بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید رحیم فخار یزدی نام پدر : غلامعلی شماره شناسنامه11084 تاریخ تولد13/3/1346 محل تولدفارس – مرودشت میزان تحصیلات دیپلم شغل محصل – مغازه دار - سرباز مسئولیت در جبهه بی سیم چی معاون فرمانده، محل شهادت: موسیان، تاریخ شهادت 22/4/1367 یگان اعزامی ارتش محل دفن فارس- گلزار شهدای زرقان نحوه شهادت شیمیایی، سن هنگام شهادت :21 سال
سرباز یکم تکاور شهید رحیم فخار یزدی فرزند غلامعلی در صبح گاه 13/ 3/ 1346 در شهرستان مرودشت پا به عرصه وجود و هستی نهاد. دوران تحصیلات خویش را تا دیپلم ادامه داد وپس از آن دفترچه اعزام به خدمت مقدس سربازی را تهیه کرد واز طرف ارتش در تاریخ 22/ 10/ 1364 به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید و پس از 26ماه حضور فعالانه و مخلصانه و دلیرانه بالاخره مرغ روحش که اهل باغ ملکوت بود در تاریخ 24/ 4/ 1367 بر اثر بمباران واصابت ترکش به بدنش دعوت حق را لبیک گفت و به جنت المأوی پرواز کرد. پیکر مطهر شهید محمد رحیم فخار یزدی در گلزار مطهر شهدای زرقان آسمانی شد.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
با تشکر از با تشکر از سایت عاشورائیان
==================
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید محمد پاک نیت فرزند حسین در تاریخ 10/6/43 در شهرستان مرودشت در خانواده ای کاملاً متدین و مذهبی فرزند پسری به دنیا آمد که پدر نام وی را محمد نهاد. محمد درس خود را تا سال سوم راهنمایی در مدارس شهرستان مرودشت ادامه داد تا اینکه در سن 17 سالگی در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان مرودشت در آمد و در مناطق جنگی و پشت جبهه فعالیت های بسیار زیادی داشت در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود تا اینکه در تاریخ 2/11/1362 در زبیدات عراق با اصابت تیر به ناحیه گلو به درجه شهادت نائل آمد و در شهرستان زرقان و گلزار شهدای آن شهر در کنار دیگر شهدای این شهر به خاک سپرده شد. روحش شاد
وصیت نامه شهید محمد پاک نیت
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. گمان مکنید آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه زنده اند و در نزد پروردگار روزی می خوردند. جهاد دری است از درهای بهشت که بر روی بندگان خاص خدا باز میشود. قرآن کریم اگر اسلام در خطر افتاد اگر لازم باشد از بین برویم باید از بین برویم من به جبهه می روم تا به دستور رهبرم حق مستضفعین را از ظالمان تاریخ بگیرم تو ای مادر به عنوان کسی که جوان داری و من هم به عنوان این که جوانم و توانایی دارم باید به جبهه بروم تا دین خود را در برابر خون شهدا و معلولین ادا کنم. من پیام پر محتواتر از نصایح و مواضع امام که همان اسلام عزیز است ندارم و به آنهایی که می خواهند انسان بمانند توصیه می کنم که به دنبال امام عزیز بروند تا او را حفظ کنند و اینک که اسلام در خطر افتاده و دشمنان اسلام روز به رزو دارند علیه اسلام توطئه می کنند وظیفه شرعی تک تک ماست که از اسلام و جمهوری اسلامی صیانت کنیم و اگر چنان نکنیم و اسلام را در مواقع سخت یاری ننماییم باید منتظر عذاب الهی باشیم لذا اکنون که امت اسلام و قهرمان ایران به رهبری فرزند پاک زهرا و نائب بر حق حضرت مهدی عج الله تعالی الشریف به پا خواسته و کمر به نابودی جهانی بسته اند و می روند تا انشاءالله پرچم پر افتخار لا اله الا الله را در سراسر جهان به اهتزاز در آورند. این جانب به عنوان یک مسلمان و پیرو ولایت فقیه و طبق ضوابط اسلامی انسانی خود به سوی جبهه نبرد حق بر علیه باطل می شتابم و تا سر حد جان از اسلام و کشور اسلامی خود همچون دیگر برادر پاسدار حراست می نمایم باشد که مورد قبول خداوند قرار گیرد و شما ای پدر و مادر عزیز بدانید که من راهم را آگاهانه انتخاب کرده ام و چون آگاهانه شتافتم تا مرز شهادت خویش که همان اسلام عزیز است استوار و ثابت قدم خواهم ماند و از شما می خواهم که هرگز برای من نگران نباشید و به جای نگرانی نسبت به من برای پیروزی رزمندگان اسلام و طول عمر امام عزیز دعا کنید و گوش به فرمان ولایت فقیه همان ولایت الله است و من در این دنیا یک آرزو داشتم اول زیارت حضرت ولی عصر و نائب بر حقش امام خمینی. پدر و مادر مهربانم از شما می خواهم در صورتی که خداوند این فیض عظیم که همان شهادت است نصیبم کرد جامه سیاه بر تن نکنید و برای من گریه نکنید و ماتم نگیرید زیرا که این راه را خودم انتخاب کرده ام و به سویش رفته ام و سرانجام به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت است رسیده ام و هم اکنون در نزد معشوقم الله هستم. پروردگارا امام همیشه بیدار و بنیانگذار انقلاب خونین ایران را از گزند دشمنان اسلام حفظ بگردان و اسلام و قرآن و روحانیت را تنها مگذار که ما هر چه داریم از این روحانیت پیرو خط امام است که سعادت دنیا و آخرت در این است. خدایا اینک به یاد تو و به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم به جبهه می روم نه به خاطر انتقام و مقام و در خاتمه از امت حزب الهی می خواهم که وجود خود را همچنان در صحنه نگه دار و ما از شما امت حزب الله می خواهم که در تشییع جنازه من این ضد ولایت فقیهای از خدا بی خبر و منافقین شرکت نکنند چون هر وقت یک شهید به این شهر شهید پرور می آورند اینها این شهر را به نا امنی می کشانند از پدر و مادر عزیز که یک عمر شرمنده آنها هستم می خواهم که مرا حلال کنند. من الله التوفیق. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. محمد پاک نیت
بقیه در http://hojaj.blog.ir/post/140
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سرباز تکاور شهید علیرضا ناصری فرزند صمد سال 1344 شمسی دیده به جهان گشود. از بدو کودکی تا سن 7 سالگی بنا به طبیعت و فرمایش گهربار مولای متقیان علی (ع) پدر و مادر و خانواده با خواسته های او مراقبت داشتیم و بعد از آن تا سن 21 سالگی از میان سایر فرزندانم صفات برجسته و ممتازی داشت و در بعضی از موارد قابل تحسین و باعث عزت و شرف اینجانب واقع می شد، مخصوصاً علاقه زیادی به خاندان عصمت و طهارت بخصوص حضرت اباعبدالله داشت و در ماه محرم همزمان با عاشورای حسینی با هیئت سینه زنی در تکیه محل مشغول عزاداری می شد و از صفات برجسته او این بود که همواره از دسترنج خود زندگی می کرد، همچنین علاقه زیادی به کوهنوردی داشت و به اتفاق یکدیگر به کوه می رفتیم و تمام وسائل کوهنوردی را او تک و تنها بدوش می کشید و قدرت و توانائی فوق العاده ای داشت و علاقه زیادی به کتابهای دینی و پند و اندرز از قبیل نهجالبلاغه و رساله های مجتهدین بخصوص رساله امام داشت؛ فاجعه کربلا، فاجعه رمضان ، انتقام خون حسین، گلستان کربلا، خواجه عبدالله انصاری و چندین کتاب دیگر نیز داشت.
خاطرات پدر تکاور شهید در پرورش تکاور شهید علیرضا ناصری
اینجانب صمد ناصری ( پدر شهید) شغل من در شیراز در گاراژ بارکش باربری بوده و افتخارم همین بس که با زحمت و کار سنگین نان و توشه فراهم کرده و بقول معروف :
بار حمالان بدوش خود کشیدن ننگ نیست - زیر بار منت نامرد رفتن مشکل است
و زندگی خانواده ام همچنین تکاور شهید علیرضا ناصری را فراهم نمودم تا سن 7 سالگی که او را روانه مدرسه نمودم که تحصیل نامبرده بعد از ششم ابتدایی دیگر برایم مقدور نبود. بعد از تحصیل به کمک اینجانب به کارهای کشاورزی و دامداری و غیره مشغول بود بخصوص در حفر چاه و قنوات و مقنی گری تخصصی فوق العاده ای داشت و شبها به مطالعه کتابهائی که قبلا ذکر شد مشغول بود. او در تمام مراحل زندگی که تمام محل و جاهای دیگر شاهد و ناظر هستند جوانی سربراه و با شرف و عزت بود و هیچگاه کلمه ای خارج از عفت از زبان او جاری نشد و در فرمان برداری و کوچکی پدر و مادر می کوشید و در تمام عمر وقار خود را از دست نداد. او از اول خدمت در پادگان دژبانی مرکزی تهران انجام وظیفه می کرد و بعد از سه ماه دوره آموزشی به پادگان پرندک تهران رفت و اسراء عراقی را نگهداری می نمود و بعد از مدتی به لشکر 58 تیب ذوالفقار اعزام شد و بعد به منطقه زبیدات عراق اعزام شد و بعد از سه نوبت مرخصی در تاریخ 25/12/64 مجدداً عازم منطقه خود گردید. مطابق گواهی ستاد معراج شهداء در تاریخ 26/1/65 بدرجه رفیع شهادت نائل گردید و در تاریخ 13/2/65 به اینجانب صمد ناصری جهت تشییع شادروان تکاور شهید علیرضا ناصری از شیراز به زرقان خبر رسید. محل شهادت او در زبیدات عراق و بدست بعثیون عراقی بدرجه رفیع شهادت نائل گردید و در تاریخ 13/2/65 مراسم تشییع آن شهید تکاور به گلزار شهدای زرقان به بزرگواری مردم زرقان بخوبی انجام گردید. پدر گوید به گفتارم نگر از شوق - مریض عشق را نبود دوائی غیرجان دادن
از دفتر خاطرات تکاور شهید علیرضا ناصری
روزیکه پدرم مرا به مدرسه فرستاد با حال کودکی شنیدم که از قول پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله گفت: چنین گفت پیغمبر راستگوی - ز گهواره تا گور دانش بجوی
این سخن گهربار پیغمبر بزرگ را از جان و دل قبول کردم و مشغول تحصیل شدم ولی پیش از آنکه خواندن برایم مقدور باشد؛ از فقر که افتخار اولیا است جامه ای از تار و پود صبر بافتم و به سرخی رنگ آن ایمان آوردم و جامه را پوشیدن و چون سرتاپا عشق حسین داشتم شبی از شبهای عاشورای حسینی با دلی پریشان چشم گریان و سر به گریبان روی به بیابان نهادم که در گوشه ای مرا خواب در ربود و در عالم خواب ندائی از حق در مقام شهید شنیدم، ناگهان از خواب بیدار شدم و گفتم: شکر خدا که لطف خدا گشت یاورم- کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
گفتم خدایا اگر لایق در گاهم اول جهاد با نفس که جهاد اکبر است نصیبم فرما، تزکیه نفس نمودم و خود را از تمام آلایش ها و رنگها رها کردم تا خونم رنگین باشد و منتظر وعده خدا بودم به جهاد اصغر، چون وعده خدا را خلاف ندیدم. هم اکنون از دور و نزدیک مشاهده می کنم که در موج عظیم دریای الله اکبر غرق شده ام. روحش شاد و یادش گرامی
==========================================
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
و تو ای علی اکبر؛ چه زیبا به عهدی که با خدای خود بسته بودی وفا نمودی، تویی که درس ایثار و شهادت را در دانشگاه جبهه از استاد همیشه جاوید شهادت، حسین ابن علی (ع) فرا گرفته بودی و امتحان خود را با اهدای جان خود پس دادی، تویی که علی اکبر گونه در طریق حمایت از دین خدا به قلب لشکر کفر حمله ور گشتی و در راه دفاع از اسلام عزیز خاک و خون غلطیدی و با شهادت خود برگی دیگر از ایثار و فداکاری را بر اوراق خونین مکتب اسلام افزودی.
و ای شهید عزیز بشارتت باد که اکنون عزیزان همسنگرت، راه خونین تو و دیگر شهدای عزیز اسلام را تا فتح نهائی ادامه خواهند داد و به یاری خدا پرچم پر افتخار اسلام را بر فراز جهان به اهتزاز در خواهد آورد.
در هجدهم مهرماه سال 1345، در خانواده ای مذهبی و متدین ساکن شهرستان زرقان، کودکی دیده به جهان گشود که خانواده او بخاطر ارادت خاصی که به خاندان اهل بیت (ع)، خصوصاً حضرت علی اکبر(ع) داشتند نام این کودک را علی اکبر گذاشتند و بنا به عهد و نذری که با خدا داشتند، مدت سه سال لباس سفید برتن علی اکبر پوشاندند.
علی اکبر، در محیط مذهبی خانواده و تحت تعلیم و تربیت صحیح پرورش یافت و پس از طی دوران طفولیت، به همراه پدر به روستایی که محل کسب و کار او در آنجا بود رفت (دِرِیباد) و مدت دو سال از دوره تحصیلی ابتدایی را در دبستان روستا سپری نمود و سپس به زرقان بازگشت و تحصیلات خود را ادامه داد و در ایام تعطیلات نیز به روستا باز می گشت و در تأمین معاش خانواده به پدر کمک می کرد و در ضمن در جلسات مذهبی و کلاسهای آموزش قرآن که در مساجد برگزار می گردید، با جدیت شرکت می جست و در انجام فرائض دینی سخت کوشا بود.
علی اکبر تحصیلات خود را تا کلاس اول راهنمایی ادامه داد و از آن پس ترک تحصیل نمود و یکسره مشغول یاری پدر گردید.
با شروع قیام شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی، علی اکبر فعالانه در تظاهرات و راهپیمایی ها که برعلیه رژیم سلطه گر پهلوی انجام می گردید شرکت می کرد و پس از اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. او نیز دامنه فعالیتهای خود را گسترده تر کرد. او علاقه خاص به خواندن قرآن، داشت و این کتاب حیات بخش را با صدایی دلنشین قرائت می کرد و همچنین اقامه گوی نماز پرصلابت و دشمن شکن جمعه در زرقان بود.
با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زرقان، علی اکبر به همکاری با این نهاد جوشیده از بطن انقلاب پرداخت و جهت بالا بردن سطح آگاهیهای مذهبی و سیاسی، از مطالعه کتاب خوب و مفید نیز غافل نبود و در همین رابطه، کتابخانه ای با حدود دویست جلد کتاب در منزل تشکیل داده بود، که دوستانش نیز از این کتابخانه استفاده می کردند.
فعالیتهای علی اکبر همچنان ادامه داشت. تا اینکه جنگ تحمیلی صدام مزدور علیه ایران اسلامی آغاز شد، با شروع جنگ تحمیلی علی اکبر فعالیتهای خود را بیشتر کرد و چون علاقه زیادی به شرکت در جبهه و یاری اسلام داشت مدتی پس از آغاز جنگ، جهت اعزام به جبهه، در بسیج سپاه پاسداران ثبت نام نمود و پس از طی مراحل آموزشی در پادگان شهید دعائی، به تیپ امام سجاد (ع) منتقل گردیده و از آنجا به جبهه زبیدات اعزام شد، پس از پایان مأموریت به زرقان بازگشت و فعالیتهای پشت جبهه را از سرگرفت اما از آنجا که روحی ناآرام داشت و نمی توانست طاقت دوری از جبهه را داشته باشد، لذا در تیرماه 62 جهت اعزام، مجدداً نام نویسی نمود و این بار در جبهه عین خوش، مشغول نبرد با متجاوزین بعثی گردید و چندی بعد از ناحیه دست مجروح گشت و جهت مداوا به تهران اعزام شد. اما در طی این مدت از مجروحیت خود حتی خانواده را مطلع نساخت. پس از بهبودی به زرقان بازگشت و چندی بعد به عضویت گروه مقاومت والفجر در آمد و به حراست از خون شهدا پرداخت. اما پس از مدتی او که براستی دریافته بود، که جبهه بهترین مکان برای خودسازی و نزدیک شدن بخداست برای سومین بار جهت اعزام به جبهه ثبت نام کرد و به تیپ المهدی پیوست و سپس به جبهه جُفیر و پس از آن به طلائیه اعزام گردید.
آری علی اکبر که از کودکی غنچه های عشق به اسلام را در قلب پاک خود پرورش داده بود می رفت تا در مصاف با دشمنان اسلام، با خون پاک و مطهر خود، غنچه های عشق را شکوفا کند.
این شهید بزرگوار از نظر اخلاق وضعیت خوبی داشت و الگوی دیگران بود. او در برابر مشکلات و موانع استقامتی عجیب داشت و از هیچ مشکلی هراس نداشت.
علی اکبر در جبهه طلائیه مشغول مصاف با بعثیون بزدل بود او علی اکبر گونه ندای هل من ناصراً ینصرنی حسین ابن علی(ع) را از گلوی پیر جماران به گوش جان شنیده و به این ندای خونین لبیک گفته بود و خود را برای بالاترین مراحل جانبازی و ایثار آماده می کرد.
با آغاز عملیات افتخار آفرین خیبر، برادر شهید علی اکبر مقدم که با شور و علاقه خاص در این عملیات شرکت جسته بود. سرانجام در تاریخ 11/12/62 آخرین حجاب بین خود و خدا را نیز از میان برداشت و با نوشیدن شهد گوارای شهادت، با بال و پری خونین، به ملکوت اعلی پَر کشید و به وصال محبوب رسید و فرشتگان حق تعالی را بر سجده به پیکر بخون خفته خود که در منطقه عملیاتی بجای مانده و مشغول راز و نیازی عارفانه با خداست فراخواند.
وصیت نامه شهید علی اکبر مقدم
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بر منجی عالم بشریت حضرت صاحب الامر امام زمان (عج) و با سلام و درود بر نائب بر حقش بت شکن قرن بیستم امام خمینی و با سلام و درود بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی و خانواده های معظم آنها و با امید به پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و آزادی کربلا و قدس از زیر یوغ استعمارگان و نوکران شیطان بزرگ.
اینجانب علی اکبر مقدّم برحسب وظیفه شرعی و میهنی که دارم به جبهه های جنگ حق اعزام می شوم و می دانم که در این راه هزاران پیچ و خم جهت رسیدن به آرزوی دیرینه ام وجود دارد و کسی مرا اجبار به رفتن جبهه نکرده و خود مایل بوده ام و هستم که از سربازان حضرت حجت (عج) باشم و از خدا نیز می خواهم که مرا از سربازان او قرار دهد و از امت حزب ا. . . و شهید پرور زرقان می خواهم که تقوا را پیشه کنند و دست از دعا برای رهبر بر ندارند که نعمتی بزرگ است که خداوند بر ملّت ما ارزانی داشته است و نیز همه می دانیم که جنگ با صدام یزید متجاوز آخرین جنگ ما نیست و نخواهد بود و نیز از کلیه برادران می خواهم که این جنگ را تا نابودی کامل اربابان صدام یعنی استکبار جهانی ادامه دهند.
از همه برادران و خواهران می خواهم که راه شهیدان را ادامه دهند. مساجد را خالی نکنند دست از روحانیت مبارز و در خط امام بر ندارند که اگر دست از آنها برداشتند بدانند که دست برداشتن همان و شکست اسلام و زیر سلطه شیطان بزرگ رفتن نیز همان.
چند کلمه با پدر و مادر و برادر و خواهرانم:
و تو ای پدر اگر خدا خواست و شهادت نصیب این بنده حقیر شد در شهادت من گریه نکن و پیراهن سیاه به تن مکن بلکه خوشحال باش که فرزندی داشتی که توانست در راه اسلام خدمت کند و شهید شود و تو ای مادرم که سالها زحمت مرا کشیدی و مرا نیز بزرگ کردی اگر شهادت نصیب این فرزند گناهکارت شد همچون پدرم صبر داشته باش که خداوند صابران را دوست دارد.
و تو ای برادرم راه من را ادامه بده و موقعی که بزرگ شدی اسلحه مرا بردار و چنان به دشمنان داخلی و خارجی بفهمان که ما از شهادت نمی هراسیم و ما پیرو رهبرمان و سرورمان حسین ابن علی(ع) هستیم. شما ای خواهرانم حجابتان را رعایت کنید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است در برابر منافقین، خداوندا ما را از حساب دنیا واگذار و به حساب آخرت مشغول ساز تا پیش از آنکه در مادیّات غرق شویم به فردای قیامت و حیات جاودانه دل خوش سازیم.
===============================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء والصدیقین
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید ذبیح اله بانشی فرزند اله بخش در تاریخ 8/4/1342 در خانواده ای متوسط و مؤمن در روستای بانش بیضا از توابع سپیدان دیده به جهان گشود. او فرزند هفتم از بین ده برادر و خواهر بود. پدرش به شغل کشاورزی و دامداری اشتغال داشت و شهید از اوان کودکی در این امور به پدر و مادر و برادران کمک می کرد و راه کسب حلال را می آموخت. او دوران تحصیلات ابتدائی را در روستای زادگاهش پشت سر گذاشت و همیشه از استعداد و پشتکار خاصی برخوردار بود و آرزو داشت در بزرگی لباس مقدس نظامیگری را برای دفاع از مردم و میهن بپوشد. از آنجا که روستا تا پنجم ابتدائی بیشتر نداشت مجبور شد برای ادامه تحصیل به زرقان و شیراز برود و سختی دوری از خانواده و روستا را تحمل کند، به همین خاطر چند نفر از خانواده، ساکن زرقان شدند و هنوز در زرقان سکونت دارند.
سال ۱۳۵۷ که سال ورود ایشان به دوره دبیرستان بود مصادف شد با انقلاب بزرگ ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره) که نظام دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی را سرنگون کرد و نظام مقدس و نوپای جمهوری را بنیان گذاشت. انقلابی که جهان را تکان داد، ملتهای مسلمان را بیدار و آگاه ساخت و دست جهانخواران و غارتگران را از منابع اقتصادی ایران عزیز کوتاه کرد و از دیدگاه جهانیان به معجزه قرن بیستم مشهور شد. شهید در این دوران اگرچه نقش خاصی نداشت ولی به شخصیت امام خمینی و شهدا عشق می ورزید ، در مراسم مذهبی و انقلابی شرکت می کرد و در حد خود از آرمانهای اهلبیت و انقلاب اسلامی دفاع می کرد.
هنوز چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که فتنه ها و توطئه های دشمنان داخلی و خارجی شروع شد و جهانخوارانی که دستشان از منابع اقتصادی ایران کوتاه شده بود با آشوبهای خونین و بیرحمانه در مناطق مختلف از جمله کردستان و خوزستان تلاش داشتند انقلاب را ریشه کن و کشور بزرگ و ثروتمند و باستانی ایران را چند پاره کنند. در همین زمان بود که شهید ذبیح اله بانشی تصمیم گرفت برای دفاع از وطن و انقلاب اسلامی به ارتش بپیوندد و رسماً لباس دفاع از میهن را بپوشد. با این هدف شهید وارد کادر درجه داری ارتش شد و پس از گذراندن دوره های آموزشی به عضویت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و با درجه گروهبان دومی در یکی از واحدهای زرهی مشغول به خدمت شد.
ورود او به ارتش نیز مصادف شد با شروع جنگ تحمیلی در اول مهرماه ۱۳۵۹ که دشمن بعثی با حمایت بسیاری از کشورهای غربی و عربی مرزهای جنوب و غرب ایران را مورد تاخت و تاز وحشیانه قرار داد، صدها شهر و روستا را به خاک و خون کشید و هزاران هموطن ما را از شهر و دیار خود آواره کرد. صدام جنایتکار در این جنگ نابرابر قصد داشت در عرض یک هفته تهران را تصرف کند ولی وجود رزمندگان و شهیدان بزرگواری مثل شهید بانشی ها باعث شد رؤیای فتح یک هفته ای دشمن تبدیل به یک کابوس هشت ساله شود و حتی یک وجب از خاک پاک ایران در تصرف دشمن متجاوز باقی نمانَد.
نهایتاً رزمنده دلاور و دریادل ، شهید ذبیح اله بانشی که عاشق و شیدای حضرت سیدالشهدا و یاران باوفایش مخصوصاً حضرت ابوالفضل العباس بود در عملیات آزادسازی خرمشهر مظلوم شرکت کرد و دشمن که در خرمشهر شکست سختی از رزمندگان اسلام خورده بود دست به بمبارانهای وحشیانه در مناطق مختلف زد که در تاریخ ۱۳۶۱/۳/۲۷ شهید بانشی که راننده تانک بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در راه دفاع از دین و ناموس و میهن به شهادت رسید و به جمع عاشورائیان زمان پیوست.
لازم به ذکر است که پیکر مطهر این ارتشی قهرمان در گلزار شهدای دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد. پدر و مادر بزرگوار این شهید گرانقدر نیز پس از چندین سال از دنیا رفتند و در زادگاهشان روستای بانش بیضا دفن شدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی
منبع : نرم افزار بهانه پرواز، شهدای بانش
بازتایپ، ویرایش و انتشار : هدهد
به روایت برادر شهید : فیض اله بانشی
ذبیح اله روحش از قالبش زیادتر بود، هر وقت از مدرسه می آمد خوشحال بود و فریاد می کشید و زود سراغ کتابهایش میرفت. انگار از خانواده ما جدا بود، برای درس خواندن ذهن عجیبی داشت، معلمش همیشه به او چون شاگرد اول بود جایزه می داد.
وقتی برای درس خواندن به شیراز رفت برای اینکه اموراتش بگذرد روزنامه می فروخت و شبانه به مدرسه می رفت، دو کلاس از من بالاتر بود و چون من درسم ضعیف بود از من دیکته می گرفت ، بعضی درس ها را که یاد نمیگرفتم ناراحت میشد و می گفت تو چرا چیزی یاد نمی گیری؟
================
برادرم یک دوچرخه داشت با هم سوار میشدیم و به زمینهای کشاورزی مان سر می زدیم، بعضی وقتها هم با دوستانش به کوههای اطراف روستا رفته و چایی دم میکردیم و میخوردیم. وقتی از جایی می آمد و می دید کسی ناراحت است هر طور بود کاری می کرد که او را بخنداند با همه اقوام هم گرم بود به همه فامیل سر می زد و همیشه خنده رو بود به پدر و مادر زیاد احترام
می گذاشت.
============================
به روایت مادر شهید
ماه های محرم برای سینه زنی شبها به مسجد میرفت وقتی ماه محرم میشد مرحوم امیر حسین یکی از نوحه خوانهای قدیم (روستا) به خانه مان می آمد به خاطر علاقه ای که به نوحه داشت با التماس کتاب نوحه را میگرفت و تمرین نوحه می کرد. تاسوعا و عاشورا هم با مردم در سطح روستا به عزاداری می پرداخت .
بزرگتر که شد همیشه از عشق به جبهه صحبت می کرد هرچه پدرش می گفت تو کوچک هستی و سن و سالی نداری ! حالا به جبهه نرو! می گفت : می خواهم به جبهه بروم و اگر شهید بشوم راه امام حسین (ع) را رفته ام.
================
به روایت خواهر شهید
تقریبا دو ماه پیش از آنکه بنی صدر (اولین رئیس جمهور ) توسط مجلس بر کنار بشود به مرخصی آمد و عکس بنی صدر را که داخل خانه بود پاره کرد . ما گفتیم این کار را نکن!؟ گفت : شما این آدم را نمی شناسید تمام مناطقی را که ما در جنگ از دست داده ایم به خاطر خیانت های اوست.
===============
نقل قول از محمد رضا بانشی
وقتی در جهاد آبادان بود جوانی را دیدیم که همیشه با فرماندهان و بزرگان رفت آمد داشت بعد ما فهمیدم که او ذبیح اله است.
یکبار که به مرخصی آمده بود و به خانه اقوام سر زد به مادر می شهیدان ایرج و معراج بانشی گفته بود که من دوست دارم شهید بشوم وبالاخره به آرزویش هم رسید.
=============
به روایت برادر شهید : نصیب اله
وقتی آخرین بار میخواستیم از هم جدا شویم به من توصیه کرد که در ارتش خدمت کرده و به جبهه بروم.
====================
به روایت برادر شهید
بعضی وقت ها که بانش بود در پایگاه مقاومت نگهبانی می داد، موقع رفتن به جبهه چون پدر ابتدا مخالفت میکرد میگفت من به دلم افتاده باید بروم.. آخرین دیدار هم زمانی بود که با موتور قراضه ای که داشتیم و مرتب زنجیرش می افتاد با هزار زحمت او را به روستای کوشکک رامجرد، هفده کیلو متری بانش، بردم و از آنجا او سوار ماشین شد و رفت تا به آرزویش رسید.
وقتی هم زخمی میشود یکی از دوستانش به نام آقای خرد جنازه او را به عقب می آورد و گرنه جنازه اش به دست عراقیها می افتاد و به گفته یکی از دوستانش ذبیح اله پیش از شهادت مدام درخواست آب میکرد و از تشنگی فریاد می زد.
روحش شاد و یادش گرامی
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
جستجوی اسامی شهدا در سایت امام زادگان عشق
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار آیت اله عبودی
شهید آیت اله عبودی فرزند مرحوم شکراله و مرحومه حاجیه عفت ابراهیمی در روز اول بهمن ماه 1346 در روستای شیخ عبود بیضا به دنیا آمد. ایشان پسر اول خانواده بود. او دوران ابتدایی خود را در سال 1362 به پایان رساند و مشغول به کار جوشکاری شد و با توجه به اینکه پدرش اکثراً به عنوان نیروی بسبجی در جبهه ها بود، مسئولیت تأمین معاش و حفاظت از خانواده به عهده آیت الله افتاد.
تا سر انجام برای سربازی داوطلب شد و به گروهان ژاندارمری سپیدان برای اعزام به خدمت در سپاه پاسداران نام نویسی کرد و در تاریخ ۱۳۶۵/۶/۱۸ به خدمت سربازی اعزام گردید. مدت حضور او در جبهه جمعاً دو سال به طول انجامید.
شهید در اواخر خدمت سربازی و در آخرین مرخصی، نامزدی و عقد کرد ولی تقدیر خداوند حکیم و متعال چنین بود که او با شهادت تبدیل به یکی از امام زادگان عشق شود...
نهایتاً شهید آیت اله عبودی در آخرین روزهای جنگ تحمیلی و آخرین ایام خدمت مقدسش در جزیره مجنون در محاصره دشمن قرار گرفت و در تاریخ ۱۳۶۷/۴/۴ به شهادت رسید و پس از ۱۳ سال پیکر پاکش به وطن بازگشت و بر روی دستان پر مهر مردم تشییع و در زادگاهش، در گلزار مطهر شهدای شیخ عبود به خاک سپرده شد...
+++++
مادر گرامی شهید : آیت الله پسر اول من بود زمانی که ایشان به دنیا آمد او در نقابی پوشیده شده بود و بعد از زایمان زمانی که او شیر می خورد مدام به گلویش می پرید و امکان خفگی به او دست می داد. یک زمان وقتی برای آوردن آب به طرف چاه می رفتم یک سیدی بود که گفت ایشان حامله است و پسری در شکم دارد که به سلامتی زایمان می کند و او را به سن 17 و 18 سالگی می رساند و بعد یک جنگ می شود و او در جنگ کشته می شود.
++
او بچه ای خوب بود بسیار با ادب، خوش رو و خوش برخورد بود او به مدرسه رفت معلم هایش خیلی او را دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند و بعد از کلاس پنجم به بسیج رفت و بعد کارش جوشکاری بود و به مدت 5/2 سال در شلمچه مشغول بود و بعد از آن برای بار آخر که چندین ماه به مرخصی آمد برای او نامزدی کرده بودم و عروسی گرفتم زمانی که می خواست به مرخصی برود آمد و گفت مادر بلند شو رو به قبله بایست و 3 بار بگو مادر شیرم را حلال می کنم و بعد این را گفتم و او را به خدا سپردم و بعد رو به زنش کرد و گفت من می روم امکان دارد شهید شوم تو راه من را ادامه بده.
++
او گفت مادر من خواب خود را دیده ام من یا اسیر می شوم یا به شهادت می رسم. من گفتم خدا نکنه شهید و اسیر بشی و او گفت من برای افتخار تو و پدرم به جبهه می روم اصلاً ناراحت نشو. گفت مادر حالا فکر کن من هم مانده ام ده حلب روغن و ده کیسه برنج خورده ام. مردن با عزت بهتر است یا با ذلت؟ و بعد من در جوابش گفتم خدا هر چه بخواهد می شود.
+++
او حدود 13 سال مفقود الاثر شده بود. یک روز خواب دیدم یک جفت کبوتر روی دیوار خانه ای نشسته بود و به او گفتم من مسافر در راه دارم و ازش خبری ندارم و آن کبوتر در جوابم گفت من از او خبر دارم و گفتم یک نشانه ای بده که مطمئن بشوم و او 2 تا از بال هایش را جدا کرد و به من داد من آن را بر کنار چادر گره زدم و به پیش دایی اش رفتم.
+++
او در یک جزیره به نام مجنون در محاصره ی دشمن قرار گرفته بود و در همان جا هم به شهادت رسیده بود که یک نامه هم نوشته بود که متن نامه به این شرح بود: مادر من الان در جزیره ی مجنون هستم می دانم یا اسیر می شوم یا شهید. نگران من نباشید راه اسلام را ادامه بدهید..... ما به خیال اینکه ایشان اسیر شده اند زمانی که اُسرا را می آوردند تمام فامیل به انتظار او بودند که بعد خبر شهادتش را آوردند. (یک روز یک سیدی به خانواده ما گفته بود تا 40 روز دیگر خبر شهادت می رسد. در روز 39 بود که خبر شهادتش را آوردند در سال 78).
+++
هر وقت برایمان مشکلی پیش می آید سر مزارش می رویم مشکلمان حل می کند.
روحش شاد و یادش گرامی
+++++
مطالب ویرایش نشده :
اولین پسر از بین هفت فرزند
تا پنجم ابتدایی خواند
پدرش نانوا و آسیاب دار بود
پدرش چندین بار جبهه رفته بود و جانباز بود
سرباز بود، در مهندسی لشکر فجر خدمت میکرد، مدتی در جزیره مجنون محوردار بود، یعنی مسئول ایجاد و حفاظت از خاکریز و محور...
شهید آیت الله عبودی فردی با تقوا، با شخصیت، متین، ساکت، جدی، منظم، خوش قول، خوش اخلاق و بدون غل و غش بود.
پدرش هم قبل و بعد از شهادت فرزندش چندین بار به جبهه رفته بود.
++++++++++++++++
با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳
هوالجمیل
شهیدمحمدرضا مرادی نام پدر مراد علی تاریخ تولد17/5/1347 شغل: پاسدار مسئولیت در جبهه رزمنده محل شهادت دهلران
کیفیت شهادت از ناحیه سینه و گردن- تیر
تاریخ شهادت 20/4/1364
یگان اعزامی سپاه محل دفن شیراز- مرودشت زرقان
زندگینامه پاسدار شهید اسلام شهید محمد مرادی
عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کوار
شهید محمد مرادی در مورخه 20/5/1345 در خانواده ای مذهبی در هنگام اذان صبح دیده به جهان گشود. همزمان با تولد این شهید ایام سوگواری ماه صفر بود و خانواده طبق سنت و رسوم سفره نذری اهل بیت عصمت و طهارت داشتند.
شهید از همان اوائل کودکی همراه با پدر و مادر و برادران و خواهر خود که عشق و علاقه شدید به اهلبیت داشتند با عشق اهلبیت بزرگ شد. دوران ابتدائی را با موفقیت به پایان رساند سپس در مقطع راهنمائی ادامه تحصیل داد. همزمان با دوران راهنمائی تحصیلی ایشان انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و این شهید بزرگوار با آن سن کم همراه با برادران و دیگر دوستان خود در تظاهرات و راهپیمائی حضور مستمر داشت و پس از پایان دوره راهنمائی و ثبت نام در اول دبیرستان به ادامه تحصیل پرداخت با شروع جنگ تحمیلی وارد بسیج سپاه پاسداران شد و مشتاق حضور در کنار عاشقان جبهه و جنگ شد و علیرغم سن کم در مورخه 11/8/1360 در 15 سالگی عازم جبهه های غرب شد و پس از چندین ماه در تنگۀ حاجیان از ناحیۀ زانو و کف پا مجروح گردید و جهت مداوا و ادامه درمان به پشت جبهه بازگشت.
روح بزرگ این شهید در راه اعتلای تعالیم اسلام و انقلاب نظام در جسمش بزرگ نمائی میکرد و آرام و قرار نداشت و لذا با این اوصاف نتوانست خود را در شهر و زرق و برق دنیا ببیند و مجدداً عازم جبهه های حق علیه باطل شد و این بار به دیار خوزستان جنوب کشور عزیمت نمود و در بهار سال 61 همزمان با عملیات پیروزمندانه فتح المبین از طرف بسیج کوار در این عملیات شرکت نمود و از ناحیه کمر مجروح گردید. ایشان با توجه به علاقه شدید که به سپاه پاسداران داشت (که بنا به وصیت خودش که اظهار داشتند من سپاه و پاسداری را به عنوان یک هدف و وظیفه شرعی برگزیدم نه به عنوان یک شغل و کار) از سال 1362 به عضویت سپاه درآمد و مجدداً عازم جبهه های نور علیه ظلمت گردید. روح با عظمت و در خور تحسین این شهید سودای جبهه ها را در سر داشت. همزمان با عزیمت این شهید خبر شهادت محمود فهیمی پسرخاله ایشان به نامبرده رسید که دیگر تاب و توان این دنیای خاکی را نداشت و در راه اهداف مقدس نظام و دفاع از آرمانهای شهدا دیگر به شهر بر نگشت و در مناطق جنگی حضور مستمر داشت و در عملیات بدر در جزیره مجنون در سال 1363 شرکت نمود و بالاخره در سال 64 همراه با دیگر همرزمان و دوستانش در عملیات پیروزمندانه قدس 3 در منطقه میمه دهلران در مورخه 20/4/1364 با همرزم شهیدش احمد فهیمی پس از رشادتها و جانفشانی به درجه عظمای شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه اش که شهادت در راه خدا بود رسید و پس از 16 سال دوری از وطن جسم مطهرش همراه با هزار شهید گلگون کفن کربلاهای ایران در سراسر کشور تشییع و در مورخه 12/3/1380 همزمان با دوازدهمین سالگرد ارتحال ملکوتی امام راحل (ره) و در میان انبوه مشتاقان به شهید و شهادت و دوستان و همرزمانش بر روی دوش شیفتگان عشق و شهادت در شهرستان مرودشت تشییع و بنا به تأکید پدر و مادرشان در زرقان در جوار پاک دیگر شهدای زرقان و پیوستگان به معبود الی اله به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو و یادش گرامی باد
خانواده شهید
===================
پاسدار شهیدمحمد مرادی
نام پدرمرادعلی
تاریخ تولد:20/3/1345
شغل : پاسدار
مسئولیت در جبهه: فرمانده گروهان
محل شهادت...... دهلران
کیفیت شهادت از ناحیه سینه و گردن- تیر
تاریخ شهادت: 17/5/1347
یگان اعزامی سپاه مرودشت
محل دفن زرقان
=================================
هوالجمیل
وصیت نامه پاسدار شهید محمد مرادی
وَلا تَقولوا لِمَن یُقتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتٌ ۚ بَل أَحیاءٌ وَلٰکِن لا تَشعُرونَ - سوره مبارکه البقرة آیه ۱۵۴
و به آنها که در راه خدا کشته میشوند، مرده نگویید! بلکه آنان زندهاند، ولی شما نمیفهمید.
خدایا، بار پروردگارا، الها، رَبّا به ما چنان قدرت تفکر و درک عطا کن که بتوانیم خوب تو را بشناسیم و خوب تو را درک کنیم و خوب تو را ستایش کنیم.
من محمد مرادی فرزند مرادعلی – آگاهانه و بدون هیچ اجباری در این راه وارد شدم و به دلخواه این راه را پذیرفتم، راهی که با خونهای عزیزان شهید تکمیل شده است. راهی که ائمه و انبیا در آن رفتند و همگی خون خود را در این راه داده اند. راهی که انسانها وقتی به آن نگاه می کنند اگر خود را در آن نبینند باید به حال خود افسوس بخورند. این راه راه اسلام است و حال که من خود را شناخته ام و به خود آمدم می خواهم خودم را با این راه و هدف تطبیق دهم و اگر لیاقت داشته باشم به شهادت برسم.
من سپاه و پاسداری را به عنوان یک هدف و وظیفه شرعی برگزیدم نه به عنوان یک شغل و کار و به عنوان یک برادر کوچکتر از کلیه برادرانی که این لباس یعنی لباس سبز و خونین پاسداری را بر تن می کنند عاجزانه می خواهم که این لباس را وسیله بدانند برای رسیدن و تقرب پیدا کردن به درگاه خداوند تعالی که به یکی از شهدا در مورد لباس سبز سپاه می گوید برادران پاسدار بدانند که نخ نخ این لباس از قطرات خون شهدا بافته شده است.
و حال چند کلامی بصورت وصیت با خانواده و ملت غیور صحبت دارم.
روی سخنم با ملت غیور است: آفرین به شما پدران و مادران ایرانی که اینچنین فرزندان دلیری را در دامن پر محبت خود پروریدید و اینگونه راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل نموده اید. درود خداوند بر شما.
این حقیر از کلیه برادرانی که می توانند به جبهه اعزام شوند می خواهم که نگذارند اسلحه های شهدا بر زمین بماند و اسلحۀ شهدا را از زمین بر گیرند و از شرف و ناموس خود دفاع کنند و گوش به فرمان ولایت فقیه و ولی امر باشند انشاءا....
و حال ای پدر و مادر و ای شمایی که حق بزرگی بر گردن من دارید، درود خداوند بر شما و دیگر پدر و مادرانی که جوانان خود را فدای اسلام و جمهوری اسلام کرده اید. اجر شما با خداوند تبارک و تعالی.
پدر ای غمخوار من، ای مونس شبها و ای نگران من، ای دوست و یاور من، تو در حق من حقیر خیلی بزرگی کردی ولی چه افسوس که نمی توانم این همه خوبی را جبران کنم – بارها به جبهه آمدم و در هر بار که به تو گفتم می خواهم به جبهه بروم کلمۀ نه از دهان شما بیرون نیامد و مرا نا امید نکردی.
و حال تو ای مادر، کسی که فرزندانی چون من تربیت کردی و به اسلام و انقلاب اسلامی تقدیم نمودی درود بر تو و درود بر تمام زینب های زمان که اینچنین رشادتهایی از خود نشان داده و می دهید. هر وقت که خبر شهادت من را به تو دادند از تو خواهش می کنم که اول کاری که می کنی سجدۀ شکر به جا آوری و دستهایت را به سوی آسمان بلند کن و بگو ای خدا این قربانی را از من بپذیر.
از خداییم و به سوی او بر می گردیم چه بهتر که در راه و برای هدف مقدس اسلام به شهادت برسیم.
و شما ای دو برادر عزیز و گرامی، شمایی که با هم بزرگ شده ایم از شما تقاضا دارم که نگذارید اسلحۀ خونین من بر زمین به جای بماند.
برادرانم، فرزندانی تحویل جامعه دهید که امید آیندۀ این کشور باشند.
و تو ای خواهر عزیز، زینب گونه عمل کن.
ای ملت غیور و شهید پرور ایرانۀ ای ابر مردان تاریخ، ای شیران روز و ای زاهدان شب، ای پیکارگران خستگی ناپذیر از شما خواهش می کنم که همانطور که تا به حال پشتیبان انقلاب بوده اید باز هم با همان قدرت مبارزه را ادامه دهید تا تمامی این ابر جنایتکارها را به سزای اعمالشان برسانید.
خدایا، بار پروردگارا، به ما چنان قدرتی عطا بفرما که در راه تو یک قدم عقب بر نداریم. انشاءا....
==================================
صفحه شهید محمود فهیمی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید محمد مرادی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید احمد فهیمی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید دکتر حاج حسین فهیمی در سایت امام زادگان عشق
نیازها و کمبودهای سایت امام زادگان عشق
از این شهیدان بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم عکسها، خاطرات و مطالب مربوط به این شهدای بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 (صادقی) در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
از شهدا سخن گفتن سخت و دشوار است و سخن از مردانگی و رشادت این مردان بزرگ بسیار است و زبان قاصر در بیان فضیلتها و ویژگیهای آن مردان بزرگ است.
شهید شمشاد خسروی فرزند سروعلی متولد سال 1331 در خانواده ای مذهبی و معتقد به دین مبین اسلام به دنیا آمد و از همان اوان زندگی بشارت آینده ای روشن در چهرۀ نورانی وی مشاهده میشد.
همزمان با رشد جسمی روح این بزرگمرد نیز رشد و نمو می کرد و به درجات بالاتر معنوی دست پیدا می نمود. ایشان روحیه ای لطیف داشت و با تمام دوستان و همکاران خود بسیار مهربان و متواضع بود که نشان از پرورش روح او در سایه اخلاق اسلامی و سیره اهلبیت داشت.
به این طریق آن شهید گرامی به زندگی شرافتمندانه خود ادامه می داد و به سوی مدارج بالای انسانیت یعنی شهادت و جهاد رهسپار بود. ایشان پس از ازدواج دارای سه فرزند دختر و سه فرزند پسر شدند و در راه امرار معاش خانواده و همچنین تولید خودکفائی جامعه اسلامی در پالایشگاه شیراز مشغول به کار شدند و با به دست آوردن نان حلال و دسترنج حلال فرزندان خود را جهت خدمت به اسلام و انقلاب پرورش می دادند که بار دیگر دست جلادان جنایتکار از آستین صدام و صدامیان بیرون آمد و نامردانه با هواپیماهای جنگی خود به شهرهای میهن اسلامی مان حمله ور شدند و مردم بی دفاع را در خانه و کاشانه و محل های کار و بیمارستانها به خاک و خون کشیدند و در این میان از اهدافی که این دژخیمان زمان در این بمبارانهای هوائی داشتند یکی این بود که تأسیسات زیربنائی جامعه که به اقتصاد کشور کمک شایانی میکرد را از بین ببرند و یکی از این اهداف تأسیسات نفتی ایران بود که پالایشگاه شیراز جزء برنامه بمباران هوائی شان بود و بدیهی بود که کار کردن در چنان تأسیسات مهمی که آماج حملات دشمن بود کمتر از حضور در خطوط مقدم نبرد نبود همانگونه که بارها شهادت کارکنان شرکت نفت را در پی داشت.
در همین راستا پالایشگاه شیراز هم در تاریخ 6/8/1366 مورد هجوم هواپیماهای دشمن متجاوز قرار گرفت و تعدادی از کارکنان مجروح و چند نفر شهید شدند که شهید ابوالحسن شکرگزار و شهید شمشاد خسروی از شهر شیهد پرور زرقان جزو شهدا بودند.
آری اینان شهدای سنگر تولید وخودکفائی هستند و در این راه منتخب دست الهی شدند و از میان جامعه گلچین شده و به سوی حق پرواز کردند و خداوند ایشان را همانند شهدای سنگرهای دفاع در جبهه ها بر سر سفرۀ خود مینشاند و تا قیام قیامت به آنها روزی خواهد داد. ان شاء الله
روحشان شاد و یادشان گرامی
جنگ تحمیلی 8 ساله در حالی اتفاق افتاد که تنها 19 ماه از پیروزی انقلاب اسلامی میگذشت. صدام حسین رییسجمهوری وقت عراق چند روز پیش از این اقدام، پیمان 1975 الجزایر را در برابر دوربینهای تلویزیون بغداد پاره کرد و در نطقی با تأکید بر مالکیت مطلق کشورش بر اروندرود که آن را شط العرب مینامید و طرح این ادعا که جزایر سهگانه ایران به اعراب تعلق دارد، همزمان جنگ زمینی، هوایی و دریایی علیه ایران را آغاز کرد.
علی رغم اینکه در حقوق بین الملل، گلوله باران و بمباران مناطق مسکونی ممنوع اعلام شده است امّا رژیم عراق در طول 8 سال جنگ، بارها از این شیوه برای پیشبرد استراتژی نظامی و سیاسی خود استفاده کرد.
حملات هوایی که بعدها به جنگ شهرها مشهور شد تا آخرین ساعات جنگ ادامه پیدا کرد. برای اولین بار اخبار ساعت 2 بعدازظهر روز 31 شهریور سال 1359، خبر بمباران فرودگاه مهرآباد را مخابره کرد و در آخرین مورد آن مقارن ساعت 11 و 20 روز چهارشنبه 14 اردیبشهت ماه سال 67 بود که پالایشگاه و پتروشیمی شهر شیراز توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
از شهید بزرگوار شمشاد خسروی اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید عبدالرسول ستوده فرزند عبدالرحیم در اسفند ماه سال 1344 در خانواده ای مستضعف و مؤمن در محل حید زرقان متولد شد. دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و زمانی که به سن 5 سالگی رسید منزل مسکونیشان به روستای آب باریک انتقال یافت. دوران دبستان را با وجود دوری راه و مشقات فراوان در مدرسه مهرداد زرقان طی کرد و سپس به مدرسه راهنمایی قدم نهاد و اما پس از پایان اول راهنمایی تحصیل را رها کرد و در امر زراعت و کشاورزی به کمک پدر شتافت. از همان کودکی با احکام و دستورات اسلام آشنا گردید و زمانی که انقلاب اسلامی ایران، دوران اوجگیری خود را طی می نمود خانواده وی مجدداً به زرقان بازگشتند و در آنجا سکنی گزیدند. شهید ستوده با وجود سن کمی که داشت در تظاهراتها و راهپیمائیها شرکت می کرد و عشق فراوانی به امام امت داشت شهید ستوده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ تحمیلی همواره در صدد بود تا در جبهه حضور پیدا کند و بالاخره در تاریخ 1/10/63 به حوزه نظام وظیفه مراجعه کرده و دفترچه آماده به خدمت خود را دریافت می کند و در تاریخ 18/3/63 جهت طی نمودن دوران آموزشی به پادگان لویزان اعزام می شود. فعالیت و نظم او در دوران آموزشی باعث می شود که او را تشویق کنند پس از پایان دوره آموزشی به لشکر 21 حمزه منتقل و در مناطق عملیاتی شلمچه به دفاع از حریم جمهوری اسلامی می پردازد. با پشتکاری که در منطقه عملیاتی نشان می دهد مورد تشویق مسئولین لشکر قرار می گیرد و او را به مرخصی می فرستند. در آخرین مرتبه ای که به مرخصی می آید دچار بیماری نسبتاً شدید می گردد و در جواب خانواده اش که او را به استراحت توصیه می کردند می گفت مگر نمی دانید که امام امت دستور فرموده اند که لحظه ای جبهه ها را خالی نگذارید حال با این وجود چگونه می توانم اینجا بمانم. پس از بازگشت از آخرین مرخصی پس از حدود 15 ماه حضور مداوم در جبهه های نبرد در تاریخ 10/3/65 مطابق با بیست و یکم ماه مبارک رمضان همزمان با سالروز شهادت حضرت علی(ع) در حین جابجایی گروهان مجروح میگردد و به بیمارستان اهواز منتقل می شود و در تاریخ 14/3/65 ندای حق را لبیک گفته و به لقاء الله می پیوندد. روحش شاد و یادش گرامی
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
هوالجمیل
شهید گرانقدری که مدتی به عنوان گمنام مهمان پارک آزادگان زرقان بود و در تفحص اخیر شناسائی شد.
روحش شاد و یادش گرامی
===============================================
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید سید حسن ساجدی منش فرزند سید هدایت در دهم اسفند 1345 در روستای گرم آباد در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. سید حسن از همان کودکی به به نماز و مسائل دینی اهمیت زیادی میداد و به گفتۀ مادرش همیشه به پیشواز ماه مبارک رمضان می رفته و روزه مستحبی می گرفته است.
سید حسن عشق و بصیرت و درک بالائی داشت و در اکثر فعالیتهای مسجد و مدرسه و جامعه فعال بود به عنوان مثال در پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در 22 بهمن سال 1357 سید حسن و دوستانش عکس امام را بالای وانت گذاشته بودند و دور روستا گشت می زدند و تکبیر الله اکبر سر می دادند، در آزاد سازی خرمشهر در سال 1361 نیز همین کار همراه با پخش شیرینی انجام می دادند سید حسن تحصیلات ابتدائی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به مرودشت رفت و در مدرسه شهید شبانپور فعلی دوران راهنمائی را به پایان رساند و در پایان دوره ایشان به فرمان رهبر کبیر انقلاب لبیک گفته و برای دفاع از شرف و خاک و ناموس وطن راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. سید حسن پس از گذراندن دوره آموزشی در کازرون به خط مقدم اعزام می شود و پس از 9 ماه نبرد با بعثیون متجاوز سرانجام در تاریخ 30/4/1364 در حالیکه بیسیمچی فرمانده گردان سردار شهید ولی نوری بود همراه با بسیجی شهید نجات چراغی و تعدادی دیگر از رزمندگان اسلام در منطقۀ دهلران به محاصره دشمن در می آیند و مفقودالاثر می شوند. در سال 1368 پیکر پاک شهید نجات چراغی پیدا و به خاک سپرده شد. طبق شواهد و عکسهای موجود در بنیاد شهید که در همان موقع از تلویزیون عراق گرفته شده مشخص بود که سید حسن در عملیات قدس 3 به اسارت نیروهای عراقی درآمده و در اسارت به شهادت رسیده است. بعد از سقوط دولت بعثی عراق و اعدام صدام وحشی و دیکتاتور ، بنیاد شهید شهیدان زیادقلی غلامی و سید حسن ساجدی منش را شهید اعلام کرد و سنگ یادبودی در گلزار شهدای روستای گرم آبد به یاد آنها نصب گردید. در سال 1390 بقایای پیکر دو شهید گمنام در پارک آزادگان زرقان دفن می شود که تبدیل به زیارتگاه مردم می گردد که بعدها از طریق آزمایش DNA مشخص می شود که شهید سیدحسن ساجدی منش و شهید علیشیر بویراحمدی هستند که مراتب از طریق رسانه ها اعلام می گردد و خانواده های محترمشان به زرقان می آیند و با توجه به علاقه و ارادت مردم زرقان به این شهدای گرانقدر و مظلوم رضایت می دهند که مزار مطهر آنها در زرقان باقی بماند.
روحشان شاد و یادشان گرامی
شهید سیدحسن ساجدی منش فرزند سیدهدایت، شماره شناسنامه915 ، تاریخ تولد10/12/1345 محل تولد: فارس-مرودشت-روستای گرم آباد، میزان تحصیلات سوم راهنمایی، شغل:دانش آموز، مسئولیت در جبهه بی سیم چی، محل شهادت : دهلران ، تاریخ شهادت20/4/1364 یگان اعزامی بسیج / به عنوان نیروی بسیجی به جنگ اعزام و در عملیات قدس3 و در منطقه عملیاتی دهلران به شهادت رسیده است. شهید ساجدی منش از طریق DNA شناسایی شده است. این شهید بزرگوار به عنوان شهید گمنام در تاریخ 7/4/1390 مصادف با شهادت امام موسی کاظم(ع) در شهر زرقان فارس تشییع و به خاک سپرده شده بود. .
امداد شهید در رؤیا
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش، خواهری تماس گرفت و گفت شهیدی به نام سید حسین ساجدی دارید، گفتم نه گفت ولی نامش در سایت شماست و تلفن شما هم از آنجا گرفته ام، گفتم بله گفت میشه درباره اش کمی توضیح بدین، گفتم بله، با افتخار. . . . و داستان شهدای گمنام زرقان را برایش توضیح دادم و گفتم که دو شهید گمنام چندین سال پیش در پارک آزادگان زرقان دفن شدند که اخیراً از طریق آزمایش دی ان اِ شناسائی شده اند و به خانواده های آنها اطلاع داده شده و مراسم متعددی هم برای آنها گرفته شده، گفت: ممکنه با خانواده اش صحبت کنم، لهجه اش کمی آذری بود و فهمیدم باید رازی در کار باشد، گفتم خانواده محترم این شهید در شهر ما زندگی نمی کنند ولی حتماً تلفنشان را پیدا میکنم و برایت میفرستم ولی ممکنه بگید شما این شهید را از کجا می شناسید؟ با گریه گفت: من هیچ شناختی از او ندارم ولی در خواب او را دیده ام و از او تقاضای شفا و گره گشائی کرده ام که الحمدالله بهتر شده ام، نامش را هم خودش به من گفته، به همین خاطر دنبال اسمش در اینترنت گشتم که سایت شما بالا آمد و تا عکس او را دیدم شناختم چونکه او را با همین قیافه و همین پیشانی بند در خواب دیده بودم و چون شماره تلفن شما در سایت بود مزاحم شدم تا ببینم شهر شما کجاست و این شهید کیست و اگر ممکن باشد با خانواده اش صحبت کنم و اطلاعات بیشتری بگیرم. . . . این اولین باری نبود که بخاطر راه اندازی این سایت و خدمتگزاری در آن با اسراری در مورد شهدای گرانقدرمان مواجه میشدم، این بار هم متوجه شدم که با راز مهم و بزرگی مواجه هستم و عنایات شهدا دوباره شامل حالم شده است. . . .
به هر حال با کمک سپاه و بنیاد شهید با خانواده اش تماس گرفتم و تمام موضوع را توضیح دادم و خواهش کردم اگر ممکن است با اقوام و آشنایان روز پنجشنبه به مزار شهدای گمنام زرقان بیایند تا هم مصاحبه کنیم و هم ارتباطشان را با آن بانوی آذربایجانی برقرار سازیم. . . . و بالاخره این کار با حضور خانواده محترم شهیدان سید حسن ساجدی منش و شهید علیشیر بویر احمدی و ارادتمندان اهلبیت و شهدا در خرداد 99 به اجرا در آمد. در این جلسه و جلسه دیگری که در زادگاه شهید، روستای گرم آباد داشتیم، فیلمبرداری نیز انجام شد و مکالمات تلفنی آن بانو و خانواده شهید ساجدی منش با اجازه طرفین ضبط گردید و قرار شد فیلم مستندی در رابطه با این موضوع مهم ساخته شود که متأسفانه به دلایل متعددی از جمله کرونا تاکنون ساخته نشده و امیدواریم به برکت خون شهدا و این شهید گرانقدر همه مشکلات حل شود و حوائج خوانندگان و ملتمسین دعا برآورده به خیر گردد و این فیلم و فیلم مستند شهید بویراحمدی هم ساخته شود و شهید سوم این آرامگاه نیز شناسائی گردد و خانواده اش بعد از سی چهل سال چشم انتظاری به آرامش برسند. انشاءالله
اما یک نکته مهم دیگر: در کشور عزیزمان ایران، و بر اساس سایت رسمی شهدا، شهیدی به نام سید حسین ساجدی منش وجود ندارد، بلکه به نام سید حسن ساجدی منش وجود دارد که همین شهید عزیز است، در سایت ما هم در صفحه مخصوص به این شهید هر دو نام ذکر شده، حسین در تیتر صفحه و حسن در متن آن، به همین خاطر هم آن خانم آذری که نام سید حسین را در خواب شنیده همان را جستجو کرده و به تنها سایت ممکن که سایت ما بوده رسیده و اگر با نام حسن جستجو کرده بود به دهها سایت می رسید که شاید در انتخاب آنها سر در گم می ماند لذا سر راست ترین نشانی برای رسیدن به سرپل ارتباطی با خانواده شهید فقط سایت ما بوده که اشتباهاً نام شریف او را در تیتر صفحه، حسین، نوشته بودیم و به خاطر ماندگار شدن حلاوت و لذت این عنایت و کرامت خاص شهدا، ما هم عنوان را اصلاح نکردیم و فقط نام سید حسن را به ادامه آن افزودیم. امید است در دنیا و آخرت مشمول عنایات و کرامات خاص این شهید و بقیه شهدا و بخصوص سرور و سالارشان حضرت سیدالشهدا قرار گیریم. انشاءالله
با تشکر از دوست و سرور گرامی جناب آقای محمد حسین قاسمی
=======================================
مطالب مهم دیگری نیز در این رابطه وجود دارد که به یاری خداوند متعال و مساعدت خانواده محترم شهید درج خواهد شد. یا علی / هفته بسیج 1399
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید علیشیر بویر احمدی
دوست دارم در میان شهادت ها مفقودالاثر شوم
**************
بسم رب الشهداء و الصدیقین
دوست دارم در میان شهادت ها مفقودالاثر شوم. شهید بویر احمدی
در سال 1390 بقایای پیکر دو شهید گمنام در پارک آزادگان زرقان دفن می شود که تبدیل به زیارتگاه مردم می گردد که بعدها از طریق آزمایش DNA مشخص می شود که یکی از آنها شهید سیدحسن ساجدی منش و دیگری شهید علیشیر بویراحمدی هستند که مراتب از طریق رسانه ها اعلام می گردد و خانواده های محترمشان به زرقان می آیند و با توجه به علاقه و ارادت مردم زرقان به این شهدای گرانقدر و مظلوم رضایت می دهند که مزار مطهر آنها در زرقان باقی بماند.
روحشان شاد و یادشان گرامی
شهید علیشیر بویر احمدی فرزند جمشید در سال 1346 در روستای جوزار جاوید از توابع شهرستان نورآباد ممسنی در خانواده ای مذهبی تولد شد. او فرزند اول خانواده بود و خداوند بعد از او هفت خواهر و دو برادر به آنها عطا کرد. پدرش در روستا به کشاورزی و دامداری اشتغال داشت و شهید از همان کودکی به پدر و مادرش کمک میکرد.
شهید دوران تحصیلات ابتدائی را به جز کلاس دوم که به همراه عمویش که معلم عشایری بود در استان ایلام گذراند و مابقی را در مدرسۀ ابتدائی جوزار که بعدها به نام شهید مجید کرمی نامگذاری شد با موفقیت پشت سر گذاشت، دوران راهنمائی را نیز در مدرسه راهنمائی شهید بیژن کرمی جوزار بَکش به تحصیل مشغول شد.
دوران نوجوانی شهید علیشیر بویر احمدی مصادف شد با وقوع انقلاب اسلامی. . . . . و با آغاز جنگ تحمیلی فعالیت او در پایگاه مقاومت و رزمایش های بسیج دو چندان شد. او طی چند مرحله عازم جبهه شد که در مرحلۀ آخرین به عنوان امدادگر عملیات قدس 3 در جبهه میمک در گردان امام حسن مجتبی (ع) لشکر 19 فجر شرکت کرد و سرانجام در سحرگاه 20/4/1364 دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید و جسدش پشت میدان مین جا ماند.
وقتی خبر شهادتش به اطلاع خانواده رسید یکی از همرزمانش به نام محمد کُهمره که بعد از مدتی شهید شد تعریف می کرد وقتی لحظۀ شروع عملیات علیشیر را در آغوش گرفتم تا به عنوان آخرین وداع از او حلالیت بطلبم گفت محمد جان خواستم به تو بگویم پاهای من روی مین قطع می شود و مفقود میشوم و یکی دیگر از هم محلی ها و همرزمانش به نام مختار حیدری که هم اکنون بازنشسته است اظهار نمود وقتی در این عملیات زخمی شدم و از درد به خود می پیچیدم سایه ای را بالای سرم احساس کردم دیدم علیشیر است، او به من روحیه داد و گفت: نگران نباش تا من زنده هستم نمی گذارم ذره ای از پیکرت در خاک دشمن بماند و مرا به پشت خط انتقال دادند که متأسفانه او شهید شد.
وقتی شهیدی را در روستا تشییع می کردند حال و هوای خاصی به او دست می داد به گونه ای که سر از پا نمی شناخت.
قبل از آخرین اعزامش به جبهه وصیت نامه ای در دو صفحه تنظیم و آن را به دیوار سالن پذیرائی عموی خود چسبانده بود که در متن آن نوشته بود: «من دوست دارم در میان انواع شهادتها مفقودالاثر شوم» که سرانجام به آرزوی دیرینۀ خود نائل گردید.
روحش شاد و یادش گرامی
28/12/1399
==================================================
شهید علیشیر بویر احمدی، هفت خواهر و یک برادر دارد که همگی ازدواج کرده اند و یکی از خواهران ایشان از دنیا رفته است.
با تشکر از عموی بزرگوار شهید حاج کیهان بویراحمدی
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
صفحه شهید سید حسین ساجدی منش در سایت امام زادگان عشق
روحشان شاد و یادشان گرامی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید ابراهیم زارع/ قاسم علی/1343/ رحمت آباد /26/12/1363 / بسیج/ شلمچه / گلزار شهدای رحمت آباد
هید ابراهیم زارع در سال 1343 در خانواده ای مذهبی و کم بضاعت و پر جمعیت در روستای مذهبی و ولایتمدار رحمت آباد کربال دیده به جهان گشود. شغل پدرش کشاورزی و دامداری بود و مادرش علاوه بر کارهای خانه و تربیت فرزندان به همسرش نیز در کارهای مزرعه و دامداری کمک می کرد و ابراهیم که از بین 7 برادر و 3 خواهر، فرزند هشتم خانواده بود از همان طفولیت با کار و مسئولیتهای خانوادگی آشنا شد و مفهوم اتحاد و همدلی را با تمام وجود درک کرد. او دوران تحصیل ابتدائی و راهنمائی را در رحمت آباد و شهر داریون گذراند و سپس مشغول به کار کشاورزی در کنار پدر و برادرانش شد، در همین زمان انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و فصل جدیدی در زندگی پر افتخار شهید ابراهیم زارع گشود.
شهید از همان آغاز تا آنجا که می توانست در تظاهراتهای شهرهای اطراف شرکت می کرد و کارهای فرهنگی انجام میداد و پس از پیروزی انقلاب به شرکت در مراسم ومجالس مذهبی به پاسداری از دستاوردهای انقلاب می پرداخت و در کارهای مسجد امام جعفر صادق (ع) و بسیج و گروه مقاومت امام علی پیشقدم بود. چیزی نگذشت که جنگ تحمیلی هم علیه ایران شروع شد و دشمن متجاوز بعثی با کمک اربابان جنایتکار بین المللی خود و با همکاری بسیاری از کشورهای عربی و غربی به خاک ایران حمله کرد و کشور عزیز ما را مورد تاخت و تاز وحشیانه خود قرار داد و هدفش این بود که در یک هفته تهران را به تصرف در آورد و انقلاب را سرنگون کند ولی شیرمردان ایران زمین و دلاورانی مثل شهید ابراهیم زارع از اقصی نقاط کشور به سوی جبهه ها سرازیر شدند و دشمن بعثی را هشت سال زمینگیر و سرکوب کردند.
ابراهیم اولین بار به عنوان بسیجی راهی جبهه های نبرد شد و علیرغم اینکه دارای کار بود و مادرش اصرار داشت که برای او همسر بگیرد ولی نتوانست حضور دشمن را تحمل کند و با توجه به اینکه بسیار با غیرت و شجاع بود از کار و زندگی دست کشید و در سال 1362 سبکبال به جبهه نبرد پر گشود و چندین ماه در ارتفاعات مهاباد در غرب کشور به دفاع از دین و وطن و ناموس کشور پرداخت و پس از اتمام مأموریت به روستا بازگشت، در همین زمان اصرار خانواده برای ازدواج او زیاد شد و شهید می گفت تا وطنم درگیر جنگ باشد من نمی توانم حضور دشمن را در خاک خود تحمل کنم و مگر خون من رنگین تر از آنهائی است که دارند برای دفاع از نانوس ما با دشمن می جنگند؟
پس از مدتی به عنوان سرباز مجدداً وارد خدمت شد و بخاطر بدن ورزیده و مهارتهای رزمی و تجارب دفاعی به ارتش قهرمان ایران پیوست و به عضویت نیروی مخصوص کلاه سبزهای تکاوری لشکر 23 نوحد درآمد و یکسال و نیم در مناطق مختلف خدمت نمود، نهایتاً در عملیات بدر شرکت کرد که در مرحلۀ دوم این عملیات در اواخر اسفند 1363 که در منطقۀ شمال- غرب روخانه دجله هِلی بُرد شده بودند بخاطر شرایط بسیار سختی که برای نیروهای ما فراهم شده بود ابتدا به اسارت نیروهای بعثی درآمد و پس از آن نیز غریبانه به شهادت رسیده بود و هنوز مفقودلاثر می باشد.
چندین سال قبل فیلمی از اسارت او در حالیکه دستش از پشت بسته بودند در سپاه خرامه نشان دادند و از مادرش آزمایش دی ان ای گرفتند، در سال گذشته از طریق بنیاد شهید خبر دادند که احتمالا بقایای پیکر او شناسائی شده ولی دیگر خبری نشد.
پدر شهید مرحوم حاج قاسمعلی زارع حدود سی سال پیش، یعنی پس از شهادت فرزندش از دنیا رفت و مادرش مرحومه قمیس. . . . که سالها داغ جوان رعنایش را به دل داشت در چند سال گذشته جان به جان آفرین تسلیم کرد وبه دیدار فرزند غریب و شهید و گمنامش رفت.
روحشان شاد و یادشان گرامی
=============================
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
به نقل از سایت بسیج هترمندان فارس
آشنایی با شهید محمد خلیل فرزدقی
شهید محمد فرزدقی به سال 1340 در شیراز در خانواده مذهبی متولد شد و در12فروردین ماه سال64 ، در جزیره مجنون هدف قرار گرفته و به شهادت رسید.
بسیج هنرمندان فارس- شهید محمد فرزدقی به سال 1340 در شیراز در خانواده مذهبی متولد شد و در12فروردین ماه سال64 در جزیره مجنون به شهادت رسید .
شهید محمد خلیل فرزدقی فرزند حاج ابوالقاسم در سال 1340 در شیراز در خانواده مذهبی متولد شد. او در همان اوان کودکی به همراه پدر به تحصیل و تدریس قرآن کریم پرداخت . او مدرک دیپلم خود را در سال 57 گرفته و در طول انقلاب به ویژه در سالهای 55 و 56 فعالیت های بی نظیری داشت . بعد از انقلاب به عنوان پاسدار رسمی در نظام اسلامی به دفاع پرداخت و به صدا و سیما مأمور شد و پس از مدتی به فرماندهی گردان رسید و در عملیات های فراوانی شرکت نمود و سرانجام در مصاف با دشمنان اسلام در تاریخ 12/1/64 در جزیره مجنون به شهادت رسید.
درباره شهید از نظر برادرشان:
از هفت سالگی با مسائل دینی آشنایی داشت . اخلاقی اسلامی و خداپسندانه در برابر دوستان ، آشنایان و فامیل از خود نشان می داد . از همان دوران پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایشان به عنوان پاسدار ، هر جوانی را که می توانست جذب می کرد ، وی یک شم طلبگی داشتند زیرا هر کس می توانست به وی مراجعه و مسائل دینی را از ایشان بپرسد . به افراد انقلابی از جمله آیت الله طالقانی ، شهید مطهری ، شهید دستغیب و آقای قرائتی علاقه فراوانی داشت . با شروع جنگ تحمیلی فعالیت هایش شدت گرفت . وی یکی از پیشگامان بسیج دانش آموزی و دانشجویی حداقل در شهر شیراز بودند و برای حفظ آرمان ها و ارزش های انقلاب و جنگ از دل و جان مایه می گذاشت . تمام هم و غمش جبهه بود ، تاب و قرار ماندن نداشت .
====================================
شهید محمد خلیل فرزدقی؛ رزمنده ای که با لباس دامادی شهید شد
گفت : می دانی چه لباسی ازهمه مرتب تر و زیباتراست،لباس دامادی،
با لبخند شهدا
به یاد شب زنده داری های شهدا…
نوشته شهید حبیب روزی طلب در وصف شهید حسام فرزدقی…
به نقل از سایت ستایش – ستاد مردمی یادواره شهدای استان فارس
حسام عزیزم من چگونه با تو سخن بگویم. حسام عزیز، از همان اولی که با تو در اتحادیه آشنا شدم و جوش و خروش و مقاومت و خستگی ناپذیریت را در اداره کردن اردوهای جهاد سازندگی اتحادیه مشاهده کردم مجذوبت شدم و در پیش تو احساس حقارت کردم.
حسام عزیز از همان شبی که دو تایی در اتحادیه با هم نماز شب خواندیم و در نماز گریه امانت نمی داد و نفست به شماره افتاده بود پیش تو احساس حقارت کردم.
در رکوع های طولانیت و سبحان ربی العظیم و بحمده گفتن هایت و درک عظمت خدا و منزه بودن او را به من القا کردنت، احساس حقارت کردم. در سجده های توأم با گریه ات که نزدیکترین حالت را با خدای خود داشتی من احساس حقارت کردم. آخر من در اصول کافی در حدیثی از امام صادق (ع) خوانده بودم که نزدیکترین حالت بنده به خدای متعال وقتی است که در سجده بگرید. این را “لفظاً” می دانستم، در حد ” دانستن” اما تو عملاً اینگونه بودی. خاک بر سرم، همه آن چیزهایی را که می گفتم و بچه ها از روی بزرگواری خودشان اسم اخلاق! روی آن می گذاشتند همه اش لفظی بود. خدا مرا ببخشد. آنها که می شنیده اند برایم طلب آمرزش کنند و روز قیامت دستم را بگیرند که در قیامت عده ای در بهشت اند و به عده ای دیگر که در آتش جهنم می سوزند رو کرده و می گویند شما که خیلی چیزها می گفتید و شما باعث به اینجا آمدن ما شدید چرا وضعتان این گونه است و در جــواب می شنوند که می گفتیم و خود عمل نمی کردیم.
بله حسام عزیز، تو در سجده های طولانیت می گریستی و وقتی که شروع به خواندن مناجات های خمس عشر در بین نمــــاز می کردیم، تو به خـــود می پیچیدی، وقتی که با هم و هم صدا و هم آوا می گفتیم « إِلٰهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى ، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْکَ لِباسَ مَسْکَنَتِى ، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى ، فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْکَ ».
ناله ات اوج می گرفت. ترجمه اش را هم می خواندیم. یادت هست: خدایا خطاها لباس خواری بر من پوشانده… و جنایت های عظیم( گناهان بزرگم) قلب مرا میرانده است. پس زنده کن آن را به وسیله این بازگشتی که به تو کرده ایم، به خاطر این رو آوردنمان به تو، ای امید و آرزوی من، ای که فقط به او در خواست می کنم، به عزتت قسم که برای گناهانم غیر از تو بخشنده ای نمی یابم « ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواکَ غافِراً».
و برای دل شکستگی ام غیر از تو شکسته بندی نمی بینم « وَلَا أَرَىٰ لِکَسْرِى غَیْرَکَ جابِراً » خدایا من با آه و زاری به درگاه تو آمده ام، اگر که مرا از درت طرد کنی، برانی به که رو آورم.
و اگر مرا از کنارت دور کنی به که پناه برم
و وا اسفا از خجالتم و از افتضاح و رسوایی که بار آورده ام و وا اسفا از عمل بدم و…
برشی از کتاب #قلب_های_آرام
هدیه به شهیدان حبیب روزی طلب و حسام فرزدقی صلوات- شهدای فارس
===============================================
از این شهیدان بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهیدان بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید عبدالخالق خلیفه فرزند خان کاکا در سال ۱۳۴۴ در خانواده ای مذهبی در روستای گلدشت علیا از توابع شهرستان مرودشت دیده به جهان گشود. از همان کودکی شخصیت مهربان و دلسوزی داشت و بسیار اهل احترام و گذشت بود. او عادت به خوردن صبحانه نداشت و لقمه تغذیه ای که مادرش برایش آماده می کرد به دوستانش می داد.
او دوران تحصیل ابتدائی را در روستا گذراند و با وجود اینکه علاقه زیادی به درس خواندن داشت ولی به علت عدم وجود مدرسه راهنمائی در روستا مجبور به ترک تحصیل و همکاری با پدرش در امور کشاورزی و دامداری گردید. شبها وقت خود را با خواندن قرآن و کتابهای مذهبی دیگر به پایان می رساند و روزها در اوقات فراغت با محبت بسیار به بازی با بچه ها و کمک به بزرگترها می پرداخت.
روزها گذشت و زمان خدمت سربازی اش فرا رسید و برای آموزش نظامی عازم جهرم شد، مدت کوتاهی پس از اعزام به مرخصی آمد و با همان پولهای خود برای تمام بچه های خانواده سوغاتی و خوراکی خریده بود، بعد از مدتی به کردستان فرستاده شد و با جان و دل به دفاع از میهن اسلامی مشغول شد.
و بسیار فداکار و با گذشت بود، همرزمانش از رشادتهای فراوان شهید بزرگوار سخن می گفتند، در زمانی که باران گلوله از هر سو بر سر رزمندگان می بارید او مشغول کمک و حمل زخمی ها و امداد رسانی به آنها بود و همین امر نیز او را به درجه رفیع شهادت رساند.
طبق گفته یکی از همرزمانش در تاریخ ۴/۴/۱۳۶۶ در جبهه ماهوت در حالیکه تلاش میکرد پیکر یکی از رزمنده ها را به طرف خاکریز حمل کند از ناحیه پا مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت و پس از خونریزی بسیار جان به جان آفرین تسلیم کرد.
دوستانش او را از آوردن پیکر آن شهید نهی کردند ولی او معتقد بود که کارش همین است و بسیار خوشحال می شود اگر جان ناقابلش را در این راه فدا کند.
او در آخرین مرخصی خود زمانی که با پدر و مادرش سر مزار شهدای روستا رفته بود با دیدن نهال درختی که چندی پیش با دستان خودش در قسمتی از آرامگاه کاشته بود با نهایت صداقت رو به مادرش گفت: «خوش به حال کسی که پای این درخت دفن شود». حتی از تمام دوستانش حلالیت طلبید، با دلتنگی بسیار حس می کرد به زودی به خواسته دلش که شهادت در راه خدا بود می رسد.
بعد از شهادت پیکر پاک این شهید والا مقام، ابتدا به بوکان کردستان و بعد به تبریز فرستاده شد و بعد از حدود دو ماه او را به گلزار شهدای شهر زرقان تحویل دادند و پس از اقامه نماز، ایشان را به زادگاهش و در زیر همان درخت موعود و محبوبش به خاک سپردند.
راهش پر رهرو و روحش قرین رحمت الهی باد.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
هوالجمیل
کتیبۀ مزار شهید عبدالرسول پورابراهیم
بسم رب الشهداء والصدیقین
مرقد مطهر سقای شهید
عبدالرسول پورابراهیم
فرزند مرحوم نادعلی تولد 1328 که در جبهه شلمچه به تاریخ 28 آبانماه 1366 به درجه رفیع شهادت نائل آمد
آن عاشق بی سر که پی یار برفت
چون بلبل بی بال سبکبار برفت
زندان زمان شکست و پرواز نمود
با قافلۀ نور به دیدار برفت
++++++++++++++
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید غلامعلی سلیمانی فرزند خان جان در تاریخ 28/4/1345 در شهرستان مرودشت در میان خانواده ای نسبتاً پر جمعیت که از لحاظ مالی در وضعیت متوسطی بودند متولد شد. شاید برای او روزها به سختی می گذشت اما از همان کودکی صبور و مقاوم بود و همان موقع نیز در برابر سختی ها مقاومت و ایستادگی می کرد روزها و شب ها می گذشت و او روز به روز به دنیای واقعی خود نزدیک تر می شد. شاید با شروع مدرسه بود که فهمید باید انسان دیگر می باشد که جامعه به او افتخار کند، دوران ابتدایی را در مدرسه شهید لامناتی سپری ساخت. هوش و استعدادی که در زمینه درس خواندن داشت همه را بر آن داشت که او باید درسش را ادامه دهد دوران راهنمایی را موفق تر در مدرسه حافظ گذراند حالا دیگر پا به سن حساس تری گذاشته بود و تمام فامیل به وجودش افتخار می کردند. افکار و رفتارش بزرگتر و عاقلانه تر از سنش بود. نمازهای طولانی و نیمه شب هایش او را به خدا نزدیک تر ساخته بود. همیشه چهره ای ساده و بی آلایش و دوست داشتنی داشت. شاید درست از زمانی که پا به دبیرستان گذاشت دفتر زندگی او صفحه جدیدی را ورق زد. بسیار دوست داشت زندگیش دچار تحول شود و شاید این بزرگترین آرزویش بود چه خوب و شایسته به آرزویش رسید. زمانی که اول دبیرستان را در دبیرستان امام خمینی شروع کرد همزمان علاقمند به ورزش کاراته شد و آن روزی را که در کلاس کاراته ثبت نام کرد قشنگ ترین روز زندگی اش می دانست و چقدر خوشحال بود که می خواهد به هدفش برسد او در کنار ورزش همچنان با سر سختی درسش را ادامه می داد و دلش نمی خواست هیچ چیز مانع از رسیدن او به هدفش باشد. همیشه به آینده آن چنان می اندیشید که اگر گذشت حسرت آن را نخورد. در کنار همه این کارها با دوستان خوب و شایسته ای چون خود به تفریح و گردش می پرداخت و همیشه شخصی را که هیچ دوستی نداشت فقیر می دانست.
حالا دیگر تنها آرزویش این بود که روزی قهرمان کاراته شود و همیشه می گفت: کاراته را ادامه می دهم و با هر چیزی که جلو این هدفم را بگیرد به شدت مبارزه می کنم و نهایتاً این که: خواستن، توانستن است. جمله ای از شهید: خدایا به من قدرت، همت و اراده آهنین ده که من را در راه هدفم یاری کند خدایا من در راه هدفم از هر چیز حتی از جان خود هم می گذرم.
با، بازگشائی مدارس دوباره تلاش و کوشش او شروع می شد. دبیرستان را در رشته علوم اقتصاد ادامه داد و هر روز با شرایط سخت و بدی که داشت از خودش همت و تلاش نشان می داد و به کلاس بالاتر می رفت. خودش همیشه معتقد بود که خداوند سرگذشت هر کسی را تعیین می کند و چقدر آن روزهای وصل برایش زندگی زمینی طاقت فرسا شده بود چقدر دلش می خواست به آسمان ها برود و در برابر خداوند دمی بیاساید تا لحظه ای از این زندگی مادی دور باشد.
در مدرسه به کارهای امور تربیتی علاقه ای خاص داشت و در برنامه ها و جشن های مدرسه بسیار کوشا و فعال بود، در تاٌتر، سرود و برنامه های مختلف نقش های به سزایی داشت و چه جالب بود آخرین تئاتری که بازی کرد با عنوان (تولدی در خون) آن روز عاشورای حسینی بود که همه شهر یک پارچه عزادار بود. شهید غلامعلی بر سر خاک یکی از دوستان شهید خود رفت و می گفت که: دوستم بهمن شهید زنده است او واقعاً پسر خوبی بود و عاشق شهادت می گفت: آن روز وقتی عکس او را بالای سرش دیدم تنم لرزید و هرگز فکر نمی کرد که امروز ما از دیدن عکس او تنمان خواهد لرزید چرا که می گفت: او رفته ولی ما هنوز در فکر دنیا هستیم.
شهید غلامعلی در خرداد 1363 دیپلم خود را از مدرسه امام خمینی مرودشت در رشته علوم اقتصاد گرفت و آن سال در کنکور دانشگاه شرکت نکرد ولی در کنکور تربیت معلم شرکت کرد که قبول نشد. اما از ابتدای سال 1364 شروع به خواندن دوباره کتاب ها کرد تا نهایتاً 7 خرداد همان سال در کنکور دانشگاه شرکت کرد. . .
در همان روزها بود که تصمیم نهایی خود را گرفت تا به خدمت مقدس سربازی برود ولی خواب آن شب چیز دیگری بود که او را در تصمیمش استوار می کرد شهید نقل کرد: آن شب خواب آیت الله دستغیب را دیدم که با هم از کوه بلندی عبور می کردیم ناگهان به کنار پرتگاهی رسیدیم که من خیلی ترسیدم ناگهان آیت الله دستغیب به من رو کرد و گفت از چه می ترسی جوان و دستم را گرفت و گفت: تو باید راه من را ادامه بدهی تا به هدفت برسی این راه همان راهی است که تو به دنبالش و نهایتاً به دشت سرسبزی رسیدیم و همین خواب باعث شد که او را به دنیای دیگری سیر دهد خیلی زود دفترچه آماده به خدمت را تهیه کرد و روز جمعه در تاریخ 18/5/1364 به خدمت مقدس سربازی رفت. او به دنبال هدف مقدسش رفت و دل مادر را نگران و لرزان ساخت.
کمتر از جبهه و جنگ حرف می زد چرا که آن روزها جنگ بود و با این کار دل مادر را قرص و محکم می کرد که باز هم بر خواهم گشت ولی همیشه به دور از چشم نگران مادر روی کاغذ می نوشت (شهید غلامعلی سلیمانی) اما مادر می ترسید، می ترسید از این که این بار آخرین فرصتی است که فرزندش را می بیند شهید غلامعلی دوران آموزشی خود را در توپخانه اصفهان شروع کرد و پس از آن هر 45 روز یک بار به مناطق جنگی دیگر از قبیل دهلران، خرمشهر، مهران، سرپل ذهاب و سومار می رفت و آخرین محل خدمت او سومار بود که همانجا در تاریخ 10/10/1365 در سن 20 سالگی به ایمان و عشق و هدفش رسید و شربت شهادت را نوشید و پس از 10 روز پیکر مطهر شهید را به مرودشت آوردند و او را در تاریخ 24/10/1365 تشییع کردند و در گلزار شهدای زرقان به خاک سپردند و ما نیز می دانیم که شهید غلامعلی سلیمانی و شهدای دیگر زنده و ناظر بر اعمال ما هستند و امید بر آن که خداوند بلند مرتبه به ما این توفیق را بدهد که پیرو خط آنها باشیم روح همگی آنها شاد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
عکسهای بیشتر شهید سلیمانی در سایت شهدای ارتش / با تشکر از این سایت
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید بزرگوار حسن تأویلی فرزند اکبر در سال 1350 هجری شمسی در یک خانواده ایلیاتی مذهبی از ایل قشقائی طایفه شش بلوکی در منطقه سرحد چهاردانگه روستای کِناس سفلی kenas دیده به جهان گشود. این روستا در حدود 90 کیلومتری شهر زرقان و حدود 80 کیلومتری شهر اقلید واقع شده است و از نظر تقسیمات کشوری جزء شهرستان اقلید می باشد.
در این روستا دو قشر زندگی می کنند که عده ای به زبان ترکی و عده ای به لهجۀ فارسی نزدیک به لری تکلم می نمایند و عمده فارسی زبانان از سادات می باشند، این دو گروه بیش از 200 سال است در کنار هم با دوستی و همدلی امورات می گذرانند و عمدتاً اهالی به کار کشاورزی و دامداری اشغال دارند. پدر شهید تأویلی فاقد زمین کشاورزی بود و امورات را با مغازه داری و دامداری سپری می نمود.
با ولادت شهید تأویلی نشاط و سُرور وصف ناپذیری به خانواده ارزانی شد، از یک طرف پسر بودن فرزند (که برای خانواده های سنتی ایران یک موهبت به شمار می رفت) باعث شعف خانواده گردید و از طرفی زیبائی شهید تأویلی با صورتی سرخ و سفید و موهای بور و چشمهای درشت که بر زیبایی اش می افزود شادی را دو چندان کرده بود.
زمان می گذشت. بهارها با صدای بلبلان و عطر گلهایش و تابستانها با هوای دلکش و خنکش سپری می شدند، پائیزها با برگ ریزان درختان و روانه شدن به سوی سرما و زمستان ها با برفهای فراوان که دشت و کوه را سفید پوش میکرد یکی یکی می آمدند و می رفتند و شهید حسن تأویلی بزرگ و بزرگتر می شد و در این برهه صفت دیگری از او بروز می نمود که آن حجب و حیای شهید عزیز بود که در پشت لبخندهای دلنشین و سرخ شدن صورتش آشکارتر می گردید و این حیا و شرم و احترام به بزرگترها به محبوبیتش می افزود به طوری که علاقه و دوست داشتن از خانواده فراتر رفته بود و ابتدا به فامیل های نزدیک و سپس به اهالی روستا نمود می نمود و اکثر اهالی از این شهید عزیز هنوز به نیکی یاد کرده و اظهار علاقه می نمودند.
گردش ایام به کار خویش ادامه می داد و شهید تأویلی در پشت میز و نیمکت کلاس درس جای گرفت و با درس خواندن دوست داشتنی تر و با تجربه تر می شد. در آن موقع در روستاها تقریباً به جز فوتبال امکانات ورزش دیگری مهیا نبود و اکثر دانش آموزان برای تکلیف و درس ورزش، فوتبال انتخاب می کردند و شهید تأویلی نیز مستثنی نبود و در این هنگام خصلت بارز دیگر او نمایان گردید، او با قدی کوتاه مانند عقابی تیز پرواز توپ را از حریفان می ربود و در این زمان بود که بین همسن و سالهایش به حسن تیزرو معروف شد.
شهید دوران ابتدائی را با موفقیت در روستا پشت سر گذاشت و از آنجا که فقط مدرسه ابتدائی در روستا وجود داشت برای ادامه تحصیل به زرقان عزیمت نمود و در منزل عمویش ساکن شد، سپس دوره متوسطه را دبیرستان شهید چمران زرقان ادامه داد و این زمان مصادف بود با جنگ تحمیلی عراق و ابرقدرتها علیه ایران اسلامی که دشمن بعثی به خاک وطن عزیزمان حمله نموده بود و در فکر واهی تصرف یک هفته ای سرزمین شیران افتاده بود و در جای جای این وطن عزیز شیرمردان عاشق پیشه در دسته ها و گروهها به جبهه اعزام می شدند تا از خاک و ناموس وطن دفاع نمایند، از پیرمردان محاسن سفید گرفته تا جوانان غیور و نوجوانان میهن پرست عازم دفاع از مام وطن بودند، در این زمان شهید تأویلی تصمیم به عزیمت به جبهه می گیرد و چون اهل حجب و حیا بود و از طرفی عمویش به رسم امانتداری اجازۀ عزیمت به او نمی داد و از طرفی پسر عموهایش که همسن و سال او بودند در جبهه بودند نهایتاً خانواده را در جریان امور قرار نمی دهد و به جبهه می رود و به منطقه خُرمال اعزام می شود و پس از مدتی اقامت و امدادگری و حماسه آفرینی در جبهه های غرب، دشمن بعثی ناتوان با بمباران شیمیائی او و عده ای دیگر از همرزمانش را در تاریخ 25/11/1366 به شهادت می رساند و در اسفند سال 1366 پیکر سوخته و مطهرش به زرقان می آورند که تشخیص جنازه شهید برای خانواده شک ایجاد می کند و از مُهر و جانمازی که دخترعمویش قبل از عزیمت به او هدیه داده بود و در جیب لباسش بود شبهه بر طرف و شهادت این عزیز بر خانواده مسجل می شود و با مشورت و صلاحدید خانواده پیکر مطهر ایشان در زرقان به خاک سپرده می شود و خانواده نیز برای وصل به محبوب و همجواری با آن شهید بزرگوار به زرقان نقل مکان کرده تا در کنار مزار مطهر فرزند دلبندشان به زیارت نائل آیند.
پس از مدتی پدر ایشان که داغ فرزند را صبورانه تحمل می کرد در اثر ابتلا به بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد و در قطعه والدین شهدای زرقان آرام گرفت و سالها بعد مادر صبور و فداکار و بزرگوارشان به فرزند شهید دلبندش پیوست.
در ضمن، شهید تأویلی در جبهه ، امدادگر و عضو گروه امداد و نجات تیپ المهدی بوده و مدت حضور ایشان در جبهه نیز سه ماه بوده و در روزهای آخر حضور حماسی خود در جبهه های غرب کشور به فیض عظمای شهادت نائل شده اند. روحشان شاد و یادشان گرامی
لازم به ذکر است که شهید تأویلی فرزند سوم خانواده و دومین پسر از بین چهار پسر و شش خواهر بود. اسامی برادران : حسین، علی حسین و شهباز، اسامی عموها : مرحوم کربلائی عبدالعلی علی نژاد منفرد و مشهدی خلفعلی تعلیق، پسرعموها : عباس، عبدالحسین، عبدالرحمان و داریوش علینژاد منفرد، و غلامعلی، یعقوبعلی، خداخواست و علی تعلیق
========================
متون کتییبه های مزارهای شهید حسن تأویلی
و والدین گرانقدر ایشان در گلزار شهدای زرقان فارس
========================
اوست باقی
تربت پاک مادر شهید حسن تأویلی
مرحومه گل صنم نظری پناه
فرزند مرحوم نوروزعلی، متولد 1327
که در تاریخ 2/12/1385 شمسی
مصادف با سوم صفر 1428 قمری
به رحمت ایزدی پیوست
روح پاکت مادرم با فاطمه محشور باد
خانه قبر تو از لطف خدا پر نور باد
ای چراغ زندگانی مادرم یادت بخیر
خاطرت در باغ فردوس برین مسرور باد
========================
اوست باقی
آرامگاه ابدی شادروان
اکبر تأویلی
فرزند مرحوم عوضعلی متولد 1294
پدر شهید حسن تأویلی
به تاریخ 15/2/1372 به رحمت ایزدی پیوست
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز
غم نادیدن تو بار گران است هنوز
آنقَدَر مهر و وفا فر همگان بنمودی
نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
========================
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسیجی شهید
حسن تأویلی
فرزند اکبر از طایفه شش بلوکی
متولد سال 1350 محل شهادت
والفجر 10 خُرمال که در تاریخ سی ام
اسفند ماه 1366 به درجه رفیع شهادت رسید
این نور چشم ما که به خاک آرمیده است
از جان گذشته است و به جانان رسیده است
نامش حسن به عشق حسین رو به جبهه کرد
کوی حسین را ز دل و جان خریده است
تأویلی چونکه عاشق دیدار دوست بود
بهر زیارتش به شهادت رسیده است
چون سوی کربلا شد و لب تشنه جان سپرد
اندر جنان به نزد شهیدان رسیده است
========================
========================================================
بازگشت به صفحه اصلی سایت امام زادگان عشق
==============
از شهید بزرگوار حسن تأویلی اطلاعات و خاطرات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم عکس و اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند.
والسلام
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا و اموات منسوب به این خانواده گرامی ، صلوات و فاتحه
متن کتیبۀ مزار شهید غلامرضا حمزوی
بسم رب الشهداء والصدیقین
سرباز رشید اسلام شهید
غلامرضا حمزوی
فرزند مرحوم حسین متولد 1346
که در تاریخ 14 مردادماه 1366 هجری شمسی در جبهه غرب سومار به درجه رفیع شهادت نائل گردید
ای که بر قبر من تازه جوان مینگری
هیچ داری ز دل مادر زارم خبری
نوجوان بودم و امید بسی داشت دلم
حیف و صد حیف ندیدم ز جوانی ثمری
ای مادر فرخنده نداری خبر از من
از گردش ایام چه آمد به سر من
من تازه گلی بودم اندر چمن دهر
یکباره فرو ریخت اجل بال و پر من
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
به گزارش خبرگزاری مهر، حسین فهیمی جانباز ۷۰ درصد و عضو هیات علمی دانشگاه سوره که سال ها در عرصه فیلمسازی و پژوهش هنر فعالیت داشت به مقام شهادت نایل شد.
پیام زین العابدینی از دوستان و همکاران حسین فهیمی فیلمساز، پژوهشگر و جانباز ۷۰ درصد ضمن اعلام خبر شهادت این جانباز دوران دفاع مقدس به خبرنگار مهر گفت: حسین فهیمی شامگاه پنجشنبه ۲۵ آذرماه در منزل خود درگذشت.
وی افزود: ما در حال حاضر راهی شیراز هستیم تا فردا مراسم تشییع پیکر دکتر فهیمی را برگزار کنیم.
زین العابدینی با اشاره به اینکه این شهید جانباز در چند روز اخیر با درد شدید در ناحیه دست مواجه بود، تشریح کرد: آقای فهیمی از دوران جنگ یک دست و یک پای خود را از دست داده بود و رباط آن دستی که با آن ویلچیر خود را حرکت می داد دچار آسیب شده بود که به دلیل درد شدید در این ناحیه از دست به بیمارستان مراجعه کردیم که گفتند پس از تعطیلات امکان رسیدگی دقیق وجود دارد ولی دوست عزیزم، جانباز حسین فهیمی در این فاصله به لقای الله نایل شد.
حسین فهیمی، عضو هیاتعلمی دانشگاه سوره، نویسنده و کارگردان بود.
شهید دکتر حسین فهیمی فرزند حسن سال ۴۳ در مرودشت متولد شد و در تاریخ 10 بهمن ماه سال 65 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش دچار قطع پای راست و مجروحیت از ناحیه دست راست شد. وی دارای مدرک کارشناسی سینما از دانشگاه هنر، کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دانشگاه تربیت مدرس و دانشجوی دکتری پژوهش هنر دانشگاه هنر بود. لازم به ذکر است که شهید محمود فهیمی در تاریخ 27 بهمن ماه سال 1361 بر اثر انفجار در زاغه مهمات در پادگان کازرون به فیض شهادت نائل شد و شهیداحمد فهیمی 20 تیرماه سال 1364 در منطقه غرب کشور به شهادت رسید، آخرین برادرشان، مسعود فهیمی که کارمند صدا و سیمای تهران بود، شش سال پیش در یک دوره آموزش غواصی جهت فیلمبرداری در اعماق آب در سواحل جزیره قشم دچار سانحه شد و به برادران شهیدش پیوست.
حاج حسین اگرچه ساکن شیراز بود ولی با اقوام و آشنایان و دوستان خود در زرقان ارتباطی بسیار نزدیک داشت و در بسیاری از امور فرهنگی و کارهای خیر در شهر مادری خود شرکت میکرد.
فقدان این جانباز بزرگوار را به خانواده محترم ایشان و خانواده های گرانقدر خوشخو ، جعفرنژاد و خانوادههای معظم شهیدان: اسلامی نژاد و علیشاهی و جامعه هنری کشور تسلیت عرض می کنیم.
روحشان شاد و یادشان گرامی
------------------------------------------------------
هوالجمیل
تقدیم به تمام شهدای عزیز و جانبازان گرانقدر
بویژه مستندساز بسیجی، جانباز شهید دکتر حاج حسین فهیمی
ای نابترین سوژهی عرفان و فضائل
با وصل تو، شد مستند عشق تو کامل
حق خواست ز تو اسوهی اخلاق بسازد
اعطا به تو فرمود گلستان خصائل
رزمنده و جانباز شدی در صف پیکار
زان پس به شهادت شدهای فائض و نائل
بودی چو امام شهدا ، مجمع اضداد
در عشق و ولا بیدل و در حادثه پُردل
گلزار وجود تو پر از عطر خدا بود
از یُمن دعای سحر و اشک و نوافل
لبخند تو هرگز نشود محو و فراموش
از خاطر یاران تو، ای عارف واصل
در چند نما ، راحل ملک و ملکوتی
در آینهی مستند و شعر و شمایل
بودی چو بهشتی که روان بود به دنیا
با چرخ و عصا در دل اسواق و محافل
چون طیر غریبی که جدا مانده ز پرواز
بودی، همه دم منتظر ختم مراحل
ای طائر شیدای پر و بال شکسته
پرواز مبارک، که رسیدی تو به منزل
زیبا هنرت، زندگیات بود چو دریا
کی کشف شود وسعت و عمق تو، به ساحل
چون ام بنین، مادر تو چار پسر داد
در راه خدا و هدف منجی عادل
شد بیت فهیمی به ابد مظهر ایثار
بودند چو از روز ازل لایق و قابل
پاداش غم و عشق شما ، لایتناهی است
این وعدهی صدقی است که از حق شده نازل
والسلام
======================
صفحه شهید محمود فهیمی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید محمد مرادی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید احمد فهیمی در سایت امام زادگان عشق
صفحه شهید دکتر حاج حسین فهیمی در سایت امام زادگان عشق
نیازها و کمبودهای سایت امام زادگان عشق
**************
تندیس شهید فهیمی در استانداری فارس
**************
از این شهیدان بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان خواهشمندیم عکسها، خاطرات و مطالب مربوط به این شهدای بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 (صادقی) در اختیارمان بگذارند. والسلام
شیخ علیرضا نجف پور فرزند مرتضی در سال 1343در زرقان و در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی را تحت حمایت پدر و مادری مهربان در یادگیری مبانی مذهب و احکام اسلامی و قرآن گذراند و در خانواده ای که عشق به اسلام و ائمه معصومین علیهم السلام در تار و پود آن ریشه دوانده بود پرورش یافت. دوران ابتدائی تحصیل را از سال 1350 آغاز کرد و پس از گذراندن سالیانی از تحصیل وارد حوزه شد و سطوح مختلف را با موفقیت پشت سر گذاشت. مدتی از عمر پر بار خو را نیز در حوزة علمیه قم به فراگیری دروس مربوطه پرداخت. ایام یاد شده با روزهای شکوهمند انقلاب همراه بود و شهید نجف پور که طعم تلخ حکومت ستمشاهی را چشیده بود همدوش و همصدا با امت اسلامی در بسیاری از تظاهرات و راهپیمائی های ضد رژیم شرکت کرد.
شهید نجف پور علاوه بر مسئولیتهای نظامی و فرهنگی که در طول هشت سال دفاع مقدس عهده دار بود مدتی در جهاد سازندگی زرقان به فعالیت پرداخت و مدتی نیز ریاست بنیاد شهید بیضاء را عهده دار گردید و چندین ماه نیز امام جمعه گویُم بود.
شروع جنگ تحمیلی آغاز دوره ای نوین از مبارزات حق طلبانة او بود. عملیات والفجر 8 و عملیات کربلای 5 خاطرة رشادتهای او و صدها دلاورمرد غیوری است که جبهه های نبرد را عرصة قهرمانیهای خود ساختند. شهید نجف پور ضمن ادارة امور فرهنگی تیپ امام حسن (ع) مسئولیت لجستیک تیپ را در عملیات کربلای 5 بعهده داشت.
منطقه عملیاتی کربلای5 در تاریخ سی دیماه 1365 از خون شهید نجف پور و تعدادی از همرزمان او رنگین شد. اتومبیل حامل آن عزیز که به سمت خطوط مقدم در حرکت بود در منطقة شلمچه مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و در ازدحام دود و آتش و باروت روح مشتاق او واحه های آسمان را در نوردید و سبکبال در بیکران ملکوت آشیان گزید. پیکر مطهر و نورانی اش پس از سالها در سال 1375 در منطقه عملیاتی شلمچه کشف و به شیراز انتقال یافت. اینک از او خاطره ای زخمی مانده است و وصیتنامه ای خونین که ر وح مشتاق او را اینگونه به تصویر کشده است :
«ای امام ! من به این جهت خون در راه پاکت می دهم که اعلام کنم همچون شهدای دیگر پیمان من با تو هرگز گسسته نخواهد شد. خویشان عزیزم ! اگر می خواهید فردای قیامت رو سفید محشور شوید و در نزد ائمه با آبرو باشید وابسته به اعمال دنیوی شماست که چه اندازه با خدا و پیامبر (ص) نزدیک باشید، خدا را فراموش نکنید و دنباله رو امام و اسلام باشید و فرزندان خود را با قرآن و دین و نماز آشنا کنید.»
ایشان در عملیات والفجر 8 شیمیائی شد.
همچنین عضو گروه مقاومت مسجد جامع زرقان بودند. ایشان در گروه مقاومت والفجر مسئولیت مربی قرآن را داشتند. نوع آموزشی که ایشان در زمان جنگ دیده بودند آموزش نظامی آرپیچی زن بود. وضیعت خدمتی ایشان طلبه مدرسه حوزه علمیه محمودیه شیراز بوده اند. آخرین مسئولیتی که ایشان در جبهه داشتند مسئول معاونت فرهنگی ( عقیدتی و تبلیغات) تیپ 35 امام حسن(ع) بود. بالاترین مسئولیتشان در جبهه مسئول معاونت فرهنگی ( عقیدتی و تبلیغات) تیپ 35 امام حسن(ع) بود. مدت حضور در جبهه چند مورد پیاپی از سال 61 لغایت 20/10/65 مدت حضور در جبهه 3 ماه تا شهادت حضور داشتند. عضو تیپ 19 فجر همچنین عضو تیپ مستقل 35 امام حسن (ع) بوده اند. نوع فعالیت شهید قبل از شهادت: به مدت 9 ماه در جهاد سازندگی مسئول بوده است، 6 ماه بدون حقوق خدمت می کرده و 3 ماه 21 روز به فعالیت پرداخته است. همچنین ایشان سرپرست بنیاد شهید بیضاء بوده و در تاریخ 1/8/63 فعالیت خود را شروع کرده است تا تاریخ 20/10/65 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسیده اند.
وصیت نامه مبارک شهید علیرضا نجف پور
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انت الاول فلیس قبلک شی و انت الاخر فلیس بعد لک شی و انت ولی فی الدنیا و الاخره توفنی مسلماً و الحقنی بالصالحین
با این که وصیت نامه نوشته ام اما لازم بود جهت یادآوری و رفع بعضی شبهات که ممکن است بعداً پیش بیاید چند کلمه ای بنویسم.
و اما هر چه فکر کردم بهتر کسی که بتوانم مطلب را برای او بنویسم و بارها را به او محول کنم برادر اصغر آقا بود. برادر اصغر آقا سلام علیکم خیلی معذرت می خواهم از اینکه چه در بودنم و چه الان که ظاهراً در خدمت شما نیستم دائماً برای شما زحمت داشتم و این زحمت یکی از مهم ترین زحماتی است که شما برای برادر کوچکت متحمل می شوی. امیدوارم به احسن وجه پیگیری بفرمایید.
اما مطلبی که باید عرض کنم از این قرار است:
اول اینکه طبق محاسبه ای که نمودم بحمداله نماز قضا بدهکار نیستم ولی احتیاطاً یک ماهی نماز قضا اجاره نمایید و حدود 5 روز هم روزه اجاره فرمایید و جهت دو مورد ذکر شده بهترین شخص جهت اجاره حاج ؟ امام جماعت فعلی مسجد می باشد و هر طور متقبل بشوند مانعی ندارد. اما صورت بدهی ام در مورد 10 هزار تومانی که به مجید خدامی بدهکارم که خوب است ژیان را بفروشید و بدهی را بپردازید که خود شما در جریان هستید. حدود 2 هزار تومان به مشهدی علی (پدر معظم) بدهکارم که با تماس با خانواده ام مطلب را حل کنید. حدود 2 هزار تومان به حاج آقای ایمانی بابت عبای طلاب و مقداری نیز از سید حمیدی بدهکارم که در هر دو مورد برادر سید ابراهیم سجادیان در جریان هست. 500 تومان بابت لاستیک از آقای محبی آبادی بدهکارم که برادر ناظر زاده در جریان است. مقداری به آقای صداقت که سابقاً محافظ آقای زبرجد بودند و آقای سجادی در جریان هست (بابت رنگ و لاستیک حدود 700 تومان به حسینیه ؟ بدهکارم به آقای یوسفی در جریان است. و مقداری نیز به آقای نگهبان که خود آقای زبرجد در جریان است. حدود 6 هزار تومان ولی ظاهراً از کسی طلب ندارم و اگر هم مقدار کمی باشد همه را حلال کرده و با رضایت کامل بخشیدم. اما در مورد کتاب هایم همه را خصوصاً کتاب های درسی ام را به فرزند ارشدم بخشیدم البته در صورتی که درس علمی و ادبی بخواند و از مادرم خواهش می کنم به احسن وجه از کلیه کتاب ها چه در مدرسه چه در منزل همه را جمع کرده و مواظبت کند.
ولی لباس هایم که اصلاً قابل گفتگو نیست هرچه مادرم فرمود انجام دهید ولی خوب است بین طلاب تقسیم بشود. قطعه زمینی هم دارم که طبق قوانین شرع تحت نظر استادم آقای زبرجد هرچه فرمود همان است. وسایل زندگیم تحت نظر بنیاد شهید و آقای زبرجد هرچه صلاح می دانند و به هر صورت تقسیم نمایند اما در مورد بنیاد شهید آقای روحانی تصمیم بگیرند ولی آقای یوسفی در جریان باشند. و در مورد امام جماعت آینده مسجد آقای سجادیان بهترین فرد است و با او کاملاً صحبت کرده ام. و اگر جناه ام پیدا شد یک شب قبل از تشییع جنازه مرا به مسجد ببرید و آن جا دعای توسل بخوانید اطراف جنازه ام روضه علی اصغر خوانده و سینه زنی کنید و پس از تشییع با صلاحدید استادم آقای زبرجد مرا در شیراز یا زرقان به خاک بسپارید.
البته جهت دفن در شیراز استخاره خوب آمد (آیه ی آخر سوره زمر) (و تری الملئکه حافین)
بنظرم مطلب ناگفته نمانده باشد ولی اگر چیزی به ذهن خود شما آمد مانعی ندارد عمل کنید اما برادرم اصغر از سوی اینجانب از همه اصحاب مسجد خصوصاً. . . . و از خانواده معظم و همه برادران همراه و همگامان خصوصاً حاجی محمود که حقی بزرگ بر گردن بنده دارد خلاصه از همه کسانی که به طریقی با بنده مرتبط بودند حلال بودی بطلبید و سعی بفرمایید در جریان رفتنم ناراحتی پیش نیاید و با آقای رهنما هم صحبت کنید اجازه بگیرید که جنازه ام در حدود مفقودین دفن شود.
برادرم اصغر در پیوند قلوب با یکدیگر – توسل به ائمه خصوصاً مادر گرامی آن ها – تقوی الی الله تعالی و توجه به نمازهای اول وقت و خلاصه آن چه ربط با روحت دارد کوشاتر باش خصوصاً نماز شب و سخن گفتن در تنهایی با خدا که بسیار مؤثر است مرا حلال کن و بیادم قرآن خصوصاً سوره دخان و دهر بخوان. یکی از فرزندانت را به نام علیرضا بگذار و راه طلبگی را به او بیاموز. امید است انشاءالله همدیگر را در جوار مولا امام حسین زیارت کنیم. خداوند سایه امام و قائم مقام رهبری را مستدام بدارد. ایام فاطمیه سال 65 - ضمناً: عبای سفیدی در مسجد و نگین انگشتری در منزل دارم که انگشتر برای زیر زبانم و عبا برای کفنم هست.
هوالجمیل
تقدیم به تمام عزیزان مفقودالاثر بویژه دوست و همسایه گرانقدرم شهید حجت الاسلام والمسلمین علیرضا نجف پور
تفسیر سبز عشق
ای از تبار عشق که جان کردهای فدا - در امتداد راه شهیدان کربلا
ای وارث ودیعۀ هابیلیان دهر - ای حامل امانت و پیغام انبیا
در کار بت شکستن و در شعله سوختن - بر جذبۀ خلیل نمودی تو اقتدا
تو فاتح دوبارۀ احزاب و خیبری - در جنک با نبیرۀ سفیان و هندهها
در سینهات همیشه گل داغ میشکفت - با یاد زخمهای تن محور کسا
چشمان تو همیشه پر از اشک سرخ بود - از داغ آن غروب غم آلود نینوا
گویا تو در کشاکش آن لحظههای سرخ - بودی کنار زینب و اطراف خیمهها
ای التهاب سرخ که بودی کتاب جنگ - در هر ورق ، هزار خاطره از خط و جبههها
اینک چرا تخلص خونین نوشتهای - بر شعر عاشقانۀ دیوان سبز «لا»
ای معنی مجاهده منهای خستگی - ای حاصل اطاعت حق ضربدر رضا
اکنون کجای هستیِ خضرا غنودهای - ای آنکه خونبهای تو باشد فقط خدا
با قامت مقاوم و استادهات چو سرو - تفسیر سبز عشق نمودی قیام را
ای سرو سرفراز کنون با فتادنت - بخشیدهای به واژۀ سجده بسی بها
فریادهای حنجرهات ای صدای خشم - اکنون طنین فکنده به کوه و به صخرهها
در آن وداع سرخ ، وصیت نمودهای: - «رهتوشهام دهید ز انگشتر و عبا»
ای یوسف حریم ولایت ، شهید عشق - برگو که جسم پاک تو افتاده در کجا؟
گفتی : «که این سراچۀ تن همچو حائلی است - باید شکست جادوی سنگین پردهها. .
خلوتگه و حضور ابد با جناب یار - اینک مبارکت که ز تن گشتهای رها
والسلام
========================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید عبدالله مقدم فرزند مرحوم حاج حسین مقدم در مهرماه 1348در خانوادهای مذهبی در زرقان پا به عرصه وجود گذاشت. در سن هفت ماهگی به بیماری سختی گرفتار شد که تا آستانه مرگ پیش رفت تا حدی که پزشکان از معالجه وی نا امید شدند ولی خداوند این لطف را در حق او ارزانی داشت تا سرانجام در صف تربیت یافتگان مکتب حسین(ع) قرار گیرد و تا ابد جاوید بماند.
شهید عبدالله مقدم مراحل اولیه تحصیلات تا اول راهنمایی را در زرقان سپری و با توجه به استعداد خاصی که در وی بود در همان کلاس اول راهنمایی در فیلم گندم های خونین که تصویر گر صحنه های ظلم مضاعف خوانین و مالکین بر رعیتها و کشاورزان مظلوم بود، نقش فعالی داشت که سرانجام این فیلم به عنوان برتر شناخته و از سیمای مرکز فارس پخش گردید.
از ویژگی های مهم شهید ارتباط او با مساجد بویژه با مسجد جامع به عنوان سنگر و خانه دوم و سپری کردن اوقات فراغت خویش در این مکان مقدس بود و علاوه بر انجام کارهای تدارکاتی و عمرانی مسجد، اقامه گوئی نمازهای جمعه و جماعات را نیز به عهده داشت. احترام به دیگران توأم با اخلاق اسلامی و گشاده رویی به ویژه با خانواده و پدر و مادر از امتیاز های برجسته او بود. همچنین چهره خندان و اخلاق نیکو، خوش زبانی وی در بین مردم و جمع دوستان و هممسجدیها، او را نسبت به سایرین شاخص کرده بود.
آغاز دوران نوجوانی شهید عبدالله مقدم مصادف با جریانات اولیه انقلاب اسلامی و سپس دفاع مقدس بود. سرانجام شهادت دوستان و مفقودالاثر شدن برادر ارشد او (شهید بزرگوار علی اکبر مقدم) که تنها برادر او بود به یکباره در وجود او آتشی از خشم و نفرت به استکبار جهانی و ایادی داخلی و خارجی آنها و هر آنچه که سد راه نظام مقدس اسلامی بود در وی پدیدار شد. او که شاگرد مکتب سرور و سالار شهیدان بود تحت رهبریهای امام خمینی در جهت خدمت به اسلام سر از پا نمیشناخت و در آن برهه سرنوشتساز که بهترین و مؤثرترین راه خدمت به اسلام همانا شرکت در جبهه های نور علیه ظلمت بود علیرغم کوچکی به رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل پیوست، هرچند تا آن زمان هم با انجام کارهای تدارکاتی و خدماتی پشت جبهه و حضور در پایگاه مقاومت بسیج دین خویش را ادا مینمود.
سرانجام در مهرماه 1364 اولین گام در جهت اثباط وفاداری خویش به اسلام و خط سرخ امامت و ولایت برداشت و راهی کربلاهای ایران گشت و رهسپار خطهی مظلوم کردستان شد و به مدت 100 روز در پایگاه خورخوره ارتفاعات سرد مهاباد در حراست و صیانت از دستاورد های انقلاب مقدس اسلامی در مقابل مزدوران استکبار خالصانه خدمت کرد و پس از یک توقف یک ماهه مجددا راهی جبهه های ایثار و شهادت در کربلای خوزستان گردید. ابتدا در لشکر 19 فجر و پس از چندی به عضویت گردان فجر لشکر همیشه پیروز المهدی (عج) که میعاد گاه ایثارگران زرقانی بود درآمد.
اولین عملیاتی که در آن شرکت کرد عملیات کربلای چهار بود که بخاطر خیانت ستون پنجم و سرسپردگان استکبار ظاهراً با شکست مواجه شد و بهترین یاران و همرزمان او به شهادت رسیدند و پس از مدتی کوتاه با شرکت در عملیات افتخار آفرین کربلای 5 راه برادر و دوستان شهیدش را ادامه داد و میزان تسلیم پذیری خود و حقانیت راه و هدفش را به اثبات رساند.
شهید عبدالله مقدم در عملیات کربلای 5 همراه با گردان فجر به عنوان نیروهای خط شکن وارد عملیات شدند و پیروزیهای بزرگی کسب کردند و در تداوم همان عملیات بزرگترین آرزویش رسید و خلعت زیبای شهادت را پوشید. لازم به ذکر است که او شهادت خود را قالب این جمله که «در آینده نزدیک بر روی دستان مردم به شهر و زادگاه خویش وارد میشوم» پیشگویی کرده بود و سرانجام خواست قلبی او محقَق شد و پس از چند روز بر روی دستان مردم شهیدپرور شهر زرقان تشییع گردید و با خون سرخ خود درخت تناور بسیج را پرثمرتر کرد و نام خویش را لشکر مخلص خداوند که همانا راه مجاهدان از اولین تا آخرین است ثبت و امضاء نمود. روحش شاد و یادش گرامی
وصیت نامه شهید عبدالله مقدم
بسم الله الرحمن الرحیم
شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل شرکت کنم و آنچه را که دارم در طبق اخلاص نهاده تقدیم ایزد منان کنم و آنچه حسین و یارانش و تمام رزمندگان صدر اسلام پروانه وار دور آن می گشتند من هم آن را کسب کنم. آیا کسی به خود اجازه می دهد که با چشم خود ببیند که جنایتکاران و متجاوزان دست به سوی اسلامش شرفش و کشورش دراز کرده و قصد نابودی آن را داشته باشد و سکوت اختیار کند؟ من اکنون می روم که با خدایم ملاقات کنم و هم اکنون به سوی سنگر خالی همرزمم به سوی لانه با صفای جبهه جنگ پرواز می کنم که دشمن بداند هیچ موقع سنگر خالی نمی ماند. اما باید از رهبرم، امامم حجت عصر خمینی بت شکن قدردانی کنم که مرا از سیاه چاله ها و گردابهای روزگار که به سوی پرتگاهی روانه بودم نجاتم داد و تو ای دوست من خود بهتر میدانی که این انقلاب به چه نحوی به پیروزی رسید با کشته شدن علی اکبرها و قاسم ها، نکند خدای نکرده بی تفاوت بنشینی و دنیا را به آخرت ترجیح دهی پس هیچ حزن و اندوهی به خود راه نده که ما پیروزیم. و اما پدر و مادرم نمی دانم که چگونه از شما تشکر کنم و تو ای مادرم یادم نمی رود که چقدر زحمت کشیدی تا مرا بزرگ کردی، ای مادر نکند که در مرگم بی تابی کنی و جامه بدری چون که مورد طعنه دشمن قرار خواهی گرفت. به پدرم بگوئید که دیگر پیش رسول خدا سرشکسته نیستی چون پسرت راهی رفت که حسین رفت به خواهرانم بگوئید در سوگ من اشک نریزند زیرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت و اما شما مردم دست از این انقلاب برندارید رهبر انقلاب را یاری کنید چون تنها باید بدانید که جهاد دو چیز در بر می گیرد یکی خون که شهید می دهد دیگری پیام شهید که باید برای همه نقل شود. سپاس خداوند بزرگ که به من عنایت فرمود که جانم را نثار اسلام و قرآن نمایم. پیروز باد اسلام، نابود باد دشمنان اسلام و قرآن. والسلام - عبدالله مقدم
================================================
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید سید حسین حسینی فرزند سید محسن در سال 1343 در خانواده مذهبی و مستضعف در شهر زرقان پا به عرصه حیات نهاد. خانواده آن شهید بزرگوار از خانواده های محترم و سادات حسینی بوده و دومین گلی است که در جهت تداوم سرخ کربلای حسینی نثار اسلام گردید. این خانواده گرانقدر در کمتر از 8 ماه دو تن از بهترین عزیزان خود را فدای اسلام و انقلاب خونبار و شکوهمند اسلامی نمود. شهید عزیز سید حسین حسینی تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه قاآنی سابق و تا کلاس پنجم ابتدائی در شهر زرقان ادامه داد و بعلت فقر مالی خانواده ناچار به ترک تحصیل و بشغل بنائی و سپس به کمدسازی مشغول گردید. از ویژگی هایی که می شد در چهره همچون گل او مشاهده کرد اخلاقی نیکو و اسلامی و طرز برخوردهای باصفا و صمیمیت آن شهید عالی مقام میتوان بخاطر داشت صحبتهای ملایم و گرم و منطقی و توأم با تبسم که با افراد برخورد می کرد همواره و هرگز از ذهن دوستان و آشنایان او محو نخواهد شد و به تعبیری از معصومین(ع) که خوبان این دنیا و خوبان آن دنیایند عیناً در وجود این سید بزگوار تجلی پیدا کرده بود. شهید در دوران انقلاب همگام با دیگر دوستان خویش با آگاهی لازمی که از ماهیت ضد مردمی و فاشیستی رژیم منحوس پهلوی داشت بطور مؤثر و خالصانه و بنا به حکم امام و رهبر عزیز خویش پا به میدان مبارزه و جهاد نهاد. توزیع اعلامیه های امام عزیز و سایر شخصیتها و همچنین فعالیت در مسجد همچنین شرکت در تظاهرات و راهپیمائیها از اولین گامهائی است که در جهت ایفای رسالت خویش برداشت و در زمانی که بعثیون کافر به کشور اسلامیمان حمله ور شدند شهید عزیز با ثبت نام در بسیج مدت هشت ماه در جبهه های نبرد نور علیه ظلمت و همچنین در عملیات ظفرمند بیت المقدس که منجر به آزادی خرمشهر نیز گردید شرکت نمود تا اینکه زمان انجام خدمت مقدس سربازی او فرا رسید وی با کمال میل و علاقمندی تمام در جهت حراست از اسلام و دستاوردهای انقلاب اسلامی و ادای تکلیف شرعی و قانونی خود پا به عرصه حوزه نظام وظیفه نهاد و در این مدت دو سال 18 ماه در منطقه کردستان و 6 ماه در شیراز تیپ 55 هوابرد در کمال فداکاری انجام وظیفه نمود و خدمت سربازی بپایان رساند و بعد از بازگشت از سربازی به عضویت گروه مقاومت شهید قاسمی مسجد حیدر زرقان درآمد و بعنوان فردی مفید و معتقد به ولایت فقیه در جهت حفظ نظم و آرمانهای مقدس اسلامی از شهر و دیار خویش حفظ و حراست نمود. وی چه در زمان عضو بودن و غیرعضو یک بسیجی مخلص و خدمتگذار بود و سپس راهی جبهه های نبرد حق علیه باطی شد که در همین حین برادرش سید عباس حسینی در جبهه دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد که به وی اطلاع دادند و خود را به زرقان رساند و در مجلس شهادت برادرش شرکت نمود تجلی اخلاص و خدائی گونه شدن وی تاب ماندن در پشت جبهه را نداشت و اقدام به رفتن جبهه نمود که در این میان یکی از هم رزمانش در جبهه بشدت مجروح شد که نیاز به مداوای شدید و مراقبت بسیار نیازمند بود آن شهید در کمال صداقت و با میل مدتی در کنار او بدون کوچکترین اظهار کسالت و ناراحتی مشغول خدمت بود روح بزرگ او هر روز که می گذشت نه تنها تبلوری از ایمان می گیرد بلکه تحمل ماندن در پشت جبهه را از دست داده بود تا اینکه در تاریخ 29/10/65 در جهت یاری رساندن به سایر کفر ستیزان لشکر اسلام عازم کربلای خوزستان گردید که پس از گذشت مدت زمانی کوتاه جهت پیروزیهای کربلای 5 عازم منطقه شرق بصره میگردد و در مورخه 7/11/65 در منطقه شلمچه نهر جاسم در عملیات کربلای 5 در حالی که مشغول انهدام تانکهای بعثیون کافر بود به درجه رفیع شهادت نائل و روح پرفتوح و بزرگ او به دیگر شهدای اسلام پیوست به امید اینکه خداوند ما را توفیق دهد که در جهت تداوم راهش کوشا باشیم.
روحش شاد و یادش گرامی
وصیت نامه شهید سید حسین حسینی
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام بر امام امّت این قلب تپنده مستضعفان و با درود بر شهیدان راه اسلام از صدر تاکنون و با درود بر رزمندگان جبهه های نبرد حق علیه باطل، اینجانب سید حسین حسینی بنا به وظیفه شرعی، خود را مسئول می دانم که در این موقعیت حساس که اسلام و میهن اسلامیم مورد هجوم لشکریان کفر قرار گرفته به فرمان حسین زمان خمینی بت شکن عازم جبهه گردم و از اسلام و ناموس و کشورم دفاع کنم و جمله ای هم با این منافقان کوردل دارم و این است که ای کوردلان شما که میبینید اربابتان هر روز و هر لحظه رو به زوال و نابودی می رود و شما که منطق این را هم ندارید و به بهترین عزیزان این ملت ناجوانمردانه حمله می کنید واقعاً بدانید که شما منافقان هستید ولی بدانید که تا امت حزب ا. . . در صحنه است شما و اربابانتان هیچ غلطی نمی توانید بکنید. در آخر از پدر و مادرم و خواهرم و برادرانم می خواهم که اسلام و خط امام را فراموش نکنید. در اینجا با شما خداحافظی می کنم و برای اسلام و مسلمین آرزوی پیروزی از خدای بزرگ را دارم.
متن نامه ای که شهید سید حسین حسینی دو روز قبل از شهادتش برای خانواده اش فرستاد.
بسمه تعالی
با سلام و درود به تمام شهیدان راه حق و عدالت و با درود فراوان بر بزرگ مرد تاریخ خمینی بت شکن و با درود بر شما رزمندگان جبهه های نبرد حق علیه باطل خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم پس از تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد متعال خواهانم امیدوارم که همیشه اوقات زیر سایه الله سر برده باشید و اگر بخواهید از حال فرزند خود سیدحسین حسینی جویا باشید سلامتی که یکی از نعمتهای الهی است برقرار می باشد مادر عزیزم که یک عمر زحمت من کشیدی نمی دانم از کجا شروع منم مادر، من در گردان فجر می باشم و از روزی که آمدم در گردان در جای خالی سید عباس برای بچه ها گردان چای دم می کنم مادر بخدا اصلاً ناراحت نباش که یک فرزند از دست داده ای بلکه خوشحال باش که چنین فرزندی را بزرگ کردی و در راه خدا دادی. مادر اگر من شهید شوم در مرگ من بی تابی مکن مادر اگر رفتم به سیدعباس سلام شما را می رسانم. والسلام
سید حسین حسینی / بتاریخ 5/10/1360
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار حسین شهبازی
حسین شهبازی، فرزند اصغر، متولد 1346 زرقان، سرباز نیروی انتظامی، تاریخ شهادت 2/4/1367 محل شهادت : جنوب شهر مریوان، آرامگاه شهید : آرامستان محل حیدر زرقان
شهید حسین شهبازی فرزند اصغر عاشق شهدای انقلاب اسلامی و پیرو امام شهیدان حسین ابن علی (ع) و فرزند بر حقش امام خمینی (ره) در سال 1346 در زرقان در خانواده ای مسلمان و معتقد بدنیا آمد.
تحصیلات خود را در دوران ابتدایی در زرقان گذراند و سپس دو سال به کار کشاورزی پرداخت و بقیه عمر را تا دوران انقلاب به عبادت و شعل آزاد گذارنده. از همان طفولیت طبق اعتقادات مذهبی مسجد را بعنوان یک پایگاه برگزید. پایگاهی که به او آرامش می داد و او را بسوی حق و حقیقت هدایت می کرد وی چشمه ای زلال و آرام بود که بتدریج در شیب پر تلاطم جنبش های مردم مسلمان ایران تبدیل به دریایی طوفانی شد که نهاد خصم و کفر را درهم نوردید و انقلاب شکوهمند اسلامی را به ارمغان آورد.
شهید حسین شهبازی هم قطره ای از این دریا بود که در سالهای انقلاب با تمام وجود در خدمت آن بود تا اینکه در نبرد اسلام علیه کفر بعنوان سرباز وظیفه عاشقانه بر خصم تازید و به خیل شهدای انقلاب اسلامی پیوست و قطره های خون این شهید نیز در گلستان خون شهدای ایران موجب سربلندی و عزت اسلام و میهن اسلامی و خانواده ایشان گردید.
شهید حسین شهبازی فرزند دوم و پسر اول خانواده بوده و یک برادر و دو خواهر نیز دارد.
پدر بزرگوار شهید نیز در سال ۱۳۸۲، حدود بیست سال پیش، از دنیا رفته و آرامگاهش در آرامستان محل حیدر، کنار مزار فرزند شهیدش است.
لازم به ذکر است که مادر گرامی شهید، خانم معصومه کوهکن، عمه شهیدان بزرگوار علی و صمد کوهکن است. این دو شهید عزیز پسرعمو هستند و شهید بزرگوار صمد کوهکن هنوز مفقود است.
شهید حسین شهبازی که از آخرین شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی است نیز بدن و صورتش در اثر حملات شیمیایی رژیم بعث عراق سوخته و دلخراش بود...
روحشان شاد و یادشان گرامی
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید عباس شعبانی نژاد /حاج علی اکبر /1341/ زرقان/ 21/11/1364 / بسیج /اروندرود / گلزار شهدای زرقان
در مورد شهیدانی همچون عباس شعبانی سخن گفتن دشوار است. انسان می ماند چه بگوید که حق مطلب را بیان کرده باشد. اگر قرار باشد از خصوصیات اخلاقی عباس سخنی گفته شود ساعتها وقت لازم است و یا از لحاظ تقوی، رشادت، و از خودگذشتگی شهید شعبانی اگر قرار باشد مطلبی گفته شود واقعاً امکان پذیر نیست فقط در یک جمله می توان گفت عباس همان عباس بود و بس. اما بر خود وظیفه می دانیم تا یاد و خاطرات عزیزان شهید زنده نگه داشته شود هرچند که ناتوانیم.
آیندگان باید بدانند به سادگی استقلال پیدا نکردند و همه مدیون خون شهدا هستیم. به جرأت می توان گفت که شهید شعبانی از رزمندگان کم نظیر جبهه ها بود. شهادتش همه را متأثر کرد. عباس در غم و شادی مردم شریک بود. با آنکه ورزشکار و اندامی ورزیده داشت بسیار افتاده و با معرفت بود. در سلام کردن پیشی می گرفت. خود را خادم و خدمتگذار می دانست، به تنها چیزی که فکر نمی کرد استراحت بود. حتی از منطقه که مرخصی می آمد به فعالیت خویش ادامه می داد. با آنکه در غم فراق برادر شهیدش جواد به سر می برد ولی در اراده اش جهت خدمت به نظام خللی ایجاد نمی کرد. در نبرد با کفّار همچون مولای خود حضرت ابوالفضل العباس حماسه می آفرید. به رزمنده ها عشق می ورزید او اعتقاد داشت رزمنده باید همیشه آماده و سرحال باشد از این رو گردان فجر هرکجا که مستقر می شد عباس ورزش مقدس باستانی را برپا می کرد.
آن شهید عزیز بارها زخمی شد اما نمی گذاشت کسی متوجه شود. به طور مثال دست راستش زخمی شد وقتی می خواست با فردی دست بدهد چون انگشتان آن قسمت درست باز نمی شد اول ضربه محکمی به دست خود وارد می کرد تا انگشتانش باز شود آن وقت با آن شخص دست می داد.
واقعاً بودن نیروئی همچون شهید عباس شعبانی خود نعمتی بود با آن که بارها به ایشان پیشنهاد فرماندهی می دادند ولی قبول نمی کرد. بالاخره با اصرار فراوان فرماندهی دسته یک از گروهان یک گردان فجر که تشکیل شده بود از نیروهای زرقان را پذیرفت. آن بزرگوار هیچ وقت به عنوان فرمانده به کسی دستور نداد. طوری برخورد می کرد که همه به خوبی انجام وظیفه می کردند. اوج دلاوری عباس در عملیات والفجر 8 به وقوع پیوست رودخانه اروند با آن همه عظمت مقهور رشادت عباس شد.
گردان وارد جزیره مینو و در کنار نهر حاج محمد مستقر گردید. بعد از مدتی توقف بالاخره لحظه موعود فرا رسید. عباس داشت وضو می گرفت او حال و هوای دیگری داشت، مطالبی گفت که هرگز فراموش نخواهد شد. عباس می گفت: آرزوی شهادت دارم و خیلی علاقه مندم در عالم شهادت طوری متوجه شوم بعد از ما جنگ چه می شود؟ آیا کسی در فکر شهدا هست؟ آیا مسئولین ما را فراموش نمی کنند؟ عباس همان طور که داشت وضو می گرفت مقداری آب وارد دهانش شد و گفت این آب چقدر شیرین است حتی قمقمه اش را پر کرده گفتم این آب دریاست و بسیار شور او جواب داد: به روح جواد قسم مزه این آب برای من بسیار شیرین است. این را گفت و رفت برای خواندن نماز واقعاً عباس را چه می شد.
نیروها سوار بر قایقها شدند و عملیات شروع شد در آن لحظه باران شروع به باریدن کرد. نهر حاج محمد پشت سرگذاشته شد همه وارد اروند شدند، آب 70 کیلومتر سرعت داشت آتش دشمن از باران شدیدتر بود. متأسفانه قایق عباس وسط آب با مشکل مواجه شد و از حرکت ایستاد آن دلاور مرد سریع جلو قایق دیگری گرفت و نیروها را با سرعت سوار بر آن کرد، عباس اگر این حرکت را دیر انجام می داد تمام نیروها کشته می شدند، اما برای خود عباس جائی در قایق نبود امکان داشت اگر خودش نیز سوار می شد همه غرق می شدند به همین خاطر عباس با فریاد به سکان دار گفت سریع حرکت کن، عباس جان خود را فدای دیگران کرد. تا آنها خود را به دیگران برسانند و کمک کنند. بچه ها با فریاد می گفتند عباس سوار شو، اما از آنجا که قایق دومی از اول تعدادی نیرو داشت و با سوار شدن نیروهای عباس تعدادشان دو برابر می شد هر لحظه امکان غرق شدن داشت عباس به خوبی این را می دانست، از روز ازل تقدیر عباس شهادت در راه خدا و مکانش در رودخانه اروند نوشته شده بود. او باید مزد زحمات چندین ساله خود را بگیرد.
عباس فریاد می زد شما بروید من خودم را به شما می رسانم. قایق حرکت کرد و از عباس فاصله گرفت اما دلهای همه پیش عباس بود. مقداری که از او دور شدند با چشمان اشک بار خود دیدند گلوله خمپاره ای منفجر شد و ترکش آن از پشت به سر عباس اصابت کرد و درون قایق افتاد تمام این صحنه ها از خراب شدن قایق تا شهادت عباس در عرض چند دقیقه به وقوع پیوست. امکان انجام هیچ حرکتی نبود، رزمنده ها باید به حرکت خود ادامه می دادند. اما غم از دست دادن عباس بر دوش همه سنگینی می کرد. جنازه مطهّر عباس تا سپیده دم درون قایق بود. آن شهید عزیز در همان آب شیرین به سعادت ابدی دست یافت.
حال مسئولین و یا مردم آیا شما به فکر امثال شهید عباس شعبانی هستید آیا قادر هستید در روز رستاخیز جواب گوی شهدا باشید، وای بر احوال ما که خیلی زود واژه های وجدان، عدالت، ایثار در میان ما گم شد، وای بر احوال ما چرا اینقدر بی اعتنا و سنگی شده ایم. واقعاً چقدر فاصله افتاده میان آن آشنائیهای خوب و قشنگ جبهه ها، کجاست شبهای پرستاره جبهه ها، کجایند مردان بی ادعای جبهه ها، اکنون ما هستیم و یک دل پر زخم ما و پرستوهای مهاجر.
ضمناً در سال 78 از طرف جهاد دانشگاهی شیراز مسابقه خاطره نویسی برگزار شد که خاطرات شهید عباس شعبانی در بین 300 نفر شرکت کننده مقام دوم را کسب کرد.
وصیت نامه شهید عباس شعبانی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
من راهی را رفتم که وظیفه هر مسلمانی است که برود راه اولیاء و پیامبران و همان راهی که حسین (ع) رفت و راه خدا، و آیا راه خدا رفتن ترس و عیبی هم دارد.
آری خون بهای شهیدان خود خدا خواهد بود. ما به جبهه خواهیم رفت تا اسلام سربلند شود.
کل ملل دنیا چشم به انقلاب ما و جنگ ایران که در اصل جنگ با آمریکا است دارد و وقتی ایران پیروز شود کل مستضعفان جهان جشن خواهند گرفت.
حال باید دل امام عصر خود را خوشحال کرد. بیایید در جبهه ها و نگذارید که کسی به اسلام و مسلمین خیانت کند و هر کسی که به اسلام و مسلمین خیانت کرد او را با چنگ و دندان تکه تکه کنید تا کسی دیگر نتواند به مسلمانان جهان زورگویی و بدگویی و خیانت کند. ما می دانیم که در کشورهای اسلامی چه خیانتی به آنها می شود آنها باید با هم یکی شوند و نگذارند اموال و لوازم آنها را به یغما ببرند. اگر ما هم سستی و کاهلی کنیم اموال و دیگر چیزهای ما را هم به یغما خواهند برد و به ناموس ما تجاوز خواهند کرد. همینطوری که به تعدادی از کشورهای مسلمان تجاوز می کنند پس باید یکی شد و سرنوشت خود را خودمان بدست بگیریم نه ابرقدرتهای دنیا آمریکا و شوروی و امثال آنها.
پس اگر می خواهید که امام زمان شما و خدای شما از دست شما راضی باشد باید مطیع اوامر امام باشید و کلمه به کلمه حرفهای امام را گوش داده و عمل کنید.
در پایان از پدر و مادرم تشکر می کنم که چنین فرزندی برای اسلام تربیت کرده و توانسته ام خدمتی به مسلمین و وطن خودم کنم و از پدر و مادرم می خواهم که برای من گریه نکنند و خوشحال باشند که فرزندی به راه حسین داده اند از تمامی قوم و خویشان خود می خواهم که مرا ببخشند و مرا حلال کنند.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام