بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید غلامعلی صادقی فرزند علی اکبر در تاریخ 1/5/1341 متولد شد. پس از سپری کردن دوران کودکی وارد دبستان قاآنی زرقان شد و تحصیلات ابتدایی خود را در این آموزشگاه تمام کرد. سپس به مرودشت رفت و دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی امیر کبیر مرودشت گذراند و پس از آن در هنرستان ولی عصر (عج) مرودشت ثبت نام نموده و مشغول به ادامه تحصیل شد. در سال 1355 به علت کهولت پدر و مادر و فقر مالی ناچار ترک تحصیل کرد و به شغل رانندگی مشغول شد. در سال 1363 از نعمت وجود پدر محروم شد و بدین ترتیب بار مسئولیت او دو چندان گردید.
هنگامی که جبهه نیاز مبرمی به جوانان سلحشور داشت شهید صادقی با وجود مشکلات زیادی که داشت تصمیم گرفت کار را رها کند و خانواده اش را به خدا بسپارد و برای انجام خدمت مقدس سربازی اقدام نماید. بنابراین برای گذراندن دوران آموزشی به تهران اعزام شد و بعد از آن جا به جبهه های نبرد حق علیه باطل رفت. بیشتر اوقات کار او در جبهه ها رساندن آب و غذا به نیروهای خط مقدم بود. شهید صادقی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. هرگاه از مسافرت بر می گشت به دیدن خواهران و برادرش می رفت به طور حتم برای بچه ها هدیه ای می آورد. به نماز اهمیت می داد، سخاوتمند بود و سعه صدر داشت. احترام بزرگترها را نگه می داشت. این جوان پاک در تاریخ 1/4/1366 در عملیات پیروزمند والفجر 8 در اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در جوار شهدای عزیز در گلزار شهدای زرقان به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
لازم به ذکر است که شهید غلامعلی صادقی دائی مرحوم حجت الاسلام شیخ محمد رضائی بودند. مرحوم شیخ محمد پیشنماز مسجد جامع زرقان یکی از فضلا و خطیبان برجسته بود که در سال 1398 در سن چهل سالگی بعد از یک دوره درمان سخت و طولانی به ملکوت اعلی پیوستند. روحشان شاد و یادشان گرامی
مصاحبه با حاج علیاکبر رضایی
از ویژگیهای مرحوم شهید غلامعلی صادقی ـ خوب ایشان برادر خانم ما بودند و شهید شدند، خیلی علاقهمند بودند به صله رحم، آخرین به اصطلاح خاطرهای که من از ایشان داشتم خود من در شُرف خرید منزلی بودم و گیر کرده بودم در مقداری پول و نمیتوانستم از بانک بگیرم برای منزل چون سند نداشتم. ایشان یک روز اومد و گفت که فلانی من میخوام برم سربازی (چون در حالی که میخواست بره سربازی پدرش مرحوم شد یک سال دو سال از سربازیش گذشت نتونست واقعاً خانوادهاش را ول کنه بره) بعد یک روز اومد گفت من ماشین نیسان داشتم فروختم 160 هزار تومن و این پول تا دو سال دیگه که بخوام از سربازی بیام احتیاجی ندارم شما بگیرید خونه بخرید. از این خاطر هم راحت باشید و ایشان واقعاً این پول را به من دادن ولی حالا خوشبختانه یا متأسفانه ایشان شهید شدند و به لقاءالله پیوستند این پول رو به مادرشون یعنی وارث واقعی ایشان پرداخت کردم. از ویژگیهای دیگر ایشان رو من میتونم بگم اهل نماز بودن اهل دین بودن ، واقعاً سر به راه بودند.
یک روز در کوه بودم دیدم ایشون با عدهای از هم شاگردیهاشون اونوقت تو هنرستان درس میخوندن هنرستان مرودشت رشتهی فکر میکنم مکانیک بودن یا تراشکاری بودن درس میخوندن گفتم اومدید کوه گفت ها اینها معلمهامون هستن، با همشاگردیهامون برنامه ریختیم کوه بیاییم هم تفریح بکنیم هم بالاخره تحقیقات علمی داشته باشیم.
خاطره دیگری که از ایشون داریم : خیلی صلهی رحم به جا میآورد به خواهرانش به براردرش به مادرش سر میزدند به بچههای خواهرش مهربانی می کرد. از ویژگیها خوب ایشون بود واقعاً یاد ایشون هستیم.
ایشون یک برادر و سه تا خواهر داشتن که یک خواهر که بعد از ایشون عیال ما بودن فوت شدن و الان دوتا خواهر هستند یک برادر دارن که هستن مادرشون که دو سال پیش مرحومه شدن ، اسم اسم پدرشون علیاکبر بود اسم برادرشون محمدعلی اسم خودشونم غلامعلی است.
به شما که عرض کنم اون موقع زرقون فکر میکنم هنرستان نداشت ایشون میرفت مدرسه خانوادشون زرقون مینشستن، برادرش مرودشت خیاطی داشت و خواست که غلامعلی بره هنرستان.
اولین کسی که از شهادت ایشون با خبر شد خود بنده بودم از بنیاد شهید اومدن در مغازهی ما به ما خبر دادن که وضعیت ایشون زخمی شدن من در اومدم گفتم کدام بیمارستان که بریم پهلوشون، بعد گفتند واقعیت اینه که ایشون شهید شده.
ایشون قرار بود ازدواج بکنه بعد بره سربازی ولی متأسفانه اون کسی که میخواست و مثل این که خانوادهاش صلاح ندونستن حالا یا صلاح ندونستن که چون نرفته سربازی یا این که مصلحت نبوده. ایشون دیگه ازدواج نکردن بعد رفتن سربازی تأکید کردم که ایشون میخواد بره سربازی پدرش ایشون مرحوم شد به خاطر این که مادرش تنها بود خواهرش تنها بود یک خواهرم تو خونه داشت یکی دو سال نتونست بره سربازی ولی بعد که جنگ شد گفت هرکس وظیفهی خودش انجام میده که وظیفهی واقعیمون و قانونیمون نمیتونیم صرف نظر کنیم و باید حتماً بریم.
رفتن پنج شش ماه هم طول نکشید که ایشون شهید شد چون که ایشون میگفت که بعضیها ایشون خودش بعضیها تکلیف قانونی ندارن میرن جبهه یعنی میرن به عنوان بسیجی میرن جبهه دفاع کنن از میهنشون از دینشون ، من هم تکلیف قانونی دارم سربازم و هم تکلیف شرعی دارم موقعی که اونا دارن میرن که من باید حتماً در عین حالی که میتونست نره کسی هم خیلی در تعقیبش نبود و واقعاً هم اگر الان بود میتونست مادرش کفیلش بشه چون هم پیر بود و هم به خواهر تو خونه داشت برادرش هم زن و بچه داشت بنابراین ایشون تصمیم نهایی خودش بود که واقعاً وظیفهی قانونی و شرعی خودش انجام داد برای سربازی رفتن.
ایشون واقعاً بچههای خانواده را دوست میداشت اونها رو میگرفتند و میبوسیدند مخصوصاً بچهی ما سر این چهار راه همین بندهزادهای که الان روحانیه کوچیک بود وایساده بود با ماشین بستنی براش گرفته بود و رفته بود، بعد موتور سیکلت محمد را زده بود، بعد شهید اومد دیدنش گفت ای دل غافل، تقصیر من شد، من محمد را دیدم بستنی براش خریدم باید از خیابون ردش میکردم. یکی از بچههای به اصطلاح حالا نمیدونم برادرشون اون موقع فرزند داشت فکر میکنم یک فرزند داشت خیلی علاقهمندبود حتی به قوم و خویشها خیلی علاقهمند بود که چون چندتا خاله داره اصلاً عمه نداشت چند تا خاله داره علاقهمند بودند به ایشون چون واقعاً جوان مهربان و دوست داشتنی بودن مادرشون دختر مرحوم اسداله بشیری بوده و برادرهای اونم حاج حسن بشیری، حاج عباس بشیری، حاج علینقی بشیری، حاج رضا بشیری، تو مرودشت مغازه داشتن، یکی از برادرهای بزرگ مادرشون عطاری داشتن سر همین فلکهی مرودشت.
بله ایشون در مرحلهی اولی که من ایشونرو شناختم یعنی حرف و گفتگوی ازدواج کرده بودیم و بعد ایشون نمیشناختم یک شب تو حسینیه محلهی حیدر تو مجلس روضه دیدم یک نوجوانی کنار دستم نشسته و خیلی مؤدب و تعارف و سلام و تعارف گرم میگیره .... این که اولین برخوردی که من با ایشون داشتن این طور حسن نیتی دیدم تو مجلس امام حسین و ایشونو شناختم ، خیلی مقید بود مخصوصاً در رابطه با حجاب خواهراش سفارش میکرد، یا روزی که به فکر ازدواج افتاده بود میگفت که کسی باشه که حجاب داشته باشه، اهل دین باشه. خیلی غیرت دینی داشت.
ایشون بعد از تحصیل رفتن رو ماشین باری همراه دامادشون همون حاج صفر باقری مدتها رو ماشین بودن به عنوان کمک راننده بعد اومدن با یکی از بستگان شریک شدن و چون ایشون به سن قانونی نرسیده بود گواهینامه پایه یک نداشت..... بعد یک ماشین نیسان خرید و روش کار میکرد.
ما حتی تو معراج شهدا رفتیم ایشونو نشونمون دادن یعنی من واقعاً به اون مسئول بنیاد شهید گفتم که باید بریم که جنازهی ایشون ببینیم که واقعاً بشناسیم. وقتی رفتیم دیدیم ایشون ساده و سریع شناسایی شدن یعنی طوری شهید نشده بود که شناخته نشه. گفتیم که این شهید که غسل نمیخواد گفتن که ایشون جان داشتن بردنشون بیمارستان، در بیمارستان شهید شدن و دیگه باید غسلشان بدیم وغسلشون دادیم. ایشون خیلی دوست و رفیق داشت، این چند روز دوستانشون خیلی زحمت کشیدند.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید سردار سرتیپ پاسدار حیدر علی ملاشفیع ، نام پدر : حسین، تاریخ تولد : 1334 تاریخ شهادت : 28/6/1360 محل تولد: زرقان، محل شهادت: شیراز
حیدر علی ملاشفیع در سال 1334 در شهر زرقان در دامن پر مهر مادری متدین و پدری دلسوز پا به عرصه گیتی نهاد. پس از گذراندن دوران پر نشاط کودکی از 5 سالگی فراگیری قرآن را آغاز کرد و در ششمین پاییز زندگی راهی مدرسه شد. از بدو کودکی تا زمانی که ایشان در حیات بودند نافرمانی و بدرفتاری در زندگی ایشان جایی نداشت، دوران دبستان را در شهر زرقان گذراند و سپس به شیراز رفت و ضمن تحصیلات در جلسات مذهبی شرکت میکرد و با مطالعه قرآن و کتب اسلامی، جوهر وجودی خود را شکل داد. در برخوردهایش با خانواده در همه حال صحبت از اسلام و خدا و قرآن میکرد. علاقه خاصی به ائمه اطهار بخصوص حضرت ابوالفضل(ع) داشت. هیچ گاه نماز شب را فراموش نمیکرد و از امر به معروف و ارشاد نزدیکان و خویشان تا آنجا که برایش مقدور بود مضایقه نداشت. قبل از انقلاب به لحاظ ارتباطش با مساجد و جلسات مذهبی با خط و جریان امام خمینی آشنا بود و بسیاری اوقات در مورد امام، علت تبعیدشان و خلاصه مبارزاتشان برای رهایی از سلطه رژیم شاهی و حرکت و قیامی را که ایشان در پانزدهم خرداد سال 1342 به وجود آورده بودند برای خانواده و دوستانش صحبت میکرد و به آنها امید میداد که این حرکت با بیداری مردم و به رهبری امام و با یاری خدا به پیروزی خواهد رسید.
همزمان با اولین جرقه های انقلاب به صفوف به هم پیوسته مردم انقلابی پیوست و با شرکت در راهپیماییها نسبت به انقلاب و شهدای گلگون کفن ادای دین کرد. با پیروزی انقلاب در 22 بهمن، فعالیتش بیشتر شد و اکثر شب ها به خانه نمیآمد. به محض تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، برای پاسداری از انقلابی که سال ها آرزویش را میکرد، وارد سپاه شد و شب و روز فعالانه در سپاه کار میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ازدواج کرد که ثمرهی آن یک فرزند دختر میباشد. او به اسلام به عنوان یک مکتب حیات بخش عمیقا معتقد بود و انقلاب اسلامی را حرکتی منطبق با مکتب اسلام میدانست. او امام خمینی را به عنوان یک شخصیت کامل میدانست که تمام خصوصیات اسلام در او متجلی بوده است، این انقلاب را رهبری کرده و عمق اعتقادش به این مسائل را در عمل به اثبات میرسانید. به طور خستگی ناپذیر و جهت سرعت دادن به حرکت انقلابی کار میکرد و وقتی دلیل آن را میپرسیدند در پاسخ میگفت: زمان، زمان جنگ است، اسلام در خطر است و بایستی برای رهانیدن اسلام از خطر کفر حتی زندگیمان فدا کنیم. او در جریان ترورهای صورت گرفته توسط منافقین فعالیت های ضد تروریستی بسیاری نمود و بارها مورد سوء قصد و تهدید قرار گرفت. وی همواره مهیای جهاد فی سبیل اله بود و آرزوی شهادت در دل داشت. او پیش از حضور در جبهه در حالی که به عنوان مسئول پرسنلی سپاه شیراز مشغول به خدمت بود توسط منافقین در 28 شهریورماه 1360 در سن 26 سالگی در شیراز ترور شد و به جمع کبوتران سبکبال آسمانی پیوست.
=====================================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید حسن سلیمانی فرزند عوض در تاریخ 29 مرداد 1340 در روستای قیدرقلوی سفلی از توابع زرقان در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران تحصیل ابتدائی را در زادگاه خود با موفقیت به پایان رساند و به کار کشاورزی مشغول شد. در سن پانزده سالگی برای ادامه تحصیل در کلاسهای شبانه به مرودشت رفت و کلاس اول راهنمائی را تمام کرد ولی به علت دوری مسافت و کمبود وسائل نقلیه و مشکلات مالی نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد. در سن هجده سالگی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و دوره آموزشی را به مدت دو ماه در شهر عجبشیر گذراند و سپس به عضویت لشکر 21 حمزه تهران درآمد. در همان زمان میهن اسلامیمان به اشغال متجاوزین عراقی درآمد و یکی از لشکرهای پیروز که راه را بر اشغالگری بعثیون در دشتهای تفدیده جنوب سد کرد لشکر 21 حمزه تهران بود که شهید حسن سلیمانی به عنوان سرباز در آن خدمت میکرد. محل خدمت این لشکر در مناطق اشغال شده جنوب کشور بویژه در منطقه کرخه نور بود. ایشان به مدت سه ماه در آن منطقه به نبرد با متجاوزین بعثی پرداخت و ماهی یکبار برای چند روز به مرخصی میآمد و هر بار به موضوع شهادت اشاره میکرد و به خانواده آرامش میداد و میگفت:
شما هیچگونه برای من ناراحت نباشید، من اگر شهید شدم در راه اسلام و دین و ناموس شهید میشوم و در هر حال راضی به رضای خدا هستم و هرچه پیش آید با آغوش باز میپذیرم. این شهید بزرگوار نهایتاً در روز 25 مرداد 1360 در سن بیست سالگی در جبهه کرخه نور به شهادت رسید و به خیل کاروانیان عاشورا پیوست و پیکر مطهر او در کنار مرقد سید نسیمی دفن گردید. روحش شاد و یادش گرامی
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید محمد حسن زمانی فرزند عباس، ولادت: ۱۳۱۸/۱/۱۹ شهادت: 21/4/1365 محل شهادت: فاو ، آرامگاه : زرقان فارس، آرامستان سید نسیمی، گلزار شهدا، قطعه دوم، ردیف اول
شهید محمد حسن زمانی که بخاطر شغل بنائی به اُسمندسن شهرت داشت و تمام رزمندگان نیز او را با همین نام میشناختند یکی از اسوههای دیانت و خدمتگزاری صادقانه و خالصانه در دوران دفاع مقدس است.
او مدیریتی قاطع و با نفوذ و شفقت آمیز در تمام امور داشت و در هر خدمتی یکی از پایههای اصلی تصمیم گیری و خدمتگزاری به حساب میآمد.
تا قبل از انقلاب با درآمد حلال بنائی یک خانوادهی ده نفره را اداره میکرد ولی پس از انقلاب خود و خانواده اش را وقف آرمانهای امام راحل و انقلاب اسلامی کرد و شبانه روز به خدمت بی شائبه و دلسوزانه پرداخت.
او عضو هیئت امنا و خُدام مسجد جامع نو زرقان بود که در سالهای قبل و بعد از انقلاب یکی از مهمترین کانونهای مبارزات و فعالیتهای انقلابی در استان فارس به شمار میآمد و پس از انقلاب نیز بخاطر اقامه نماز جمعه و تبدیل شدن به مرکز پشتیبانی جبهه و جذب و آموزش و اعزام نیرو و اسکان جنگ زدگان نقش مهمی در تاریخ دفاع مقدس داشت و شهدای بسیاری را تقدیم اسلام و انقلاب کرد که شهید محمد حسن زمانی یکی از آن ستارههای جاودان و پر فروغ است و مردم زرقان فارس و رزمندگان شهرهای جنوبی و جنگزدگان خاطرات بسیار شیرینی از خدمات و زحمات او دارند.
علاوه بر زحمات و خدمات خودش، پسرانش (عباس و قاسم و محسن) نیز جزو خط شکنان و رزمندگان دریادل جبههها بودند و در خطوط مقدم نبرد خدمت میکردند.
اگرچه خدمات شهید زمانی در پشتیبانی جبهه و جنگ و بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی کمتر از خدمت در جبهه نبود ولی عشق او به شهادت و ایثارگری در میادین نبرد باعث شد که پس از تولد آخرین فرزندش (محمد) با اصرار به رزمندگان گردان فجر لشکر المهدی و فرزندان دیگرش بپیوندد و به دنبال گمشده خود بگردد. اگرچه خودش هم میدانست و اقرار میکرد که مثل بسیاری از رزمندگان مسن جبههها دارای مهارت رزمی خاصی نیست ولی حضورش با توجه به خوش زبانی و خندهروئی و تقویت روحیه رزمندگان شبیه به نقش جناب حبیب ابن مظاهر در شب عاشوراهای مکرر ایران بود. در جبهه نیز بیشتر کارهای تدارکاتی و پشتیبانی را به او سپرده بودند و از او انتظار خط شکنی نداشتند و بخاطر عیالوار بودنش کمتر او را به خط میبردند.
نهایتاً با اصرار فراوان به خط پد آفندی فاو میرود تا همرزم و همسنگر فرزندش محسن و همشهریانش و رزمندگان دیگر گردد. در یکی از روزها، شهید زمانی یک پیراهن نظامی را چند تا میکند و زیر سرش میگذارد تا کمی استراحت کند، در همین حال یک خمپاره 60 کنار سرش به زمین میخورد و همه فکر میکنند که او شهید شده است ولی او از بین گرد و غبار برمیخیزد و پیراهن سوراخ سوراخ شده را به بچهها نشان میدهد و همه میبینند که کوچکترین ترکشی به سر و بدن او اصابت نکرده است. شهید زمانی این مسئله را به معنای نزدیک شدن شهادت و آماده شدن برای لقاء الله قلمداد میکند و آن را به فال نیک میگیرد و میگوید این سومین باری است که تا یک قدمی مرگ رفتهام ولی از خدا خواستهام که در حال خدمت مستقیم به رزمندگان شهید شوم نه در خواب. قبل از انقلاب دو اتفاق دیگر برای شهید زمانی رخ داده بود که همه مرگ او را باور کرده بودند: اولین حادثه این بود که در هنگام کار بنائی، چاهی زیر پای او فرو میکشد و ساختمان روی او فرو میریزد و در بدترین شرایط زیر آوار دفن میشود و پس از اینکه او را به سختی بیرون میآورند میبینند هیچ آسیبی به او نرسیده است. دومین بار هم قبل از انقلاب بخاطر عمل قلب در بیمارستان تهران بستری میشود و تحت عمل جراحی قرار میگیرد و پزشکان از معالجه او ناامید میشوند ولی به طرز معجزه آسائی به زندگی بر میگردد تا به سوی سرنوشت زیبائی که خداوند برای او مقدر کرده گام بردارد. پس از این وقایع، او همیشه به دنبال شهادت میگشت و از خداوند میخواست که عاقبتش را ختم به شهادت کند.
شهید زمانی چند روز بعد از قضیۀ آن خمپاره و پیراهن نظامی در حالیکه همه را برای شهادت خود آماده کرده بود در یک صبح ظرفهای آب را برمیدارد و به طرف ماشین آب که صبحها آب می آورده میرود تا برای بچههای گردان که اکثراً در حال استراحت بودند آب بیاورد که دوباره یک خمپاره 60 کنار دستش به زمین میخورد و روح بزرگ او را قبل از اینکه جسمش به زمین بیفتد به ملکوت اعلی می برد و او به آرزوی دیرینهاش میرسد و تبدیل به یکی از اسوههای زیبای دفاع مقدس میشود. یادش گرامی و درجاتش متعالی باد
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
وصیت نامه شهید محمد حسن زمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
فَانَ حزب الله هم الغالبون بدرستیکه حزب خدا پیروز است
با سلام به پیشگاه منجی عالم بشریت آقا امام زمان(عج) و نائب بر حق او امام خمینی این قلب تپنده امت حزب الله و همیشه در صحنه ایران اسلامی و با سلام و درود به سید مظلومان بهشتی و تمامی شهدای انقلاب اسلامی بخصوص جنگ تحمیلی و با سلام به تمامی رزمندگان کفر ستیز اسلام در سرتاسر جهان مخصوصاً جبهه های نبرد حق علیه باطل.
حقیر بنا به وظیفه شرعی لازم دانستم که چند کلامی به شما امت حزب الله شما رهروان حسین زمان ( امام خمینی) در میان بگذارم. برادران و خواهران شما را به ناله یتیمان پدر از دست داده شما را به روح تمامی شهدای اسلام و انقلاب اسلامی ، شما را قسم می دهم در این برهه از زمان تمامی صحبتهای امام بزرگوارمان را از یاد نبرید و جبهه ها را گرم نگه دارید و از او پیروی کنید.
برادران عزیزم به افراد سودجو و منافق و ضدانقلاب اسلامی در هر لباسی که هستند اجازه هیچگونه دخالت ندهید و آنانرا سرکوب نمائید گرچه خداوند آنانرا نابود کرده، امیدوارم که تمامی دشمنان اسلام و مسلمین، در هر کجای دنیا هستند نابود شوند. خانواده عزیز و محترمم وصیت این حقیر به شما اینست که دنباله رو رهبر کبیر انقلاب اسلامی باشید و جنگ را فراموش نکنید و از فرزندان عزیزم خواهش می کنم که جنگ را فراموش نکنند و تا آخرین قطره خون خود دست از دفاع از حریم جمهوری اسلامی ایران بر ندارند و همه را به این راه مقدس تشویق نمایند.
یادش گرامی و درجاتش متعالی باد
والسلام – محمد حسین صادقی
زرقان فارس -20 / 7 / 88
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
بسم رب الشهداء والصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار ناصر رضازاده
شهید ناصر رضا زاده فرزند رضا در روز دوشنبه دوم خرداد 1339 در خانواده ای مذهبی و اهلبیتی در شهر زرقان فارس دیده به جهان گشود. پدرش با کارگری و کسب نان حلال خانواده پر جمعیت خود را اداره می کرد. ناصر چهارمین فرزند پسر خانواده از بین 6 برادر و دو خواهر بود و از همان دوران طفولیت به همراه دیگر برادران و خواهرانش در امور خانواده به والدین خود کمک می کرد. او تا کلاس دوم راهنمائی درس خواند سپس بصورت شبانه ادامه تحصیل داد، به شغل نقاشی ساختمان نیز مشغول شد و بعد از مدت کوتاهی به استادی رسید. شهید رضا زاده که فردی مؤمن و پرشور و انقلابی بود از کودکی در مسجد حیدر زرقان فعالیت داشت و در دوران جوانی و شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در سال 1356 به همراه بچه های مساجد زرقان که فعالیتهای انقلابی داشتند در تمام تظاهراتها در زرقان و گاهگاهی در شیراز شرکت می کرد. نهایتاً این جوان با ایمان و انقلابی و از خود گذشته در یکی از تظاهراتهای اعتراض آمیز در شامگاه پنجشنبه دوم آذرماه 1357 در حالیکه با دوستان مذهبی و بچه های مساجد زرقان شعارهای انقلابی سر داده بودند و به سمت شهرداری حرکت می کردند مورد حمله دژخیمان شاه واقع شدند و چهار نفر از تظاهرات کنندگان مورد اصابت گلوله ژاندارمها قرار گرفتند، ناصر که بیش از همه آسیب دیده بود توسط مأمورین به شیراز منتقل شد و پس از دو روز در بیمارستان سعدی به شهادت رسید. شهید رضا زاده که در اکثر برنامه های انقلابی حضوری چشمگیر و فعال داشت گاهگاهی شهادت خود را پیش بینی می کرد و معتقد بود که فقط با شهادت میتوان شاه را شکست داد و به پیروزی رسید نه با سلاح و حملات نظامی، لذا بارها به دوستان برای ادامه دادن راهش سفارشاتی می کرد به همین خاطر در روز دفن او اکثر دوستان و همرزمانش بصورت کفن پوش به میدان آمدند و اگرچه در زرقان حکومت نظامی برقرار شده بود اما به هدف خود نرسیدند. مأمورین که آن شب برای ترساندن و ارعاب و عبرت پذیری دیگران چند نفر را شهید و مجروح کرده بودند متوجه محاسبات غلط خود شدند و چند روز بعد، علاوه بر اتمام حکومت نظامی، پاسگاه ژاندارمری را تخلیه و تعطیل کردند و از زرقان رفتند و پاسگاه و امنیت شهر به دست نیروهای انقلابی افتاد تا بعد از پیروزی انقلاب که کمیته انقلاب تشکیل شد و نیروهای جدید انتظامی به پاسگاه زرقان بازگشتند. به این ترتیب ناصر یکی از طلایه داران شهدای حماسه ساز کشور شد و برای همیشه در صدر افتخارات دین و وطن قرار گرفت و تبدیل به اسوه عشق و اسطوره مبارزات حق طلبانه مردم شد.
لازم به ذکر است که مرحوم رضا رضا زاده پدر بزرگوار شهید رضازاده در سال 1359 از دنیا رفت و در قطعه اول گلزار شهدای زرقان دفن گردید، مادر گرامی شهید، مرحومه سکینه قدرت نیز در سال 1377 از دنیا رفت و در حدگاه خانوادگی در آرامستان نسیمی به فرزند شهیدش پیوست.
روحشان شاد و یادشان گرامی
خاطرات شهادت اولین شهید انقلاب اسلامی ، به نقل از حاج جواد رضازاده
یک روز در ایام انقلاب من و ناصر نزد پدر نشسته بودیم، من میگفتم من شهید میشوم ناصر میگفت من شهید میشوم. یک شب عروسی یکی از اقوام بود، ما عروسی نبودیم، تظاهرات که شد ناصر در آرایشگاه بود، موقعی رسید که همۀ مردم در کوچه بغل شهرداری قدیم جمع شده بودند، سلام کرد. زمانی که تیر اندازی کردند دستش را بالا کرد، موهایش را کوتاه کرده بود، مثل اینکه خودش آماده شده بود. روی پل 10-20 نفر ایستادند برادر ما هم ایستاده بود و شعار میدادند که ژاندارمها تیراندازی کردند، من فکر کردم هوایی است، همه متفرق شدند، من 40-50 متر رفتم و برگشتم و ناصر را با جیپ بردند. آن شب به هرکس میگفتیم بیا ما را به ژاندارمری ببر یک بهانهای میآورد تا 1 بعد از نصف شب، سید جلیل همین طور تلفن میزد به پلیس راه شیراز، به جاهای مختلفی زنگ زد موفق نشد بفهمد او را کجا بردند، بعد فهمیدیم او را به بیمارستان سعدی منتقل کردهاند، دکترش گفت من کاری را که باید انجام بدهم دادم دیگر هرچه خدا بخواهد، دو حالت پیش میآید اگر عمرش باقی باشد از ناف به پایین فلج میشود اگر هم که نه شهید میشود، کلیه سمت چپ از بین رفته بود و کلیه سمت راست تقریبا سالم بود، روز 2 آذر زخمی شد و 4 آذر به شهادت رسید. آن دو روزی هم که در بیمارستان بود هوش نداشت؟ ناصر چند تا خواب هم دیده بود و برای مادرم تعریف کرده بود، البته مادرم هم خوابی دیده بود که عجیب بود، میگفت: در خانه قدیمی بودیم، خواب دیدم دو سید بزرگوار آمدند یکی آن طرف تشک را گرفته و یکی طرف دیگرش را، به من الهام شد که یکی از آنها امام حسین و دیگری ابوالفضل بودند و تک تک اسم بچهها را در خواب از من پرسیدند و از خواب بیدار شدم. شب بعد دوباره خواب دیدم بره سفیدی در خانه هست که به شکمش تیر خورده و از شکمش خون میآید. پس از چند روز وقتی مادرم فهمید که ناصر تیر خورده گفت این تعبیر خواب من بوده است. آن موقع شایعاتی هم بود میگفتند آیت الله محلاتی میخواهد به تشییع جنازه بیاید خیلیها به تشییع جنازه آمدند میخواستند به هر طریقی جنازه را بگیرند، حکومت وقت هم نمیگذاشت. چند نفر رفتند، یکی از بچههای زرقان یک پیکان آورد، گفت جنازه را از بیمارستان بگیریم و برویم. جنازه را گرفتیم در حسینه حیدر او را شستیم و بعد دفن کردیم...... ناصر ازدواج نکرده بود ولی مدتی بود میگفت دلم میخواهد ازدواج کنم..... جلوی شهرداری چون یک زمین خالی بود یک تعدادی آنجا نگهبانی میدادند یک تعدادی هم از شهرداری بالا رفته بودند ولی موفق نشدند در را باز کنند، یکباره نیروهای ژاندارمری آمدند و مردم همه فرار کردند در کوچه بغل شهرداری تا موقعی که شلیک شد دیگر همه مردم متفرق شدند 3 تا زخمی هم به نامهای کریمیان، قاسمیپور و اسلامی داشتیم.
جناب آقای جلیل قدرت درباره شهید رضازاده
شهید رضازاده جوانی بود که در خانواده مذهبی بزرگ شده بود و همراه برادران دیگرش در تظاهرات شرکت میکردند. مقدّر خداوند بود که ایشان شهید شوند. شب حادثه بچهها به سمت شهرداری حرکت کردند همان شب درگیری به وجود آمد و شهید رضازاده و سه تن از برادران دیگر زخمی شدند. شهید رضازاده را به بیمارستان رسانده و پس از جراحی، یکی از کلیههایش را برداشته بودند ولی ایشان از نخاع هم صدمه دیده بود و نهایتاً ایشان شهید شد. برداشت من این است که کلاً بچههایی که به شهادت رسیدند از اول تا به آخر کسانی بودند که از آغاز دستچین شده بودند و واقعاً هرکسی قابل شهادت نیست. کسانی که به شهادت رسیدند امتیازهایی داشتند که مردم عادی نداشتند.
درباره رضایت پدر شهید رضا زاده به قاتل فرزندش
پدر و مادر شهید رضازاده سواد نداشتند ولی از نظر معنوی واقعاً دو شخص فهمیده بودند. مادر شهید که خواهر بنده است و قصد تعریف ندارم زن مؤمنه بزرگواری بود. در رابطه با شهادت این شهید زمانی که انقلاب پیروز شد، دادگاهی تشکیل شد و قاتل ایشان شناسائی گردید. دادگاه حکم اعدام ایشان را صادر کرد، عدهای به پدر شهید مراجعه کردند و خواستار تجدید نظر شدند و پدر ایشان از بنده درخواست کمک و نظر کرد و من بیان کردم که قصاص یکی از دستورات دین است ولی در کنار این دستور مسئله گذشت نیز بیان شده است و تا من این را بیان کردم ایشان گفت: «به خاطر رضای خدا گذشت میکنم» و پس از رضایت ایشان قاتل آزاد شد.
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه