سردار شهید نورعلی شوشتزی
صبح بیست وششم مهر ۱۳۸۸ موها و محاسن سفید فرمانده، بیست وچندسال پس از جنگ تحمیلی، در منطقه سیستان وبلوچستان پر از خون شد. ابراهیم شهریاری، همراه سردار نورعلی شوشتری، در بیان اوضاع آن لحظه شرح داده است: «متوجه شدم سردار خراسانی رو به قبله نشسته و در حال گفتن شهادتین است.» آن روز در انفجار انتحاری روستای «جکیگور» سیستان وبلوچستان پیمانه ۳۰ سال خدمت مجاهدانه سردار شوشتری که نامش در میان سران طوایف این استان مترادف با نام انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است، پر شده بود، اما «ما نه یک فرد که سپاهی بزرگ را از دست دادیم.»
امروز ۲۶ مهرماه سالگرد شهادت پرافتخار سرداری بزرگ از سرداران سپاه اسلام است که در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان به شهادت رسید.
به گزارش ایسنا، سرلشکر سید یحیی رحیم صفوی دستیار و مشاور عالی فرماندهی معظم کل قوا میگوید: شهید شوشتری الگوی ایمان،شجاعت، خردمندی، وفاداری به اسلام و مردمداری برای جوانان دیروز، امروز و فردای این کشور است. اعتقاد من این است که سردار شوشتری یک الگوی روحی جهادی و صبر و استقامت در راه خداست.
در دهه چهارم انقلاب، ملت ما با روحیه جهادی، صبر،استقامت، خردمندی و عقلانیت میتوانند این کشور و نظام را حفظ کنند. شهید شوشتری عاشق خدمت به اسلام و مردم محروم سیستان و بلوچستان بود. او فرزندان بلوچ سیستانی را همچون فرزندان و نوههای خود در آغوش پرمهرش میفشرد و ذاتا یک انسان مهربان، دلسوز و مردمی بود. سپاه پاسداران یک فرمانده مومن، شجاع و خردمند را در راه آسایش، امنیت و خدمت به مردم سیستان و بلوچستان قربانی راه خدا کرد.
من شهید شوشتری را اواخر سال ۵۸ و اوایل سال ۵۹ در جنگ کردستان برای اولین بار ملاقات کردم. آنچه در نگاه اول برای من جلب توجه میکرد قد رشید، قامت استوار و پرصلابت او بود. در راهایی سنندج از دست ضدانقلاب، پاسداران خراسان همچون شهید شوشتری فداکاری زیادی کردند و شوشتری در این کار که جزو کارهای سخت اوایل انقلاب بود از خود رشادت زیادی نشان داد و به خوبی فرماندهی کرد.
در رخدادهای کردستان (سالهای ۵۸ و ۵۹) و در غائله گنبد کاووس در سالهای (۵۸ و ۵۹) شوشتری رزمندهای بود که کیلومترها از خانه خود مهاجرت کرده و در خط مقدم انقلاب حاضر میشد و از انقلاب و تمامیت ارضی کشورش دفاع میکرد و در حقیقت اوج بزرگی آقای شوشتری، در دفاع مقدس پیدا شد.
جنگ که آغاز شد، تعدادی از مردم مرزنشین پنج استان کشورمان، خانه و کاشانههایشان را ترک کردند، ولی یک جمعیت دیگری میآمد جایگزین آنها میشد که از شهرهایشان دفاع کند. در اهواز روزهای اول جنگ که بسیاری از مردم و دانشآموزان، از خانهها و مدرسههایشان رفته بودند، مدارس اهواز محل تجمع رزمندگانی بود که از دیگر استانها از جمله خراسان میآمدند تا بلکه بتوانند اشغالگران صدامی را از ایران بیرون و آتشها را از خانهها و کاشانههای مردم دور کنند.
شهید نور علی شوشتری
شهید شوشتری را در این شرایط یافتم که با بچههای خراسان، در یکی از مدارس شهر اهواز ساکن شدند. من که تا آن موقع هنوز فرمانده سپاه نشده بودم، از شورای فرماندهی سپاه رفته بودم جنوب و روزهای اول جنگ وقتی که رزمندگان خراسان که در چند مدرسه مستقر شده بودند دیدم. در بین آنها، فرد شاخصی که قویهیکل بود و با یک چهره پرصلابت خودش را نشان میداد، وجود داشت. این شخص، شهید شوشتری بود که با او آشنا شدم.
شهید شوشتری به پایگاه «منتظران شهادت» که پیشتر باشگاه گلف آمریکاییهای پیش از انقلاب بود و در زمان جنگ تبدیل به پایگاه منتظران شهادت شده بود و محل تجهیزات و تدارک و فرماندهی هم آنجا قرار داشت مراجعه کرد و با ایشان آشنا شدم و ارتباط ما ادامه پیدا کرد. در عملیات طریقالقدس که در آن زمان، چندماهی میشد که فرمانده سپاه شده بودم ایشان به عنوان فرمانده گردان از تیپ ۲۵ کربلا، ظاهر شد.
مقابله با عراقیها در جنگ تن به تن
کارش با موفقیت همراه بود و در آن جنگ سخت، عبور عراقیها را از پل «سابله» که میخواستند بیایند و عبور کنند و شهر آزاد شده را از دست ما پس بگیرند ناممکن ساخت. نیروهای ما، شهر بستان را آزاد کرده بودند. عراقیها هم میخواستند ما را دور بزنند و عقبه نیروهای ما را ببندند، در این هنگام، نبرد بسیار سنگینی روی پل سابله صورت گرفت و نقش شهید شوشتری در آن شب، بسیار مهم بود.
در آذرماه سال ۱۳۶۰، آقای شوشتری جزو آن رزمندگانی بود که در آن ساعات بسیار حساس و خطرناک، نیروهای عراقی را عقب زدند و جنگ تن به تن شدیدی بین رزمندگان ما و ارتش عراق روی همین پل صورت گرفت. نیروهای عراقی قصد داشتند پل را به تصرف خود درآورده و از روی پل عبور کنند و ما مصمم بودیم پل را حفظ کنیم تا فتوحاتی را که در عملیات طریقالقدس به دست آورده بودیم، از دست ندهیم.
ماجرای تشکیل لشکر۵نصر
بخشی از خاکمان را آزاد کرده بودیم، تعداد بسیاری روستا و شهرستان بستان آزاد شده بود و این پل، پل سرنوشت این عملیات بود. شهید شوشتری، آن شب نبرد سنگینی داشت. همین نقش را در عملیاتهای «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» نیز داشت تا اینکه در عملیات والفجر مقدماتی، من، آقای مرتضی قربانی را که از اصفهان آمده بود خواستم و گفتم که در استان خراسان، فرماندهان و رزمندگان زیادی هستند، شما را مسئول میکنیم که بروید و یک لشکر عظیمی از استان خراسان درست بکنید، این استان شایستگی تشکیل یک لشکر را دارد.
در همان ارتفاعاتی که پیشتر عملیات والفجر مقدماتی بود، آقای غزالی که آن موقع فرمانده سپاه خراسان بود مسئولان استان را صدا کردم و آقای قربانی را به آنها معرفی کردم. آقای مرتضی قربانی، چهار، پنج نفر را پیش من آورد که بیشتر آنها را میشناختم. گفتم که میخواهم هسته لشکر را از آن آقایان تشکیل بدهم. آقای شوشتری یکی از آنها بود و آقایان قالیباف و قاآنی تیمی بود که ایشان انتخاب کرد و لشکر ۵ نصر را با کمک آنها درست کردیم که در عملیاتهای والفجر ۱ و ۲ و ۳ شرکت کردند. آقای شوشتری به عنوان فرمانده تیپ موسیبنجعفر پیشنهاد شد و من حکم ایشان را صادر کردم و از فرماندهی گردان، به فرماندهی تیپ رسیدند.
در عملیات والفجر ۳ که در مهران انجام شد جنگ بسیار سختی برای آزادسازی مهران صورت گرفت. دشمن برای نگهداری یک تپه، مقاومت بسیاری از خود نشان میداد و سرهنگی به نام «جاسم» از نیروهای عراقی تلاش فراوانی برای حفظ این تپه از خود نشان میداد و مدتها بود که وقت نیروهای ما گرفته شده بود.🇮🇷❤️🌷🙏❤️✍️
آقای غزالی که آن موقع فرمانده سپاه خراسان بود مسئولان استان را صدا کردم و آقای قربانی را به آنها معرفی کردم. آقای مرتضی قربانی، چهار، پنج نفر را پیش من آورد که بیشتر آنها را میشناختم. گفتم که میخواهم هسته لشکر را از آن آقایان تشکیل بدهم. آقای شوشتری یکی از آنها بود و آقایان قالیباف و قاآنی تیمی بود که ایشان انتخاب کرد و لشکر ۵ نصر را با کمک آنها درست کردیم که در عملیاتهای والفجر ۱ و ۲ و ۳ شرکت کردند. آقای شوشتری به عنوان فرمانده تیپ موسیبنجعفر پیشنهاد شد و من حکم ایشان را صادر کردم و از فرماندهی گردان، به فرماندهی تیپ رسیدند.
در عملیات والفجر ۳ که در مهران انجام شد جنگ بسیار سختی برای آزادسازی مهران صورت گرفت. دشمن برای نگهداری یک تپه، مقاومت بسیاری از خود نشان میداد و سرهنگی به نام «جاسم» از نیروهای عراقی تلاش فراوانی برای حفظ این تپه از خود نشان میداد و مدتها بود که وقت نیروهای ما گرفته شده بود.
چگونگی مقابله با جاسم پسرخاله صدام
از سوی دیگر، شهید شوشتری بسیار شجاع و عملیاتی بود؛ در درگیری با سرهنگ جاسم، نه تسلیم میشد و نه اجازه میداد که سربازها و اطرافیانش، تسلیم شوند. وقتی دید که هیچ راهی وجود ندارد، تصمیم گرفت خودش به سنگر برود و مقاومت جاسم را در هم بشکند. این امر، حاکی از شجاعت و فداکاری اوست.
در عملیات خیبر، ایشان باز رشد بیشتری یافتند؛ به این معنی که آقای شوشتری، فرمانده تیپ بودند، اما در آن زمان، جانشین لشکر نیز شدند. سال به سال به دلیل قابلیتها، استعدادها و تواناییهایی که داشت، از رده پایین یعنی از رزمندگی مدارج را به دست می آورد و روند رو به رشدش، به سرعت در حال پیشرفت بود.
در سالهای ۶۶ و ۶۷ که ایشان را فرمانده قرارگاه گذاشتیم، به نتیجه رسیده بودیم که اگر عملیات در جنوب قفل شود و نتوانیم کاری بکنیم، باید در شمالغرب وارد عمل شویم اما به خاطر اهمیت جنوب، نمیتوانستیم قرارگاههای پرنام و نشان و موجود را به سمت شمال غرب ببریم. به آنها در جنوب مأموریت دادیم و یک قرارگاه جدید ساختیم که از نظر مدیریت و فرماندهی، با آن قرارگاههای قدیمی، برابری کند.
وقتی مروری بر فرماندهان کردم، به این نتیجه رسیدم که آقای شوشتری، برای قرارگاه جدید مناسب است و ایشان را برگزیده و به شهر بانه بردیم. به کمک ایشان، قرارگاه شهید داودآبادی را ایجاد کردیم و عملیاتهایی که در شمال غرب از ماموت گرفته تا والفجر ۱۰ اجرا شد، عملا با فرماندهی آقای شوشتری بود. ایشان توانسته بود در یک رده بالاتر از گذشته، یک امکان و ظرفیت جدید فرماندهی و مدیریتی برای سپاه ایجاد کند و در حقیقت، کمک مؤثری برای رزمندگان ما شد.
پس از پایان جنگ نیز ایشان به دلیل همان قابلیتها، به رشد چشمگیری دست یافت و توانست به جانشینی نیروی زمینی سپاه منصوب شود. پیش از آن، فرماندهی قرارگاه حمزه در شمال غرب کشور را عهدهدار و در ایجاد آرامش در آن منطقه، بسیار مؤثر بود. این فرمانده لایق، پس از آنکه شهید احمد کاظمی او را به جانشینی خود در نیروی زمینی سپاه انتخاب کرد، تلاشهای بسیار خوبی انجام داد.
پس از شهادت کاظمی، وقتی قرار شد شهید شوشتری به جنوب شرق برود و در منطقه سیستان و بلوچستان، امنیت پایدار را پدید آورد. هر چند با وجود آنکه سالها بود حضور مستمری در کنار خانواده نداشت و فرزند ایشان، بزرگ و مستقل شده بود و نیز با وجود سن بالا، پذیرفتن چنین مأموریتی کار سختی به نظر میآمد اما درنگی کرد و سپس پذیرفت.
بعدها وقتی از ایشان پرسیده بودند که تأمل شما برای چه بود، گفته بود: من به ذهنم آمد با این همه نیازی که خانوادهام به من دارند، باید چه کنم؟ آن لحظه چهره امام جلوی صورتم آمد و من دریافتم که باید این کار را قبول کنم... و به جنوب شرق بروم... .
به حرف فرماندهانش احترام میگذاشت
به هر روی، ایشان برادری فداکار و انسانی متواضع بود. از آنجا که هر یک از فرماندهان ما، یک خصلت اخلاقی مخصوص به خود داشتند، تواضع شهید شوشتری، ایشان را بسیار برجسته کرده بود. سن ایشان بالا بود و گاه فرماندهان شهید شوشتری، از خودش جوانتر بودند اما هیچ گاه به رویش نمیآورد که سنش از بقیه بالاتر است و نباید حرف کسی را گوش کند. به حرف فرماندهانش احترام میگذاشت و از مشورت آنها استفاده میکرد و هیچ گاه سن خود را به رخ کسی نمیکشید.
شهید شوشتری بسیار خونسرد، آرام و با وقار بود. در عین حال، بسیار هوشیار، زیرک و باهوش بود و میدانست که چه میکند و از ترفندهای مقابلش معمولا آگاه بود. آرامش و خونسردی، از مهمترین ویژگیهایی است که یک فرمانده در حوادث سخت جنگ، باید داشته باشد تا از سختیها گذر کند. اگر فرمانده بلرزد، همه نیروهای تابع او، دچار دلسردی و ناامیدی خواهند شد.
از دیگر ویژگیهای ایشان، صبر فوقالعادهای بود که داشت. او فرد بسیار صبوری بود به عبارتی، صبر در برابر او، زانو میزد! گاه در این سالهای آخر، با من درد دل میکرد البته بعضا اگر من میپرسیدم، سفره دلش را باز میکرد بعد متوجه میشدم که ایشان، چه تحمل بالایی دارد. شاید او بسیاری از دغدغههای خودش در چاه دل خویش میریخت و هیچ کس جز خود و خدای او، از این امور آگاهی نداشت.
اواخر نیز فوقالعاده به معنویت روی آورده بود؛ وقتی به مشهد مقدس میرفت تا در کنار خانوادهاش باشد، چون از خادمین امام رضا(ع) بود، بخشی از وقت کوتاه خود را صرف خادمی آن بارگاه ملکوتی میکرد. از آنجا که اگر کسی همواره دور از خانواده باشد، در صورت رسیدن به خانواده، میکوشد که بیشتر در خدمت آنها باشد تا این که به کشیک حرم برود، اما او به کشیک کامل حرم ثامنالحجج میرفت و با انجام عبادت خود در آن بارگاه، لذت و از حالات معنوی، کمال بهره را میبرد. البته این اواخر، کاملا این معنویت در چهره او مشخص بود و موج می زد.
سرانجام سردار نورعلی شوشتری در صبح یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۸ و در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقهٔ «پیشین» جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان شهید شد.