امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام، خوش آمدید....این سایت وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیست. فقط به عشق شهدا، صلواتی و رایگان کار میکنیم،.... نثار وجود مقدسشان صلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: Www.hodhodiran. ir
انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع، پاداش الهی دارد.پس یاعلی
-----------------------------------------------
ارادتمند و ملتمس دعا: محمد حسین صادقی، مدیر انتشارات هدهد 09176112253 ایتا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هوالجمیل

خداوند را بی نهایت بار شاکر و سپاسگزارم که توفیق زیارت شهدا و زندگینامه نویسی برای آن گلهای سر سبد آفرینش را به این حقیر عطا فرمود و الحمد لله سالهاست یک تنه، بی وقفه و بی چشمداست، بدون حمایت اداری-مالی، عمر ناقابل خود را وقف پژوهش و نگارش سیره شهدای عزیز کرده ام و آنچه در سینه دوستان و یاران پنهان بوده استخراج کرده و در دنیای وب در اختیار جهانیان و آیندگان قرار داده ام.

در رابطه با شهدای گرانقدر بیضا با دوستان بسیاری ارتباط داشته ایم لازم است از الطاف یادگاران دفاع مقدس، حاج صالح نظروند و حاج مسلم بانشی صمیمانه تقدیر و تشکر کنم.

در ابطه با شهدای گرانقد بانش نیز از الطاف سرور عزیزم حاج حبیب بانشی بهره مند شدم و نرم افزار بهانه های پرواز را دریافت کردم واز آنجا که تلاش برای دریافت متون بی نتیجه ماند مجبور شدم با سختی و زحمت زیاد در چهل روز مطالب را دوباره تایپ و ویرایش و در  سایت امام زادگان عشق منتشر کنم.

این نرم افزار که زحمت بسیاری برای آن کشیده اند و یک گنج عظیم معرفتی محسوب می شود فقط در اختیار خانواده های معظم شهدا و افرادی معدود بود والبته همان گروه قلیل هم بخاطر در دسترس نداشتن کامپیوتر استفاده چندانی از آن نمی کردند لذا حقیر تلاش کردم این گنج عظیم را استخراج و بازتایپ کنم و در اینترنت منتشر سازم تا به دست تمام عاشقان و علاقمندان و آیندگان در سطح جهان برسد. با سپاس بیکران از عوامل تهیه و تولید این نرم افزار گوشه ای از مطالب مقدمه آن را تقدیم و بازنشر می کنم. والسلام. هدهد ایران

 

با گرامیداشت یاد دو جانباز راحل

مرحوم علمدار بانشی ومرحوم على یار امیری

 که بعد از جنگ تحمیلی به علت آسیبهای شیمیایی به یاران شهیدشان پیوستند.

در مقدمه نرم افزار چنین آمده :

در جلسه عمومی اسفند ماه ٨٦ هیئت متوسلین به اهلبیت (ع) بحث در مورد جمع آوری زندگینامه شهدا ارائه شد و در بهار ۸۷ جلسات و بحثهای مختف با بزرگان روستا و روحانیون محترم و سایر اهالی در مورد چگونگی کار گرفته شد و قرار بر این شد که به صورت نرم افزار به مردم ارائه شود.

لذا از تیرماه گروه تحقیقی و تدوین تشکیل و تا پایان سال ۸۷ اقدامات اولیه و مستند سازی آثار انجام شد. در این راستا بیش از ۲۰۰ ساعت فیلمبرداری و صدا برداری و با ۳۸ خانواده شهید و با نزدیک به ۱۰۰ نفر از همرزمان و دوستان شهدا مصاحبه شد و ۲۵۰ دفترچه خاطرات در بین رزمندگان تقسیم شد.

در بهار سال ۸۸ اصلاحات اولیه از نظر ادبی و زمان و مکان انجام گرفته و متن ها و آثار آماده استفاده نرم افزاری شد و در تابستان و پاییز ۸۸ هم کار تدوین مطالب و عکس وفیلم انجام پذیرفت.

در نهایت این مجموعه با تلاش شبانه روزی واحد شهدا هیئت متوسلین به اهل بیت (ع) و حمایتهای بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس تقدیم شما دوستداران شهدا گردید.

امید است که اشکالات ما را به ما یادآوری نموده و ما را برای پیروی از راه شهدا دعا نمایید.

بر اساس مطالب نرم افزار، گروه سعی در موارد زیر داشته :

1- پرهیز از اغراق گوئی

2- نگهداری متن و صوت و فیلم نزد گروه

3- ارائه معقول ترین و متواتر ترین گزارش درباره شهدا

4- خلاصه نویسی خاطرات تکراری ومفصل

5- ارائه محمدود رؤیاهای صادقه و شفای بیماران و امراض توسط شهدا

6- درج تاریخ ها بر اساس روایت خانواده ها

 

اعضای گروه

رقیه بانشی : مسول گروه

زهره موسوی : نویسنده و محقق

فاطمه بانشی : نویسنده و محقق

مریم بانشی : نویسنده و محقق

مرضیه بانشی : محقق و تایپیست

زهرا جوکار : محقق و تایپیست

صغرى بانشی : محقق و تایپیست

لیلا صادقی : محقق و تایپیست

مرضیه جوکار : طراح سوال

سمیه بانشی : طراح سوال

*****

حبیب الله بانشی  :مسول هماهنگی

قاسم بانشی : مسئول امور مالی

محمد مهدی بانشی : طراح کلیپ جاویدالاثر

رضا طبیب زاده : گوینده کلیپ بهانه پرواز

محمود جوکار : عکاس

محمدهادی بانشی: ترمیم عکسها

محمد حسین بانشی : محقق و تایپیست

محمد حسین بانشی : محقق و تایپیست

جواد بانشی : تایپیست

*****

طراح نرم افزار : فاطمه بانشی

و با تشکر از کلیه کسانی که ما را در تهیه این نرم افزار یاری نمودند.

bahanehyeparvaz@gmail.com

۰ نظر ۱۹ آذر ۰۲ ، ۱۷:۳۷
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید جاویدالاثر حسین عباسی  

فرزند : محمد (شامردان)

ولادت : 11/3/1334 بانش بیضا

شهادت : 8/8/1359

آرامگاه : سینه عاشقان ولایت و شهادت

=================

دختر شهید یک بار دیگر سراغ عکس بابا رفت، شاید برای هزارمین بار بود که عکس پدر را میدید و اشک میریخت ، عکس را بوسید و روی سینه اش گذاشت. چشمانش را بست، شاید بابا را ببیند. سالهاست که در حسرت دیدن باباست، افسرده بود که چرا او مانند هم سن و سالهایش دست نوازش پدر را بر سر خود احساس نمی کند.

پدرجان سالهاست که صدای گرمت را نشنیده ام ، سالهاست که نگاه پر فروغ و مهربانت به چهره ی خسته مادر مانده. آری من صورت زیبایت را ندیده ام ، اما بسیار مشتاق دستان گرمت هستم هیچ خاطره ای از تو در ذهن ندارم ، اما از شما زیاد شنیده ام .

مثلا شنیده ام که در تاسوعای حسینی به دنیا آمدی و به همین خاطر نامت را حسین گذاشتند. کودکی، شوخ طبع ومهربان بودی، شیطون بودی اما با کسی دعوا نمی کردی، همیشه با طمانینه و آرامش حرف میزدی، هیچگاه بدی و عصبانیت در حرفهایت دیده نمیشد.

شنیده ام خیلی به حرف پدرت گوش میدادی و به صله رحم، حجاب و نماز اهمیت میدادی و دوران نوجوانی ات کشاورزی میکردی. پدرجان میدانم که تا کلاس پنجم ابتدائی درس خوانده ای، می دانم که در کمیته ی انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران خدمت می کردی، اما دوست نداشتی کسی بداند در سپاه هستی، شاید فکر میکردی ریا می شود. میدانم که بار اول با ماشین شخصی به جبهه وسایل بردی و ۴۵ روز بعد با شجاعت برگشتی جبهه رفته بودی، رفتی تا به دوستانت که گرفتار شده بودند کمک کنی ، دوستانت که 

بار دوم برگشتند و اما تو...

عمه از روزی که می خواستی به جبهه بروی برایم گفته، آن روز در جواب خواهش عمه که التماس میکند به جبهه نروی گفتی به خاطر دینم به جبهه میروم، وظیفه دارم از وطنم دفاع کنم، این آرم را روی لباس من می بینی؟ روی این آرم نوشته اسارت – شهادت – گمنامی.

هزار هزار تابوت استخوان دار چشمان بسیاری را از انتظار در می آورد، ولی چشمان خسته من و مادر و برادرم، هنوز در حسرت دیدار تو مانده است. آری ؛ من ، چشم به راه بازگشت تو در حصار تنهایی نشسته ام، باز آی، باز آی و بگذار غمهایمان را با یکدیگر تقسیم کنیم، باز آی و روحی دوباره در کالبدم روان ساز.

........

اینکه اگر کسی نمازش را نمیخواند، خیلی عصبانی میشدی ، از طرفدار سرسخت امام خمینی بودی و اعلامیه پخش میکردی ، از اینکه مرگ برشاه میگفتی، از اینکه تکیه کلامت بوده : مال دنیا ارزش ندارد و این آخرت است که مهم است، از رفت و آمد زیادت به مسجد، از اذان گفتنت زیاد شنیده ام. دیگران یادشان هست که به عمو میگفتی اگر نمازهایت را بخوانی و روزه ات را بگیری هر چه دوست داری برایت میخرم. 

منبع : نرم افزار بهانه های پرواز، بازتایپ و ویرایش و انتشار : هدهد

===========================

به روایت خواهر شهید

یک روز عمه ام که در روستایی دور از ما زندگی می کرد، ناهار مهمان ما بود. وقت ناهار، عمه گفت: فکر کنم شاه برود. حسین به عمه گفت: باید بگوئی مرگ بر شاه ، و گرنه از ناهار خبری نیست تا عمه شعار نداد ، ناهار نخوردیم.

__________________________

به روایت خواهر شهید

من و خواهرم و حسین کوه رفته بودیم، از دور ماشین یکی از آشنایان را دیدیم که به سرعت رد میشد. دویدیم تا به ماشین برسیم، ماشین می خواست از ما رد بشود، حسین یک سنگ برداشت و با شوخی به طرف ماشین نشانه گرفت و گفت من دو تا خواهرهایم را این همه راه دواندم، حالا تو نمیخوای سوارشون کنی؟ ماشین ایستاد و سوار شدیم. حسین کلی خندید و گفت نمیخواستم سنگ را پرتاب کنم ، فقط می خواستم اوبترسد و بایستد.

====================

به روایت خواهر شهید

نیمه های شب بود که از خواب بیدارشدم، خواستم آب بخورم، حسین را دیدم که بیدار است. پرسیدم داداش چرا بیداری؟ گفت: امشب شب احیاست، هر کس تا سحر بیدار بماند و دعا بخواند خداوند دوستش دارد و او را وارد بهشت کند تو هم بیدار باش گفتم: نه ، داداش من خوابم می آید، گفت ستاره ها را بشمار تا خواب از چشمانت دور شود و بتوانی بیدار بمانی.

===============

زمان انقلاب قبل از جنگ تحمیلی یک بارشهید آوردند. حسین همین که فهمید تشییع شهید است ، یک پرچم برداشت و بیرون رفت. بعد به ما گفت: اسم این شهید حسین است ، هم اسم من ، یعنی می شود یک روزهم من شهید بشوم و جنازه ام را بیاورند.

=====================

جبهه بود که دخترش به دنیا آمد ، به اوزنگ زدیم وخبرش را دادیم. گفت: اسمش را زینب بگذارید، بعد از مدتی که هیچ خبری از او نرسید، مادرم گفت: زینب یعنی اسارت، اسم او را مریم بگذارید.

===================

آخرین باری که میخواست به جبهه برود ، به او گفتم: داداش ؛ نرو، تو زن و بچه داری ، همین جا بمون ، گفت: نه خواهر این آرم روی لباس را می بینی؟ این یعنی شهادت ، اسیری ، گمنامی ، من برای اینکه از کشور و ناموسم دفاع کنم می روم.

=====================

به روایت همسر شهید

هیچ وقت عصبانی نمی شد ، فقط زمانی که موتوریا ضبطش خراب می شد کمی ناراحت می شد، اما یک روز که با ماشینش آمده بود ، شب احیاء من رفتم توی ماشینش اسلحه و لباس پاسداریش را بیرون آوردم ، و به بچه ها نشان دادم، حسین من را دید و خیلی از دستم عصبانی شد ، چون دوست نداشت کسی بفهمد که او پاسدار است.

====================

به روایت همرزم شهید

خواب دیدم حسین اسیر شد ، به او گفتم بیا برویم پدر و مادرت منتظرت هستند، جواب داد ما را در این حیاط اسیر کردند نمی توانیم بیرون بیاییم، تو زودتر برو تا اسیرت نکردند، راه برگشت را به من نشان داد. بیرون که آمدم راه را گم کردم ، ناگهان صدای خوش آهنگ قرانی را شنیدم، یک شخص نورانی قرآن میخواند، راه را از او پرسیدم. پرسید: گفت: اینجا چه کار می کنی؟ من داستان اسارت حسین را برایش تعریف کردم. او گفت: اینجا عراق است و راه ایران را نشانم داد.

=====================

به روایت یکی از آشنایان

یک بار که از شیراز آمده بود ، از او خواستم که ناهار به خانه ی ما بیاید ، اما او قبول نکرد و گفت تا زمانی که شوهرت خمس و زکاتتان را نپردازد من به خانه ی شما نمی آیم. زمانی که خمس و زکاتمان را پرداخت کردیم آمد.

=================

یک شب خواب دیدم ، دست و چشم های حسین را بسته اند و دو نفر ، دو طرفش ایستادند و او را می برند گریه کردم و به دنبال آنها دویدم ، التماس کردم؛ برادرم را آزاد کنید او را نبرید. حسین به طرفم برگشت و گفت: من به زیارت سلطان شاهسوار(مرقد بزرگواری است در کوههای شمالی بانش) می روم و بر می گردم، به مادر بگو نگران نباشد.

=====================

نامه شهید جاوید الاثر حسین عباسی

این نامه چند ماه پس از مفقودیت حسین جان به دست خانواده رسید.

ای نامه تو می روی به سویش

از جانب من ببوس دست و رویش

خدمت پدر بزرگوارم جناب آقای شاه مردان بانشی سلام عرض میکنم پس از عرض تقدیم سلام و سلامتی شما را از درگاه ایزد متعال خواهانم و خواستارم و امیدوارم که همیشه اوقات بخصوص در این چند ماه جنگ را به خوبی و خوشحالی این عمر ناچیز را پشت سر گذاشته باشید. باری پدر بزرگوارم در این چند سالی که از عمر من میگذرد محبتهای بی دریغ شما باعث این شد که من در خدمت بزرگ دین خدا و قرآن مشغول شوم و به شرف و ناموس خودم و هموطنانم دفاع کنم .

من خواب دیدم. که شما پدر و مادرم شب و روز آرام ندارید و مادرم چنان طوری شده است که حالت اعصاب روانی به او دست داده است من از راه دور و پشت این کوه ها و دریاها به مادر مهربانم سلام میرسانم و نیز نصیحت میکنم که مادر جان تو باید افتخار کنی که چنین رهبری و چنین ملتی را خداوند و روحیه ای در دل این ملت مسلمان عزیز داده است که حتی چه زن و چه مرد و چه پیر و جوان در این راه جان خود را میدهند و از هیچگونه مالی دریغ نمی ورزند و نیز تو هم باید مانند آنها باشی.

شما اگر به اخبار رادیو گوش دهید میبینید که صدام کافر شب و روز شهرهای مرزی ما را به توپ و موشک میبندد و مردم بی دفاع را شهید میکند مگر من از آنها بهتر هستم و یا این که شما از مرد و زنهای خوزستانی بهتر هستید . به فرموده ی امام امت خمینی بت شکن روزی می رسد که تمام ملت ایران وملت جهان در آغوش اسلام به عبادت خدا که نعمتی بسیار بزرگ است مشغول و به زندگی خود ادامه می دهند . مثل من اگر جنگ تا ۵ سال دیگر هم ادامه پیدا کند حاضر هستم تا آخرین قطره ی خونم بجنگم و این کفر و شرک را از سر این ملت همسایه کشور عراق را نجات دهیم . شما فکر کنید که من اصلا متولد نشده ام و یا این که در رژیم طاغوت شهید شده ام و اصلا من نمی خواهم این که به طول بکشد پنج ماه بعد از جنگ......... و نیز تمامی اموال من آنهایی که طبق مقررات به گیرد به او بدهید و آنهایی که به من تحویل می گیرد به فرزندم و یا به همسرم و مادرم تحویل بدهید .

من در عراق با برادران ایرانی و مجاهدین عراقی در زندان هستیم و حالمان خوب است و غذایمان هم مرتب برایمان می آید فقط چیزی که من را ناراحت می کند دوری از شما و خواب هایی که پی در پی می بینم است، از راه دور خواهرانم و برادرانم را سلام میرسانم و من دیگر سراغ شما را نمیگیرم و منتظر آن روزی هستم که جنگ تمام شود و حکومت صدام کافر نابود شود و دو کشور مسلمان در آغوش هم بسر برند و نیز برادران گروگان آزاد شوند و در کنار همسران، فرزندان و مادران و پدرانشان به زندگی خویش ادامه دهند و سلام علیکم و رحمت اله برکاته

وحال می پردازم به سرگذشت خودم من و دیگر برادران کمیته و سپاه و بسیج را به جبهه بردند در حدود یک ماه از رفتن به جبهه ماها گذشت که در این یک ماه حمله های زیادی به کافران صدام کردیم تا این که یک روز چند نفری از ستون پنجم که همان ساواکیها و ضد انقلاب بودند در ۱۰۰ متری ما در یک سنگر بودند کار اینها فقط این بود که از قوای اسلام بگیرند و تحویل ارتش عراق بدهند و نیز جوایزی از ارتش عراق بگیرند ؛ یا این که به اسلام و مسلمین ضربه بزنند .

آن روزی که من را بردند با صدای ایرانی صدای من زدند و من هم به خیال خودم که برادران هم رزم خودم هستند به پهلوی آنها رفتم وقتی که به آنها رسیدم فوراً مرا دستگیر کردند و تحویل ارتش صدام دادند چشم من را بستند و من دیگر نفهمیدم به کجا می روم بعد از چند ساعتی مرا به جایی بردند و چشمم را باز کردند به نظر خودم که آنجا جای فرماندهان ارتش صدام بود. آنجا بعضی از فرماندهان ارتش صدام بودند و شروع کردند از من سوال کردن و از من خواستند اسرار محرمانه داخلی ایران و همچنین ارتش ایران را برای آنها باز گو کنم.

عراقی ها می خواستند تعدادی را برای آموزش چریکی انتخاب کنند و بچه ها میخواستند با استفاده از این فرصت یکی یکی فرار کنند و یا خود را تسلیم ارتش ایران نمایند. من هم گفتم مرا نیز ببرید چون برای چریکی خیلی ماهر هستم، گفتند شما نیز گفته اید ضد انقلاب هستم و برای چریکی خوب نیستید و بسیاری از افراد آن زندان باید در خیابانهای شهرهای عراق با مجاهدین عراقی بجنگید و آنها را دستگیر کنید. همینکه معلوم شد مرا نمی برند برای آموزش چریکی؛ که بعد به جبهه ببرند و نیز آنجا بتوانم فرار کنم، فوراً به فکر این افتادم که این نامه را در گوشه و کنار زندان و نیز در اکثر وقتها در توالت این نامه ی طولانی را بنویسم. و این نامه در حدود یک ماه طول کشید که قسمت به قسمت به پایان برسانم و به دست یکی از آنهایی که به آموزش چریکی میروند بدهم و از آن بخواهم که این را در پاکت بگذارد و به این آدرس شیراز دروازه اصفهان جنب گاراژ فردوسی ؛ مغازه ی مشهدی کاکاجان بانشی بفرستد بانش بیضا برسد به دست شاه مردان بانشی به پست بیندازد .

نیز از او گفتم اگر توانستی فرار کنی این نامه را برای من به پست بینداز و اگر هم نتوانستی آن را پاره پاره کن و به دور بریز و من امید وارم که بتوان فرار بکنی و این نامه را به پست بیندازی و تمامی برادران از شهرهای مختلف ایران آموزش چریکی را به پایان رسانیدند و همه را به جبهه ها بردند دیگر از هیچکدام از آنها خبری نشد . امیدوارم که تمامی آنها توانسته باشند فرار و تسلیم ارتش ایران شوند. حتی من به او گفتم اگر میخواستند شما را بازرسی بدنی کنند نامه را چه کار می کنی گفت : قبل از اینکه به من برسند من نامه را در دهان خودم میکنم و نمی گذارم که به دست آنها بیافتد اگر هم ماها را بازرسی نکردند من نامه را به مقصد می رسانم اگر هم کشته شدم دیگر گردن من نیست اما سعی میکنم که فرار کنم. ما الان در عراق هستیم و حالمان هم خیلی خوب است و منتظر آن روزی هستیم که جنگ به پایان برسد و

ما آزاد شویم اسم آن که این نامه را به دستش دادم هوشنگ جباری بچه ارومیه است .

خداحافظ امیدوارم که این نامه به دست پدر و مادرم برسد سلام مرا به تمام بانشیها برسانید . تقدیمی از عراق حسین عباسی، حالم خیلی خوب است. تاریخ ۵۹/۹/۴

ماشین من هم در کمیته باشد تا جنگ تمام شود .

=========================

نامه ای به شهید

به نام خداوند بخشنده مهربان

سلام

چه زیباست مرگی که در راه خدا باشد مخصوصا اگر عاشق باشی و دلاور و در لباس نیروهای مسلح به جنگ بروی و هیچ ترسی از دشمن نداشته باشی.

چه سخت است دوری از همسر آن هم برای زن جوان در سن ۲۰ سالگی که نمیداند شهادت چیست و اسارت یعنی چه؟

چون پدرم درست یک ماه بعد از آغاز جنگ اسیر شدند و این کلمه آشنا نبود و کسی مفهوم آنرا درست نمیدانست همانطور که مادرم وقتی شنید که پدرم اسیر شده نفهمیده بود یعنی چه و پرسیده بود یعنی چه؟ چه اتفاقی افتاده؟ او کی برمیگردد؟ و بعد همکاران پدرم به او توضیح میدهند، آن موقع تازه میفهمد که چه شده ، سردرگم میشود ، نمیداند چه باید بکند گریه میکند، شب را تا صبح روی زمین میخوابد تا فراموش نکند که همسرش روی زمین است. شام و نهار نمیخورد تا جایی که مریض می شود، او را نصیحت می کنند که به خاطر بچه ها باید مواظب خودت باشی.

تا یک سال در شیراز زندگی میکند همراه من و مصطفی، بعد از آن به اصرار خانواده به بانش بر می گردد و در آنجا زندگی سخت خود را که شب و روز با غم و اندوه و حسرت می گذشت را آغاز کرد، ما که نمی فهمیدیم ، تنها مادرم رنج این روزها را بیاد دارد. نقل از مادرم : پدرتان برای پدرش بسیار احترام قائل بود با وجود مشکلاتی که در آغاز زندگی هر زوج جوانی ممکن است داشته باشد . او میگفت من هیچ توقعی از پدرم ندارم و دوست دارم بتوانم روزی جبران زحمتهای او را بکنم و دستهای پینه بسته او را می بوسید و مادرش را نیز بسیار احترام می گذاشت، پدرتان عاشق امام خمینی (ره)بودند و همه جا در هر محفلی از جنایتهای شاه سخن میگفت و اگر کسی می گفت شاه خوب است دیگر به خانه آنها نمی رفت، به مطالعه و تلاوت قرآن علاقه بسیار داشتند و همیشه تاکید میکردند نماز را اول وقت بخوانید و مسجد را فراموش نکنید، به مسائل شرعی بسیار اهمیت می دادند. یک روز که یک روحانی را برای حساب سال به خانه آورده بود ، همسایه به مادرم میگوید این آقا را آورده اید تا حساب کارتن های شما را بکند شما که چیزی ندارید. وقتی مادرم این موضوع را به پدرم میگوید او می گوید: باید خمس مال را حساب کرد مال حلال را مصرف کرد تا خداوند روزی ما را افزون کند.

به امام حسین (ع) علاقه خاصی داشتند، زیارت عاشورا را زیاد میخواندند و همیشه می گفتند یعنی میشود امام حسین مرا شفاعت کنند، در عزاداریها شرکت میکردند، ایشان در روز تاسوعا به دنیا آمدند و مادرش او را نذر کرده امام حسین می دانستند به امید آنکه با امام حسین(ع) محشور شوند.

بسیار با احترام با دیگران سخن میگفتند به مادر خانمش خاله می  گفتند و چنان محترمانه ایشان را صدا میکردند که همسایه ها به مادر بزرگم گفته بودند چه داماد خوبی داری و مادر بزرگ نیز خیلی پدرم را دوست داشتند. با پدر خانمش پدر بزرگم نیز بسیار صمیمی و مهربان بودند و برای آنها بسیار احترام میگذاشتند هر چه قدر توان مالی داشتند برای خواهران و مادر و مادر خانمش هدیه می خریدند و همیشه سعی میکردند هم آنها راضی باشند. خوشرو بودند و به ظاهر خود اهمیت می دادند، لباسهاشان را بسیار مرتب می پوشیدند و به سر و وضع خود بسیار اهمیت می دادند و سعی میکردند خود را خوشبو و معطر سازند.

از تنبلی و بیکاری بیزار بودند و از هیچ کاری ابایی نداشتند و به مادرم می گفتند: من هفت رشته کار بلدم و تمام سعی خود را میکنم که تو را خوشبخت کنم و ان شاءالـه هـیـچ وقت محتاج کسی نخواهیم بود.

اگر روزی پدرم را ببینم به او می گویم که خیلی دوستش دارم، دلم میخواهـد ســـرم را روی پاهایش بگذارم و گریه کنم تا سبک شوم، به او بگویم که از دوری اش بسیار رنج بردم. خیلی وقتها شد که شدیداً به او نیاز داشتم، دوست داشتم در آن لحظه در کنارم باشد، کودکی ام چشمانم به در بود و نگاهم به آسمان . این شعر را از کلاس چهارم ابتدایی تا کنون به یادت خوانده ام سرودی که شاید فرزندانم نیز آن را حفظ باشند:

بار الها مهربان بابای من کی خواهد آمد

قصه گوی شبهای من کی خواهد آمد

شام  هجرت کی سرآید آفتابم

کی برآید ای خدا رزمنده پیروز من کی خواهد آمد

تا آخر شعر آنجا که میگوید:

وقت رفتن گفت به من بابای من ای نور چشمم

پیش مادر کم بگو بابای من کی خواهد آمد.

در دوره راهنمایی و دبیرستان که درس میخواندم، بسیار دلتنگ تو بودم، مخصوصاً دبیرستان که دور از خانه بودم و میدیدم که بعضی از دوستانم پدرشان برایشان خرید می کند، به آنها سرمیزند و گاه با هم به بیرون و گردش میروند، مادربزرگم بسیار مهربان بودند، وقتی مرا در بغل میگرفت، من بوی پدر را در آغوشش استشمام می کردم، دلتنگی و انتظار را تا قبل از فوتش می توانستم در عمق نگاهش ببینم.

سخن او بسیار دلنشین بوده، اواز فراق پدرم شب و روز همانند مادرم اشک میریخت و میخواند، بهترین لباس پدرم را زیر یک درخت گل در باغشان دفن کرده بود و پای آن درخت اشک می ریخت و نجوا می کرد چه کسی میتواند درد او را تسکین دهد؟!

گفت از پدرم، از رفتنش و اینکه چقدر برایش تحمل دوری او سخت است،  اگر پدرم را ببینم به او می گویم در روزهای قبل از ازدواج خیلی دلم می خواست تو بیایی. شب ازدواجم به جای خودت، عکست را در کنارم داشتم و روی صندلی گذاشتم تا تنهایی را کمتر احساس کنم.

درست بعد از ازدواجم موقع آزادی اسرا بود، اسرایی را از تلویزیون نشان می دادند که باخانواده هایشان ملاقات می کنند و چه زیبا بود، دلم آرام و قرار نداشت، شاید چون احساس میکردم همین روزها تو را میبینم بهترین چیزی را که دوست داشتم کنار گذاشته بودم تا به کسی بدهم که خبر آمدنت را به من بدهد با خود می گفتم حتماً فرزند دخترت را بسیار بغل میکنی و من با لبخند تو و شادی مادرم آرامش پیدا میکنم، آرامشی که هرگز نتوانستم به آن برسم، آرامشی که حق طبیعی هر انسان بود...

هر انسانی که پدر دارد نمی تواند بفهمد بر من در این سالها چه گذشته و چقدر همه چیز را دیده ام ، و آهی از درون کشیده ام که ای کاش تو بودی، تو کجا بودی؟! مگر نمی دیدی که چگونه دیوانه وار در انتظارت بودم اما نیامدی و مفقود ماندی ،حتى جسدت نیز نیامد. تـو میدانستی روزی مفقود میشوی و بارها به مادرم گفته بود که اگر مرا گم کردید میتوانید از نشانه ای که بر پهلو دارم مرا شناسایی کنی!

روحت آسمانی بود و میل و علاقه ای به این دنیا نداشتی ، می خواستی که در این دنیای فانی نباشی اما نامت تا ابد ماندگار شد تو از همه چیز آگاه بودی از من هم غافل نبودی چون هر بار که دلم گرفت به خوابم آمدی، هرچند در خواب تنها به صورت قاب عکس و تا دستهایت که در عکس دیده ام در خواب هم میبینم، می دانستی که چقدر دوست داشتم به خانه ام بیایی تا برایت چای دم کنم، هر روز عصر که چای دم میکردم میگفتم کاش پدر هم به خانه ام می آمد، و چه زیبا آمدی، چقدر آن شب چای من زیبا و خوشرنگ شده بود؛ بقول خود تو چشم خروسی شده بود، آن را میل کردی و با لبخند زیبایی از من تشکر کردی. آن لبخند هیچوقت از ذهنم بیرون نمیرود.

بار دیگر آن زمان بود که به خانه دوستم رفته بودم از او پرسیدم مگر مهمان داشته ای؟ا و گفت: بله پدرم دیشب مهمانم بود و آنروز دلم خیلی هوای تو را کرده بود و تو باز هم آمدی مهمانم شدی این بار در کنار سفره ای رنگین در باغی بسیار زیبا پر از گل پاس بود. با پدر مشغول غذا خوردن بودیم، من برای پدرم آبگوشت درست کرده بودم اما انگار او هـم برای من غذا آورده بود. چقدر شب خوبی بود چه آرامشی داشتم او به من نگاه می کرد و مثل اینکه او هم بسیار شاد بود. آری شهدا زنده اند من همیشه دعا میکنم همانطور که پدرم همیشه دوست داشتند به آرزویش برسد و با امام حسین(ع)محشور شوند.  انشااله

پدر جان سلام مرا به دیگر شهدا برسانید و از آنها بخواهید برایم دعا کنند.  دخترت مریم . والسلام

منبع : نرم افزار بهانه های پرواز، بازتایپ و ویرایش و انتشار : هدهد

۰ نظر ۱۷ آذر ۰۲ ، ۱۲:۲۰
هیئت خادم الشهدا
برخی مقامات ادوار داخلی و ایضاً رسانه‌های خارج‌نشین و غربی پیش از این مدعی بودند اسرائیل به صورت سریالی در حال حمله به مواضع ایران در سوریه است. اما این اظهارات دور از واقعیت است. اسرائیل به هیچ وجه جسارت حمله عمدی به نیروهای ایرانی را ندارد.
تعداد کل شهدای 10 سال اخیر ایران در حملات اسرائیل به سوریه+اسامی

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۲ ، ۱۰:۴۵
هیئت خادم الشهدا

🌷شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود....
🌴 همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز


🔸خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون.
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت.
🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🔵 کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد.
از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید
دائما ذکر خدا می گفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود
🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس

 

حاج قاسم شیفته سلوک معنوی محمد حسین بود

عبادت‌های محمد حسین در خفا انجام می‌شد و افرادی که از دوستان نزدیک وی بودند از سلوک و عبادات و عرفان وی در زمان عبادت آگاهی داشتند و سردار سلیمانی نیز شیفته همین رفتار محمد حسین قرار گرفته بود.

از شهید یوسف الهی به عنوان عارفانی نام برده می‌شود که در کلام امام خمینی اینگونه از آنها یاد می‌شود که یک شبه ره صد ساله رفته‌اند.

نحوه شهادت یوسف الهی هم نشان از فداکاری و منش وی داشت، هنگامی که اتاق عملیات والفجر ۸ مورد حمله شیمیایی حزب بعث قرار گرفت شهید یوسف الهی هم رزمانش را از سنگر خارج کرد و خود دچار عوارض شدید شیمیایی شد.

 

کتاب «حسین پسر غلامحسین» را بخوانید

 

حالا شهید یوسف الهی الگویی شده برای جوانان انقلابی کرمان و مکتب حاج قاسم، فرهنگ مبارزه با استکبار در منطقه بیش از گذشته پر رنگ تر شده و سربازان امام خامنه ای بیش از گذشته مصمم هستند در جبهه مقاومت ایستادگی کنند و پیروزی با مؤمنان است.

کتابی به نام «حسین پسر غلامحسین» از زندگی شهید محمد حسین یوسف الهی نوشته شده که شامل خاطرات هم رزمانش از وی می‌باشد که می‌تواند زوایای بیشتری از زندگی شهید را نمایان کند. مطالعه این کتاب می‌تواند نسل جدید را با فرهنگ دفاع مقدس بیش از گذشته آشنا کند

 

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۲ ، ۱۰:۴۹
هیئت خادم الشهدا

روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای از شهادت پاسداران رشید اسلام محمدعلی عطایی شورچه و پناه تقی زاده حین انجام ماموریت مستشاری در جبهه مقاومت اسلامی سوریه، توسط رژیم صهیونیستی خبر داد.

۰ نظر ۱۱ آذر ۰۲ ، ۲۳:۰۶
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

گوشه ای از بیانات امام خامنه ای درباره شهید و شهادت

بزرگداشت شهدا برای آینده‌ی این کشور، حیاتی و ضروری است. ۱۳۹۳/۱۱/۲۷
گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷
جلسات بزرگداشت شهدا، ادامه‌ی حرکت جهادی و ادامه‌ی شهادت است. ۱۳۹۳/۱۱/۲۷

اسامی مقدس شهدای گرانقدر بانش بیضا بر اساس نرم افزار «بهانه های پرواز، نرم افزار جامع شهدای بانش»...با تشکر از برادر گرامی حبیب بانشی، اگرچه برای این نرم افزار زحمت فراوانی کشیده شده ولی هنوز جای کار دارد و می تواند تکمیل تر از این باشد. نکته دیگر اینکه اینهمه اطلاعات مفید حتماً نیاز به سیستم کامپیوتری دارد که در دسترس همگان نیست اما اگر بصورت کتاب درآید در دسترس همگان قرار می گیرد و به عنوان کتابی مقدس می تواند در هر خانه ای کنار قرآن و مفاتیح باشد و دائماً از آن استفاده گردد... یکی از اهداف انتشارات هدهد برای تبدیل خاطرات شهدا به کتاب همین است. والسلام

  1. شهید بزرگوار رسول استوار
  2. شهید بزرگوار خداداد جوکار
  3. شهید بزرگوار سپهدار زاع
  4. شهید بزرگوار سیف الله زارع مؤیدی
  5. شهید بزرگوار حسین صادقی
  6. شهید بزرگوار جعفر بانشی / مختار
  7. شهید بزرگوار جعفر بانشی / عبدالرحمان
  8. شهید بزرگوار آقا محمد بانشی / رضا
  9. شهید بزرگوار محمد بانشی /جمشید
  10. شهید بزرگوار محمد رضا بانشی / نصیر
  11. شهید بزرگوار محمد رضا بانشی/ رضا
  12. شهید بزرگوار ذبیح الله بانشی
  13. شهید بزرگوار ابراهیم بانشی
  14. شهید بزرگوار امیدعلی بانشی
  15. شهید بزرگوار سید ابوالحسن موسوی، سید عباس
  16. شهید بزرگوار سید نجات موسوی بانشی
  17. شهید بزرگوار امرالله بانشی
  18. شهید بزرگوار خورشید بانشی
  19. شهید بزرگوار ایرج بانشی
  20. شهید بزرگوار ولی الله بانشی
  21. شهید بزرگوار عباس بانشی
  22. شهید بزرگوار شیخ عبدالله بانشی
  23. شهید بزرگوار عوض آقا بانشی
  24. شهید بزرگوار اکرم بانشی
  25. شهید بزرگوار صادق بانشی
  26. شهید بزرگوار علیرضا بانشی
  27. شهید بزرگوار رضا بانشی
  28. شهید بزرگوار عبدالعلی بانشی
  29. شهید بزرگوار سیف الله بانشی
  30. شهید بزرگوار نجیم بانشی
  31. شهید بزرگوار معراج بانشی
  32. شهید بزرگوار عزیز بانشی
  33. شهید بزرگوار هاشم بانشی
  34. شهید بزرگوار علاءالدین حسین بانشی
  35. شهید بزرگوار عادل بانشی
  36. شهید بزرگوار صیاد بانشی
  37. شهید بزرگوار حسین عباسی
  38. شهید بزرگوار زاهد بانشی

       ================

با سلام و عرض ادب خدمت مردم شریف بیضا و شما عاشقان و ارادتمندان شهدای عزیز: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضاجهت تهیه کتاب و انتشار در سایت امام زادگان عشق  را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر تقاضا می شود هر گونه خاطره و اطلاعی از این شهیدان بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس  صادقی – مدیر انتشارات هدهد 09176112253

۰ نظر ۰۹ آذر ۰۲ ، ۰۱:۰۸
هیئت خادم الشهدا

میرزا کوچک خان جنگلی.jpgمیرزا یونس مشهور به میرزا کوچک خان جنگلی (۱۲۵۹ش- ۱۳۰۰ش)

رهبر مشروطه‌خواه جنبش جنگل بود که به‌دلیل نابسامانی‌های داخلی بعد از مشروطه و تعرض و دخالت‌های بیگانگان در ایران قیام و در رشت اعلام جمهوری کرد؛ اما با بروز اختلافات داخلی در دولت رشت، توافق قوای روس و انگلیس و قدرت یافتن دولت مرکزی، شکست خورد و در برف و بوران گرفتار شد و بر اثر سرما درگذشت.

عمر ۴۳ ساله میرزا کوچک خان، صرف مبارزه با استبداد و استعمار و تقویت روحیه ملی‌گرایی، به‌ویژه در میان جوانان شد. شکست نهضت جنگل و مرگ میرزا، پایانی بر این مبارزه بود؛ اما نام کوچک جنگلی با همه تعاریف یا نقدهای وارد بر عملکرد وی، به‌عنوان مردی وطن‌پرست و مدافع آزادی در تاریخ ایران‌زمین به ثبت رسید.

در روزهای پایانی آبان ۱۳۰۰ خورشیدی، نیروهای قزاق داخلی به سرکردگی رضاخان سردار سپه با نیروهای تسلیم شده جنگلی و خوانین محلی متحد شدند و طی حملات متعدد، نیروهای جنگل را وادار به عقب‌نشینی کردند. پس از این درگیری‌ها، برخی از سران جنگل تسلیم یا پنهان شدند و میرزا نیز خود را برای ۱۰ روز مخفی کرد. در آخرین نامه‌ای که از وی باقی مانده است، از ناپایداری بعضی از یاران خود گله کرده است:

با رویه‌ای که دشمنانمان در پیش گرفته‌اند، شاید بتوانند به‌طور موقت یا دائم توفیق حاصل کنند؛ ولی اتکای من و همراهانم به خداوند دادگری است که در بسیاری از این مهالک حفظم کرده است. افسوس می‌خورم که مردم ایران مرده‌ پرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناخته‌اند؛ البته بعد از محو ما خواهند فهمید که بوده‌ایم و چه می‌خواستیم و چه کرده‌ایم. اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد؛ اما وقتی از افکار و انتظاراتشان نتایج تلخ را مشاهده کردند، آن وقت است که ندامت حاصل خواهند کرد و قدر و منزلت ما را خواهند فهمید.

امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب می‌کنند و حال آنکه هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم بر نداشته‌ایم. ما این اتهامات را می‌شنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علی‌الاطلاق واگذار می‌کنیم.

میرزا کوچک به‌همراه یار آلمانی تبار خود گائوک، قصد گذر از کوه‌های تالش و رسیدن به خلخال را داشت که گرفتار خشم طبیعت شد. نقل است که میرزا در میان برف و طوفان، گائوک (هوشنگ) را به دوش کشید و چند قدمی پیش برد. در نهایت، سرهایشان بر شانه یکدیگر افتاد و در آذر ماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی در میان برف و یخ جان سپردند.

با دستور «محمد خان سالار شجاع» برادر امیر مقتدر طالش، اهالی را از دفن اجساد منع و سپس، سر یخ زده میرزا را توسط یکی از یاران قدیمی‌اش به نام «خالو قربان هرسینی» از بدنش جدا کردند. سر بریده کوچک جنگلی را در ماسال به امیر مقتدر رساندند و سپس در رشت، به فرماندهان نظامی تسلیم کردند. جسم بدون سر را در گورستان دهکده به خاک سپردند و سر را در مجاورت سربازخانه رشت، ‌تا مدت‌ها در معرض دید عموم قرار دادند.

سپس سر بریده میرزا را به تهران و نزد رضاخان فرستادند و به دستور وی در گورستان حسن‌آباد دفن کردند. شخصی به نام مشهدی «کاس آقا حسام» که از یاران قدیمی میرزا بود، سر را محرمانه از گورگن تحویل گرفت و به رشت برد و در مکانی موسوم به سلیمان داراب به خاک سپرد. آزادی‌خواهان گیلان در شهریور ماه ۱۳۲۰ خورشیدی، جسد را نیز به رشت منتقل کرده و کنار سر به خاک سپردند.

جسم میرزا کوچک جنگلی به زادگاهش رشت منتقل شد و در قبرستان سلیمان داراب این شهر آرام گرفت. در سال ۱۳۶۰ خورشیدی، طرح مقبره را مطرح کردند و پس از ۱۱ سال، بنای یادبودی بر مزار ساختند که مقبره‌ای ساده، اما از نظر اصول معماری سنتی، بسیار چشم‌نواز است. آرامگاه میرزا کوچک خان در خرداد ماه سال ۱۳۸۲ خورشیدی در فهرست آثار ملی ایران نیز به ثبت رسید.

برخی از هم‌رزمان میرزا و مبارزان نهضت جنگل و «شیون فومنی» شاعر بلند آوازه گیلان در مجاورت قبر او به خاک سپرده شده‌اند. میرزا حسین خان کسمایی، ابراهیم فخرایی، نصرت رحمانی، جهانگیر سرتیپ پور و دکتر محمود بهزاد نیز از دیگر افراد نام‌آوری هستند که جسم‌شان در گورستان سلیمان داراب رشت مدفون است.

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۲ ، ۲۱:۵۶
هیئت خادم الشهدا

شهید محمد بانشی

فرزند جمشید

ولادت : 17 تیر 1351 بانش بیضا

شهادت : 4 خرداد 1367 شلمچه

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

ساعت یازده یک شب زمستانی به دنیا آمد. شب تولدش برف سنگینی میبارید. فضای خانه پر شده بود از عطر نفس های نوزاد قرار بود اسمش را عبدالمحمد بگذاریم ، اما به اصرار یکی از دوستان نام محمد که بس زیبا و برازنده بود را برایش انتخاب کردیم.

دو سال و شش ماه گذشت، اما محمد زبان به صحبت باز نکرد تا اینکه لقمه ای از غذای سید بزرگوارحاج حسین آقا را در دهانش گذاشتیم و بعد از آن صدای همچون ترنم بارانش را شنیدیم . زندگی ساده ای داشت . با کیف کیسه ای به مدرسه می رفت . بسیار مرتب بود حتی اگر لباس دست دوم دیگری را میپوشید اشتیاق به مدرسه را فراوان داشت و تا سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد.

 در برخورد با دیگران بسیار آرام و مودب جلوه می کرد و در خانه بسیار شلوغ و شیطان بود. از میان فرزندانم این فقط محمد بود که تنهایم نمی گذاشت و در کارهای خانه کمکم میکرد، حتی اگر دوستانش برای بازی به دنبالش می آمدند. خدا صفات نیکو را در وجودش به امانت گذاشت و او بسیار خوشرو و مهمان نواز بود، محمد خیلی زرنگ و کاری بود .  منزل فعلی مان را هم او به کمک پدرش ساخت. اما با این وجود می گفت من نمی مانم تا در این خانه زندگی کنم ، می گفت مادر زحمتهای تو را برادرم جبران می کند.

تا این که بر اثر تصادفی پایش شکست و ما به همین دلیل مخالف جبهه رفتنش شدیم. اما او که تمام فکر و ذکرش جبهه بود دوبار بدون اجازه فرار کرد ولی هر دوبار مانع جبهه رفتنش شدیم. اما بار سوم دیگر کاری از دستمان بر نیامد.

خدا نخواست او بی نصیب بماند. سال شصت و هفت از شیراز مقر صاحب الزمان به شلمچه اعزام شد. بیسیم چی بود، دوبار برایمان نامه نوشت اما خودش زود تر از نامه اش آمد. آن روز بیست و پنج روز بود که محمد جبهه بود، دلم ندایی داد که اتفاقی در حال وقوع است. دختر کوچکم قاصدکی را به دست گرفته به سمتم می آورد گفت:این قاصدک آمده تا داداش محمد را بیاورد؟ و بعد صحبتی با قاصدک کرد و آن رافوت کرد. شاید بیست دقیقه هـم طـول نکشید که زن همسایه آمد و از احوال محمد خبر گرفت. نتوانستم طاقت بیاورم چون اوایل صبح هم مردی سراغ پدر محمد را گرفت. در کوچه دنبال پدر محمد می گشتم که دخترم را دیدم. او گفت صدای گریه ای از کوچه می آمد، فکر کنم صدای گریه پدر بود. آری درست بود، محمد بی اعتنا به دوستش که بند پوتین خود را می بست دنبال فرمانده اش به راه افتاد. بیسیم اش را برداشت و آمادگی اش را به ملکوت اعلام کرد، تا که فرشتگان پایین بیایند و برجای قدم هایشان بوسه زنند. این جا بود که خمپاره ای در میان پانزده نفر برزمین نشست .  محمد نیز از ناحیه ی پهلو ترکش خورد . تویوتای حامل مهمات را خالی کردند . محمد هنوز جان داشت او را بالای تویوتا گذاشتند تا برای مداوا به عقب بر گردانند.در مـیـانـه ی راه بود که دستانش سرد شد و زمین و زمینیان را وداع گفت تا مهمان بهشت مِن تحتها الانهار شود.

 روحش شاد و یادش گرامی

===================

خاطراتی از شهید محمد بانشی

==================

به روایت پدر شهید

گفتم محمد بابا جون برو چراغ خاله ات را بیاور تا تعمیر کنم. دیدم بی اعتنایی کرد. به قصد تنبیه دنبالش دویدم رفت روی دیوار و با خنده گفت: آی ملت بابام به خاطر یه دو تومانی که چند دقیقه پیش به من داده میخواهد مرا کتک بزند.

گفت : بابا شما نمی توانی مرا بزنی. برگشتم و در اتاق نشستم. دیدم خیلی آرام آمد و در کنارم نشست و از من دلجویی کرد.

=======================

به روایت مادر شهید

زمانی که پای محمد شکسته بود و در خانه بستری بود ، یک روز به بیرون از منزل رفته بودم وقتی برگشتم دیدم مثل اینکه کمی ناراحت است.پرسیدم محمد اتفاقی افتاده؟ او لبخند زد و گفت : پسرت خیلی تنبل است ، دوستانم به عیادتم آمده بودند اما پسرت نرفت تا برای آن ها چای تازه دم کند. من خیلی خجالت کشیدم و بهش گفتم : حداقل بلند شو میوه بیاور که بعدا رفت.

===================

به روایت مادر شهید

محمد در کارهای خانه خیلی به من کمک می کرد. یک روز دوستانش برای بازی به دنبالش آمدند،اما محمد که دید من خیلی کار دارم و تنها هستم نرفت تا با دوستانش بازی کند ، ماند و به من کمک کرد. لباس ها را که شستم در حیاط را بست و آنها را برایم آب کشید و خواهر کوچکش را در فرغون گذاشت و آنقدر با او بازی کرد تا او خوابید و بعد از آن رفت و با دوستانش بازی کرد.

===================

به روایت پدر شهید

مشغول ساختن خانه جدید مان بودیم. محمد هم در ساخت خانه و هم در تمام  کارهای دیگر به من کمک میکرد. به او گفتم: محمد این خانه مال تو است. گفت:  پدر من برایت کار میکنم؛ اما نگو که این خانه مال تو است. این خانه ی برادرکوچکترم است، می گفت از کجا می دانی ، شاید من زود تر از تو از دنیا رفتم.

===================

زمانی که محمد با موتور تصادف کرد و پایش شکست من خیلی برایش زحمت کشیدم. به او گفتم محمد پسرم تو همیشه به من کمک کرده ای ، اما حالا که پای شکسته و من هم این همه زحمتت را کشیده ام تو از این به بعد باید خیلی بیشتر به من کمک کنی، گفت : مادر ان شاء اله برادرم جعفر زحمت هایت را جبران می کند. من میخواهم به جبهه بروم. با اینکه پایش شکسته بود مدام می گفت میخواهم به جبهه بروم.

=========================

به روایت مادر شهید

بیست و پنج روز بعد از شهادت محمد خواب دیدم ، سید نورالدین موسوی (محمد یکسال قبل از شهادت با این شخص تصادف کرد) محمد را آورد و گفت: که محمد بیمارستان بوده .

بعد از اینکه رختخوابش را پهن کردم ، از او پرسیدم محمد پسر عمه ات جعفر و دوستــانـــت حسین و عباس و ابراهیم همگی جاوید الاثر هستند چطور شدند؟ گفت: مادر آنها همگی به دست عراقی ها افتادند. زمانی که ترکش به پهلویم خورد و به زمین افتادم سید نورالدین دست زیر سرم برد و مرا بلند کرد و به عقب برگرداند.

======================

پسر خاله ی محمد تعریف میکرد جبهه بودیم ، دیدم فرمانده دارد با محمد صحبت می کند. رفتم جلوتر دیدم فرمانده از محمد این طور سوال می کند: آموزش دیده ای؟ محمد گفت: بله. محمد...

داشت برای فرمانده توضیح می داد که من  فلان جا و فلان جا خدمت کردم و اسم فرمانده اش را می گفت. مــن فهمیدم  محمد پرونده ی برادرش را برداشته و دارد خودش را به جای او معرفی می کند.

به فرمانده گفتم: این آقا چند مدت پیش تصادف کرده و پایش شکسته، اصلا جبهه نبوده که آموزش ببیند و عملیات برود. فرمانده حرف من را قبول نکرد و گفت چرا نمی گذارید کسانی که اشتیاق دارند دفاع کنند.

=====================

به روایت مادر شهید

خواهرزاده ام که به جبهه رفته بود شیمیایی شده بود و مدتی هم در بیمارستان های خارج از کشور تحت درمان بود شاید نزدیک یک شب تا صبح با محمد صحبت کرد و از او خواست که به جبهه نرود. محمد ، گفت: آدم باید به جبهه  برود و شهید بشود نه اینکه برگردد، تو نمی دانـی مـوقعی که آدم را روی  دست ها می گذارند و می آورند چه کیفی دارد، من تنها آرزویم این است که شهید شوم و بر روی دست مردم بیایم. می دانی چقدر جمعیت پشت سر شهید به حرکت در می آید.

========================

زمانی که جنازه ی شهید اکرم را آوردند آمد و به من خبر داد که اکرم شهید شده است.  گفتم: وای مادر نگو اکرم شهید شده، خدا آن روز را نیاورد.

 گفت: مادر گریه نکن بگو خوش به سعادتش که شهید شد.

به روایت مادر شهید رسول - یک روز که محمد پایش شکسته بود و او را از بیمارستان به خانه آورده بودند به عیادت او رفتم به او گفتم: حالت چطور است .

او گفت: کاش من هم مثل رسول شهید میشدم ، به او :گفتم خدا بزرگ است و او به من گفت : وقتی پایم خوب شد راه رسول را ادامه می دهم.

===================

بعد از شهادتش خیلی نا آرامی می کردم و خیلی هم ناراحت بودم و گریه می کردم یک شب خواب دیدم مراسمی شبیه مراسم استقبال از ریاست جمهوری است و تمام درجه داران به صف ایستاده اند. دو نفر آمدند و دستم را گرفتند و گفتند: این فرزند تو است که درجه داران به احترامش به صف ایستاده اند و تو اینطور گریه می کنی و ناراحت هستی . بیدار شدم ، گفتم :یا امام حسین دیگر برای محمد گریه نمی کنم.

==========  بازتایپ و یرایش و انتشار  توسط  انتشارات هدهد======

من روی ماشین سنگین کار میکردم و مهمان غریبه زیاد به خانه می آوردم. محمد ، بر عکس بقیه ی بچه هایم اصلا خجالت نمی کشید و به استقبال آنها می آمد و خیلی زود با آنها صمیمی میشد. بعد از چند ماه دوری و فاصله از خانواده وقتی محمد مرا دید، فکر کرد من غریبه هستم و پشت مادرش پنهان شد و از من رو گرفت و خجالت کشید.

============================

محمد دو بار از دست ما فرار کرده بود تا به جبهه برود ولی ما او را بر گرداندیم. از دســت مــا نــاراحــت بـود می گفت شما آبروی من را جلو دوستانم میبرید ، من میخواهم به جبهه بروم همه ی دوستانم هم رفته اند. اما بار آخری که محمد تصمیم قطعی گرفته بود که به جبهه برود ، هر کاری کردیم او از رفتن منصرف نشد. اتفاقاً پدرش هم یک شلوار بسیجی نو و تازه ای برایش خریده بود. من هم فرصت را مناسب دیدم و به او گفتم باید با شلوار وصله دار برادرت بروی تا روی رفتن نداشته باشی. او مثل کسانی که چند ماهی در جبهه بوده اند گفت: اصلا عیب ندارد آنجا آنقدر رزمنده است که دیگر لباسی هم برای پوشیدن ندارد.

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۴:۳۷
هیئت خادم الشهدا

شهید ذبیح الله بانشی

فرزند الله بخش

ولادت : 1342 بانش بیضا

شهادت: 11 خرداد 1361 خرمشهر

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای شیراز

زندگینامه شهید بزرگوار ذبیح الله بانشی

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۲ ، ۰۱:۲۱
هیئت خادم الشهدا

هویت پیکر هشت شهید مدافع حرم ایرانی همزمان با ایام فاطمیه طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، هویت پیکر مطهر هشت شهید مدافع حرم ایرانی همزمان با ایام فاطمیه طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

این شهدا بیش از ۶ سال گمنام بودند. چهار تن از هشت شهید شناسایی شده متعلق به تهران و چهار تن از استان‌های کرمانشاه، گلستان، گیلان و قزوین هستند. اسامی این شهدا به ترتیب زیر است:

شهید علی آقا عبداللهی از تهران

شهید حسن اکبری از تهران

شهید مصطفی صادقی از تهران

شهید مهدی ذاکر حسینی از تهران

شهید رضا عباسی از استان کرمانشاه

شهید غلامعلی تولی از استان گلستان

شهید محمدرضا یعقوبی از استان گیلان

شهید الیاس چگینی از استان قزوین

اطلاعیه وداع و تشییع پیکر مطهر این شهدا متعاقباً اعلام خواهد شد.

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۲۲:۲۲
هیئت خادم الشهدا

شهید جعفر بانشی

فرزند : مختار

ولادت : 13 خرداد 1350 بانش بیضا

شهادت : 1366 شلمچه

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

شهید جعفر بانشی فرزند مختار

فروردین ماه سال ۶۶ است، خبری می آید، گردان ما در تکاپوست، مثل این است که قرار است عملیات شود، همه دارند آماده میشوند.

من هم خودم را آماده میکنم اما فرمانده نظرش این است که به خاطر نوجوانی وقد کوچک مرا در پشت خط نگه دارد، اصرار میکنم و با هزار التماس او را راضی میکنم.

با دیگر برادران راهی میشویم عملیات کربلای ۸ است، دلم در آنسوی مرزها به زیارت امام حسین رفته است ، ندای «هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله در میان رزمندگان شور و حالی به پا کرده است... اینجا کربلایی دیگر است ، اصحاب بدر هم آمده اند، ندای وحی را از زبان پیامبر اسلام میشنوم: اذ یوحی ربک الى الملائکه انى معکم فثبتوا الذین امنوا سالقى فی قلوب الذین کفروا الرعب ماضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان » هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان پیام میدهد که من با شمایم پس آنان را که گرویده اند استوار و ثابت قدم کنید بزودی در دل کسانی که کفر ورزیده اند هراس می افکنیم پس بالای گردنها را بزنید و یکایک انگشتان را بزنید.....

عملیات با رمز یا صاحب الزمان (عج) در منطقه شلمچه و شرق بصره شروع میشود و من سعی میکنم در چند روز عملیات برای

پیروزی میهنم و حفظ نظام اسلامی تلاش کنم؛ اما در این چند روز همه اش دلم در کربلاست. شب از نیمه گذشته است فاصله ام تا کربلا و بهشت و خدا به اندازه یک تیر است و آن هم نصیبم میشود، زخمی میشوم، دست به دست و شانه و شانه به پشت خط منتقل می شوم، بعضی از دوستانم در راه با چشمهایشان با من خداحافظی میکنند. مرا در آمبولانس میگذارند، آمبولانس هم بعد از کمی حرکت مورد اصابت خمپاره قرار می گیرد. انگار صدای پروردگارم را می شنوم : «و سارعوا الى المغفرة من ربکم وجنه عرضها السموات والارض اعدت للمتقین»...

درد خیلی زیاد است بعضی دقایق انگار ساعتها میگذرد و بعضی ساعتها فقط چند ثانیه طول می کشد، بدن زخمی ام را به طرف تهران می برند.

به پدر و مادرم فکر میکنم انگار تمام این ۱۶ سال از جلو چشمانم می گذرد؛ در سیزدهم خرداد ماه سال ۱۳۵۰ و در دوران ستمشاهی به دنیا آمدم، پدرم مریض بود و ۱۴ روز در بیمارستان بستری شده بود، مادرم هم به خاطر پدر بسیار نگران بود.

نامم را جعفر گذاشت، فرزند پنجم خانواده بودم . دوران کودکی را در خانه ای گاهگلی اما مرتب و تمیز و با همسایگان و دوستانی که مثل خانواده ما از فقر و نداری رنج می بردند گذراندم.

در پنج سالگی به آمادگی که آن سال برای اولین بار در روستا آمده بود رفتم ، معلم هایم به خاطر شعرهایی که میخواندم و شیرین زبان

بودنم اکثر روزها به من جایزه می دادند و من را نمکی صدا میکردند.

در بحبوحه انقلاب و زمانی که اعتراضات مردم به حکومت شاهنشاهی کم کم داشت به اوج خود نزدیک میشد وارد مدرسه ابتدایی بانش شدم.

شب ها با دوستان به مسجد روستا می رفتم و بعضی شب ها مکبر میشدم، گاهی وقتها که دوستانم نبودند چون خانه مان از مسجد دور بود صبر میکردم تا همسایگانمــان کـه به خانه می رفتند پشت سر آنها میرفتم.

هشت ساله بودم که تابستان را در کنار پدر در بازار وکیل شیراز دست فروشی میکردم تا کمک خرجی برای خانواده ام باشد.

سالهای بعد ضمن تحصیل وسایل ریزخانه و اسباب بازی و خرازی کوچکی با ۵۰ تومان سرمایه راه انداختم و با گاری دستی در روستا به دوره گردی و فروش لوازم مشغول شدم.

در حین فروش و زندگی در روستا از اخبار جنگ هم مطلع میشدم و آرزویم بود که روزی بزرگ شوم و من هم مثل برادرهای بزرگترم به  جبهه بروم. وقتی سیزده ساله بودم شبی خواب دیدم که تفنگی دارم ولی نمی توانم آن را بلند کنم. روز بعد میخواستم به جبهه بروم اما به خاطر سن کم و قد کوچک راهم ندادند، به شوخی به مادرم می گفتم من در آب می خوابم شما مرا بکشید تا قدم بلند شود و به جبهه بروم. وقتی ۱۵ ساله شدم و در مدرسه راهنمایی درس میخواندم تصمیم گرفتم به جبهه بروم، ابتدا دوره آموزشی رفتم، بعد از دوره آموزشی منتظر اعزام شدم....

و بالاخره روز موعود فرارسید، نم نم باران میزد، پوتینم را پوشیدم از مادر ۱۵ تومان گرفتم تا کپسول (سیلندر گاز) بخرم برای آخرین بار مادر را نگاه کردم و مادرم هم آخرین بار با نگاهش مرا بوسید و راهی شدم.

با چند نفر از دوستان و هم محلی ها از جمله محمدرضا یزدانپناه، عسکر بانشی، خداخواست و ابراهیم بانشی یار محمد روانه جبهه ها شدم تا بتوانم دین خود را به اسلام و انقلاب و امام عزیز ادا نمایم.

آری داستان من هم مثل داستان سایر شهدای روستایمان در سایه ای از فقر وسادگی و عشق به اسلام و انقلاب و امام عزیز خلاصه میشود هر چند بسیاری از مسایل همچنان باید سر به مهر باقی بماند..... بازتایپ و انتشار : هدهد

==================

نکته های از زبان مادر

جعفر بچه ای آرام و شوخ طبع بود با همه شوخی میکرد با کوچک و بزرگ، بعضی وقتها کمک من جارو میکرد، هر کاری به او می گفتی با خوشرویی انجام می داد. با آنکه آن زمان وسیله نقلیه زیاد نبود صبح به شیراز میرفت و وسایل می خرید و عصربر می گشت. پدرش هم از این کارش تعجب میکرد و میگفت نمیدانم چطور جعفر به این زودی وسایل می خرد و بر می گردد.

گاهی به قول خودش برای رفع قضا به بعضی خانواده ها که فقیرتر بودند از همان وسایلش کمک می کرد.

یک روز شوخی می کرد و می گفت به فلان دختر ۲ ساله عروسکی داده ام و او را برای برادر کوچکم نامزدی کرده ام.

در جبهه فرمانده اش به او گفته بود جلو نرو؛ اما او گفته بود میخواهم به کربلا بروم. بعد از شهادت هم تا ۱۵-۱۶ روز جسدش چون به تهران رفته بود به دستمان نرسید و در این مدت خیلی ها میدانستند ولی من نمیدانستم و سراغ او را از همرزمانش می گرفتم. حالا هم یادگاریهای زیادی از جعفر در خانه های اهالی روستا هست و یادگاریش برای من هم یاد صدای شیرین و بامزه اش و این آزادی است که با خون او وسایر شهدا به بار آمده است و همیشه از جعفر می خواهم که برای خواهر مریضش دعا کند و از خدا بخواهد او را شفا دهد.

===============

وصیتنامه جعفر بانشی

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود فراوان به پیشگاه آقا امام زمان و نایب برحقش حضرت امام خمینی و سلام به روح پرفتوح شهیدان اسلام از صدر اسلام تا

کربلای ایران و سلام و درود خداوند نثار رزمندگان کفر ستیز صحنه های حق علیه باطل.

پدر و مادر عزیزم من به امید حق بسوی جبهه های نور علیه ظلمت رهسپار می شوم و از شما می خواهم که هیچ نگران من نباشید و برایم دعا کنید که من پیش از آنکه شهید بشوم راه کربلای حسینی باز شود و من به زیارت قبر مطهر سرور آزادگان جهان بروم

و اگر شهید بشوم و در این دنیا لیاقت زیارت آن امام را نداشتـم... بـرایـم دعا کنیـد کـه توانسته باشم به اسلام خدمت کرده باشم تا بتوانم در آن دنیا به شفاعتش نایل شوم. و به شما پدر بزرگوارم اگر من به هیچ کدام از این... قسمتی از متن قابل خواندن نبود) .... و در آخر از شما میخواهم برایم دعا کنید تا من هم همچون رزمندگان کفر ستیز صحنه های حق علیه باطل..... در آخر از شما میخواهم برایم دعا کنید تا من هم همچون علی اکبر(ع) و قاسم (ع) که در کربلا شهید شدند من هم در کربلای ایران اگر لیاقت داشته و با امید به خدا به سوی نور پرواز کنم.

به امید دیدار با امام حسین (ع)

منطقه عملیاتی کربلای ۸ - شلمچه

====================

جعفر نمکى

به روایت برادر شهید

در مدرسه همه او را دوست داشتند حتی مستخدم مدرسه که همه دانش آموزان از او می ترسیدند جعفر را دوست داشت. معلمها به او لقب «جعفر نمکی» و «پفک نمکی» داده بودند...

یک روز هم وقتی کلاس پنجم معلم ما جعفر را به کلاس آورد و چوبی به دستش داد و به او گفت تو نماینده هستی هر کس که اذیت کرد او را تنبیه کن

========================

من تیغ رویارو زنم

به روایت برادر شهید

هنگام عملیات کربلای ۸ فرمانده به او گفته بود که پشت خط بماند و نگهبانی دهد اما او قبول نکرده بود و گفته بود اگر میخواستم به عملیات نروم داخل پایگاه مقاومت روستا نگهبانی میدادم. من به جبهه آمده ام تا به عملیات بروم.

با اصرار به عملیات رفت و در همان عملیات با تیر مستقیم زخمی می شود چون پیکرش کوچک بوده دست به دست او را به عقب بر می گردانند و سوار آمبولانس می کنند که آمبولانس هم مورد اصابت خمپاره قرار میگیرد، او را می خواهند به تهران ببرند ولی در فاصله اهواز تا تهران شهید می شود.

====================

کبوتر مسجد

به روایت برادر شهید

وقتی برای اولین بار به مسجد آمد یک نفر به او گفت : تو بچه هستی چرا اومدی مسجد؟

جعفر هم در جوابش گفت مسجد اومدن که کوچیک و بزرگ نداره بعد از مدتی جعفر اقامه گفتن را نوبتی کرد و هر روز یکی از بچه ها مکبر شدند.

پیش از ماه محرم هم یک روز به شیراز رفت و زنجیر و شال گردن مشکی خرید و با همان شال و زنجیر در ماههای محرم و هر موقع مراسم بود شرکت می کرد. بعضی مواقع که مراسم نبود حتی در خانه هم زنجیر می زد.

===================

ما همه پیش همیم

به روایت مادر شهید

چند ماه بعد از شهادتش یک بار با عکسش صحبت می کردم، خوابم برد، در خواب دیدم پدر جعفر با یکی از اهالی به خانه آمد، با آمدن آنها فرزند کوچکم صدا زد، جعفر آمد ، دیدم جعفر از پله ها بالا آمد و سفره سفید (داخل سفره وسایل بود و گره خورده بود) همراه داشت، من او را بغل کردم و حسابی بوسیدم و گفتم ما چهلم تو را هم داده ایم، نگاه کن در قبرستان هم برایت پرچم زده اند. گفت: ما همه پیش هم هستیم . نشست، سفره را با حالتی از شادی به زانوهایش میزد، چیزی هم نخورد.

گفتم کجای سرت زخمی شد؟ سمت راست سرش را نشان داد و گفت زخم سرم اینجاست، دیگر چیزی نپرس.

=====================

لیوان جعفر

به روایت یکی از اهالی روستا

چند سال بیشتر نداشتم، یادم هست که شهید بزرگوار جعفر بانشی چون نوجوان خوش برخورد با اخلاق و زرنگی بود یک سال یا چند ماه قبل از اعزام به جبهه با یک فرغون که وسایل خانه در آن می گذاشت و در کوچه های بانش میفروخت.

مادرم چند وسایل خانه که یکی از آنها لیوان بود از او خرید، وقتی خبر شهادت آن بزرگوار را آوردند ما همه ناراحت شدیم و تا مدتی اسم آن لیوان را لیوان جعفر گذاشتیم و همیشه پدرم در آن لیوان به یاد لب تشنه امام حسین و به یاد آن شهید عزیز آب می نوشد.

============

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۱۶:۱۴
هیئت خادم الشهدا

شهید جعفر بانشی

فرزند عبدالرحمان

ولاددت :  1351 بانش بیضا

شهادت : 4 خرداد 1367 شلمچه ؟؟؟

خاکسپاری : مهرماه 1376

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

شهید جعفر بانشی

نام پدر: عبد الرحمان

تولد: سال ۵۱

شهادت: سال ۶۷

بگذارید و بگذرید، چشم بیندازید و دل مسپارید

ببینید و دل مبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت

اواخر سال پنجاه و یک در یک روز زمستانی در خانواده ای مذهبی در روستای بانش کودکی چشم به جهان گشود و زمستان خانواده را بهاری کرد که او را جعفر نام نهادند. جعفر از همان ابتدا ساکت، آرام، پاک و معصوم بود. روزها خیلی زود گذشتند تا این کودک معصوم هفت ساله و آماده رفتن به مدرسه شد. او به مدرسه ای می رفت که برادر بزرگترش، رضا نیز آنجا بود به همین خاطر احساس تنهایی نمی کرد.

زمانی که از مدرسه تعطیل می شد سعی میکرد در کارها به پدر و مادر و برادران خود کمک کند.

آن روزها جنگ شروع شده بود اما این کلمه برای کودک هفت ساله معنای خاصی نداشت. دوران ابتدایی را در مدرسه ی ابتدایی بانش به پایان رساند، همان مدرسه ای که الآن به نام شهید صیاد مزین است. وی تحصیلات خود را در مدرسه راهنمایی همان روستا ادامه داد.

سالها گذشت تا اینکه جعفر پانزده ساله و آماده رفتن به جبهه شد، با این که از پدر و مادر اجازه نگرفته بود کتاب هایش را به همکلاسی ها داد و خود عازم جبهه شد...

و نهایتاً در مورخه ۶۷/۳/۴ در حمله ای که دشمنان بعثی کردند مفقود شد و کسی از او خبر نداشت. با آمدن کاروان اسرا را همه انتظار آمدن جعفر را می کشیدند، تا اینکه در مهرماه ۷۶ یک پلاک و تعدادی استخوان که از پیکرش باقی مانده بود تشییع و به خاک سپرده شد. غروب آنروز سخت دلگیر بود و شبش غمگین تر از شبهای دیگر، چون ستاره ای دیگر از آسمان ایمان و معرفت رخت بر بست و خاموش شد . اما امروز هم غروبش دلگیر است، چرا که خورشید دیر زمانی است که پشت ابرها پنهان است. دنیای امروز ما عشق و ادب را وارونه علم و ایمان را جدا و حیا و عفت را رها کرده است. از شهدا هر چند یادی هست، اما اثر پر رنگی نیست آیا بر ما نیست که بکوشیم تا از یادشان گلی ببوئیم و خود را با عطر ایشان معطّر کرده و روزگارمان را از این زشتی و پستی به در آوریم؟

======================

نگران جعفر

به روایت پدر شهید

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

یک بار من و جعفر هر دو جبهه بودیم البته پیش هم نبودیم. آن بار خیلی به من سخت گذشت، چون نگران جعفر بودم، پادگان معاد بودیم قرار بود به خط اعزام شویم. رفتم برای نماز مغرب وضو بگیرم که دیدم یک نفر وضو گرفته و به طرف من می آید. نشناختمش یکدفعه دیدم جعفر است، گفت: بابا ! سلام علیکم .

بعد از اسم گروهان، رفقا و فرمانده اش سوال کردم، گفتم ممکن است برنگردد، حداقل بدانم چه کسانی همراهش هستند.

گروهان آن ها زود تر از ما به عملیات اعزام شد اما چون عملیات لو رفت دستور عقب نشینی صادر شد. بعد که مرخص شدیم بـه خـانـه شهید خورشید، دایی جعفر) رفتم اما هنوز نگران جعفر بودم. با خودم می گفتم: یعنی جعفر چطور شده؟ اما همین که در زدم، جعفر در را باز کرد و من خیلی خوشحال شدم که او هم سالم برگشته بود.

=====================

طهارت و پاکی

به روایت پدر شهید

من نسبت به پاکی و طهارت حساسیت زیادی داشتم حتی در مورد آدم های بزرگ و بالغ هم احتیاط می کردم آن روزها جعفر کوچک بود و من که فکر می کردم او به خاطر سن کم ممکن است طهارت و پاکی و.... را رعایت نکند ، در مورد او هم احتیاط میکردم یک روز همسرم گفت جعفر کم سن و سال است اما خیلی رعایت پاکی و نا پاکی را می کند.

====================

خواب خواهر

به روایت خواهر شهید

خواب دیدم که جعفر برگشته است. به او گفتم: مردم که می گویند: تو شهید شده ای. او گفت : نه ما شهید نشده ایم . از او پرسیدم پس ابراهیم و عباس و حسین کجا هستند . گفت: آنها ماشین پیدا نکردند بعدا می آیند. ویرایش و بازتایپ:هدهد

روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۱۵:۵۶
هیئت خادم الشهدا

شهید اکرم بانشی

فرزند کریم

ولادت : 1344 بانش بیضا

شهادت : 1364 فاو

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

 

شهید اکرم (محمد) بانشی

فرزند کریم

ولادت : 1344 بانش بیضا

شهادت : 1364 فاو

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

به نام خدا

شهید اکرم بانشی در مورخه ۱۳۴۴/۴/۱۹ در یک خانواده مذهبی در روستای بـانـش دیده به جهان گشود. او در کودکی بیشتر وقت خود را با بزرگترها همنشین و هم کلام بود. دوران ابتدایی را در روستای خود و دوره راهنمایی را در روستای کوشکک (۱۷ کیلومتری بانش و از توابع مرودشت) مشغول به تحصیل شد. بعد از تعطیلی از مدرسه در کار کشاورزی به پدرش کمک می کرد. او تابستانها مجبور بود بیشتر کار کند تا خرج و مخارج مدرسه و فصل های سرد سال که کار کمتر بود را فراهم کند.

شهید اکرم در جریان پیروزی انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود بی تفاوت عمل نکرد و با همکلاسی هایش در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد.

با شروع جنگ تحمیلی با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود در پایگاه مقاومت بسیج بانش عضو شد و با گذشت زمان اندکی

مسوولیت فرمانده گروه را پذیرفت. او در همین سنین دوران آموزشی را پشت سر گذاشت و تا قبل از سن سربازی چند بار به جبهه رفت.

او در عملیات فتح المبین، بدر و در مناطق شوش دانیال، موسیان، دهلران، گیلان غرب و کوشک حضور داشت. او همچنین در پشت جبهه فعالیت چشمگیری داشت از جمله نمایندگی شورای نگهبان در انتخابات دوره دوم مجلس شورای اسلامی در شهرستان سپیدان.

سرانجام در تاریخ ۶۳/۵/۳ به خدمت مقدس سربازی درآمد .او بسیار خوش برخورد و شوخ طبع بود و با خانواده بسیار صمیمی بود. با رسیدن به سن تکلیف و حتی قبل از آن در سنین کودکی رفت و آمدش به مسجد زیاد بود. او خودش را خادم مسجد می دانست. در مراسم مختلف ماههای محرم و رمضان شرکت میکرد، دعای جوشن کبیر و توسل را زیاد میخواند، خواهرانش را به حفظ حجاب و تقوای الهی و دوری از معصیت و گناه سفارش میکرد.

تاکید خاصی بر انتخاب نام بچه ها از اسامی ائمه داشت.

به خانواده سفارش می کرد با مردم خوب و مهربان و در برابر ناسزای آنها صبور باشند.

برادران بزرگتر را نصیحت میکرد و سخنش همواره این بود برادران من مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید.... و درباره نماز اینچنین می گفت: کار را رها کنید و نماز اول وقت بخوانید، کار دنیا تمامی ندارد.

تمام کسانی که او را می شناسند می گویند او با رفتار و کردارش حرف می زد، فقط مرد حرف نبود، بیشتر مرد عمل بود. بسیار با ایمان و پرهیزکار بود و از دین و ایمان زیاد می گفت. در خفا به مردم کمک می کرد و این راز زمانی فاش شد که فردی که توسط شهید حمایت شده بود بعد از شهادت ایشان برای تشکر نزد خانواده او آمد.

شهید اکرم در سن ۱۹ سالگی در جریان جنگ ازدواج کرد ولی در شش ماه زندگی با همسر ۲ بار بیشتر از جبهه ها دل نکند . در این ۲ بار مرخصی، جهادی دیگر را انتخاب کرده بود و آن کمک به دیگران از جمله برادرش بود. او همچنان دیگران را نیز تشویق می کرد تا به جبهه بروند، در جبهه بهداشت را رعایت میکرد. هر صبح ورزش میکرد. نترس و شجاع بود. غیرتش زبان زد خاص و عام بود . در عملیات ها داوطلبانه شرکت می کرد . شهید اکرم شهادت در جبهه ایرن را شهید شدن در رکاب امام حسیــن مــی دانست . خیلی خوشحال بود که خدا این توفیق را به او ارزانی داشته و در راه اسلام گام بر می دارد و آرزو می کرد که ای کاش به جای یک جـان صـــد جـان در بدن داشتم و در راه اسلام فدا می کردم . جمله ی ( آنقدر به جبهه می روم تا شهید شوم ) را زیاد تکرار می کرد.

آخرین بار که شهید اکرم راهی جبهه ها شد از مادرش خواست که برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کند. وصیت کرده بود در صورت شهید شدن او صبر زینب را پیشه کنند.  می گفت جنازه ام را روی زمین بگذارید تا جوانان ببینند و امام را تنها نگذارند. بعد از عملیات والفجر ۸ که به فتح شهر فاو انجامید شهید اکرم و چند تن از دوستانش از فرمانده اجازه میگیرند تا به منطقه دیگری بروند، هواپیمای عراقی با ریختن بمب خوشه ای به حملات خود در آن منطقه ادامه دادند تا اینکه شهید اکرم از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و با گفتن ذکر الله اکبر و یا حسین به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد. بازتایپ و ویرایش و انتشار : هدهد

=====================

وصیت نامه شهید اکرم بانشی

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل الله و درود بر نائب بر حقش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام و درود بر روان پاک شهیدان از صدر اسلام تا انقلاب سرور شهیدان حضرت امام حسین و تا انقلاب ایران به رهبری قائد اعظم امام خمینی .

ضمن عرض سلام چند کلمه وصیت نامه را بر روی کاغذ به لطف خدا وند عزوجل به نگارش می آورم. ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم هر چند شهادت فرزند برای پدر و مادر مصیبتی بسیار بزرگ و دل خراش می باشد اما ای پدر و مادر و ای برادران و خواهران باید درس چگونه زیستن و چگونه زندگی کردن و چگونه مردن را از ائمه اطهار و پیروان آنها سرمشق گرفته و در تاریخ می بینیم که ائمه اطهار با ارزشترین سرمایه خود را که خون پاک و مطهرشان بوده را در پای درخت اسلام فدا کردند و این دین مقدس اسلام را بدست ماها سپردند و ما هم باید پیروی از همان رهبران و ائمه طاهرین نماییم.

من چیزی که در برابر انقلاب و اسلام ارزش داشته باشد نداشته و ندارم جز چند قطره خون ناقابل که در برابر اسلام ایثار مینمایم و اما با ارزش ترین قربانی برای پدر و مادر مؤمن فرزند اوست که باید موقعی که اسلام احتیاج دارد در راه خداوند منان فدا نمایند و صبور و شکیبا باشند و هر جوانی هم با ارزشترین چیزش جانش میباشد که آن را در موقع احتیاج فدا کنند.

افسوس و صد افسوس که یک جان بیشتر ندارم که در راه خداوند و در راه انقلاب اسلامی ایران و نثار رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی ایثار نمایم. پدر و مادر فرزندان شما یک امانت است و باید آنها را دوباره به صاحب ابدی تقدیم کرد.

و ای پدر و مادر هر چند که برای شما فرزند خوبی نبودم اما از شما حلالیت می طلبم و در برابر همه زحمتهایی که شما برای این حقیر فرزند خود کشیده اید از خداوند عزوجل اجر عظیم وخیر جزیل خواستارم و امید وارم که در دنیا و آخرت در جلوی حضرت محمد وآل طاهرین سربلند و سرافراز باشید. (ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا...).

از برادران به عنوان یک برادر کوچک می خواهم امام عزیز را تنها نگذارید و یار و غمخوار ایشان باشید و نگذارید پرچم اسلام به زمین افتد. برادران و خواهران عزیزم در راه گفتن حق از هیچ کس نترسید، ما باید از بی تفاوتیها و به من چه ها و از صحنه کنار رفتنها و مصلحت اندیشیهای بی مورد نترسیم هر چند که عده ای هم خوششان نیاید.

عزیزان من شهدای ما خون نداده اند که بعد از انقلاب همان عده ای که میشود گفت بی تفاوتهای رژیم گذشته و با احتیاط ضدانقلاب هستند در مصدرگاه بنشیند و جلو آنها گرفته نشود و به این ملت مظلوم خیانت کنند.

و چنانچه شهادت که همان راه امام حسین میباشد نصیبم شد بعد از شهادت پرافتخار پدرم وکیل و وارث میباشد....

 آنچنان کسانی که وابسته به این جهانند بمانند و جای را به کسانی بدهند که دل از این دنیا بریدند رفتند و به لا آله پیوستند ...

اینجانب اکرم بانشی تا امروز که این وصیت نامه را می نویسم نه از کسی طلبکارم و نه از کسی بدهکارم . والسلام

اکرم بانشی ۶۴/۱۱/۲۰

========================

به روایت خواهر شهید

همیشه به مادرم میگفت: فرض کن من شهید شده ام و با تو مصاحبه می کنند حالا بگو چه خاطره ای از شهید داری ؟

یک مرتبه هم که می خواست به جبهه برود برای بدرقه او تا وسط خیابان رفتم او به من گفت: راضی نیستم با من بیایی، به خانه برو دخترت مریض است. نمی دانم از کجا فهمیده بود که او مریض است چون دخترم روز بعد مرد.

=======================

به روایت برادر شهید

همیشه با پدرم شوخی می کرد و او را اذیت میکرد . مثلا. گفت فلان گوسفند که از همه چاق تر بود را فروختم یا کشتم تا او را عصبانی کند ولی پدرم که اخلاق او را می دانست گفت : فدای سرت اشکال ندارد...

و شهید هم میگفت : شوخی کردم گوسفند آنجاست.

===================

به روایت اکبر بانشی برادر شهید

یک بار من و اکرم و پدرم و یکی از دوستان او به شیراز رفتیم تا لباس عید بخریم و موضوعی را با مالک در میان بگذاریم . شب به خانه مالک رفتیم و درباره خریدن زمین با او صحبت کردیم ولی به توافق نرسیدیم . وقتی می خواستیم از خانه او برگردیم، مالک پولی عیدی به ما داد. اکرم با اینکه کوچک بود: گفت: ما پول نمی خواهیم اگر می خواهید به ما مرحمت کنید زمین ها را به ما ببخش.

====================

من و شهید اکرم یک دست لباس مدرسه مشترک داشتیم که او صبح آنرا می پوشید و به مدرسه می رفت و من هم بعد از ظهر آنرا می پوشیدم این مسئله هیچ گاه موجب اعتراض او نشد.

====================

به روایت علی نقی بانشی یکی از اقوام  شهید

در اوایل سال ۶۲ شهید اکرم به خانه ما آمد، میخواست از من سوالی بپرسد اما خجالت می کشید و حرفی نمی زد، به او گفتم : سوالی داری؟ جواب داد بله ولی میترسم ناراحت شوی. با اصرار من سوالش را پرسید. گفت پول این خانه را از کجا آورده ای؟ می خواهم بدانم پولش حرام بوده یا حلال. به او گفتم من از ده سالگی به شیراز آمده ام و کار کردم تا توانستم پول پس انداز کنم و این خانه را بخرم. او گفت خمس و زکات آنرا داده ای؟ من دفتر خمسم را به او نشان دادم. او با دیدن دفتر بسیار خوشحال شد و

از آن تاریخ به بعد بیشتر به خانه ما آمد.

=========================

به روایت  علی صادقی همرزم شهید

او فردی زرنگ و فداکار بود. بیشتر اوقات به جای ما کار می کرد. یکروز نوبت من بود غذا بیاورم و تقسیم کنم، شهید اکرم آمد و به من گفت : میروم و غذاها را می آورم و تقسیم میکنم.

======================

چند روز قبل از شهادتش ، یکروز صبح زود از خواب بیدار شد و من را درآغوش گرفت و گفت : تو شهید میشوی و عکسم را برای یادگاری از من گرفت. به او گفتم من لیاقت شهید شدن را ندارم. ولی در آن لحظه قرار گذاشتیم هر کدام شهید شدیم شفاعت دیگری را از خدا بخواهیم.

 در عملیات والفجر ۸ من و شهید اکرم برای شهید عوض آقا آب گرم کردیم و او غسل شهادت کرد.

یکروز خبرنگار آمد و از آینده جنگ سوالی پرسید. شخصی جواب داد: آینده ی جنگ تاریک است . شهید اکرم :گفت چرا بی ربط می گویی ! آینده ی جنگ روشن و به نفع ما مسلمین است .

هنگام عملیات هم که می شد اکرم مانند پدری مهربان که از فرزندانش محافظت می کند دست دور گردن ما می انداخت

و بدن خود را مانند سپری قرار می داد تا تیر به ما اصابت نکند.

==================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید

یکروز اکرم در حال لباس شستن بود. من یک مشت آب روی او ریختم، اکرم فرصت آنرا نداشت که آب تمیز پیدا کند، تشت آب کف را برداشت و چند متر پشت سر من دوید و آب کثیف را روی من ریخت و گفت حالا تو هم بنشین لباس بشوی !

====================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید  

یکروز با اکرم قرار گذاشتیم برای یکی از همرزمانمان که هم محلی ما هم بود نمایشی اجرا کنیم تا او که همیشه از کار کردن فرار می کرد مجبور شود آن روز کار کند. .. به همین خاطر در مقابل او دعوای ساختگـی به راه انداختیم .

من گفتم امروز نوبت تو (شهید اکرم است کار کنی، اکرم هم می گفت امروز نوبت تو است) و منتظر بودیم که او بگوید امروز من کار می کنــم که همشهریمان گفت : دعوا نکنید ، من مشکلتان را حل می کنم امروز تو و فردا هم اکرم کار کند. ما به او گفتیم: پس تو چی؟! گفت: هر وقت شما خسته شدید من کار میکنم.

=====================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید

شهید اکرم فردی شوخ طبع بود . یکی از همرزمان ما دختر خاله اش را دوست داشت، اکرم معمولا چراغ (بخاری) علاء الدین را کنار او می گذاشت، پارچه ای روی آن می اانداخت و برای او عروس درست می کرد و آن روز بساط خنده ما برپا بود.

=====================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید

یکروز سرد زمستانی شهید اکرم به من گفت: باید برای امتحان گواهینامه به اهواز بروم و از من خواست تا آنروز به جای او تانکش را هم محور کنم. بعد از رفتن او فرمانده تانک اکرم آمد و اصرار کرد که او تانک اکرم را هم محور کند. وقتی شروع به حرکت کرد آتشی از تانک بلند شد و فرمانده تانک سوخت. اکرم عصر برگشت، بسیار متعجب و ناراحت بود که چرا فرمانده شهید شده است و گفت چرا من نبودم که شهید شوم.

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۱۵:۴۳
هیئت خادم الشهدا

شهید ابراهیم بانشی

فرزند علی حسین

ولادت 25 خرداد 1351 بانش بیضا

 شهادت : 4 خرداد 1367 شلمچه

خاکسپاری : 8 بهمن 1374

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

شهید ابراهیم بانشی

آیا ممکن است...؟ این همه جوان کنار آن نخلستان زیر تانک رفته باشند یا تیرخورده و شهید شده باشند و کفنشان پیراهنشان باشد.

ابراهیم ! دوست عزیزم من احمد دوست دوران نوجوانیت هستم به یاد داری که سال پنجاه و هشت زندگیمان به هم گره خورد؟ اما حیف که کوتاه بود و من نه روزهای خوش با تو بودن را میبینم و نه خنده ی زیبایت ، نه روشنایی چشمانت و نه چهره ی خندانت ، نه باغ پدر بزرگت و نه آن موتور را، وقتی تو نباشی هیچ کدام از آنها نیست.

به جاده ای نگاه میکنم که برای همیشه از هم جدا شدیم بیشتر وقتها خودم را سرزنش میکنم و با خودم میگویم اگر آن روز از مدرسه فرار نکرده بودیم و شاید اگر من نبودم، تو هم نمیرفتی و می توانستیم سالهای بیشتری با هم باشیم.

ابراهیم، به جمعی دعوت شده ام که قرار است یاد و خاطره ی تو زنده شود. خدا خواسته دعوتشان را پذیرفتم من، بهنام و خانواده ات از تو میگوییم و سناریوی تلخ رفتنت را تعریف می کنیم.

 

مادر شهید ابراهیم بانشی

یکی از شبهای بهار (25 خرداد 1351) در حالیکه گندمها رنگ باخته بودند و زمین دوباره زنده میشد در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. به این امید نامش را ابراهیم گذاشتم که همانند ابراهیم خلیل بتهای درون را بشکند و همچون سربداران از جان بگذرد تا خاک میهنش به دست بیگانه نیافتد. با آمدنش برکت را به خانه ما آورد و با خنده هایش ما را سرزنده و شاد کرد و ما زمانی که با خنده هایش میخندیدیم بی خبر از فرداها و آینده بودیم و نمی دانستیم او روزی تمام شادی خنده ی ما را با خود میبرد.

 اول مهر ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت پدر ابراهیم شناسنامه و وسایل او و برادرش را برداشت و آنها را به مدرسه برد اما آنها زودتر از پدرشان به خانه برگشتند. سال شصت و چهار پا به مدرسه راهنمایی گذاشت ولی به دلیل علاقه ای که به کشاورزی داشت بیشتر وقت خود را با پدر مشغول به این کار بود و تابستان که میشد سرگرمی ای جز کشاورزی و شوخی با کشاورزان از جمله عمویش نداشت.

با هم سن و سالهای خودش و حتی افراد بزرگتر از خود خیلی خوب بود و به آنها زیاد محبت میکرد. بیشتر اوقات کودکی و نوجوانیش را با دوستانش میگذراند. دوستان صمیمی او احمد بانشی، تیمور و بهنام بانشی رجب بودند که همسایه قدیمی ما بودند از آنها می خواهم تا از ساعاتی که با ابراهیم بودند بگویدند.

به روایت احمد و بهنام :

خانه های گلی دو طبقه با سقفهای چوبی و گل اندود، خانه هایی که تمام باران از ناودانهایش پائین میریخت و صدای باران را زیباتر می کرد تداعی کننده خاطرات ابراهیم است . او فرزند همین خانه ها بود و در آنها پرورش یافت. وقتی شبها همه به خواب میرفتند صدای خروسها بلند میشد، مثل اینکه چیزهایی را که خودمان آرام آرام با خدا زمزمه میکنیم آنها بلند داد می زنند تا همه بفهمند...

(بهنام) می دانم سنگریزه هایی که به پنجره ی اتاقمان میخورد چه میگویند. آنها میگویند وقت نماز صبح است و باز میدانم چه کسی این حرفها را به آنها گفته است . آری او ابراهیم است که ما را برای نماز صبح بیدار می کند.

او در مدرسه ی ماست، امام حسین را دوست دارد ، ماه رمضان با هم بودیم، ماه محرم پیراهن سیاه به تن میکردیم و به سینه زنی میرفتیم، به کلاس قرآن شهید علاء الدین که تازه روحانی شده بود میرفتیم تا قرآن یاد بگیریم. اگر شهید می آوردند از مدرسه فرار می کردیم و به تشییع شهید می رفتیم. مدیر مدرسه او را خیلی دوست داشت، شاید به خاطر دل و جراتش بود. وقت نماز که شد کسی جز او در کوچه نبود و همیشه با او به مسجد میرفتم. اگر او را از این در بیرون میکردی از در دیگر وارد می شد.

با شنیدن صدای در من (احمد) که به کلی مات و مبهوت شده بودم، ناگهان به یاد خاطره ای افتادم که با ابراهیم به باغ پدر بزرگش رفتیم، هم هندوانه خوردیم و هم کتک، یاد روزهایی که اگر به مسجد نمی رفتم ، ابراهیم پاشنه ی در را از جا در می آورد و من را به مسجد میبرد. یاد روزهایی که با او و بهنام به دریا میرفتیم و آب روی هم میریختیم و با پوست خیار همدیگر را میزدیم. یاد روزی که سه نفری سوار موتور پدر او میشدیم و پایمان را روی زمین میکشدیم و یا با هر وسیله ی دیگر گرد و غباری به پا میکردیم که فراموش نشدنی است. ابراهیم عادت داشت گرد و خاک به پا کند و حتی لحظه ای که دیگر هیچ کس بعد از آن او را ندید هم گرد و خاک به پا شده بود و او با نیامدنش گرد و خاکی عظیم تر به پا کرد. به یاد دارم سال شصت و شش را که سه نفری از مدرسه فرار کردیم تا به جبهه برویم اما تقدیر و سرنوشت ما را از هم جدا کرد و من اجازه ورود به جبهه نداشتم و در واقع جبهه برای من تابلو ورود ممنوع داشت اما تو و بهنام رفتید.

پیش از عید بود، من بهنام و ابراهیم چند ماهی در جبهه بودیم او آنجا هم دست از شوخی بر نمی داشت، اسلحه روی هم میکشیدیم و می خندیدیم. بعضی اوقات چون ساعت نداشتیم کلاه سر او می گذاشتم و به جای دو ساعت نگهبانی چهار ساعت نگهبانی می داد. روزهایی بسیار خوبی بود و من هیچ وقت فکر نمیکردم که شاید روزی در آن نخلستان از هم جدا شویم. بعد از عید چند روزی به مرخصی آمدیم و به او کمک کردیم تا باغ پدرش را پاکن (کندن اطراف درختان انگور با بیل) کند.

دوباره در تاریخ ۱۳۶۷/۱/۲۳ همراه چند تن از نوجوانان روستا به جبهه اعزام شدیم، ابراهیم بیسیمچی بود و معمولاً شبها سنگر درست میکرد و میگفت روزها نمی تواند کار کند. زمان به سرعت سپری می شد

تا اینکه در چهارم خرداد شصت و هفت عراقی ها پاتک زدند و آنجا کسی، کسی را نمی شناخت. دانه های گرد و غبار آنچنان در هوا بود که نمی توانستم ابراهیم را ببینم اما یکی دیگر از همرزمان می گفت: ابراهیم را دیده که به سمت عراقیها می رود. در آن روز تلخ بیشتر رزمندگان شهید و مفقود شدند و اثری از ابراهیم شانزده ساله نبود و او در نخلستانها ناپدید شد.

پدر

ابراهیم از بهنام و از هر کسی که از جبهه می آمد سراغ تو را میگرفتم و کسی از تو خبر نداشت.

درد فراق امان از من و تمام دوستانت بریده بود و مادرت حالی بدتر از من داشت، در این هشت سال که نیامدی چه کشیده است؟ خدا میداند و بی شک هر روزش هزار سال بر او می گذشت. فراق از هر شکنجه ای برایش سخت تر بود. وقتی سال هفتاد و پنج، پلاک و چند تکه از استخوانت را آوردند و گفتند این ابراهیم است، قلبها کمی آرام گرفت اما ما هنوز منتظر آمدنت هستیم. ابراهیم یادگاری که از تو به جا مانده است، خاطره ی زیبای خنده هایت، شوخی های بامزه ات و آزادی کشورت است که با خون نوابها و چمرانها و رجایی ها و ابراهیمهایی همچون تو ایران، ایران خواهد ماند. بازتایپ: هدهد

 

تقدیم به شهید ابراهیم بانشی

سلام دوست شهیدم

سلام خالصانه و حسرت دیرین مرا پذیرا باش. حسرت از این رو که رفتی و من ماندم! من چــه خوشبخت بودم که خداوند ، سعادت با تو بودن را هر چند به مدت کمی، نصیبم کرد.

در این وانفسا، در این زمانه ی زرمداری و زیورسالاری، در این عصر غبار گرفته که هر کس بیشتر از آنکه دین خودش را نگه دارد میکوشد قدرت خود را حفظ کند، در این زمانه ای که هر کس درد دین و دینداری دارد تنها میماند و فرزندش را از شر شیطان رانده شده به خدا می سپارد، مانند خانواده ی شما کم پیدا میشود. تو گرچه جوان بودی اما چنان پاک بودی و مهربان، آن قدر دلسوز بودی و حق طلب که گویی از بهشت آمده بودی تا بیاموزی و عبرت دهی.

آه ای عزیز توچه کرده بودی که این چنین از بند دنیا رستی و در هوای پاک ملکوت رها شدی؟ همیشه به یاد خاطرات شیرینت می افتم و بدین وسیله یاد تو را در خاطرم زنده می کنم.

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۱۳:۲۵
هیئت خادم الشهدا

شهید امید علی بانشی

فرزند بمونعلی

ولادت : 19/9/1344 بانش بیضا

شهادت : 11/12/1362 طلائیه، عملیات خیبر

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

به جایی رسیدم که آرامش سراپای وجودم را فرا گرفت، همانجا زانوی ادب به زمین زدم.  این درست قبر همان شهید بود، همین که پرده و روپوش قاب را کنار زدم عکس مردی خوش سیما که از لیخندش مهربانی می بارید آشکار شد، بی اراده صلوات فرستادم و آرام سلامش کردم و چه زیبا سلامم را پاسخ گفت، سراغ خانواده اش رفتم و از شهید امیدعلی پر سیدم، آنها زندگی شهید را اینگونه برایم به تصویر کشیدند که او...

فرزند اول خانواده بود و در زمان اوج بیماری پدر به دنیا آمد  و امید علی نام گرفت با او را امید صدا می کردند.

مادرش بسیار عاشق و شیفته او بود ، پسری مهربان که  به خاطر بیماری پدر و فقر شدید، چاره ای جز ترک درس و نداشت. امید علی به کم قانع و به خواست و اراده خدا راضی بود. شاید ده ساله بود که همچون مردی کامل در مزرعه کار می کرد بی آنکه دلش سراغی از کودکی و بازیهایش بگیرد.

امیدعلی دوران کودکی و نوجوانی را با سختی و رنج پشت سر گذاشت تا اینکه به سن ازدواج رسید. ملاکش دین و ایمان همسر بود، با دختری از لحاظ خانوادگی همسطح خانواده خودش ازدواج کرد. زمانی که فرزند اول به دنیا آمد تصمیم گرفت خانه ای مستقل بسازد تا زندگی راحتی برای همسر و خانواده اش فراهم کند. او در این مدت روزها در مزرعه کارهای پدر را انجام می داد و شب به ساخت منزل مستقل مشغول می شد، در زمستانها هم در میدان تره بار شیراز کار می کرد.

به جرات می توان گفت در این مدت نه شهید امیدعلی توانست خوب فرزندانش را ببیند و نه فرزندان توانستند صورت آسمانی پدر را خوب به تماشا بنشینند. امیدعلی با وجود گرفتاری زیاد از هر فرصتی برای دیدار اقوام استفاده می کرد و با اینکه دستش از نظر مالی تنگ بود و وضع مالی خوبی نداشت ولی دلش اقیانوسی بی انتها بود و تا جائی که می توانست به نیازمندان کمک میکرد.

ساخت منزل هنوز به اتمام نرسیده بود که امید تصمیم گرفت به جبهه های جنگ تحمیلی برود. ایشان چهاردهم دیماه شصت و دو از مقر صاحب الزمان شیراز به مناطق جنوب اعزام شد و مدتی در جبهه ها مستقر بود و بالاخره در تاریخ یازدهم اسفند ماه شصت و دو در منطقه طلائیه در عملیات خیبر در حالیکه مسئول پرتاب اسلحه آرپی جی بود با برخورد ترکش خمپاره به ناحیه پهلو و پشت سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این را یگویم که تمام تلاشها بکار گرفته شد ولی اندکی از خوبی های شهید امیدعلی بازگو نشد. روحش شاد و یادش گرامی

ادامه دارد....هدهد

===================

 

به روایت مادر شهید

هر وقت از کار برمیگشت با فرزندانش بازی میکرد خیلی به آنها وابسته بود ولی با این وجود مدام از رفتن به جبهه سخن میگفت، یکبار گزارشی در مورد جبهه پخش شد ، امید هم که شنید خیلی قاطع اعلام کرد که باید به جبهه بروم هر چه دیگران در مورد جبهه صحبت کرده اند کافی است.

هرچه گفتم پدر و برادرت هم جبهه هستند تو بمان و از ما سرپرستی کن، گفت: هر کس به جای خودش به جبهه میرود و من خودم باید بروم و از مملکت و ناموسم دفاع کنم ...

فردایش هم من و خانواده اش را به زیارت شاهچراغ برد و حالا من هربار که به زیارت شاهچراغ میروم همانجایی می نشینم که قبلا با امید علی رفته بودم و این آخرین زیارت ما بود

 

به روایت خواهر شهید

امید خیلی مهربان، دلسوز و زحمتکش بود و کارگری میکرد به آقای دستغیب و سخنرانی و دعای او علاقه داشت، اهل امر به معروف و نهی از منکر خصوصا در مورد حجاب بود ولی در عین حال بسیار تعصبی بود.

========================

بهترین لحظات زندگی من مراسم ازدواج امید بود که به او گفتم : خیلی دوست دارم برای دامادیت شعر بخوانم و او گفت به شرطی که هیچ نامحرمی آنجا نباشد تا صدایت را بشنود، همیشه من به یاد خنده ها و خنداندنهایش هستم پوستری از شیراز خریده بود که روی آن نوشته بود :

در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست

 آنجا که صفا هست همه نور خدا هست

==================

به روایت پدر

زمانی که جوان بودم شغل من چوپانی بود و چون گوسفندان را برای چرا به بیرون( کوه) می بردم توانایی روزه گرفتن را نداشتم امید میگفت: پدر جان! من حاضرم به جای شما گله گوسفندان را ب ه چرا ببرم و شما در خانه بمانیدو روزه بگیرید تا خدا هم راضی باشد.

به روایت خواهر شهید

زمانی که پدرومادرم تصمیم گرفتند برای امید همسری انتخاب کنند افرادی را که پیشنهاد میکردند چندان مورد طبع امید نبودند و او مخالفت میکرد هربار می گفت من به دین و ایمان همسرم حساس هستم و پدر که عصبانی می شد امید صدای او را ضبط می کرد و بعداً آن را پخش می کرد تا خانواده بشنوند و از عصبانیت پدر لبخند بر لبانشان بنشیند.

=================

به روایت همرزم شهید

قبل از عملیات خیبر بود. امید داشت دنبال آب میگشت من که خیلی او را دوست داشتم فوراً دو لیتر آب برایش پیدا کردم دیدم با آن آبشور غسل شهادت کرد. و فردا هم که لحظات پایانی و پیروزی بخش عملیات بود چون تیر کم داشتیم ایشان رفتند تا تیر و مهمات بیاورند. چند قدمی رفت و برگشت و یک عکس از خانواده اش را به من تحویل داد و حلالیت طلبید و رفت.

====================

به روایت همرزم شهید

امید علی بانشی

امیدعلی خیلی مهربان و خوشرو بودند و در ایجاد سنگر و بر پاداشتن چادر و حتی چایی درست کردن برای رزمندگان پیش قدم بود یکی از شبها که بچه ها چند ساعت به طور مداوم پیاده روی کرده بودند صدای اعتراضشان بلند شد . امید علی اصلا اعتراض نمی کرد و تمام سه شبانه روز را با انرژی تمام پیاده روی می کرد و می گفت اصلا اشکالی ندارد این کارها همه عبادت است.

=====================

به روایت مادر شهید

تازه انقلاب شده بود خواب دیدم امام خانه ی ما آمد و امیدعلی پذیرایی میکند امام (ره) سه تا سیب به امید علی داد و او سیب ها را به من داد هر چه به امید گفتم این سیب ها را نگه دار او قبول نکرد و گفت : تو خودت از این سیب ها نگه داری کن .

این خواب توی ذهنم بود تا جنگ شروع شد. با خودم می گفتم: حتماً امید جبهه می رود و شهید میشود . با دنیا آمدن هر کدام از بچه ها، یاد سیب می افتادم ............

================

به روایت مادر شهید

مدتی بود خیلی نگران بودم چون فرزندم علی شیر در جبهه بود به دکتر رفتم، امیدعلی هم همراه من بود و دکتر میگفت خدارا شکر کن که چنین پسری داری و ناراحت نباش. بعد از مدتی امید به جبهه رفت و نامه ای فرستاد داخل نامه یک شکلات گذاشته بود در جبهه به دوستانش گفته بود یا من سالم بر می گردم یا مثل این شکلات درون کفنی پیچیده می شوم و می روم.

===================

به روایت همسر شهید

شب قبل از شهادتش خواب دیدم امید در حیاط نشسته و خیلی هم سردش است و می لرزد ، تا اینکه مرا صدا زد و گفت: چادر نمازت را بیاور تا به دور خود بپیچم، گفت خیس شده ام و سردم است. بعد از شهادتش یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: وقتی که ترکش به او اصابت کرد و شهید شد در چاله ای پر از آب افتاد و کاملا خیس شد.

===================

به روایت همسر شهید

امید خانه نبود و ساعتی از شب گذشته بود، همه بچه ها خوابیده بودند. مردی با چفیه صورتش را پوشانیده بود و اصلا صورتش معلوم نبود، با انگشت به پشت پنجره میکوبید. نمیدانم چرا ولی اصلا نترسیدم انگار خیالم راحت بود. بعد از دقایقی امید آمد و سوال کرد اگر من جایی بروم تو تنهایی نمیترسی و گفت: اگر من بروم و اصلا نیایم نمیترسی؟ من هم به او گفتم: نه اصلا نمیترسم ه بعد فهمیدم که آن مرد پشت پنجره امید بوده و میخواسته ما را محک بزند که آیا می ترسیم یا نه چون میدانست رفتنش برگشت ندارد.

=================

به روایت همسر شهید

دخترم باردار بود. خواب دیده بود که به باغ بسیار بزرگی رفته است و نگهبان باغ در مقابل در به استقبال او آمده است و به او گفته که این باغ پدرت است. برو داخل. دخترم نیز به باغ رفته و یک دسته گل نرکس چیده است. وقتی فرزندش به دنیا آمد : گفتم به خاطر خوابی که دیده ای اسمش را نرگس بگذار.

================

به روایت همرزم شهید

ماجرای سه سیب من و امیدعلی و شانزده نفر از رزمندگان بانش جز یک دسته بودیم . به همین دلیل به ما دسته شهید محمدرضا بانشی می گفتند. شب دوازدهم اسفند شصت و دو بود، چهار ساعت پیاده روی کردیم، دشمن تمام حرکات ما را زیر نظر داشت و ما را زیر آتش گرفته بود. ما در باتلاقی زمین گیر شده یک ساعت تمام بر سر ما آتش می ریخت .

فرمانده با صدایی رسا :گفت دسته شهید بانشی شما را به خون شهید سوگند که به دشمن حمله کنید. با این حرف بچه ها جان تازه گرفتند و همه آیه «وجعلنا من بین ایدیهم ..» و «انا لله ..» را خواندند و حرکت کردند. فقط ده دقیقه طول کشید که دشمن شکست خورد. از یکی از خاکریزهای دشمن به سوی ما تیر اندازی میشد. امیدعلی گفت: من باید این سنگر را خفه کنم چون تیر و مهمات کم داشتیم، امید علی رفت تا نیرو و مهمات بیاورد چند قدمی که برداشت دوباره برگشت عکس خانواده اش را به من داد تا آنها را برسانم و از من حلالیت طلبید، منظرش بودم اما نیامد ... بعداً پیکرش را در میان شهدا دیدم...

به روایت برادر شهید علی شیر

من جبهه بودم با خبر شدم که امید علی هم به جبهه آمده است و در پایگاه پنجم شکاری مستقر شده اند خودم را آنجا رساندم بعد از ساعتی پرس وجو موفق شدم شماره اتاقش را پیدا کنم رفتم. وقتی در زدم خود امید در را بازکرد چهره اش نورانی شده بود و همانجا اشک در چشمانم جمع شد. به دلم آگاه شد که او شهید می شود. با دلتنگی وارد اتاقش شدم و بعد از کمی؛ از او پرسیدم چه خبر ؟ چرا جبهه اومدی؟! با خنده همیشگی و با لهجه خودمان گفت ای کاکا ! تو بگو چرا به جبهه آمدی؟ گفتم : من پاسدارم وظیفه دارم، گفت مگر خون من از دیگران رنگین تر است که من جبهه نیایم؟  باز من جواب دادم و آخر با ناراحتی گفت:الکی سوال نکن.

من دیدم ناراحت است از خانه و خانواده پرسیدم و در بین سوال و جوابها خواستم او را قانع کنم که به شیراز برگردد ولی او هربار ناراحت می شد تا ساعت یازده شب گفتگوهای ما طول کشید سپس شام درست کرد و.....

==============

به روایت همرزم شهید

دو روز قبل از عملیات خیبر در منطقه با ایشان ملاقات کردم و با همدیگر به سنگر بانشیها رفتیم، بعد از ساعتی نماز مغرب و عشا را با هم خواندیم، در ضمن با آن شهید بیرون از سنگر صحبت کردم و به او گفتم که بیشتر نیروها در این عملیات شهید میشوند و از او خواستم که او را به لشکر نوزده فجر انتقال دهم. با چهره ای خندان گفت:ای کاکا ! اینجا هم همه با هم برادرند؛ اولاً اینجا بانیشها هستند، دوماً همه جا زمین خداست و خداوند نگهدار همه رزمندگان است ، ان شاءاله فردا شب در عملیات شرکت میکنم و هرچه قسمت بود می شود. خلاصه هرچه به او فشار آوردم موفق نشدم . و در جواب آخر گفت : یا با این رزمنده ها شهید می شوم یا با آنها سالم بر می گردم .

=======================

به روایت برادر شهید

عملیات خیبر شروع شده بود شب از نیمه گذشته بود به دوست و همرزم امید علی، جمال اسفندیاری برخورد کردم با پریشانی پرسیدم امید را ندیدی؟ گفت: جلو تر از من حرکت کرد. من با دوستانم به راه ادامه دادیم و نیم ساعت بعد به تعدادی جنازه برخورد کردیم و آمبولانس صدا کرده و آنها را داخل آمبولانس می گذاشتیم، ناگهان جنازه پاک شهید امید علی را روی زمین دیدم با گریه به دوستم گفتم این جنازه برادر من است!! او هم با گریه گفت همه اینها برادران ما هستند، چه فرقی دارند ، همه برای امام حسین (ع) می جنگند ، با صدای بلند یا حسین (ع) گفت و جنازه امید و بقیه جنازه ها را داخل آمبولانسها گذاشتیم و به کار ادامه دادیم. دو روز بعد برای تشییع جنازه به شیراز آمدم .

روحشان شاد و یادشان گرامی

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۱۳:۱۱
هیئت خادم الشهدا

شهید سید ابوالحسن موسوی، سید عباس

فرزند سید منصور

ولادت : اول آذر 1338 بانش بیضا

شهادت : 16 آبان 1361 شرهانی

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای شیراز

زندگینامه و وصیت نامه شهید بزرگوار سید ابوالحسن موسوی، سید عباس

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۲ ، ۰۶:۵۷
هیئت خادم الشهدا
بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید سید نجات (سجاد) موسوی بانشی

فرزند سید محمد علی

تولد: ۱۳۳۴بانش بیضا

شهادت ۱۳۶۰ ارتفاعات کردستان

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

=====================

در سال هزار و سیصد و سی و چهار در روستای بانش از توابع بیضا قدم به عرصه ی هستی نهاد، نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشات میگرفت که در فرمایش «الست بربکم » مردانه و بی هیچ نفاقی ندا در داد «بلی».

مادرش قنداقه او را که بعد از سالها انتظار به دنیا آمده بود به محل تعزیه روستا برده تا خدایی نکرده مانند دیگر فرزندانش فوت نکند. در روستا به سجاد معروف میشود تا کلاس چهارم ابتدایی را در بانش درس میخواند و تا قبل از ازدواج به همراه برادر و پدر در بانش کشاورزی میکند .

در سال پنجاه و دو ازدواج کرد، چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود که به سربازی رفت، آموزشی را در کرمان و بقیه را در اهواز خدمت کرد. بعد از اتمام سربازی به شیراز رفت و در مغازه ی موکت فروشی و سپس مغازه الکتریکی کار کرد.

با گسترش یافتن مبارزات علیه رژیم شاه، سید نجات هم به یاری امام و رهبر خود شتافته و مردانه مبارزه کرد.

در همان اوایل تشکیل سپاه پاسداران سید نجات ثبت نام کرده و عضو آن شد. اوایل مسئول بسیج اردکان بود پس از شش ماه به بیت امام خمینی رفته و به عنوان محافظ بیت جرعه ای از دریای بیکران محبت امام را چشید.

در سال پنجاه و نه مسول آموزش پایگاه مقاومت بانش شد و برای آموزش نیروهای بسیجی تمام تلاش خود را کرد. دوباره به اردکان (سپیدان) منتقل شد و منزلش را به شیراز برد.

سید نجات برای اولین بار در سال شصت به جبهه  جنوب شهر آبادان منتقل شد، سه ماه طول کشید در بازگشت عده ای دیگر از نیروهای بیضا را آموزش داد و به همراه آنان بار دیگر به جبهه رفت و سرانجام در سحرگاه دوازدهم دی ماه سال شصت در عملیات محمد رسول الله با رمز لا اله الا الله محمد رسول الله ندای پروردگارش را «بلی» گفت و به سوی او شتافت .

 ======================

خاطراتی از شهید سید نجات موسوی

=======================

به روایت خواهر شهید

منزل همسایه ی ما یک پنجره به خـانـه مـا داشـت مـادرم می شنود که زن همسایه (عمه رحیمه که زودتر خبر شهادت را فهمیده بود) بر سر و سینه می زند و می گوید الهی قربون سجاد بروم، مادرم که خیلی سید سجاد را دوست داشت وقتی فهمیده بود که سید سجاد شهید شده شب - وقتی کسی نبوده - سر چاه آب را بر می دارد و تا گردن خود را زیر آب می کند که خودکشی کند. مادرم می گفت یک دفعه یادم به نامه سیدسجاد آمد که برایم نوشته بود: اگر مثل حضرت زهرا صبر کنی تو را دوست دارم، دست از خودکشی برداشتم. فردا صبح تا روستای همجوار پیاده میرود که یکی از اهالی روستا او را دیده و شیراز منزل شهید سجاد میبرد...

=================

به روایت همسر شهید

سید نجات با شخصی عکس گرفته بود. آن شخص شهید شد و عکسشان را بزرگ کردند و سر قبرش گذاشتند یک نفر از اقواممان به سجاد گفت: چرا اجازه دادی عکست را در قبرستان بزنند، سید در جوابش گفت: من هم اول و آخر شهید میشوم می خواهم بروم عکسم را ببینم که آیا شهید شدن به مـن می آید یا نه ؟ ان شاالله عکس من را هم بر سر قبرم می بینی. بعد از شهادت سید نجات همسایه ما اسم سید را بر تابلویی نوشت و بر سر کوچه نصب کرد،آن کوچه هنوز هم به همین نام معروف است .

====================

یک گهواره برای دختر بزرگم معصومه خریده بودیم، سید نجات آمد و گفت تو اگر چیزی را داشته باشی حاضری آن را به فرد دیگری بدهی؟ گفتم بله، سید گفت : گهواره معصومه را می دهی به دختر خواهرم که تازه به دنیا آمده ؟ آن روز با هم گهواره را به بانش آوردیم و به خواهرش دادیم .

===============

سید سجاد ابتدای کارش در سپیدان بود، منزل ما شیراز بود، سید بعضی مواقع هفته به هفته هم منزل نمی آمد. وقتی دیر می آمد در را که باز میکردم تا چشمش به بچه ها میخورد میزد زیر گریه.

=====================

شب به خانه آمد و گفت: عده ای از بسیجیان بیضا را که آموزش داده ام باید به جبهه ببرم، فردا صبح زود بلند شد و بچه ها را از خواب بیدار کرد، خیلی سفارش بچه ها را میکرد، وقتی که سید سجاد میخواست از در حیاط برود بیرون گریه میکردم او برای اینکه ما ناراحت نباشیم با خنده صحبت میکرد، سه بار رفت و برگشت و بچه ها را بوسید و خداحافظی کرد این آخرین دیدار ما بود. تا دو ماه از او خبری نداشتیم، بعد از دو ماه نامه ای به یک نفر بسیجی داده بود تا برای ما بیاورد ما هم جواب نامه را نوشتیم برد.

============

به روایت مصطفی، پسر شهید

یک روز از بنیاد جانبازان گروهی به همراه جوایزی به مدرسه ما آمدند.من خیلی دوست داشتم یکی از جایزه ها را به من بدهند. گفتند: پسرهای جانباز دستشان را بالا کنند، من هم دستم را بالا کردم، یکی یکی اسم هایمان را می پرسید، درصد جانبازی پدرمان را هم پرسید وقتی به من رسید گفت:پدرت چند در صد جانباز است؟ گفتم صد در صد .

======================

وقتی میروم سر قبر پدرم همه چیز را فراموش میکنم، احساس می کنم لحظه لحظه عمرم در کنارم بوده و الان هم دارد با من حرف می زند.

=====================

جهت خرید به مغازه رفتم وقتی برگشتم دیدم نزدیک حیاط یکی از همسایگان آمبولانس و ماشین سپاه ایستاده است سوال کردم، گفتند: فلانی شهید شده، خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. وقتی به خانه آمدم سید نجات گفت چرا دیر آمدی؟ قضیه را برایش تعریف کردم، سید نجات گفت: ان شاء الله یک روز هم می آیند دنبال همسر شهید سید نجات بانشی، چهار ماه قبل از شهادتش بود.

===================

برای مراسم تدفین شهید سید نجات مدتی بانش بودم، وقتی به شیراز رفتم دیدم شهید زیر قالی با ماژیک نوشته بود همسر عزیزم من رفتم به جبهه و میدانم که صددرصد شهید میشوم، مواظب خودت و بچه ها باش، نام فرزند بعدی را هم سید احمد بگذار، امام خمینی را خیلی دوست داشت، و نام پسرم را به خاطر فرزند امام سید مصطفی گذاشت و همیشه سفارش می کردکه نام فرزند بعدی را سید احمد بگذاریم.

=================

به روایت مرضیه بانشی، دختر شهید

وقتی به مکه رفته بودم پس از انجام دادن اعمال، مُحرم شدم و برای پدرم نیز اعمال را انجام دادم. در یک گوشه ای نشسته بودم که چند لحظه خوابم برد. خواب دیدم آمبولانسی آمد و دو جنازه در آن بود. اولی را گذاشتند زمین و به من گفتند بیا کمک کن او را بگذاریم پایین. موقع پایین آوردنش در تابوت باز شد، آدم نورانی و قشنگی در آن بود، به او گفتم تو کیستی؟ چرا آمدی اینجا؟ مرد گفت: من پدر تو هستم

=====================

به روایت همسر شهید

گفت باید خدا را در جبهه دید؟ گفتم مگر چه شده ؟ سید نجات گفت: یک شب سنگر ما آتش گرفت من که قبلاً یک آفتابه بنزین را برای احتیاط در جایی گذاشته بودم، حواسم نبود و آفتابه را آوردم و روی آتش ریختم، آن لحظه به فضل خدا آتش خاموش شد، چند دقیقه بعد یادم آمد که داخل آفتابه بنزین کرده بودم.

=========================

به روایت سید اولیاء ، برادر شهید

برادرم تازه پاسدار سپاه شده بود معمولا آن زمان بانشیهای مقیم شیراز در جلوی مغازه یکی از بانشیها جمع میشدند یکروز که با برادرم رفتیم آنجا صاحب مغازه عکس بنی صدر را بالای سر در مغازه نصب کرده بود. سیدنجات گفت : این عکس را پایین بیاور. او گفت: سید نجات تو چرا ؟! تو که پاسدار هستی ؟ سید نجات در جوابش گفت : شما این آدم را نمی شناسید و یک هفته بیشتر طول نکشید که بنی صدر از سمت خود خلع شد.

===============

سید نجات دوران آموزشی سربازی را در ۰۵ کرمان گذراند . یک بار نـامـه نوشت که دندانش را کشیده، مادرم که او را خیلی دوست داشت خیلی سریع خود را به کرمان رساند، من و دامادمان عمو نیاز هم بودیم . عمو نیاز کت و شلواری مشکی پوشیده بود و قیافه اش شبیه تیمسارها شده بود، وقتی به پادگان رسیدیم دژبانها به من و مادرم اجازه ورود ندادند اما زمانی که عمو نیاز آمد آنها فکر کردند تیمسار یا سرهنگ است و برای او پا چسباندند و برایش احترام گذاشتند و به او کاری نداشتند .

عمو نیاز رفت داخل پادگان رفته بود بالای سر سید نجات که در حال گریس کاری موتور بود. سید نجات با تعجب گفته بود تو چطور داخل پادگان شدی؟ چه کسی تو را راه داده؟ بعد با هم از پادگان بیرون آمدند و اتاقی را اجاره کردیم و شب را آنجا ماندیم .

===================

به روایت همسر شهید

در بنیاد شهید شیراز سر مسئله ای با یکی از مدیران بحثم شد آن روز خیلی ناراحت شدم و به شاه چراغ رفتم و گریه کردم و به سید نجات گفتم اگر تو زنده بودی امروز با من اینطور برخورد نمی شد. شب سید نجات به خوابم آمد یک برگه دستش بود به من گفت: این را به آقای ش..ص بده و بگـو حـق من همین بود که تو دانی، فردا صبح بنیاد شهید رفتم و موضوع را به او گفتم و با شنیدن حرف های من شروع به گریه کرد و بر سر و صورتش می زد.

======================

به روایت معصومه بانشی،  فرزند شهید

مادرم در خرید خانه دچار مشکل شده بود و مدتی پیش ما زندگی می کرد، من ناراحت بودم که عاقبتشان چه میشود. شب خواب دیدم با خواهر و مادر و برادرم در یک چاه هستیم و هرچه تلاش میکردیم نمیتوانستیم بیاییم بیرون، ناگهان در تاریکی شخصی پیدا شد و ما پاهایمان را در کف دستش گذاشتیم و بالا آمدیم . بیرون از چاه یک نفر بود از او پرسیدیم این مرد که در چاه کار می کند کیست ؟ گفت: مسئول این چاه سید نجات بانشی است و مدت زمان زیادی طول نکشید که مشکل خرید خانه برای مادرم حل شد.

===========================

به روایت همرزم شهید: عبد الرحمن بانش

سید نجات در تهران دوره خمپاره اندازی دیده بود، یک بار رفتم در میدان تیر سپاه سپیدان و دیدم پاسداری به افراد آموزش میدهد، سید به او گفت: تو خوب آموزش نمی دهی. قرار شد مسابقه بگذارند و یکی آن پاسدار بیندازد و یکی سید نجات، آن پاسدار خمپاره را چند متر آن طرف تر از محلی که قراربود بیندازد انداخت ؛ اما سید نجات دقیقا همان محل مورد نظر را زد.

======================

به روایت همرزم شهید : عباس زارع

در سال شصت به همراه سیدنجات به جبهه جنوب اعزام شدیم از شیراز نفری شصت فشنگ به ما دادند، وقتی رسیدیم ماهشهر نیروی هوایی اعتصاب کرده بود و ما را به آبادان نبردند قرار بود شب با لنج برویم اما لنج هـم نـیــامــد و یک خلبان اصفهانی بدون توجه به اعتصاب نیروی هوایی ما را با هلیکوپتر به آبادان برد .

شب محلی به نام شیر پاستوریزه رفتیم و در طرح کانال کشی شهید چمران شرکت کردیم. ما یک خاکریز را از شب تا صبح گود کرده و الوار روی آن انداخته و سپس دوباره خاک روی الوار میریختیم.....

========

============

به روایت همرزم شهید ( یونس على بانشی )

ما گروه اعزامی از سپیدان فارس در تاریخ یازدهم دیماه سال شصت ساعت دو بعد از ظهر بعد از ظهر به فرماندهی حاج همت و معاونش آقای قهرمانی و معاونین او سید نجات و آقای الماسی برای انجام ماموریت از نودشه راهی تپه کله قندی شدیم، شب را در تپه ی کله قندی ماندیم . ما را به چهار گروه تقسیم کردند، من مسئول یکی از گروه ها شدم .

ساعت دو و نیم نصف شب تمام برادران رزمنده با یک روحیه قوی و انقلابی برای مأموریت و حمله آماده شدند. از لحظه حرکت تا رسیدن به محل حمله که کاواچرال نام داشت خیلی مرتب تاکتیک انجام گرفت و سر قله  پیربنده مستقر شدیم .

بعد از خواندن نماز صبح در ساعت شش و نیم صبح روز دوازدهم دی ماه سال شصت با رمز لا اله الا اله محمد رســول الــه حمله را شروع کردیم . قله پوشیده از برف بود و در همان ابتدای کار دشمن گرای ما را گرفت و با خمپاره سه نفر از افراد توانمند ما را که سید نجات، بیسم چی و آرپیچی زن ما بودند را به شهادت رساند .

همینطور که از قله به طرف دشمن پایین می آمدیم چهار نفر دیگر از نیروهای ما نیز به شهادت رسیدند، دشمن که زیر دست ما بود نتوانست دوام بیاورد و حدود هفتاد نفر کشته داد و هفت نفر را هم اسیر کردیم و بقیه به شهر طویله عراق فرار کردند .

روبروی تپه کله قندی تپه کله هرات قرار داشت که در دست دشمن بود، بچه ها نتوانسته بودند که در کله قندی بمانند و عقب نشینی کرده بودند. پیش فرمانده حاج همت رفتم و تقاضای کمک برای آوردن پیکر شهداء کردم ایشان گفتند یک گروه آماده کن ما هم نیرو می دهیم .

در تاریخ چهاردهم دیماه سال شصت در ساعت پنج عصر از شهر نودشه جهت شناسایی و آوردن جنازه ها با چند نفر از برادران ایثارگر رفتیم و تا ساعت نه شب در محل مستقر شدیم. دو گروه یکی به فرماندهی من و گروهی هم به فرماندهی شخصی به نام مصیب تشکیل شد .

محوطه همچنان پر از برف بود. آقای مصیب که کاملا بر منطقه مسلط بود به همراه گروهش جلو رفتند و قرار شد اگر دشمن حضور نداشت ما راهم خبر کنند.

بعد از ورود به محل شهادت سید نجات برای ما بی سیم زدند، من به همراه افرادم به آنجا رفتم و جنازه سید نجات و دیگر شهیدان را در ساعت دوازده تحویل تدارکات شهر نودشه دادیم.

==================

به روایت دوست شهید : سید اسماعیل بانشی

در سال پنجاه و چهار سید نجات سرباز اهواز بود ، من دزفول بودم ، مرتب به هم سر میزدیم ، از مرخصی برگشتم ، پیش سید نجات رفتم و به او گفتم خبر خوشی برایت آورده ام حدس بزن . چند حدس زد اما درست نبود ، گفتم : خبر خوش در مورد خودت است. گفت: اتفاق خاصی افتاده؟ گفتم : خداوند دختری به تو عنایت کرده است.

======================

به روایت همرزم شهید : علی بابر زارع

سال هزار و سیصدو شصت در جبهه با گروهی از بانشیها در مسجد بودیم که رادیو اعلام کرد پیکر شهید صیاد بانشی به خاک سپرده شد. همه ناراحت شدیم، سید نجات که همراه ما بود زیاد گریه می کرد و می گفت: خدایا کمکم که من دیگر به بانش برنگردم و صورتم در صورت خواهرم (همسر شهید صیاد) نیفتد و شرمنده او نشوم و حتی در نامه ای که به برادرش نوشت گفته بود که رادیو اعلام کرده صیاد شهید شده و من دیگر نمی آیم تا انتقام خون صیاد را بگیرم.

=====================

به روایت برادر شهید : سید اولیاء

در سال ۱۳۶۴ مسئول انجمن اسلامی مدرسه سید جمال الـدیـن بـودم از طرف اتحادیه انجمن اسلامی مدارس قرار شد به صورت اردویی به زیارت امام خمینی برویم اما برنامه عوض شد و به دیدار آقای منتظری که آن زمان قائم مقام رهبری بود رفتیم . دوربین دستم بود داشتم عکس میگرفتم که حراست آنجا به من گفت: باید دوربین را به امانتداری بدهی، در همین زمان یکی از دوستانم مرا با نام «بانشی» صدا زد، مسئول حراست گفت: شما بانشی هستید ؟ گفتم: بله گفت: سید نجات را میشناسی؟ گفتم بله برادرم هستند، گفت : حالاچه کار میکند؟ گفتم سال شصت شهید شد. گریه کرد و گفت در سال پنجاه و نه با سیدنجات مسئول حراست بیت امام بودیم.

به روایت برادر شهید : سید محسن

وقتی بچه بودم شیشه مدرسه را شکستم، مرا به پاسگاه بردند تا شلاق بزنند در این هنگام سید نجات وارد شد و به آنها گفت: اگر این بر اثر ضربه های شلاق فوت کرد چه جوابی میخواهید به خانواده اش بدهید و آنها مرا رها کردند.

===================

یکبار با هم به شکار رفتیم سید نجات با تفنگ سوزنی که داشت یک مرغابی را شکار کرد و مرغابی خیلی از ما دور شد و من در برف دویدم و آنرا پیدا کردم و آوردم، مدتی هم دو تا آهوی کوچک داشت که آنها را خیلی دوست داشت و به آنها غذا می داد و بزرگشان کرد.

=========================

اوایل جنگ سید نجات مسئول پایگاه مقاومت بانش بود. گروه مقاومت تشکیل داد و شخصاً به آنها آموزش می داد و اسم من را هم جزء گروه مقاومت نوشت. او نیروها را در کوههای اطراف بانش ( راشکی ) آموزش می داد.

=========================

روزی که می خواستند کلنگ حسینیه را بزنند یک روحانی در روستا بود به نام آقای شاهینی، او پیشنهاد داد که چون سید نجات هم شهید نامش هم سیداست نام او را بر حسینیه بگذارند.

================

به روایت برادر و همسر شهید

در بحبوحه ی انقلاب سید به مسجد محل می رفت و تا دیر وقت به خانه نمی آمد، همیشه به او گفتم بالاخره یک روز تو را میکشند. روزی که شهربانی را گرفته بودند سید با ماشین صاحب کارش رفته بود درخانه ها و برای راهپیمایی و مجروحین ملحفه جمع کرده بود .

سید نجات آن زمان در مغازه الکتریکی کار می کرد، صاحب کارش آدم پولداری بود و خانه ای در عفیف آباد شیراز به سید نجات داده بود معمولا به مسافرت می رفت و خانه، اموال و خانواده اش را به ما می سپرد و خیلی به ما اعتماد داشت، بعد از انقلاب و با تشکیل سپاه پاسداران سید نجات به صاحب کارش میگفت: برو به فکر کارمند باش که من می خواهم وارد سپاه بشوم. یکبار هم صاحب مغازه اش به بانش آمد و به سید گفت همه امکانات در اختیارت ولی نرو اما نپذیرفت.

=================

به روایت برادر و همسر شهید

از همسر شهید سوال کردیم آیا امداد شهید را در زندگیتان مشاهده کنید؟ گفت : خدا شاهد است هر وقت بچه هایم یا خودم مشکلی داشته باشیم، سر گذری هم که باشد می آید سفارشی به من می کند و می رود و این تسکین دلم است. از زمانی که رفت کمتر اذان مغربی میشود که من دلم نگیرد و برای شهید گریه نکنم .=============================

دختر شهید (معصومه بانشی)  فکر میکنم صبح را که عصر می کنم به کمک پدر است، هیچ گله ای از پدرم ندارم و افتخار میکنم که پدرم در راه اسلام شهید شده و بعد از این همه سال هیچ احساس دوری از پدرم را ندارم و همیشه همراهم بوده است .

 ========================

به روایت مادر شهید امید علی بانشی

شهید سید نجات که یک سپاهی وفادار بود در یک غروب که تازه از خدمت امام خمینی (ره) به بانش آمده بود به خانه ی ما آمد و گفت: امشب مهمان دارم و می خواهم شیر بگیرم، گفتم شرمنده ام شیر نداریم چون امیدعلی نبود تا گاو را بگیرد با خنده گفت: این که چیزی نیست من کمکت میکنم وقتی کار تمام شد با خنده گفت: سلام امید را برسان و بگو امروز هم من جورت را کشیدم .

======================

به روایت همسر شهید

یک روز قبل از تشییع جنازه سید نجات ، پدرم با یکی از اقوام به خانه ما آمدند و از سید پرسیدند، خبری نداشتم که بگویم. مـرغـی خـریـده ودم  درکه آنرا ذبح کرد من به مرغ نگاه میکردم و گریه می کردم . به پدرم گفتم از یک مرغ این قدر خون می رود ؛ پس حال آنهایی که شهید میشوند چگونه است؟ پدرم خبر داشت که سید شهید شده اما چیزی نمی گفت.

==================

برادر شهید ( سید اولیاء )

سعادت نداشتم زیاد در کنارش باشم ، اخلاصی داشت که از با او بودن و همراهش بودن لذت میبردم، زمان زنده بودنش هم یک شهید بود و این را از اخلاق و رفتارش حس میکردم

=======================

شب قبل از تشیع جنازه سید نجات خواب دیدم: سید نجات آمد و گفت آماده شو برویم بانش، گفتم مگر تو آمدی ؟ گفت: بله، در کوچه دیدم یک ماشین پر از قند و قلیان جلوی در است و به سید گفتم اینها برای کیست؟ سید گفت: قلیان را برای مادرم آورده ام و قند را برای تو. گفتم: ما این همه قند را میخواستیم برای چه؟ سید لبخندی زد و گفت: لازم می شود.

فردا صبح پدرم و اقوام به خانه ما آمدند و خبر شهادت را دادند. روز تشییع جنازه وقتی پدرم گفت امروز تشییع جنازه است باید برویم بانش. مثل یک فرد عادی رفتم مدرسه دخترم و اجازه اش را گرفتم. به معلمش گفتم من شوهرم شهید شده و میخواهم به بانش بروم.

====================

سید در اوایل جنگ مسئول پایگاه مقاومت بانش بود، در یک روز سرد زمستانی دیدم چند تا از بچه های ده دوازده ساله را سینه خیز به سمت حسینیه فعلی می برد و آنها را آموزش می دهد. وقتی به خانه برگشت به او گفتـم چــرا ایــن بچه ها را اذیت میکنی، سید گفت: بعد از این که من شهید شدم این بچه ها بسیج آینده بانش هستند و همان بچه ها بودند که شهدای چند سال آینده شدند، از جمله : شهید محمد بانشی، شهید سیف الله زارع مویدی، شهید هاشم بانشی، شهید دوست شهید رسول استوار و شهید ابراهیم بانشی از آن بچه ها بودند.

===============

به روایت همسر شهید

سیدنجات در محل کارش با یکی از پاسدارها سر اجرای حق بحثشان شده بود و سید ناراحت شده بود و استعفایش را نوشته بود، وقتی به خانه آمد گفت: می خواهم استعفا بدهم، شب امام خمینی به خوابم آمد و گفت: از صبح تا حالا خیلی ناراحت هستم به شوهرت بگو این لباس مقدس، لباس افتخار توست آنرا بیرون نیاور.

به سید گفتم آقا خیلی سفارش کرده این لباس را در نیاوری، تو راه خودت را برو، سید گفت : حالا آمدیم من رفتم و شهید شدم آنوقت چــه کـار مـی کنــی ؟ گفتم تو برای رضای خدا وارد سپاه شدی اگر شهید هم شدی افتخار من است .

===============

وقتی برادرم سید نجات به بانش می آمد، مادرم دائماً با نگاهش او را بدرقه می کرد. یک مرتبه سیدنجات روسری متبرک از دست امام برای مادرم آورد، به مادرم میگفت : من دیگر هیچ اتفاقی برایم نمی افتد چون غذای پشت دست امام را خورده ام و این خودش برای من برکت است.

==================

 به روایت همسر شهید

تبرک از دست امام هنگامی که محمد رضا بانشی فرزند حاج نجات اولین شهید روستا به درجه شهادت نائل گردید شیخ عبدالکریم امام جماعت بانش و سید نجات خطاب به مردم گفتند این آخرین شهید ما نیست، ما تازه بسم اله گفته ایم، این شهدا را کنار هم و یکجا به خاک بسپارید، اما سخن آنها را نپذیرفتند. (شهید سیدنجات چهارمین شهید روستا می با شد.

روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد

منیع : نرم افزار جامع شهدای بانش

بازتایپ، ویرایش وانتشار توسط انتشارات هدهد

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۲ ، ۲۳:۰۷
هیئت خادم الشهدا

شهید امرالله بانشی

فززند نصرالله

ولادت : 16 شهریور 1356 بانش بیضا

شهادت : 1361 تپه 175 عین خوش

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش 

شهید امراله بانشی

من آن روز نتوانستم با اعضای واحد شهدا برای تحقیق به منزل شما (شهید امراله بانشی) بیایم از همان ساعت اول هم پشیمان شدم و وقتی دوستانم از شیراز برگشتند، پشیمانی ام بیشتر شد.

هم اکنون هم که قرار است زندگینامه تو را بنویسم از تو چیزی نمی دانم و بـه دلیلی که نمیدانم قرار است زندگینامه تو را بازنویسی کنم؛ تا مقداری از آن پشیمانیها کمتر شود و اطمینان دارم که در ادامه گوشه ای از رفتارها و زندگی تو برایم آشکار خواهد شد تا تو را بهتر و بیشتر بشناسم.

از ایام کودکی تو چیزهای زیادی در دسترس نیست فقط این را می دانم که در سال ۱۳۳۷ متولد شدی کاش پدر و مادرت زنده بودند تا از آنها می پرسیدیم که در وجودت چه روزهایی را می دیدند که نام امراله را برایت انتخاب کردند. کاش بودند تا میفهمیدیم چگونه و با چه ترفندهایی آنان را خوشحال میکردی تا لحظه ای با دیدن خنده های تو درد فقر و نداری از چهره شان دور شود کاش بودند تا می دانستیم روزهای اول مدرسه چه حال و هوایی داشتی !

من از تو چیزی نمی دانم فقط از خانواده ات فهمیدم که بعد از دوران ابتدایی چند مدتی هم در شیراز تحصیل کردی ۱۹ ساله شدی و دوران خدمت سربازیت از شهریور ۵۸ شروع شد و دوران سربازی را ابتدا در شاهرود و سپس در اهواز گذراندی در همان ایام خدمت سربازی پدرت برایت خواستگاری میرود. خانواده همسرت به خاطر اخلاق خوش، خوش برخوردی و احترام تو نسبت به دیگران با ازدواجتان موافقت  کنند و چند مدت بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه ازدواج می کنی. این را میدانم که حتی دوست نداشتی برای رژیم شاه خدمت سربازی هم بروی و با اجازه برخی روحانیون شیراز به خدمت رفتی و از اشتغال به کار دولتی در زمان شاه خودداری می کردی، این را هم برادرت گفت که در تظاهرات ضد رژیم شاه در همان مرخصی ایام سربازی شرکت میکردی و همزمان با دستور امام مبنی بر ترک سربازخانه ها تو هم سربازخانه

 

 

بعد از انقلاب هم مدتی در شیراز شغل آزاد داشتی و سپس در سپاه پاسداران مشغول فعالیت شدی. از تو کم گفته اند اما گفته اند که خواندن قرآن جزء برنامه روزانه ات بوده و زیاد اهل مطالعه بودی و کتابهایی استاد مطهری و دکتر شریعتی و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه زیاد می خواندی .

همسرت که هنوز عاشق پیشه و صبور به تو می نگرد گفت که به پدر و مادرت زیاد احترام گذاشتی لباسهای آنها را می شستی او می گفت که در بچه داری و پختن غذا هم به او کمک میکرده ای.

بسیار اهل صله رحم و خوش اخلاق بوده ای. خواهرت هنوز یاد آن روزهایی است که با او سلام و احوالپرسی می کردی و دستهایش را تکان دادی و میفشردی را به یاد دارد.

آری ! کسی که هر روز صبح قرآن میخواند و شبهای جمعه دعای کمیل ، نه خاکیان او را میشناسند و نه افلاکیان ، ما خاکیان که گرفتار تن و هوی و هوسیم و افلاکیان هم که از عشق خبر ندارند و از تحمل بار امانت ، فقط تو و امثال تو هستند که به امر خدا با تمام

وجود راه او را می پیمایند و با عشق به ولایت و رهبری مردان آسمانی به هر کاری دست می زنند.

گاه محافظ امام جمعه شیراز بودی و گاه لباس مبدل می پوشیدی و در میان اشرار و ضد انقلاب می رفتی و گاه در کردستان جنگ می کردی، در روز آخر هم که یکی از فرماندهان عملیات محرم بودی. آنقدر قلبت سرشار از یقین به حق تعالی شده بود که حتی از لحظه و مکان شهادتت هم خبر دادی و به همرزمت گفتی که من در تپه ۱۷۵ در خاک عراق در ساعت ۱۱:۳۰ روز ۶۱/۸/۱۰ شهید میشوم، مادرت وقتی خبر شهادتت را چند روز بعد شنید باور نمی کرد، اما آیا آینده و سرانجامی بهتر از این برایت آرزو داشت، شهادتت نشانه پاکی و مردانگی بود، هنر بود، هنر مردان خدا، هنر مردانی چون تو که با جسم و جان و مال به درگاه حق می شتابند. روزی که تو بعد از ۱۲ سال از شهادتت به روستایمان آمدی من نوجوان بودم، مردم به استقبالت آمدند و دوستان و همرزمانت با تو عهد میبستند که راهت را ادامه دهند.

حال تو بگو ! یادت هست به همسرت گفتی شما را به خدا میسپارم، نگرانی نداشته باشید، همسرت و دو دختر و پسرت همیشه تو را در کنار خود دیده اند، تو هیچگاه از آنان جدا نبوده ای و به قول آنها هنوز هم که ۲۵ سال از شهادتت میگذرد به آنها کمک کرده ای و هر چه از تو خواسته اند برای آنها فراهم نموده ای و اگر گاهی مواقـع هـم کمک نکرده ای کوتاهی از خودشان بوده است

حال تو هم کوتاهی ما را ببخش ، ببخش اگر خوب و شایسته تو ننوشتیم. والسلام / ویرایش و بازتایپ : هدهد

=====================

شهادت و لیاقت

به روایت همسر شهید

روزی که شهید زاهد بانشی ، به شهادت رسیده بودند ما داشتیم در منزل آب لیمو میگرفتیم ، صدای رادیو هم می آمد ، لحظه ای که نام شهید زاهد آورده شد، یک دفعه دیدم امراله شروع به کف زدن کرد، گفتم : خانواده این شهید الان عزادار هستند ، ناراحتند، شما هم اینجا کف می زنید ؟

گفت : «شهادت خیلی خوبه ، لیاقت میخواهد ، ای کاش این لیاقت نصیب ما هم می شد، خوشا به حال شهید زاهد، دوست دارم یک روز در رادیو اعلام کنند که امراله هم شهید شده است.

===================

پیکر شهید

به روایت همسر شهید

۲۰ روز پس از شنیدن خبر شهادت ایشان ماه محرم بود ، دل شور می زد، نگران پیکر شهید بودم، چون تا آن زمان هنوز هیچ خبری از پیکر او نبود و دوازده سال پس از شنیدن خبر شهادتش، جسدش آمـد – دائـم بـی تـابـی می کردم، با خودم میگفتم لابد الآن پیکرش زیر باران است از خدا خواستم که فقط یک اطلاعی از او برسد که جایش امن است .

همان شب شهید امراله به خوابم آمد و با اصرار زیاد به او گفتم تو را قسم  می دهم جایت را به من نشان بده تا خیالم راحت شود، دستم را گرفت و برد، به او گفتم کجا می روی؟ گفت : « میخواهم جایم را بهت نشان بدهم.» گفتم کجا ؟ گفت : بالای سر قبر علی اکبر فرزند امام حسین، این را که گفت یکدفعه از خواب بیدار شدم، دیگر صبر عجیبی پیدا کرده بودم ، خیالم راحت شد.

========================

عکس آخر

به روایت همسر شهید

قبل از اینکه ایشان به جبهه اعزام بشوند ، عکس گرفته بود و به من داد و گفت : « اگر شهید شدم و جسدم پیدا نشد ، این عکس را برای روز تشیع ببرید.» به او گفتم این طوری نگو ، ان شاءالله که می روی و شهید نمی شوی ، به سلامت بر می گردی .

با گفتن این جمله ایشان ناراحت شدند به من گفتند: «نه ! این گونه در حقم دعا نکن . از من میخواستند تا راضی باشم و در حقشان دعا کنم تا شهید بشوند.

=================

کمال همنشین

به روایت همسر شهید

پس از شهادت شهید امر اله ، دیگر احساس می کردم کسی را نداریم میگفتم آینده بچه هایمان چی میشه؟ دیگر هیچ امیدی به زندگی نداشتم ، اما از بودن با او چیزهای زیادی یاد گرفته بودم ، بخصوص این که صبر عجیبی داشتم با این حال که سن سال من زیاد نبود و حدوداً ۱۸ سال داشتم .

=========================

آخرین دیدار

به روایت خواهر شهید

آخرین باری که او را دیدیم به بانش آمده بود تا از اقوام دوستان حلالیت بطلبد ، وقتی که به خانه ی ما آمد گفت: « درمدت دو ساعت ، ۲۵ خانه را سرزده ام و از همه حلالیت طلبیده ام و خداحافظی کرده ام .»

باورمان نمی شد در مدت دو ساعت ؟! اما انگار خودش می دانست که بارآخر است .

=====================

آدرس

به روایت همسر شهید

پس از شهادت شهید امراله یکبار از لحاظ مالی با مشکل مواجه شدیم ناراحت بودم ، میگفتم حالا باید از چه کسی کمک بخواهیم . همان شب شهید امر اله به خوابم آمد و گفتنند : « فلان خیابان فلان کوچه و ...» خلاصه آدرس را دادند و ما هم فردای آنروز همان آدرس را رفتیم، دقیقا همان جایی که سفارش کرده بودند، دفترچه حقوقی ایشان را گرفتیم و مشکلمان حل شد و تا آن روز اصلا به دنبال حقوق ایشان نبودم ، اما به سفارش خود ایشان ، دفترچه حقوقی شهید را گرفتم.

==============

کمک به همسر

به روایت همسر شهید

روزهایی که میخواستیم با هم به مسافرت برویم و یا به بانش برویم،

(منزل شهید از ابتدای زندگی در شیراز بوده) شهید امرالله لباس های بچه ها را برایشان می پوشید خانه را به کمک همدیگر مرتب می کردیم ، سپس عازم سفر میشدیم.

وقتی که مهمان داشتیم در کار آشپزی و بچه داری بـه مـن بسیار کمک می کردند روزهایی که برای خرید به بیرون از خانه می رفتیم ، ایشان یکی از بچه ها را بغل میکردند.

هر وقت که تعطیل بودند و یا به مرخصی می آمدند ، نیمه شب وقتی که دخترم گریه میکرد از خواب بیدار میشد و آب گرم و شیر خشک می آورد، برایش شیر درست میکرد با اینکه محافظ امام جمعه شیراز بود و کارهایش زیاد بود اگر میدید یکی از بچه ها سرما خورده اند و یا مهمان داریم مرخصی میگرفت و به خانه آمد و رسیدگی می کرد.

وقتی پست کاری ایشان شبانه بود صبحها از سر کار برمی گشت، از سر راه مقداری آش و نان میخرید، و همین که وارد منزل می شد ، دخترم لیلا را صدا میزد و او را از خواب بیدار میکرد ، پیش بندی برایش می بست و به او غذا می داد بعد هم آنقدر با او بازی می کرد که صدای خنده شان تمام خانه را پر می کرد.

=================

آرامش خاطر

به روایت همسر شهید

آنچه از شهید امرالله برایم باقی مانده همان اخلاق نیکوی او و فرزندانش هست ، سه فرزند از او برایم به یادگاری مانده ، دو دختر و یک پسر ، فرزند اولم لیلا که هنگام شهادت پدرش دو سال داشت، فرزند دومم زهرا ۹ ماهه بود و سومین فرزندم محمد هنوز به دنیا نیامده بود.

اسم هر سه تایی شان هم خود شهید امرالله گذاشت حتی پسرم محمــد کـه هنوز به دنیا نیامده بود، هنگام زایمان، ایشان در بیمارستان کنار تخت آمدند و شیشه شیر دستش بود، به من گفت: ناراحت نباش محمد را هم دیده ام.» با اینکه به شهادت رسیده بود اما چون به ما نظر داشتند ، گـاهـی مـی آمـد و نگرانی ما را بر طرف می کرد.

 

 

 

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۲ ، ۲۲:۳۷
هیئت خادم الشهدا

شهید خورشید بانشی

فرزند محمد حسین

ولادت 24 خرداد 1334 بانش بیضا

شهادت : 1361 خرمشهر

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

زندگی نامه ی شهید خورشید بانشی

به روایت همسر - شهید خورشید طبق شناسنامه در 24/3/1334 به دنیا آمد.از کودکی بسیار مهربان و خوش برخورد بود. او برای پدر و مادر خود احترام زیادی قائل می شد و با دوستانش هم بسیار صمیمی بود. کودکی را به تحصیل و نوجوانی را به کار در زمین کشاورزی گذراند و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند تا اینکه هجده ساله شد و به گارد شاهنشاهی پیوست و در نیروی جاویدان گارد) مشغول به کار شد. در تاریخ ۵۳/۲/۲ با هم ازدواج کرده و حدوداً هفت سال با هم زندگی کردیم. اوایل به خاطر شغلش تهران بودیم و بعدا به شیراز منتقل شدیم. چه مدتی که در تهران زندگی می کردیم و چه زمانی که شیراز بودیم هیچ وقت تنها نبودیم و همیشه  خانه ی ما شلوغ بود و پر از مهمان. به جرات میگویم؛ از هر کس بپرسید مهمترین خصوصیت شهید خورشید را مهمان نوازی و مردم داری او می داند. وقتی مهمان داشتیم سر از پا نمی شناخت، دائما در تلاش و تکاپو بود، از مهمان ها پذیرایی می کرد، در کارهای منزل و نگه داری از بچه ها به من کمک میکرد، ایشان اهل مسجد بود و خمس و زکات و به حجاب اهمیت زیادی می.داد، چهارده - پانزده سال در گارد شاه کار کرد اما از همان اول با آنها مخالف بود. در سالهایی که نجوای امام در گوش جانها پیچید او هم گارد شاه را ترک کرد و ۲ سال خانه نشین شد و پنهانی به تبلیغ رساله های امام پرداخت.

دو سال بعد از پیروزی انقلاب به نیروهای اسلامی و تیپ پنجاه و پنج هوابرد ارتش پیوست. زمان جنگ نیز به دعوت امام لبیک گفت و همراه دیگر یاران در جبهه های حق علیه باطل به دفاع پرداخت. ایشان از آغاز جنگ تا زمان شهادت به طور مداوم درجبهه بود.

حتى بعضی مواقع برای ماندن در جبهه از مرخصی هایش هم استفاده نمی کرد. بعد از چند ماه تلاش در جبهه های کردستان خواستار رفتن به جبهه ی جنوب شد و به عشق شهادت در سوسنگرد و شوش به دفاع از وطن پرداخت. شهید خورشید قبل از شهادت از دوستش خواسته بود که بر سر او آب بریزد تا غسل شهادت کند. ایشان در تاریخ 3/2/1361 در منطقه پل نو خرمشهر در عملیات آزاد سازی خرمشهر، در حال خواندن نماز مغرب وعشا مورد اصابت ترکش قرار گرفته و به شهادت می رسند. بازتایپ و ویرایش و انتشار توسط هدهد

=====================

به روایت برادر شهید

تفاوت

خورشید خیلی مهمان نواز بود . آن وقت ها یک پسر ساده ای بود که وقتی به روستا می آمد مردم او را اذیت . کردند اما خورشید او را به خانه می آورد و به مادرمان میگفت مادر ثواب دارد هر چه می خواهی به من بدهی به این بده، بعد او را می شست و شبها پیش خودش می خواباند.

============================

به روایت برادر شهید

همیشه دوست داشت مهمان داشته باشد . دست به خیر بود و کمک همه می کرد.هر وقت که به سر کار می رفت تا دو - سه ماه برنمی گشت. به همین خاطر قبل و بعد از رفتن به سر کار اقوام را دعوت می کرد .بار آخری که میخواست به جبهه برود مثل اینکه میدانست دیگر برنمی گردد از همه حلالیت طلبید و بچه ها را بوسید.

آن بار (بار) (آخر) گوساله ای خرید و همه ی فامیل را جمع کرد و تا صبح همه بیدار بودند و صحبت میکردند و می خندیدند.

==========================

به روایت برادر شهید

خورشید علاقه ای به مدرسه رفتن نداشت و معمولا از مدرسه فرار می کرد. فرارش معمولاً ده روز طول می کشید و بعد از آن پدر او را بــه مـــدرسـه بـر می گرداند، همیشه میگفت نمیدانم چرا زمان سربازی من نمی رسد تا من هم به سربازی بروم تا اینکه یک روز رفت پیش ژاندارمـی که در روستا بود. آن ژاندارم وقتی شناسنامه خورشید را دید به او گفت: تونمی توانی به سربازی بروی. خورشید که دوست داشت به سربازی برود و از مدرسه رفتن خلاص بشود از علت آن پرسید. ژاندارم در جواب او گفت:تو در شناسنامه خانم خورشید هستی نه آقا خورشید پس نمیتوانی به سربازی بروی.

==================

به روایت همسر شهید

وقتی به شهید خورشید می گفتم : من غریبم ، مادر ندارم، می گفت: مادر نداری، من خواهر و مادرت هستم، اگر اتفاقی برایت بیفتد خودم مرخصی میگیرم و از تو مراقبت میکنم، وقتی مهمان داشتیم من ظرف می شستم ایشان سفره را می انداخت و جمع می کرد و به بچه ها رسیدگی می کرد.

=======================

به روایت همسر شهید

زمانی که انقلاب شد تا یک هفته نگذاشتم سر کار برود و وسایلش را از گارد شاه بیاورد. بعد از انقلاب هم خیلی اصرار کردم که وارد ارتش نشود اما او می گفت ارتش حالا ارتش شده ، قبلا که ارتش نبود.

===================

به روایت همسر شهید

شهید خورشید خیلی به حجاب اهمیت می داد. حتی قبل از انقلاب ، زمانی که در تهران زندگی میکردیم حجابمان را به خوبی رعایت می کردیم. ایشان اگر خانم بی حجابی را میدید و نمیتوانست به او تذکر بدهد حیا می کرد از ما میخواست که این کار را انجام بدهیم می گفت حتی یک تار موی زن را مرد نباید ببیند.

==============

مثل اینکه به ایشان الهام شده بود که زودتر از من از دنیا می رود. صبحها که می خواست از خانه بیرون برود به ما می گفت : اگر برنگشتم شجاع و دلیر باشید.حتی قبل از انقلاب هم این حرف ها را می زد و می گفت : زودتر از تو میمیرم، شاید می خواست به نحوی مرا آماده ی دوری کند.

====================

به روایت همسر شهید

شهید خورشید برایم تعریف کرد که  یک شب خواب می بیند مردم او را در قبر می گذارند و او هر چه فریاد میزند که مرا برگردانید هیچ کس توجه نمی کند. در همان خواب از ایشان پرسیده بودند، آیا خمس و زکاتت را پرداخته ای ؟ ایشان تا آن موقع خمس و زکاتش را حساب نمی کرد اما بعد از آن خواب مقید به پرداخت خمس و زکات شد. حتی وقتی که عازم بود خواهر خود را مامور این کار کرد.

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۲ ، ۲۲:۲۸
هیئت خادم الشهدا

شهید ایرج بانشی

فرزند حبیب الله

ولادت 3 فروردین 1341 بانش

شهادت 12 اسفند 1362 جزیره مجنون

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش بیضا

شهید ایرج بانشی

نام پدر: حبیب اله

تولد ۱۳۴۱/۱/۳ بانش بیضا

شهادت: ۶۲/۱۲/۱۲

هنگام غروب آفتاب ، روز سوم فروردین ماه سال ۱۳۴۱ در یک خانواده مذهبی ، کودکی زیبا دیده به جهان گشود. نام ایرج را مادرش برای او انتخاب کرد از همان کودکی بچه ی آرام

و صبوری بود.

دوران ابتدایی را، در روستای بانش در مدرسه ی ابتدایی سام بانش گذراند . خیلی اهل درس و مشق نبود ، اما درس را خوب می فهمید. در تابستانهای دوران تحصیل گاه گاهی، در آسیاب به پدر کمک میکرد. بعد از آن به شیراز رفت، شاگرد خیاطی بود و شبانه

درس می خواند.

در دوران انقلاب به فعالیتهای سیاسی از قبیل ، پخش اعلامیه های انقلاب اسلامی و شرکت در راهپیمایی ها دست زد. در یکی از روزهای راهپیمایی دستگیرشد و ۱۴ روز در زندانهای ساواک بود.

بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و حمله ی ناجوانمردانه صدام مزدور به حریم کشور عزیز اسلامی ایران در سال ۶۰ در اولین فرصت  خود را به ارتش اسلامی معرفی کرد و با میل و رغبت تمام به خدمت سربازی در نیروی هوایی اعزام شد تا بتواند دین خود را نسبت به اسلام و امامش ادا نماید. از طریق پایگاه بهبهان به پایگاه ۷ ولیعصر خوزستان اعزام شد.

ایرج سربازی مومن و رزمنده بود. از اخلاقی شایسته و رفتاری نیکو برخوردار و به تمام معنا انسانی آرام متین ، فروتن و صبور بود. تکالیفی که بر عهده وی گذاشته می شد به نحو احسن انجام میداد. از آنجا که هدف خود را مقدس می دانست و حرکت خویش را در جهت رضای خدا آغاز کرده بود از هرگونه ایثار، جانبازی و فداکاری در دفاع از حریم اسلامی دریغ نمی ورزید. آرزوی او شهادت بود و شهادت در جبهه های ایران را مانند شهادت در صحرای کربلا می دانست.

سرانجام در مورخه ۶۲/۱۲/۸ یا به روایتی ۶۲/۱۲/۱۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون با رمز عملیات یا رسول الله  با یکی از همرزمانش زخمی شد که آنها را با قایق به عقب برگرداندند، در بین راه دوباره مورد هدف قرار گرفته و به فیض شهادت نایل آمد و به دیدار پروردگارش شتافت. با اینکه دوستش تلاش میکند جنازه را به عقب بیاورد ولی دوستش هم شهید میشود جنازه ایرج را نمیتوانند به عقب برگرداند و در جزیره مجنون می ماند .

چون تقریباً مطمئن بودند که شهید شده در همان سال ۶۲ با کوله باری از انتظار و امید که او روزی خواهد آمد لباسها و عکس هایش را تشییع کردند و بعد از ۱۵ سال ایرج را این بار با چند تکه استخوان در سال ۷۷ در تاریخ (۷۷/۱۰/۲۵) تشییع کردند. بازنویس،ویرایش و بازتایپ : هدهد

=================

خاطراتی از شهید ایرج بانشی

زیبا رو

به روایت مادر شهید

قبل از تولد ایرج یک پسر زیبارو را دیدم که نامش ایرج بود.وقتی ایرج به دنیا آمد اسم آن پسر را برای پسرم انتخاب کردم ایرج خیلی زیبارو بود ، ۶ الی ۷ ماهش بود که مریض شد دکتر :گفت باید امشب بیمارستان بـمـانـد مـن بـه دکتر گفتم داروهایش را بدهید من از اینجا میروم می ترسیدم ایرج را داخل بیمارستان تنها بگذارم.

===================

به روایت مادر شهید

کبوتر

خواب دیدم با دخترم هستم، تعداد زیادی کبوتر روی زمین است، جلو رفتم و دو تا از کبوترها به طرف من آمدند آنها را بوئیدم و گفتم ایـن هـا بـوی آشنا می دهد، این پرنده ها مال من هستند، چند روز بعد خبر شهادت ایرج را آوردند.

========================

به روایت خواهر شهید

پنجره

در شیراز که خیاطی میکرد در خانه برادرش زندگی میکرد. پنجره اتاق خود را روزنامه زده بود وقتی به او گفتیم چرا روزنامه چسبانده ای و اتاق را تاریک کرده ای گفت زن داداش شاید بخواهد آزاد باشد و من مزاحم او باشم و وقتی زن برادرش هم به کلاس نهضت سواد آموزی می رفت ایرج اشکالات درسی او را بر طرف می کرد.

=====================

اعلامیه

به روایت خواهر شهید

ایرج در تظاهرات شرکت میکرد ، وقتی از شیراز می آمد اعلامیه با خودش آورد؛ تا شب ها بروند و به دیوار بزنند. شـب هـا کـه بـرای چسباندن اعلامیه می رفتند ، من را هم با خودشان می بردند.

=====================

دستگیر شدن توسظ ساواک

زمان انقلاب ، در راهپیمایی ها شرکت می کرد. ساواک ایرج را گرفت و چند روز گم شد و از او خبر نداشتیم ، از روی لیستی که داخل کلانتری بود فهمیدیم که ایرج را گرفته اند، او ۱۴ روز در زندان های ساواک بود. پدر کسی را نداشت و آن موقع هم می ترسید بگوید که بچــه مـن را گرفته اند . پدرم۱۰۰ تومان به پسر دایی ام که سرباز بود داد و پسر دایی هم به کمک یک نفر دیگر ایرج را آزاد کرد.

===============

رساله و توسل

به روایت برادر شهید

زمانی که من و ایرج مجرد بودیم با چند نفر از دوستانمان می نشستیم و رساله شریعتمداری را میخواندیم ، بعد ما شدیم مقلد امام ؛ شیخ بهمن که یکی از دوستانمان بود در دوره شاه به ما برنامه های دینی را یاد می داد. او خیاطی هم میکرد، شبی که عروسی برادرم بود، ایرج هـم لباس دامادی برادرم را می دوخت و هم دعای توسل را می خواند.

==================

جزیره مجنون

به روایت برادر شهید

سال ۶۲ که ایرج شهید شده بود، یکی از دوستان ایرج که خانواده اش با ما رابطه داشتند، گفتند: موقعی که ایرج تیر خورده بوده علی آزادی که همراه ایرج بود می خواسته جنازه ایرج رو با خودش بـر گـردانــد که خودش هم شهید می شود و او هم پیدا نمی شود، من و چند نفر از دوستان رفتیم جزیره مجنون اما چیزی دستمان را نگرفت و برگشتیم.

================

خداحافظی

به روایت خواهر شهید

شبی که می خواست جبهه برود خانه ما آمد و گفت که باید بـرایــم فلان غذا را درست کنی تا خانه ات بمانم من هم درست کردم. وقتی می خواست خدا حافظی کند خیلی گریه کردم سه بار برگشت و برایم دست تکان داد و من هم برای او دست تکان می دادم

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۲ ، ۲۲:۲۳
هیئت خادم الشهدا

شهید رسول nH¼TwH

فرزند ابوالحسن

ولادت : 1351 بانش بیضا

شهادت : 1366 شلمچه

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

شهید رسول استوار

- تولدش برف بود و وداعش باران...

بعد از ظهر یکی از روزهای گرم مرداد ماه  هشتاد و هفت با اعضای واحد شهدا به منزل پدر شهید رسول استوار رفتیم. پدر و مادر شهید با روی باز و خیلی صمیمی از ما استقبال کردند.

خدا خدا می کردم و از شهید میخواستم جلسه ی خوبی داشه باشیم، آخر من شهید رسول را فقط در حد یک اسم می شناختم. خوشبختانه همه ی اعضای خانواده با خبر شده و یکی یکی به جمع ما اضافه شدند. 

          همراه می شویم با این خانواده از خاطرات این نوجوان چهارده ساله:

در یکی از روزهای سرد و برفی زمستان پنجاه و یک دومین فرزند خانواده به دنیا آمد که او را رسول نام گذاشتند. رسول تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند، او در کنار درس خواندن در کارهای کشاورزی و دامداری به پدر خود نیز کمک می کرد با همه اعضای خانواده خوب و صمیمی بود. بعد از تمام کردن درس و مدرسه به شیراز رفت و حدود سه ماهی چلوکبابی کار می کرد.....

رسول با وجود اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اهل نماز و روزه بود در مراسم عزاداری محرم نیز علمدار هیئت بود و معمولا دعای کمیل را می خواند.

به گفته ی پدرش خیلی به امام خمینی (ره) علاقه و عشق می ورزید و طوری امام را شناخت که ما هنوز نشناخته ایم، د واقع به عشق امام به جبهه رفت.

اسفند 65 بود که این نوجوان 14 ساله دیگر طاقت ماندن نداشت و به همراه دوستان به جبهه ی جنوب رفت و به عنوان تک تیر انداز در مقابل دشمنان اسلام و ایران جنگید.

سرانجام این نوجوان اما بزرگ مرد در چهارمین روز سال 66 بر اثر اصابت ترکش در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

برگرفته از نرم افزار بهانه، درباره شهدای گرانقدر بانش بیضا

تایپ و ویرایش جدید توسط هدهد.

 

وصیت نامه شهید رسول استوار

با سلام و درود فراوان به پیشگاه حضرت ولی عصر و نایب بر حقش امام خمینی و همچنین به تمام شهدای از صدر اسلام تاکنون وصیت نامه خود را آغاز می کنم:

اینجانب رسول استوار نسبت به وظیفه ای که داشتم تا دین خود را نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی ادا کرده باشم جهاد در راه خدا که بهترین راه سعادت و رستگاری است انتخاب کردم و همیشه آرزویم این بوده است که بتوانم در راه خدا جهاد کنم و در این راه هم به سوی او که همه از اوییم کشته شوم ؛ تا توانسته باشم راه سرور شهیدان حسین بن علی (ع) را ادامه دهم.

از امت حزب الله و همیشه در صحنه می خواهم که اولاً امام را تنها نگذارند و دعا برای سلامتی او را فراموش نکنند و ثانیاً رزمندگان اسلام را در جبهه ها همانطور که امام عزیز فرمودند اگر میتوانید به جبهه بروید و اگر هم توان جبهه رفتن ندارید با کمک های مالی

خود رزمندگان را یاری کنید.

در پایان از خانواده محترم تقاضا دارم که اگر من شهید شدم برایم گریه نکنید که من عزیزتر از علی اکبر امام حسین (ع) نیستم که حضرت زینب تحمل ۷۲ شهید را کرد. صبر و حوصله پیشه کنید که خداوند افراد صبور را دوست دارد.

از کلیه دوستان و آشنایان و اهالی محل خواهانم اگر من شهید شدم حلالم کنند.

والسلام – رسول استوار

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۲ ، ۱۶:۳۲
هیئت خادم الشهدا
💠 اسامی ۳۲ شهید آسمانی شده در ۲۶ آبان‌ماه استان فارس که امروز سالگرد شهادتشان است...

🌷 شهید نوازاله امینی ۱۳۶۳/۰۸/۲۶ آباده
🌷 شهید ناصر سعادت ۱۳۶۶/۰۸/۲۶ آباده
🌷 شهید نعمت اله محمدی ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ اقلید
🌷 شهید محمدتقی مختاری ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ اقلید
🌷 شهید ضرغام مشتاق زاده فرد ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ اقلید
🌷 شهید نظرعلی طرف دار ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ اقلید
🌷 شهید محمدمهدی کوثری ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ اقلید
🌷 شهید محمدعلی نیک فر ۱۳۶۸/۰۸/۲۶ جهرم
🌷 شهید جهانبخش ابوالوردی داریونی ۱۳۶۰/۰۸/۲۶ خرامه
🌷 شهید حسین مرادی ۱۳۵۷/۰۸/۲۶ داراب
🌷 شهید نوازاله معمارزاده ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ داراب
🌷 شهید جلیل فرح بخشی ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ داراب
🌷 شهید جعفر بذرافکن ۱۳۶۶/۰۸/۲۶ زرقان
🌷 شهید زریر ارسطونژادی ۱۳۷۲/۰۸/۲۶ زرقان
🌷 شهید مهدی جهانبازی ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ سپیدان
🌷 شهید صمد رودکی ۱۳۵۹/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید حسین بردبار ۱۳۵۹/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید مسعود ناصری شبانکاره ۱۳۶۰/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید علی باز زارعی ۱۳۶۰/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید علی آقائی کیاسری ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید محمدحسین شاکری ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید محمدمهدی فولادفر ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید ضرغام اسماعیل زاده ۱۳۶۳/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید منصور تجلی ۱۳۶۴/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید ابراهیم اله یاری ۱۳۶۴/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید رمضان رستمی ۱۳۶۶/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید محمدعلی مشایخ ۱۳۶۶/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید ولی رستمی فرد ۱۳۶۷/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید غلام حسین جمشیدی ۱۳۶۹/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید محمد اژدهاکش ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ شیراز
🌷 شهید قدرت اله مرادی سقلمچی ۱۳۶۱/۰۸/۲۶ کازرون
🌷 شهید محمد معصومی باباعربی ۱۳۶۵/۰۸/۲۶ ممسنی

@isaar_fars
۰ نظر ۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۳:۱۱
هیئت خادم الشهدا
🌷زندگی نامه ی شهید دلفانی که در عراق نبش قبر شد.
این شهید گلگون کفن در سال 1341درشهرستان دلفان به دنیا آمد

وی دو بار به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد تا اینکه بعد از نبردی سخت درعملیات خونین بدر درسال 1363به اسارت نیروی های بعثی در آمدند و به زندان الرمادی عراق انتقال یافتند

مقاومت مثال زدنی این شهید سرافراز زیر شکنجه ی بی پایان صدامیان بعثی باعث شد بسیاری ازاطلاعات جنگ محفوظ بماندو پیروزی های بزرگی نصیب رزمندگان اسلام درجبهه هاشود

سرانجام این شهید خونین کفن با اقتدا به مولایش حسین مرگ سرخ را برگزید و زیر شکنجه ی ناجوانمردانه ی نیروهای بعثی در حالیکه سالها منتظر بودتاخانواده ودختر کوچکش راببیند دراوج مظلومیت وغریبی درحالیکه بینایی چشمانش را از دست داده بود به شهادت رسید

پیکر مطهر این پاسدار سلحشوراسلام سالهادرغربت ودرخاک عراق مدفون بود تا اینکه دراواخر آبان ماه سال 1380پیکر مطهرش در حالیکه هنوز سالم بود با اجساد تعدادی ازکشته های عراقی مبادله شد ودرهمین سال بر دوش هزاران نفرازمردم قدرشناس دلفان تشییع وپس از سالها در خاک وطن ارام گرفت.

@Farzandaneshahed
🌷کانال فرزندان شاهد کشور🌷
۰ نظر ۲۳ آبان ۰۲ ، ۲۳:۵۶
هیئت خادم الشهدا

مراسم جشن تولد سردار شهید حسن باقری با حضور مادر شهید و چند تن از علاقه‌مندان وی صبح امروز سه شنبه بر سر مزار این شهید بزرگوار در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) برگزار شد. شهید حسن باقری در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ دیده به جهان گشود و ۹ بهمن۱۳۶۱ در فکه شمالی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. به نقل از سایت فرارو

۰ نظر ۲۳ آبان ۰۲ ، ۰۱:۴۱
هیئت خادم الشهدا
روستارحمت:
🍁قبر ساده ی یک شهید

🌹در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، قبری وجود دارد که ، بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید "بهمن دُرولی" است.
📝 این شهید با اخلاص ، در قسمتی از وصیت نامه خود نوشته است:
✍ قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد:
«پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی».

╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
۰ نظر ۲۱ آبان ۰۲ ، ۱۵:۳۵
هیئت خادم الشهدا

سید علی بحری

شهیدسید علی بحری

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۲:۱۸
هیئت خادم الشهدا

شهید اصغر اصغری

نام پـدر : عباداله

تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۴/۰۱/۰۱

مـحل تـولـد : تهران

سـن : ۲۳ سـال

دیـن و مـذهب : اسلام شیعه

وضـعیت تاهل : مجرد

شـغل : سرباز

مـلّیـت : ایران

دسـته اعـزامـی : ارتش

تـحصیـلات : دیپلم

 

بـیوگـرافـی

یکم فروردین ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش عبادالله و مادرش، عدالت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و دوم تیر ۱۳۶۷، در فکه بر اثر بمباران شیمیایی توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در امامزاده علی اکبر چیذر واقع است.

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۱۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۲۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

 

شهید خانقلی آب بسته
فرزند سیاوش
ولادت : ۱۳۴۴/۸/۲ کهکیلویه و بویراحمد
شهادت : ۱۳۶۲/۹/۲۳ قصر شیرین
آرامگاه : ماشمی سفلی زیلایی، بویر احمد

شهید از تبار ساده دلان عاشق روستایی بود که استواری ایمان را با هوشیاری در هم آمیخته بود .دوران زندگی کوتاه ولی پر از تلاش از هیجده بهار نگذشت.

زندگینامه

این شهید بزرگوار به علت فقر خانوادگی و مشکلات موجود از تحصیل صرف نظر کرد و شغل کشاورزی را پیشه خود ساخت در سال 62 از طرف بسیج سپاه به جبهه های اسلام اعزام گردید و عاقبت در حالی که فقط 18 سال داشت در جبهه شربت شهادت را نوشید.

شهید از تبار ساده دلان عاشق روستایی بود که استواری ایمان را با هوشیاری در هم آمیخته بود .دوران زندگی کوتاه ولی پر از تلاش از هیجده بهار نگذشت.

روانش غریق رحمت جاودانه ی انوار خدائی باد.

زنده در هر دو جهان نیست بجز کشته دوست

                                                گشته ام کشته او را که جهان زنده با اوست

منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۹:۲۱
هیئت خادم الشهدا

زندگینامه شهید عباس بابایی از تولد تا شهادت + عکس

عباس بابایی معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در ۸ سال دفاع مقدس بود که در سال ۱۳۶۶ شمسی و سن ۳۷ سالگی به درجه شهادت نائل شد.

وی در ابتدا به عنوان یک نیروی پایه در جنگ ایران و عراق شرکت نمود. 

با توجه به استعداد بالایی که داشت در شهریور سال ۱۳۵۹ شمسی درجه سرگردی و فرماندهی اسکادران به او اعطا شد. در همان سال عملیات های متعددی را با استفاده از جنگنده نورثروپ اف-۵ و اف – ۱۴ تام‌کت انجام داد.

۷ مرداد ۱۳۶۰ شمسی او به درجه سرهنگ دوم دست یافت و موفق شد به عنوان فرمانده در پایگاه هشتم شکاری به کشور اش خدمت کند.

شهید عباس بابایی در ۹ آذر ۱۳۶۲ شمسی، ارتقا رتبه پیدا کرد و به عنوان سرهنگ تمام و معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی انتخاب شد.

در نهایت در سال ۱۳۶۶ شمسی او با درجه سرتیپ نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران به عنوان فرمانده ای قوا منصوب شد.

وی در همین خدمت و دفاع از کشور اش، در عمران و آبادی کشور اش نقش به سزایی را ایفا نمود.

عباس بابایی عمده تمرکز خود را بر روی افزایش تعداد مراکز بهداشتی و آموزشی در مراکز محروم استان اصفهان و قزوین قرار داده بود.

او با انجام بیش از ۶۰ مأموریت و عملیات جنگی در جنگ تحمیلی، عنوان دار یکی از بهترین و موثرترین افراد نیروی هوایی ایران را دریافت نمود.

نثار روح مطهر و منورش صلوات و فاتحه

۰ نظر ۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۷:۰۸
هیئت خادم الشهدا

سم رب الشهداء والصدیقین
۱- پاسدار وظیفه شهید کریم کشاورزی فرزند محمد حسین ، متولد ۱۳۵۱ شهادت ۱۶/۴/۱۳۷۲ خورنج پیرانشهر
۲- پاسدار مفقودالجسد شهید سید ابراهیم حسینی فرزند سید مرتضی، متولد ۱۳۴۳ شهادت ۴/۴/۱۳۶۷ جزیره مجنون
۳- پاسدار شهید منصور حق پرست فرزنذ حبیب ، متولد ۱۳۴۶ شهادت ۲۳/۳/۱۳۶۷ شلمچه
۴- سرباز شهید مهرزاد مهدوی فرزند عبدالحمید ، متولد ۱۳۴۵ ، شهادت ۳۰/۸/۱۳۶۶ جمعی لشکر ۹۲ زرهی اهواز
۵- پاسدار وظیفه شهید سیروس زارع فرزند حسین ، متولد ۱۳۴۴ شهادت ۲۶/۵/۱۳۶۴ مریوان به دست کومله
۶- پاسدار وظیفه شهید غلامرضا ایزدی فرزند خلیل متولد ۱۳۴۲ فاروق، شهادت ۲۵/۱۲/۱۳۶۲ جبهه طلائیه
۷- پاسدار وظیفه شهید سید ابراهیم شبیری فرزند سید حمزه متولد ۱۳۴۱ فاروق، شهادت ۲۵/۱۲/۱۳۶۲ جبهه طلائیه
۸ - سرباز شهید بهرام پذیرائی فرزند حسین، متولد ۱۳۳۹ ، شهادت اسفند ۱۳۶۲ چابهار
روحشان شاد و یادشان گرامی

نثار ارواح مطهر شهدا و اموات، مخصوصاً شهدا و اموات فاروق و همسایه و همشهری ام مرحوم حبیب اله عصائی فرزند مرحوم حسین فاتحه مع الصلوات

والسلام - جشنواره انار ۱۲ آبان ۱۴۰۲

۰ نظر ۱۲ آبان ۰۲ ، ۱۶:۲۹
هیئت خادم الشهدا

به​​​​​​​ گزارش «تابناک» به نقل از خبرگزاری صدا و سیمای مرکز سیستان و بلوچستان، مرکز اطلاع رسانی پلیس سیستان و بلوچستان اعلام کرد، شب گذشته بر اثر حمله تروریستی به واحد‌های گشت کلانتری ۱۲ محمدان شهرستان بمپور که در حال گشت زنی و تامین امنیت و آرامش بودند، ۱ نفر از مدافعان امنیت شهید و ۴ تن دیگر از کارکنان انتظامی شهرستان بمپور زخمی شدند.

در این حمله تروریستی، استوار دوم علی قربانی پس از انتقال به بیمارستان به علت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

معاونت فرهنگی اجتماعی فرماندهی انتظامی سیستان و بلوچستان اعلام کرد: بنا به درخواست ریش سفیدان و معتمدان شهر بمپور مبنی بر برگزاری مراسم تشییع پیکر شهید معظم در شهرستان محل خدمت وی، این مراسم در آن شهرستان برگزار خواهد شد و زمان و مکان برگزاری مراسم متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد.

قرار است مراسم وداع با استوار علی قربانی، در محل ستاد فرماندهی انتظامی واقع در بلوار فرودگاه زاهدان هم برگزار و  پیکر پاک این شهید والامقام پس از بدرقه به شهرستان گناباد منتقل شود.

۰ نظر ۱۲ آبان ۰۲ ، ۱۱:۱۶
هیئت خادم الشهدا

شهید ولی الله بانشی
نام پدر :  مرحوم خدایار ؛ نام مادر : شهربانو
ولادت : ۱۳۴۸/۱/۱ بانش بیضا
شهادت : ۱۳۶۵/۳/۸ فاو
آرامگاه : روستای بانش بیضا

روحش شاد و یادش گرامی

نثار روح مطهرش و روح پاک پدر بزرگوارش صلوات و فاتحه

========================================

بسم رب الشهداء والصدیقین

زندگینامه شهید ولی الله بانشی

اولین روز آشنایی من (علی رضا بانشی دوست و همرزم شهید و شهید ولی اله در مسجد و حدود سن هشت سالگی بود . او متولد سال هزارو سیصد و چهل و هشت بود و چند سالی از من بزرگتر بود. در همان سن نوجوانی در مسجد کتابخانه ای راه اندازی کرده و مسوول آن بود. در دوران راهنمایی که همزمان با سالهای اول انقلاب بود با حدود یازده نفر از بچه های مسجد (شهید علاء الدین ، مهدی بانشی، ولی ، محمد بانشی و ... گروهی به نام یاوران حزب جمهوری اسلامی تشکیل دادیم و شهید ولی اله هم سرپرست گروهمان شد. البته عده ای نیز مخالف این گروه بودند و خوششان نمی آمد... برای اینکه افراد عضو این گروه شوند به پیشنهاد شهید امتحان احکام گرفته می شد و هر کس موفق میشد به عضویت گروه انتخاب می شد.

بیشتر وقتمان را در مسجد میگذراندیم ، شب و روز برایمان فرقی نداشت ، در واقع در مسجد پا گرفتیم. شبها تا دیر وقت در مسجد بودیم ، تدارکات مسجد با ما بود ، همه جور کار فرهنگی می کردیم، عکس و اعلامیه امام را پخش میکردیم، بر دیوارها شعار می نوشتیم ، برای روز قدس ماکت درست میکردیم و عکس امام را به صورت کلیشه (قاب) در می آوردیم و .. برای مناسبتهای خاص مقاله مینوشتیم، یادم هست یکبار در مراسم شلوغی که فکر می کنم بیست ودوم بهمن بود ولی اله مقاله ای را آنچنان با صدای بلند و محکم و رسا خواند که همه بزرگترها به وجد آمده بودند و آقای شاهینی روحانی محل از او تقدیر و تشکر کرد. شهید ولی اله علاقه خاصی به آموزش و فراگیری قرآن داشت ، هم خود از دیگران قرآن آموخت و هم آنچه از بزرگترها آموخته بود به دیگران یاد می داد . پیشرفت او نه تنها در زمینه فرهنگی ؛ بلکه در زمینه علمی نیز چشمگیر بود انصافا در درس و مدرسه سرآمد بود . تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس بانش گذراند . در مدرسه پیش نماز و عضو انجمن اسلامی بود ، بعد از اتمام دوره راهنمایی ، قصد داشت برای ادامه تحصیل به هرابال، مرکز بخش، برود اما چون آنجا را مناسب ندید به شیراز رفت . پسری پرتحرک و باجذبه بود، اعتماد نفس بالایی داشت. وقتی تصمیمی را با قاطعیت میگرفت، به حرف هیچ کس جز کسی که خیرخواه او بود توجه نداشت و کار را نیمه رها نمی کرد اما اگر جایی اشتباه می کرد عذر خواهی می کرد. اهل صله رحم و بسیار شوخ طبع بود هیچ وقت ندیدم اخم کند.

دوستان را به نماز خصوصا نماز اول وقت امر به معروف و نهی از منکر و حفظ نظام جمهوری اسلامی سفارش میکرد ، به خانواده شهدا و در درجه اول به مادران شهدا بسیار اهمیت داد .

اوایل انقلاب مدتی با شهید علاء الدین در پایگاه مقاومت بانش نگهبانی میدادند و بعضی اوقات مجبور بودند تا صبح بیدار بمانند. اسفند ماه سال شصت و سه وقتی شهید سیف اله زارع مویدی که از دوستان صمیمی ما بود به شهادت رسید با چند نفر از دوستان قول دادیم که اسلحه او بر زمین نماند . ولی اله اولین بار در چهارم فروردین ماه سال شصت و چهار به جبهه اعزام شد و مدتی در جزیره مجنون و جفیر بود.

اوایل مهرماه سال شصت و چهار همراه با یکدیگر در منطقه هورالعظیم بودیم . ولی اله بسیم چی بود ، در روز تاسوعا بر اثر اصابت ترکش از ناحیه پای چپ مجروح شد و مدتی مرخصی رفت. در این مدت در دبیرستان شهید محمدرضا شهرستانی شیراز و مدتی هم در مجتمع رزمندگان مشغول تحصیل بود و در بعضی مواقع هم به عنوان امدادگر در بیمارستان چمران شیراز فعالیت می کرد.

ولی اله که در جبهه بزرگ شده بود، دیگر توان ماندن نداشت و روح او آنقدر بزرگ شده بود که دنیا برای او مانند قفس بود. با شهادت شهید اکرم شوق شهادت و هجر دوری از دوستان در او نمایان شد و یک هفته بعد با هم عازم اهواز شدیم در اتوبوس کنار هم نشسته بودیم میگفت این بار از خدا قولی گرفته ام و آمده ام ان شاء اله نتیجه می گیرم.

در منطقه فاو بودیم اما شهید به خط اول رفت و به عنوان تخریب چی خدمت کرد و من در خط دوم و به عنوان بسیمچی بهداری بودم. آخرین بار یک ماه قبل از شهادتش به صورت تصادفی او را در فاو دیدم، با هم احوال پرسی کردیم، با توجه به حرفی که در اتوبوس زده بود؛ فکر می کردم که این دیدار آخر است.

مدتى بعد من هم مجروح شدم و جهت مداوا به بیمارستان انتقال یافتم و بعد شنیدم که ولی اله در شب هشتم خردادماه که مصادف با نوزدهم رمضان بود در منطقه عملیاتی فاو برای کاشت مین به همراه دو نفر دیگر به فاصله صد متری دشمن میروند و بعد از انجام ماموریت در سحرگاه و حین نماز صبح ترکش به ناحیه سر و گردن او اصابت میکند و ساعتی بعد به شهادت میرسد.

ای صبا امشبم مدد فرمای / که سحرگه شکفتنم هوس است

حالا من فهمیدم که ولی اله یعنی چه و پیرو علی بودن چکونه است. همچون مولایت علی بزرگ بودی ، مسجد خانه تو بود و قرآن کتابت !

پس بگو چرا شبهای قدر این همه تکاپو داشتی!؟ و آن دعای کمیل هایی که می خواندی بین تو و حضرت علی (ع) فاصله بود!

از ولی خدا نماز شب را آموخته بودی و به راستی علی وار زندگی کردی و علی وار عروج... بازنویس و تایپ و ویرایش توسط هدهد

 

وصیت نامه شهید ولی الله بانشی

من المونین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.

با درود فراوان بر آقا امام زمان و نائب برحقش حضرت امام خمینی و با سلام بر امید امت و امام آیت اله منتظری و خدمتگزاران به اسلام و ا انقلاب اکنون که راه حق را شناخته و باطل را نیز شناخته ام میخواهم بالاترین سرمایه خود را که خدا به من هدیه کرده است و آن جان بی مقدار و آخرین سرمایه من است را به او بازگردانم و آن را در راهش به او هدیه کنم .

مادرم کفنم را بیاور تا بپوشم که خون من از خون امام حسین و شاهزاده اکبر رنگین تر نیست. به جهان خوران شرق و غرب بگویید : اگر خانه و کاشانه ام را به آتش بکشید، اگر گلوله هایتان قلبم را سوراخ کنند آرزوی شنیدن یک کلمه ضعف و آرزوی فرار از دینم را به گور خواهید برد. بگویید ما مثل مردم بی وفای کوفه نیستیم که امام حسین (ع) این سرور شهیدان را تنها گذاشتند ما تا آخرین قطره خونمان از اماممان و از ناموسمان دفاع خواهیم کرد و به پیام اماممان خمینی بت شکن لبیک گفته و هرگز جبهه ها را خالی نخواهیم گذاشت.

وای بر آنان که راه حق را شناخته اند و به یاری آن نتافته اند .

وای بر آنان که وظیفه دارند و قدرت دارند به جبهه بروند اما از آن فرار می کنند آنان بدانند که خدای متعال کیفر این کناهان را به آنان خواهد داد.

ای اسلامیان برخروشید و به رهبری حسین زمان خمینی بت شکن، پرچم اسلام را بر سرتاسرجهان برپا کنیم.

ای مادران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که در فردای قیامت نمی توانید در محضر خدا، جوابگوی حضرت زینب(س) باشید.

خدایا هنگامی که با دشمن روبرو میشوم فکر این دنیای فریبنده را از دلم بیرون کن و فکر خود را در قلبم جای ده و گامم را مستحکم نما.

خدایا! به سوی تو می آیم مرا در جو ار رحمت خود سکنی ده.

از شما امت مسمان بانش و آنها که بنحوی حقی بر گردن من دارند می خواهم مرا حلال کنند و از تقصیرات من بگذرند و برای زحمت هائی که کشیده اید و از شما پدرم و مادرم می خواهم که مرا حلال کنید. والسلام  /  ولی الله بانشی

۰ نظر ۱۱ آبان ۰۲ ، ۱۰:۲۱
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید اسمعیل آب در مورخه دهم فروردین 1345 در روستای خاکی بک از توابع شهرستان دیواندره به دنیا آمد.

پدرش حسن و مادرش قدمخیر نام داشت.

در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کشاورز بود.

به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت.

هشتم فروردین 1367 در فکه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره، شهید شد.

مزار او در زادگاهش واقع است.

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۲۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۲۱
هیئت خادم الشهدا
نثار ارواح مطهر شهدا بویژه شهدای مقاومت صلوات و فاتحه
۰ نظر ۲۹ مهر ۰۲ ، ۰۶:۱۹
هیئت خادم الشهدا

شهید مدافع حرم: وصیت می‌کنم من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا(ع) طواف دهند و برگردانند، همین‌طور در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند.

 

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، محمدهادی ذوالفقاری در مورخه 26 بهمن سال 93 در حالی به شهادت رسید که سه سال کنار رزمندگان عراقی و ایرانی به دفاع از حریم آل‌الله مشغول بود و با تکفیری‌ها می‌جنگید. محمدهادی فلافل‌فروشی بود که خدا برایش شهادت خواست، به‌قول عرفا او ره صدساله را یک‌شبه رفت، پیکرش اکنون در وادی السلام عراق قرار دارد و محل زیارت زوار حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است. شهید ذوالفقاری چند خطی به‌عنوان وصیت‌نامه از خود به‌یادگار گذاشته است که در ادامه می‌خوانید:

منشور معنوی انقلاب , وصیتنامه شهدا , شهید , شهادت ,

اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و همین‌طور در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(ع) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(ع).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه‌کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.

وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الآن حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی‌ می‌کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پشت‌سر ولی فقیه باشند و بابصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(ع) را نمی‌دهد.

از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الآن دو جهاد در پیش داریم؛ اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید، و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن؟ امام زمان را تنها نگذارید.

آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی، دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان بیاید احتمال دارد روبه‌روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم، امام زمان را تنها نگذارید من که عمرم رفت و وقت از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پل‌های پشت‌سرم را شکانده‌ام و راه برگشت ندارم. بچه‌های ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام داده‌ام و یکی از دلایلی که آمدم نجف به‌خاطر همین بود که پیشرفت کنم، نجف شهری است که مثل تصفیه‌کُن است که گناه‌ها را به‌سرعت از آدم می‌گیرد و جای گناهان ثواب می‌دهد، این مولای ما خیلی مهربان است.

همچنین می‌خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرم‌ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود و مطمئنم که این‌ها (ظالمین) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(ع) می‌شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم و بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه‌کارم و از همه حلالیت بگیرید.

وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند بخوانند و اگر این‌طور نیست نخوانند، چون می‌شود کار شیطانی و شهریه امام را هم می‌گیرند؛ دیگر حرام در حرام می‌شود و مسئولیت دارد اگر می‌توانند درس بخوانند البته همه‌اش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبه باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس. دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمی‌توانم زنده بمانم، ان‌شاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(ع) و امام رضا(ع) در قبر می‌آیند.

19 بهمن ماه سال 1393

العبد الحقیر و المذنب الضعیف محمدهادی ذوالفقاری

۰ نظر ۲۹ مهر ۰۲ ، ۰۰:۵۱
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

دریافت فایل مصاحبه، مدت زمان: 1 دقیقه 28 ثانیه

لینک صفحه سردار شهید محمد باصری در سایت امام زادگان عشق

۰ نظر ۲۲ مهر ۰۲ ، ۱۱:۰۲
هیئت خادم الشهدا

پنجمین روز «طوفان الاقصی»| حملات موشکی مقاومت به تل آویو و «عسقلان»/ تنها نیروگاه برق غزه از کار افتاد/ فرودگاه «بن گوریون» هم هدف قرار گرفت

درحالی که تلفات جانی صهیونیست‌ها در عملیات طوفان الاقصی به ۱۲۰۰ تن رسیده، جنگنده‌های رژیم اشغالگر همچنان به حملات وحشیانه خود علیه مواضع غیرنظامی غزه و کشتار زنان و کودکان ادامه می‌دهند.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، با پایان چهارمین روز از عملیات بزرگ طوفان الاقصی که مقاومت فلسطین روز شنبه ضد رژیم اشغالگر آغاز کرد، ارتش رژیم صهیونیستی برای پنجمین روز متوالی درحال تشدید تجاوزات هوایی خود به نوار غزه بوده و آمار نشان می‌دهد که دست کم 1055 فلسطینی در حملات وحشیانه اشغالگران در نوار غزه به شهادت رسیده‌ و 5184 تن زخمی شده‌اند.

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۲ ، ۱۷:۰۲
هیئت خادم الشهدا
ای لشکر صاحب‌الزمان آماده باش؛ آماده باش...
گفت قاسم ظهور نزدیک است...
گفت صهیون به گور نزدیک است...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
۰ نظر ۱۹ مهر ۰۲ ، ۱۱:۳۱
هیئت خادم الشهدا

اسامی ۱۳۰ شهید آسمانی شده در ۵ مهرماه استان فارس که امروز سالگرد شهادتشان است...

🌷  شهید  عبدالکریم فرخی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدحسن شهرمیانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  غلام علی فروتن فر  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدتقی رجبی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  مختار قاسمی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  کرم علی جعفری شورباخور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدابراهیم خداداد  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  علی رضا اسکندری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  ارسنجان
🌷  شهید  علی محمد مطلع  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  استهبان
🌷  شهید  محمد کیومرثی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  استهبان
🌷  شهید  محمدعلی اسکندری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  اقلید
🌷  شهید  عبدالکریم فرخی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدحسن شهرمیانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  غلام علی فروتن فر  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدتقی رجبی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  مختار قاسمی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  کرم علی جعفری شورباخور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدابراهیم خداداد  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  آباده
🌷  شهید  محمدرضا بانشی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  بیضاء
🌷  شهید  اکبر جعفری  ۱۳۶۵/۰۷/۰۵  بیضاء
🌷  شهید  سیاوش قربانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  پاسارگاد
🌷  شهید  غلامرضا بیکی باباعربی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  محمد علی پور  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  علی اصغر جوادی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  رضاعلی کرامت جهرمی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  مصطفی رحمانیان کوشککی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  محمدحسن رهسپار  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  غلام رضا نادریان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  مهدی قناعتیان جبذری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  محمدصادق رحمانیان کوشککی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  سیدغلام نظری نودادی  ۱۳۶۱/۰۷/۰۵  جهرم
🌷  شهید  عبداله زارع نجف آبادی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  خرم بید
🌷  شهید  علی خسروانیان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  خرم بید
🌷  شهید  خداداد کارگرشهرآبادی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  خرم بید
🌷  شهید  شهباز ایلیدوست  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  خرم بید
🌷  شهید  سیدمحمد طباطبائی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  خرم بید
🌷  شهید  علی ناز بیانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  خرم بید
🌷  شهید  باران صادق پور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  علی اکبر اصلانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  محمد نوروزی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  علی رضا قدمی کوه جردی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  محمد فرجامی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  مختار استخری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  منصور مزدوریان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  مرتضی باقری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  داراب
🌷  شهید  علی یار نیک نژاد  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  رستم
🌷  شهید  مسعود اکبری چم بلبلی  ۱۳۶۱/۰۷/۰۵  رستم
🌷  شهید  نامدار شنبدی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  زرین دشت
🌷  شهید  مسعود ابراهیمی اردکانی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  سپیدان
🌷  شهید  وحیده صعودی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  الهام قهرمانی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  رحیم پورالیاسی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  علی صفر دارایی بهبهانی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  سیدعلوی شبر  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  سیدموسی سیدنعمتیان  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  محمدرضا کرمی  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  فاطمه برمغاز  ۱۳۵۹/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  شاهپور عزیزی کردی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  منوچهر حسین پور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  ضیاالدین حسینی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  محمدهادی یقطین  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  اسداله افتخاری شهرخفری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  رضا مزدور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  هاشم پرورده  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  اباذر منفرد  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  احمد بازگیرخرم  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  فرزاد شاهین  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  سیدعبدالرضا سجادیان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  غلامرضا بنائیان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  مسیح اله رجبی کوشکقاضی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  نظرعلی خضری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  غلامحسن قنبرپور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  سیف اله حسین پور  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  مراد نوجوان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  تیمور ترابی اردکانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  عبدالرحمان شایسته نیا  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  حیدرقلی دشتیان  ۱۳۶۵/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  علی اکبر ایزدی  ۱۳۶۶/۰۷/۰۵  شیراز
🌷  شهید  عباس محمدی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فراشبند
🌷  شهید  احمد کشاورز  ۱۳۶۶/۰۷/۰۵  فراشبند
🌷  شهید  عبدالرحیم جلالت  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  قنبرعلی ترابی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  رسول احراری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  عبدالکریم رنجبری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  محمدکاظم بذرافشان کوشکقاضی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  داود کرمی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  علی اصغر شفیعی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  قادر شکوهی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  حمید زره پوش  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فسا
🌷  شهید  حبیب اله رضوانی نژاد  ۱۳۶۴/۰۷/۰۵  فسا

🌷  شهید  اصغر صفری فروشانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  فیروزآباد
🌷  شهید  سیدمحمد بحرینی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  قیر و کارزین
🌷  شهید  جابر پیل بالا  ۱۳۶۵/۰۷/۰۵  قیر و کارزین
🌷  شهید  محمدتقی صادق زاده  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کازرون
🌷  شهید  عباس دستمزد  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کازرون
🌷  شهید  باباجان گرجی زاده  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کازرون
🌷  شهید  علی جمشیدی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کازرون
🌷  شهید  صمد براتی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کازرون
🌷  شهید  عبدالرحمن رضازاده  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کازرون
🌷  شهید  محمدرفیع ویسی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کوار
🌷  شهید  اسداله ظفرآبادی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کوار
🌷  شهید  محمدرضا آموزگاراربابی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کوار
🌷  شهید  فضل اله کرمی اکبرابادی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  کوار
🌷  شهید  موسی نصری  ۱۳۶۶/۰۷/۰۵  گراش
🌷  شهید  مسعود محبی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  مسعود نصیرزاده  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  غلامعباس راستی لاری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  محمدصادق امانت  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  جعفر امیدوار  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  علی اصغر یزدی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  احمد شور  ۱۳۶۶/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  محمدجواد وفایی فرد  ۱۳۶۶/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  عبدالهادی صبوری  ۱۳۶۶/۰۷/۰۵  لارستان
🌷  شهید  موسی تراکمه  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  لامرد
🌷  شهید  محمدصادق آسیابانی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مرودشت
🌷  شهید  علی حسن زاده  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مرودشت
🌷  شهید  مظفر فیروز  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مرودشت
🌷  شهید  غلام رضا شمسی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مرودشت
🌷  شهید  غلام رضا زارعی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مرودشت
🌷  شهید  محمدحسین اسلامی منش  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مرودشت
🌷  شهید  مهران مولایی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  ممسنی
🌷  شهید  عباس قلی مرادی  ۱۳۶۱/۰۷/۰۵  ممسنی
🌷  شهید  مسعود رهنما  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مهر
🌷  شهید  احمد کاظمیان  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  مهر
🌷  شهید  محمدرضا زردشت  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  نی ریز
🌷  شهید  محمود طاهری  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  نی ریز
🌷  شهید  بهرام زردشت  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  نی ریز
🌷  شهید  محمدحسین کاسبی  ۱۳۶۰/۰۷/۰۵  نی ریز
🌷  شهید  یداله محمدحسینی  ۱۳۶۴/۰۷/۰۵  نی ریز
🌷  شهید  سیدعمادالدین پوررضا  ۱۳۶۴/۰۷/۰۵  نی ریز

@isaar_fars

۰ نظر ۱۰ مهر ۰۲ ، ۱۳:۲۰
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل/ دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید. از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم. والسلام، محمدحسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253Hodhodzar@gmail.com

۰ نظر ۱۰ مهر ۰۲ ، ۱۳:۱۲
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید والا مقام سیدابراهیم علوی

شهید سید ابراهیم علوی نام پدر: سید عباس تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۱/۰۲ محل تولد: ورزگ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ محل شهادت: شلمچه محل دفن: ورزگ، یگان خدمتی: بسیج

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۱۰ مهر ۰۲ ، ۱۳:۰۷
هیئت خادم الشهدا
بسم رب الشهداء والصدیقین
🌷 شهید حبیب اله شریفی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید عزت اله ایزدی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید داود امیرآبادی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید مرتضی خالواحمدی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید عبدالرضا سلیمی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید اسمعیل جعفری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید عبدالرسول ابراهیمی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید عطا منصوری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید عباس لطفی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ آباده
🌷 شهید عباس اسکندری ۱۳۶۵/۰۷/۰۲ ارسنجان
🌷 شهید رضا علی شاهی ۱۳۷۳/۰۷/۰۲ استهبان
🌷 شهید صفدر شرف پور ۱۳۹۶/۰۷/۰۲ اقلید
🌷 شهید اسدالله ایمن پور ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ بختگان
🌷 شهید اسمعیل روستائی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ بوانات
🌷 شهید احمد نجفی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ بوانات
🌷 شهید عطاءاله برزگر ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ بوانات
🌷 شهید ولی خانی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ بیضاء
🌷 شهید نوذر آورد ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ جهرم
🌷 شهید محمدباقر بهمن زادگان جهرمی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ جهرم
🌷 شهید خلیل زارعی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ خرامه
🌷 شهید علی نظر برومند ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ خشت
🌷 شهید قربان فتحی دریمی ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ داراب
🌷 شهید اله قلی شفیعیان ۱۳۶۰/۰۷/۰۲ رستم
🌷 شهید عبدالصمد جمشیدنژاد ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ سپیدان
🌷 شهید سهراب ماهر ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید محمود حسین آبادی ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید سهیلا حاجی زاده ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید اسحق احمدعلی زاده ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید عبداله حاجی زاده ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید مریم شرفی ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید آذر حاجی زاده ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید محمود خلفیان ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید غلام علی مسیبی ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید شمس علی محمدی ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید عبدالرحیم رمزی ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید محمد خواستگار ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید غلامرضا صفرنژادشکری ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید زهرا ماهر ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید عبدالحسین حاجی زاده ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید روزبه حاجی زاده ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید حسن کریمی ۱۳۶۶/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید ساسان اصلانی اصل ۱۳۶۷/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید محمد راکعی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید علی همت زاده ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید نعمت اله منصوری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید محمدحسن ملایم ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید سیدابوالقاسم یقطین ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید بهرام مجد ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید غلامرضا شاکرین ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید وحید اسلامی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید حسین استخری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید احمد خادمی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید علی میرزا حسینی رمقانی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید غلامحسین زارع ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید جلیل زارع ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید عبدالعزیز فرح ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید نادعلی امینی علیائی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید علی محمد خادمی زاده ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید حمید دریانورد ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ شیراز
🌷 شهید علی شیر بازیاری ۱۳۶۳/۰۷/۰۲ فسا
🌷 شهید اسکندر ناصری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ فیروزآباد
🌷 شهید سردار بیات ۱۳۶۲/۰۷/۰۲ کوار
🌷 شهید حسین محمدی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ کوار
🌷 شهید حسین پیروی اکبرآباد ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ کوار
🌷 شهید حسن خواجه پور ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ گراش
🌷 شهید منصور جمشیدپور ۱۳۶۲/۰۷/۰۲ لارستان
🌷 شهید مختار اکبری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ لامرد
🌷 شهید قاسم رحمانی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ لامرد
🌷 شهید محمد حسینی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ لامرد
🌷 شهید حسین حیاتی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ لامرد
🌷 شهید مصطفی رحمانی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ لامرد
🌷 شهید غلامعباس سهیلی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ لامرد
🌷 شهید خان میرزا فرهادپور ۱۳۶۰/۰۷/۰۲ مرودشت
🌷 شهید محی الدین سیدباقری ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ مرودشت
🌷 شهید جلیل قاسمی ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ مرودشت
🌷 شهید شمس الدین حسنی زاده ۱۳۶۰/۰۷/۰۲ مهر
🌷 شهید محمدرضا دیده جهان ۱۳۵۹/۰۷/۰۲ نی ریز

@isaar_fars
۰ نظر ۰۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۰۲
هیئت خادم الشهدا
🌸 نهم ربیع‌الاول، روز تجلی حاکمیت مستضعفان بر جهان، روز نوید دهنده شکست نمرودیان و روز شادی شیعیان در تاج‌گذاری امام زمان(عج) مبارک‌باد
#امام_زمان 🔹@basijnewsir
۰ نظر ۰۲ مهر ۰۲ ، ۲۲:۴۱
هیئت خادم الشهدا

شیراز - ایرنا- معاون سیاسی ، امنیتی و اجتماعی استانداری فارس اعلام کرد : در تیراندازی کور ۲ نفر ناشناس به سمت نیروهای بسیجی مدافع امنیت در شهر نورآباد مرکز شهرستان ممسنی استان فارس ، یک نفر شهید و سه نفر زخمی شدند.

به گزارش ایرنا ، اسماعیل قزل سفلی روز یکشنبه با اعلام این خبر گفت: حدود ساعت ۱۹:۵۰ شنبه ۲۵ شهریور ۲ نفر راکب موتور سیکلت اقدام به تیراندازی کور با سلاح شکاری ساچمه زن به سمت نیروهای بسیجی که در ضلع جنوبی میدان معلم شهرستان نورآباد ممسنی مستقر بودند، می کنند.

دبیر و سخنگوی شورای تأمین استان فارس با اشاره به رذالت و زبونی دشمنان و معاندین نظام جمهوری اسلامی بیان کرد: این حرکت های کور و مذبوحانه، نشان دهنده ضعف و ترس دشمنان از مقابله رو در رو با نیروهای مدافع امنیت و بسیجیان عزیز می باشد؛ ضاربین پس از این حمله کور که موجب آسیب رسیدن به چهار نفر از عزیزان بسیجی از ناحیه سینه به بالا گردید، بلافاصله از محل متواری می شوند که دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی در پی دستگیری آنان می باشند.

یک شهید و سه زخمی در تیراندازی کور به نیروهای مدافع امنیت در نورآباد ممسنی
ایشان افزود: متأسفانه در این حادثه یکی از عزیزان بسیجی به دلیل شدت جراحات وارده، به شهادت می رسد ، یکی دیگر از مجروحین نیز به یکی از بیمارستان‌های شیراز اعزام شده و ۲ نفر دیگر از این عزیزان در شهرستان بستری و تحت مداوا می باشند که حال همه مجروحین پایدار و تحت کنترل می باشد.

معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری فارس در پایان گفت: این خون های پاک، ریشه نظام مقدس اسلامی را استوار تر خواهد ساخت و دشمنان این مرز و بوم را نیز خوار و ذلیل تر می سازد. قطعاً عوامل این حرکت جنایتکارانه دستگیر و به سزای عمل ننگین شان خواهند رسید.

شهرستان ممسنی در فاصله ۱۶۲ کیلومتری غرب شیراز در استان فارس قرار دارد.

۰ نظر ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۲۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین / به جز دو نفر اول، احتمالا اسم بقیه شهدای مظلوم سال 1401 را یا اصلا نشنیده اید یا خیلی کم شنیده اید! و این بزرگترین نشانه مظلومیت آنهاست. حالا دیگر یک سال گذشته و خون های زیادی از شورشیان زن، زندگی، آزادی طلب داریم. نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم:


اسامی مقدس شهدا در ادامه مطلب:

۰ نظر ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۱۷
هیئت خادم الشهدا

۰ نظر ۲۹ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۲۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید مفقودالاثر اسماعیل کاظمی فرزند حاج منصور و حاجیه خانم سروگل برزگر در سال ۱۳۴۳ در شیراز در خانواده ای مذهبی و ‌زحمتکش پا به عرصهٔ وجود گذاشت. 
پدرش عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و پنج فرزند پسر و سه دختر داشت که شهید کاظمی فرزند ششم خانواده بود. 
دوران دبستان را در مدرسهٔ بزرگ سامی با موفقیت پشت سر گذاشت، دوره راهنمائی را در مدرسه وصال و متوسطه را در مدرسه بازرگانی و خدمات ادامه داد...
ایشان در تابستانها به کار دست فروشی، میوه و ‌سبزی فروشی، بستنی فروشی و شاگرد نانوائی مشغول می شد تا در کسب معاش خانواده به پدر و مادر خود کمک کند.
از نظر اخلاق و رفتار واقعاً مهربان، دلسوز، حرف شنو، صبور و ‌با محبت بود و در هنگام حرف زدن با دیگران معمولاً سرش را به زیر می انداخت و با لبخند کوتاه و‌ خوش رفتاری با مردم مواجه می شد و در برابر بی ادبی و بی احترامی مثل کوه مقاوم و پابرجا بود و تا جائی که ممکن بود طرف مقابل را راهنمایی می کرد.
برادرش می گوید:
به یاد دارم در اوایل انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ می گفت: برای نابودی رژیم جبار شاهنشاهی باید هر روز تلاش بیشتری کنیم.
او در پخش اعلامیه های امام خمینی و شعار دادن علیه شاه در مدرسه بسیار فعال بود و همیشه آرزوی پیاده شدن قانون اسلام را داشت و هیچگاه از عبادت و نیایش با خداوند غافل نمی شد...
او‌ به ورزش علاقه زیاد داشت و در سال ۱۳۶۰ عضو تیم والیبال مدرسه وصال بود و کارت عضویت داشت. در همان سال دوره امداد و‌ مددکاری در سازمان جوانان هلال احمر جمهوری اسلامی را برای خدمت به هموطنان با موفقیت پشت سر گذاشت...
او ‌در مسجد کریمی شیراز فعالیت می کرد و عضو فعال گروه مقاومت آنجا بود. او علاوه بر درس خواندن در ایام تعطیل و در شبها خالصانه و دلسوزانه به نگهبانی از محله و ایجاد امنیت می پرداخت...
او می گفت : شب زنده داری و پاسداری از اسلام چقدر شیرین است و  بیداری برای خدا چقدر روح پرور است..
پس از شروع جنگ تحمیلی شهید اسماعیل کاظمی برای حضور در جبهه های حق علیه باطل داوطلب شد و به همراه بسیج مستضعفین عازم مناطق جنگی شد در حالیکه دو ‌برادر بزرگترش در جبهه های نبرد بودند.
برادرش می گوید : هنگامی که او سوار اتوبوس بود و به بدرقه اش رفته بودیم سرش از شیشه بیرون آورد و گفت : امام و اسلام را حمایت و پشتیبانی کنید و از آنها دست بر ندارید.... 
بالاخره او با رفتنش به جبهه و جنگ همه ما را در قبال امام و اسلام و انقلاب مسئول نمود...

 زمان و ‌مکان شهادت

این بسیجی دلاور و از خود گذشته در آخرین مرحلهٔ عملیات محرم با رمز «یا زینب» در آبان ۱۳۶۱ در منطقه دهلران و ‌موسیان در حالیکه عضو گردان ۹۸۱ بود، بعد از تصرف چند تپه و نصب پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران بر روی تپه، نهایتاً روی تپه ۱۷۵ (که داخل خاک عراق قرار دارد) بعد از چند روز مقاومت، محاصره می شوند و نیرو به آنها نمی رسد، عده ای شهید، عده ای اسیر و عده ای عقب نشینی می کنند. بعد از عقب نشینی، نفرات باقیمانده تیپ امام سجاد (ع) سرشماری می شوند که اسماعیل جزو لیست مفقودالاثرها قرار می گیرد.
برادرش می گوید : ما به جبهه و دیدن برادران همرزمش رفتیم، همرزمانش گفتند اسماعیل با ما در عملیات بود، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت، مجروح شده بود و امداد می طلبید ولی چون در عقب نشینی، آتش دشمن قوی بود نتوانستیم به او‌ و مجروحین دیگر کمک کنیم.....
اکنون سالهاست از مفقود شدن این اسوه اخلاص و پاکی و معرفت می گذرد و ما از او هیچ خبری نداریم، دیگر به دنبال پیدا کردن او نیستیم و تنها چیزی که ما را امیدوار می کند تداوم راه و افکار اوست.

لوح و سنگ یادبود شهید در گلزار شهدای شیراز

او ‌امانتی نزد ما بود اینک ‌نزد خدایش برگشته است و یادش را با نصب لوح و سنگ ‌یادبود در گلزار شهدای دارالرحمهٔ شیراز گرامی می داریم و اگرچه از او ‌هیچ اثری نداریم لیک روح بلند پرواز او ما را تسکین می دهد. 
خدایا امیدواریم ‌توانسته باشیم امانتت را آنگونه که تو می خواستی تحویل داده باشیم.
خدایا به ما سعادت ادامه راهش را عطا فرما، ای اسماعیل تفنگت را زمین نخواهیم گذاشت و تا آخرین قطره خون راهت را ادامه خواهیم داد و با دشمنان دین و ‌وطن و امام خواهیم جنگید. 
لازم به ذکر است که پدر و مادر بزرگوار شهید چندین سال پس از شهادت فرزندشان و فوت یکی از دخترانشان از دنیا رفتند و در آرامستان دارالرحمه شیراز دفن شدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

+++++

وصیت نامه های شهید اسماعیل کاظمی

از شهید اسماعیل کاظمی دو وصیت نامه به یادگار مانده است، یکی به ملت غیور و شریف ایران و دیگری برای خانواده و پدر و مادرش.

قسمتی از وصیت نامه خانوادگی

مرا حلال کنید، اگر شهید شدم برایم ‌گریه مکنید و به‌ من افتخار کنید که برای خدا و اسلام خدمت می کنم....

 وصیت به ملت شریف ایران
وصیت نامه اینجانب اسماعیل کاظمی، برادر
کوچک ملت ایران، این است که هر چه کار و کوشش می کنند برای خدا و اسلام و در راه اسلام باشد چون این اسلام بود که ما را از بند ابرقدرتهای شرق و غرب نجات داد و از هر ثانیه آن نهایت استفاده را بکنند و از حرفهای این پیر جماران که سالیان دراز برای اسلام و‌ مسلمین کوشش فراوان کرد تا توانست با این مشتهای کوچک، پدران و‌ مادران و خواهران و برادران، این ملت را از چنگال ابرقدرتها نجات دهد. باید به حرفهای او گوش دهند و هرچه سخن می گوید نهایت استفاده را بکنند و در نهایت (با اطاعت از) امامت و ولایتِ امر، سخنان علمای اعلم را گوش دهند تا هیچکس نتواند به این انقلاب ضربه بزند. و برادرانی که می توانند در جبهه های نبرد حق علیه باطل شرکت کنند تا بتوانند خود را به خدای تعالی نزدیک نمایند.
خداحافظ ای شیران‌ملت ایران
اسماعیل کاظمی ، تاریخ ۱۳۶۱/۷/۸

۰ نظر ۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۱۹
هیئت خادم الشهدا

شهید محمود مصدقی فرزند مرحوم هوشنگ مصدقی سنگری و مرحومه سروناز معصومی در تاریخ ۱۳۴۷/۱۰/۱۵ در خانواده ای متدین و زحمتکش در روستای باجگاه شیراز دیده به جهان گشود...
پدر بزرگوارش اهل منطقه سنگر رشت در استان گیلان و مادرش گرامی اش اهل بخش فورگ داراب استان فارس بود.
پدر شهید سر نگهبان درمانگاه مرحوم استاد محرری باجگاه بود و در همین روستا زندگی می کرد.
شهید مصدقی فرزند چهارم خانواده بود و سه برادر و دو خواهر دیگر نیز داشت.
ایشان تحصیلات دوره ابتدایی را در باجگاه و دوران متوسطه را در هنرستان شبانه روزی مجتمع دانشسرای عشایری آب باریک گذراند.
دهساله بود که انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و طومار نظام چند هزار سالهٔ شاهنشاهی را در هم پیچید و دست غارتگران بین المللی را از منابع سرشار و خداداد کشور عزیزمان قطع کرد.
شخصیت شهید در این دوره با شرکت در مجالس شهدا و مراسم مذهبی و انقلابی شکل گرفت و هر روز بر معرفتش افزوده شد.
دوران تحصیل راهنمایی ایشان مصادف شد با حمله صدام ملعون به مرزهای کشورمان و نابودی بسیاری از روستاهای مرزی و آوارگی و شهادت هزاران نفر از هموطنان غیر نظامی و اسارت برخی از آنها در چنگال دشمنان بعثی.
در این دوره غیرتمندان کشور به ندای حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی لبیک گفتند و به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافتند و نیروهای دشمن متجاوز را بوسیلهٔ بسیاری از ارتشهای غربی و عربی حمایت می شد زمینگیر کردند و اربابان صدام که به حساب خودشان می خواستند در عرض یک هفته تهران را بگیرند و انقلاب را سرنگون کنند با مشکل بزرگی به نام بسیج مواجه شدند که با جانفشانی خود رؤیای فتح هفت روزه ایران را برای دشمنان تبدیل به یک کابوس وحشتناک هشت ساله کردند و نگذاشتند حتی یک وجب از خاک میهن عزیزمان در چنگ دشمن باقی بماند و یکی از این دلاورمردان بسیجی شهید محمود مصدقی بود.
ایشان و برادر بزرگترش، جانباز گرامی، حاج احمد مصدقی، در ابتدا به عنوان بسیج وارد لشکر حماسه سازان وطن شدند و پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدند و در مناطق مختلف جنگی، حماسه آفرینی کردند.
شهید محمود مصدقی که از تخریبچی های ماهر و بی باک لشکر ۱۹ فجر و المهدی بود آموزشهای تخریب را در اهواز و آموزشهای پاسداری را در ارومیه دیده بود.
نهایتاً این شهید بزرگوار پس از شرکت در عملیاتهای متعدد و خنثی سازی مین های مختلف و گشودن معبر برای عبور رزمندگان اسلام در تاریخ ۱۳۶۷/۲/۵ در منطقه سید صادق از مناطق جنگی غرب کشور حال خنثی کردن یک مین گوشتکوبی (که یکی از مین های بسیار قوی روسی با ترکشهای فراوان است) به آرزوی دیرینش که شهادت بود رسید و به خیل عاشورائیان زمان پیوست.
لازم به ذکر است که پدر و مادر بزرگوار این شهید نیز به رحمت ایزدی پیوسته اند و در آرامستان باجگاه در جوار شهدای گلگون کفن آرمیده اند، یکی از برادران ایشان نیز در سانحهٔ آسانسور در بیمارستان شهید دستغیب شیراز از دنیا رفت و به والدین و برادر شهیدش پیوست.
روحشان شاد و ‌یادشان گرامی

۰ نظر ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۰۷
هیئت خادم الشهدا

«شهدای شاخص» سال 99 سپاه قدس گیلان معرفی شدند

معاون فرهنگی هنری سپاه قدس گیلان با اشاره به شهدای شاخص سال ۹۹ این سازمان گفت: شهید سرلشکر سیدعلی اقبالی دوگاهه و شهیده زهرا دقیقی از جمله شهدای شاخص سپاه قدس گیلان در سال ۹۹ هستند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از رشت، سرهنگ دوم پاسدار کامیار مهدی‌پور امروز در جمع خبرنگاران با اشاره به معرفی شهدای شاخص سال 99 بسیج مستضعفان اظهار داشت: شهید ابومهدی‌المهندس، شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی و شهیده ترور صدیقه رودباری به‌عنوان شهدای شاخص سازمان بسیج مستضعفان در سال 99 معرفی شدند.

معاون فرهنگی هنری سپاه قدس گیلان با بیان اینکه بهره‌مندی از نام شهدا در انجام کارها موجب افزایش خیر و برکت در نتیجه کار می‌شود خاطرنشان کرد: هر یک از نواحی 18گانه مقاومت بسیج در سراسر استان گیلان دارای شهدای ویژه‌ای هستند.

مهدی‌پور با اشاره به اهمیت معرفی جمعی از شهدا به‌عنوان شهدای شاخص ابراز داشت: سازمان بسیج مستضعفان هر سال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه، تعدادی از شهدا را به عنوان شهید شاخص معرفی می‌کند‌.

۰ نظر ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۵۹
هیئت خادم الشهدا

۰ نظر ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۲۴
هیئت خادم الشهدا

نثار ارواح مطهرشان صلوات

۰ نظر ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۴۵
هیئت خادم الشهدا

درود خدا بر شیرمردان حماسه آفرین ، دانش آموزان بسیجی، حمیدرضا و وحید جعفری

روحشان شاد و یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۷
هیئت خادم الشهدا

اسامی ۱۲ شهید آسمانی شده در ۱۸ مردادماه استان فارس

دو همرزم شهید محمد باقر جعفری و  شهید محمد علی جعفری، فرزند عوض

🌷  شهیدحسن مهدوی اصطهباناتی  ۱۳۶۱/۰۵/۱۸  استهبان
🌷  شهید  احمد تبلونستن  ۱۳۶۲/۰۵/۱۸  جهرم
🌷  شهید  مسعود لطفی ۱۳۶۴/۰۵/۱۸  جهرم
🌷شهیدسیدجمال الدین چراغ چشم  ۱۳۶۲/۰۵/۱۸  خرم بید
🌷  شهید  محمدباقر جعفری  ۱۳۶۶/۰۵/۱۸  زرقان
🌷  شهید  محمدعلی جعفری  ۱۳۶۶/۰۵/۱۸  زرقان
🌷  شهید  محمود دهقانی  ۱۳۵۷/۰۵/۱۸  شیراز
🌷  شهید  قاسم صفری نژادفرد  ۱۳۸۰/۰۵/۱۸  شیراز
🌷  شهید  خدابخش علی پور  ۱۳۶۵/۰۵/۱۸  فراشبند
🌷  شهید  علی محیط  ۱۳۶۰/۰۵/۱۸  قیر و کارزین
🌷شهید علی اکبر بهمنیان فتح آبادی  ۱۳۶۲/۰۵/۱۸  کوار
🌷  شهید  حسن توکلی۱۳۶۶/۰۵/۱۸  ممسنی

شرمنده ام ، فقط فامیل شهید دوم، شهید احمد تبلونستن، رو ‌نتونستم درست تلفظ کنم، یکی کمک کنه....

نثار ارواح مطهرشان فاتحه مع الصلوات

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۵۷
هیئت خادم الشهدا

سالروز شهادت عباس بابایی و محسن دین شعاری/ اشتراک جالب این ۲ شهید چیست؟ +عکس ها

هر دو فرمانده از حج صرفنظر کردند و روز عید قربان شهید شدند، بقیه در ادامه مطلب...

۰ نظر ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۲۸
هیئت خادم الشهدا

💠 اسامی ۲۲ شهید آسمانی شده در ۱۴ مردادماه استان فارس که امروز سالگرد شهادتشان است...

🌷 شهید مسیح عبداله پور ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ استهبان
🌷 شهید عبدالرضا اکبرپور ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ استهبان
🌷 شهید قاسم نعمائی جهرمی ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ جهرم
🌷 شهید سرفراز قربانی کاکونی ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ جهرم
🌷 شهید حسن اسماعیلی شهرخفری ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ خفر
🌷 شهید علیرضا نجیمی ۱۳۷۱/۰۵/۱۴ خفر
🌷 شهید محمدتقی منصوری ۱۳۶۶/۰۵/۱۴ داراب
🌷 شهید مسعود آزادی اردکانی ۱۳۶۰/۰۵/۱۴ شیراز
🌷 شهید جلال ترک فرد ۱۳۶۱/۰۵/۱۴ شیراز
🌷 شهید احمدرضا محمودیان فرد ۱۳۶۵/۰۵/۱۴ شیراز
🌷 شهید حسنعلی ثریاپور ۱۳۶۷/۰۵/۱۴ شیراز
🌷 شهید مهران امینی سعدی ۱۴۰۱/۰۵/۱۴ شیراز
🌷 شهید عباس اکبرپور ۱۳۶۱/۰۵/۱۴ فسا
🌷 شهید جلیل شرفی ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ فسا
🌷 شهید صفرعلی خوازه ۱۳۶۴/۰۵/۱۴ فسا
🌷 شهید حسین ناصری ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ کازرون
🌷 شهید رسول قربانی ۱۳۶۳/۰۵/۱۴ کازرون
🌷 شهید عبداله بخشنده ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ لارستان
🌷 شهید بیت اله رزمجوئی ۱۳۶۱/۰۵/۱۴ ممسنی
🌷 شهید کردم عرب زاده ۱۳۶۵/۰۵/۱۴ ممسنی
🌷 شهید علی اکبر عوضی ۱۳۶۵/۰۵/۱۴ ممسنی
🌷 شهید خدابخش عوضی ۱۳۶۵/۰۵/۱۴ ممسنی

💠 اسامی ۲۳ شهید آسمانی شده در ۱۵ مردادماه استان فارس که امروز سالگرد شهادتشان است...

🌷 شهید علی گوهرزاده ۱۳۷۵/۰۵/۱۵ آباده
🌷 شهید محمدرضا عسکری ۱۳۶۰/۰۵/۱۵ بوانات
🌷 شهید ذبیح اله فخرپور ۱۳۶۵/۰۵/۱۵ بیضاء
🌷 شهید محمد علائیان جهرمی ۱۳۶۰/۰۵/۱۵ جهرم
🌷 شهید سیدعلی مهدیان فر ۱۳۶۲/۰۵/۱۵ جهرم
🌷 شهید راهدار نظری ۱۳۶۶/۰۵/۱۵ داراب
🌷 شهید مجید دوکوهکی ۱۳۶۰/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید شعبانعلی نظری خواجه ۱۳۶۱/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید جواد فرخیان ۱۳۶۱/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید رضا سلطان آبادی رامهرمزی ۱۳۶۱/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید عباس بنیانی ۱۳۶۲/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید عبدالحمید کریمیان قطب آبادی ۱۳۶۲/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید ناصر جمالی فرد ۱۳۶۶/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید محمدرضا حیدری ۱۳۶۷/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید خلیل اسرار ۱۳۶۷/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید صفدر میرحاصلی ۱۳۶۹/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید محمدعلی سیفی کوی ۱۳۸۱/۰۵/۱۵ شیراز
🌷 شهید محمدجعفر زراعت پیشه ۱۳۶۲/۰۵/۱۵ فسا
🌷 شهید طهمورث امیری ۱۳۶۱/۰۵/۱۵ فیروزآباد
🌷 شهید فضل اله سیدجمالی ۱۳۶۱/۰۵/۱۵ کازرون
🌷 شهید کیامرز کشاورزی ۱۳۶۶/۰۵/۱۵ کازرون
🌷 شهید غلام رضا کاظمی لاری ۱۳۶۲/۰۵/۱۵ لارستان
🌷 شهید فریبرز زارع ۱۳۷۴/۰۵/۱۵ مرودشت

 

💠 اسامی ۲۶ شهید آسمانی شده در ۱۶ مردادماه استان فارس که امروز سالگرد شهادتشان است...

🌷  شهید  علی شیر صفایی پویا  ۱۳۶۵/۰۵/۱۶  اقلید
🌷  شهید  ابراهیم مظفری بوحمیدی  ۱۳۶۲/۰۵/۱۶  آباده
🌷  شهید  حیدر زارعی  ۱۳۶۶/۰۵/۱۶  پاسارگاد
🌷  شهید  حبیب حضوری  ۱۳۶۰/۰۵/۱۶  جهرم
🌷  شهید  علی نظری  ۱۳۹۵/۰۵/۱۶  جهرم
🌷  شهید  کرامت اله جلویز  ۱۳۶۵/۰۵/۱۶  خشت
🌷  شهید  غلام علی رستم نژاد  ۱۳۶۵/۰۵/۱۶  خشت
🌷  شهید  مهدی خلیفه  ۱۳۶۰/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  محمدحسین ابراهیم پورحقیقی  ۱۳۶۲/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  احمدرضا خنور  ۱۳۶۵/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  محمود اسلمی  ۱۳۶۷/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  محمدصادق میرزائی شهرستانی  ۱۳۶۷/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  مهدی غلامی  ۱۳۷۲/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  خیرالنساء ملکی  ۱۳۸۲/۰۵/۱۶  شیراز
🌷  شهید  باباجان رشته  ۱۳۶۵/۰۵/۱۶  فیروزآباد
🌷  شهید  محمدهادی روستا  ۱۳۷۲/۰۵/۱۶  فیروزآباد
🌷  شهید  مصطفی شکوهی  ۱۳۶۵/۰۵/۱۶  قیر و کارزین
🌷  شهید  رحیم بهمنی سکه روانی  ۱۳۶۶/۰۵/۱۶  قیر و کارزین
🌷  شهید  خداداد زارعی  ۱۳۶۲/۰۵/۱۶  کازرون
🌷  شهید  فرهاد حسن پور  ۱۳۶۶/۰۵/۱۶  کازرون
🌷  شهید  خلیفه عباسی  ۱۳۶۶/۰۵/۱۶  کازرون
🌷  شهید  امام بخش زاهدی خرم مکانی  ۱۳۶۳/۰۵/۱۶  مرودشت
🌷  شهید  فضل اله بنی هاشمی  ۱۳۸۱/۰۵/۱۶  مرودشت
🌷  شهید  بهرام بویر  ۱۳۶۱/۰۵/۱۶  ممسنی
🌷  شهید  حسن زردشت  ۱۳۶۷/۰۵/۱۶  نی ریز
🌷  شهید  مظفر یزدانی  ۱۳۶۷/۰۵/۱۶  نی ریز

@isaar_fars

۰ نظر ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۴۹
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

سردار شهید محمد اسلامی نسب ، سردار زهرایی +فیلم

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز فارس ، شهید محمد اسلامی نسب از دلاور مردان هشت سال دفاع مقدس است که سالهای عمرش را در حمایت و دفاع از انقلاب و اسلام سپری کرد.. شرکت و حضور فعال در تظاهرات و راهپیمایی‌ها همزمان با انقلاب اسلامی، حضور در کردستان و نبرد با منافقان ، حضور در سرزمین خوزستان با آغاز جنگ تحمیلی و فرماندهی گردان امام رضا (ع) از لشکر 19 فجر درعملیات کربلای چهار برگ های زرین زندگی این سردار دلاور و مبارزه وی با متجاوزان به خاک وطن است.سردار اسلامی نسب علاقه قابل ستایشی به حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) داشت و بدین جهت او را «سردار زهرایی (س)» می‌خواندند...سردار شهید محمد اسلامی نسب سرانجام درچهارم دیماه سال 1365 در سن 32 سالگی و درعملیات کربلای 4 درحالیکه فرماندهی گردان امام رضا (ع) از لشکر 19 فجر را بر عهده داشت درمحور شلمچه شهد شیرین شهادت را نوشید و پیکر پاکش در دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد....این شهید سر افراز متولد سال هزار و سیصد و سی و سه در روستای لایزنگان از توابع شهرستان داراب بود .وی سال 1353 ازدواج کرد و از این سردار دلاور پنج فرزند به یادگار ماند.سردار شهید محمد اسلامی نسب درفرازی از وصیت خود می گوید: شهادت آنچنان شیرین و لذت بخش است که با هیچکدام از وعده های دنیوی آنرا قیاسی نیست .عکسها در ادامه مطلب...

۰ نظر ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۳
هیئت خادم الشهدا

شیخ فضل الله نورى

زندگینامه شهید شاخص تاریخ اسلام، آیت الله شیخ فضل الله نوری به نقل ازخبرگزاری حوزه، در ادامه مطلب...

۰ نظر ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۲۱
هیئت خادم الشهدا

شهیدان راه فضیلت (به نقل از سایت ویکیشیعه) به ترتیب زمانی عبارتند از: ..بقیه در ادامه مطلب..

۰ نظر ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۱
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

🔰زندگینامه  شهید بزرگوار روح الله خلج

🌺🍃شهید روح الله خلج در سال 1331 در اشتهارد در خانواده ای زحمتکش و مذهبی چشم به جهان گشود و پس از گذراندن دوران کودکی خویش در سن 7 سالگی وارد دبستان شد و تا پایان دوره ابتدایی در زادگاهش ماند
 و مشکلات فراوانی را تحمل نمود و بعد به منزل عمویش در تهران رفت و در انجا به ادامه تحصیل پرداخت و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته علوم انسانی شد. 

در حین درس در ارتش استخدام شد و در جه گروهبانی را اخذ نمود و پس از ان وارد نیروی هوایی گردید و بسیار تلاش نمود تا توانست اولین درجه همافری خود را یافت نمود. در ان زمان در پایگاه تهران خدمت میکرد و در روز 12 بهمن که دسته ای از همافران به پشتیبانی از امام در جماران حضور پیدا کردند و مخالفت خویش را نسبت به رزیم شاه ابراز نمودند او نیز حضور داشت.

 پس از پیروزی انقلاب، شهید ازواج کرد که حاصل آن یک فرزند پسر است و با شروع جنگ تحمیلی به پایگاه نوزه همدان انتقال یافت و در انجا خدمات شایسته خویش ادامه داد.
 سرانجام در تاریخ سوم مهر سال 59 بر اثر بمباران هوایی پادگان مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت رسید .

─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada

💝 متوسلین به شهدا 💝

💐🕊🌿💐🕊🌿💐🕊

۰ نظر ۱۱ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۴
هیئت خادم الشهدا

🌷 شهید سیده بتول معزی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ استهبان
🌷 شهید سکینه خانم رعیتی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ استهبان
🌷 شهید محمدجواد پشوتن ۱۳۶۱/۰۵/۰۹ اقلید
🌷 شهید مهرانگیز امینی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ آباده
🌷 شهید ابوالفضل مسرت جهرمی ۱۳۶۱/۰۵/۰۹ جهرم
🌷 شهید بندعلی شاه علیان ۱۳۶۲/۰۵/۰۹ جهرم
🌷 شهید بها پروانه حقیقی ۱۳۶۷/۰۵/۰۹ جهرم
🌷 شهید امیر کشاورزی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ خرامه
🌷 شهید سرفراز پوررشید ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ خرامه
🌷 شهید حاتم لطفی ۱۳۶۲/۰۵/۰۹ خنج
🌷 شهید عبدالحسین خلیلی ۱۳۶۰/۰۵/۰۹ داراب
🌷 شهید علیا اسمعیلی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ داراب
🌷 شهید قربان مرادی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ داراب
🌷 شهید سیدرسول دستاران ۱۳۶۴/۰۵/۰۹ رستم
🌷 شهید نعمت اله نعمتی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ زرین دشت
🌷 شهید حسنقلی اسماعیلی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ سپیدان
🌷 شهید حمیده طالب زاده سروستانی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ سروستان
🌷 شهید طیبه تازنگ ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ سروستان
🌷 شهید ماه سلطان اسماعیلی تزنگی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ سروستان
🌷 شهید محمدحسین اسمعیلی ۱۳۶۰/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید رباب اسمعیلی ۱۳۶۰/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید سهراب زارع ۱۳۶۱/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید مهدی قدسی ۱۳۶۴/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید صغرا شهسواری ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید مفتول نجفی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید مرتضی حدادی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید رقیه حق نگهدار ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید محمدابراهیم فخرایی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید منیژه کریمی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید خانم ریاستی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید عبدالعلی غلامی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید محمود کاراندیش ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید قمرتاج زارع ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید رقیه رفعت بخش ایمان ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید سیدمحمد پورحقیقی زاده ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید ایراندخت نماینده ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید زهرا محمدمرادپور ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید درویش جهانگیری زرکانی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید فرح زوربخش ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید صادق محمدزاده ۱۳۹۵/۰۵/۰۹ شیراز
🌷 شهید خدیجه کدیور ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ فسا
🌷 شهید مهین فاخرمنش ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ فسا
🌷 شهید اله قلی شرفی فرد ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ فسا
🌷 شهید ملیحه کدیور ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ فسا
🌷 شهید سیدروح اله هاشمی ۱۳۶۴/۰۵/۰۹ قیر و کارزین
🌷 شهید مصطفی علی پور ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ قیر و کارزین
🌷 شهید سهیل ادیبی ۱۳۶۱/۰۵/۰۹ کازرون
🌷 شهید جعفر خواستان ۱۳۶۲/۰۵/۰۹ کازرون
🌷 شهید محمد ابراهیم پور ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ کازرون
🌷 شهید فرشید فتائی ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ کازرون
🌷 شهید عبدالصاحب سقازاده ۱۳۶۶/۰۵/۰۹ کازرون
🌷 شهید داریوش جوکاری ۱۳۶۹/۰۵/۰۹ لارستان
🌷 شهید مهران ارجمندی علیا ۱۳۷۱/۰۵/۰۹ مرودشت
🌷 شهید حسین رحیمی ۱۳۶۷/۰۵/۰۹ ممسنی
🌷 شهید محمد قدرت زاده ۱۳۶۷/۰۵/۰۹ نی ریز
@isaar_fars

۰ نظر ۱۰ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۱۲
هیئت خادم الشهدا

۰ نظر ۱۰ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۰۳
هیئت خادم الشهدا

🌷  شهید  کرامت فیروزی  ۱۳۶۴/۰۵/۰۸  آباده

🌷  شهید  غلام رضا برزگر  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  بوانات
🌷  شهید  عبدالمجید هاشمی  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  بوانات
🌷  شهید  علی اکبر کریمی  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  بوانات
🌷  شهید  منوچهر اکسیری فرد  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  عزت اله رحمانیان کوشککی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  فرج اله احمدی حنائی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  شعبانعلی کمالیان جهرمی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  نبی اله راه پیمای فردحقیقی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  ناصر محسنی نژادجهرمی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  هدایت اله آذری جهرمی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  عبدالکریم حقگویان جهرمی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  عباس رضائی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  قاسم قلج خانی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  اسماعیل دروگرجهرمی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  جهرم
🌷  شهید  محمد زارع  ۱۳۶۵/۰۵/۰۸  خرامه
🌷  شهید  علی رضا کریمی خرمی  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  خرم بید
🌷  شهید  سرتیپ کریمی  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  خرم بید
🌷  شهید  علی محمد کامران  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  خرم بید
🌷  شهید  محمد اکبری باصری  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  خرم بید
🌷  شهید  ابراهیم کامرانی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  خرم بید
🌷  شهید  مظفر قربانی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  خفر
🌷  شهید  جهانگیر آقایی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  خنج
🌷  شهید  محمد محمدی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  رستم
🌷  شهید  محمد رضائی  ۱۳۵۹/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  قاسم مژده  ۱۳۵۹/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  خسرو سیفی زرقانی  ۱۳۶۰/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  نشمی رجبی  ۱۳۶۰/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  ریاد خوشبخت  ۱۳۶۰/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  سیدحبیب اکبری  ۱۳۶۰/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  جعفر حیدری  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  مهدی بذرافکن  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  نورمحمد شریفی تنها  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  عظیم جوکار  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  عبدالقادر تابع بردبار  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  محسن ضیع دانش  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  علی مراد باقری  ۱۳۶۵/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  منصور رشیدپور  ۱۳۶۶/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  رحیم دارائی  ۱۳۶۶/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  شهباز صالحی  ۱۳۶۷/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  محمدرضا رئیسی  ۱۳۶۷/۰۵/۰۸  شیراز
🌷  شهید  کاکاقلی مهرابی کوهی  ۱۳۶۶/۰۵/۰۸  فراشبند
🌷  شهید  سیداسداله بردبار  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  فسا
🌷  شهید  علی اسمعیلی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  فسا
🌷  شهید  غلام علی صیادنژاد  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  فیروزآباد
🌷  شهید  رستم قربانی کشکولی  ۱۳۶۱/۰۵/۰۸  فیروزآباد
🌷  شهید  بهبود شریفی ترکسلویه  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  فیروزآباد
🌷  شهید  علی صفائی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  قیر و کارزین
🌷  شهید  سیدمحمد حسینی  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  قیر و کارزین
🌷  شهید  اصغر پیل بالا  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  قیر و کارزین
🌷  شهید  سیدقاسم نوری  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  قیر و کارزین
🌷  شهید  یاراحمد جوکار  ۱۳۶۵/۰۵/۰۸  کازرون
🌷  شهید  غلام عباس اژدری  ۱۳۶۲/۰۵/۰۸  گراش
🌷  شهید  بهمن اسدی  ۱۳۶۸/۰۵/۰۸  ممسنی

@isaar_fars

۰ نظر ۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۳۹
هیئت خادم الشهدا

آرامگاه مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ محمد نیکی نژاد، امام جماعت فقید محله دودج در گلزار مطهر شهدای ‌دودج، بین شهدای دفاع مقدس، تربیت شدگان منبر و مکتبش....

متولد ۱۳۱۱/۲/۳ احتمالاً یزد

وفات ۱۳۷۴/۴/۳ دودج، مصادف با ۲۵ محرم ۱۴۱۶

نکته مهم : مدت خدمت معنوی ایشان در محله دودج ۲۳ سال برابر با دعوت رسول گرامی اسلام، و وفات ایشان در ۶۳ سالگی، در سن ارتحال حضرت محمد صل الله علیه و آله، ورود ایشان به دودج در چهل سالگی، سن بعثت....

همنشین اهلبیت علیهم السلام هستند انشاءالله..

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر ۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۲۶
هیئت خادم الشهدا

🌷 شهید قربان علی جاویدی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ ارسنجان
🌷 شهید غضنفر داریوش ۱۳۷۰/۰۵/۰۷ اقلید
🌷 شهید مصطفی شیبانی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ آباده
🌷 شهید بهمن سلیمانی هکانی ۱۳۶۰/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید مصطفی ابوطالبی جهرمی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید حسن محمدی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید خلیل فرجام ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید قنبرعلی دم خورده ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید الیاس احمدی حنائی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید عوض کریمیان فرد ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ جهرم
🌷 شهید جلال آل سعدی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ خرامه
🌷 شهید اله کرم برومند ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ خشت
🌷 شهید حیدر هوشمند ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ خنج
🌷 شهید کرم حسینی پور ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ داراب
🌷 شهید مسلم شهدوست ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ داراب
🌷 شهید محمد مرادی کشکولی ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ سپیدان
🌷 شهید حیدرعلی ذنوبی پورشیرازی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید حسین دقت ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید مجید مرادی رامجردی نژاد ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید امیرحسین قراجه ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید راه خدا فریدونی دشت ارژندی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید محمدرضا آقاجان عبداله ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید عباسعلی فیروزی ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید عبدالرسول گل بن حقیقی ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید لطف علی اسفندیاری ۱۳۶۶/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید محمد منگلیان شهربابکی ۱۳۶۷/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید سیدعلی اکبر نصیرزاده شیرازی ۱۳۶۷/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید فریبرز ببرافکن ۱۳۶۷/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید محمد حسن لی ۱۳۶۹/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید ورد عماری ۱۳۷۳/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید سیروس یزدان پناه ۱۳۸۱/۰۵/۰۷ شیراز
🌷 شهید عباس بردبار ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ فسا
🌷 شهید غلامرضا بهروز ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ فسا
🌷 شهید کرمعلی خشنودی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ فسا
🌷 شهید منصور دقیق ۱۳۶۷/۰۵/۰۷ فسا
🌷 شهید حسین شریفی ترکسلویه ۱۳۶۰/۰۵/۰۷ فیروزآباد
🌷 شهید راهدار حسینی تنگ ریزی ۱۳۶۵/۰۵/۰۷ فیروزآباد
🌷 شهید بهزاد خسروی ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ قیر و کارزین
🌷 شهید ابراهیم موسوی قیری ۱۳۶۷/۰۵/۰۷ قیر و کارزین
🌷 شهید محمد موذنی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید شکراله رضائیان پور ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید علی اصغر اعتمادی مهرنجانی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید زالی جاویدقراچه ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید غلامحسین حسنی بلیانی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید گرام نادری ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید غلام حسین مختارزاده ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید فرامرز اکوان ۱۳۶۷/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید عبدالرسول دهقانی ۱۳۶۸/۰۵/۰۷ کازرون
🌷 شهید مجید بهادری اکبرآبادی ۱۳۶۵/۰۵/۰۷ کوار
🌷 شهید محمدعلی عبدالهی ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ گراش
🌷 شهید رستم قاسمی بزرگی ۱۳۴۲/۰۵/۰۷ لارستان
🌷 شهید نعمت اله دگلی ۱۳۶۲/۰۵/۰۷ لارستان
🌷 شهید احمد نمازی ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ لامرد
🌷 شهید نیرومند حبیبی ۱۳۶۶/۰۵/۰۷ مرودشت
🌷 شهید حسین نصیرپور ۱۳۶۰/۰۵/۰۷ نی ریز
@isaar_fars

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۰۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید حسنعلی فرهادی، اسم مستعار : امیر 
نام پدر: سلیمان
تاریخ تولد: 1327/04/03
تاریخ شهادت: 1362/01/27
منطقه عملیاتی شهادت: مریوان

عضویت : سروان ارتش، هوابرد
مزار :گلزار شهدای شیراز
+++++++
شهید حسنعلی فرهادی با نام مستعار امیر، فرزند سلیمان و صنوبر فرهادی که هر دو به رحمت ایزدی پیوسته اند، مرحومه مادر بزرگوارش در شیراز دفن و مرحوم پدر گرامی اش در آرامستان روستای  شیخ عبود دفن شده اند.
ایشان هنگام شهادت سروان ارتش و از تکاوران تیپ ۵۵ هوابرد شیراز بوده، سالها نیز سابقه حضور در جبهه های نبرد در جنوب و غرب کشور داشته است، این افسر شجاع لشکر اسلام در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۶۲ در جبهه مریوان به شهادت رسیده و مدتی مفقود و بدون مزار بوده و بعدها یا پیکرش پیدا شده و یا سنگ مزاری به نام او در گلزار شهدای دارالرحمه شیراز نصب کرده اند، قطعه ۱ ردیف ۱۵ مزار ۱ 
شهید حسنعلی فرهادی ، متأهل بوده و دارای یک فرزند‌ پسر است.
خانواده پدری ایشان ابتدا ساکن روستای شیخ عبود بیضا بوده و بعد به شیراز مهاجرت کرده اند.
روش شهادت ایشان به این طریق بوده که روی صخره در اثر ترکش خمپاره مجروح می شود و همانجا می ماند و پس از چندین روز بخاطر صعب العبور بودن خبری از او به دست نمی آید و سالها جزو مفقودین ارتش بوده است.
++++++++++++++++++
 دو مدرسه به نام شهید فرهادی
دبیرستان پسرانه شهید حسن علی فرهادی ۱
ودبیرستان دخترانه شهیدحسن علی فرهادی۲
دوره اول متوسطه 
شیراز - ناحیه ۴ آموزش و پرورش، انتهای بلوار نصر، حسین آباد سرتل
در سال 1389 توسط وزارت آموزش و پرورش
با بنای آموزشی به مساحت 414 متر مربع و همچنین حیاط با مساحت 531 متر مربع، دارای فضای آموزشی و ورزشی نسبتاً مناسب  تاسیس شده است. 
+++++++++++++++
متأسفانه بیش از این ، اطلاعی از این شهید بزرگوار به دست نیاوردیم، لذا از اقوام و همرزمان و ‌دوستان ایشان خواهشمندیم با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۳۵۳ تماس بگیرند تا زندگینامه ایشان را تکمیل تر کنیم. والسلام، صادقی

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۰
هیئت خادم الشهدا

این وقایع توسط خود قاتل‌ها فیلم‌برداری شده ولی وقتی از بازپرس پرونده پرسیدیم چرا این فیلمها را قطره چکانی منتشر کردید و فیلم‌های اصلی را منتشر نمی‌کنید گفت که من توی عمر کاری خودم همچین جنایتی در ایران ندیده بودم. 

انتشار برای نخستین بار؛ در رجانیوز

ناگفته‌هایی از شهادت طلبه بسیجی آرمان علی‌وردی

این وقایع توسط خود قاتل‌ها فیلم‌برداری شده ولی وقتی از بازپرس پرونده پرسیدیم چرا این فیلمها را قطره چکانی منتشر کردید و فیلم‌های اصلی را منتشر نمی‌کنید گفت که من توی عمر کاری خودم همچین جنایتی در ایران ندیده بودم... روز گذشته یکی از دوستان شهید آرمان علی‌وردی ناگفته‌هایی از شهادت وی را بیان کرد ناگفته‌هایی دردناک که نشان از اوج مظلومیت این شهید دارد... بقیه در ادامه مطلب..:
۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۴
هیئت خادم الشهدا
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است
شام غریبان است....
۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۴
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

ننگ و نفرین به قاتلانتان و راضیان به قتلتان، تسلیت به خانواده های معظم و صبورتان و....... خوش به سعادتتان که همخیمهٔ سقای علمدار شدید.... اللهم الرزقنا

۰ نظر ۰۶ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۳۶
هیئت خادم الشهدا
یا حسین
۰ نظر ۰۶ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۲۷
هیئت خادم الشهدا

سقای حسین سید و سالار نیامد.....التماس دعا

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۷
هیئت خادم الشهدا

بسم الله الرحمن الرحیم

شهدای گرانقدر روستای شیخ عبود بیضا به ترتیب تاریخ شهادت

  1. بسیجی شهید شهریار کرمی فرزند مهدی یار متولد 11/9/1336 شهادت 22/11/1360 در پاتک دشمن در تنگۀ چزابه
  2. بسیجی شهید مردعلی عبودی فرزند غلامحسین متولد 4/6/1345 شهادت تیرماه 1361  دفن 24/2/1365 علیات رمضان جبهه شرهانی
  3. بسیجی شهید فرج الله حیدری فرزند دادالله متولد 17/1/1338 شهادت 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 جبهه مریوان، دفن در شیراز
  4. بسیجی شهید حاج امان الله رضائی فرزند میرزا آقا متولد 20/2/1328 شهادت 31/2/1363 در عملیات خط مقدم جزیره مجنون
  5. سردار پاسدار شهید سید حمید حسینی فرزند سید احمد متولد 24/4/1344 شهادت 13/2/1365 در عملیات جبهه فکه، دفن در تهران
  6. پاسدار وظیفه شهید روح الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 1/11/1346 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
  7. بسیجی شهید نورعلی بردجی  فرزند گرام متولد 1/1/1352 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  8. بسیجی شهید عبدالله عبودی فرزند عبدالعلی متولد 17/7/1349 شهادت 4/10/1365 عملیات کربلای 4 در شلمچه
  9. بسیجی شهید سیف الله عبودی فرزند علی مدد متولد 4/8/1343 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  10. بسیجی شهید علی عبودی فرزند ولی الله متولد 15/1/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : زمان عبودی
  11. بسیجی شهید محمد رضا عبودی فرزند ابراهیم متولد 4/6/1340 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه ، سه شهید از سه خواهر : جهان عبودی
  12. بسیجی شهید حکمت الله عبودی فرزند حبیب الله متولد 19/1/1336 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  13. بسیجی شهید عبدالواحد پیرمرادی فرزند حسن متولد 9/11/1342 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  14. بسیجی شهید حسین قلی عبودی فرزند حبیب اله متولد 5/4/1349 شهادت 1/1/1367 در جبهه خُرمال
  15. سردار شهید حاج محمد باصری فرمانده گردان جوادالائمه لشکر 19 فجر فرزند مرحوم اکرم متولد 1328 شهادت سال 1367 در جبهۀ جزیره مجنون ، تاریخ دفن 11/3/1380
  16. پاسدار وظیفه شهید قربانعلی عبودی فرزند میرزا آقا متولد 3/10/1348 شهادت 2/8/1367 در اثر انفجار مهمات در جبهه آبادان
  17. پاسدار وظیفه شهید حاج مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 7/1/1345 شهادت 19/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  18. بسیجی شهید غلامرضا عبودی فرزند عبدی متولد 1/1/1349 شهادت  25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  19. بسیجی شهید محمد حسن عبودی فرزند محمد حسین متولد 1/1/1348 شهادت 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه
  20. سرباز شهید عبدالرضا عبودی فرزند غلامرضا متولد 25/5/1347 شهادت 21/1/1366 در عملیات کربلای 10 در جبهه قصر شیرین
  21. تکاور شهید محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال
  22. پاسدار وظیفه شهید آیت الله عبودی فرزند شکرالله متولد 1/11/1346 شهادت 4/4/1367 در عملیات تک دشمن در جزیره مجنون
  23. جانباز شهید محمد تقی کوچکی فرزند عباس علی متولد 18/4/1331  مجروحیت در جبهه فاو ، شهادت 12/11/1374
  24. و شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی فرزند اباذر متولد 18/3/1352 شهادت 8/1/1396 در سوریه ، فدائی بی بی زینب (س).
  25. جانباز شهید رسول زراعت پیشه فرزند علی اکبر متولد 5/6/1338 مجروحیت 1/1/1366 حلبچه ، شهادت 15/10/1396 ، سه شهید از سه خواهر : عالم بها عبودی
  26. شهید حسنعلی فرهادی فرزند سلیمان متولد ۱۳۲۷/۳/۴ شیخ عبود، شهادت مریوان، مفقودالاثر ، ۱۳۶۲/۱/۲۷ ، بعدها دفن یا سنگ یادبوددر شیراز

نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات

========================

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۰۴
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

بسیجی شهید حسین قلی عبودی فرزند مرحوم حبیب اله و بانو خورشید عبودی در تاریخ ۱۳۴۹/۴/۵ در خانواده ای شریف و متدین در روستای ولایتمدار و مذهبی شبخ عبود بیضای فارس دیده به جهان گشود.
او فرزند دوم خانواده از بین شش فرزند دختر و پسر بود. پدرش به کشاورزی اشتغال داشت و شهید از کودکی به مادر و پدرش در امور معیشتی کمک می کرد.
شروع به تحصیل او در دوره ابتدایی مصادف بود با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی در بهمن ماه ۱۳۵۷ که معجزه قرن بیستم نامیده شد و رژیم چند هزار سالهٔ شاهنشاهی را سرنگون کرد.
شهید تا پنجم ابتدایی بیشتر نتوانست درس بخواند و در دوران تحصیل همیشه به دنبال کارهای مسجد و پایگاه مقاومت بود و در کار سرودهای انقلابی و دفاعی، با آنها همکاری داشت و یکی از جایگاههای دائمی اش گلزار شهدا و راز و نیاز با شهدا بود.
پایان تحصیل ایشان نیز در دوران جنگ تحمیلی بود که از مهرماه ۱۳۵۹ شروع شده بود و ادامه داشت. شهید بارها برای حضور در جبهه های حق علیه باطل داوطلب شد ولی بخاطر سن کم پذیرفته نشد اما همکاری خود را با نیروی مقاومت بسیج ادامه می داد، در عین حال، در کارهای کشاورزی به پدرش کمک میکرد. تا اینکه سرانجام پس از اصرار و کسب رضایت والدین و مسئولین نظامی به دوره آموزشی اعزام شد و به بزرگترین آرزوی خود که همکاری با رزمندگان اسلام در دفاع از دین و ناموس وطن بود رسید ولی آرزویی دیگر نیز داشت که روح نا آرام او را طوفانی کرده بود، آری فقط شهادت در راه خدا و محشور شدن با حضرت قاسم و حضرت علی اکبر می توانست به او آرامش دهد و روح طوفانی او را آرام کند.
او اگرچه نامزدی کرده بود ولی تقدیر خداوند این بود که او را با شهادت از امام زادگان عشق قرار دهد و در آسمان شفاعت مستقر سازد تا مزارش میعادگاه عُشاق و آزادگان و حق شناسان باشد.
شهادت این بسیجی دلاور و از خودگذشته در اولین روز سال ۱۳۶۷ در آخرین ماههای جنگ تحمیلی در جبهه خُرمال در عملیات کربلای ۱۰ اتفاق افتاد.
پیکر مطهرش نیز پس از تشییع در شیراز و روستاهای بیضا، در گلزار شهدای گلگون‌کن زادگاهش روستای شیخ عبود،  به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۲۵
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید قربانعلی عبودی فرزند مرحوم میرزا آقا و بانو مریم کوچکی در تاریخ ۱۳۴۸/۱۰/۳ در روستای ولایتمدار شیخ عبود بیضا در خانواده ای متدین و تلاشگر دیده به جهان گشود.
قربانعلی فرزند سوم از بین چهار پسر و یک دختر بود و خانواده در امور معیشتی به پدر در شغل کشاورزی و بنائی کمک می کردند.
شهید درس خود را دوران ابتدائی تمام کرد ولی بخاطر اینکه دوره متوسطه در روستا نبود ترک تحصیل کرد و مشغول به کار شد.

ایشان بسیار خوش اخلاق، مردم دار و زرنگ بود و ارتباطی عالی با مسجد و مجالس اهلبیت مخصوصاً مراسم عاشورائی داشت. دارای اخلاق پسندیده ای بود و سعی می کرد تا آنجا که می تواند در هر زمینه ای به دیگران کمک کند.

او در جوانی نامزدی کرد و سپس به سربازی رفت، قسمتی از دوران خدمتش را دوران دفاع مقدس در جبهه های نبرد حق علیه باطل در مناطق جنوب گذراند تا اینکه قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل پذیرفته شد و جنگ تحمیلی به اتمام رسید. اما خداوند حکیم و متعال مقدر کرده بود که قربانعلی با خلعت شهادت به بزم مقربان درگاه احدیت درآید و ستاره ای در آسمان شفاعت شود...
روش شهادت این سرباز ولایت بر اثر انفجار مهمات در منطقه جنگی آبادان در تاریخ ۱۳۶۷/۸/۲ یعنی چندین ماه بعد از پایان جنگ تحمیلی بود.
پدر بزرگوار ایشان نیز چندین سال پس از شهادت فرزند رشیدش از دنیا رفت و در آرامستان روستای شیخ عبود خاکسپاری شد.
روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۳
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین


شهید محمد تقی کوچکی فرزند مرحوم عباسعلی و مرحومه بانو جهان ده بزرگی در تاریخ ۱۳۳۱/۴/۱۸ در خانواده ای متدین و زحمتکش در روستای ولایتمدار شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
پدرش به شغل کشاورزی و کارگری اشتغال داشت و از اهالی شیخ عبود و مادرش از خانوادهٔ ده بزرگی های شیراز بود. شهید فرزند دوم خانواده بود و دو خواهر دیگر نیز داشت که در کودکی پدر خود را از دست دادند و سرپرستی آنها به عهده مادر افتاد.
او مدرسه را بخاطر مشکلات عدیده ناتمام گذاشت و مشغول به کار کشاورزی شد.
در جوانی برای انجام خدمت وظیفه اقدام کرد ولی معاف شد و دوباره به روستا بازگشت و مشغول کشاورزی شد.
در همین دوران ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
با شروع جنگ تحمیلی و حمله صدام به خاک کشور عزیزمان به ندای امام خمینی لبیک گفت و به عضویت بسیج در آمد و پس از کسب آموزشهای لازم نظامی از طریق لشکر ۱۹ فجر فارس به صفوف فشرده رزمندگان دریادل اسلام پیوست و در جبهه های حق علیه باطل مشغول نبرد با متجاوزین بعثی شد.
نهایتاً ایشان در خط پدآفندی فاو در اثر ترکش خمپاره های دشمن مجروح شد و به افتخار جانبازی نائل شد و پس از حدود دهسال تحمل درد و رنجهای جانبازی، در تاریخ ۱۳۷۴/۱۱/۱۲ به یاران شهیدش پیوست و به فیض عظمای شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای روستای شیخ عبود به خاک سپرده شد.
لازم به ذکر است که مادر گرامی ایشان نیز فوت کرده و در آرامستان شیخ عبود دفن شده است.
روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۱۶
هیئت خادم الشهدا
 
هوالجمیل/از شهدای گرامی روستای ولایتمدارشیخ عبودبیضای فارس
 شهید سید حمید حسینی در بهشت زهرای تهران
و شهید فرج اله حیدری فرد در گلزار شهدای شیراز
دفن هستند و در گلزار مطهر شهدای روستای شیخ عبود بیضای فارس، سنگ یادبود برای آن عزیزان گذاشته شده است.
روحشان شاد و یادشان گرامی
۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۵۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید شهریار کرمی فرزند مرحوم مهدی یار و مرحومه..... در مورخه ۱۳۳۶/۹/۱۱ در خانواده ای مذهبی و زحمتکش در روستای عاشورائی شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
شهریار فرزند چهارم از بین هفت فرزند پسر و دختر بود.
او تا کلاس ششم ابتدایی در روستا تحصیل کرد و در حین درس به کمک پدر نیز می شتافت، پس از ترک تحصیل تمام وقت به کمک پدر رفت و به کار کشاورزی مشغول شد.
در جوانی به خدمت سربازی رفت و در نیروی زمینی ارتش خدمت کرد. او همیشه خاطراتی تلخ از سرسپرگی فرماندهان ارتش به بیگانگان مخصوصاً به امریکائی ها و شیوع انواع فسادها در بدنهٔ حکومت شاه تعریف می کرد. پایان سربازی او مصادف شد با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی در سال ۱۳۵۶ و بخاطر شناختی از ماهیت پلید رژیم پهلوی داشت آگاهانه و با جان و دل به صفوف فشرده انقلابیون پیوست و کار و زندگی را وقف آرمانهای امام و شهدا کرد. ایشان بارها جان خود را به خطر انداخت و در تظاهراتها و برنامه های انقلابی و مذهبی در شیراز شرکت کرد. او در همین دوره ازدواج نمود که حاصل این پیوند مقدس یک پسر و یک دختر است.
 پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ برای او سرشار از زیباترین خاطرات انقلابی و معنوی بود.
هنوز چیزی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که جهانخواران و غارتگران بین المللی که دستشان از منابع و ثروتهای خداداد ایران عزیز قطع شده بود، با تحریک صدام ملعون، جنگی نابرابر علیه ملت ایران و انقلاب اسلامی راه انداختند و صدام در مهر ۱۳۵۹ با کمک بسیاری از ارتشهای عربی و غربی مرزهای جنوب و غرب ایران را مورد تاخت و تاز وحشیانه قرار داد و صدها شهر و روستا را ویران و هزاران نفر غیر نظامی را شهید و مجروح و اسیر و آواره کرد. در این زمان، دوباره نیروهای انقلابی و از خودگذشته به میدان آمدند و حماسه آفریدند و ارتش متجاوز بعث عراق را زمینگیر کردند و به دفاع از دین و ناموس وطن پرداختند. یکی از جاهائی که ارتش متجاوز دشمن زمینگیر شد تنگ چزابه بود و یکی از آن اولین شیرمردان جان برکف و با غیرت که در آن تنگه راه دشمن را سد کرد بسیجی شهید شهریار کرمی بود که در اولین حضورش در جبهه پس از رشادتها و حماسه آفرینی ها در سخت ترین شرایط جنگی و آب و هوایی، نهایتاً در پاتک مشهور چزابه در تاریخ ۱۳۶۰/۱۱/۲۲ مجروح و به بیمارستان مشهد منتقل شد و پس از یک هفته مداوا، به آرزوی دیرینش که شهادت در راه خدا بود نائل شد و پیکر مطهرش که از اولین شهدای دفاع مقدس بود پس از تشییع در شیراز و روستاهای بیضا، در یک روز سرد برفی در آرامستان زادگاهش، روستای شیخ عبود دفن گردید و الهام بخش رزمندگان و راهگشای بسیجیان بعد از خود شد.
ایشان  فردی بسیار با معرفت، مؤمن ، با بصیرت، انقلابی و کمک حال مردم بود و اخلاقی بسیار عالی و دلنشین داشت.
لازم به ذکر است که پدر و مادر بزرگوار شهید شهریار کرمی به رحمت ایزدی پیوسته اند و در آرامستان روستای شیخ عبود دفن شده اند.
روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۱۴
هیئت خادم الشهدا
الحمدلله الذی هدانا لهذا..... با تشکر از تمام همراهان
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک، آمین یا رب العالمین
۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۹
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید روح الله عبودی فرزند مرحوم حبیب و مرحومه حاجیه خانم زرافشان عبودی در تاریخ ۱۳۴۶/۱۱/۱ در خانواده ای متدین و تلاشگر در روستای ولایتمدار و عاشورائی شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
پدرش استاد حبیب بنا در منطقه بیضا به ساختمان سازی شهرت داشت و فرزندانش نیز در این امور با او همکاری می کردند.
روح‌الله ‌فرزند پنجم خانواده بود و پنج خواهر و برادر تنی و ناتنی دیگر داشت.
شهید تحصیلات خود را تا پنجم ابتدائی در زادگاهش روستای شیخ عبود بام موفقیت به پایان رساند و دوره دبیرستان را در روستای کوشکهزار ادامه داد که برای رفت و آمد هر روزه با مشکلاتی مواجه بود ولی بخاطر اشتیاق به تحصیل، تحمل می کرد.
شهید فردی معتقد و انقلابی و سخت کوش بود،  همیشه در اجتماعات مذهبی روستا بخصوص برای شهدا حضور فعال داشت و در دعاهای کمیل و توسل و انس گرفتن با قرآن مجید و عزاداری سیدالشهدا شرکت می کرد.
ایشان در پایان دبیرستان ، ادامه‌ تحصیل را به آینده موکول کرد و ابتدا به عنوان بسیجی، سپس به عنوان پاسدار وظیفه وارد جبهه های نبرد حق علیه باطل شد، قبل از ایشان برادر بزرگش نیز در جبهه ها خدمت می کرد و همین امر باعث میشد که اشتیاقش به حضور در جبهه ها بیشتر شود.
نهایتاً این دلاور از خود گذشته و چند تن تز دوستان و همشهریانش به همراه لشکر ۱۹ فجر فارس در عملیات کربلای ۴ شرکت کرد و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۴ به درجه رفیع شهادت رسید و مدتی مفقود بود تا اینکه برادر بزرگش، شهید حکمت الله عبودی نیز در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید و عر دو برادر را در یک روز تشییع و در گلزار شهدای شیخ عبود به خاک سپردند...
روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++

شهید حکمت الله عبودی فرزند مرحوم استاد حبیب و مرحومه فاطمه عبودی در تاریخ ۱۳۳۶/۱/۱۹ در خانواده ای مذهبی و تلاشگر در روستای شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
پدرش بنای ساختمانی بود و حکمت الله از کودکی کنار دست پدرش کار می کرد و در جوانی به استادی رسید.
شهید حکمت الله عبودی فررند سوم خانواده بود و ۵ خواهر و برادر تنی و ناتنی دیگر نیز داشت.
شهید حکمت الله عبودی تا ششم ابتدائی بیشتر درس نخواند ولی در کنار دست پدرش تبدیل به یک استادکار ماهر در رشتهٔ بنائی شد.
ایشان یکی از انقلابیون منطقه بود و در تا حدی که ممکن بود در جبهه های نبرد حق علیه باطل، به عنوان بسیجی شرکت کرد و نهایتاً در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و پیکر مطهرش همراه با پیکر مطهر برادرش، شهید روح الله عبودی  تشییع و در شیخ عبود به خاک سپرده شد.
از ۷ فرزند دو نفر به شهادت رسیده و یکی از برادرهایش نیز فوت کرده است.
شهید حکمت االه عبودی روحیه ای بسیار عالی و شاداب داشت، خنده رو و شوخ طبع و  مجلس آرا و برخورد و قوم و‌ خویش دوست بود ولی در امور دینی بسیار جدیت و دقت داشت..

روحش شاد و یادش گرامی

+++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۲۰:۳۵
هیئت خادم الشهدا

شهیدان محمد مهدی و حاج مهدی احمدی
++++++++++
شهید حاج مِهدی احمدی فرزند مرحوم آزاد احمدی و مرحومه عزت زراعت پیشه در مورخه ۱۳۴۵/۱/۷ در خانواده ای متدین و تلاشگر در روستای عاشورائی شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
پدر ایشان، ابتدا قصابی داشت، سپس نمایندگی شرکت نفت و فروش مواد نفتی در روستای شیخ عبود را به عهده گرفت و تا پایان عمر شریفش با همکاری فرزندانش به همین کار اشتغال داشت.
مهدی فرزند ششم خانواده بود و ده خواهر و‌برادر تنی و ناتنی داشت و با برادر شهیدش محمد مهدی که فرزند پنجم بود هر دو از یک پدر و مادر بودند.
مادر بزرگوارشان زنی بسیار فعال، با نفوذ و با شخصیت بود.
مهدی تحصیلات خود را تا اواخر دبیرستان ادامه داد و برای حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل داوطلب و پس از کسب آموزشهای نظامی لازم به همراه لشکر ۱۹ فجر سپاه فارس به جبهه های جنوب اعزام شد. پس از مدتی به عنوان پاسدار وظیفه خدمتش را در جبهه ادامه داد تا اینکه نهایتاً در عملیات کربلای ۵ در تاربخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ در کربلای شلمچه، در حالیکه پیک گردان حضرت ابوالفضل بود به فیض عظمای شهادت نائل آمد.
شهید حاج مهدی احمدی بسیار با غیرت، مردم دار و پیشقدم در کارهای خیر و اهل مسجد بود و با توجه به اینکه مسجد روستا جلو خانهٔ آنها بود، به همراه تمام خانواده و والدین امورات مسجد را در مناسبتهای مختلف انجام می دادند.
لازم به ذکر است که پیکر مطهر ایشان در این عملیات مفقود شد و بعد از مدتها به وطن بازگشت و در گلزار شهدای روستای شیخ عبود دفن گردید.
روحش شاد و یادش گرامی
+++متن سنگ مزار شهید مهدی احمدی+++


تربت پاک پاسدار وظیفهٔ شهید 
حاج مهدی احمدی
فرزند آزاد، متولد ۷/۱/۱۳۴۵
که در تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد
خوش آن سری که در آن سر بُود هوای حسین
خوش آن دلی که در آن دل بُود ولای حسین
+++++
والسلام
نثار روح‌مطهرش صلوات و فاتحه
+

زندگینامه شهید بزرگوار محمد مهدی احمدی

شهید محمد‌مهدی احمدی فرزند مرحوم آزاد و مرحومه عزت زراعت پیشه در سال ۱۳۳۷ در روستای ولایتمدار شیخ عبود بیضا پا به عرصه هستی نهاد. پدرش نمایندگی فروش مواد نفتی در روستای شیخ عبود را به عهده داشت و فرزندانش در این شغل به او و معیشت خانواده کمک می کردند.

محمد فرزند پنجم خانواده بود و ده خواهر و‌برادر تنی و ناتنی داشت و با برادر شهیدش حاج مهدی که فرزند ششم بود هر دو از یک پدر و مادر بودند.

محمد مهدی تا ششم ابتدائی در روستا درس خواند و پس از آن ترک تحصیل کرد و به کمک پدر مشغول شد. 
ایشان در جوانی ازدواج کرد که حاصل این پیوند مقدس ۴ فرزند پسر است.
 شهید محمد احمدی فردی بسیار مؤدب، خوش رو، صبور، و اهل کارهای خیر بود و خانه آنها که در همسایگی مسجد حضرت ولیعصر شیخ عبود قرار داشت همیشه مرکز تصمیم گیری برای مسجد و مناسبتها و برنامه های مذهبی و عاشورایی بود و از متولیان و بزرگان محل و مسجد محسوب می شدند.
مخصوصا مادرشان حاجیه خانم عزت زراعت پیشه (خواهر شهید رسول زراعت پیشه) نقش بسیار مهمی در امور مسجد و جامعه داشت.
لازم به ذکر است که تکاور حماسه ساز محمد مهدی احمدی در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ در جبهه خُرمال به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در شیراز و بیضا در زادگاهش روستای شیخ عبود دفن شد و به ساکنان آسمان شفاعت پیوست.
روحش شاد و یادش گرامی
+++
مطالب روی سنگ مزار شهید محمد مهدی احمدی

مرقد مطهر تکاور شهید
محمد مهدی احمدی فرزند آزاد متولد 1337 شهادت 28 اسفند 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه خُرمال به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به سوی  پروردگارش پر گشود
خوشا بر من که دلدارم حسین است
به محشر ، یاور و یارم حسین است
 سر و کاری ندارم در دو عالم
که در عالم مددکارم حسین است
بنامش دفتر عشق است مفتوح
خوش آن دفتر که عنوانش حسین است
++++++++
++++++
 این نکتهٔ مهم نیز در اخبار ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ خبرگزاری ایرنا ذکر شده که مرحوم آزاد احمدی پدر بزرگوار شهیدان محمدمهدی و مهدی احمدی منزل مسکونی خود را به مساحت ۶۷۹ متر مربع به ارزش بیش از 10 میلیارد ریال در روستای شیخ عبود با نیت انجام امور عام‌المنفعه و خیرات و مبرات به نام خیریه سیدالشهدا(ع) و شهیدان محمدمهدی و مهدی احمدی وقف کرده و دارای سند مالکیت است.
روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهدای گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۲۰:۱۴
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید محمد حسن عبودی فرزند محمد حسین و حاجیه خانم عبودی در تاریخ ۱۳۴۸/۱/۱ در خانواده ای اصیل و مذهبی در روستای عاشورائی شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود. شغل پدرش کشاورزی بود و روی زمینهای خودش کار می کرد. ایشان ۷ فرزند داشت که شهید فرزند سوم آنها بود.
ایشان از کودکی در کنار درس و مشق، به والدین خود در امور زندگی نیز کمک می کرد و تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواند.
پدرش نیز از بسیجیان دلاور جبهه های نبرد حق علیه باطل بود و بارها با تیپ احمد ابن موسی و لشکر ۱۹ فجر فارس در جبهه های مختلف جنوب و غرب کشور، از قصر شیرین تا شلمچه و ‌مجنون خدمت کرده بود.
پدر و فرزندانش در امورات مذهبی و مناسبتهای مذهبی همیشه حضور داشتند و از اصحاب خاص مسجد ولیعصر عج و پایگاه مقاومت شهید چمران محسوب می شدند.
شهید محمد حسن عبودی دارای اخلاقی بسیار عالی بود، بسیار متین و با ادب و محجوب بود، از لحاظ جسمی نیز خوش قد و بالا بود.
ایشان از شهدای گرانقدری بودند که در قایق مورد اصابت خمپاره قرار گرفته بودند
ایشان تک تیرانداز بوده و در اولین جبههٔ خود در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

روحش شاد و یادش گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۱۸:۱۴
هیئت خادم الشهدا

شهید غلامرضا عبودی فرزند عبدی و .... در اولین روز سال ۱۳۴۹ در خانواده ای مذهبی و زحمتکش در روستای مذهبی شیخ عبود تولد شد.
او فرزند پنجم خانواده بود و دو برادر و سه خواهر دیگر نیز داشت.
پدرش در روستا به کشاورزی و باغداری اشتغال داشت و به همراه فرزندان خود از این طریق امرار معاش می کرد.
شهید تا پنجم ابتدایی در روستا درس خوانده بود و بخاطر نبودن دوره راهنمائی در روستا ترک تحصیل کرده بود و علاوه بر کمک به پدر، قسمتی از اوقات خود را در مسجد و پایگاه ‌مقاومت بسیج شهید چمران می گذراند و برای حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل لحظه شماری و بیقراری می کرد. 
او فردی مؤدب و مهربان، دارای اخلاق اسلامی، اهل نماز و دعا و مناسبتهای مذهبی و مخصوصاً شدیداً ارادتمند سالار شهیدان اباعبدالله الحسین بود و آشکارا آرزوی شهادت می کرد.
ایشان نهایتاً با اصرار و التماس و سفارش از طریق سپاه زرقان نام نویسی کرد و به مرکز آموزش امام علی باجگاه اعزام و سپس داوطلب عضویت در گردانهای عملیاتی لشکر ۱۹ فجر فارس شد.
 این بسیجی شیدا و مخلص در اولین بار جبههٔ خود توفیق حضور در عملیات کربلای ۴ پیدا کرد و به همراه چند تن از همشهریانش، به فیض عظمای شهادت رسیدند.
شهید غلامرضا عبودی از ناحیه کمر و شکم به بالا مجروح شده بود و مدتی نیز با شهیدان نورعلی بردجی و شهید عبدالله عبودی مفقود بودند که پس از عملیات کربلای ۵ و پیدا شدن پیکرهای مطهر آنها، پس از تشییع در شیراز و روستاهای بیضا در گلزار شهدای زادگاهشان روستای شیخ عبود به ساکنان آسمان شهادت و شفاعت پیوستند.
والدین گرامی شهید بزرگوار غلامرضا عبودی نیز حدود ۱۰- ۱۵ سال گذشته از دنیا رفته اند و در آرامستان شیخ عبود دفن شده اند.
روحشان شاد و یادشان گرامی 

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۱۵:۰۵
هیئت خادم الشهدا

مسجدامام حسن مجتبی علیه السلام،زرقان،اول محرم۱۴۴۵و۲۸تیرماه ۱۴۰۲

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۲ ، ۰۸:۳۳
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل / شهید نورعلی بردجی فرزند مرحوم گرام و مرحومه زیبا رضائی در اولین روز فروردین ۱۳۵۲ در خانواده ای متدین و مقید به شرع و احکام و اخلاق اسلامی در روستای عاشورائی و ولایتمدار «شیخ عبود بیضا» دیده به جهان گشود و کانون خانواده را با غنچه وجودش در اولین روز بهار معطر و اقوام و آشنایان را مسرور و نور معنویت در دل آنها روشن کرد لذا به خاطر ارادت خانواده به حضرت علی ابن ابیطالب علیهم السلام نام شریف پسرشان را نور علی گذاشتند تا آئینه و جلوه گاه نور مقدس مولا امیرالمؤمنین (ع) باشد.
پدرش به کشاورزی و دامداری سنتی اشتغال داشت و تمام خانواده در امور معیشت با هم همکاری داشتند، نورعلی فرزند دوم خانواده بود و ۴ خواهر و ۴ برادر نیز داشت.


او در شش سالگی به مدرسه رفت و اولین سال ورودش به مدرسه مصادف بود با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی که انقلابش معجزه قرن بیستم نامگذاری شد و رژیم چند هزارسالهٔ شاهنشاهی را سرنگون کرد. شهید نورعلی در دوران تحصیلات ابتدائی، درس انقلاب و شهادت را کودکانه آموخت و با تمام وجود عشق شهدا و مشق ایثار را بر صفحهٔ دل پاک خود نگاشت. 
هنوز چیزی از استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی نگذشته بود که جهانخواران و غارتگرانی که دستشان از منابع معدنی ایران و بیت المال کشور کوتاه شده بود با کمک به صدام ملعون در اول مهرماه ۱۳۵۹ به ایران حمله کردند و هزاران نفر از هموطنان ما را به شهادت رساندند و بسیاری از روستاها و شهرهای مرزی را به خاک و خون کشیدند، از تمام این مسائل و مشکلات، آنچه در ذهن کودکانه شهید نورعلی نقش می بست فقط فکر دفاع از مردم و انتقام کودکان بیگناه بود.
همزمان با پایان تحصیلات دوره ابتدایی، دائی نورعلی به نام شهید امان الله رضائی در سال ۱۳۶۳ در جزیره مجنون به شهادت رسید و روح مشتعل نورعلی را طوفانی تر کرد، لذا پس از این واقعه درس را رها کرد و علیرغم سن کم برای اعزام به جبهه داوطلب شد ولی او را نپذیرفتند و اصرار و خواهش و تمنای او بی تأثیر بود. از این دوران تمام وقت خود را در پایگاه مقاومت و مجالس شهدا و برنامه های مذهبی می گذراند و هر روز برای نبرد با دشمنان مصمم تر می شد، تا اینکه بالاخره با دست بردن در شناسنامه و التماس و سفارش و رضایت و وساطت والدین موفق به حضور در دوره آموزش نظامی در پادگان امام علی باجگاه شد و با توجه به کارائی و زرنگی و آمادگی بدنی نظر مسئولین را جلب کرد و در سیزده سالگی به همراه لشکر ۱۹ فجر فارس به جبهه های حق علیه باطل اعزام و مشغول به دفاع از ناموس و دین و وطن و  آرمانهای انقلاب شد...
شهید نورعلی بردجی دارای اخلاقی عالی، روحیه ای مقاوم و تلاشگر بود و آرامش و اخلاص و معنویت در وجودش موج می زد. او عاشق مرام و منش حضرت قاسم ابن الحسن علیهم السلام بود و برای شهادت که برای او از عسل شیرین تر بود لحظه شماری می کرد.
ایشان نهایتاً در منطقه شلمچه، در عملیات کربلای ۴ به آرزوی خود که شهادت در راه خدا بود دست یافت و به خیل کربلائیان زمان پیوست و با شهادت مظلومانه اش، راه رزمندگان را برای پیروزی های بعدی و نهایتاً عزت و اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی هموارتر کرد.
لازم به ذکر است که عملیات کربلای چهار کلاً سه روز، از سوم تا پنجم دیماه طول کشید و به خاطر خیانتهای داخلی و خارجی با شکست مواجه گردید و باعث شهادت مظلومانه ‌تعداد زیادی از بهترین رزمندگان اسلام شد، شهید نورعلی بردجی نیز در روز دوم این عملیات یعنی چهارم دیماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید، سن دقیق این شهید نوجوان هنگام شهادت ۱۳ سال و ۹ ماه و چهار روز بود و آن جمله مشهور حضرت امام خمینی را در یادها زنده کرد که در وصف «شهید حسین فهمیده» گفته بودند: رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها‏‎ ‎‏زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم‏‎ ‎‏نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید. (صحیفه امام، ج ۱۴، ص:۷۳).
در ضمن، مادر صبور و مقاوم شهید نورعلی بردجی و خواهر شهید امان الله رضایی نیز در ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ در ۷۳ سالگی به برادر و فرزند شهیدش پیوست و در جوار گلزار شهدای روستای شیخ عبود و مزار شوهرش دفن گردید.
روحشان شاد و یادشان گرامی ‍

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۶ تیر ۰۲ ، ۲۱:۲۳
هیئت خادم الشهدا

شهید سیف الله عبودی فرزند مرحوم علی مدد و مرحومه شمسی عبودی در تاریخ ۱۳۴۳/۸/۴ در خانواده ای مذهبی و زحمتکش در روستای تاریخی و ولایتمدار شیخ عبود بیضا دیده به جهان گشود.
پدرش به کشاورزی و‌ دامداری سنتی اشتغال داشت و دارای سه فرزند بود که شهید سیف الله فرزند اول خانواده بود.

ایشان از کودکی از هوش وافری برخوردار بود ولی مثل بسیاری از کودکان دوران قبل از انقلاب، تا پنجم ابتدائی بیشتر درس نخواند و پس از ترک تحصیل مشغول به کار کشاورزی و کارگری شد و پس از چندین سال توانست ذخیره ای برای خود پس انداز کند و یک زندگی کوچک سر و سامان دهد و ازدواج کند.
ایشان از کودکی با مسجد و هیئت های مذهبی ارتباط داشت و در برپائی مراسم دینی، در حد خود سهیم بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به صف مدافعین انقلاب و ‌نظام مقدس جمهوری اسلامی پیوست و به عضویت پایگاه مقاومت درآمد.
در همین دوران خدمت مقدس سربازی را پشت سر گذاشت و ازدواج کرد که حاصل آن پیوند مقدس دو دختر است.
این جوانمرد دلاور که بسیار زرنگ و خوشفکر بود و اعتماد به نفس بالائی داشت پس از تهاجم گسترده ارتش بعث عراق در اول مهر ماه ۱۳۵۹ به مرزهای کشور عزیزمان، ایران سرفراز، به گروههای ایثارگر و شهادت طلب برای مبارزه با متجاوزین بعثی پیوست و در این جنگ نابرابر که اکثر کشورهای غربی و عربی به کمک صدام رفته بودند به کمک امام و انقلاب و وطن شتافت و با همرزمان و همسنگرانش در سراسر کشور، پوزۀ جهانخواران و نوکران داخلی و خارجی آنها را به خاک مذلت مالیدند.
شهید سیف الله عبودی نهایتاً در عملیات کربلای ۵ در شلمچه شرکت کرد و در سحرگاه ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ قایق آنها مورد اصابت خمپاره های دشمن قرار گرفت و با گروهی از همشهریانش بر اثر ترکشهای زیاد که به ناحیه شکم و پا و سر ایشان خورده بود در حالیکه رمز مقدس «یا زهرا» بر لب داشتند به فیض عظمای شهادت نائل شدند.
لازم به ذکر است که پیکر مطهر این عزیزان خونین کفن، پس از تشییع در شیراز و بیضا، در زادگاهشان، روستای ولایتمدار شیخ عبود به خاک سپرده شد و نقش فداکاریها و حماسه سازیهای آنها برای همیشه در دل آزادگان و حق شناسان باقی ماند.
روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۴:۱۰
هیئت خادم الشهدا

شهید علی عبودی فرزند مرحوم ولی الله و مرحومه زمان خانم عبودی در تاریخ ۱۳۴۲/۱/۱۵ در خانواده ای متدین و کشاورز و زحمتکش در روستای عاشورائی شیخ عبود بیضا دیده به عالم هستی گشود.
شغل پدرش کارگری و کشاورزی بود و سه دختر و چهار پسر داشت که شهید فرزند آخرشان بود.


شهید علی عبودی دوران تحصیل ابتدائی را در روستا گذراند ولی بخاطر مشکلات مالی و عدم علاقه به تحصیل، مدرسه را در دوره راهنمائی ادامه نداد و به عنوان کارگر ساده مشغول به کار شد.
همزمان با شروع دوره جوانی به خدمت سربازی رفت و دوران خدمت وظیفهٔ خود را با عشق و علاقه در سالهای اول انقلاب به پایان رساند و پس از خدمت به روستا و شهر بازگشت و دوباره مشغول به کارگری در امور کشاورزی و‌ ساختمانی شد، سپس ازدواج کرد و یک زندگی معنوی شروع نمود که ثمره این پیوند مقدس دو دختر می باشد.
شهید علی عبودی فردی نجیب، با اصالت، قوم و‌خویش دوست و اهل نماز و دعا و عبادت بود و در مسجد و هیئت و پایگاه مقاومت فعالیت می کرد.
از ابتدای نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، ایشان خودش را در مسیر این حرکت الهی قرار داد و از مدافعان و فدائیان ولایت فقیه شد.
از خصوصیات اخلاقی ایشان ارادت و احترام بسیار به روحانیت و سادات بودو اگرچه از سواد زیادی برخوردار نبود ولی دارای معرفت و‌ بصیرتی عالی بود.
او بسیار زرنگ و خوش فکر بود و برای کمک به دیگران بویژه محرومین سر از پا نمی شناخت و برای کارهای مسجد و حسینیه نیز همیشه پای کار و آماده به خدمت بود.
پس از شروع جنگ تحمیلی، قلب مالامال از عشق وی به کربلای حسین او را آرام نگذاشت و قصد عزیمت به جبهه ها و رزم با متجاوزین بعثی را نمود. به همین جهت با تکمیل پرونده در سپاه زرقان به جبهه های جنوب اعزام و به همراه پسرخاله ها و اقوامش همراه با لشکر ۱۹ فجر فارس در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و در شب حمله در حالیکه سوار قایق بودند در منطقه شلمچه، خمپاره به وسط قایقشان اصابت کرد و اکثر آنها را به آرزویشان که شهادت در راه خدا بود رساند. پیکر مطهر این عزیزان (یعنی شهیدان محمد رضا، علی، حکمت الله ، سیف الله و محمدحسن عبودی و شهید پیرمرادی) به پشت جبهه منتقل شد و پس از تشییع در شیراز و روستاهای منطقه، در عرض چندین روز در گلزار شهدای زادگاهشان ، شیخ عبود، آسمانی شدند.
روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۶ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۵
هیئت خادم الشهدا

شهید رسول زراعت پیشه فرزند علی اکبر و خانم عالم بها عبودی در تاریخ ۱۳۳۸/۶/۵ در خانواده ای متدین و تلاشگر در روستای تاریخی و مذهبی «شیخ عبود بیضا» دیده به جهان گشود. ایشان فرزند سوم خانواده بود و‌ دو خواهر و چهار برادر دیگر نیز داشت. پدرش به کشاورزی و دامداری سنتی اشتغال داشت. 


شهید تا پنجم ابتدائی در مدرسه روستا سپری کرد و‌ بخاطر علاقه به امور فنی، به عنوان شاگرد تعمیرکار موتور و دوچرخه مشغول به کار شد و پس از مدتی به استادی و مهارت رسید و ‌خودش مغازه ای راه انداخت و مشتریان زیادی از محل خود و روستاهای دیگر داشت.
با شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به صفوف انقلابیون پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای حفظ و حراست از انقلاب به عضویت پایگاه مقاومت در آمد و ‌زندگی خود را وقف دفاع از اسلام و انقلاب و وطن کرد.
در دوران‌جوانی به سربازی رفت و این دوره را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از آن با دخترخاله اش (خواهر شهید محمد رضا عبودی) ازدواج کرد که حاصل این پیوند آسمانی سه پسر و دو‌ دختر است.
ایشان اگرچه بخاطر زحمت و ‌فعالیت، دارای یک زندگی نسبتاً خوب بود اما با شروع جنگ تحمیلی، کار و زندگی را رها کرد و به صف رزمندگان اسلام پیوست چون غیرت و جوانمردی به او اجازه نمی داد که در خانه بنشیند و هجوم بیگانگان را در خاک و سرزمین مادری خود تماشا کند لذا پس از شروع جنگ تحمیلی و حمله متجاوزین و غارتگران بین المللی به ایران عزیز به رزمندگان جان بر کف اسلام پیوست و با توجه به اینکه آموزشهای نظامی در دوران سربازی دیده بود همراه با سپاه فجر استان فارس در جبهه های نبرد حق علیه باطل به خدمت خالصانه و فداکاری و حماسه سازی مشغول شد.
شهید رسول زراعت پیشه چندین بار به جبهه اعزام شد و‌در چندین عملیات شرکت کرد مخصوصاً در عملیات والفجر ۱۰ که در جنگ تن به تن با دشمنان و متجاوزان بعثی با ترکش نارنجک از ناحیه نخاع در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۱ در منطقه حلبچه شدیداً مجروح و به افتخار جانبازی نائل آمد و سخت ترین دوره زندگی او شروع شد. 
ایشان مدتها در بیمارستان، سپس در نقاهتگاهی در محله عفیف آباد شیراز بود، پس از آن نیز یک عمر بستری و روی ویلچر بود ولی همسر فداکارش در این دوران سی ساله با تمام وجود از او محافظت و پرستاری می کرد، و در مجاهدتی که اَجرش کمتر از شهادت نیست، مثل پروانه دور وجود این جانباز گرانقدر می چرخید... شهید رسول زراعت پیشه، بعد از جانبازی نیز در مسجد و جامعه فعالیت اجتماعی و انقلابی داشت و همیشه از آرمان امام خمینی و شهدا دفاع میکرد. عشق و ارادت شدید به امام حسین و اخلاص و از خود گذشتگی و تواضع بارزترین خصوصیت شهید زراعت پیشه بود.
ایشان  که آرزومند و مشتاق زیارت کربلا بود، نهایتاً توفیق زیارت کربلا با ویلچر، نصیبش شد و سه روز بعد از بازگشت از کربلا در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ به خیل شهیدان کربلائی پیوست و روح مطهرش در خیمه مولایش حضرت ابالفضل العباس آرام گرفت و پیکر نحیف و رنجدیده اش در گلزار مطهر شهدای روستای شیخ عبود در کنار همرزمانش، مخصوصاً پسرخاله هایش، شهیدان: محمد رضا عبودی و علی عبودی به خاک سپرده شده شد.

روحشان شاد و یادشان گرامی

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۹:۵۰
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

شهید محمد رضا عبودی فرزند ابراهیم و جهان خانم عبودی در سال ۱۳۴۲ در خانواده ای متوسط و مذهبی، پایبند به اصول و اخلاق اسلامی در روستای ولایتمدار شیخ عبود بیضای فارس پا به عرصه وجود نهاد. دوران کودکی در سایه پدر و مادری مهربان و مؤمن، فردی متدین و عاشق به خدا تربیت شد.


پدرش کشاورز بود و روی زمینهای خودش کار می کرد، مادر نیز خانه دار بود ولی مثل تمام‌ زنان روستا به شوهرش در امور معیشت خانواده کمک می کرد.
شهید فرزند سوم بود و خانوادهٔ او دو پسر و سه دختر دیگر (تنی و ناتنی) نیز دارند.
ایشان در سن هفت سالگی به مدرسه ابتدائی در روستا فرستاده شد و در کنار تحصیل به عبادات و نمازهای جماعت و مراسم مذهبی مسجد حضرت ولیعصر روستا اهمیت زیادی می داد و در کارهای مزرعه و خانه به والدین کمک پدر و مادر می کرد.
ایشان دوران راهنمایی و متوسطه را مدارس دو‌ روستای همسایه گذراند و‌ مجبور بود هر روز برای رسیدن به مدرسه یک راه طولانی را در سرما و گرما طی کند...
دوران تحصیل ایشان در دبیرستان مصادف بود با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی، که شهید عبودی در حد خود در مراسم و برنامه های انقلاب در شیراز و منطقه شرکت می کرد.
شهید محمد رضا عبودی پس از اخذ دیپلم به سربازی رفت و این دوره مقدس را در نیروی انتظامی منطقه الگودرز به پایان رساند و برای اداره امور زندگی به روستا بازگشت اما شروع جنگ تحمیلی دشمنان علیه ایران و حکومت نوپای جمهوری اسلامی باعث شد که دوباره ایشان جذب جبهه ها شود و ‌به دفاع از دین و ناموس وطن برخیزد و با توجه به اینکه آموزشهای نظامی دیده بود و از سواد و معرفت بالائی برخوردار بود مسئولیتهائی در جبهه به ایشان واگذار می شد.
ایشان در دانشگاه شیراز قبول شده بود و در روستا نیز عضو پایگاه مقاومت شهید چمران بود و در تمام برنامه های تبلیغی و نظامی پایگاه حضوری فعال داشت.
شهید پس از پایان مأموریت در جبهه های جنوب به روستا بازگشت و مشغول کسب و کار شد و در همین دوران ازدواج کرد... اما غیرت و آزادگی به او اجازه نداد در محل بماند، لذا کار و کسب و دانشگاه را رها کرد و دوباره با «سپاه محمد» به لشکر ۱۹ فجر سپاه فارس پیوست و همراه با رزمندگان سپاه زرقان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد، هرچند دو برادر دیگر ایشان نیز در خطوط مقدم نبرد بودند و لازم بود یکی در محل از والدین آنها نگهداری کند.
نهایتاً در عملیات شکوهمند کربلای ۵ شرکت کرد و در منطقه شلمچه، در قایق، به همراه گروهی دیگر از همرزمانش به درجه رفیع شهادت رسیدند که همگی از ناحیه شکم و سر و سینه مورد اصابت ترکشهای خمپاره قرار گرفته بودند. مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای روستای «شیخ عبود بیضا»ست.
لازم به ذکر است که حاصل ازدواج شهید محمد رضا عبودی یک دختر است که بعد از شهادت پدر بزرگوارشان تولد شد.

در ضمن، شهید محمد رضا عبودی، شهید رسول زراعت پیشه و شهید علی عبودی پسرخاله هستند از سه خواهر به نامهای جهان خانم، عالم بها و زمان که این سه مادر آسمانی، با داغ فرزندان مؤمن و رشیدشان به رحمت خدا رفته و به شهیدانشان پیوسته اند و در جوار گلزار شهدای شیخ عبود دفن شده اند.
روحشان شاد و ‌یادشان گرامی
++++++++
چند خاطره به نقل از حاج‌اسماعیل عبودی، از یادگاران دفاع مقدس و برادر این شهید بزرگوار:
۱
شهید محمد رضا عبودی از بصیرت بالائی برخوردار بود، در زمانی که بنی صدر رئیس جمهور بود و تقریباً تمام مردم از او حمایت می کردند، شهید محمد رضا عبودی می گفت: بنی صدر خائن است و آخر به نظام ضربه می زند.... پدرم با ایشان مخالفت کرد و گفت او ‌نماینده تمام مردم است ولی شهید گفت در آینده معلوم می شود...
۲
قبل از اینکه برادرم، محمد رضا، به جبهه اعزام شود به خانه ما رفته بود و همسرم با انار از ایشان پذیرائی کرده بود، محمدرضا پس از خوردن انار، دست به سوی آسمان بالا برده بود و گفته بود: خدایا اگر قرار است شهادت نصیب برادرم شود، به من لطف کن و توفیق شهادت برادرم را به من بده...
در ضمن در همانجا که انار خورده، دانه ای انار افتاده و سبز شده که اینک یک درخت سی چهل سالهٔ سرسبز و پر بار است و مشهور به انار شهید است.
بعداً معلوم شد این دعای برادرم دقیقاً در زمانی بوده که من در جبهه در چند قدمی شهادت بودم ولی نصیبم نشد...
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

++++++++++++++++++

با سلام، لطفاً نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را در مورد این شهید گرانقدر ارسال فرمائید. ارادتمند: صادقی۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳

۰ نظر ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۰:۲۷
هیئت خادم الشهدا

بنام خدا/ با سلام و عرض ادب.......، از خانواده های معظم شهدای شهید آباد و کل شهرستان بیضا، دوستان، صاحبنظران، ایثارگران و بسیجیان عزیز خواهشمندیم کتاب زیر را دانلود، مطالعه و پیشنهادات و  اشکالات آن را با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ صادقی، تذکر دهید تا قبل از چاپ، با نام خودتان، تصحیح و تکمیل شود. اجرتان با سیدالشهدا ء علیه السلام 

دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق، شهدای گرانقدر شهیدآبادبیضا

شامل زندگینامه ها و وصیت نامه ها / ۴۸ صفحه رُقعی، حجم: 887 کیلوبایت، یا علی، التماس دعا

۰ نظر ۲۵ تیر ۰۲ ، ۰۱:۵۰
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

ما را به تب گلوله ها بسپارند - خاکسترمان را به خدا بسپارند
سخت است میان خاک و‌خون رقصیدن - این کار بزرگ را به ما بسپارند

شعر روی سنگ مزار  شهید بزرگوار خانقلی اسفندیاری بیات

 ارتحال مادر گرامی و همسر شهید؛ و دو خاطره از پدر، در ادامه مطلب

۰ نظر ۲۳ تیر ۰۲ ، ۲۲:۱۸
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین

۱- شهید لطف الله زارع / امرالله / 1338 / ملک آباد کربال/ 21/4/1361 / بسیج/ شلمچه/ گلزار شهدای مرودشت
۲- شهید محمد حسن زمانی/ عباس/ 19/1/1318 زرقان/ 21/4/1365 / بسیج / فاو / گلزار شهدای زرقان
۳- شهید صمد کوهکن / صفر/ 15/9/1345 زرقان /21/4/1367 / سرباز ارتش / زبیدات / گلزار شهدای زرقان

فردا، سالروز شهادت شهید بزرگوار :

شهید اسماعیل اصلاحی / سیف اله 5/1/1346/ زرقان/ 22/4/1367 / سرباز انتظامی/ دهلران/ گلزار شهدای زرقان

روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۵:۲۲
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین
امروز بیستم خرداد، سالروز عملیات قدس ۳ و شهادت پنج قهرمان ملی، پنج لاله پرپر ولایت، پنج شهید خونین کفن عشق از شهر ولایتمدار و شهیدپرور زرقان است، سه شهید زرقانی و دو شهید گمنام پارک آزادگان که مهمان شهر ما هستند و شناسائی شدند...

۱- شهید علی شیر بویراحمدی/جمشید/1346ممسنی/ 20/4/1364 /بسیج/ عملیات قدس 3 میمک/ پارک آزادگان زرقان
۲- شهید احمد فهیمی / حسن /8/11/1342 زرقان/ 20/4/1364 / بسیج /میمک/ گلزار شهدای شیراز
۳- شهید اسماعیل پاکنیت/ حسین/۱۳۴۵/۱۱/۱۳/ زرقان / 20/4/1364 /بسیج/ میمک دهلران قدس3 / گلزار شهدای زرقان
۴- شهیدسیدحسن ساجدی منش/هدایت الله /10/12/1345 مرودشت /20/4/1364/بسیج/عملیات قدس3 میمک/ پارک آزادگان زرقان
۵- شهید محمد مرادی / مرادعلی 20/2/1345 زرقان 20/4/1364 / پاسدار/ میمک دهلران / گلزار شهدای زرقان

توضیحاتی در مورد عملیات قدس ۳ - به نقل از سایت ویکی دفاع در ادامه مطلب...

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۳:۵۲
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید یحیی فرج زاده فرزند غریب

ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱۶ باجگاه، شیراز

شهادت : ۱۳۶۴/۴/۲۰ عملیات قدس ۳ منطقه بیات

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای باجگاه

مراد خویش را دیدی و رفتی - قبای نور پوشیدی و رفتی

چنان با عشق خو کردی که حتی - به روی مرگ خندیدی و رفتی

-----------------

نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات

توضیحات در مورد عملیات قدس ۳ در ادامه مطلب...

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۸:۲۸
هیئت خادم الشهدا

چند فرد مسلح به کلانتری ۱۶ زاهدان در جنوب مصلای اهل‌سنت حمله کردند که این درگیری پس از چند ساعت تبادل آتش، با شهادت ۲ مأمور پلیس و هلاکت تروریست‌ها به پایان رسید.... بقیه در ادامه مطلب

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۲ ، ۲۲:۳۰
هیئت خادم الشهدا

روح پیغام غدیر

شیعه ، همسو با مرام اولیا

عشق می‌ورزد به کل انبیا

عشق ورزیدن به کل کائنات

شیعه را سرلوحه باشد در حیات

هست احمد برترین مخلوق حق

اشرف و کامل‌ترین مخلوق حق

عشق بر احمد، طریق انبیاست

چونکه او معشوق و محبوب خداست

هرکسی بر حضرت حق، عاشق است

عاشق او نیز ذات خالق است

برترین عاشق به حق چون مصطفاست

مصطفی هم برترین یار خداست

چون حبیب است و بُود محبوب حق

عشق بر احمد، بُود مطلوب حق

*****

کیست احمد؟ جمع زهرا و علی

ذات حق در چارده نور جلی

شیعه با اسماء پاک اولیا

عشقباری می‌نماید با خدا

هیچ دین و مذهبی در روزگار

نیست مثل شیعه، غرق عشق یار

شیعه می‌میرد برای اولیا

می‌نماید جان فدای اولیا

می‌رود قربان نام اهلبیت

می‌شود از جان غلام اهلبیت

*****

شیعه اهل سنت پیغمبر است

سنت احمد، ولای حیدر است

گر ندارد مسلمی این را قبول

فارغ است از دین و آئین رسول

*****

گر نبودی خطبۀ ناب غدیر

باز، بودی مرتضی مولا و میر

گفت: هرکس من به او هستم «ولّی»

بعد من مولای او باشد علی

این «ولّی» دارد دو معنا در شعار

هم امیر و جانشین هم دوستدار

مرتضی در هر دو معنا مقتداست

هم امیر‌المؤمنین هم عشق ماست

آنچه باشد روح پیغام غدیر

نیست تنها انتخاب آن امیر

بلکه باشد نعمت تکمیل دین

منت خاص خدا بر مسلمین

والسلام

محمد حسین صادقی زرقان فارس

۰ نظر ۱۶ تیر ۰۲ ، ۰۱:۰۳
هیئت خادم الشهدا

روایتی از شکنجه‌گاه منافقین در خیابان بهار تهران/ جنایاتی که روی داعش را هم سفید می‌کند

وقتی طالب دوباره به هوش آمد جواد از او اطلاعات می‌خواست و در مورد یک‌سری کارت و مدارک پاسداری که از جیب طالب به دست آورده بود سؤال می‌کرد و می‌گفت آدرس دوستانت را به ما بده که طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود، باید این را کبابش کرد!... بقیه در ادامه مطلب...

۰ نظر ۱۱ تیر ۰۲ ، ۰۹:۰۷
هیئت خادم الشهدا
هوالجمیل / برای خطبه عقد به محضر امام شرفیاب شدیم. حضور در جوار امام امت شوری وصف‌ناپذیر در دلم ایجاد کرده بود.
از هیجان این پیوند در حضور ایشان سینه‌ام گنجایش قلب تپنده‌ام را نداشت، امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد.
بعد به‌عنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد؛
«عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید ان‌شاءالله که مبارک باشد.»
علی قبل از اینکه به نزد امام برویم به من گفته بود؛
«ما فقط در دنیا زن و شوهر نخواهیم بود بلکه در بهشت نیز با هم هستیم، بعد هم این آیه را برایم تلاوت کرد: «هُم وَ اَزواجُهُم فی ضِلالِِ عَلَی الاَرائِکِ مُتَّکِئون...»
عروسی را به خاطر خانواده شهدا ظهر گرفتیم.
گفتم: ناهار بخور
گفت: روزه‌ام!
گفتم: روز عروسی؟!
گفت: نذر داشتم، اگر روز عروسیم عید غدیر بود روزه بگیرم!
گفت: دعا می‌کنم, امین بگو!
گفت: "خدایا همان‌طور که عید غدیر به دنیا آمدم، عید غدیر ازدواج کردم، شهادتم را عید غدیر بذار!"
گفتم: آمین.
هر عید غدیر منتظر شهادتش بودم، عید غدیر سال ۱۳۶۶ شهید شد.
راوی:همسر شهید حاج‌علی‌کسائی
۰ نظر ۰۹ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۵
هیئت خادم الشهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید «مصیب درستکار» فرزند «محمد»، سوم شهریور ۱۳۴۷ در مرودشت دیده به جهان گشود.
وی که دانشجوی رشته عربی و از خبرنگاران روزنامه جمهوری اسلامی بود در سال ۱۳۶۲ قبل از سن ۱۸ سالگی به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در سیزدهم دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
این شهید والامقام در بخشی از وصیت نامه خودش این چنین نگاشته است: اینجانب مصیب درستکار فرزند محمد بنا به وظیفه شرعی و انسانی به سوی نور یعنی جبهه‌های حق می‌روم. خدا را شاهد می‌گیرم که هرگز در پی مقام و ریاست نیستم و می‌روم که معشوق خود یعنی شهادت را در آغوش گیرم.
********
لازم به ذکر است که مرحومه مغفوره حاجیه خانم حبیبه زارعی فرزند مرحوم علی، مادر گرامی شهید بزرگوار مصیب درستکار از شهدای خبرنگار هشت سال دفاع مقدس روز  ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ پس از سالها دوری از فرزند شهیدش و به علت کهولت سن دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار معبودش شتافت و روحش در جوار فرزند شهیدش آرام گرفت.
پدر بزرگوار ایشان، مرحوم مغفور حاج محمد درستکار فرزند مرحوم درویش نیز در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵ به فرزند شهیدش پیوسته بود.
روحشان شاد و یادشان گرامی

۰ نظر ۰۹ تیر ۰۲ ، ۱۱:۱۹
هیئت خادم الشهدا