هوالجمیل
..... از خدای تبارک و تعالی می خواهم مرا هم در زمره شهیدان در راه خودش قرار دهد . در صورتی که جنازه ای از من باقی ماند که انشاء الله نماند و مانند شهیدان بی پیکر بشوم انشاء الله ، آن را در جوار قبر پدرم به خاک بسپارید. شهید محمد حسن حمزوی
++++++++++++++++++++++++++++++
پاسدار شهید مفقودالاثر محمد حسن حمزوی اهل زرقان ساکن مرودشت ، از شهدای گرانقدری است که در ماههای شروع جنگ تحمیلی، مففودالاثر شد و تاکنون هیچ خبر و اثری از او به خانواده اش نرسیده است.
در ادامه مطلب با زندگی این شهید مظلوم و گمنام آشنا میشوید:::::
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار محمد حسن حمزوی
. . . . . از خدای تبارک و تعالی می خواهم مرا هم در زمره شهیدان در راه خودش قرار دهد. در صورتی که جنازه ای از من باقی ماند که انشاء الله نماند و مانند شهیدان بی پیکر بشوم انشاء الله ، آن را در جوار قبر پدرم (در زرقان) به خاک بسپارید. شهید محمد حسن حمزوی
پاسدار شهید مفقودالاثر محمد حسن حمزوی اهل زرقان ساکن مرودشت ، از شهدای گرانقدری است که در ماههای شروع جنگ تحمیلی، مفقودالاثر شد و تاکنون هیچ خبر و اثری از او به خانواده اش نرسیده است. نام پدر حاج بابا ، شماره شناسنامه31 ، تاریخ تولد2/1/1339، محل تولد زرقان ، محل سکونت و خدمت : مرودشت، میزان تحصیلات: دیپلم، مسئولیت در جبهه : فرمانده گردان، محل شهادت کوشک- کیفیت شهادت: مفقودالاثر، 3/4/1361 عملیات رمضان، مدتی بعنوان فرمانده سپاه اقلید.
خاطراتی از زندگانی برادر مفقود الاثر شهید محمد حسن حمزوی :
از همان روزهای اول که او را شناختم با دیگر دوستان فرق داشت فردی مذهبی و مؤمن و معتقد بود و علت آن هم وجود خانواده ای مذهبی و پدری مؤمن و عاشق امام حسین ( ع ) بود. برگزاری جلسات زیارت عاشورا که توسط مرحوم پدرش در دهه اول محرم در منزلشان برگزار می شد نقش به سزائی در ساختن حسن و دیگر اعضای خانواده داشت و همین جلسات عزاداری بود که پس از سال ها به ثمر نشست و حسن را عاشورائی کرد و راهی را پیمود که آغازگر آن امام سوم شیعیان بود. در جلسات هفتگی قرائت قرآن در مرودشت شرکت می جست و مشوق دیگران در امر یادگیری قرآن و احکام اسلام بود. با پایان دوران ابتدائی و طی دوره راهنمائی در مرودشت ، جهت ادامه تحصیل و به پایان رساندن دوره دبیرستان عازم شیراز شد و در دبیرستان ابوذر به تحصیل مشغول شد با توجه به رسیدن به سن بلوغ و واجب شدن احکام الهی چون گذشته در انجام فرائض کوشا بود و خود بارها می گفت که با آغاز جوانی مسئولیتمان بیشتر می شود و در همین سن بود که جرقه انقلاب بالیدن گرفت و این مسئله بود که دست حسن را که تشنه خدمت گزاری به اسلام بود در مراسم و مجالس مذهبی و سیاسی بازتر نمود. و کار خود را در سال 56 با توزیع کتاب ، نوار و اعلامیه بین هم کلاس ها شروع کرد و یادم هست که در چهلم شهدای قم ( 29/11/56 ) به عنوان اعتراض به مدرسه نیامد و فردای آن روز او و جمعی دیگر از دوستان مورد اعتراض شدید رئیس دبیرستان قرار گرفتند ولی برای این که رد گم کند و از همان اول راه به تله نیفتد مریضی را بهانه کرد و مسئله ختم شد. ... که تا پایان سال 56 ادامه داشت. با گذشت زمان روز به روز انقلاب اوج بیشتری می گرفت و وجودش تشنه شرکت در تظاهرات و عملیات علیه رژیم شاه بود. به هر صورت بود امتحان نهائی سال چهارم نظری در خرداد 57 به پایان رسید و بعد از آن زمینه خوبی برای شرکت در کارهای انقلاب بود. بعد از تمام شدن امتحانات به مرودشت مراجعه و در تدارکات مسیر انقلاب نقش به سزائی داشت. در این راه از هیچ کوششی دریغ نداشت و می گفت باید برای مبارزه آماده شد و کسی که می خواهد مبارزه کند باید از نظر بدنی و از نظر فکری قوی باشد و خود برای آماده سازی برنامه هائی را تنظیم کرده بود. در برنامه کوه که هر هفته انجام می شد از همه جلوتر بود و حتی کوله پشتی دیگران را نیز به دوش می کشید و در برگشت که آذوقه تمام شده بود و کوله پشتی ها خالی بود ، کوله پشتی را پر از سنگ می کرد و عنوان می کرد با این کار انسان قوی و آماده می شود. در این مدت در کلاس های سیاسی و تفسیر نهج البلاغه که توسط گروهی از برادران طرح ریزی شده بود و بعد از نمازهای جماعت صبح و ظهر و عشاء در مساجد ولی عصر - علی ( ع ) و حضرت ابوالفضل تشکیل می شد شرکت فعال داشت و از گردانندگان اصلی بود. او به حق یک چریک شده بود و جهت پیروزی انقلاب از هیچ کوششی دریغ نداشت. در ساختن کوکتل مولوتف - بمب های سه راه و ساعتی که برادران پیش بینی می کردند که شاید روزی لازم شود نقش فعال داشت و حتی در یکی از آزمایشات که بر روی بمب ساعتی انجام می داد مجروح و دو انگشت خود را از دست داد و به خاطر جراحات وارده به بیمارستان سعدی شیراز منتقل و از آن جا که ساواک شاه هنوز منحل نشده بود با اسم و فامیل مستعار بستری گردید. بعد از بهبودی دوباره به صفوف ملت انقلابی بازگشت و در تأمین نفت مورد نیاز مردم در پمپ بنزین فعالیت شبانه روزی داشت و به عنوان نیروی گشت شب به کمیته مبدل و هسته اصلی تشکیل سپاه پاسداران مرودشت گردید و وی از اعضای اولیه سپاه و عضو شورای فرماندهی بود با شروع جنگ عازم کردستان شد و پس از مراجعت به عنوان مسئول سپاه سده اقلید به آن دیار عزیمت کرد. هنوز چند ماهی از مأموریتش در آن منطقه نگذشته بود که زمزمه تجمع نیرو جهت عملیات رمضان به گوش رسید وی که سراپا عاشق لقاء الله بود همراه گروه اعزامی از اقلید به منطقه رفت و در عملیات رمضان شرکت جست ولی متأسفانه پس از پایان عملیات کسی او را ندیده و خود نیز مراجعه نکرد و همه را در انتظار گذاشت. به امید روزی که از در آید و دیده مان به جمالش شاد گردد. والسلام
مادر گرامی شهید محمد حسن حمزوی دخترعموی حاج علی اکبر شعبانی پدر شهیدان بزرگوار عباس و محمد جواد شعبانی نژاد میباشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه ً شهید محمدحسن حمزوی
الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله اولئک هم الفائزون ً ً انا لله و انا الیه راجعون ً بارها و بارها بود که می خواستم نوشته ای به عنوان وصیت نامه از خودم بر جای گذارم اما هر گاه که می خواستم این نوشته ها را شروع کنم ، انگار که می ترسیدم و دستانم از نوشتن می لرزید و حقیقتاً وحشت داشتم که اگر چنین کنم خواهم رفت. . . اما مگر می شود که از زیر بار آن حق شانه خالی کرد ؟ باید پذیرفت که مرگ حق است و حال که انسان باید بمیرد چه خوب است که بهترین آن را انتخاب کند. و به قول شهید مطهری زیباترینش ً شهادت ً را. اکثر اوقات در نمازها و سجده هایم دعا کردم و آرزو کردم : اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک ان شاء الله که خدای قادر متعال آن را نصیبم کند. به خدا قسم می خورم که برای پاسدار حقیقی حدود الله اصلاً زشت است که همین طور و به مرگ طبیعی ( بیماری ، سکته ، تصادف و. . . ) دار فانی را وداع گوید که باید آن قدر فی سبیل الله نبرد کند تا دشمنان خدا و قرآن را به ستوه آورد و آنان را از صفحه روزگار پاک کرده و به جهنم و به درک واصلشان کند و سرانجام سرنوشت رهبرش. امام حسین علیه السلام سرور شهیدان و آزاد مردان تاریخ بشریت و تشیع سرخ علوی را پیدا کند و چنان که در بالا گفتم ، امیدوارم که خدایم مرا در زمره پاسداران - حدود خودش قرار دهد و سرنوشت سرورم امام حسین علیه السلام را سرنوشت من نیز قرار دهد تا از این قفس تنگ و نجاست ساز و متعفن جدا شوم و به سوی حضرتش پر گشایم و مسیر معنوی او را طی کنم. در روزگار زندگانی ام که هیچ خدمتی به اسلام و مسلمین نکرده ام ، شاید شهادتم باعث خدمتی بشود. انشاء الله. من شهادت در راه خدا را به جان پذیرفته ام و زور و اجباری در کار نبوده و نیست و به آن کوردلان دیو سیرت نظیر منافقین، توده ای ، پیکاری و. . . و احزاب آن چنانی که همه وابسته به آمریکای جهان خوار و شوروی متجاوز و اسرائیل غاصب و دیگر ابرقدرت های پلید می باشند، بگوئید که این راه و روشی که پیش گرفته اید به ترکستانتان می برد و سرنوشتتان دوزخ است و به قول قرآن کریم کرانید و گنگانید و کورانید. هان ای دشمنان خدا و دین خدا گمان کرده اید با کشتن عزیزان این مرز و بوم و فرزندان خلف اسلام هم چون بهشتی ها ، محمد منتظری ها ، رجائی ها ، با هنرها ، دستغیب ، صدوقی ها و هزاران. . . های دیگر به اهداف پلید و غیر انسانی خود می رسید؟ زهی خیال باطل و خام ، جواب شما را رهبرمان امام حسین علیه السلام داده است ً ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی. اگر دین محمد ( ص ) به جز با کشته شدن من در راه خدا استوار نمی ماند پس ای شمشیرها بگیریدم ، قطعه قطعه ام کنید ، شهدای انقلاب اسلامی ما و جنگ تحمیلی مزدوران بعثی عراق ، به ندای حسین زمان خویش نائب الامام خمینی لبیک گفته اند و مرگ سرخ را پذیرفته اند و به زندگی ننگین و سازش با دشمنان خدا تن در نداده اند به خدا قسم ما هم مانند آنان به فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین زمانمان امام خمینی پاسخ مثبت داده و لبیک گفته ایم و تا آخرین قطره خون و تا آخرین دم نفسمان با دشمنان خدا در داخل و خارج خواهیم جنگید. انشاء الله ای قرآنیان ای پیروان محمد ( ص ) ای شیعیان علی ( ع ) ای حسینیان ای امت شهید پرور ایران برای تعجیل در ظهور حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء و برای امام خمینی عزیزمان دعا کنید. و از خداوند سبحان بخواهید که تا قیام و انقلاب مهدی ایشان را در پناه خود نگه داشته و از گزند حوادث مصون و محفوظش دارد. به خدا قسم ایشان موهبتی بسیار عظیم از طرف خداوند به همه مردم دنیا به خصوص ایران است و نعمت بسیار بزرگی است مبادا کفران نعمت کنید که این نعمت از شما گرفته خواهد شد و می دانم که شما مانند مردم کوفه امام خود را رها نخواهید کرد و دیگر این که انقلاب اسلامیمان را خوب بشناسید و هر گونه که میتوانید آن را یاری کنید و در صدور آن به اقصی نقاط جهان کوشش کنید با جانتان و مالتان ، باشد تا به پیروزی نهائی اسلام بر کفر دست یابیم انشاء الله. چند سفارشی هم به خانواده ام دارم : اول این که باید بگویم که فرزند و عضو خوبی برای شما نبودم و کار خوبی هم برایتان انجام نداده ام اما اکنون که به جبهه نبرد حق علیه باطل می روم امید بخشش از شما دارم و امیدوارم که مرا حلال کنید. ای مادر عزیزم که پس از مرگ پدر هم یک مادر واقعی برایم بودی و ای برادران مهربان و دل سوزم حسین ، عباس که پس از مرگ پدر برای من و برادرم باقر و خواهرانم هم چون پدر بودید ، این حقیر چه ناسپاسی و دهان کجی ها به شما کرده است اما اکنون امید بخشش دارد و می گوید مرا ببخشید و از سر لطف و مهربانی حلالم کنید، ای مادر و برادران و خواهرانم اگر به خواست خدای تبارک و تعالی شهید شدم مبادا گریه و زاری و شیون سر دهید که اولاً روح مرا آزار داده و ثانیاً دشمنان انقلاب اسلامی ما از گریه ها و ناله هایتان خوشحال شوند. شما باید صبر و مقاومت و ایثار پیشه خود کنید و با این گونه رفتارتان ضربه ای مهلک به دهان متعفن و مغز گندیده دشمنان انقلاب اسلامیمان بزنید. سفارش دیگر این که طلب کاری های خودم را می بخشم و به شما میگویم که اگر کسی پولی از شما به عنوان طلب از من مطالبه کند، به او بپردازید و مقداری حقوق از سپاه اقلید طلب کارم آن را دریافت داشته و یک سوم از آن را به حساب کمک رسانی به جبهه های جنگ واریز کنید. البته دقیقاً نمی دانم که به چه کسی بدهکارم یا این که فراموش کرده ام و این وظیفه شرعی کسی است که طلب دارد و باید بگوید. عزیزان من سفارش هائی را که این حقیر به مردم کرد ، به شما می گوید به خوبی به آن عمل کنید. انشاء الله. در ضمن اگر مقدور بود و زحمتی برایتان نداشت به برنامه زیارت عاشورا یک روز به عنوان این جانب اضافه کنید تا شاید خدای منان و قادر و متعال ثواب آن را به من برساند و باعث راحتی روحم شود. همه شما عزیزان را می بوسم و خداحافظی می کنم باشد تا انشاء الله در بهشت یکدیگر را ملاقات کنیم. از قول من از تمام خویشان و آشنایان و دوستان خداحافظی کنید و حلال بودی بطلبید و برای من دعا کنید تا شاید خدای تعالی از سر تقصیراتم بگذرد. دعا برای سلامتی رهبر انقلاب اسلامیمان حضرت آیت الله العظمی نائب الامام خمینی را فراموش نکنید. انشاء الله.
در خاتمه : سلام و درود فراوان بر شهیدان انقلاب کربلا و بر شهیدان انقلاب اسلامی و بر شهیدان جنگ تحمیلی به خصوص برادر شهید و مظلومم - نعمت جباری اولین پاسدار شهید از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان مرودشت که به فراموشی سپرده شده است و برادر شهید بیژن فرامرزی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اقلید که بیش از یک سال با او افتخار هم کاری داشتم. از خدای تبارک و تعالی می خواهم مرا هم در زمره شهیدان در راه خودش قرار دهد. در صورتی که جنازه ای از من باقی ماند که انشاء الله نماند و مانند شهیدان بی پیکر بشوم انشاء الله ، آن را در جوار قبر پدرم به خاک بسپارید
خاطرات شهید محمد حسن حمزوی فرزندحاج بابا
خاطراتی در رابطه با شهید محمد حسن حمزوی : اوایل سال 1361 در جبهه غرب کشور مشغول انجام وظیفه بودم و مدت هشت ماه بود که برادرم محمد حسن را زیارت نکرده بودم یک دفعه روحم به پرواز در آمد و به خودم گفتم که به هر نحوی که باشد هنگامی که به مرخصی رفتم حتماً به زیارت ایشان بروم ، در آن زمان برادرم در سده از توابع اقلید مشغول انجام وظیفه بود، در آن موقع مسئول سپاه همان جا بود. هنگامی که من و پسر عمه ام به آن جا رسیدیم ساعت پنج بعد از ظهر بود. در آن زمان برادرم برای انجام مأموریت به اطراف سفر کرده بود، ناچاراً منتظرش شدیم و هنگام اذان مغرب رسید و از دیدار هم دیگر بی نهایت خوشحال شدیم چون خیلی وقت بود که یکدیگر را ندیده بودیم بعد از سلام و احوال پرسی مشغول انجام فریضه نماز شدیم بالاخره بساط شام محقری ( آبگوشت ) گسترده شد و همگی به یک نسبت مساوی مشغول خوردن شدیم ، نکته جالب توجه برای من این بود که هنگام غذا خوردن دو تن از مجاهدین خلق که بازداشت شده بودند جداگانه غذا می خوردند. برادرم محمد حسن آن ها را صدا زد و گفت شما هم به سفره ما بیائید تا با هم غذا بخوریم. خلاصه خیلی بی ریا و مظلوم بود بدان گونه که برادرانی که آن جا بودند می گفتند تنها پاسداری که بدون سلاح به مأموریت خوانین می رود ایشان می باشد که بحمدالله تمام خوانین را راضی و اصلاح نموده است. اوقات فراغت خود را مشغول کتاب خواندن، گلکاری، نظافت و ورزش می پرداخت و دیگران را به این کارها تشویق می کرد و آن ها را نیز راهنمائی می نمود. همیشه مشتاقانه به جبهه های جنگ می شتافت بدانگونه که هر موقع در محل خدمت خود به او نیاز داشتند می گفت در پشت جبهه کارهای مرا دیگران هم می توانند انجام دهند. تا این که در آخرین مأموریت خود برای وداع به خانه نیامده بود و همین طوری گذری به مغازه رفته و گفته بود که از قول من از مادرم خداحافظی کنید و از همه حلال بودی بطلبید و هر چه برادر دیگرم اصرار کرده بود که سری به خانه بزن نرفته بود و در جواب گفته بود که من ناراحتی مادرم را نمی توانم ببینم من خیلی شرمنده مادرم هستم چون تمام عمرم به من خدمت کرده و من نتوانستم جبران کنم شاید با به شهادت رسیدنم بتوانم به او خدمتی انجام داده باشم. والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاته
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره ای از برادر محمد حسن حمزوی : برادر محمد حسن حمزوی به مدرسه می رفت روزی به من گفت اکرم برای من یک زمین پیدا کن می خواهم برای کشاورزی من به او گفتم محمد حسن تو را با کشاورزی چه؟ گفت نه اکرم آدم باید کار بکند، برادر خدامراد هم نشسته بود، گفت رفتار محمد حسن هم مانند موسی بن جعفر است هر چی من خواستم او را سرد نمایم نشد او مرا وادار کرد من هم رفتم کوشک پهلوی یکی از دوستانم به نام حاجی طمراس همایون به او گفتم دو هکتار زمین بده می خواهم برای یکی از اقواممان، او به من گفت زمین من به درد کشاورزی نمی خورد، بعد هم من زمینم را به پدرم هم نمی دهم ولی من اصرار کردم او هم قبول کرد گفت شما طرف را بشناسید، چشم. قول گرفتم آمدم.
سال 1356 و 1357 بود که انقلاب پیروز شد، محمد حسن به سپاه رفت و مشغول کار شد، مدتی گذشت که در سپاه مرودشت به کار خود سرگرم بود، در یکی از روزهای سال 1358 بود که در سپاه با دوستانش داشتند منبعی کار می گذاشتند از من گفت اکرم چند ماشین ریگ برای من بیاور برایش با کامیون 8 سیلندر ده چرخ برایش بردم موقع کرایه شد گفت کرایه اش چند می شود گفتم هر چه می خواهی بده، می گفت اکرم به حال من فرقی نمی کند، مال کسی دیگر است کم میخواهی بگیر زیاد میخواهی بگیر، این مسئله هم تمام شد یک روز به خانه ما می آمد با نیسان سپاه، شب من به او گفتم محمد حسن بیست لیتر بنزین به ما بده تا ما برویم تندیه، محمد حسن جواب نداد، دوباره من به او اظهار کردم او جوابی نداد بار سوم من به او زیاد گفتم بده تا با مادر و بقیه به زرگان برویم او گفت بنزین ربطی به من ندارد مال بیت المال است، بار دیگر گفتم گفت اکرم بیا تا بهت بنزین بدهم من یک بیست لیتری آوردم و جلو پای او گذاشتم با هم با ماشین رفتیم موقعی نگاه کردم دیدم در سپاه هستیم ماشین را زیر نور افکن گذاشت و جلو برادران سپاه بیست لیتر بنزین کشید و به من داد و گفت بفرما حالا درست در ذهنم نیست که با خودش آمدیم یا با کسی دیگر گفتم محمد حسن چرا در خانه این کار را نکردی گفت آن جا نه دیگر نزد خداوند و نه نزد بندگان خدا مسئولیت داشتم. یادش گرامی باد.
خاطرات شهید محمد حسن حمزوی فرزندحاج بابا
برادر حسن حمزوی با ورود خود به سپاه پاسداران مرودشت تغییرات و تحولاتی در کار سپاه به وجود آورد و ایشان مسئولیت تدارکات سپاه را به عهده گرفت و با گرفتن حکم مسئولیت تدارکات کارها را شروع و در ظرف چند روز کارهائی که می بایست در آن زمان یک سال انجام شود به پایان رساند یعنی به جای چندین نیرو انجام وظیفه می نمود با افرادی که کم کاری می کرد مخالف بود ولی خود بدون این که به آن ها اعلام نماید به جای آن ها کار می کرد با اخلاق خوبش با ساده زندگی کردنش همه را شیفته خود می کرد همه دوستش داشتند همه به ایشان احترام می گذاشتند تا زمانی که در سپاه مرودشت بود هیچ کم و کسری از نظر تدارکاتی وجود نداشت هر چیز خود می توانست تهیه نماید هر چیز هم از دستش نمی آمد دوستانش به خاطر خوبی اش برایش آماده می نمودند. حسن واقعاً یک انسان به تمام معنا بود پس از رفتنش از سپاه مرودشت و پذیرفتن مسئولیت سپاه سده چندین بار با دوستان دیگر نزد ایشان رفتیم در یک محل دور افتاده با جاده های کوهستانی و خاکی با یک نظم خاصی زندگی می کرد و همه چیز را زیر نظر داشت و با تمام ظلم ها و ستم گریهای آن زمان مبارزه می کرد حسن فقط به فکر سلامتی امام و پیرو مستقیم خط امام بود او یک انسان بود نماز را سر وقت می خواند و بیشتر اوقات خود را با خدا می گذراند و همه را به نماز سر وقت دعوت می کرد. حسن بیشتر به فکر مقابله با اجانب و کسانی که با کشور در جنگ هستند بود آخرین خاطره ای که از ایشان دارم. یک روز من به اتفاق دو نفر از دوستان دیگر به بدرقه اش برای رفتن به جبهه ( عملیات رمضان ) رفته بودیم از صبح درب پادگان امام حسین شیراز نشستیم هرچه به ایشان اصرار کردیم که این بار به جبهه نرو بگذار تا چند روز دیگر با هم برویم ولی ایشان قبول نمی کرد ظهر را با هم دیزی ( آبگوشت ) خوردیم مجدداً به پادگان امام حسین بازگشتیم باز هم خواهش کردیم بگذار با هم برویم ایشان به من گفت من این دفعه آخرین اعزامم می باشد و دیگر باز نمی گردم و این کلاه مرا بگیر و برای یادبودی نگه داری کن چون من باز نمی گردم، به خدا حسن خود می دانست چه می شود ، همه چیز را از قبل آماده کرده بود حسن به فکر ظاهر سازی و مادیات نبود هیچ وقت به فکر پوشیدن لباس فاخر نبود به تمام معنا یک انسان بود. والسلام.
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
جستجو در اسامی مقدس شهدای گرانقدر زرقان
از این شهید بزرگوار اطلاعات و عکس بیشتری در دسترس نداریم. از اقوام و آشنایان و همرزمان خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند. والسلام
در شجره نامه فوق می بایست نام مرحوم علی اکبر فرزند محمود و نام شهید بزرگوار حسین خالص حقیقی فرزند مرحوم مش محمد و نوه دختری مرحوم محمد آقا حمزوی اضافه گردد.
سید محمد علیشاه موسوی گردیزی، سال 1338 در گردیز متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در سال 1356 در رشته پزشکی دانشگاه کابل مشغول به تحصیل شد. اما پس از روی کار آمدن حکومت کمونیستی در افغانستان عطای دانشگاه را به لقایش بخشید و به صف مجاهدین پیوست.
به گزارش خبرگزاری فارس، روز گذشته (جمعه) بود که بار دیگر افغانستان عزادار شد. حمله انفجاری دیگری این بار در گردیز مرکز ولایت پکتیا رخ داد و روز خونینی را برای افغانها رقم زد. این بار شیعیان کانون این حمله بودند و دو عامل انتحاری با حضور در میان نمازگزاران جلیقههای خود را منفجر کردند.
به دنبال این انفجار، سخنگوی پلیس ولایت پکتیا از آمار بالای تلفات خبر داد و گفت دو مهاجم انتحاری پس از آنکه وارد مسجد شدند، ابتدا به مردم تیراندازی کرده و سپس جلیقههای انتحاری خود را منفجر کردند.
وسعت این فاجعه به قدری زیاد بود که همه نهادهای مسئول از ابتدا آمار بالای کشتهها را دور از ذهن نمیدانستند. شاهدان این حمله نیز تعداد افراد آسیبدیده را بیش از آمار اعلام شده عنوان میکردند.
ساعتی پس از انفجار، وزارت بهداشت افغانستان، آمار کشتههای این فاجعه را بیش از 30 تن و زخمیها را بیش از 70 تن اعلام کرد. اما در این میان چیزی که بیش از همه توجه همگان را به خود جلب میکرد، نامی در بین کشتههای این انفجار بود.
دقایقی پس از وقوع انفجار نام «سیدمحمد علیشاه موسوی گردیزی» رئیس حوادث غیرمترقبه پکتیا در میان آمار کشتهشدگان اعلام شد.وی که پزشک متبحری بود، به دلیل مبارزات شجاعانه و تحمل چهار سال شکنجه در زندانهای بگرام شهرت خاصی در افغانستان پیدا کرده بود.
مجاهدی که عطای پزشک شدن را به لقایش بخشید
دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی، سال 1338 در گردیز متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در سال 1356 در رشته پزشکی دانشگاه کابل مشغول به تحصیل شد. اما پس از روی کار آمدن حکومت کمونیستی در افغانستان عطای دانشگاه را به لقایش بخشید و در سال 1356 به صف مجاهدین در زادگاهش، گردیز؛ پیوست. وی در سالهای حضورش در جهاد به عنوان فرمانده مجاهدین جبهه مرکزی گردیز، دو بار از ناحیه گردن زخمی شد.
سرانجام؛ موسوی در سال 1369 به ایران مهاجرت کرد و با بورسیه تحصیلی وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شد و در سال تحصیلی 1377- 1378 موفق به دریافت دانشنامه دکترای پزشکی خود از این دانشگاه شد.
این پزشک مجاهد افغانستانی در اردیبهشت/ثور 1381 به کشورش بازگشت و با رای مردم زادگاهش به لویه جرگه (مجلس بزرگان) راه یافت. وی نیمه شب 22 مرداد/اسد 1382 در منزلش دستگیر و به زندان آمریکاییها در بگرام و سپس گوانتانامو انتقال یافت.
موسوی چهار سال از عمر خود را در زندانهای آمریکاییها در بگرام افغانستان و گوانتانامو در کوبا گذرانده است. وی بعد از آزادی از زندان مخوف گوانتانامو خاطرات خود را در کتابی 368 صفحهای با عنوان «حقایق ناگفته از زندان گوانتانامو» در کابل چاپ و منتشر کرد.
حضور در دفاع مقدس ایران؛ نقطه عطف مبارزات موسوی
«سیدمحمد علیشاه موسوی گردیزی» با حضور در دفاع مقدس ایران، دوران مجاهدت خود را تکمیل کرد. وی حضور در عملیات والفجر مقدماتی را «نقطه عطفی در زندگی خود» خواند؛ عملیاتی که وی مسئول اورژانس خط دو آن بود.
وی در خاطراتش از حضور در جبهههای جنگ ایران علیه باطل مینویسد: «من زمانی که به ایران آمدم با جهاد سازندگی آشنا شدم و پیش از جنگ، با بچههای جهاد همکار بودم. یعنی سال 59 با بچه های جهاد سازندگی قزوین به ایلام و صالح آباد و میمک و بازی دراز و مهران میرفتیم و با این مناطق آشنا بودم و چون پزشک بودم، به عنوان کمک به همه سنگرها می رفتم. فردی بود به نام شهید بلندیان که ساختمان بهداشت و درمان سپاه قزوین را به نام او زده اند. با وی همسفر بودیم و شروع کارمان در جنگ با جهاد بود و هر سال که می آمدم، به راحتی به مناطق اعزام می شدم.»
سرانجام در اردیبهشت ماه/ثور 1390 به طور ویژه از موسوی به عنوان (سنگربانان جبهه فرهنگی انقلاب) به همت دفتر جبهه فرهنگی مطالعات انقلاب اسلامی در مشهد تجلیل شد.
گوانتانامو؛ روایتی از جنایات آمریکاییها در افغانستان
موسوی پس از آنکه از زندان مخوف گونتانامو آزاد شد، به نوشتن کتابی در این خصوص پرداخت. وی در بخشی از این کتاب مینویسد: «تصورم این بود که در سایه حکومت قانونی هیچ کار غیر قانونی آن هم از جانب سربازان بیگانه صورت نخواهد گرفت. وقتی دیدم در کفشکن مهمانخانه مسجد، سربازان مسلح آمریکایی با وحشیگری لولههای تفنگ را به سوی ما نشانه گرفتهاند هیچ احساس خطر نکردم اما تعجب کردم که یعنی چه؟! آیا این سربازان آمریکایی است یا من خیالاتی شدهام؟ فردی که لباس نظامی داشت و با اسلحهاش ما را نشانه گرفته بود با صدای بلند به انگلیسی داد زد که هیچ کس از جایش تکان نخورد وگرنه کشته خواهد شد.»
موسوی در بخش دیگری از خاطراتش میگوید: «هنگام ورود در زندان «بگرام»، زنجیر و دستبند را از پاهایم گشودند. سربازی با قیچی لباسهایم را پاره کرد. در وسط 3 سرباز وحشی برهنه ایستادهام نگهداشتند. چندین سرباز زن و مرد با مترجم در کنارم بودند. شاید از تحقیر و تماشای ما لذت میبردند. فردی که روبهروی من بود با فریاد و با چشمان از حدقه درآمده به من نگاه میکرد. مترجم هم با همان حالت صحبتهای وی را ترجمه میکرد که: فقط به چشمان من نگاه کن و خوب گوش بده. بعد داد زد خوب بشنو این جا خانه ما و خاک آمریکا است. در خانه و خاک ما حرف ما قانون است و باید از آن اطاعت کنی!! اگر تخطی کنی جزا خواهی دید، فهمیدی؟! گفتم بله. باز هم داد زد: از حالا اسمت «سید محمد علی شاه» نیست. اسمت «سیکس.ناین .فایو» است. فهمیدی؟»
مجاهدی که هیچگاه اتهاماتش ثابت نشد
این پزشک افغانستانی که هیچگاه اتهاماتش ثابت نشد و بیگناه چهار سال در بند مخوفترین زندانها در گوانتانو به اسارت گرفته شد، حتی دستگاههای دروغ سنج آمریکاییها تروریست بودن وی را ثابت نکرد و بعد از چهار سال هنوز این سوال را از خود میپرسد که چرا چهار سال از عمر خویش را در مخوفترین زندان آمریکاییها گذرانده است؟
تهدید، ارعاب، شکنجه روحی و روانی از انواع و اقسام اقداماتی بوده است که نیروهای آمریکایی در طول مدت اسارت به این پزشک افغانستانی به جرم تروریست بودن تحمیل کرده اند.
در بخشی از خاطرات وی آمده است که «آمریکاییها جلوی چشم خانوادهام به خانهام ریختند و گفتند اگر با ما همراه نشوی جلوی خانوادهات به تو شلیک میکنیم و معنی عذاب و زجر را به تو خانوادهات میفهمانیم».
اتهام همکاری با گروه القاعده و تروریست بودن به پزشکی چون وی که جز سالها جهاد و خدمت به مردمش گناهی مرتکب نشده است در باور هیچ انسانی نمیگنجد.
موسوی در گفت در مورد دستگیریاش میگوید: «من تازه از سفر حج به شهرمان باز گشته بودم و به همراه برادر و پسرعمویم که آنها هم پزشک هستند در خانه بودیم که به خانه ما حمله شد و من را دستگیر کردند. در ابتدا فکر می کردم که چقدر خوب است که آنها از ما حفاظت می کنند، اما وقتی داخل میهمان خانه تفنگ را گرفتند، گفتند با شما کار داریم، سوال کردم شما با چه مجوزی حقوقی و امنیتی وارد شدهاید که با نشان دادن اسلحه گفتند ما خود قانون هستیم و در آنجا بود که متوجه شدم حقوق بشر و دموکراسی برای ما نقشی ندارد.»
وی به خبرنگار فارس در مورد سرنوشت کسانی که در زندان گوانتانامو زندانی بودند، چنین میگوید: «پسر بچه 10 سالهای به نام اسدالله در زندان بود که الان 23 سال سن دارد و با گذشت سالها هنوز تحت تأثیر شکنجههای آمریکاییها دچار مشکلات روحی و روانی شده است.
زندانیهای که جز سران القاعده بودند به داعش پیوستند، گروهای دیگر مثل «حاجی غالب» به دولت پیوستند، گروههای افراطی در زندان گوانتانامو افراطیتر شدند و هم اکنون به داعش پیوستهاند. برخی از آنها الان با دولت افغانستان همکاری می کند و برخی همانند مسلم دوست امیر نویسنده کتاب «زنجیرهای شکسته گوانتانامو» به داعش پیوسته است.»
موسوی سرانجام؛ بعد از آزادی از گوانتانامو با تأسیس مدرسه و کلینیک خیریهای در زادگاهش گردیز مشغول خدمت مردم افغانستان شد و صبح روز جمعه (12 اسد) در مسجد شیعیان زادگاهش به دست عمال کور دل در یک انفجار کشته شد و افغانستان را با فقدان مجاهدی شجاع و محبوب روبرو کرد.
منبع : سایت پاس تو دی
این کتاب رقعی دارای 96 صفحه است و ده فصل دارد که قسمتهائی از فصلهای هشتم و نهم را در ادامه مطلب تقدیم خوانندگان گرامی میکنیم
===================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید فغانعلی زارع فرزند راه خدا در تاریخ 6/12/1341 در روستای مهریان کربال در یک خانواده مذهبی و مستضعف بدنیا آمد. پدر و مادرش افرادی زحمت کش بودند که از صبح تا شب با دست مزدی ناچیز هر ماه برای مالکین از خدا بی خبر کار می کردند و زندگی خود را با هزار زحمت اداره می نمودند. در چنین محیط مشقت باری بود که شهید گرانقدر فغانعلی چشم به جهان گشود.
وی تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیلات خود را در روستای فوق به پایان رساند. پدرشهید بیش از حد نتوانست جور و ظلم مالکین را تحمل کند بر اثر فقر و تنگدستی مجبور شد به روستای رحمت آباد زادگاه خود برود. که کم کم مصادف بود با اوج گیری قیام امت حزب اله ایران به رهبری امام راحلمان که در همین راستا شهید فغانعلی زارع در هر کوی برزن دوشادوش ملت ایران علیه رژیم ستم شاهی در تظاهرات فعالانه شرکت می نمود تا اینکه جمهوری اسلامی ایران به رهبری امام امت به پیروزی رسید و همچنین با شروع جنگ تحمیلی و حمله ناجوانمردانه صدام به ایران اسلامی برادر عزیزمان را بر آن داشت تا به جبهه های حق علیه باطل برود و مدت سه ماه در جبهه بسر برد. با توجه به اینکه عشق خدمت به وطن و روح شهادت طلبی توانست ایشان را اندکی آرام سازد با جمعی از برادران خود در سال 18/1/63 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. که بلافاصله به خط مقدم اعزام گردید و در جبهه چم هندی در تاریخ 10/7/63 در ماه محرم به ندای آقایش امام حسین لبیک گفت و به خیل شهدای انقلاب اسلامی پیوست.
به نام خدا
با سلام و عرض ادب خدمت مخاطبان عزیز و دوستان و آشنایان بویژه اقوام شهدای گرانقدری که اسامی شریفشان زینت بخش این صحیفه مجازی است خواهشمندیم اطلاعات مربوط به این عزیزان را از طریق تلفن 09176112253 در اسرع وقت به مدیر سایت اطلاع دهید تا ترتیب و روش وصول مطالب اعلام گردد و یا مصاحبه انجام شود. قبلاً از بذل الطاف تمام کاربران و مخاطبان گرامی صمیمانه سپاسگزاریم.
اجرتان با خدای امام زادگان عشق.
والسلام
1. ا له دادی فرهاد – وصیت
2. ابراهیمی سید مهدی - زندگی و وصیت و عکس
3. ابراهیمی محمد باقر - عکس
4. ابوالحسن پور مختار– عکس
5. اتابکی جهانبخش - زندگی و وصیت و عکس
6. ارسطونژاد زریز– زندگی و وصیت
7. آزادی غلامرضا- زندگی و وصیت و عکس
8. استخری جعفر– عکس
9. اسدپور سید علاءالدین - زندگی
10. اسماعیلی فلامرز- زندگی و وصیت و عکس
11. آل طه محمدرضا – عکس + وصیت
12. امیدواری شاه حسین- زندگی و وصیت و عکس
13. امیری احد - زندگی، وصیت و عکس
14. امیری عبدالخالق – وصیت ، عکس
15. بازوبندی مهراب - زندگی و وصیت و عکس
16. بانشی ذبیح اله - زندگی و وصیت
17. بذرافشان علی اصغر – زندگی و وصیت
18. بذرافکن جعفر – محمدتقی - زندگی
19. براتی بهروز – وصیت
20. برزگری مهرداد - زندگی و وصیت و عکس
21. بوستانی بهرام - زندگی و وصیت
22. بوستانی علی - زندگی و وصیت
23. بویر احمدی علیشیر - زندگی و وصیت
24. پارسائی فرج اله- وصیت و عکس
25. پاک نیت اسماعیل – زندگینامه
26. پاک نیت محمد - زندگی و وصیت و عکس
27. پایداری شهروز رضا - وصیت
28. پردو حمید - زندگی ، وصیت و عکس
29. پسندیده محمد کاظم – زندگی
30. پور صنیع (نامجو) یداله – وصیت
31. پورابراهیم عبدالرسول - زندگی و وصیت
32. پورمند جلال- زندگی
33. تأویلی حسن– زندگی و وصیت
34. تمیزی محمد جواد– عکس
35. جعفری حمیدرضا - زندگی
36. جعفری سیدمهدی - زندگی و وصیت
37. جعفری عباسعلی - زندگی
38. جعفری علی اصغر (مقدم)- زندگی و عکس
39. جعفری قاسمعلی – وصیت
40. جعفری محمد علی فرزند عوض - زندگی و وصیت
41. جمال الدینی شهرام – زندگی
42. جمشیدی خلیل – زندگی و عکس
43. چراغی حسن- زندگی و وصیت
44. حاجی زمانی اسماعیل - زندگی
46. حبیبی علیرضا – زندگی و وصیت
47. حمزوی غلامرضا- زندگی، وصیت و عکس
48. حمیدی فضل اله– زندگی
49. خادم بیت رسول - زندگی و وصیت
50. خالص حقیقی محمد علی – زندگی
51. خالص حقیقی محمد- وصیت
52. خسروی شمشاد- زندگی، وصیت و عکس
53. خیراتی منصور– وصیت
54. درویش حقیقی عبدالرضا– زندگی
55. دریس عبدالامیر- زندگی و وصیت
56. رحمتی حسنعلی - زندگی و وصیت و عکس
57. رحیمی عبدالحسین - زندگی و وصیت و عکس
58. رضائی صمد - زندگی و وصیت و عکس
59. رضائی، محمد رضا - وصیت
60. رعیت سیروس- زندگی و وصیت و عکس
61. رنجبر عبدالرضا -عکس
62. رنجکش سیدهادی– زندگی و وصیت
63. روستا اکبر فرزند احمد – زندگی
64. روستا علی اکبر فرزند سردار – زندگی، وصیت و عکس
65. روستا کردی - زندگی و وصیت و عکس
66. زارع الماس – وصیت و عکس
67. زارع محمد زمان – وصیت
68. زارع ابراهیم - زندگی و وصیت و عکس
69. زارع احمدقلی – عکس و وصیت
70. زارع اسماعیل - زندگی و وصیت و عکس
71. زارع حیدر - زندگی و عکس
72. زارع رجب علی - زندگی و وصیت و عکس
73. زارع رضا - زندگی و وصیت و عکس
74. زارع صادق علی -زندگی و وصیت و عکس
75. زارع علی - زندگی و وصیت و عکس
76. زارع فرهاد – وصیت
77. زارع لطف اله - زندگی و وصیت و عکس
78. زارع لطفعلی - زندگی و وصیت و عکس
79. زارع محمد - زندگی و وصیت و عکس
80. زارع محمد زمان - عکس
81. زارع محمد علی - زندگی و عکس
82. زارعی هیبت - زندگی و وصیت و عکس
83. زارعی احمدقلی - عکس
84. زارعی حسین - عکس
85. زارعی غلامرضا فرزند علی مراد - زندگی و وصیت و عکس
86. زارعی فرهاد - عکس
87. زراعت پیشه سید علی رضا - زندگی و وصیت
88. ساجدی منش سید حسین- زندگی و وصیت
89. سبحانی غلامحسین - زندگی و وصیت و عکس
90. سلطانی زاده جاوید- زندگی و وصیت و عکس
91. سلیمانی غلامعلی - زندگی و وصیت و عکس
92. شکرگزار ابوالحسن – زندگی و وصیت
93. شکرگزار اصغر – زندگی و وصیت
94. شکری سیدکرامت - وصیت و زندگی
95. شیعه عباس - زندگی و وصیت
97. صادقی غلامعلی – وصیت
98. صادقی زاده حجت - زندگی و وصیت و عکس
100. عبودی - آیت الله - زندگی و وصیت
101. عبودی محمد – زندگی ، وصیت
102. عسکری ابوالفضل – عکس
103. عسکری قربانعلی - زندگی و وصیت و عکس
104. عسکری کوچکعلی - زندگی و وصیت و عکس
105. عضدی عبدالرسول - زندگی و وصیت و عکس
106. علمدارلو محسن مهدی - زندگی و وصیت و عکس
107. علیشاهی علی اکبر – وصیت
108. غفاری پور عبدالرضا – وصیت
109. فتوح اباد جمشید - زندگی و وصیت و عکس
110. فتوح ابادی گرجی - زندگی و وصیت و عکس
111. فتوح آبادی محمد - عکس و زندگی
112. فخار یزدی محمد رحیم - زندگی، وصیت و عکس
113. فرزدقی ، ابراهیم - زندگی و وصیت
114. فرزدقی خلیل - زندگی و وصیت
115. فرهادی رضاعلی - زندگی و وصیت و عکس
116. فهیمی احمد - زندگی و وصیت
117. فهیمی حسین - وصیت
118. فهیمی محمود - زندگی و وصیت
119. قائدشرف حمید - زندگی
120. کاظمی مهدی - زندگی
121. کاویانی نظام الدین – زندگی و وصیت
122. کورکی سید جواد - زندگی و وصیت
123. کوشش اسماعیل- زندگی
124. کیمیائی حمید – زندگی و وصیت
125. گنجی پور صمد - زندگی و وصیت
126. محمدی اکبر – عکس
127. محمدی سید اصغر - زندگی و وصیت و عکس
128. محمدی غلامعلی - عکس
129. محمّدی محمّد فرزند عباس - زندگی
130. محمّدی محمّد فرزند محمد علی - زندگی
131. مرادی بهار - زندگی و وصیت و عکس
132. مرادی محمد - زندگی و وصیت و عکس
133. مرادی هدایت – زندگی
134. معدلی مسعود – زندگی و وصیت
135. ناصری علیرضا – وصیت
136. نام آور سعدی - زندگی و وصیت و عکس
137. نبی زاده سید عنایت – وصیت
138. نبی زاده سیدمحمد - زندگی و وصیت
139. نصیرپور کمال - زندگی و وصیت و عکس
140. نصیرپور واحد - زندگی و وصیت
141. نظروند خداداد- زندگینامه
142.نوروزی محمدرضا - زندگی و وصیت و عکس
143. هاشمی صدراله– زندگی و وصیت
144. هاشمی اصل ، سید رحمان- زندگی و وصیت و عکس
145. همتی محمود - وصیت
146 - شهید محم.د معدلی - زندگی و وصیت و عکس
روحشان شاد و یادشان گرامی
هوالجمیل
شهید محمدعلی صفا رکورددار شکار تانک در جهان
شهیدی که 164 تانک تی 72 عراق را در خرمشهر منهدم کرد و تندیس او در انگلستان ساخته شد.
هوالجمیل
تکاور شهید سرهنگ محمد علی صفا
مردی که به جای تمام جوانمردان و میهن پرستان ایران زمین در خرمشهر یک تنه جنگید و دو لشکر زرهی دشمن متجاوز را از کار انداخت تا جائی که صدام هم به انهدام دو لشکرش اذعان کرد ولی نمیدانست که صفا و یارانش ارتش عراق را به زانو در آورده بودند.
مرد بی ادعائی که در ارتش طاغوت بالید و عشق و خشم مقدسش را برای دفاع از دین و ناموس وطن نگه داشت و با حماسۀ حضورش در دفاع مقدس تمام فرمولهای استکبار جهانی که ارتش ایران را دست پروردۀ خودشان می دانستند را به هم ریخت...
مردی که مادرش مادر تمام دلاوران وطن است و هر دریادل وطن پرستی گوشۀ چادر مادر او را میبوسد و خاک پای مادر او را توتیای چشم خود میکند و بر او و تمام مادران شهدا درود میفرستد.
مردی که میشود و باید از زندگی و حماسه های او فیلمها ساخت و کتابها نوشت و شعرها سرود، مردی که دشمنان، او را بهتر از ما شناختند، مردی که هنوز در کشور ما گمنام و ناشناخته است و شاید شما هم تاکنون اسم و رسمش را نشنیده باشید ولی مثل هر انسان آزادهای کشتۀ غیرت و مرام او و ایثارگران هستید.
مردی که 35 روز بیشتر فرصت حماسه سازی نداشت و در این فرصت کم به اندازه عمر پربار وطن خونینش جنگید و 164 تانک دشمنان متجاوز را تبدیل به خاکستر کرد و نهایتاً در روز ۴ آبان ۱۳۵۹ بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ناحیه پیشانی، پا و پهلو به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
تانک تی 72 یعنی تانک افسانهای و غیر قابل شکار شدن و شکست ناپذیر ارتشهای جهان که سرهنگ صفا 164 عدد از آن را به هوا فرستاد.
مردی که از رئیس جمهور کشورش برای تنبیه دشمن کمک تسلیحاتی خواست ولی بنی صدر تقاضای کمک او را بی پاسخ گذاشت.
مردی که یکبار از ناحیه شکم شدیداً مجروح شده بود و دیگر تکلیفی برای جنگیدن نداشت ولی نمیتوانست آسوده بنشیند و جولان دشمن را در خاک مادریاش تماشا کند.
مردی که عضو تکاوران دریائی بود، در بوشهر خدمت میکرد و در شروع تجاوز دشمنان بعثی به خاک وطن، تمام تجارب و مهارتها را به همراه کوله بار خشم مقدسش برداشت و راهی خرمشهر مظلوم شد و به جای شما و تمام دلیران آینده و گذشته، شبانه روز و بی پروا و خستگی ناپذیر جنگید و تبدیل به افسانهای حقیقی در فرهنگ مبارزات مردم ایران زمین شد و نهایتاً مثل یک طوفان مهیب در گلزار شهدای زادگاهش بجنورد قهرمان پرور به ساحل ابدی آرامش رسید.
اگر روزی به شهر بجنورد در خراسان جنوبی رفتید و یا از آنجا گذشتید به جای ما هم مزار این اسوۀ غیرت و مردانگی و دشمن ستیزی و مزار مادر شیرپرور او را زیارت کنید و به جای ما گوشه مزار مادرش را ببوسید و داشتن چنان فرزندی را به او تبریک بگوئید.
روحشان همیشه شاد و یادشان تا ابد گرامی
والسلام
محمد حسین صادقی – زرقان فارس
16/04/1397
درود بر شرف و غیرت این شهید حماسه ساز و تمام دلاوران و حماسه سازان ایران اسلامی
محل شهادت: شیراز ، در بمباران هوائی دشمنان متجاوز بعثی
تاریخ شهادت: 13565/11/29
محل دفن: روستای کورکی زرقان
هوالجمیل
هوالجمیل
همزمان با روزهای ابتدایی سال 1396 یکی دیگر از فرزندان استان فارس در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشید. بسیجی شهید قدرت الله عبودی از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس به جمع شهدای مدافع حرم پیوست و نام خود را در تاریخ پر افتخار ایران اسلامی جاودان کرد.
قدرت الله عبودی فرزند حاج اباذر درسال ۱۳۵۲ در روستای شیخ عبود بیضا متولد شد و در سن ۱۳ سالگی سابقه حضور بیش از چهار ماه در دوران دفاع مقدس را در کارنامه خود دارد. وی از بسیجیان فعال بیضا بود.
او که از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس بود برای دفاع از حریم حرم زینب کبری(س) رفته بود. در روزهای آغازین سال 1396 در سن 44 سالگی توسط گروهک داعش به شهادت رسید.
پیکر مطهر قدرت الله عبودی ۱۵ فروردین 1396 پس از برگزاری مراسم تشییع در گلزار شهدای روستای شیخ عبود بخش بیضاء سپیدان به خاک سپرده شد.
از ایشان دو فرزند پسر به نام های حسن و حسین به یادگار مانده است.
گفتنی است این شهید مدافع حرم، در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) بهدست تروریستهای تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد. مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید والامقام صبح دوشنبه چهاردهم فروردین در حسینیه عاشقان ثارالله (ع) شیراز برگزار شد.
در بخشی از وصیتنامه شهید عبودی آمده است: خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت لبیک به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند.......
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
بازگشت به صفحه اصلی سایت امام زادگان عشق
با تشکر از سایت ولایت۱۴۰۰
------+------
شهید قدرت الله عبودی در ۱۸ خرداد سال ۱۳۵۲ در خانوادهای مذهبی در شیخ عبود به دنیاآمد. از کودکی بسیار باهوش و زرنگ بود و به مسائل دینی پایبند بود.
به قول خودش از ۸ سالگی نماز می خواند و روزه می گرفت و به حلال و حرام خیلی پایبند بود.
سال ۱۳۶۵ در سیزده سالگی به جبهه رفت و در جبهه ازناحیه شکم مجروح و شیمیایی شد ولی هیچ حقوق یا مستمری دریافت نمی کرد و حتی کارت شناسایی جانبازی هم نگرفت و معتقد بود جهاد در راه خدا باید مخفی باشد.
در بیست و پنج سالگی اموالش را حلال کرد و به قول معروف خمس مالش را پرداخت کرد. همیشه با حسرت از شهدا صحبت می کرد و معتقد بود از قافله شهدا عقب مانده و توفیق شهادت را نداشته،احترام خاصی به سادات و خانواده شهدا داشت.
هر سال درنیمه شعبان جشن مفصل و باشکوهی برای ولادت صاحب الزمان می گرفت. شهید قدرت الله عبودی روبروی مغازهاش را تزیین و ریسه بندی می کرد از مردم محل باشیرینی و میوه و شربت پذیرایی می کرد و برای اقوام هم شام مفصلی درست می کرد.
سال ۹۲ برای رفتن به سوریه و مبارزه با داعش ثبت نام کرد و دوره های آموزشی را گذراندوبی صبرانه منتظر رفتن به سوریه بود. حتی چک سفید امضا هم داده بود و گفته بود هرچه قدر دوست دارید بنویسید و برداشت کنید فقط من را به سوریه ببرید.
۲۵اسفند سال ۹۵ راهیِ شام بلا شد و روز ۹ فروردین سال ۹۶ در روستای شیحه در استان حماه سوریه آسمانی شد و به آرزوی دیرینه اش رسید. شهید عبودی نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دادی نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند.
خانمش می گوید نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد
پیکرپاک شهید ۱۰ فروردین به شیراز منتقل شد و در روز ۱۵ فروردین در گلزار شهدای شیخ عبود به خاک سپرده شد.
با تشکر از سایت صدای مدافعین
======================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید عبدالرضا عبودی فرزند مرحوم غلامرضا عبودی و مرحومه کبری جوکار در تاریخ ۱۳۴۷/۵/۲۵ در خانواده ای مذهبی و تلاشگر در روستای عاشورائی شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
پدرش به شغل شریف کشاورزی و دامداری سنتی اشتغال داشت و مخارج خانواده را از این طریق تأمین می کرد. عبدالرضا فرزند آخر خانواده از بین هفت پسر و دختر بود.
او تحصیلاتش را در روستا تا پایان دوره ابتدائی گذراند و برای کمک به پدر و معیشت خانواده به همکاری با او پرداخت.
شهید عبدالرضا عبودی اخلاقی نیکو داشت و با مردم بسیار خوش برخورد، مهربان و با گذشت بود. ارتباطش با مسجد نیز بر خوبی او می افزود و همه او را دوست می داشتند.
ایشان برای دفاع از میهن و انقلاب و ناموس وطن ، به رزمندگان اسلام پیوست و پس از کسب آموزشهای نظامی لازم و خدمت در مناطق مختلف جنگی، نهایتاً همزمان با عملیات کربلای ۱۰ در منطقه قصر شیرین در تاریخ ۱۳۶۶/۱/۲۱ به فیض عظمای شهادت نائل گردید و نامش در دفتر عاشورائیان زمان ثبت شد.
پیکر مطهر این سرباز دلاور جبهه های نبرد حق علیه باطل، پس از تشییع در شیراز و روستاهای بیضا، در زادگاهش روستای شیخ عبود دفن گردید.
لازم به ذکر است که پدر و مادر گرامی این شهید بزرگوار سالها پیش از دنیا رفته اند و آرامگاهشان در آرامستان شیخ عبود است.
روحشان شاد و یادشان گرامی
+++++++++++++++
با سلام و عرص ادب خدمت شما مخاطبین گرامی، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳
هوالجمیل
======================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
سردار شهید پاسدار حاج محمد باصری فرمانده گردان جوادالائمه لشکر 19 فجر فرزند مرحوم اکرم متولد 1328 شهادت سال 1367 در جبهۀ جزیره مجنون ، تاریخ دفن 11/3/1380
در حال ویرایش و نگارش ...بقیه در ادامه مطلب
سردار شهید محمد باصری
سردار شهید محمد باصری روستای شیخ عبود بیضا در سال 1328 تولد شد
تا ششم ابتدائی درس خواند
از کودکی کمک حال پدر و خانواده بود
و با مسجد و مجالس مذهبی ارتباط کامل داشت
اهل نماز و قرآن و دعا و نوحه بود
فرزند مرحوم اکرم و حاجیه خانم جیران حاتمی، اهل روستای «شهرک رامجرد» بودند و در زمان طاغوت بخاطر درگیری با حکومت، به همراه دائی هایشان هرمز و هوشنگ، متواری می شوند و پس از مدتها آوارگی، به اصرار دوستانشان در شیخ عبود پنهان و نهایتاً بخاطر جوّ مذهبی این روستا در اینجا ساکن می شوند.
در شیخ عبود به کاگری و کشاورزی و دامداری سنتی مشغول می شوند
شهید باصری از بین 6 فرزند دختر و پسر، پسر اول و فرزند دوم خانواده بوده و نقش مهمی در معیشت خانواده به عهده داشته است. ایشان از کودکی در کنار درس و مسجد به کار می پردازد و بالاخره پس از گذراندن دوره ابتدائی مجبور به ترک تحصیل می شود.
ایشان از هوش و استعداد بالائی برخوردار بوده و ادامه تحصیل را به آینده موکول می کند ولی بخاطر مشکلات و گرفتاریهای اجتماعی و انقلابی و دفاع مقدس هیچوقت موفق به ادامه تحصیل نمی شود هرچند مدرک ششم ابتدائی در آن دوران نیز مدرکی مهم به شما می آمده و بسیاری از صاحب منصبان اداری با مدرک ششم ابتدائی جذب ارتش و آموزش و پرورش و ادارات می شدند. اما خصوصیت بارزتر ایشان تقوا و درستکاری، حلال خوری، مردم داری و شجاعت ذاتی بوده است.
کارهای مختلف انجام می دهد تا اینکه بخاطر توانائیهای بدنی و فراست و باهوشی و امانتداری در میدان تره بار شیراز در یکی از بنگاهها به عنوان منشی و حسابدار مشغول به کار می گردد.
این مرحله از زندگی در ساخت شخصیت او تأثیر به سزائی می گذارد چون با کانون فرهنگی مسجد حبیب شیراز که در همسایگی میدان تره بار بوده آشنا می شود و بخاطر آشنائی با مرحوم آیت الله ملک حسینی فعالیتهای سیاسی اش نیز در مسجد حبیب شروع می شود.
قبل از انقلاب با پخش نوارها و اعلامیه های امام و شرکت در تظاهرات های شیراز نقش عمده ای ایفا می کند و بارها تا مرز شهادت پیش می رود.
پس از انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید تا بهتر از آرمانهای امام و شهدا دفاع کند.
آشنائی او با بازاریان متدین شیراز و گروههای مذهبی وابسته به بازار باعث حضور او در مجالس انقلابی و مذهبی بازار شیراز و انقلابیون استان فارس می شود
در کشتار مسجد حبیب در روز 28 آبان 1357 مصادف با عید غدیر 1398 تا مرز شهادت پیش می رود ولی خداوند او را برای روزهای سخت تری ذخیره کرده بود. در این روز جمعیت انبوه انقلابی توسط تانک و هلیکوپتر مورد حمله دژخیمان شاه قرار می گیرد و تعدادی از مردم شهید می شوند
بعد از انقلاب فرماندهی پایگاه مقاومت مسجد حبیب را به عهده می گیرد
در روستای شیخ عبود نیز فعالیتهای مذهبی و انقلابی به عهده دارد
بارها از طرف منافقین تهدید به ترور می شود یک بار هم توسط آنها در میدان تره بار ضرب و شتم می شود
پس از این مرحله به خدمت سربازی فراخوانده می شود و دوران سربازی را در نیروی دریائی در خلیج فارس می گذراند و سختی های این دوران او را ورزیده تر و دریادل تر می سازد و او را برای مبارزه با اربابان نظام شاهنشاهی مصمم تر می کند...
ایشان، قبل از انقلاب در محل و مسجد مداحی و نوحه و قرائت قرآن و سخنرانی می کرده....
پدر ایشان فوت کرده و در آرامستان روستای شیخ عبود دفن شده، مادر بزرگوارش زنده است
شهید محمد باصری برای یادگاران دفاع مقدس و بازماندگان جنگ تحمیلی و رزمندگان استان فارس از هر لحاظ شباهتهائی با شخصیت سردار شهید عبدالحسین برونسی دارد، بخصوص در کار و مبارزات و دفاع مقدس ، محل شهادت، سالها مفقود بودن و روحیات خاص مذهبی و زهرائی بودن...
بعد از انقلاب به سپاه می پیوندد و از فرماندهان سپاه مرودشت می شود
شهید حاج محمد باصری همیشه فرماندهی گروهی از خط شکنان را به عهده داشت و بارها قوای مکانیزه متجاوزین بعثی را در هم کوبیده بود.
مجروح شدن در عملیاتهای مختلف
ایشان در یگانها و مختلفی در طول نبردهای خونین دفاع مقدس خدمت کرد که آخرین یگان و مسئولیت او فرماندهی گردان جواد الائمه لشکر 19 فجر بود و نهایتاً در اواخر جنگ در جزیره مجنون آسمانی شد و به آرزوی دیرینش رسید و براستی اگر به درجه فیع شهادت نمی رسید چه درجه ای می و توانست پاسخگوی زحمات و خدمات او باشد....
حاصل ازدواج ایشان یک پسر و سه دختر است...
++++++++++++++++++
با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳
هوالجمیل
======================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
======================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
....در حال ویرایش و نگارش....
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید امان الله رضائی
فرزند مرحوم میرزا آقا و مرحومه رضوان عبودی
متولد ۱۳۲۸
پدرش اهل علی آباد قُرُق بوده
فرزند چهارم از هفت فرزند
شغل پدر کشاورزی
ششم ابتدائی
سربازی جزیره خارگ با نیرو دریائی طاغوت
ازدواج کرده . دارای 2 پسر و 3 دختر
سه بار جبهه جنوب بوده. بسیجی. لشکر ۱۹ فجر سپاه فارس
آخرین بار مجنون
31/2/1363 شهادت در مجنون
اخلاق عالی، ایمان قوی، ساده زیست
در جزیره مجنون نان خشکهای ته سفره و اطراف سنگرها را جمع می کرد، همه بهش می خندیدند، دو روز غذا نیامد، همه رفتن نان ازش گرفتن، به همه به اندازه یک کم نان خشک می داد، حتی به برادرش و دامادشان که با هم بوده اند،
پدر شهید نورعلی بردجی داماد پدر امان الله بوده
پدر زنش هم باهش جبهه بود حاج صفر عبودی که مریض میشه برش می گردونن
خصوصیات : شهید امان الله رضائی دارای زهد و تقوای عالی، مسجدی، اهل مقاومت، اهل تقوا و نماز شب، عاشق امام حسین علیه السلام و یارانش، منتظر و مشتاق شهادت....
روحش شاد و یادش گرامی
روی سنگ مزارش نوشته حاج امان الله
بعد از شهادتش، برادرش به نیابت او رفته مکه...
پدر و مادرش هر دو فوت کرده اند
همسرش نیز فوت کرده
و همه در آرامستان شیخ عبود دفن هستند
روحشان شاد و یادشانگرامی
+++++++
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعات اصلاحی و تکمیلی درباره این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سردار شهید سید حمید حسینی فرزند سید احمد
شیعه، پاسدار، دیپلم، ۲۱ سـاله، متاهل
ولادت ۱۳۴۴/۰۴/۲۴ تهران
شهادت ۱۳۶۵/۲/۱۳ فکه
آرامگاه : تهران، بهشت زهرا
قـطعـه :۵۳ ردیـف :۱۶۹ شـماره :۱
بیست و دوم تیر ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش سیداحمد، کارمند وزارت علوم بود و مادرش فرنگیس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار بود. سال۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۵ در فکه در بر اثر متلاشی شدن بدن توسط نیروهای عراقی شهید شد، مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
+++++
اطلاعات بالا از سایت گلزار گرفته شده و بجز این، اطلاعات دیگری از این شهید گرانقدر نداریم لذا از عزیزانی که از این شهید بزرگوار هرگونه اطلاعی دارند استدعا داریم با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ تماس حاصل فرمایند.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
بسیجی شهید عبدالواحد پیرمرادی فرزند حسن متولد 9/11/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
شهید عبدالواحد پیر مرادی فرزند مرحوم حسن و مرحومه ....... در تاریخ 9/11/1342 در خانواده ای مذهبی در روستای ولایتمدار شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود...
پدرش اهل زرقان بود و مادرش اهل شیخ عبود.
شغل پدر کشاورزی بود
شهید فرزند پنجم بوده و از هفت خواهر و برادر
تحصیلات ابتدائی داشته.
شغل شهید کشاورزی بوده کمک به پدر
نامزد داشته ولی ازدواج نکرده بوده
لشکر 19 فجر – تک تیر انداز
در اولین جبهه – در شلمچه در کربلای 5 شهید میشه
این شهید گرامی هم جزو همان گروهی است که با هم در قایق شهید شدند.
(با شهیدان محمد رضا، علی، حکمت الله، سیف الله و محمد حسن عبودی).
ایشان دارای عقیده عالی و محکم به دین و عبادات و اخلاقیات، اهل نماز و مسجد و عزاداری و عاشق اهلبیت
مزار مطهرش در گلزار شهدای روستای شیخ عبود
پدر و مادرش فوت کرده اند –10 -15 سال پیش و در شیخ عبود دفن شدند...
++++++++++++
با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳
هوالجمیل
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
بسم رب الشهداء و الصدیقین
هوالجمیل
پاسدار وظیفه شهید روح اله عبودی فرزند حبیب اله متولد 1/11/1346 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید عبدالله فرزند مرحوم عبدالعلی و گیلر احمدی در مورخه ۱۳۴۹/۷/۱۷ در خانواده ای مذهبی در روستای ولایتی شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
او فرزند دوم خانواده از بین ۵ پسر و ۴ دختر بود.
تا کلاس پنجم ابتدائی بیشتر نخواند و عزمش را برای جبهه رفتن جزم کرد، چندین بار تا سپاه زرقان رفت ولی هر بار بخاطر کم سن و سال بودن ردش کردند.
شغل پدرش دامدای و کشاوزی بود و عبدالله در این امور به پدر کمک می کرد و هر روز و شب قسمتی از وقتش را در مسجد و پایگاه مقاومت می گذراند.
سر انجام موفق به کسب رضایت والدین و مسئولین نظامی شد و به آموزش اعزام شد.
عبدالله پس از آموزشهای نظامی لازم مثل کبوتری سبکبال به جبهه پرواز کرد و در جنع رزمندکان جان بر کف اسلام قرار گرفت و بع تفاع از دین و ناموس وطن پرداخت.
ایشان تک تیرانداز بود و در یکی از گردانهای عملیاتی لشکر ۲۹ فجر سپاه فارس در مناطق جنکی جنوب کشور مشغول به خدمت شد.
نهایتاً ایشان در عملیات کربلای 4 شرکت کرد و در شلمچه در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۴ به همراه دوستانش شهیدان نورعلی بردجی و روح الله عبودی، به فیض عظمای شهادت رسیدند. پیکر مطهر این عزیزان چندی مفقود بود و پس از کشف، در گلزار شهدای زادگاهشان روستای شیخ عبود به ساکنان آسمان شفاعت پیوستد.
شهید عبدالله عبودی اهل مسجد و همکاری با پایگاه مقاومت بود و در عالم کودکی و نوجوانی بسیار مهربان و مردم دار و با معرفت بود. روحی بزرگ داشت و علیرغم کم سن بودن، مثل بزرگان رفتار می کرد. اهل جر و بحث نبود و از غیبت دیگران تنفر داست.
پدرش حدود دهسال پیش از دنیا رفته و در آرامستان روستای شیخ عبود در جوار شهدای عالیقدر به خاک سپرده شده است.
روحشان شاد و یادشان گرامی
هوالجمیل
بسیجی شهید فرج اله حیدری فرزند داداله متولد 17/1/1338 شهادت 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 جبهه مریوان
+++++++++++++++
شهید فرج الله حیدری فرزند مرحوم داد الله و مرحومه نقره عبودی در تاریخ ۱۳۳۸/۱/۱۷ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
او فرزند دوم خانواده از بین هفت خواهر و برادر بود. پدرش شغل آزاد داشت و سالها پیش به شیراز مهاجرت کردند.
این شهید بزرگوار دوران مقدس سربازی را پس از آموزش نظامی در کرمان، به خرمشهر اعزام شد. ایشان جمعیِ گردان ۱۵۱ لشکر ۹۲ اهواز بود و حدود سی ماه در منطقه جنوب و پادگان دژ خرمشهر خدمت کرد. پس از پایان دوره مقدس سربازی مجدداً با کوله بازی از تجربه و تعهد و عشق و دلسوزی به عضویت بسیج درآمد و این بار به جبهه های غرب اعزام شد.
نهایتاً این بسیجی گرانقدر در تاریخ ۶۲/۷/۲۸ در عملیات والفجر ۴ در منطقه مریوان به دست دشمن و گروهکهای ضد انقلاب به شهادت رسید و در گلزار شهدای دارالرحمه شیراز دفن گردید. در روستای شیخ عبود نیز سنگ یادبودی به نام و یاد عزیز ایشان در گلزار شهدا نصب شده است.
شهید فرج الله حیدری فرد تحصیلات خود را تا دبیرستان در شیراز گذرانده بود و در مراسم انقلابی و مذهبی شیراز نقشی مؤثرداشت. ایشان یکی از نمونه های عالی تربیت اسلامی بود و اخلاقی بسیار پسندیده و دوست داشتنی داشت.
لازم به ذکر است که ایشان ازدواج نکرده بود و مزار والدین گرامی اش در دارالرحمه شیراز است.
روحش شاد و یادش گرامی
+++++++++++++
====================================
با تشکر از برادر بزرگوار ایشان: حاج محمد حیدری فرد
هوالجمیل
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
تکاور شهید محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
===================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
بسیجی شهید نورعلی بردجی فرزند گرام متولد 1/1/1352 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
====================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
هوالجمیل
شهدای گرانقدر روستای شیخ عبود بیضا
بسیجی شهید نورعلی بردجی فرزند گرام متولد 1/1/1352 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
بسیجی شهید سیف الله عبودیفرزند علی مدد متولد 4/8/1343 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
بسیجی شهید علی عبودی فرزند ولی الله متولد 15/1/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : زمان عبودی
جانباز شهید رسول زراعت پیشه فرزند علی اکبر متولد 5/6/1338 مجروحیت 1/1/1366 حلبچه ، شهادت 15/10/1396 ، سه شهید از سه خواهر : عالم بها عبودی
بسیجی شهید محمد رضا عبودی فرزند ابراهیم متولد 4/6/1340 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : جهان عبودی
بسیجی شهید فرج الله حیدری فرزند دادالله متولد 17/1/1338 شهادت 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 جبهه مریوان
بسیجی شهید عبدالله عبودی فرزند عبدالعلی متولد 17/7/1349 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
بسیجی شهید حکمت الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 19/1/1336 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
پاسدار وظیفه شهید روح الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 1/11/1346 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
شهیدان حکمت اله و روح اله عبودی با هم برادر هستند. درود بر والدین و خانواده صبور و مقاومشان......
بسیجی شهید مردعلی عبودی فرزند غلامحسین متولد 4/6/1345 شهادت 24/2/1365 علیات رمضان جبهه شرهانی
بسیجی شهید عبدالواحد پیرمرادی فرزند حسن متولد 9/11/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
سردار پاسدار شهید سید حمید حسینی فرزند سید احمد متولد 24/4/1344 شهادت 13/2/1365 در عملیات جبهه فکه
بسیجی شهید حاج امان الله رضائی فرزند میرزا آقا متولد 20/2/1328 شهادت 31/2/1363 در عملیات خط مقدم جزیره مجنون
بسیجی شهید شهریار کرمی فرزند مهدی یار متولد 11/9/1336 شهادت 22/11/1360 در پاتک دشمن در تنگۀ چزابه
بسیجی شهید حسین قلی عبودی فرزند حبیب اله متولد 5/4/1349 شهادت 1/1/1367 در جبهه خُرمال
پاسدار وظیفه شهید قربانعلی عبودی فرزند میرزا آقا متولد 3/10/1348 شهادت 2/8/1367 در اثر انفجار مهمات در جبهه آبادان
جانباز شهید محمد تقی کوچکی فرزند عباس علی متولد 18/4/1331 مجروحیت در جبهه فاو ، شهادت 12/11/1374
سردار شهید حاج محمد باصری فرمانده گردان جوادالائمه لشکر 19 فجر فرزند مرحوم اکرم متولد 1328 شهادت سال 1367 در جبهۀ جزیره مجنون ، تاریخ دفن 11/3/1380
پاسدار وظیفه شهید حاج مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 7/1/1345 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
تکاور شهید محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال
شهیدان احمدی با هم برادر هستند. درود بر والدین و خانواده صبور و مقاومشان......
سرباز شهید عبدالرضا عبودی فرزند غلامرضا متولد 25/5/1347 شهادت 21/1/1366 در عملیات کربلای 10 در جبهه قصر شیرین
بسیجی شهید غلامرضا عبودی فرزند عبدی متولد 1/1/1349 شهادت 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
بسیجی شهید محمد حسن عبودی فرزند محمد حسین متولد 1/1/1348 شهادت 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
پاسدار وظیفه شهید آیت الله عبودی فرزند شکرالله متولد 1/11/1346 شهادت 4/4/1367 در عملیات تک دشمن در جزیره مجنون
و شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی فرزند اباذر متولد 18/3/1352 شهادت 8/1/1396 در سوریه ، فدائی بی بی زینب (س).
لازم به ذکر است که از شهدای گرامی روستای ولایتمدار و شهیدپرور شیخ عبود شهید سید حمید حسینی در بهشت زهرای تهران و شهید فرج اله حیدری فرد در گلزار شهدای شیراز دفن هستند.
با تشکر از راهنمائی دوست و خویشاوند گرامی جناب آقای سید عظیم حسینی و همکاری برادر گرامی جناب آقای حاج احمد حاج سیف اله (عبودی) و جناب آقای احمدی مسئول محترم موبایل مرکزی شیخ عبود. اجرشان با سیدالشهدا. یا علی
==================================================
بنام خدا- با سلام و عرض ادب
با توجه به اینکه انتشارات هدهد به یاری خداوند متعال برنامه تهیه کتاب زندگینامه ۲۳۷ شهید گرانقدر شهرستان بیضا را شروع کرده از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، از طریق تلفن زیر تماس بگیرند تا با آنها مصاحبه شود.
سؤالات ما در مورد هر کدام از شهدا بین ۲۰ الی ۲۰۰ سؤال می باشد که معمولاً از کم، با سؤالات زیر شروع می کنیم:
==============
پرسشهایی برای مصاحبه با ایثارگران، جانبازان، آزادگان و خانواده های معظم شهدا
نام و فامیل شهید و اسم مستعار یا لقب؟
تاریخ تولد شهید؟
محل تولد و سکونت شهید؟
آیا پدر و مادر شهید در حیاتند؟
اگر نیستند کی از دنیا رفته اند و کجا دفن شده اند؟
و اسم شریف والدین؟
محل تولد و سکونت قبلی والدین یا خانواده شهید؟
محل سکونت فعلی والدین یا خانواده شهید؟
شغل پدر و مادر؟
تحصیلات شهید؟
نام مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه؟
شغل و تخصص شهید؟
اداره و نام شهر یا روستای محل کار شهید؟
تعداد خواهران و برادران شهید؟
شهید فرزند چندم خانواده بوده؟
فعالیتهای مذهبی انقلابی اجتماعی ورزشی علمی و غیره و ارتباط با انقلاب ؟
نام مسجدی که شهید در آن فعالیت داشته؟
نام گروه مقاومتی که در آن فعالیت داشته؟
اگر ازدواج کرده تعداد اولاد؟ پسر و دختر؟
محل سکونت فعلی خانواده و اولاد؟
تاریخ اولین اعزام/ به کدام منطقه؟
بسیجی یا ارتشی یا .....؟؟
با کدام نیرو، لشکر، تیپ، گردان؟
تعداد حضورها در جبهه، با چه لشکری و در چه منطقه ای؟
مسئولیت شهید در جبهه
مسئولیت در اداره و جامعه؟
مجروحیت یا اسارت؟
نحوه شهادت، ناحیه اصابت بدنی؟
نام منطقه جنگی، عملیات، تاریخ؟
نقل خاطرات همرزمان درباره شهید؟
اگر مفقود است چگونگی اطلاع از مفقود شدن و پیگیریها و آزمایش دی اِن اِ ؟؟
روحیه و عقاید خاص شهید؟
نامه ها و وصیت نامه ها
ناگفته ها.....
والسلام
«««««««««
اطلاعات بیشتر درباره ما و انتشارات هدهد
اگر سؤالی بود با افتخار در خدمتم.
ارادتمند : محمد حسین صادقی 09176112253 و ایتا
====================================
با سلام و عرض ادب مجدد خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید حسین رحیمی
شهید حسین رحیمی فرزند رضا ویس در سال ۱۳۴۷ در خانواده ای متوسط و مذهبی در روستای سرنجلک از توابع نور آباد ممسنی دیده به جهان گشود. او فرزند دوم از بین سه خواهر و پنج برادر بود.
پدرش به کار کشاورزی و دامداری سنتی اشتغال داشت و فرزندان در این امور به والدین کمک می کردند، شهید نیز در این مسیر با کمک به خانواده، سختی ها و شیرینی های کسب حلال را تجربه می کرد.
شهید در هفت سالگی تحصیلات ابتدائی را روستای زادگاهش شروع کرد و در دهسالگی و اواخر دوره ابتدایی بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید.
انقلابی که جهان را تکان داد، دست جهانخواران را از منابع اقتصادی ایران قطع کرد، نظام دو هزار پانصدسالهٔ شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ ریخت و برای اولین بار نظام سیاسی جمهوری، آن هم اسلامی، در میهن باستانی مان روی کار آورد. این پدیده بزرگ تاریخی که به معجزه قرن بیستم مشهور شد جهانخواران را به تلافی و انتقام واداشت و از همان آغاز پیروزی، آشوبها و توطئه های خونین دشمنان شروع شد.
در همان دوران بود که شهید رحیمی تصمیم گرفت برای دفاع از مردم، پلیس شود، امری که بعد از دوره راهنمائی و گرفتن پایه سیکل محقَق شد و شهید به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست در حالیکه ارتش متجاوز عراق به رهبری صدام و حمایت برخی از کشورهای غربی و عربی در تاریخ اول مهرماه ۱۳۵۹به مرزهای ایران حمله و صدها شهر و روستا را به خاک و خون کشیده بود.
بر اساس مدارک تاریخی، صدام با تحمیل جنگی نابرابر به ایران قصد داشت در عرض یک هفته تهران را تصرف، نظام نوپای جمهوری اسلامی را سرنگون و کشور بزرگ و باستانی ایران را قطعه قطعه کند اما وجود دریادلان و دلاورانی مثل شهید رحیمی ها و برادرانش باعث شد که رؤیای فتح یک هفته ای را برای دشمن تبدیل به یک کابوس سیاه و خونین هشت ساله کند و حتی یک وجب از خاک پاک ایران را به دشمن ندهند.
آری، به این طریق شهید حسین رحیمی وارد نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی شد و در رستهٔ توپخانه در جبهه های جنوب به خدمت و دفاع از ناموس و دین و وطن پرداخت.
نهایتاً این رزمندهٔ حماسه ساز در آخرین روزهای جنگ تحمیلی در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۳ در منطقهٔ غرب کرخه در حالیکه مسئولیت (پشتیبانی پیاده) و رساندن مهمات به توپخانه داشت از ناحیهٔ شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل شد.
لازم به ذکر است که پدر بزرگوار ایشان مرحوم رضا ویس رحیمی ۱۵ سال بعد از شهادت فرزندش و با داغ جانگداز او، دیده از جهان فرو بست و در آرامستان زادگاهش روستای سرنجلک دشمن زیاری به خاک سپرده شد. مادر گرامی شهید، خانم نازدار فرجی و برادر معزز شهید نیز سالهاست ساکن شهر زرقان فارس هستند.
با آرزوی سلامتی برای ایشان و علو درجات برای پدر و گروهبان یکم شهید حسین رحیمی و تمام شهدای گرانقدر ایران و اسلام.
روحشان شاد و یادشان گرامی
*********
از اقوام و دوستان و آشنایان این شهید گرانقدر خواهشمندیم جهت درج خاطرات و اطلاعات خود در سایت با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس حاصل فرمایند. یا علی
بسم رب الشهداء والصدیقین
امیر سرتیپ شهید : نیاز فتوحی
نام پدر : فتاح محمد
محل تولد : قصرقند بلوچستان
امروز جمعه هشتم تیرماه 1397 به اتفاق خانواده پس از یک جستجوی سخت چند ساعته در گلزار شهدای شیراز مزار سردار غریب و حماسه ساز بلوچ شهید نیاز فتوحی را که مظهر اتحاد امت اسلامی است را پیدا و زیارت کردیم، مزاری که شاید سالهاست در عالم ظاهر هیچ زائر مخصوصی نداشته و چند هزار کیلومتر دور از خانواده و همشهریانش قریب به چهل است سبکبال و غریبانه و سرفرازانه در سومین حرم اهلبیت شیراز جنت طراز در کنار بقیه زندگان جاوید و همسنگران خونین کفنش که مست صهبای «عند ربهم یرزقون» هستند آرمیده است. جای آن دارد که شیرازیهای مهمان نواز (و تمام گرفتاران و دلدادگانی که برای مستجاب شدن دعا و نذرشان نیاز به فتح و فتوحی دارند) زیارت شهدا که امام راحل آنها را امامزادگان عشق نامید و همچنین زیارت این شهید غریب که امت ما مهمان سفرۀ عشق و ایثار و حماسه و فتوحات مادی و معنوی او و بقیه شهداست را هر هفته در سر لوحۀ استکمال قلبی خود داشته باشند و تمام بلوچهای با غیرت و گرانقدری که به شیراز و فارس می آیند زیارت مزار سردار شهید نیاز فتوحی را که در قطعه 4 ردیف 3 دارالرحمه و گلزار شهدای شیراز میزبان عشاق و حق شناسان و دلاوران ایران زمین است در برنامه سیاحتی و زیارتی خود داشته باشند. نذرتان قبول، التماس دعا
اصلاحیه توسط هموطن گرامی، آقای کریم بخش هوتی، با سپاس ویژه از ایشان بخاطر ارسال این نکات اصلاحی و تکمیلی:
شهیدبزرگوار نیاز فتوحی متولد روستای حمیری ازتوابع بخش ساربوک شهرستان قصرقند استان سیستان وبلوچستان می باشد باشروع جنگ تحمیلی از شیراز به جبهه اعزام می شود همرزه ایشان شیرازی بوده جنازه اش به شیراز منتقل ودفن میشود شهید دو برادر و هشت خواهر دارد مادرش ازطایفه بزرگ هوت و پدرش ازطایف بزرگ میر دشتیاری چابهار می باشند که از بزرگان بلوچستان هستند شهیدمجرد بودند و نامزد داشتند که به شهادت رسیدند....
ارتباط شهید نیاز فتوحی با شهر باستانی و شهیدپرور ما زرقان فارس، در سایت فضائل الشهدا
شهید نیاز فتوحی اولین شهید دفاع مقدس از استان سیستان و بلوچستان بوده که با درجه سروانی شهید شده و ارتش معادل درجه سرتیپی به ایشان اعطا کرده است.
ایشان دیپلمش را در اصفهان گرفته و سال ۵۶ از دانشکده افسری فارغ التحصیل شده...
در ورزش هم در رشته کاراته دارای مدال قهرمانی بوده است.
روحش شاد و یادش گرامی به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
**************
با تشکر از راهنمائی برادر گرامی ایشان، جناب آقای ارسلان فتوحی
شهید سپهدار زارع
فرزند ابوطالب
ولادت : ۱۳۴۴ بانش بیضا
شهادت: ۱۳۶۱ عین خوش
آرامگاه: گلزار مطهر شهدای بانش
===========
عصر پنج شنبه بود و دلم خیلی هوای شهدا کرده بود، به گلزار شهدای بانش رفتم و بر سر قبر شهدا فاتحه خواندم. به قبر شهید عادل بانشی رسیدم واین سخن او به یادم آمد که می گفت: شهید سپهدار خیلی خاطره دارد نگذارید این خاطرات از بین برود.
با خودم گفتم مگر یک انسان یک نظامی، کسی که برای دفاع از میهنش جنگیده ، چگونه است؟ فرق او با دیگر شهدا چه بوده است؟ مهمتر از این، چرا شهید عادل سالها پیش از شهادتش چنین گفت؟ شاید می خواست راهی را به ما جوانان نشان بدهد که به قول مقام معظم رهبری زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتراز شهادت نیست.
در تاریخ دهم آبان ماه هشتاد و هفت با اعضای واحد شهدای هیئت متوسلین به اهل بیت بانش خدمت خانواده محترم شهید سپهدار زارع رسیدیم و اطلاعاتی بدین شرح به دست آوردیم. امیدوارم به قول پدر شهید، ما جوانان نگذاریم شهدا از ما گله مند باشند.
در هفتم مهرماه سال هزار وسیصد و چهل و چهار چهارمین فرزند خانواده ی آقای زارع متولد شد، کودکی سرخ و سفید و نورانی. پدر کودک خوشحال بود خداوند فرزندی سالم به او داده ، نام او را سپهدار گذاشت.
سپهدار دوران ابتدایی را در کنار همسالان خود در بانش سپری کرد. سوم ابتدایی بود که به همراه معلمان و دانش آموزان انقلابی شعار می داد. او دوران راهنمایی را در روستای کوشکک رامجرد (در هفده کیلومتری بانش) گذراند.
سپهدار که از همان ابتدا خیلی فعال بود و جوهره کار داشت، در کنار درس کار هم می کرد و تابستان ها به شیراز می رفت و در یک قهوه خانه به کار اشتغال داشت. سپهدار بعد از اتمام دوره راهنمایی به شیراز رفت و ابتدا در مغازه مبل فروشی و سپس گلگیر سازی مشغول به کار شد. او پس از شش ماه که در گلگیر سازی استاد کار شده بود به فکر دایر کردن مغازه افتاد و در جاده بوشهر واقع در شهر شیراز یک مغازه گلگیر سازی به راه انداخت.
هم زمان با گسترش یافتن مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی، سپهدار نیز به همراه دوستان خود در این مبارزات شرکت می کرد.
سپهدار در شهریور سال شصت ازدواج کرد و بعد از سه چهارماه وارد سپاه شد. به گفته برادر شهید سپهدار وقتی وارد سپاه شد از دنیا و مافیها بریده و در قید و بند دنیا نبود.سپهدار که جبهه را یک تکلیف می دانست در مرداد ماه سال هزار و سیصد و شصت و یک به جبهه اعزام شد و بعد از سه ماه ، یک هفته به مرخصی آمد و دوباره به جبهه عین خوش اعزام شد.
برادرش روز شهادت او را این گونه بازگو می کند . سپهدار جزء نیروهای زرهی بود و من جزء نیروهای پیاده . آنها عازم عملیات محرم بودند. او هم راننده نفربر بود. در آن عملیات گردان آنها توسط عراقی ها محاصره شده بود و موج و آتش یک آرپیجی به صورت و گوش سپهدار اصابت کرده و او را زخمی میکند. فرمانده از رزمنده ها می پرسد: چه کسـی حـاضـر اســت شجاعانه از محاصره بیرون برود و برای نیروها غذا بیاورد؟ که سپهدار اعلام آمادگی میکند. فرمانده که متوجه زخمی بودن سپهدار بوده سعی میکند او را از رفتن منصرف کند. اما سپهدار منصرف نمیشود و در آن درگیری در مورخه ۶۱/۸/۱۹ شهید می شود. ما چند روز بعد توانستیم نیروهای عراقی را عقب برانیم و آن منطقه محاصره شده را آزاد کنیم و جسد سپهدار را به دست بیاوریم. وقتی جسد سپهدار را دیدم متوجه شدم قسمتی از زنجیر پلاکش همراه با تیری که به سینه اش برخورد کرده در سینه او مانده و سرش هم نرم بود. ظاهراً عراقی ها با تانک روی سر او رفته بودند.
همه از صداقت و خوش رویی شهید سپهدار میگویند و به قول برادرش ، صداقت و پاکی سپهدار عامل شهادتش شد. بازتایپ، ویرایش و انتشار توسط هدهد
=====================
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
ان الله ربّى و ربِّکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم
همانا خداست پروردگار من و شما ، بپرستید او را که همین است راه راست.
فرمانده باید از نجیب ترین افراد باشد. امام علی (ع)
ملت ایران خون خود را به پای درختی می ریزد که ثمره ی آن درخت ، ولایت فقیه می باشد. امام خمینی (ره)
با سلام به رهبر کبیر انقلاب و روان پاک شهدا، از صدر اسلام تا جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و اسلام عزیزمان. اینجانب سپهدار زارع از آنجا که وظیفه خود میدانم تا آخرین قطره خون ناقابل خود را پشت سر رهبر و در خط او که همان اسلام راستین و عزیز که توسط حضرت محمد بن عبدالله (ص) بر جهانیان اعلام گردید و ناسخ همه ادیان و کتاب آسمانی او قرآن هم ناسخ همه کتابهای آسمانی است به حرکت و مبارزه به کافران و گردنکشان ادامه بدهم و وظیفه همه مسلمانان است که از خط رهبر کبیر نائب امام زمان ، حضرت امام خمینی (ارواحنا فداه) بیرون نروند.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
و قاتلو فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین
در راه خدا با آنان که با شما به جنگ بر می خیزند جهاد کنید و لیکن ستمکار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد.
وصیت نامه ی سپهدار زارع
من امیدوارم که توانسته باشم به یاری خداوند تعالی به وظیفه شرعی خود عمل کرده باشم. و من از خانواده عزیز و قوم و خویشان، همگی میخواهم این بنده حقیر ناقابل را از صمیم قلب حلال کنند.
و من از همه فامیلهایم خواهانم که پشت به پشت رهبر کبیر انقلاب باشند تا سایه این رهبرعزیز بر سر مسلمانان تا انقلاب آقا امام زمان کوتاه نگردد . ان شاءالله.
و من وصیت میکنم که فرزند عزیزم محمد زارع را هرچه که به اینجانب احترام قائل می شوید از این فرزندم که امیدوارم سرباز امام زمان باشد از همین کودکی مواظبت کنید و او را اذیت نکنید. و یک مقداری پول بدهکارم که خانواده ام میداند از پدرم تقاضا دارم که آنرا از طرف من از سپاه تحویل بگیرد و به هر کس که خانمم گفت که البته از حقوق اینجانب مـی بـاشـد بـه طلبکارم بدهد. من از قوم و خویشان از پدرم و برادرانم و هر کسی که مرا میشناسد خواهشمندم حلالم نماید. از اینکه این بنده حقیر نتوانستم خواسته های شما را برآورده سازم از شما (معذرت می خواهم) می کنم و امیدوارم بتوانم در آخرت جبران کنم و از شما خانواده عزیزم تقاضا دارم کـه بـه هیچ وجه برای اینجانب خرجی پس از شهادت ندهید و اگر کسی از پدر یا فامیل هایم خواست خرج کند این خرج را به جبهه ها بپردازد و من از شما خانواده محترمم میخواهم که به خاطر کوری چشم منافقین برایم گریه نکنید.
والسلام سپهدار زارع
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
===================
خاطراتی از شهید سپهدار زارع
===================
به روایت عباس زارع، برادر شهید
سال شصت و یک بود و من عضو سپاه پاسداران بودم یک روز شهید اکرم و شهید عادل و شهید سپهدار پیش من آمدند و گفتند ما میخواهیم عضو سپاه شویم. من به آنها گفتم سپاه شغل نیست و به سپهدار: گفتم: تـو الان در گلگیر سازی مشغولی و شغل خوبی هم داری، همین کار را ادامه بده. اما آنها قبول نکردند گفتم حالا که خواهید بیایید ((بسم اله )). آنها را به آقای زمانی مسوول گزینش سپاه اردکان معرفی کردم و او هم با توجه به شناختی که از بانشی ها داشت هر سه آنها را پذیرفت. اولین گروه آموزشی زرهی سپاه با این افراد شروع شد.
=====================
وارد سپاه که شد از دنیا دل بریده و در قید و بند دنیا نبود. این بی تفاوتی در مدت زمان خاصی اتفاق افتاد. وارد سپاه که شد از دنیا دل بریده و در قید و بند دنیا نبود . این بی تفاوتی در مدت زمان خاصی اتفاق افتاد. برادرم سپهدار که تازه بچه دار شده بود به شیراز آمد اما زیاد نماند و گفت: در جبهه به من بیشتر نیاز دارند.
=================
آبادان با هم بودیم ، سپهدار می خواست به عملیات محرم برود که گردان ما را به آن عملیات نبردند، اما گردان آنها را بردند، او آنچنان مرا در بغل گرفت که یقین کردم این بار شهید می شود.
===============
یک بار همراه سپهدار از کوچه ای عبور میکردیم و چند نفر را مشغول بدگویی از شهید بهشتی دیدیم. سپهدار گفت: خدا به فریاد اینها برسد، در مورد شهید بهشتی چه می گویند؟ خدا مردم را ببخشد.
====================
به روایت عبد الستار ، برادر شهید زارع
نوبت مصاحبه با برادر شهید سپهدار عبد الستار رسید. هنوز شروع نکرده بودیم که صدای گریه او بلند شد و از تمام وجود دلتنگ برادرش شد. پدر شهید خطاب به او فرمود: پسرم صلوات بفرست، بنده عزیز خدا خودشان بودند.
عبدالستار سه - چهار سال بزرگتر از او بودم، اما قبل از اینکه برادرم باشد، رفیقم بود. از نظر جسمی قوی تر از من بود و هنگام انجام کارهای کشاورزی یک یا ابو الفضل می گفت و کارها را انجام میداد حالا که با او صحبت می کنم می گویم آنقدر یا ابوالفضل گفتی تا سرانجام جوابت را داد و شهید شدی.
================
به روایت برادر شهید
یک روز من و سپهدار برای آوردن علف به کوه رفتیم. در راه بنده ی خدایی را دیدیم که میخواست لانه یک کلاغ را خراب کند، سپهدار به او گفت: این لانه را خراب نکن، اگر کسی بخواهد خانه تو و فرزندانت را خراب کند چــه کــار می کنی؟ اما آن شخص گوش نکرد و از کوه بالا رفت تا لانه کلاغ را خراب کند همین طور که از کوه بالا می رفت و کلاغ هم بالای سرش پرواز می کرد، دستش رها شد و پایین افتاد. سپهدار یک یا ابوالفضل گفت و به طرفش دوید ولی آن بنده خدا روی تخته سنگی افتاد و بدنش حسابی کوفته شد.
====================
سپهدار در یک هتل در شیراز کار می کرد. خوش تیپ و ریشی بود. ساواک او را به عنوان حزب اللهی دستگیر کرد.اما صاحبکارش او را آزاد کرد. وقتی آزاد شد میگفت اینها آنقدر بدبخت هستند که از ریش من میترسند و از من تعهد گرفتند که باید ریشت را بزنی. اما اگر بیست و پنج بار دیگر هم من را دستگیر کنند ریشم را نمی زنم.
=====================
سپهدار بعد از ظهری که فردای آن قرار بود به جبهه برود،سرش را تراشیده بود. به او گفتم دلت آمد موهایت را بتراشی؟ در جوابم گفت موهام فدای اسلام، سرم فدای اسلام ، روحم فدای اسلام.
================
وقتی زن پدرم (نامادری ام) فوت کرد به خواب یک نفر آمده و گفته بود : اگر سپهدار نبود و کمکم نمیکرد معلوم نبود چه بلایی سر من می آمد.
======================
من و سپهدار یازده ماه در یک رستوران در تهران کار میکردیم و هیچکس از ما خبر نداشت. تا اینکه چند نفر بانشی آمدند و شماره ما را یادداشت کرده و به برادرم دادند. یک روز برادرم عباس تلفن زد و گفت: مادر مریض است، به همین خاطر ما به شیراز برگشتیم و پس انداز یازده ماهمان را صرف هزینه های بیمارستان مادرمان کردیم بعد از آن پدرم به ما اجازه نداد که به تهران برگردیم.
====================
به روایت همسر شهید
سپهدار همیشه به احترام گذاشتن به بزرگترها سفارش می کرد و با همه اعضای خانواده و اقوام صمیمی بود و من از این صمیمیت لذت می بردم. یک بار عکس بزرگی گرفته بود به او گفتم: چرا عکس بزرگ گرفته ای؟ گفت: میخواهم موقعی که شهید شدم این عکس روی تابوتم باشد. او خواب شهادتش را دیده بود اما به من نگفت. قبل از اینکه سپهدار شهید بشود و به خصوص شب شهادتش، عمه خیلی گریه میکرد، خبر شهادت را برادر شوهرم و بچه های سپاه آوردند. خیلی ناراحت بودم از درون سوختم و خُرد شدم.
======================
سپهدار دوبار به جبهه رفت ، باراول سه ماه در جبهه ماند و بعد از آن یک هفته به مرخصی آمد. هنوز در ذهنم هست وقتی به مرخصی آمد بوی عطر عجیبی می داد. سپهدار شب هنگام از جبهه برگشت، این بار هم مثل هر شب سوره واقعه را خواند. فردا صبح وقتی خواهرم وارد اتاق ما شد صلوات فرستاد و گفت: چه بوی خوبی میآید و خطاب به سپهدار گفت: سپهدار چه عطری زده ای؟ .....
==================
به روایت کرامت دهقان، پسر دائی شهید
یادگیری شهید سپهدار خیلی خوب بود ، با اینکه دو سال طول می کشید تا یک نفر استاد کار صافکاری بشود ، سپهدار در عرض شش ماه صافکاری را خیلی خوب یاد گرفت و یک مغازه مستقل زد.
========================
به روایت ایمانعلی بانشی، دوست شهید
من و سپهدار خیلی صمیمی بودیم. ملاک دوستی من با سپهدار خوشرویی و صداقت او بود. حتی زمانی که میخواست وارد سپاه بشود، نامه ای به من نوشت و در مورد این تصمیم با من مشورت کرد. در زمان انقلاب در شیراز - چهار راه مشیر - با سپهدار تظاهرات می کردیم و وقتی مامورها ما را دنبال میکردند در کوچه ها پنهان می شدیم. یک بار هم زمانی که سپهدار در رستورانی در تهران کار می کرد، من به دیدار او رفتم و شهید من را دعوت به حمله به مراکز فساد کرد که آن روز با هم رفتیم.
=================
به روایت پدر شهید
چند نفر از طرف سپاه به خانه ما آمدند، با یکدیگر صحبت می کردند ولی به من چیزی نمی گفتند؟ من که پنج نفر از فرزندانم در جبهه بودند نگران شده و از آنها پرسیدم مگر یکی از فرزندانم شهید شده؟ آنها گفتند:اگرچه از دست دادن فرزند سخت است اما شهادت بسیار شیرین، پسر شما سپهدار به شهادت رسیده است.
در آن لحظه دست هایم را رو به آسمان بلند کردم و گفتم: خدایا امانتت را به تو باز گرداندم.
=====================
به روایت دختر عمه ی شهید
یکی از رزمندگان روستا به نام علمدار بانشی از ناحیه شکم زخمی شده و در خانه بستری بود، با سپهدار به عیادتش رفتیم، از چشمان سپهدار اشک میبارید در حسرت شهادت بود و می گریست.
======================
به روایت دخترعمه ی شهید (رنگین بانشی)
دلم خیلی هوای سپهدار را کرده بود و دلتنگش بودم، به طوری که اگر اسمش را میشنیدم اشک در چشمانم حلقه می بست. دخترم مریض شد و برای معالجه او را به شیراز بردم، دوست داشتم به خانه سپهدار بروم اما می دانستم که او به جبهه رفته و الآن شلمچه است. به خانه عبدالستار برادر سپهدار رفتم. همین طور که در کوچه می رفتم یک سرباز که یک قاب عکس بزرگ در دستانش بود جلوی من حرکت میکرد کوچه طویل و پر پیچ و خم بود، هرچه میرفتم نمی رسیدم تا اینکه همان سرباز درِ خانه عبدالستار ایستاد و زنگ در خانه را فشار داد. یکدفعه دلم ریخت و دلشوره تمام وجودم را فرا گرفت، قدم هایم را تند تر برداشتم و رفتم جلو، چه می دیدم؟ عزیزم سپهدار...
چقدر عوض شده بود موهای پر پشت و پر چینش را کوتاه کرده بود، لباس های خاکی......
نگاه های من و او به هم گره خورد، هر دوی ما ساکت بودیم. بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد و با صدای سپهدار سکوت شکست: چطوری خواهر؟ اینجا چکار میکنی؟ گفتم دخترم مریض شده آوردمش دکتر. سپهدار گفت: امشب اقوام خانه ما مهمان هستند، دوست دارم تو هم بیایی، گفتم: عزیزم شرمنده، من باید حتماً به روستا برگردم. خیلی اصرار کرد اما من قبول نکردم، خانواده برادرش را دعوت کرد و رفت. من هم دخترم را پیش دکتر بردم و به ترمینال رفتم و سوار اتوبوس شدم . دیدم دوباره آمد داخل اتوبوس که من را با خودش به خانه ببرد. دوباره اصرار کرد: خواهر تو را به خدا قسم میدهم بیا به خانه ما برویم، خیلی دلم برایت تنگ شده، میخواهم با تو درد دل کنم، گفتم نه عزیزم مـن بـایـد بـه روستا برگردم. هنوز قاب عکس در دستش بود به او گفتم این قاب عکس بزرگ را برای چه کاری میخواهی؟ آن را بده تا با خودم به بانش ببرم. سپهدار گفت: نه این عکس همراه خودم به روستا می آید، منظور حرفش را نفهمیدم، خداحافظی کرد و از اتوبوس پیاده شد ولی دوباره برگشت و اصرار کرد تا سه مرتبه داخل اتو بوس آمد و پیاده شد و به من اصرار کرد امـا مـن قبول نکردم و به بانش برگشتم.
چند روز بعد از این ماجرا، سپهدار به شهادت رسید و پیکر او به همراه قاب عکسش به روستا آمد.
==================
روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
==================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
شهید سید ابوالحسن (سید عباس) موسوی
فرزند سید منصور
ولادت : ۱۳۳۸ بانش
شهادت: ۱۳۶۱ شرهانی
آرامگاه : گلزار مطهر شهدای شیراز
=====================
ضربان قلبم تند تند میزد ، بابای من منتظر مهمانت بودم، به استقبالش رفتم . او را به درون خانه دعوت کردم . میخواست از تو بداند . دست نوشته هایت را مقابلش گذاشتم . ولی بابا به دلیل تواضعی که داشتی بسیاری از خصوصیات بارزت را ننوشته بودی ولی من آن را کامل کردم.
زندگی نامه ات را این گونه آغاز کرده بودی: سرگذشت زندگی ام را برای یادگاری مینویسم چرا که در لباس پر افتخار پاسداری مشغول به خدمت هستم .
اینجانب سید ابوالحسن موسوی بانشی در سطح روستا به سید عباس معروف بود) در تاریخ اول آذر ماه سی و هشت در بانش بیضاء در خانواده ای مومن و مقدس و بی بضاعت متولد شدم. مادرم این گونه برایم گفت: که در کودکی بسیار شلوغ و بازیگوش بودم و همسایه ها از دستم به تنگ آمده، بودند چرا که به شوخی جارو و خاکروب آنها را برمی داشتم و خدا را شکر می کند که من به راه راست هدایت شدم .
دوران ابتدائی را در روستای بانش و جعفر آباد به پایان رساندم چون در بانش مدرسه راهنمایی نبود پدرم مرا برای ادامه تحصیل به شیراز فرستاد و بعد از آن خانواده ام هم به شیراز آمدند .
سه سالی در شیراز مشغول تحصیل شدم و در این مدت بعد از پایان ساعات مدرسه در مغازه پدرم کار میکردم تا این که مدرک پایان دوره راهنمایی را اخذ کردم سپس ترک تحصیل نمودم و به کارگری مشغول شدم. مدتی دست فروشی میکردم و پول حاصل از آن را به خانواده ام میدادم، در خیابانهای نزدیک محل کارم تظاهرات بر پا میشد و من کارم را رها کرده و به جمعیت تظاهرات کننده می پیوستم و به همین خاطر چند مرتبه دستگیر شده و مورد شکنجه و اذیت و آزار ماموران رژیم شاهنشاهی قرار گرفتم. آنها از پدرم خواستند تا اجازه چنین فعالیتهایی را از من سلب کند. اما من با آگاه نمودن پدرم نسبت به درستی این کار باز هم به فعالیت هایم ادامه دادم .
سال پنجاه و شش بود که به حوزه نظام وظیفه بیضاء رفتم و آنها از پذیرفتن من به عنوان سرباز خودداری کردند و من هم به تلافی این کار آنها از جایم برخاستم و با سر دادن مرگ بر شاه ناراحتی ام را ابراز کردم. بعد از آن به حوزه نظام وظیفه سپیدان رفتم و به قوچان اعزام شدم . شش ماهی از سربازی ام میگذشت که همچون دیگر سربازان فرمان امام را اطاعت کرده و از سربازخانه ( پادگان) فرار کردم.
سال پنجاه و هشت به عضویت سپاه پاسدارن در آمدم و به عنوان محافظ آیت اله دستغیب انتخاب شدم و پس از شهادت ایشان، راننده و محافظ آیت اله حائری شیرازی شدم .
بهار پنجاه و نه بود که ازدواج کردم، تمام تلاش خود را برای ساختن یک زندگی آرام برای همسرم انجام دادم . زندگی مان شیرین بود و تولد دخترم این شیرینی را چند برابر کرد .
بابا جان نام مرا زینب گذاشتی تا بعد از شهادتت اسوه صبر و استقامت شوم . بابای عزیزم، من سال شصت و یک ، یک سال و نیم بیشتر نداشتم که برای چهارمین بار به جبهه اعزام می شدی، مادرم می گوید من در آغوشش تا سر کوچه همـراهـی ات کـردم و برایت دست تکان دادم. مادرم هنوز به یاد دارد که گفتی اگر دومین فرزندمان پسر شد نام او را جعفر بگذار، اما درد فراقت چنان برایش سخت بود که نام تو را برای او انتخاب کرد تا شاید همیشه با او بمانی ولی باز اینطور نشد. به یاد دارد که به او سفارش کردی فرزندانت را خوب و نیکو تربیت کند .
بابای من در زندگی نامه ات ننوشته بودی که با به عضویت در آمدن در سپاه انقلاب عظیمی در تو به وجود آمد تا جایی که همه می گویند سید عباس از این رو به آن رو شد و بسیار تغییر کرد . نگفتی بسیار مومن و خوشرو بودی، از صداقت و شهامتت چیزی نگفتی ، نگفتی اکثر مواقع حتی حتی اگر به اندازه یک سلام فرصت داشتی به دیدن اقوام میرفتی و صله رحم را به جا می آوردی و از دعای توسلت چیزی ننوشته بودی.
در وصیتنامه ات نوشته بودی روانه عملیات محرم هستی و نمی دانم چرا اینقدر دوست داشتی به شهادت برسی، دوستت برایم گفت: حتی میدانستی که شهید میشوی، او گفت : میدانستی در کجا به خاک سپرده می شوی و جایی را که حالا آرام خفته ای به او نشان داده بودی و گرنه تو از دیار دیگری بودی چه حکمتی داشت وصیت کنی در شیراز به خاک سپرده شوی.
برایم گفته اند در تاریخ ۶۱/۸/۱۶ در منطقه موسیان (شرهانی) در حالی که سِمَت جانشینی فرمانده را داشتی دو هواپیمای عراقی آنقدر به بمباران هوایی ادامه دادند تا اینکه ترکش به سرت اصابت کرد و تو را به آرزوی دیرینه ات رساند.
=======================
وصیت نامه شهید سید عباس موسوی
========================
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب سید ابوالحسن موسوی با دل آکنده از مهر محبت نسبت به امام امت خمینی روح خدا سلام عرض می نمایم.
ای امام، ما پاسداران به آیه کریمه قرآن مجید عمل می نماییم ، که می فرماید ( قسمتی از متن مشخص نیست.... ما از همه وابستگیها دست میکشیم تا شاید اینکه توانستیم با ریختن خونمان انقلاب اسلامی را آبیاری و به ثمر برسانیم که شاید رحمت خدا نصیبمان گردد.
ای امام بزرگوار خمینی روح خدا از شما تمنا دارم که رو به درگاه ایزد منان کرده و از خدای بزرگ بخواهید تا این شهدای عزیز را از ما بقبولاند و با شهدای صدر اسلام محشور بدارد، امام عزیز، خمینی روح خدا، رحمت خدا بر تو باد.
خدایا ! تو را به ائمه معصومین قسم میدهم که تا انقلاب مهدی امام را برای ما زنده نگه داری . خدایا ما گناهکاریم و راهی را که جبران کند گناهانمان را نداریم جز (قسمتی از وصیتنامه به علت تاخوردگی مشخص نیست) خون شهید که زمین ریخته میشود تمامی گناهانش بخشیده میشود . خدایا ما استقبال می کنیم از ریختن
خونمان در راهت اسلام و قرآن مجید...
درود به روان پاک شهدا صدر اسلام مخصوصا شهدای جنگ تحمیلی علیه باطل و کفر صدامی .
درود به پدرو مادرانی که خوشحالند از اینکه فرزندانشان برای اسلام شهید میشوند. احسن بر شما پدران و مادران مسلمان که جهاد شما از فرزندانتان بزرگتر است. به خاطر اینکه شما هستید که اینطور فرزندانی را در دامن پاک پر محبتتان بزرگ کرده اید و تحویل اسلام و انقلاب داده و شهید میشوند.
پدر و مادر دعا کنید تا اگر این نعمت الهی یعنی شهادت در راه خدا نصیبم گشت، با فجیع ترین وضع کشته شوم تا خفاشان ضد انقلابیون اسلامی چه در داخل و در خارج از کشور بدانند که این است رمز پیروزی اسلام علیه کفر، آنها غافلند از معاد و از آخرت. آنها غافلند از شهادت در راه خدا، نمی دانند هر کس فجیع و در راه خدا کشته شود اجرش در آخرت بیشتر است. باشد تا خشم خدا بر آنان قرار بگیرد انشاءاله .
پدر ومادر، دعا کنید تا خداوند گناهانی را که من مرتکب شده ام بیامرزد و مرا ببخشد، در همه اوقات به یاد امام حسین باشید. فرزندتان را طوری تربیت اسلامی کنید که به مال و اموال و زن و فرزند وابسته نشود و خدای را فراموش کند. دعا به نجات مسلمین کنید از ظلم استکبار و استعمار آمریکای جنایتکارو دیگر ظالمین.
بعد از حیات من تکلیف زن و فرزند من این می باشد:
تا زمانی که خود صلاح داند در منزل باشد و هیچگونه حقی کسی ندارد به او بی احترامی و یا اذیتی بکند و او هم وظیفه دارد به کسی بی احترامی نکند و فرزند خود را تربیت اسلامی کند و همیشه از آنچه دارد دراه خدا انفاق کند و از نماز و روزه غافل نباشد و صبر شکیبایی را ترجیح دهد به خوشی دنیا و لذت دنیا....
در ضمن نکاتی را لازم میدانم که به استحضار شما برسانم پدرم تازمانی که همسرم حاضر است در منزلمان بماند خوب بماند و زمانی که حاضر نشد طبق قوانین اسلام تکلیف وی را معین و روشن کن ، بدون هیچ ناراحتی و یا درگیری و بچه اش تا زمانی که میتواند با خودش باشد که شوهر نکرده باشد و در منزل خودش یا منزل عمویم که پدرش میباشد. و من به هیچ عنوان راضی نیستم بعد از شهادتم همسرم زیاد بنشیند و شوهر نکند، حتما وظیفه شرعی خود بداند هرچه زودتر شوهر کند .
در ضمن حداکثر که سیاه میپوشد چهل روز بیشتر نباشد که من راضی نیستم و همچنین دیگر شخصها اعم از پدر و مادر و خاله .. و در انظار مردم خدای نخواسته بدبینی بوجود نیاورید و عمویم و پدرم بدون سروصدا پیش هم بنشینید و حرفتان را بزنید و تا زمانی پدرم قیم اینجانب فرزند خود سید ابوالحسن موسوی میباشد که بدون درگیری که خود مقصر نباشد مسائل را حل کند و غیر این باشد که بعد از من به خاطر نمیدانم حقوق و چیزهای دیگر، بخواهد درگیری ایجاد کند و به شکایت و ... بکشد، از قیم بودن من خارج میشود و اختیار کامل با عمویم سید عبدالحسین می باشد.
اگر شهادت نصیبم گشت من را در شیراز دفن کنید و از همه فامیلها و اقوام و خویشان طلب بخشش میکنم و اگر بی احترامی از ناحیه بنده دیده اند به بزرگی خودشان ببخشند من حقیر را.
هیچ وقت شعار مرگ بر شرق و غرب تجاوزگر را فراموش نکنید. والسلام
منبع : نرم افزار بهانه های پرواز، شهدای بانش
بازتایپ، ویرایش و انتشار : انتشارات هدهد
=======================
=================
خاطراتی از شهید سید ابوالحسن موسوی مشهور به سید عباس
=============
به روایت مادر همسر شهید
سید عباس می گفت روزی که این انقلاب (جنگ) به همراه آقای خمینی پیروز شود از سپاه استعفا می دهم. به او گفتم تو باید در سپاه بمــانــی شـاید اوضاع سپاه بعد از جنگ بهتر شود. شهید می گفت: خودم هم به این مسئله فکر کرده ام و تا وقتی آقای خمینی پیروزشود لباس سپاه را از تنم بیرون نمی آورم.
=================
آب مورد نیاز روزمره را از چاهی که از خانه ما فاصله داشت تهیه می کردیم . وقتی من از چاه آب می آوردم او برای نماز صبح با آن آب وضو نمی گرفت و خودش آب می آورد و وضو می گرفت. وقتی به او می گفتم چرا با این آب وضو نمی گیری، می گفت : زن عمو تو گناه داری، ظلم است اگر من با این آب وضو بگیرم، تو از سر چاه آب می آوری و روی ســـرت مــی گـذاری و از پله ها بالا می آوری و من با این آب وضو نمی گیرم. زمانی هم که از خواب بیدار می شد زیر آب سرد غسل میکرد میگفت شاید در «راه» شهید بشوم.
به او می گفتم: آبگرمکن خانه پدرت را روشن کن و با آب گرم غسل کن، او در جواب می گفت شاید پدرم راضی نباشد، همیشه از خدا می ترسید. از زمانی که وارد سپاه شد خیلی مؤمن و با خدا شده بود و به من می گفت احترام تو مثل احترام به مادرم واجب است.
====================
به روایت مادر همسر شهید
شهید می گفت: در کردستان ماموریت داشتیم ماهواره ها را جمع آوری کنیم که با تیراندازی دشمن روبرو شدیم من پشت صخره ای پنهان شدم بعد از گذشت مدتی تصمیم گرفتم خودم را تسلیم کنم اما زمانی که خواستم بلند شوم از خدا خواستم که کاری کند که آنها ما را نبینند، وقتی بلند شدم به حکم خدا آنها ما را ندیدند و این مسئله باعث شد من و دوستم فرار کنیم و به نیروهای ایرانی برسیم.
========================
به روایت مادر همسر شهید
وقتی از او درباه آینده جنگ سوالی می پرسیدیم و می گفتیم : به نظر تو آتش جنگ چه زمانی خاموش میشود؟ او می گفت : این جنگ را سازمان سیا راه انداخته است و هر وقت هم خودش بخواهد این جنگ را تمام میکند .
==========================
به روایت مادر همسر شهید
همیشه می گفت زمانی که من شهید شوم از رادیو با نام ابوالحسن معرفی می شوم حواستان جمع باشد. به او می گفتیم مگر نام تو سید عباس نیست ؟ می گفت: نامم عباس است اما چون در شناسنامه ام سید ابوالحسن است مرا با این نام میشناسند و این موضوع را حتی به اقوام یاسوجی اش هم گفته بود.
هنگام اعلام خبر شهادتش چون عکس او را نداشتند با پرپر کردن گل این خبر را اعلام کردند و همزمان با آن باران نم نم می بارید.
===============
به روایت مادر همسر شهید
وقتی با موتور به روستا می آمد بچه ها که از دور صدای موتور او را می شنیدند می گفتند: وای سید عباس آمد. آنها از صدای موتور می ترسیدند . یک روز هم در یکی از روستاهای همجوار ما با موتور تصادف کرده بود و هیچ کس حاضر نشده بود که او را به بیمارستان برساند. او حتی از آنها کمک خواسته بود اما آنها در جواب گفته بودند چون با صدای موتور بچه ها را می ترسانی کمکت نمیکنیم تا همین جا بمیری و بعد از چند ساعت راننده کامیونی او را می بیند و به او کمک میکند و بعد یکی از اهالی روستا او را به بیمارستان میرساند .
==========================
هر وقت به خانه ما می آمد اول دست و پایش را می شست سپس نماز میخواند و بعد می آمد و می نشست. یکی از دوستانش میگفت درجبهه هم قبل از شهادتش تا سه روزوسه شب پشت سر هم از سنگر بیرون می رفت و نماز و دعا میخواند و ما هرچه به او گفتیم بیا استراحت کن می گفت خوابم نمی برد.
===========
به روایت مادر همسر شهید
سیدعباس وقتی میخواست همسرش را انتخاب کند گفته بود من دختر بزرگتر عمویم را میخواهم چون او دختر ساکت و آرام و عاقلی است. با اینکه عروسی او بسیار ساده و به دور از تشریفات بود میگفت نمیدانم عروسی همه همین طور گرم و خوب است یا عروسی من اینطور است.
=====================
به روایت همسر شهید
یک روز صبح که می خواست سر کار برود گفت اسم نوشته ام برای جبهه، چون دخترم یک سال و نیم بیشتر سن نداشت و باردار هم بودم ناراحت شدم چون برایم سخت بود، گفت: میروم و برمیگردم بعد با هم در اهواز زندگی میکنیم و با حرفهای او من کم کم آرامش پیدا کردم و راضی شدم و به او گفتم چون خودت می خواهی برو به سلامت....
زمانی که رفتیم او را بدرقه کنیم خداحافظی می کرد و دور می شد و دست تکان می داد، دخترم هم برای او دست تکان می داد و با زبان بی زبانی با او برای همیشه خداحافظی می کرد.
=======================
به روایت همسر شهید
مقداری برنج خریده بود و به من گفت این برنج ها را جایی پنهان کن وقتی بچه مان به دنیا آمد با این برنج برایش غذا درست کن اما طولی نکشید که او رفت و شهید شد و ما برنج را پاک کردیم و در مراسم ختم او از آن برنج استفاده کردیم.
=====================
سید عباس به روایت شهید سید عباس موسوی
این خاطره از دست نوشته های شهید برگرفته شده است.
بعد از ترک تحصیل به شغل کارگری مشغول بودم در یکی از همین روزها عده ای دانشجو در گوشه و کنار خیابان تظاهرات میکردند و به مردم میگفتند به ما مردم ملحق شوید ، من به جمعیت ملحق شدم و متاسفانه مرا در دروازه اصفهان دستگیر کردند و به کلانتری شش واقع در دروازه قرآن بردند و در یک اتاق تنگ و تاریک شکنجه ام کردند.
می گفتند چه کسی به شما پول داده تا مملکت را به سوی آشوب و نا امنی بکشید؟ به من می گفتند: اگر راست بگویی آزادت می کنیم و همه چیز به تو میدهیم ولی اگر راست نگویی آنقدر کتکت می زنیم تا خلاص شوی .
من در جواب به آنها گفتم هیچ کس به ما پول نداده و ما برای آزادی واستقلال مملکت تظاهرات می کنیم... در این موقع پدرم به اتاق آمد و با دیدن من که درحال شکنجه بودم گریه کرد و به آنها گفت مگر شما مسلمان نیستید که پسر هجده ساله را تحت شکنجه قرار می دهید، مگر گناه او چیست ؟ آنها گفتند: عده ای کمونیست و بی بند و بار که مملکت را به آشوب میکشند و بچه تو هم جزء آنهاست .
پدرم گفت : ما جزء سادات هستیم و با کمونیست مخالفیم . آنها از پدرم تعهد گرفتند که اجازه ندهد من در تظاهرات شرکت کنم .
زمانی که آزاد شدم پدرم بسیار ناراحت بود و برای من گریه میکرد و من او را از کارها و فعالیت مردمی که در تظاهرات شرکت می کردند آگاه می کردم و باز به فعالیتهای خود ادامه می دادم.
========================
سید عباس به روایت همسر شهید
یکروز صبح جمعه برای اقامه نماز جمعه از خانه بیرون زدیم نزدیک به فلکه بسیج شیراز اعلامیه ای درون ماشین افتاد. سید عباس آنرا خواند و متوجه شد علیه امام است، آن را پاره کرد و از ماشین پیاده شد و به من و مادرش گفت : خداحافظ ، شما بروید من هم می آیم .
ما رفتیم نماز هم خواندیم و به خانه برگشتیم ولی او برای نماز نیامد و تا دیر خبری از او نبود، وقتی به منزل آمد ماجرا را از او پرسیدیم او گفت: وقتی از ماشین پیاده شدم چاقویی به کمرم خورد ولی هیچ کس کمکم نمی کرد، هرچه با صدای الله اکبر از مردم درخواست کمک میکردم کسی به من توجه براى رضاى خدا نمی کرد تا این که مجبور شدم خودم را به بیمارستان برسانم . کمر او نزدیک شاید به چهل تا بخیه خورده بود .
=======================
به روایت مادر شهید
سید عباس پسر زرنگ و فعالی بود از سوم راهنمایی به بعد دستش در جیب خودش بود. فعالیت بسیاری می کرد، مدتی موتور خرید و فروش میکرد . وقتی به شیراز آمد از بازار یک کارتن موز میخرید و سر خیابان می فروخت. وقتی هم پدرش در آزادگان یک دکه داشت می رفت و به او کمک می کرد.
به نماز اهمیت زیادی میداد و با حضور قلب آن را به جا می آورد. یکروز تازه از خدمت برگشته بود که زودپز همسایه ترکید و همه همسایه ها از خانه بیرون پریدند اما سید عباس که در حال نماز بود نمازش را ترک نکرد و بیرون نیامد ، گویی اصلا صدایی نشنیده بود. وقتی در سپاه استخدام شد به او گفتم : براى رضاى خدا حالا که در سپاه استخدام شده ای یک فرش از سپاه برای ما بگیر او گفت ما باید روی زمین خشک بخوابیم. زمانی هم که در حال ساختن خانه بودیم می رفت و برای کارگرها بستنی می خرید و به آنها سفارش می کرد کـه خـانـه را محکـم بسازند او می گفت این خانه، خانه من نیست خانه برادر و خواهرانم است.
زمانی که تازه انقلاب شده بود و اوضاع جامعه به گونه ای بود که گروهک های ضد انقلابی بیشتر بسیجی ها را ترور می کردند، سید عباس می گفت : وقتی می خواهم سر کار بروم از یک کوچه می روم و از کوچه دیگر بر می گردم مرا نشناسند.
زمان جنگ سیدعباس میگفت نیروهای بعثی گفته اند اگر خواهرانتان را میخواهید بیائید و آنها را آزاد کنید من هم باید بروم و از آنها دفاع کنم .
می گفت می روم اما پانزده روز دیگر برمی گردم تا خانه ام را به شیراز منتقل کنم .
============================
سید عباس هر صبح که می خواست سر کار برود دخترش را از خواب بیدار می کرد و با او بازی می کرد و او را می بوسید و سپس سر کار می رفت به او می گفتیم چرا این کار را می کنی دخترت گناه دارد که او را از خواب بیدار می کنی. گفت شاید من رفتم و شهید شدم و دیگر او را ندیدم .
==================
به روایت خود شهید
زمانیکه می خواستم به سربازی بروم در پاسگاه بیضاء خودم را معرفی کردم تا زمان شروع رسمی دوره سربازی بین سربازها صحبت می کردم و آنها را نسبت به انقلاب روشن میکردم تا این که افسران متوجه شدند و مرا احضار کردند و به من گفتند تو برای سربازی مناسب نیستی می توانی بروی اما من به آنها گفتم میخواهم سربازی بروم آنها به من توجهی نکردند و من بلند شعار دادم مرگ بر شاه، آنها مرا بازداشت کردند و کتک زیادی زدند و برایم پرونده ساختند .
تا این که یکی از افسرها به آنها گفت : سربه سر او نگذارید او بچه است آزادش کنید. پس از آزادی به سپیدان رفتم و در آنجا خودم را معرفی کردم و به فعالیت انقلابی خود ادامه دادم اما باز مورد شکنجه واقع شدم. سپس مرا به سنندج اعزام کردند و شش ماه بعد صدای انقلاب سراسر ایران را فرا گرفت و قرار بر
این شد که هر کس به حوزه خود اعزام شود ولی بدلیل اینکه من به مبارزه خود علیه شاه ادامه میدادم مرا به قوچان منتقل کردند.
در آنجا با یک افسر وظیفه به نام موسوی آشنا شدم و با او مردم و سربازان را از وضع انقلاب آگاه میکردیم تا در شهر تظاهرات کنند . تا این که از طرف مقامات بالا اعلام شد که در قوچان کلیه رادیوها و روزنامه ها جمع آوری شود اما من رادیو کوچکی را که داشتم مخفی کردم و شبها مخفیانه رادیو بی بی سی گوش میدادم با این که رادیو بی بی سی خبرها را کامل و صحیح نمی گفت اما یک شب اعلام کرد آیت الله خمینی گفته است که سربازها سربازخانه ها را ترک کنند... آن افسر وظیفه هم متوجه شده بود که من رادیو دارم میگفت : اخبار را به من هم منتقل کن . به دلیل این که او را مورد اعتماد خود میدانستم، خبرها را به او می دادم، سربازان شبانه از پادگان فرار می کردند. سپس رادیو ایران اعلام کرد شاهنشاه آریامهر میخواهد سخنان مهمی بیان فرماید و قرارشد کلیه افسران و سربازان در میدان صبح گاه حاضر شوند تا به سخنان او گوش دهند.
من با موسوی قرار گذاشتیم که با اسلحه ای که در اختیار داشتیم با توکل به خدا و امام زمان به افسران ارشد تیراندازی کنیم اما متاسفانه زمانی که ما به سمت میدان میرفتیم اسلحه ها را جمع کردند، پیام شاه از رادیو پخش شد و او به اشتباهات خود اعتراف کرد و سوگند خورد که دیگر تکرار نشود.
فرمانده گروهان خود را به زمین زد و پیراهنش را چاک چاک کرد و گفت: برای اولین بار شاه مملکت را به زمین زد و از یک آخوند التماس و خواهش می کند.
موسوی به من گفت با عده ای از سربازها سربازخانه را ترک کن و من با چند تن دیگر شبانه فرار کردیم...
===========================
به روایت دختر شهید
برای من هر روز روز پدر است بیشتر اوقات در خیابان که قدم میزنم به دنبال پدرم میگردم حتی مشهد به یادش بودم تا جایی که یک لحظه از جلوی من رد شد و برایم دست تکان داد. نبودن پدرم را همیشه حس میکنم ولی وقتی چیزی میخواهم اول خدا بعد امیدم به پدرم است، حتی شلمچه یک چیز از او خواستم به من داد بعد به خوابم آمد و گفت: فلان کار را که خواستی برایت انجام دادم .
همسر شهید : در عالم خواب به او گفتم چرا رفتی؟ او هم گفت من می آیم به شما سر می زنم نگران نباش .
مادر شهید : قبل از شهادت سید عباس، برادرش خواب دیده بود که شهید انار قرمزی به او داده است.
===========روحش شاد و یادش گرامی============
===================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
پرتوی از زندگانی سید جواد به نقل از مقدمه کتاب آهوی بهشتی
....... سیدجواد، برادر کوچکتر سیدمحمود، نیز در سال 1345 در زرقان متولد شد و تحصیلات خود را در زرقان ادامه داد و در دوران انقلاب اگرچه نوجوان بود ولی در عرصههای انقلاب حضور داشت، پس از شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و به عنوان بسیجی به جبهههای حق علیه باطل شتافت، در سال 63 در جبههی شرق دجله از ناحیه چشم چپ آسیب دید و جانباز شد. اگرچه او بینائی یک چشم خود را از دست داده بود و از نظر قوانین نظامی دیگر نمیبایست به جبهه میرفت ولی مجدداً به رزمندگان اسلام پیوست و پس از چند سال فعالیت مستمر در جبههها، در سال 64 ازدواج کرد و در سال 65 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد ولی در همان سال در جبههی حاجعمران از ناحیه نخاع آسیب دید و جانباز قطع نخاعی شد و رسالتی سنگینتر از وظیفۀ شهدا به دوش گرفت. شاید مصلحت خداوند بر این قرار گرفته بود که مقاومترین شهیدان را برای سوختنی دائمی انتخاب کند و با شعلههای عشق خود شمع وجود «سید جوادها» را بر افروزد تا مسافران شب را به قلمرو «آفتاب موعود» برسانند. سیدجواد سالهاست دردی سنگین و جانکاه را تحمل میکند و هر روز بارها شهید میشود. در حالیکه دستهایش را به پهلویش میفشارد و از درد به خود میپیچد به مهمانان و اطرافیانش لبخند میزند و حتی گاهگاهی سربهسر آنها میگذارد و لب به شوخی میگشاید و دوباره ناگهان در گردابی از درد فرو میرود، اینگونه است که اطرافیانش مخصوصاً برادر و پدر و مادر و خواهران و همسر فداکارش سالهاست روزانه بارها شهید شدنش را میبینند. و غریبتر اینکه هر وقت حالش را میپرسی، با آنهمه درد فقط میگوید: «الحمدلله، خوب» که ترجمان عینی جملهی حضرت زینب است که بعد از آنهمه مصائب طاقتسوز عاشورا فرمود: «و ما رَاَیتُ الّا جمیلا – چیزی جز زیبائی ندیدم» جملهای که اکثریت انسانها قدرت درک آن را ندارند.......
اصل مقدمه را در اینجا بخوانید. والسلام
==================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس
نفت شهر 15/6/1359 - ایستاده از راست : شهید غلامعلی مرغوب (در عملیات مطلع الفجر شهید شد) ، فرامرز فرهنگی، محمد قربانی (در نفت شهر اسیر شد) نشسته، ردیف اول از راست: حسن محمدی، سید محمد حسینی، اکبر توکلی، نشسته، ردیف دوم از راست: مجتبی زیرجانی (در عملیات مطلع الفجر اسیر شد) و مجتبی کوچکزاده
به نقل از کتاب سرابهای سبز نوشتۀ اینجانب محمد حسین صادقی
برای اطلاعات بیشتر به سایت شهدای شهر فومن مراجعه فرمائید.
هوالجمیل
جانباز شهید علی اصغر بذرافشان فرزند درویش در خرداد ماه سال 1340 در روستای رحمت آباد کربال دیده به جهان گشود و تحصیلات خود را تا حد سیکل در این روستا ادامه داد.
همزمان با انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، این شهید به فعالیتهای انقلابی پرداخت و گاهگاهی به همراه اهالی روستا در تظاهرات شیراز شرکت می کردند.
در دوران جنگ تحمیلی به خدمت سربازی رفت و در شهر فیروزآباد خدمت می کرد. ایشان اگرچه تصمیم به حضور در جبهه داشت ولی موفق نشده بود تا اینکه در محل خدمت آنها قرعه کشی می کنند که چند نفر به جبهه بروند که در قرعه کشی هم اسم شهید بذر افشان در نمی آید ولی با خواهش و تمنا از دوستش می خواهد که قرعه اش را به او بدهد و پس از اصرار فراوان دوستش قبول می کند و او به جای دوستش به جبهه اعزام میشود. نهایتاً در یکی از جبهه های ایلام از ناحیه چشم و شکم مجروح سخت می شود، سپس او را به کرمانشاه و تهران می برند و در تهران تلاشهای پزشکی برای نجات او نتیجه نمی دهد و فکر می کنند که شهید شده او را در سردخانه می گذارند همان لحظه عطسه می کند و می فهمند زنده است او را از سردخانه بیرون می آورند....... و تحت درمان قرار می گیرد و بعد از چند ماه تا حدودی بهبود می یابد .
خانم جواهر زارعی همسر شهید بذرافشان و دختر شهید حسین زارعی درباره شهیدان می گوید: پدرم خیلی مؤمن و انقلابی و اهل کار خیر بود، همیشه به نماز اول وقت سفارش میکرد، ما قبل از شهادت پدرم ازدواج کردیم، شهید بذرافشان هم روحیه ای مثل پدر داشت و واقعاً فداکار و مهربان و انقلابی بود و همیشه ناراحت بود که چرا شهید نشده است، خودش می گفت: شاید بخاطر این باشد که هنگام مجروح شدن از خدا خواستم فقط یکبار فرزند تازه تولد شده ام را ببینم. شوهرم پس از جنگ به عنوان مستخدم آموزش و پرورش در مدارس رحمت آباد و لپوئی خدمت می کرد و در تاریخ 20/4/1373 در حالیکه داشته روی تراکتور کار می کرده دچار سکته قلبی می شود و در ۳۴ سالگی به یاران شهیدش می پیوندد و در گلزار شهدای روستای رحمت آباد کربال دفن می شود.
روحش شاد و یادش گرامی
شهید بذر افشان داماد شهید گرانقدر حسین زارعی است که زندگی آن شهید در صفحه مخصوص به خودش درج شده است.
اطلاعات تکمیلی به زودی درج خواهد شد.....
از این شهید بزرگوار اطلاعات بیشتری در دسترس نداریم.
از اقوام و آشنایان خواهشمندیم اطلاعات و خاطرات مربوط به این شهید بزرگوار را از طریق تلفن 09176112253 در اختیارمان بگذارند.
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
هوالجمیل
آخوند حکیم: فقیه، پزشک، قاضی و کشاورز
پرتوی از زندگانی و خدمات آخوند ملا محمد باقر زرقانی مشهور به آخوند حکیم
روحانی گرانقدر شیعه مرحوم ملا محمد باقر زرقانی مشهور به آخوند حکیم متوفای 1319 قمری ( برابر با سال 1280 شمسی) از علمای دوره قاجار می باشد که بر اساس قرائن و شنیدههای موثق در حدود سال 1200 هجری شمسی در زرقان فارس در خانوادهای متمول و روحانی و اهل زهد و علم و معرفت پا به عرصه وجود نهاد.
آخوند حکیم تحصیلات مقدماتی خود را در شیراز و زرقان نزد پدرش، مرحوم آخوند ملا محمد صادق و عمویش آخوند ملا محمد کریم و علمای دیگر گذراند و در نوجوانی به سلک روحانیت در آمد و بخاطر استعداد فوقالعادهای که داشت در عنفوان جوانی برای ادامه تحصیلات حوزوی به نجف اشرف رفت و در عرض چند سال فقه و اصول و معارف اسلامی را نزد اساتید برجستۀ آن زمان به پایان رساند اما جاذبۀ علم طب و علاقه ایشان به طبابت و معالجۀ بیماران، او را از نجف به بغداد کشاند و سالها دور از وطن در کسب علوم پزشکی مجاهدت شبانه روزی کرد و بویژه در کتب قانون و شفای ابوعلی سینا، در فلسفه و حکمت و طب اسلامی به استادی رسید و بخاطر کسوت روحانی به «آخوند حکیم» مشهور شد و به جای اینکه راه دربارها را در پیش بگیرد با کوله باری از تجربه و اندوختههای علمی به وطن و زادگاهش زرقان برگشت و به ارائۀ خدمات دینی و پزشکی و قضائی به مردم مشغول شد.
آخوند ملا محمد باقر حکیم در سه رشتۀ مهم طبابت، قضاوت و فقاهت تلاش و مجاهدت چشمگیر و تدریس داشته و مرکز فعالیتهای او در منزل خودش در زرقان (منزل فعلی مرحوم حاج نعمت الله کاویانی، زیر ساباط حکیم) بوده که هنوز اتاق کار وی به نام «محکمۀ آخوند حکیم» نزد خانواده و بازماندگان و نوادگان ایشان شهرت دارد.
در زمان قدیم کلمه حکیم به کسی اطلاق میشده که اهل حکمت و فقه و فلسفه و علوم دینی بوده و یا در علوم پزشکی و طبابت مهارت داشته و یا به امور قضاوت و حل اختلاف بین مردم اشتغال داشته است، مرحوم آخوند حکیم، هم فقیه بوده، هم پزشک و هم قاضی، و محکمه او همیشه کانون توجه جویندگان علم و مسائل شرعی و فتاوی دینی و بیماران و درماندگان و مظلومین و ستمدیدگان بوده است و با توجه به اینکه محکمه او دقیقا کنار درب ورودی خانه بوده (و کماکان هست) در تمام اوقات شبانه روز پذیرای مردم بوده و همیشه با مهربانی و شفقت و جدیت به حل مشکلات مردم میپرداخته است و در بسیاری از مواقع، خود به دیدار بیماران و مظلومین و جویندگان علم میرفته است، در عین حال، درآمدش از دسترنج کار زراعتش (در منطقۀ قیدرقلو) بوده است.
اگرچه متاسفانه هیچ تصویر و نوشتهای از آن روزگار برای ما باقی نمانده ولی خاطره مجاهدتها و فعالیتهای آن حکیم فرزانه و وارسته در خاطر بسیاری از کهنسالان زرقان که تعریف و توصیف او را شنیدهاند باقی مانده است و شاید در آینده مطالب و مکتوباتی از ایشان کشف شود.
با توجه به خاطراتی که مادر بزرگ ما، مرحومه نصرت حکیمی و برخی از معمرین زرقان از جمله پدر بزرگوارم (حاج آقا کوچک صادقی) و مرحوم حاج نعمت الله کاویانی درباره مناصب و مشاغل و سجایای اخلاقی آخوند حکیم نقل میکردند محکمۀ آخوند حکیم هر روز شاهد حضور مراجعین متعدد و مختلفی بوده که از شهرها و روستاهای اطراف برای معالجه و درمان یا حل اختلاف و قضاوت و یا حل کردن مشکلات دینی و فقهی خود و یا تحصیل علوم پزشکی و دینی به منزل ایشان میآمدند و آخوند حکیم نیز معمولاً تمام این کارها را رایگان و فی سبیل الله انجام میداده و گاهی کمک مالی نیز به آنها میکرده و یا دواهای مورد نیازشان را از داروخانه شخصی خود به آنها میداده و حتی برخی از بیماران روستائی را چند روزی در منزل خود تحت درمان قرار میداده و از همراهان آنها نیز پذیرائی میکرده است، البته برخی از مراجعین و بیماران متمول وی نیز با ارسال هدایای نفیس و با ارزش مثل فرش و لباس و گوسفند و غیره زحمات و خدمات او را جبران میکردهاند اما راه اصلی درآمد و معیشت آخوند حکیم از طریق کشاورزی و دامداری بوده و علاوه بر اینکه کارگران زیادی برای او کار میکردهاند خودش نیز در اوقات فراغت به کشاورزی و باغبانی میپرداخته و زمینها و باغات وی که نزدیک بیشۀ زرقان و روستای قیدرقلو بوده از لحاظ میزان برداشت و کیفیت محصولات در منطقه زرقان و اطراف سرآمد بوده و کشاورزان دیگر از بذر و قلمهها و راهکارهای ترویجی او برای احداث و توسعه باغات و یا توصیههای دامپزشکی ایشان برای معالجه و درمان احشام خود استفاده میکردهاند.
آخوند حکیم دارای صفات پسندیده و برجستۀ اخلاقی زیادی بوده که علاوه بر زهد و تقوا و تهجد میتوان به ساده زیستی او در عین تَموُّل و تَمکُّن، خدمتگزاری او به مساکین و مستمندان و بیماران بدون چشمداشت مادی و حتی کمک مادی به آنها، سادگی و بی پیرایگی و پارسائی او در اوج اشتهار اشاره کرد.
آخوند حکیم پس از بازگشت از نجف و بغداد، با یکی از اقوام خود ازدواج کرد که حاصل این ازوداج هشت فرزند به نامهای میرزا محمد صادق، خانم صاحب، محمد تقی، عزیزالله، شیخ اسدالله، شاهزاده خانم، زیور و طلعت بوده است. میرزا محمد صادق نیز داری دو فرزند به نامهای محمد حسین و نصرت بوده که نصرت (همسر مرحوم مَش مُطلب خان) مادر مادر ما (مرحومه پروین قائدشرفی) بوده است.
شهید محمد جواد کاویانی فرزند حاج نعمت اله، شهید محسن صادقی فرزند حاج امان، شهید عبدالرضا زارعی(سعید) فرزند مرحوم اصغر، شهید محمد حسن صادقی (ابوالفضل) فرزند حاج آقاکوچک و شهید نظام الدین کاویانی فرزند حاج منصور از نوادگان پر افتخار آخوند حکیم هستند.
دکتر احمد قائدشرفی و برادرانش دکتر ناصر و دکتر منصور قائدشرفی فرزندان مرحوم حاج زینالعابدین خان که در امریکا و کانادا به طبابت و تدریس در دانشگاهها اشتغال دارند نیز از نوادگان آخوند حکیم هستند. هفت نفر از نوادگان او نیز راه علمی و فقهی او را ادامه داده و به تحصیل علوم دینی پرداختند، دو نفر از خواهران و پنج نفر از برادران بنامهای محمد جواد صادقی بوده که تحصیلات حوزوی را پس از ده سال بخاطر مشکلاتی ترک کرد، شیخ علیرضا خواجه، شیخ علی محمد کاویانی، شیخ مهدی چالمه و شیخ محمد کیخا که اینک به تحصیل در شهرهای مقدس قم و مشهد و شیراز مشغولند. در مجموع، تحصیلگردگان متعددی از نسل آخوند حکیم در قرن گذشته در خدمت مردم بودهاند که احصای نام آنها در حوصلۀ این مجال و مقال نیست.
خاطرات زیادی از نحوه طبابت و ذکاوت مرحوم آخوند حکیم و مردم داری او در یاد و خاطر کهنسالان این منطقه وجود دارد که نشان دهندۀ شخصیت ممتاز و الهی این طبیب حاذق و حکیم فرزانه و جایگاه علمی و معنوی او در نزد مردم است.
مرحوم آخوند حکیم علیرغم داشتن موقعیت و محبوبیت اجتماعی، زندگی بسیار ساده و زاهدانهای داشته و در صفا و سادگی و عشق به اهل بیت و ساده زیستی و بی ریائی مشهور خاص و عام بوده و در مهارت و جدیت برای حل اختلافات و مشکلات مردم زبانزد همگان بوده است.
ملا محمد باقر زرقانی یا آخوند حکیم پس از سالها خدمتگزاری صادقانه و خالصانه به مردم، در زادگاهش زرقان در ربیع الثانی 1318 در حدود سن هشتاد سالگی دعوت حق را لبیک گفت و در آرامستان شاعر و عارف شهید سیدعمادالدین نسیمی در حدگاه حکیمیها به خاک سپرده شد که نوع سنگ و آجرچینی مزارش و مطالب روی کتبیۀ آن نیز حاکی از منزلت و قداست و عظمت روحی آن مرحوم در نزد مردم میباشد.
مطالب کتیبۀ مزار شریف مرحوم آخوند حکیم:
هوالباقی و کل شیء هالک
إِلَهِی لَئِنْ جَلَّتْ وَ جَمَّتْ خَطِیئَتِی، فَعَفْوُکَ عَنْ ذَنْبِی أَجَلُّ وَ أَوْسَعُ
إِلَهِی لَئِنْ أَعْطَیْتُ نَفْسِی سُؤْلَهَا، فَهَا أَنَا فِی رَوْضِ النَّدَامَةِ أَرْتَعُ
إِلَهِی أَجِرْنِی مِنْ عَذَابِکَ إِنَّنِی ، أَسِیرٌ ذَلِیلٌ خَائِفٌ لَکَ أَخْضَعُ
إِلَهِی تَرَى حَالِی وَ فَقْرِی وَ فَاقَتِی ، وَ أَنْتَ مُنَاجَاتِی الْخَفِیَّةَ تَسْمَعُ
إِلَهِی بِحَقِّ الْهَاشِمِیِّ مُحَمَّدٍ ، وَ حُرْمَةِ أَطْهَارٍ هُمْ لَکَ خُضَّعٌ
وفات مرحمت و غفران پناه ، جنت و رضوان آرامگاه، فردوس مکان، المستغرق فی بحار (رحمة) الله الملک المنان و اسکنه الله فی... الجنان، آقا ملا محمدباقر الشهیر بطبیب ابن مرحمت وغفران پناه، فردوس جایگاه، خُلد آشیان، آقا ملا محمد صادق، بتاریخ شهر ربیع الثانی مطابق وموافق سنه 1319 من هجره النبویه
لازم به ذکر است که ساباط حکیم زرقان در لیست انتظار ثبت در فهرست آثار ملی قرار دارد و شایسته است منزل و محکمۀ آخوند حکیم که جزو افتخارات و مواریث فرهنگی این شهر و دیار است نیز در فهرست آثار ملی ثبت گردد و مورد حمایت سازمان میراث فرهنگی کشور قرار گیرد. علاوه بر این، لازم است توسط مراجع ذیربط اداری و مسئولین محلی یادمانی نیز بر مزار نیمه مخروبۀ ایشان نصب شود و با محوطه سازی و نورپردازی و نصب تابلو «مفاخر علمی، فرهنگی و تاریخی» گوشههائی از شخصیت این اسوۀ اخلاص و ایثار و خدمتگزاری بازشناسی گردد و در معرض دید فرهنگدوستان و عاشقان ایران کهن قرار گیرد.
طول و عرض جغرافیائی دیجیتال مزار آخوندِ حکیم با دستگاه چی پی اس در گوگل ارت و گوگل مپ تعیین و ثبت شده و اگر عبارت «مقبره آخوند حکیم» در گوگل جستجو شود یکی از جوابهای صفحه اول محل مزار مرحوم آخوند حکیم در آرامستان سید نسیمی زرقان فارس است.
در شجره نامه زیر به اسلاف و اخلاف ایشان اشاره شده است.
شهید محمد جواد کاویانی فرزند حاج نعمت اله
شهید نظام الدین کاویانی فرزند حاج منصور
شهید محمد حسن صادقی (ابوالفضل) فرزند حاج آقاکوچک
شهید محسن صادقی فرزند حاج امان
شهید عبدالرضا زارعی(سعید) فرزند مرحوم اصغر
شهید محمدرضا تحویلدار فرزند مرحوم حاج حسن
از نوادگان پر افتخار آخوند حکیم هستند.
==================================
با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس