هوالجمیل
شهید بهرام یوسفی
نام پدر: نقدعلی
شغل : کارگر و قالب بند
تاریخ تولد 2-2-1334 شمسی
محل تولد: فارس - شیراز - شیراز
تاریخ شهادت 18-8-1361 شمسی
محل شهادت : عین خوش
محل دفن : شهر داریون ، گلزار شهدا، امامزاده ابراهیم
شهید بهرام یوسفی فرزند نقدعلی در تاریخ دوم اردیبهشت 1334 در شهر داریون از توابع شیراز در خانواده ای مذهبی و متوسط دیده به جهان گشود و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی به شغل بنائی و سپس به قالب بندی پرداخت. ایشان اگرچه سواد ابتدائی داشت ولی قرآن و برخی از ادعیه را به خوبی قرائت میکرد و به دوستانش نیز آموزش می داد.
با شروع جنگ تحمیلی به فرمان امام خمینی (ره) لبیک گفت و برای دفاع از وطن و انقلاب اسلامی به رزمندگان اسلام پیوست و از طریق سپاه داریون و لشکر 19 فجر به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و پس از حضور در جبهه های متعدد نهایتاً در دفعه سوم حضورش در جبهه در منطقه عین خوش در سنگر کمین به همراه دو دوست دیرینش شهیدان کورش قنبری و علی بذرافکن در تاریخ 18 آبان 1361 به شهادت رسیدند و تا ده سال پیکر آنها مفقود بود تا اینکه در تفحص شهدا در سال 73 پیکر مطهرشان بر اساس نشانی همرزمانشان پیدا شد و در تاریخ دهم مرداد ماه 1373 در شهر داریون در استقبال عظیم مردمی دفن شدند.
از این شهید بزرگوار دو فرزند پسر و دختر به نامهای مهدی و سکینه به یادگار مانده است.
خانواده محترم شهید بهرام یوسفی از سالها پیش در روستای رحمت آباد زرقان ساکن شده اند و در این روستای ولایتمدار و شهید پرور زندگی می کنند.
خانم گلجان زارع همسر گرامی شهید بهرام یوسفی در رابطه با ایشان می گوید:
ما پنج سال زندگی مشترک داشتیم، ایشان فردی بسیار خوب و فعال و با غیرت و مهربان بود و خاطرات بسیار شیرینی از او دارم اما یکی از مهمترین خاطراتم خوابی است که درباره او دیدم.
قبل از جبهه رفتنش خواب دیدم به جبهه رفته و مفقود شده ، در آن دوران دخنرم سکینه تازه تولد شده بود و خیلی نگران پدرش بودم ، دلم نمی خواست فرزندانم یتیم شوند بالاخره یک روز که تصمیم قطعی گرفته بود به جبهه برود موضوع خوابم را به او گفتم که شاید از جبهه رفتن منصرف شود ولی مصمم تر شد و گفت: خیلی سعادت میخواهد که بشوی همسر شهید. نهایتا او اگرچه خانواده اش را خیلی دوست داشت ولی دین و وطنش را بیشتر دوست داشت و شهادت را بزرگترین سعادت می دانست.
مطالب سایت داریون نما در باره شهیدان قنبری، یوسفی و بذرافکن
دوست و همرزم شهید کوروش قنبری گفت:
آبان 19, 1395 در 2:47 ب.ظ
… این سه شهید بزرگوار، حسین قنبری، علی بذرافکن و بهرام یوسفی به اتفاق رستم حقیقی هم رزم و جزو تیپ امام سجاد(ع) بودند.
… تپه ی ۱۷۵ دشت عباس هنوز در دست دشمن بود. این تپه بسیار استراتژیک بود و باید هر طور شده از دست دشمن تا دندان مسلح بعثی آزاد می شد. دستور پیشروی به سمت تپه صادر شد. عملیات با رمز یا زینب (س) شروع شد؛ عملیات محرم. بسیجیان جان بر کف بی پروا برای تسخیر تپه به قلب دشمن زدند.
… تیپ امام سجاد(ع) هم از جمله نیروهای عملیاتی بودند. همرزمان جان برکف داریونی هم جزو نیروهای عملیاتی این تیپ بودند.
…کوروش قنبری هم که آن زمان در اهواز بود شستش خبردار شد و سریع خود را به نیروهای عملیاتی رساند تا در کنار دوستان همرزمِ هم محلی اش از پیکار با خصم عقب نماند.
… سرانجام با یورشی همه جانبه تپه ی ۱۷۵ به تصرف نیروهای ایرانی در آمد. نیروهای دشمن، سه بار متوالی تپه را آماج توپ و گلوله و خمپاره قرار دادند.
… نیروها و تانک های عراقی از پایین به سمت تپه در حال حرکت بودند. خمپاره ای چند متری کوروش اصابت کرد. ترکش خمپاره، بازوی او را نشانه رفت. حسین به سوی او دوید. او را از زمین بلند کرد و از تیررس دشمن دور نمود. بعد هم به سرعت رفت بالای سر شهیدی که کمی آن طرف تر افتاده بود. چفیه اش را باز کرد و برگشت به طرف کوروش تا با آن چفیه، برای جلو گیری از خونریزی بیش تر، بازوی کوروش را ببند.
… کوروش در آن عملیات زخمی شد و جان سالم به در برد تا در جایی دیگر و در وقتی دیگر به قربانگاه برود و عاشقانه و عارفانه جان شیرین خود را تسلیم خدای خویش کند.
… بعد از عملیات، کوروش گفت: «درست لحظه ای که حسین چفیه به دست به سمت من می آمد، گلوله ی توپی کنارش به زمین خورد و گرد و خاک بلند شد. ترکشی بزرگ به شکم حسین اصابت کرد و او را به آرزویش رساند و در بهار عمر در سن ۱۸ سالگی با اصابت همان ترکش جان به جان آفرین تسلیم کرد و به لقاالله پیوست».
… کوروش شهادت همرزمان دیگرش علی بذرافکن و بهرام یوسفی را هم با چشم دیده بود. می گفت علی را هم ترکش گلوله ی توپ دشمن به شهادت رساند.
… کوروش توسط یکی از همرزمانش به نقطه ای در نزدیکی جاده منتقل شد و به وسیله ی آمبولانس به پشت جبهه انتقال داده شد.
… تپه ی ۱۷۵ باز هم به تصرف نیروهای بعثی در آمد و پیکر پاک شهید علی بذرافکن، بهرام یوسفی و حسین قنبری همراه با شهدای دیگرعملیات مظلومانه و غریبانه در محاصره ی دشمن قرار گرفت تا این افتخار آفرینان غیور مدت ها مفقودالاثر بمانند و خانواده هایشان هم چنان چشم انتطار خبری از عزیز دلبندشان.
… بعد از عملیات، کوروش گفت که پیکر همرزمانش در تپه ی ۱۷۵ دشت عباس در محاصره ی دشمن است.
…. سرنوشت رستم حقیقی نیز سال ها اسارت در اردوگاه های دشمن بعثی بود.
… سرانجام در سال ۱۳۷۳ گروه تفحص شهدا به وسیله ی همان آدرسی که شهید کوروش قنبری داده بود، در محل تپه ی ۱۷۵ دشت عباس، پیکر پاک و مطهر این سه شهید داریونی را یافتند و خانواده های چشم انتظارشان را به سوگ نشاندند.
استخوان های پیکر این سه شهید بعد از ۱۳ سال غربت، سرانجام در دهم مرداد ماه سال ۱۳۷۳به زادگاهشان بازگشت و بر دستان مردم شهید پرور داریون در گلزار شهدا در جوار مرقد مطهر امامزاده ابراهیم (ع) سرچشمه آرام گرفت.
… داریونی هایی که در آن روز غمبار با چشمانی اشکبار تا گلزار شهدا پیکر پاک و مطهر این سه شهید مظلوم را با شعار ” این گل پرپر از کجا آمده/ از سفر کرب و بلا آمده ” تشییع و بدرقه کردند هرگز دهم مرداد 73 را فراموش نمی کنند.
…روحشان شاد و یادشان گرامی باد …
وصیت نامه شهید بهرام یوسفی
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ 12/7/1361
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون
و کسانیکه در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند. قرآن کریم
اگر خدا بخواهد من به مقام شهادت برسم که این آرزوی من می باشد
، با سلام به حضور صاحب الزمان و .. نایب بر حقش امام خمینی و با سلام از هابیل تا حسین و از حسین تا کربلاهای ایران و با سلام به نور چشم امام امت و آقای خامنه ای و برادر گرامی حجت الاسلام رفسنجانی و آیت الله منتظری و آرزوی موفقیت برای تمام افرادی که احساس مسئولیت می کنند. اگر من شهید شدم این کلبه ناچیز که دارم متعلق به همسرم و فرزندانم می باشد، تا وقتی که همسرم دلش خواست بماند هیچ و هر وقت خواست برود کاری به مهریه او که چقدر است نداشته باشد این خانه هر مبلغی که قیمت شد مبلغ بیست هزارتومان که به عدد 200000 دویست هزار ریال تمام می شود به همسرم بدهید و مهدی عزیزم طوری تربیت کنید که باعث افتخار باشد. درس بخواند، در بسیج و سپاه حتماً برود و در برنامه های اسلامی باشد و فعالیت بکند. دخترم سکینه را همانطوری که خودم می خواستم شوهر بدهید، اول باید بدانید که داماد نماز بخواند، مؤمن و حزب الهی باشد، سرباز روح الله باشد، از دارائی داماد نپرسید، بخاطر پول به کسی ندهید به خاطر خدا بدهید، باشلوق ندارد، مهریه فقط یک جلد کلام الله مجید می باشد، و اگر کسی قوم و خویشان من است، اگر دوست من است بعد از شهادت من دوستدار امام خمینی باشد، حرفش حزب الهی باشد، من مخالف دوست یا قومی هستم که مخالف من فکر بکند، از پدر و مادر و خواهرانم و برادرانم و همسر و تمامی قوم و خویشان حلال بودی می طلبم و تنها خواهشی که از شماها دارم بعد از من نگوئید شهید داده ایم بلکه بگوئید وظیفه مان را انجام داده ایم. نمی توانم بگویم گریه نکنید بلکه می گویم گریه شما از روی خوشحالی باشد و بهترین گریه شما شکر است، شکر و دعا برای امام و رزمندگان و معلولین و مجروحین، برادرانی که از جبهه بر می گردند، چه همقطاریهایم و چه دیگر برادران با مهربانی با آنها برخورد کنید، مبادا حرفی بزنید که باعث نگرانی آنها بشود، این همه ما نیستیم که باید شهید بشویم بلکه همه کفر است که باید نابود شود، پس از برگشتن برادران نه تنها ناراحت نباشید بلکه باید بسیار خوشحال باشید و خدا را شکر کنید. با آرزوی سلامتی و موفقیت برای تمامی شماها. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. بهرام یوسفی