امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خلیل پور، شهید اکبر

پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ق.ظ

شهید جاویدالاثر اکبر خلیل‌پور[1]

بعد از مدتی که به آتشبار خودمان برگشتیم فهمیدیم که دو دیدبان از آتشبار ما در شیاکوه اسیر شده‌اند: یکی مجتبی زیرجانی و بیسمچی‌اش اکبر شیخی و دیگری اکبر خلیل‌پور که فرد همراهش از یگان ما نبوده و او را نمی‌شناختیم. چون ما آمار بچه‌های خودمان را داشتیم و در این عملیات علاوه بر تعدادی مجروح، چهار نفر از نیروهای آتشبار ما کم شده بود: زیرجانی و شیخی و غلامعلی مرغوب (که در اثر اصابت گلوله‌ی مستقیم توپ بدنش قطعه قطعه شد و ما شاهد شهادتش بودیم) و اکبر خلیل‌پور که مفقود شده بود. تنها خبری که درباره خلیل‌پور داشتیم این بود که بچه‌های مخابرات می‌گفتند: با خلیل‌پور از طریق بیسیم در تماس بودیم و او داشت درباره وضعیت وخیم قله گزارش می‌داد که ناگهان صدایش قطع شد و پس از لحظاتی، یک نفر چند جمله‌ی عربی بیان کرد که مضمون حرفش را نفهمیدیم و مکالمه تمام شد. در اصل، هیچکدام از اعضای آتشبار ما اطلاعی بیش از این از وضعیت شهید اکبر خلیل‌پور نداشتند.

حدسی که در آن زمان می‌زدیم این بود که با توجه به وضعیت بحرانی شیاکوه و عدم توانایی امدادگران طرفین برای انتقال مجروحین به پشت خطوط نبرد و همچنین تمایل طرفین به اسیر گرفتن از هم  و نظر به اینکه هیچیک از طرفین نمی‌توانستند مجروحین را به عنوان اسیر به پشت خط منتقل کنند، و با توجه به اینکه خلیل‌پور هم خودش را در رادیو عراق معرفی نکرده بود، لذا احتمال اینکه اسیر شده باشد بسیار کم و احتمال اینکه مجروح و سپس شهید و یا دفعتاً شهید شده باشد بسیار زیاد بود.

گروهبان‌یکم وظیفه شهید اکبر خلیل‌پور یکی از همرزمانی بود که بعد از حوادث نفت‌شهر به آتشبار ما )آتشبار دوم گردان 317 توپخانه لشکر 81 زرهی کرمانشاه (در گیلان‌غرب در سال 60 پیوست. خلیل‌پور اهل تبریز بود ولی مثل بقیه آذری‌های آتشبار ما لهجه‌ی غلیط آذری نداشت و به سختی می‌شد فهمید که آذری زبان است. قد و قواره‌اش کوچک بود ولی قیافه‌ای جذاب و جدی داشت. خیلی مؤمن، مؤدب، منظم و کم‌حرف بود. از همان آغاز کار به واحد پست فرماندهی منتقل شد و از آنجا که آموزشهای تخصصی در گروه توپخانه اصفهان دیده بود و با توجه به استعداد زیادش در مدت کمی بر اصول هدایت آتش که یک رسته‌ی کاملاً تخصصی در توپخانه است مسلط شد. واحد پست فرماندهی دارای یک خودرو شنی‌دار و چند خیمه بود که اکثر بچه‌های مخابرات و دیدبانی و هدایت آتش در آنجا فعالیت می‌کردند و به خاطر در اختیار داشتن بیسیم و تلفن و ارتباط با فرماندهان، اطلاعات بسیاری در مورد خط و وضعیت جبهه‌ها داشتند.

پس از عقب‌نشینی آتشبار ما از نفت‌شهر و استقرار در گیلان‌غرب، به خاطر کمبود نیروی انسانی و نداشتن افسر کادر، کار دیدبانی به عهده‌ی تعدادی از سربازان که تجربه حضور در نفت‌شهر داشتند گذاشته شد (از جمله من، سید محمد حسینی، علی حیدرزاده، حسن محمدی و مجتبی زیرجانی). علاوه بر این، سه افسر وظیفه هم بنامهای علیزاده، فرزاد و بهزاد که دوران شش ماهه‌ی خدمت احتیاط خود را می‌گذراندند به مدت کمی به جمع ما اضافه شدند و پس از اتمام خدمتشان رفتند. در این مدت تنها نیروی جدیدی که به جمع ما اضافه شد شهید اکبر خلیل‌پور بود. به عبارت دیگر، آتشبار ما اصلاً واحد دیدبانی مستقل و سازمانی نداشت و هر کدام از ما شش نفر در رسته‌های دیگر نیز خدمت می‌کردیم و پست سازمانی ما دیدبانی نبود، من مخابراتی بودم، محمدی و حسینی و حیدرزاده و زیرجانی خدمه توپ بودند و خلیل‌پور در هدایت آتش خدمت می‌کرد اما تمام ما در کنار مسئولیت اصلی‌مان، کار دیدبانی هم انجام می‌دادیم و به تناوب و یا همزمان به یک یا چند دیدگاه می‌رفتیم، به همین خاطر، کمتر یکدیگر را می‌دیدیم و به ندرت اتفاق می‌افتاد که همه‌ی ما در یک زمان و مکان دور هم جمع شویم اما از طریق بیسیم همیشه با هم در ارتباط بودیم و از حال و وضعیت یکدیگر خبر داشتیم. اگرچه، طبق قانون ارتش، هر آتشبار می‌بایست دو تیم دیدبانی، شامل دو افسر کادر و دو بیسیمچی داشته باشد ولی آتشبار ما در نفت‌شهر دو افسر دیدبان و یکی از بیسیمچی‌هایش را از دست داده بود. ستوان لطفی و سرباز جلالی‌نژاد به اسارت درآمده بودند و ستوان فتحی مفقود شده بود. از این دو تیم فقط من توانستم بعد از دو هفته تنهایی و گرسنگی و تشنگی و آوارگی در کوهها و بیابانها و دست و پنجه نرم کردن با مرگ، به عقب برگردم.

بدون شک اکثر توپخانه‌های ایران، مثل ما، در همان سال اول جنگ دیدبانهای رسمی خود را از دست داده بودند و کار دیدبانی به عهده‌ی سربازانی گذاشته شده بود که پستهای سازمانی دیگری داشتند. از طرفی، در آن زمان، جوانانی که مایل به حضور در جبهه‌ها بودند بیشتر به عضویت سپاه و بسیج و جهاد سازندگی در می‌آمدند و تمایل چندانی به ورود به دانشکده‌های افسری نداشتند، به این خاطر ارتش همیشه با کمبود افسران جوان کادر بویژه در پست دیدبانی مواجه بود. نیاز دیگری که در آن زمان احساس می‌شد این بود که می‌بایست کار دیدبانی بصورت مستقل و متمرکز انجام می‌شد یعنی لازم بود که در هر قرارگاه، واحدی متشکل از دیدبانهای رسمی به وجود می‌آمد و اینها نه فقط برای یک آتشبار بلکه برای تمام آتشبارهای توپخانه و کاتیوشا و حتی خمپاره‌اندازهای 120 مستقر در هر منطقه کار دیدبانی متمرکز انجام می‌دادند تا با شهادت و یا اسارت هرکدام از آنها، واحد دیدبانی یک آتشبار از کار نیفتد. اگرچه در آغاز جنگ، واگذاری کار دیدبانی به سربازان خلل و نقصانی در امر دیدبانی به وجود نمی‌آورد و هرکدام از ما سربازان بعضاً کار یک افسر و یک بیسیمچی را به تنهایی انجام می‌دادیم و به خوبی از عهده‌ی این مسئولیت خطیر بر می‌آمدیم ولی در هر حال توقعی که از افسران کادر بود از ما سربازان نبود.

اگرچه عملیات مطلع‌الفجر در آغاز با پیروزی‌های بزرگی همراه بود و رژیم عراق را شوکه کرد ولی نهایتاً به دلائل مختلف به شکست منجر شد و این شکست صدمات روحی زیادی به نیروهای خودی وارد کرد و جبهه‌ی ما را در غم و اندوهی سنگین فرو برد، چون در این عملیات نیروهای لایق و کارآمدی را از دست دادیم که یکی از آنها شهید اکبر خلیل‌پور بود. ما تا آن زمان داغ شهیدان بسیاری را بر دل داشتیم و این طور نبود که خون ندیده باشیم و شهید و مجروح و اسیر نداده باشیم، حداقل ما در شکستی که بعد از دو ماه مقاومت و جنگ نابرابر در نفت‌شهر خورده بودیم سابقه شکست را تجربه کرده بودیم و شهید دادن حداقل برای ما دیدبانها بصورت یک برنامه عادی و روزانه درآمده بود و به این لحاظ تقریبا دلسنگ شده بودیم اما هیچگاه تا این حد طعم تلخ بلاتکلیفی در مورد سرنوشت دوستانمان را تجربه نکرده بودیم.

از آنجا که بعد از شکست نفت‌شهر یکی از کارهای روزمره ما گوش دادن به رادیو بغداد برای باخبر شدن از وضع دوستانمان بود در طول این عملیات و بعد از آن هم ناچاراً به این رادیو گوش می‌دادیم و چندین نفر از دوستانمان  بویژه مجتبی زیرجانی و اکبر شیخی که از دیدبانهای آتشبار ما بودند خودشان را معرفی کردند ولی هیچ خبری درباره‌ی شهید خلیل‌پور دریافت نکردیم. علاوه بر او از یگانهای دیگر هم افرادی داشتیم که درآن عملیات مفقود شدند و سرنوشتشان برای همیشه بعنوان یک راز دردناک در قله‌ شیاکوه باقی ماند.

هیچکس به درستی نمی‌داند که این عزیزان چگونه و در چه حالی شهید شدند و در کجا دفن گردیدند. اما تجربه تلخ دیگری که ما پس از فتح تنگ حاجیان داشتیم این بود که در سمت جنوب ارتفاعاتی که ما بر آن مسلط شده بودیم و قبلاً سنگرهای عراقیها بود و در دید و تیررس تانکهای دشمن (که در روستای گورسفید مستقر بودند) قرار داشت تعدادی جنازه عراقی افتاده بود که با دستور بهداری لشکر برای جلوگیری از شیوع بیماریهای مختلف مجبور بودیم هر شب زیر آتش شدید دشمن و به سختی به آن طرف برویم و جنازه‌ها  را که غیر قابل شناسایی بودند در تاریکی دفن کنیم و سریعا به عقب برگردیم. این کار چندین شب پیاپی ادامه داشت و ما فقط می‌توانستیم با تخریب سنگرها و خالی کردن خاک گونی‌ها روی جنازه‌ها آنها را دفن کنیم. در اصل، دفن به معنای واقعی کلمه صورت نمی‌گرفت بلکه روی اجساد در حد امکان پوشانده می‌شد و ممکن بود در اثر باد و باران و شیب تند منطقه، خاکها از روی آنها کنار برود و دوباره در معرض گرما و سرما قرار گیرند. در عملیاتهای دیگر، گروه بهداری و امدادگران، مجروحین و شهدا را در حین عملیات به پشت خط منتقل می‌کردند ولی در عملیات مطلع‌الفجر به دلائل طبیعی و نظامی امکان اینکه دو امدادگر یک برانکارد به دست بگیرند و یک مجروح را از قله به پایین بیاورند و یا کیلومترها در شیب تند و سنگلاخی و صخره‌ای در زیر آتش دو طرف حمل کنند اصلاً وجود نداشت.  به این خاطر حدس می‌زدیم که ممکن است برای شهدای ما در ارتفاعات شیاکوه هم چنین اتفاقی افتاده باشد با این تفاوت که پس از شکست عملیات مطلع‌الفجر، عراقیها بر تمام یالهای منتهی به قله مسلط شده بودند و دیگر در میدان دید ما نبودندکه بخواهند شبانه جنازه‌ها را دفن کنند، علاوه بر این، قله شیاکوه تا آخر جنگ تحمیلی در تصرف عراقی‌ها باقی ماند و بعد از جنگ هم گروه تفحص بر اساس مدارک و شواهد و بویژه پلاک به شناسایی شهدا می‌پرداختند و در زمان عملیات مطلع‌الفجر هنوز پلاک وارد سیستم پرسنلی ما نشده بود و هیچ کدام از ما پلاک نداشتیم.

به هر حال، این قصه‌ی غم‌انگیز فقط داستان مفقود شدن شهید خلیل‌پور[2] نیست، قصه‌ی هزاران شهید مفقودالاثر ایرانی است که برای دفاع از وطن از خانه‌هایشان بیرون آمدند و هرگز به خانه باز نگشتند. داستان هزاران پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فرزند است که هنوز منتظر بازگشت عزیزانشان هستند و آرزو می‌کنند که ایکاش جگرگوشه‌ی آنها هم مزاری در شهر و دیار خودشان داشت[3].



 [1]- از آنجا که این مطلب را بصورت جداگانه در جای دیگری منتشر کرده‌ام، آن را بی کم و کاست در اینجا نیز ذکر می‌کنم و لذا کمی از مطالب این قسمت تکراری است.

 

[3] - این نکات و خاطرات می‌بایست به عنوان داستانها و سرگذشتهای حقیقی مکتوب شوند و تبدیل به شعر و رمان و نمایشنامه و فیلم و سریال گردند و حقانیت و مظلومیت و مقاومت ایران را به جهانیان و نسلهای حال و آینده نشان دهند تا نسلهای جدید ایران دشمنان تاریخی خود را بشناسند و بدانند که چه مردان  پاک و دریادلی جانشان را برای دفاع از دین و وطن و ناموس ایران زمین فدا کردند و چه حماسه‌های جاودانی آفریدند، مردانی که حتی نزدیکترین همرزمان آنها از روش شهادتشان و مدفن آنها با خبر نشدند.

نظام مقدس جمهوری اسلامی که امروزه یکی از مقتدرترین و باشکوه‌ترین نظامهای سیاسی جهان است ریشه در خون این حماسه سازان گمنام دارد و اقتدار و عظمت خود را مدیون روحیه‌ی ایثارگری و شهادت‌طلبی و میهن‌پرستی این عزیزان و خانواده‌های شریف و شهیدپرور آنهاست و باید به هر طریق ممکن یاد و خاطره آنها را زنده نگه دارد و حقیقتهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را به قضاوت آیندگان بگذارد.

۹۶/۱۱/۱۹
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">