امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید بزرگوار عبدالعلی بانشی

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۴۸ ق.ظ

بسم رب الشهدا

شهید عبد العلی بانشی

می خواهم از یک راه طی شده با تو حرف بزنم، با تو که قصد خواندن زندگی نامه من را داری، تو که میخواهی مرا بهتر بشناسی؛ ۱۳۴۷ سال تولد من است. نامم عبدالعلی بود و در بانش مرا «فیروز» صدا می کردند، به یاد حرف مادرم می افتم، وقتی می خواست از کودکی برایم تعریف کند، می گفت از بچگی مظلوم بودی، یک سال بیشتر نداشتی که مریضی سختی گرفتی طوری که همه از زنده ماندن تو ناامید شده بودند، پدرت برای درمان تو را به شیراز برد، از بانش تا شیراز حتی گریه هم نکردی، ساکت ساکت، بدون ناله و حرکت. پدر روی قلبت دست میگذارد، میبیند آرام آرام می تپد، تو را پیش دکتر می برد و....

 شکر خدا از بیماری نجات پیدا کردی.

حالا از زبان خودت می شنویم شرح زندگی زیبایت را:

به درس و مدرسه علاقه نداشتم، بردن گله به بیرون روستا و دیدن دشت و طبیعت بیشتر راضی ام می کرد. بعد از دوم ابتدائی درس را رها کردم و شغل اصلی ام چوپانی شد. وقتی می دیدم پدر کارهایش را به تنهایی انجام میدهد ، طاقت نمی آوردم.

 دوران نوجوانی را با کمک کردن به پدر در کارهای کشاورزی و دامداری سپری کردم .

بیشترین چیزی که خوشحالم میکرد این بود که بتوانم از گوسفندها به خواهر و برادرهایم هدیه بدهم، این کار باعث شده بود به من لقب سخاوتمند بدهند، پدر مرا پسری منظم دانست، به دیگران میگفت عبدالعلی بعد از آبیاری، وسایل (بیل ، چکمه و ....) را مرتب در جایی میگذارد، تا دفعه بعد که لازم داریم اذیت نشویم.

سعی می کردم نماز و روزه ام ترک نشود، رفتن به مراسم عزاداری امام حسین (ع) برایم اهمیت داشت. زیاد اهل رفاقت نبودم.

اولین بار خرداد ۱۳۶۶ با ۲ نفر از اهالی بانش به جبهه جنوب و منطقه شلمچه رفتم. وقتی خبر شهادت پسر عمه ام (آقامحمد) بانشی را شنیدم نتوانستم بمانم، خود را به تشییع جنازه رساندم.

در مرخصی چند نفری مرا نصیحت کردند که کمک پدرت بمان و جبهه نرو. اما من حرف دلم را زدم :

نمی گذارم سنگر محمد خالی بماند.

چند هفته بعد به جبهه برگشتم ، این بار هم به شلمچه رفتم راستی از مسوولیتم در جبهه نگفتم هر دو بار تک تیر انداز بودم. روز ۱۷ مهرماه ۱۳۶۶ موقع نگهبانی، ترکشی به سرم اصابت کرد، سری که اندیشه شهادت در آن بود، سری که همیشه حسینی بود و امروز با همان سر به سوی یاری می شتافتم که عشق به حسینش را به من هدیه داده بود.

=====================

به نام خدایی که دردآشناست - و با ناله و آه سرد آشناست

خدای مناجات و سوز و دعا - خدای صبوران بی ادعا

سپاس خداوندی را که ما را بر این رهنمون کرد و اگر نبود هدایت پروردگاری او، هرگز دست نمی یافتیم، بر این مهم که جاودانگی یاد یاران سفر کرده را بر ضمیر سپید کاغذ نقش کنیم.

گفته اند نامه ای به یکی از شهدا بنویسید، ولی مگر میشود با این واژه های خاکی از شما مردان آسمان سخن گفت، مگر میشود عشق به شما را با این کلمات ساده به تصویر کشاند و با آنانی حرف زد که بر قله های سعادت و افتخار ایستاده اند و چون خورشید نظاره گرند . اما چون ناگزیرم ، پیشاپیش به آنان میگویم بر من خرده نگیرند.

برادر شهیدم جناب آقای عبدالعلی بانشی ، سلام گرم و صمیمانه مرا از این دنیای خاکی و از این راه دور پذیرا باش بین من و شما فرسنگها فاصله است چون شما از جنس خورشیدید و بر اوج آسمانها می درخشید و من عاصی و گنهکار بر این دنیای پرهیاهو گرفتار نفس خویشم. دانم آیا می دانید چرا سر به زیر افکنده ام و رودررو با شما صحبت نمی کنم ؟ اما برایتان می نویسم :

از آن روزی که پا به عرصه ی جهان گذاشته ام هر روزه سعی کرده ام با حجابم و با عفتم از خون شما لاله های سرخ دفاع کنم اما با این حال پر از گناهم ، به همین دلیل نمی توانم سرم را جلو شما بلند کنم

نمی دانم از کجا شروع کنم و از چه بنویسم اگر بخواهم از این روزگار بنویسم چیزی جز شرمساری عایدم نمیشود. به قول معروف در روزگار ما نسل سومی ها کمتر یادشهدا میکنند، کمتر از شما برایمان میگویند، از شمایی که به خاطر ما جان خودتان را جانانه تقدیم نمودید. دیگر خیلیها به فکر قیامت نیستند و این دنیا را به بهای آخرت خریده اند و شما را فراموش کرده اند شاید اگر ذره ای یادی از خودگذشتگیهای شما میکردند از خود خجالت میکشیدند اما این دنیا چنان آنها را بلعیده و گرفتار مادیات خود کرده که فرصتی برای تفکر باقی نگذاشته است . حال می خواهم از خودم بگویم ، از خود گنهکارم که زیاد هم فرقی با آنان ندارم با این تفاوت که هر از گاهی به یاد شما می افتم....

==================

برادر شهیدم، عبدالعلی

تو را نه دیده ام و نه آنچنان که باید و شاید شناخته ام. اما پدر و مادرت را خیلی خوب میشناسم،  ما در همسایگی خانواده شما زندگی میکنیم و با آنان رفت و آمد داریم. گاهی اوقات که مادرت مرا برای انجام دادن کاری صدا میزد زود اجابت میکردم، چرا که خودم را در مقابل شما مسئول میبینم همانگونه که شما نیز خود را در برابر ما مسئول دانستید و جان خود را در دست گرفتید و به سوی حق شتافتید...

پدر و مادرت انسانهای خوب، متدین و سخاوتمندی بودند و در کارهای خیر شرکت میکردند. حقا که باید از این خانواده انسان وارسته ای چون شما پرورش یابد

از آنجا که خودتان اوضاع و احوال خانواده را میدانید و میدانید چندی پیش پدرتان به دیدار شما آمد، از آن تاریخ به بعد ما عکس پدرتان را در اتاقمان نصب کرده ایم تا با دیدنش یاد و خاطره شما و ایشان را گرامی بداریم و با قرائت فاتحه ای روحتان را شاد کنیم. باشد که انشاء اله شما هم شفیع ما در روز محشر باشید که این بالاترین سعادت و افتخار ماست...

نمیدانم که نامه ام را چطور خاتمه دهم و آخرین کلامم چه باشد ولی همین قدر میتوانم بگویم که تا آنجا که در توانم است با حجابم از خون شما دفاع میکنم و شما را به مولایتان امام حسین (ع)) قسم می دهم که ما را فراموش نکنید، چرا که گفته اند شهید زنده است و نظاره میکند. به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم. پس نگاهم را که به سوی افق مهربانیت خیره مانده است بپذیر که سخت محتاج نگاه توام

عبدالعلی تو رفتی و ما مانده ایم - ز داغت گل اشک افشانده ایم

و ما مانده ایم و دلی نا شکیب - و یک حس مرموز، حسی غریب

التماس دعا ....

خواهرت : نجمه بانشی

====================

خاطراتی از شهید عبدالعلی بانشی

====================

به روایت خواهر شهید

عبدالعلی تب مالت داشت ، پدرم برای انجام کارهای دامداری دست تنها بود و بقیه برادرها هم نبودند.

عبدالعلی با همان حالش گوسفندها را بیرون می برد.

دایی ام به خانه ما آمد و به مادرم گفت : برو دنبال بچه ات! مریضه ! چرا گذاشتی از خانه بیرون برود!؟ مادرم گفت: هرکاری کردم راضی نشد و گفت: بابا تنهاست ، می خواهم کمکش کنم.

=============

به روایت خواهر شهید

موقع خرمن برداشت محصول بود ، بابا به عبدالعلی پول داد ، او پول را نگرفت و گفت من چیزی نمی خواهم فقط سالی یک گوسفند به من بده تا به برادرهایم بدهم و شرمنده بچه های آنها نباشم.

==============

به روایت خواهر شهید

می خواستیم شیراز برویم ، عبدالعلی - نوجوان بود- خیلی دوست داشت با ما بیاید از بابا اجازه گرفتم او را با خودم ببرم. عبدالعلی گفت: دوست ندارم ، دست خالی خانه ی برادرم بروم. چون در کار چوپانی کمک کار پدر بود دوست داشت گوسفند سوغات بیاورد، بابا اجازه داد، عبدالعلی خوشحال شد، هم از اینکه میخواست شیراز بیاید ، هم ازاینکه می توانست سوغات بیاورد.

====================

به روایت همسایه شهید

یک روز فیروز (عبدالعلی) به جای پدرش گوسفندها را به صحرا برد. اتفاقی حیوانها را جایی می برد که آنجا علف سمی بوده ، ۳ تا از حیوانها نزدیک بود هلاک شوند که به موقع نجات پیدا کردند. فردا با ناراحتی خانه ما آمد و گوشه حیاط نشست. علت ناراحتیش را پرسیدم، گفت من از عمو کاووس خجالت میکشم، دیروز به شما ضرر زدم، ولی عمو اصلا چیزی به من نگفت. بعد از کاووس پرسیدم چرا چیزی به فیروز نگفتی؟ جواب داد از بس این بچه مظلوم است، دلم نمی آید به او چیزی بگویم.

==================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۹۶/۱۲/۰۸
هیئت خادم الشهدا

بانش

بیضا

شهید عبدالعلی بانشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">