قلبی اش او را مجاهدی ساخته بود که همیشه تا عمق مواضع دشمن نفوذ می کرد که از جنگها و گروهها و دشتها در زیر دید دشمن عبور می نمود و به جمع کلیه اطلاعات و شناسائی مواضع دشمن می پرداخت، شهید نجاتی پس از یک سال مداوم حضور در جبهه های حق علیه باطل و شرکت در بسیاری از عملیاتهای غرور آفرین و پیروزمند خصوصاً در عملیات کربلای پنج ایثار و اخلاص خود را به اوج رسانده و عاقبت در تاریخ 29/10/65 با شهادت به سرمنزل مقصود شتافت.
وصیت نامه شهید مراد نجاتی
با سلام و صلوات خدمت پیشگاه امام زمان و ارواحنا له الفدا و نائب بر حق آن بزرگوار حضرت امام امت وبا سلام و فاتحه بر ارواح مطهر شهدای اسلام از صدر تا کنون. و با درود بر امت همیشه در صحنه پیکار با کفر جهانی و با سلام و درود فراوان بر رزمندگان پر توان اسلام در جبهه های حق علیه باطل، این رهروان راه حقیقی و واقعی ابا عبدالله الحسین، این شیران روز و زاهدان شب. بنده حقیر مراد نجاتی ساکن زرقان متولد 1328در خانواده ای حقیر وکوچک بدنیا آمدم از اوایل کودکی به کار مشغول شدم و تا قبل از انقلاب شکوهمند انقلاب اسلامی به رانندگی مشغول بودم و درون انقلاب با منافقان کوردل دست به پیکار شدیم تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. از شغل رانندگی دست کشیده و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رو آوردم و از سال 61-62 نام خود را در سپاه ثبت کردم و بعد از مدتی به جبهه حق علیه باطل اعزام شدم و چند ماهی درون جبهه فعالیت داشتم و پس از این مدت، دوباره به خانه برگشتم و درون سپاه در قسمت حفاظت، مشغول به خدمت شدم و دوباره در تاریخ 5/12/64 به جبهه اعزام شدم وبنده حقیر در لشکر المهدی در گردان همیشه پیروز فجر انجام وظیفه نمودم. اکنون که به جبهه آمدم فقط به خاطر پایدار ماندن انقلاب اسلامی است وجنگ که به ما تحمیل شد به خاطر تثبیت نمودن کشور اسلامیمان بود. ما باید کوشش کنیم که دست اجانب را از مملکت اسلامیمان کوتاه کنیم. از تمامی برادران میخواهم که جنگ را سرلوحه امور قرار دهند و هیچگاه جبهه را ترک نکنند و کسانی هم که به جبهه نمی توانند بیایند هر کمکی که از دست آنها بر می آید دریغ نورزند. امام را فراموش نکنید و همیشه پیرو خط رهبری باشید تا از گزند دشمن مصون بمانید چون ایشان بود که ما را از این بدبختی نجات داد و دست بیگانه را از مملکت جدا ساخت. چند جمله ای هم برای خانواده و فرزندانم : از همسر گرامیم میخواهم که در مرگ من گریه نکند و زینب گونه باشید تا منافقان کور دل بدانند با ترورهای خود هیچ کاری از دستشان بر نمی آید. از فرزندانم میخواهم که راه شهدا را پیش گیرند و اگر خواستند خانواده تشکیل بدهند کسانی باشند که در وهله اول پیرو خط امام و یک مسلمان واقعی باشند و اگر اینطور نباشد روز قیامت خودم جلو آنها را میگیرم و دوست دارم طبق وصیت نامه عمل کنید. در ضمن لباسهای نظامی خودم در منزل است (به غیر از آورکت) همه را تحویل گروه والفجر بدهید. کسانی که از بنده بدی دیدند ما را ببخشند و دوست دارم در مرگ من تجملات نگیرید (در ضمن در مدتی که در گردان فجرمشغول به خدمت بوده ام از فرماندهان عزیز: مرتضی جاویدی، رضا بدیهی، حیدر یوسف پور، مسلم رستم زاده، عباس حاج زمانی، مسعود شیعه و دیگر برادران همسنگرم، برادران زرقان متشکرم. اینجانب را حلال کنید. چون برای من خیلی زحمت کشیدند. اجر آنها با خداوند.عمر امام مستدام باد.
==========================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید محمد علی خالص حقیقی فرزند محمد رضا در اولین شب از مرداد ماه 1349 در یک خانواده مذهبی در شهر زرقان به دنیا آمد. پدر و مادرش برای این که او از گزند حوادث در امان بماند محمد علی را نذر حضرت عباس (ع) کردند. دوران کودکی او در شهر زرقان سپری شد تا این که به سن 7 سالگی رسید. محمد علی دوران تحصیل ابتدایی خود را در شهر زرقان و در مدرسه ابتدایی شهید مطهری با موفقیت کامل به پایان رساند و در مدرسه شاگرد نمونه و زرنگی بود، دوران راهنمایی را نیز در همین شهر و در مدرسه شهید بخشنده آغاز کرد، او از شاگردان ممتاز و خوش اخلاق مدرسه به شمار می رفت. مقطع راهنمایی او با پیروزی انقلاب اسلامی هم زمان بود از این رو برای شرکت در برنامه های انقلابی و تظاهرات از ادامه تحصیل صرف نظر کرد و دوشادوش مردم شهر در راهپیمایی ها حضور فعال داشت در گروه مقاومت نیز نام نویسی کرد شب ها بعد از نماز جماعت در برنامه های بسیج شرکت می کرد. محمد علی عاشق خانواده به خصوص پدر و مادر خود بود او پسر بزرگ خانواده بود و خواهران و برادران خود را در درس خواندن و نماز خواندن روزه گرفتن و حفظ حجاب تشویق و حمایت می کرد. محمد علی با ترک تحصیل اوقات خود را صرف کار کردن در بوریابافی می کرد و از این طریق کمک خرج خانواده بود. با آغاز جنگ تحمیلی آمادگی خود را برای حضور در جبهه های حق علیه باطل به خانواده اعلام کرد با این که سن او کم بود و به سربازی هم نرفته بود. یک بار از طریق بسیج و گردان امام حسین (ع) به جبهه اعزام شد. او در عملیات کربلای 8 حضور داشت و از خود فداکاری های زیادی به یادگار گذاشت. با این که از تاریخ اعزام او به جبهه یک ماه بیشتر نگذشته بود در تاریخ 14/1/1366 همزمان با سالروز تولد امام زمان (عج) در جزیره مجنون از ناحیه قفسه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به دیدار معبود خود شتافت. جسد پاک او 2 روز بعد از شهادتش در شهر زرقان تشییع و در گلزار شهدای همین شهر به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی
خاطرات شهید از زبان مادر
بچه های من که به دنیا می آمدند از بین می رفتند و برایم نمی ماندند وقتی محمد علی به دنیا آمد به توصیه پدرش و اقوام که همگی خادم حضرت ابالفضل العباس بودند به من گفتند که محمدعلی را به حضرت عباس ببخشم قبول کردم و او را نذر حضرت عباس کردم، از بچگی هر وقت برای او اتفاق یا حادثه ای رخ می داد به حضرت عباس توسل می کردم، محمد علی چندین بار از مرگ حتمی نجات یافت.
مدیون اباالفضل
یک روز محمد علی در پشه بند خواب بود و مشغول کارهای خانه بودم وقتی به او سر زدم دیدم قلاب پشه بند در دهانش گیر کرده و از زبان محمد علی خون زیادی آمده بود خیلی ترسیدم گفتم یا ابالفضل به دادم برس. قلاب را با انبردستی باز کردم دیدم زبانش پاره شد. خانواده گفتند زبانش را بخیه کنیم من قبول نکردم تا 40 روز با قطره چکان به او شیر دادم تا اینکه بهتر شد.
یک بار هم در سه سالگی یک روز برای ناهار ظهر آب گوشت درست کردم، محمد علی سر سفره بود، ظرف آب گوشتی روی پایش ریخت و سوخت. سوختگی اندازه ای بود که جایش سوراخ شد اما از آن جایی که او فدایی و نذر حضرت عباس بود این بار هم نجات پیدا کرد.
وقتی محمد علی به جبهه رفته بود پدرش خواب دید که کسی به در خانه آمده و به او گفته که محمد علی شهید شده فردای همان روز برای نماز صبح که بیدار شدم به قاب عکس محمد علی نگاه کردم حس کردم روی قاب عکس توده ای از خاک گرفته با چادر قاب عکس را پاک کردم دیدم پاک نشد قضیه را برای پدر محمد علی تعریف کردم به من گفت دیشب خواب دیدم که محمد علی شهید شده.
یک روز که محمد علی از جبهه برگشته بود لباس هایش پاره بود و به من گفت لباس هایم را بدوز باید به جبهه برگردم. چرخ خیاطی من چند روز خراب بود و کار نمی کرد همان روز وقتی به سراغ چرخ خیاطی رفتم دیدم خود به خود درست شده و لباس های محمد علی را دوختم و برایش آماده کردم.
هنوز چهلم شهید را نداده بودیم خیلی ناراحت بودم خانم همسایه به خانه ی ما آمد و گفت دیشب خواب محمد علی را دیدم به من گفت به مادرم بگو ناراحت نباشد گریه نکند جای من خوب است الان هم با دوستانم می خواهم به مسجد بروم به او بگو من جای دوری نیستم نگرانم نباشد.
همیشه کم خرج و کم توقع بود یک روز که می خواست به جبهه برود به من گفت کمی آش برایم درست کن من برنج هم درست کرده بودم وقتی غذا را کشیدم دید سر سفره دو تا غذا داریم خیلی ناراحت شد و به من اعتراض کرد و می گفت باید یک غذا سر سفره باشد از اسراف بیزار بود و سادگی را خیلی دوست داشت.
یکی از همشهری هایمان گرفتاری برایش پیش آمده بود به من گفت در عالم خواب محمد علی را دیدم اما من او را نمی شناختم به من گفت ناراحت نباش مشکل و گرفتاریت حل می شود به محمد علی گفتم من شما را نمی شناسم او خود را معرفی کرد و گفت من محمد علی هستم این هم مادرم آن موقع بود که او را شناختم و فهمیدم که محمد علی شهید شده است.
محمد علی با پسر عموی خود خیلی دوست و رفیق بود از دوران کودکی با هم بزرگ شده بودند پسرعمویش شهید محمد خالص حقیقی زودتر از محمد علی به جبهه رفت و به شهادت رسید محمد علی بخاطر شهادت محمد خیلی ناراحت بود و با لباس سیاه به جبهه رفت و دقیقاً همان روز تولد امام زمان که پسر عمویش به شهادت رسیده بود سال بعد در همان روز هم محمد علی به شهادت رسید.
روزی که خبر شهادتش را آوردند در خانه بودم کنگر پاک می کردم از صبح دلم خیلی شور می زد و حس می کردم اتفاقی افتاده، دیدم کسی در می زند درب حیاط را باز کردم دیدم پسر عمه محمدعلی از سپاه آمده به من گفت محمد علی کجاست؟ به محض دیدن او گفتم محمد علی شهید شده؟ گفت نه اطلاع ندارم. به او گفتم پدرش خواب دیده که شهید شده، خودم می دانم وقتی این جمله را گفتم پسر عمه محمد علی اشک در چشمانش حلقه زد و خبر را به ما داد.
وصیت نامه شهید محمدعلی خالص حقیقی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر ایثارگران مکتب توحید که هر لحظه حماسه ای می آفرینند. من آگاهانه قدم به میدان جنگ نهادم و اگر شهادت نصیبم گشت خوشحال هستم از این که توانسته ام به وظیفه شرعی خودم عمل نمایم. ای ملت مسلمان ایران جبهه ها را خالی مگذارید زیرا این جنگ، جنگی است میان حق و باطل و ما باید تا آخرین قطره خونمان برای پیروزی اسلام و انقلاب مبارزه و مجاهدت کنیم، ای مردم به سخنان امام گوش فرا دهید و عمل کنید که سخنش حق است و همواره پیرو خط سرخ شهادت باشید که شهدا جان خود را فدای انقلاب نمودند و با هدیه خون سرخ خود به کام شیرین خویش رسیدند و جز رضای خدا چیزی نخواستند و بدانید با ریختن هر قطره خون شهید مسئولیت شما در قبال مسائل جنگ و انقلاب بیشتر می شود و بار مسئولیت هر لحظه بر دوش شما سنگینی خواهد کرد و همواره بیدار و هوشیار باشید که منافقین سعی در رخنه در اذهان شما دارند و میخواهند شما را از انقلاب دلسرد کنند و در اندیشه شما جا دهند ولی هرگز موفق نشده و نمی شوند. ای دوستان و آشنایان گرامی مرا حلال کنید و ای پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم شهادت من شما را دلسرد نسبت به مسائل انقلاب نکند و من می دانم که شما هرگز دلسرد نمی شوید و تا پای جان فعالیت خواهید کرد، به خاطر زحمات زیادی که برایم کشیدید کمال تشکر دارم و از شما میخواهم که مرا حلال کنید 6/11/1365.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید محمدجواد شعبانی نژاد/ حاج علی اکبر / 1345 /زرقان / 25/12/1363 /بسیج/ جزیره مجنون / گلزار شهدای زرقان
شهید محمد جواد شعبانی فرزند علی اکبر در سال 1345 در شهر زرقان متولد گردید دوره تحصیلات ابتدایی را در مدرسه مهرداد گذراند وسپس تحصیلات راهنمائی را در مدرسه راهنمائی دکتر شریعتی سپری نمود. شهید به خاطر وضعیت مذهبی موجود در خانواده از همان اوایل کودکی ، به مسائل اسلام آشنا گردید و به مساجد و جلسات مذهبی اهمیت زیادی می داد. در حین تحصیلات در اوقات فراغت، بکار کردن می پرداخت تا اوقات خورا به بطالت نگذرانده باشد، با شروع انقلاب اسلامی و فعالیت های او و دیگر دوستان بیشتر و علاوه بر شرکت در جلسات مذهبی وکلاس های قرآن، به پخش اطلاعیه های حضرت امام در مساجد و محافل می پرداخت، و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی او هم چنان صحنه یاری انقلاب اسلامی را ترک نکرد وبه عنوان همکار افتخاری در کمیته امداد امام خمینی مشغول خدمت شد و از این طریق انقلاب اسلامی را یاری و به مردم مستضعف خدمت می نمود. پس از این که جنگ تحمیلی توسط ابر قدرت های جنایتکار بر ایران اسلامی تحمیل شد و از طرف رهبر کبیر انقلاب اسلامی فرمانی مبنی بر هجوم امت به جبهه های جنگ صادر گردید جواد که عشق به اسلام در وجودش ریشه داشت در اوائل سال 1361 فرمان امام را لبیک گفته و در بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جهت اعزام به جبهه های حق علیه باطل نام نویسی نمود. پس از طی مراحل آموزشی، راهی کربلای جنوب گردید و در عملیات های مختلفی نیز شرکت نموده و چنان به جبهه علاقه مند گردید که تمام وجود خود را وقف خدمت در آن جا می نمود.
جواد از اخلاق وخصوصیات بسیار خوب و ارزشمندی برخوردار بود. در برخورد با سایرین بسیار مؤدبانه رفتار می کرد و با وجود سن کمی که داشت دریایی از حلم و بردباری را در قلب کوچک خود جای داده بود و هنوز همسنگران روحیه عجیب و بزرگ او را در جبهه از یاد نبرده اند، او سعی می کرد مسئولیت های بیشتری را قبول کند و کارهای بزرگتری را انجام دهد.
آری جواد به راستی عاشق شده بود، عاشقی که در مدرسه عشق درس ایثار آموخت و تا زمانی که مدرک شهادت را نگرفت دست از آموختن نکشید او با وجود این که در عملیات خیبر مجروح شده، پس از مدتی مجدداً به جبهه باز گشت و هم چنان مشغول خود سازی ودفاع از مملکت اسلامی در مقابله با کفار بعثی گردید تا این که عملیات افتخار آفرین بدر آغاز شد و جواد در این عملیات در تاریخ 25/12/63 در شرق دجله گُل نو شکفته وجودش بدست جلادان بعثی پرپر شد و پرواز کنان به معراج رفت و پیکر معطر و پاکش را فرشته های خداوند به آسمان بردند.
وصیت نامه شهید محمد جواد شعبانی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیکم فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا
برخی از آن مؤمنان بزرگ مردانی هستندکه بر عهد و پیمانی که با خدا بسته اند کاملا وفا کردند پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا براه خدا شهید شدند.
با سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود بر شهیدان راه حق و حقیقت از کربلای حسین تا کربلای ایران و سلام بر آنانی که در راه خدا جهاد کردند و با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. آری این بنده حقیر بنا به وظیفه خویش میدانستم که در جبهه های جنگ حق علیه باطل شرکت کنم. بله در ساعتی که عملیات نزدیک شده آماده میشویم تا بعد از مدت ها انتظار به پیش رویم و یاری خداوند متعال کفر را نابود سازیم. از خداوند عاجزانه درخواست داریم تا ما را در این را ه ثابت قدم بدارد. ان شاءالله
و قبولی من در صورتی است که از امتحان دنیا خوب بیرون بیایم و از خداوند میخواهم که در این عملیات که رزمندگان را پیروز گرداند و اگر لیاقت داشتم، خدا شهادت را نصیبم بگرداند.
و اگر چنانچه شهید شدم ناراحت نباشید چرا که قرآن میفرماید: اگردر راه خدا کشته شوید، غم مخورید که به رحمت ایزدی پیوستید و به سوی خدا محشور خواهید شد و به فکر خود باشد که ازمرگ نمی توان گریخت. ((ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا وتوفنا مع الابرار)) پروردگارا از گناهان ما در گذر و زشتی کردار ما را بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با نیکان محشور بگردان. پروردگارا ما را از آنچه که به وسیله فرستادگان خود وعده دادی نصیب فرما و محروم مگردان که وعده تو هرگز تخلف نخواهد کرد. و سلام گرم خود را به پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم از راه دور به آنها سلام میکنم و امیدوارم که برای من ناراحت نباشند که من دارم وظیفه خود را در جبهه ها جنگ حق علیه باطل انجام میدهم. بله این وظیفه من تنها نیست که به جبهه بروم، بلکه وظیفه تمام ملت دلیر و شجاع ایران است که با صدامیان بجنگند و به قول رهبر کبیر انقلاب که گفت: "امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند" صدام هم نوکر کوچک آنهاست.
از پدر و مادرم میخواهم که من ماه رمضان سال قبل روزه را نگرفتم، برای من روزه بگیرید و امیدوارم که برای من گریه نکنید و مثل مادر دیگر شهدا که میدانید که چقدر صبر حوصله دارند، و سلام به برادرانم که امیدوارم راه من را ادامه دهند که همین راه الله است. در سنگر مدرسه خود درس بخوانید تا بتوانید در سال های آینده کشور خویش کمک کنید تا دیگر کشور خارجی نتواند که یاد جنگ با ایران و دولت های اسلامی کند. بله این جنگ درسی برای تمام کشورهای تجاوزگر است و پیام کوتاهی به خواهر عزیزم دارم که ای خواهر عزیزم تو هم زینب وار حجاب خود را رعایت کن که این هم مشتی است بر دهان یاوه گویان شرق و غرب.
در آخر از ملت میخواهم برای رهبر ایران امام خمینی دعا کنند که خدا این راهبر ما را تا انقلاب مهدی(عج) برای ملت ایران نگهدارد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام - من الله توفیق - جواد شعبانی
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید علی اکبر روستا فرزند سردار در سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و متوسط در روستای تاریخی بندامیر زرقان دیده به جهان گشود، او فرزند پنجم و آخر خانواده از بین ۳ خواهر و دو برادر بود، پدرش علاوه بر کشاورزی به بقالی نیز اشتغال داشت و مغازه اش نیز در بندامیر بود.
شهید از اخلاق خوبی برخوردار بود، بسیار مهربان و با گذشت و مددکار دیگران مخصوصاً والدین و خانواده بود و به همین خاطر تمام اقوام و خویشاوندان و همسایگان او را دوست می داشتند.
شهید علی اکبر روستا دوران تحصیلات ابتدائی را در مدرسه شهید عضدی و دوره راهنمائی را در مدرسه سید جمال الدین اسد آبادی روستای بندامیر با موفقیت به پایان رساند و بخاطر اینکه دبیرستان در بندامیر وحود نداشت، ادامه تحصیل را به آینده موکول کرد و وارد بازار کار شد.
ایشان بصورت فعال در مراسم مذهبی مسجد و مدرسه شرکت می کرد و یکی از اعضای فعال پایگاه مقاومت بود.
در سال ۱۳۶۶ برای دفاع از ایران اسلامی که مورد هجوم صدام با کمک ایادی استکبار جهانی و دشمنان داخلی قرار گرفته بود به سپاه پاسداران پیوست و به عنوان پاسدار وظیفه به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و بیش از یکسال در مناطق مختلف جنگی خدمت کرد، سر انجام در ۱۳۶۷/۴/۴ در آخرین روزهای جنگ تحمیلی و قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل متحد در جزیره مجنون مورد هجوم دشمنان بعثی قرار گرفت و به همراه تعداد دیگری از همرزمانش به شهادت رسیدند.
این شهید عزیز پس از شهادت، مفقودالاثر شد و تا سالها خانواده اش منتظر بازگشت پیکر او بودند و نهایتاً باقیمانده پیکر مطهرش که توسط گروه تفحص شهدا کشف شده بود بعد از سالها به وطن بازگشت و با حضور تعداد کثیری از اهالی مرودشت و روستاهای کربال تشییع و در گلزار شهدای مرودشت دفن گردید.
لازم به ذکر است که مرحوم سردار روستا پدر بزرگوار شهید علی اکبر روستا و مادر گرامی ایشان مرحومه رخشنده امیری نیز به رحمت ایزدی پیوستند و در آرامستان شهر مرودشت در جوار گلزار شهدا به خاک سپرده شدند.
صفحه شهید اکبر روستا فرزند احمد
بسم رب الشهداء و الصدیقین
اصغر سیف فرزند آزاد در سال 1347 در زرقان و در خانواده ای مذهبی با وضعیت مالی ضعیف به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را تا مقطع سوم دبیرستان در رشته ای علوم تجربی ادامه داد. اصغر سیف علی رغم آن که پدرش علاقه شدیدی به او داشت ولی تابستان ها برای امر تامین معاش به بنائی می پرداخت. شهید اصغر سیف از کودکی مکبر نماز بود و علاقه ی زیادی به محافل مذهبی داشتند و در زمینه های علمی، ورزش و ادب سر آمد بودند. وی باستانی کار قهاری بود و در کشتی گیری مهارت خاصی داشت. با شروع انقلاب، در فعالیت های انقلابی فعالیت خوبی داشت و در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت میکرد و شب ها به کمک دیگر انقلابیون زرقانی به پخش اعلامیههای امام می پرداخت. با شروع جنگ در لشگر فجر نام نویسی کرد و به جبهه اعزام شد. در جبهه نیز فعالیت خوبی داشت و تا پای جان در برابر دشمن مقاومت نشان میداد. شهید سیف در عملیات های مختلفی شرکت نمود و در جبهه فاو زخمی و شیمیایی شد و مدتی در بیمارستان بستری شد. هنوز حالش مساعد نشده بود که به جبهه برگشت و در عملیات کربلای 8 در شلمچه شرکت نمود و روز 19/1/1366 ندای حق را لبیک و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وصیت نامه شهید اصغر سیف
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله
شهادت میدهم به: یکتایی پروردگار و اینکه پیامبران که اول آنان حضرت آدم(ع) و آخرین آنان حضرت محمد ابن عبد الله (ص) است برای راهگشائی بشر از طرف پروردگار فرستاده شدند و نیز شهادت میدهم پس از نبی اکرم(ص) سلسلۀ امامت آغاز که اولین آنان مولا علی(ع) و آخرین آنان حضرت مهدی(عج) است که در پس پرده غیبت به امر پروردگار بوده و مسئولیت آن بزرگوار به طور غیر مستقیم بر عهده ولی فقیه است که در زمان ما این رسالت سنگین بر عهده امام خمینی میباشد.
برادران و خواهران،
بدانید که با آگاهی کامل و شناخت واقعی راه حق علیه باطل، عازم کربلای ایران شدهام که رهبر عزیزم امام خمینی از جد بزرگوار خود آموخته و در جهت دفاع از حریم مقدس، گام به جبهه نهادم که مورد چپاول و ترکتازی صدامیان عفلقی که بنا به دستور ابرقدرتها و کلیه شیاطین به مملکت ما تجاوز نموده اند و دین، شرف، حیثیت و میهن عزیز ما را مورد تجاوز قرار داده اند.
به خوبی میدانم که این راه همان راه حسین(ع) سرور آزادگان می باشد و از شما امت حزب اللهی میخواهم که سراپا گوش به فرمانش باشید که سعادت دنیا و فلاح و رستگاری جهان باقی در اطاعت از فرمان آن عزیز بزرگوار می باشد.
سخنی چند با همسنگرانم یعنی دانش آموزان دارم و و آن اینکه:
هنر این است که در شرایط حساس و سرنوشت ساز کشورمان که کلیه شیاطین جهانی با کلیه نقشه ها و وسایل اهریمنی خود همه، همگام و یکصدا پشت در پشت هم داده و در جهت نابودی اسلام عزیز و انقلاب نوپای اسلامیان تا سر حد توان در حال فعالیت می باشند. . . . جا دارد که دانش آموزان نه تنها سنگر مدرسه را حفظ کرده بلکه به یاری دین مقدس خود که از قرآن کریم و سنت نبی مکرم(ص) نشأت گرفته بشتابند و سنگرهای جبهه را پر نموده و هرچه سریعتر شر این نوکر حلقه به گوش ابر خیانتکاران یعنی صدام کافر را از صحنه ی تاریخ محو نمائید.
از امت حزب الله میخواهم که: هر چه بیشتر به مساجد، این سنگرهای واقعی انقلابمان اهمیت قائل شده و آنرا روز به روز پر نموده که تمام موفقیت ما در طول این هشت سال انقلاب از همین مکان های مقدس است. حفظ و اهمیت دادن به فرامین امام و فقیه عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری سر لوحه اعمال خویش قرار دهند.
و اما شما پدر و مادر:
از این که برای من زحمات زیادی متحمل شده اید و در مقابل، نه تنها من نتوانسته ام جبران کنم ، بلکه مدیون زحمت های شما می باشم، امیدوارم مرا ببخشید و مرا حلال کنید.
از کلیه برادران و دوستان خویش میخواهم که جبهه ها را فراموش نکرده و سعی کنند این سنگر الهی و مکان مقدس که در واقع دانشگاه انسان سازی است را گرم نگه دارند.
خدایا تو خود میدانی که من غایت و منتهای آرزویم، کسب رضایت تو و شهادت در راهت بوده. این منت را بر من بگذار و این آرزوی مرا مورد قبولت واقع گردان.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) حتما کنار مهدی(عج) خمینی را نگهدار
اصغر سیف - 17/1/66
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء والصدیقین
فرزند اصغر، تولد سال 1348 شهر زرقان، شهادت نهم دیماه 1365 شلمچه عملیات کربلای 5
شهید عبدالرضا زارعی (سعید) در دو سالگی پدرش را از دست داد و پس از آن به همراه دو برادر بزرگترش که زیر دهسال داشتند و خواهر کوچکش که چند ماهه بود تحت سرپرستی مادرشان قرار گرفتند و تنها راه امرار معاش و درآمد آنها سه دانگ مینی بوسی بود که پدرش روی آن کار میکرد. به این طریق بچهها در سایه فداکاری و مناعت طبع مادر رشد کردند و به مدرسه رفتند و وارد عرصه زندگی شدند. در این دوران سخت و جانکاه، مادر تمام سختیها را به جان خرید تا بچهها راحتتر زندگی کنند و گرد محرومیت به چهرهشان ننشیند. سعید در چنین وضعیتی و در یک جوّ کاملاً مذهبی رشد کرد و از همان ابتدا با مسجد انس گرفت. سعید در انقلاب اسلامی نُه ساله بود و در حد خود در فعالیتهای انقلابی حضور داشت. سعید در طول زندگی با خانواده پدری و مادری ارتباطی عاطفی و تنگاتنگ داشت و بیشتر از همه با کوچکترین پسر عمویش شهید غلامرضا زارعی که همسن و سال او بود (و او هم پدرش را در کودکی از دست داده بود) ارتباط داشت. پس از شهادت پسر عموی دیگرش شهید سعید زارعی (برادر غلامرضا) در سال 1361 با غلامرضا تصمیم به ادامه راه او میگیرند ولی از آنجا که کم سن و سال بودند برای جبهه پذیرفته نمیشوند اما به عضویت گروه مقاومت شهید بهشتی مسجد امام سجاد (ع) زرقان در میآیند و تداوم راه شهدا را از طریق فعالیت در گروه مقاومت دنبال میکنند.
مادر سعید درباره جبهه رفتن او میگوید: بعد از شروع جنگ و شهادت پسر عمویش، هر روز برای رفتن به جبهه از من التماس میکرد و من قبول نمیکردم و گاهی نیز عصبانی میشدم، نه فقط خودش بلکه دیگران را هم واسطه قرار میداد تا من با جبهه رفتن او موافقت کنم. اگر میگفتم تو هنوز کوچکی میگفت: قاسم هم در کربلا همسن من بود، اگر میگفتم تو را به سختی بزرگ کردهام میگفت: همه رزمندگان به سختی بزرگ شدهاند و خون من رنگینتر از آنها نیست، اگر میگفتم برادرت در جبهه است میگفت او بجای خودش من هم به جای خودم، اگر میگفتم تو تکلیف نداری میگفت: امام تنهاست و همه جهان علیه او هستند و همه ما تکلیف داریم به ندای او لبیک بگوئیم. خلاصه هر روز یک بحث جدید پیش میکشید و من هرچه میگفتم او یک جواب قاطع داشت. من هم به حرفهای او ایمان داشتم و راضی به رضای خدا بودم و میدانستم که راه امام و رزمندگان اسلام حق است و مرگ و زندگی دست خداست و شهادت بهترین مرگ است ولی واقعاً نمیتوانستم به او اجازه بدهم اما میدانستم که بالاخره یک روز در برابر آن همه التماس و خواهش باید تسلیم شوم و اجازه بدهم و نهایتاً همینطور هم شد و به او اجازه دادم و با غلامرضا که او هم همین وضعیت در خانوادهشان داشت به جبهه رفتند. . .
شهیدان سعید زارعی و غلامرضا زارعی که پسرعمو و صمیمیترین دوست یکدیگر بودند دارای عشق و علاقههای مشترک بودند و آنقدر تشابه رفتاری و عقیدتی و معنوی داشتند که گویا یک روح در دو بدن بودند. اگرچه هنوز به سن تکلیف شرعی نرسیده بودند ولی به احکام دین مبین اسلام پایبندی و تقید کامل داشتند، نماز و روزههایشان ترک نمیشد، نه فقط به واجبات بلکه به دستورات مستحب هم عمل میکردند و از مکروهات دوری میجستند. همیشه سعی داشتند نمازشان را سر وقت و در مسجد به جماعت بخوانند، در کنار درس و تحصیل، بیشترین فعالیت در گروه مقاومت و نماز جمعه و برگزاری برنامههای مذهبی داشتند و این خودسازی را ادامه دادن راه شهدا میدانستند، هر دو با شهدا (و مخصوصاً با شهید سعید زارعی) حشر و نشر و ارتباط داشتند. عشق به امام و کربلا و شهادت و رزمندگان وجودشان را چنان پر کرده بود که هرکس در اولین برخورد با آنها به محتوای دلشان پی میبُرد. بزرگترین آرزویشان شهادت بود و هر دو مشتاقانه در آتش این عشق الهی می سوختند. . .
نهایتاً با هم به جبهه رفتند و به عضویت گردان فجر لشکر المهدی در آمدند و پس از چند بار حضور در جبهه در عملیات کربلای 5 در شلمچه با هم به شهادت رسیدند و در گلزار شهدای زرقان در جوار حرم سید شهید سید عمادالدین نسیمی در کنار هم آرمیدند و به بزرگترین آرزوی زندگیشان نائل شدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی
متن وصیتنامه بسیجی شهید عبدالرضا زارعی
(و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون)
نپندارید آن هایی که در راه خدا کشته شده اند مردگانند بلکه آن ها زنده اند و نزد خدا روزی می خورند.
مادرم هر وقت خواستی گریه کنی بیاد کربلا گریه کن اکنون که این توفیق نصیبم شد که به جبهه های حق علیه باطل روانه شوم و به جمع یاران حسین (ع) بپیوندم خدا را شکر می کم ای ستار العیوب از تو می خواهم که گناهانم را ببخشی زیرا که سخت به رحمت تو نیازمندم و از قهر تو می ترسم اکنون که مرگ حتمی است بگذار که تا مرگی را انتخاب کنم که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته باشد و خدایا تو خود شاهدی فقط برای رضای تو گام برمی دارم. ای برادران و خواهران عزیز در همه ی کارهایتان خدا را در نظر بگیرید و با خلوص نیت و وحدت پشتیبان اسلام و قرآن باشید مبادا روزی دشمنان اسلام بر ما بشورند و ما متفرق باشیم. خدایا گرانبهاتر از جانم سرمایه ای دیگر ندارم که در راهت بدهم و این جان ناقابل من در راه خود و راه امام امت و در راه گسترش اسلام بپذیر و سخنی چند با مادر و خواهر و برادرانم و کلیه کسانی که به نحوی در زندگیم مؤثر بوده اند: مرگ حق است و سرانجام زندگی همه گذر از این معبر است اما چه زیباست مرگ در راه خدا و جهاد در راه خدا و چه زیباست به دور از دلهره های گناه و خوف از غرور و خودخواهی در امواج عشق الهی پرواز نمودن و در قربانگاه عشق به لقاءالله رسیدن از همه شما می خواهم که بعد از من گریه ای که بیانگر ضعفتان باشد نکنید و بیاد آورید کسانی را که در این انقلاب 19 تن از افراد خانواده خود را فدایی اسلام و راه امام نمودند از شما می خواهم که در صورت امکان شب های جمعه برایم دعای کمیل بخوانید تا. . . . هر چه بیشتر از بارگاه احدیت روحم را شاد نمایید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگه دار ، خدایا خدایا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید قاسم نعمت الهی فرزند علی اکبر (پسرخاله شهیدان گلمحمدی) روز اول ماه تیر سال 1352 در شهرستان زرقان در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و از همان اوان کودکی بود که تحت تأثیر رفتار بزرگترها قرار گرفت و در خانه ای که حاکی از رنج و مشقت و دوران سخت زندگی بود بزرگ شد. 5 ساله بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و او با مردم در خیابانها تظاهرات میکردند.
در سن 6 سالگی به مدرسه رفت و در تمامی مراسم های مذهبی و مخصوصاً بسیج دانش آموزی شرکت مینمود. شهید نعمت اللهی اگرچه در آن دوران سن کمی داشت ولی در تمامی تظاهرات ها و تشییع جناره ها شرکت می نمود. در تشییع جنازه شهید حسین بنی پری با ماشین تصادف کرد و در طی دو سال که مریض بود توانست به کمک پرستار، خانواده معلمین و کمیته درسش را نیز ادامه دهد و هم از نظر جسمی بهبود یابد.
شهید در کلاس پنجم بود که متوجه شد برای جبهه ثبت نام میکنند وی با همان سن کم و روح بزرگی که داشت تصمیم گرفت مانند بزگترها به جبهه برود که او را نپذیرفتند ولی با دست بردن در شناسنامه، سال تولدش را از 1352 به 1347 تبدیل کرد و چون قلبا عاشق جبهه و جنگ بود بالاخره پس از آموزش در تاریخ 29/10/66 وارد جبهه شد و اثبات کرد که جبهه برترین مدرسه و دانشگاه است.
نهایتاً در تاریخ 22/1/67 در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به کاروان عاشورائیان تاریخ پیوست. شهید قاسم نعمت اللهی هنگام شهادت 15 سال بیشتر نداشت.
وصیت نامه شهید بزرگوار قاسم نعمت اللهی:
بسم رب الشهدا والصدیقین
والذین هاجرو و اخرجوا من دیارهم و اوذو فی سبیلی وقاتلوا وقتلوا الا عنهم سیئاتهم ولادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عندالله - آنان که مهاجرت کردند وبیرون رفتند از دیارشان و رنجانیده شدند در راه من و کارزار کردند و کشته شدند ازبدیهای ایشان درمیگذرم و در بهشتهائی که در آن نهرها جاری است داخلشان میکنم. خدایا امیدوارم خون من جزء آن دسته ازخونها باشد که با نثار شدن چون سیلی درخت پاینده اسلام را آبیاری میکند. با درود بر انبیاء و اولیاء خدا و درود بر مرجع علی گونه زمان حضرت ایت العظمی امام خمینی وسلام و درود بر همه شهدای شهر زرقان و سلام بر جانبازان و درود بر مجروحین و معلولین انقلاب واین شهیدان زنده. ای مردم شهید پرور زرقان شما همانند پروانهای دور امام بگردید ولحظهای از یاری او و انقلاب دست برنداریم.
معراج قاسم
تقدیم به ارواح تابناک «فهمیده های» وطنم مخصوصاً شهید قاسم نعمت الهی
و برادران شهید کوچکعلی و قربانعلی عسکری
گفتم : عدو ، ذرهای رحم ، در جنگل دل ندارد
گفتند : دل ، آرزوئی ، جز تیغ قاتل ندارد
گفتم که این قایق عشق ، در بحر خون میشود غرق
گفتند : زیباتر ، از این ، ساحل ، مقابل ندارد
گفتم : در این راه ، جانان ، جان از شما میستاند
با التماسی حماسی ، گفتند : قابل ندارد
گفتم که تکلیف عاشق ، ای یاوران نیست آسان
گفتند: بر ما حرام است عشقی که مشکل ندارد
گفتم : که گلبوسۀ مرگ ، در کام مخلوق ، تلخ است
گفتند : بــِـه ، از شهادت ، این باغ ، حاصل ندارد
گفتم : شما نوجوانید ، تاب و تحمل ندارید
گفتند : دل ، مثل قاسم ، جز صبر کامل ندارد
گفتم : مراحل ، زیاد است ، در فهمِ معراج قاسم
گفتند «فهمیده» فهمید ، طیِّ مراحل ندارد
والسلام - محمد حسین صادقی
=========================================
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
در سال 1319 فرزند سوم خانوادۀ مرحوم پرویز در محیطی کاملا مذهبی بدنیا آمد، در شناسنامه نامش را سیاوش گذاشتند اما محمود صدایش میکردند، کسی از آینده و سرنوشت محمود اطلاعی نداشت، پدرها بیشتر علاقه دارند که بزرگ شدن فرزندشان را ببینند، اما دست تقدیر باعث شد که محمود در سن 2 سالگی عزیزترین و بزرگترین حامی خود که پدرش بود را از دست بدهد. محمود با دیگر هم سن و سالان خود فرق داشت، یک حسن خدادادی در او نهفته بود که روز به روز شکوفاتر می شد. محمود حتی محبت پدر را هم لمس نکرد، اما مادری مهربان و سختکوش داشت. مادر محمود با دسترنج خود که خیاطی بود نگذاشت که بچهها هیچ کمبودی احساس کنند و از آنجایی که زن بسیار مؤمنهای بود با اتکا به خداوند متعال به بهترین وجه ممکن برای فرزندانش هم پدر بود و هم مادر. مادر شهید همتی در وقت بارداری، قبل از بدنیا آمدن محمود شبی خواب میبینید که به کربلای معلی مشرف شده، وقتی که به سمت ضریح مطهر امام حسین (ع) حرکت میکند، ناگهان درب ضریح باز میشود و مادر شهید همتی وارد ضریح مطهر میگردد و در قسمت بالای سر حضرت علی اکبر(ع) میایستد، حضرت علی اکبر (ع) چشمانش را باز میکنند و نگاهی به مادر شهید میکنند و بعد از این خواب مادر احساس میکند که فرزند درون شکم نوزاد مبارکی است و بعد از بدنیا آمدن محمود او را بسیار دوست میداشت.
زمان به سرعت میگذشت و محمود بزرگ و بزرگتر میشد، هنگام مدرسه رفتن فرا رسیده بود، محمود عاشق یاد گرفتن و پیشرفت بود، با تمام مشکلاتی که داشت وارد مدرسه قاآنی آن زمان شد، در آن زمان داشتن مدرک تحصیلی ششم آرزوی هر محصلی بود، محمود که اعتقاد و ایمان مثال نزدنی نسبت به ائمه اطهار داشت نذر میکند که اگر در سال ششم قبول شود تعزیه بخواند، با تلاش شبانه روزی توانست مدرک ششم را بگیرد و به نذری که کرده بود جامه عمل بپوشاند. شهید همتی مدت چهار سال تعزیه خوانی کرد و به دلیل سن و سال کمی که داشت بیشتر نقش دو طفلان مسلم و دو طفلان زینب را اجرا می کرد. با گذشت زمان محمود نیز بزرگ شد، خدمت سربازی را به اتمام رساند و شغل خیاطی را انتخاب کرد، در کنار آن عکاسی را نیز فرا گرفت، به دلیل هوش و ذکاوتی که داشت در سال پنجاه و دو به عنوان نماینده روزنامه کیهان انتخاب شد، سالهای انقلاب اوج فعالیت محمود بود، تمام مسائل انقلاب را گزارش میداد، سال پنجاه و هفت عوامل رژیم شاه تظاهرات مردم زرقان را به گلوله بستند که باعث شهادت ناصر رضا زاده شد، محمود با پشتکارو بدون در نظر گرفتن عاقبت این کار گزارش شهادت شهید رضا زاده را در روزنامه به چاپ رساند، همین امر باعث تحرک بیشتر مردم زرقان شد، عُمال رژیم شاه بارها او را تهدید کردند، اما او نمیتوانست بی تفاوت باشد.
شهید محمود همتی بوسیله دستگاه کپی که داشت اعلامیههای امام خمینی را چاپ و در بین مردم پخش میکرد، شهید محمود همتی جزو اولین کسانی بود که به ساختمان ساواک در شیراز حمله کرد و آن جا را تسخیر کردند و مدارک زیادی از جنایات شاه جمع آوری نمودند. انقلاب اسلامی ایران با الطاف خداوندی به پیروزی رسید، اما دشمنان خدا و انقلاب نمیتوانستند شکوفایی این انقلاب را ببینند چون در سال 1359 رژیم بعث عراق با حمایت کشورهای غربی به ایران حمله کرد اما مردم غیور ایران نمی توانستند حضور دشمن را در کشور خود تحمل کنند. شهید محمود همتی هم از این قاعده مستثنی نبود و با این که متاهل بود و صاحب چند فرزند بود داوطلبانه وارد جبهه شد و در لشکر 33 المهدی، گردان کمیل مخلصانه به خدمت مشغول شد و به خاطر فعالیتی که از خود نشان داد به عنوان مسئول پرسنلی و تعاون گردان انتخاب گردید. در یکی از عملیاتها گردان کمیل وارد خط شلمچه میشود، دشمن بعثی منطقه را پر از آب میکند و از طرف دیگر منطقه را زیر آتش قرار میدهد، تعدادی از نیروها مجروح میگردند، سه نفر از آنها دچار خونریزی شدید میشوند، با رسیدن آمبولانس شهید همتی آنها را درون آمبولانس سوار میکند و حرکت میکنند. در بین راه ماشین خراب میشود، هر لحظه امکان داشت که آن سه رزمنده شهید شوند، شهید همتی از ماشین پیاده میشود و شروع به هل دادن آمبولانس میکند، در زیر آتش سنگین دشمن و لیز بودن زمین با کمک راننده حدود دو کیلومتر ماشین را هل میدهند و زخمیها را به موقع به اورژانس میرساند. بارها و بارها مسئولین لشکر المهدی از او به خاطر زحماتش تقدیر و تشکر کردند، مدت سه سال در جبههها حضوری فعال داشت و در عملیاتهای کربلای 4 - کربلای 5 - کربلای 8 و در عملیات والفجر 10 شرکت داشت که در آن عملیات شیمیائی میشود، اما از منطقه عملیاتی عقب نمیآید تا این که در خرداد سال 67 در منطقه شلمچه دشمن حمله سنگینی انجام میدهد، نیروهای گردان کمیل با رشادت جلو دشمن ایستادگی میکنند و شهید همتی نیز در کنار همرزمانش مردانه می جنگد، در همین گیرودار خمپاره ای در کنارش منفجر میشود و بعد از سالها خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی با عشق وافر به سالار غریب شهیدان حضرت امام حسین (ع) ندای حق را لبیک میگوید. نهایتاً باقیماندۀ پیکر این رزمندۀ مخلص را بعد از 28 سال در سال 1395 به زرقان آوردند و در مزاری که از قبل برایش تهیه شده بود دفن کردند. لازم به ذکر است که مردم شریف زرقان، شهید سیاوش همتی را به خاطر شغل سابق آن بزرگوار که خیاطی بوده به نام «محمود خیاط» میشناسند. روحش شاد و یادش گرامی
وصیت نامه شهید بزرگوار سیاوش همتی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مهدی موعود، سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و بنیانگذار جمهوری اسلامی و حامی مستضعفین جهان امام خمینی و درود بر روان پاک شهیدان اسلام از هابیل تا شهدای کربلا و از آنجا تا شهیدان کربلای ایران. اکنون که حسین زمان فرمان دادند که هر کس آشنائی به اسلحه دارد لازم است که در جبهه ها حضور داشته باشد این حقیر بر خود واجب دانستم که به فرموده حسین زمان لبیک گفته و از خدای بزرگ می خواهم که بتوانم به وجه احسن دین خود را به اسلام عزیز و میهنم ادا نمایم و جبران گناهان گذشته خود را در این دانشگاه الهی بنمایم و امیدوارم از خدای بزرگ که در این برهه از زمان که یک طرف اسلام و طرف دیگر کفر به سرکردگی شیطان بزرگ که این جنگ را به کشور اسلامی مان تحمیل نموده است این حقیر قابلیت آن را داشته باشم که قدمی گر همه ناچیز برای اسلام و ناموس مسلمین بردارم و امید است که این قدم ناچیز مورد قبول درگاه الهی و امام زمان (عج) و نایب بر حقش قبول گردد و از همه دوستان و آشنایان خواهشمندم که دعا گوئی امام خمینی و سلامت آن جناب تا ظهور مهدی (عج) فراموش ننمایند.
در پایان سلامتی امام خمینی تاظهور مهدی (عج) را از خدای بزرگ خواهانم.
والسلام - حقیر سیاوش همتی (محمود) فرزند پرویز
شهید زندان بغداد
برای شهید بزرگوار محمود همتی ( سیاوش) که بعد از سی سال به وطن بازگشت
ای یل مجروح در زنجیر کین |
|
ای فدا گشته به راه ملک و دین |
===============================================
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
زندگی نامه شهید مهدی گیلری
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید محمد «مهدی» گیلری فرزند حاجی آقا در سال 1344 در شهرستان زرقان در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. او در سن 6 سالگی وارد دبستان مهرداد شد و با موفقیت کامل دوره ابتدائی را سپری کرد و دوره راهنمایی را همراه با کار جهت امرار معاش خانواده با مشکلات زیادی سپری نمود سپس جهت ادامه تحصیل وارد هنرستان فنی مرودشت شد و این دوره را نیز با تحمل سختیها و دوری راه و سرما و گرما پشت سر نهاد.
محمد در ایامی که از درس فارغ میگشت خصوصا در تعطیلات بصورت کارگر ساده در منازل و ساختمانها به سیم کشی میپرداخت.
در اوج پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، محمد در حالی که سن چندانی نداشت در اغلب تظاهراتها و راهپیماییها علیه رژیم منحوس ستمشاهی شرکت مینمود.
این شهید بزرگوار بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران وفاداری زیادی نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی پیدا کرد، او همیشه گوش به فرمان امام بود و معتقد بود که ولایت فقیه یکی از اصلی ترین اصول اسلامی است که باید هر فرد مسلمانی به آن معتقد و وفادار باشد. شهید گیلری با هرگونه جریان ضد اسلامی مخالفت میورزید و با تمام گروهکهای ضد انقلاب داخلی و خارجی و تمام خطوط انحرافی شدیداً مبارزه میکرد و تنها پشتیبان ولایت فقیه و رهبری بود.
با شروع جنگ تحمیلی ایادی استکبار علیه ایران اسلامی، بنا به وظیفه دینی و ملی جهت انجام خدمت مقدس سربازی در تاریخ 23/11/63 خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد و دوره آموزشی را در مرکز آموزشی پادگان لشکرک تهران گذراند و پس از اتمام دوره آموزشی با کسب درجه گروهبان دومی به منطقه جنگی شلمچه اعزام شد.
شهید محمد گیلری در سال 64 در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه دولتی قبول شد اما جبهه را به دانشگاه ترجیح داد.
نهایتاً در منطقه عملیاتی مهران در اثر بمباران مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان اصفهان و سپس به بیمارستان نمازی شیراز بعد از هفت روز در تاریخ 3/6/65 به درجه رفیع شهادت نائل شد و دو روز بعد در زرقان تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
او روی تخت بیمارستان به مادر بزرگوارش گفت: من شهادت در راه حق را به مرگ در بستر ترجیح میدهم و امیدوارم که توانسته باشم ادامه دهندۀ راه شهدا باشم.
لازم به ذکر است که شهید محمد گیلری، خواهر زادۀ حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن سعیدی و تربیت شدۀ این عالم بزرگوار است.
=========================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید سید عباس حسینی فرزند سید محسن در سال 1341 در خانوادهای معتقد به آرمانهای اسلامی دیده به جهان گشود، از همان کودکی روح او با پاکیها آشنا گشت و خوبیها با وجود او عجین شد.
سید عباس تحصیلات خود را تا پنجم ابتدائی در زرقان به اتمام رساند ولی بدلیل فقر مالی خانواده موفق به ادامه تحصیل نگردید و جهت کمک به اقتصاد خانواده ابتدا به شغل کارگری و سپس تراشکاری روی آورد.
از برجستگیهای بارز شهید، اخلاق نیکو، تواضع وطرز برخورد او بود و صحبتهای متین، ملایم و توأم با تبسم او همواره در خاطرهها بر جای خواهد ماند.
در دوران انقلاب و مبارزات علیه رژریم ستم شاهی با آگاهی کامل در راهپیمائیها، تظاهرات و در توزیع اعلامیههای امام خمینی فعالیت مینمود. او مسجد را به عنوان پایگاهی جهت فعالیتهای انقلابی خود انتخاب کرده بود و همواره سعی میکرد اوقات فراغت خویش را با دیگر دوستان در مسجد بگذراند.
او همواره از اینکه موفق به حضور در جبهه های نور علیه ظلمت نگردیده بود احساس شرمندگی میکرد تا اینکه در سال 1361جهت انجام تکلیف الهی خویش رهسپار خدمت مقدس سربازی گردید. دوره سه ماهه تعلیماتی را پشت سر نهاد و از طریق لشکر21 حمزه با شور و شوقی وصفناپذیر برای اولین بار عازم کربلای ایران شد.
در اولین گام این حرکت در جبهه شرهانی از ناحیه دست راست و گوش راست به سختی مجروح شد به حدی که پس از آن موفق به ادامه خدمت خویش نگردید و مفتخر به دریافت کارت رشادت گردید. اثر جراحات وارده به حدی بود که احتمال قطع دست راست او می رفت.
در دوران درمان مجروحیت خود بصورت یک نیروی افتخاری به خدمت سپاه پاسداران زرقان درآمد. پس از بهبودی نسبی چون پرندهای که از قفس رها شده بار دیگر به پرواز در آمد و در تاریخ 18/2/63 مجددا عازم جبهه شد. او از لحظه فوق تا لحظه شهادت که تقریبا دو سال و چهار ماه به طول انجامید بصورت فعال و بدون وقفه در گردان فجر لشکر المهدی(عج) حضورداشت. در این مدت سید عباس در محورهای عملیاتی کرستان، خیبر، بدر و والفجر8 مردانه جنگید و فداکاری کرد که حاصل آن مجروح شدن صورت و چشم او بود.
از ویژگیهای برجسته او مقید بودن به اقامه نماز شب بود طوریکه بنا به گفته همرزمانش درتمام مدتی که درجبهه بود نماز شب او ترک نشد.
در همه حال با وضو بود، با وجود اینکه روزه گرفتن برای او بسیار مشکل بود نه تنها روزههای واجب بلکه در گرمای خوزستان مبادرت به گرفتن روزههای مستحبی مینمود. در انجام کارهای تدارکاتی سنگر نیز پیشقدم بود و حتی سعی میکرد کارهای شخصی دیگر رزمندهها را در غیاب آنها انجام دهد.
اکنون هنگام محقق گردیدن وعده خداوند بود چراکه خود فرموده "هرکس مرا جستجو کند،مرا مییابد، هرکس مرا دریافت، عاشقم میشود، هرکس عاشقم شد، عاشقش میشوم و خود خونبهایش هستم" و براستی سید عباس چنین بود.
سیدعباس حسینی در تاریخ 11/4/65 در خط پدافندی اُمالقصر وعده حق را لبیک گفت و به خیل کربلائیان پیوست. روحش شاد و راهش پررهروباد
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه برادر شهید سید عباس حسینی
ربنا افرغ علینا صبرا. . . با درود فراوان بر امام و امت قهرمان و تمامی شهیدان راه حق و عدالت و همچنین خانواده محترمشان و با درود بر سنگرنشینان.
نزدیک به چهار سال است که از جنگ تحمیلی صدام علیه ایران اسلامی میگذرد. در این مدت خود شاهد بودم که صدام چه جنایتها در تاریخ مرتکب شد و هر روز از دست رزمندگان در حال فرار است و میبینم که دیگر تاب ماندن ندارد. از این روست که هر روز با موشکهای دور برد خود اماکن مسکونی ما را از جمله بیمارستانها و مدارس را به خاک خون میکشد و میخواهد مردم ما را بترساند ولی هر روز مردم بیدارتر از قبل میگردند.
صدام و امثال صدام همچون آمریکا باید بدانند که دیگر در این کشور و کشورهای مسلمان منطقه، جای آنها نخواهد بود و این جانب بنا به وظیفه شرعی که دارم و میبینم که رزمندگان ما هر روز حماسه میآفرینند پا در چکمه میکنم و مسیر به دست میگیرم و به سوی جبهههای نور علیه ظلمت میشتابم که انشاء الله با همه رزمندگان از کربلا به قدس قبله اول مسلمین برویم. و شما ای امت قهرمان، هرگز دست از امام نکشید و ولایت فقیه را که همان راه انیباست پیش بگیرید. انشاءالله پیروزی حتمی با شماست، به سوی جبهه بشتابید که زمان زمان امتحان است. وقتی تاریخ مطالعه میکنیم میگوییم ای کاش بودیم و حسین(ع) را یاری میکردیم. امروز که فرزند پاک حسین(ع) خمینی بت شکن ندای هل من ناصر ینصرنی سر داده، وظیفه ما است که او را یاری کنیم و به ندایش لبیک بگوییم و به جبهه برویم تا انشاءالله صدام و صدامیان را به زباله دان تاریخ بریزیم. اگر کشته شویم پیروزیم و اگر بکشیم باز هم پیروزیم. خداوند بیامرزد گناهان من و پدر و مادرم که مرتکب شدهایم. در آخر از پدر و برادرانم میخواهم که همچون خانواده شهدا صبر و استقامت نشان بدهند و از مادر و خواهر عزیزم میخواهم که با حجاب خود زینب وار خون شهیدان را پاسداری کنند. والسلام علی عبادالله الصالحین
سید عباس حسینی
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
با تشکر از سایت کلید فارس (اقلید) و و هیئت متوسلین به اهلبیت (ع) – دودج زرقان
تاریخ : 1345
تحصیلات : دیپلم
تاریخ شهادت : 1/1367
محل شهادت : جبهه حلبچه
عملیات : والفجر 10
زندگی نامه شهید
شهید ابوالفضل عسکری در سال 1345 در شهرستان اقلید و در خانواده ای مذهبی و فرهنگی چشم به جهان گشود. وی از کودکی با مفاهیم قرآن و نماز و مسجد آشنا شد و همراه پدرش در نمازهای جماعت و مراسم مذهبی شرکت می کرد. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان خواجوی شهرستان اقلید سپری نمود و پس از آن به دلیل انتقال پدرش به شیراز همراه با خانواده به روستای دودج مهاجرت کردند و به دلیل خون گرمی مردم روستا خیلی سریع جذب و شیفته ی مردم خوب و صمیمی ِآن محل شد و با شوق بسیار به سوی مراکز بسیج و مسجد شتافت و با شروع انقلاب اسلامی در تظاهرات مختلف علیه حکومت پهلوی در کنار مردم شرکت فعال داشت و به یکی از اعضای دلسوز و فعال و خستگی ناپذیر گروه مقاومت شهید محمدیها تبدیل شد و در سالهایی که حکومت بعث عراق به ایران تجاوز کرد چندین مرتبه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد .از جمله جبهه ی قصر شیرین به مدت سه ماه و جبهه ی کردستان هشت ماه .الگویی برای نوجوانان هم سن و سال خود بود و با وجود سن کم مورد احترام اهل محل بودند و همیشه سعی می کردند که نمازهای یومیه خود را حتما در مسجد و همراه با جماعت بخوانند و با سعی و تلاش، نوجوانان را متوجه مسائل دینی می کردند و اعتقاد وافری به صله ی رحم داشتند و این مسئله را وظیفه خود می دانستند. سرانجام بعد از چندین بار مجروح شدن بالاخره در سال 1367 بار دیگر در لباس مقدس سربازی به جبهه رفتند که به آرزوی خود شهادت در راه خدا رسیدند.
همرزم شهید: شهید ابوالفضل عسکری فردی بسیار خوش اخلاق و خوش رو و خوش برخورد بودند.. هنگام نماز ظهر برای وضو کنار مخزن آب رفتند که خمپاره ی دشمن در کنار ایشان منفجر شد و مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتند و هنگام اذان ظهر به درجه رفیع شهادت رسیدند و همچون یاران امام حسین پس از ایشان همه به اقامه نماز برخاستند.
یادش گرامی باد
----------------
مصاحبه با مادر گرامی شهید ابوالفضل عسکری
------------------------------------
وصیت نامه شهید :
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
با درود فراوان به امام امت بت شکن زمان و ملت رزمنده ایران
قال الله الحکیم : انما المومنین الذین امنو بالله و رسوله ثم لم یر تابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون
( منحصرا مؤمنان واقعی آن کسانند که به خدا و رسول او ایمان آوردند و در راه هیچ گاه شک و ریبی به دل راه ندادند و در راه خدا با جان و مالشان جهاد کردند اینان به حقیقت راستگو هستند) .
افتخار دارم که در خانواد ه ای مسلمان به دنیا آمدم و در جامعه ی اسلامی پرورش یافتم امید است که در راه پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی ایران کوشا بوده و در راه تحقق بخشیدن به آرمانهای الهی تلاش و فداکاری نمایم این انقلاب، انقلاب مستضعفان جهان است و باری است سنگین بر دوش ما که آن را باید به مقصد برسانیم در غیر این صورت محرومان و مستضعفان جهان ما را نخواهند بخشید و تاریخ بر ما نفرین خواهد کرد، اسلام از ما ضربه خواهد خورد و ما خود نباید بگذاریم چنین شود، باید با قامتی استوار و عزمی راسخ به استقبال مشکلات و موانعی که در راه این انقلاب است برویم و آنها را از میان بر داریم تا این امانتی را که تاریخ به دست ما سپرده است به نحو احسن به سر منزل مقصود برسانیم که اگر این انقلاب شکست بخورد اسلام شکست خورده است و اگر خدای ناکرده اسلام شکست خورد دیگر باید تا عمر داریم سیلی استعمارگران و چپاول گران را بخوریم. برادرانم موقعیت ما مانند زمان امام حسین (ع) است و اسلام خون میخواهد و من به پیروی از حسینم و به لبیک گفتن ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان خمینی بزرگ خونم و عزیزترین چیزم و بهترین چیزی که خداوند به من داده است را در راه رضای خدا هدیه می کنم تا اسلام پایدار بماند. مگر می شود که پشت سر حسین را خالی گذاشت و راه و هدف و حرکت او را تقویت نکرد و مدعی پیروی از حسین بود.
برادران دانش آموزم، در سنگر علم و مدرسه فعالانه بکوشید درس را با هدف بخوانید، هدفی در جهت رشد به سوی الله. درس نخواندن شما خیانت به جامعه و ملت مستضعف ایران و آینده ایران اسلامی و انقلابی است. امروز در صدور انقلاب در سطح جهان احتیاج به یک فرهنگ غنی اسلامی است. پس ای برادران بکوشید نه تنها در زمینهی درس بلکه در تمام زمینه ها پیشرفت داشته باشید، امروز دنیای به بند کشیده شده و محروم جهان چشم امید به این انقلاب دوخته است. برادران من دیگر تحمل این همه نامردیهای از خدا بی خبران ندارم مگر این ملت چه گفته و چه کرده که این چنین ناجوانمردانه بهر نابودیشان بسیج گشتهاند؟ آخر مگر در این دنیا استقلال و آزادی حق گفتن جرم است که این گونه ملتهای اسلامی را به محاصرهی اقتصادی و نظامی میکشید؟؟ تفنگم را بیاورید که سینه و قلب دشمن را نشانه روم و سوراخ سوراخ کنم.
در خاتمه اگر به شهادت که آرزوی قلبی من میباشد رسیدم از مادرم میخواهم که در کوچه و خیابان راه برود و سرش را بالا بگیرد و با افتخار بگوید که من فرزندی داشتم و او را در راه خدا دادم که اگر ناله و شیون کند با روح من هدف من و با راهی که من انتخاب کردهام مغایرت دارد.
در آخر از تمام برادران و خواهران و آشنایان و دوستان و خواهرانم، برادرانم و پدر و مادرم عاجزانه میخواهم هر بدی از من دیدند ببخشند.
ابوالفضل عسکری