امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید بزرگوار اکرم بانشی

سه شنبه, ۷ آذر ۱۴۰۲، ۰۳:۴۳ ب.ظ

شهید اکرم بانشی

فرزند کریم

ولادت : 1344 بانش بیضا

شهادت : 1364 فاو

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

 

شهید اکرم (محمد) بانشی

فرزند کریم

ولادت : 1344 بانش بیضا

شهادت : 1364 فاو

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

به نام خدا

شهید اکرم بانشی در مورخه ۱۳۴۴/۴/۱۹ در یک خانواده مذهبی در روستای بـانـش دیده به جهان گشود. او در کودکی بیشتر وقت خود را با بزرگترها همنشین و هم کلام بود. دوران ابتدایی را در روستای خود و دوره راهنمایی را در روستای کوشکک (۱۷ کیلومتری بانش و از توابع مرودشت) مشغول به تحصیل شد. بعد از تعطیلی از مدرسه در کار کشاورزی به پدرش کمک می کرد. او تابستانها مجبور بود بیشتر کار کند تا خرج و مخارج مدرسه و فصل های سرد سال که کار کمتر بود را فراهم کند.

شهید اکرم در جریان پیروزی انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود بی تفاوت عمل نکرد و با همکلاسی هایش در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد.

با شروع جنگ تحمیلی با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود در پایگاه مقاومت بسیج بانش عضو شد و با گذشت زمان اندکی

مسوولیت فرمانده گروه را پذیرفت. او در همین سنین دوران آموزشی را پشت سر گذاشت و تا قبل از سن سربازی چند بار به جبهه رفت.

او در عملیات فتح المبین، بدر و در مناطق شوش دانیال، موسیان، دهلران، گیلان غرب و کوشک حضور داشت. او همچنین در پشت جبهه فعالیت چشمگیری داشت از جمله نمایندگی شورای نگهبان در انتخابات دوره دوم مجلس شورای اسلامی در شهرستان سپیدان.

سرانجام در تاریخ ۶۳/۵/۳ به خدمت مقدس سربازی درآمد .او بسیار خوش برخورد و شوخ طبع بود و با خانواده بسیار صمیمی بود. با رسیدن به سن تکلیف و حتی قبل از آن در سنین کودکی رفت و آمدش به مسجد زیاد بود. او خودش را خادم مسجد می دانست. در مراسم مختلف ماههای محرم و رمضان شرکت میکرد، دعای جوشن کبیر و توسل را زیاد میخواند، خواهرانش را به حفظ حجاب و تقوای الهی و دوری از معصیت و گناه سفارش میکرد.

تاکید خاصی بر انتخاب نام بچه ها از اسامی ائمه داشت.

به خانواده سفارش می کرد با مردم خوب و مهربان و در برابر ناسزای آنها صبور باشند.

برادران بزرگتر را نصیحت میکرد و سخنش همواره این بود برادران من مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید.... و درباره نماز اینچنین می گفت: کار را رها کنید و نماز اول وقت بخوانید، کار دنیا تمامی ندارد.

تمام کسانی که او را می شناسند می گویند او با رفتار و کردارش حرف می زد، فقط مرد حرف نبود، بیشتر مرد عمل بود. بسیار با ایمان و پرهیزکار بود و از دین و ایمان زیاد می گفت. در خفا به مردم کمک می کرد و این راز زمانی فاش شد که فردی که توسط شهید حمایت شده بود بعد از شهادت ایشان برای تشکر نزد خانواده او آمد.

شهید اکرم در سن ۱۹ سالگی در جریان جنگ ازدواج کرد ولی در شش ماه زندگی با همسر ۲ بار بیشتر از جبهه ها دل نکند . در این ۲ بار مرخصی، جهادی دیگر را انتخاب کرده بود و آن کمک به دیگران از جمله برادرش بود. او همچنان دیگران را نیز تشویق می کرد تا به جبهه بروند، در جبهه بهداشت را رعایت میکرد. هر صبح ورزش میکرد. نترس و شجاع بود. غیرتش زبان زد خاص و عام بود . در عملیات ها داوطلبانه شرکت می کرد . شهید اکرم شهادت در جبهه ایرن را شهید شدن در رکاب امام حسیــن مــی دانست . خیلی خوشحال بود که خدا این توفیق را به او ارزانی داشته و در راه اسلام گام بر می دارد و آرزو می کرد که ای کاش به جای یک جـان صـــد جـان در بدن داشتم و در راه اسلام فدا می کردم . جمله ی ( آنقدر به جبهه می روم تا شهید شوم ) را زیاد تکرار می کرد.

آخرین بار که شهید اکرم راهی جبهه ها شد از مادرش خواست که برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کند. وصیت کرده بود در صورت شهید شدن او صبر زینب را پیشه کنند.  می گفت جنازه ام را روی زمین بگذارید تا جوانان ببینند و امام را تنها نگذارند. بعد از عملیات والفجر ۸ که به فتح شهر فاو انجامید شهید اکرم و چند تن از دوستانش از فرمانده اجازه میگیرند تا به منطقه دیگری بروند، هواپیمای عراقی با ریختن بمب خوشه ای به حملات خود در آن منطقه ادامه دادند تا اینکه شهید اکرم از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و با گفتن ذکر الله اکبر و یا حسین به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد. بازتایپ و ویرایش و انتشار : هدهد

=====================

وصیت نامه شهید اکرم بانشی

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل الله و درود بر نائب بر حقش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام و درود بر روان پاک شهیدان از صدر اسلام تا انقلاب سرور شهیدان حضرت امام حسین و تا انقلاب ایران به رهبری قائد اعظم امام خمینی .

ضمن عرض سلام چند کلمه وصیت نامه را بر روی کاغذ به لطف خدا وند عزوجل به نگارش می آورم. ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم هر چند شهادت فرزند برای پدر و مادر مصیبتی بسیار بزرگ و دل خراش می باشد اما ای پدر و مادر و ای برادران و خواهران باید درس چگونه زیستن و چگونه زندگی کردن و چگونه مردن را از ائمه اطهار و پیروان آنها سرمشق گرفته و در تاریخ می بینیم که ائمه اطهار با ارزشترین سرمایه خود را که خون پاک و مطهرشان بوده را در پای درخت اسلام فدا کردند و این دین مقدس اسلام را بدست ماها سپردند و ما هم باید پیروی از همان رهبران و ائمه طاهرین نماییم.

من چیزی که در برابر انقلاب و اسلام ارزش داشته باشد نداشته و ندارم جز چند قطره خون ناقابل که در برابر اسلام ایثار مینمایم و اما با ارزش ترین قربانی برای پدر و مادر مؤمن فرزند اوست که باید موقعی که اسلام احتیاج دارد در راه خداوند منان فدا نمایند و صبور و شکیبا باشند و هر جوانی هم با ارزشترین چیزش جانش میباشد که آن را در موقع احتیاج فدا کنند.

افسوس و صد افسوس که یک جان بیشتر ندارم که در راه خداوند و در راه انقلاب اسلامی ایران و نثار رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی ایثار نمایم. پدر و مادر فرزندان شما یک امانت است و باید آنها را دوباره به صاحب ابدی تقدیم کرد.

و ای پدر و مادر هر چند که برای شما فرزند خوبی نبودم اما از شما حلالیت می طلبم و در برابر همه زحمتهایی که شما برای این حقیر فرزند خود کشیده اید از خداوند عزوجل اجر عظیم وخیر جزیل خواستارم و امید وارم که در دنیا و آخرت در جلوی حضرت محمد وآل طاهرین سربلند و سرافراز باشید. (ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا...).

از برادران به عنوان یک برادر کوچک می خواهم امام عزیز را تنها نگذارید و یار و غمخوار ایشان باشید و نگذارید پرچم اسلام به زمین افتد. برادران و خواهران عزیزم در راه گفتن حق از هیچ کس نترسید، ما باید از بی تفاوتیها و به من چه ها و از صحنه کنار رفتنها و مصلحت اندیشیهای بی مورد نترسیم هر چند که عده ای هم خوششان نیاید.

عزیزان من شهدای ما خون نداده اند که بعد از انقلاب همان عده ای که میشود گفت بی تفاوتهای رژیم گذشته و با احتیاط ضدانقلاب هستند در مصدرگاه بنشیند و جلو آنها گرفته نشود و به این ملت مظلوم خیانت کنند.

و چنانچه شهادت که همان راه امام حسین میباشد نصیبم شد بعد از شهادت پرافتخار پدرم وکیل و وارث میباشد....

 آنچنان کسانی که وابسته به این جهانند بمانند و جای را به کسانی بدهند که دل از این دنیا بریدند رفتند و به لا آله پیوستند ...

اینجانب اکرم بانشی تا امروز که این وصیت نامه را می نویسم نه از کسی طلبکارم و نه از کسی بدهکارم . والسلام

اکرم بانشی ۶۴/۱۱/۲۰

========================

به روایت خواهر شهید

همیشه به مادرم میگفت: فرض کن من شهید شده ام و با تو مصاحبه می کنند حالا بگو چه خاطره ای از شهید داری ؟

یک مرتبه هم که می خواست به جبهه برود برای بدرقه او تا وسط خیابان رفتم او به من گفت: راضی نیستم با من بیایی، به خانه برو دخترت مریض است. نمی دانم از کجا فهمیده بود که او مریض است چون دخترم روز بعد مرد.

=======================

به روایت برادر شهید

همیشه با پدرم شوخی می کرد و او را اذیت میکرد . مثلا. گفت فلان گوسفند که از همه چاق تر بود را فروختم یا کشتم تا او را عصبانی کند ولی پدرم که اخلاق او را می دانست گفت : فدای سرت اشکال ندارد...

و شهید هم میگفت : شوخی کردم گوسفند آنجاست.

===================

به روایت اکبر بانشی برادر شهید

یک بار من و اکرم و پدرم و یکی از دوستان او به شیراز رفتیم تا لباس عید بخریم و موضوعی را با مالک در میان بگذاریم . شب به خانه مالک رفتیم و درباره خریدن زمین با او صحبت کردیم ولی به توافق نرسیدیم . وقتی می خواستیم از خانه او برگردیم، مالک پولی عیدی به ما داد. اکرم با اینکه کوچک بود: گفت: ما پول نمی خواهیم اگر می خواهید به ما مرحمت کنید زمین ها را به ما ببخش.

====================

من و شهید اکرم یک دست لباس مدرسه مشترک داشتیم که او صبح آنرا می پوشید و به مدرسه می رفت و من هم بعد از ظهر آنرا می پوشیدم این مسئله هیچ گاه موجب اعتراض او نشد.

====================

به روایت علی نقی بانشی یکی از اقوام  شهید

در اوایل سال ۶۲ شهید اکرم به خانه ما آمد، میخواست از من سوالی بپرسد اما خجالت می کشید و حرفی نمی زد، به او گفتم : سوالی داری؟ جواب داد بله ولی میترسم ناراحت شوی. با اصرار من سوالش را پرسید. گفت پول این خانه را از کجا آورده ای؟ می خواهم بدانم پولش حرام بوده یا حلال. به او گفتم من از ده سالگی به شیراز آمده ام و کار کردم تا توانستم پول پس انداز کنم و این خانه را بخرم. او گفت خمس و زکات آنرا داده ای؟ من دفتر خمسم را به او نشان دادم. او با دیدن دفتر بسیار خوشحال شد و

از آن تاریخ به بعد بیشتر به خانه ما آمد.

=========================

به روایت  علی صادقی همرزم شهید

او فردی زرنگ و فداکار بود. بیشتر اوقات به جای ما کار می کرد. یکروز نوبت من بود غذا بیاورم و تقسیم کنم، شهید اکرم آمد و به من گفت : میروم و غذاها را می آورم و تقسیم میکنم.

======================

چند روز قبل از شهادتش ، یکروز صبح زود از خواب بیدار شد و من را درآغوش گرفت و گفت : تو شهید میشوی و عکسم را برای یادگاری از من گرفت. به او گفتم من لیاقت شهید شدن را ندارم. ولی در آن لحظه قرار گذاشتیم هر کدام شهید شدیم شفاعت دیگری را از خدا بخواهیم.

 در عملیات والفجر ۸ من و شهید اکرم برای شهید عوض آقا آب گرم کردیم و او غسل شهادت کرد.

یکروز خبرنگار آمد و از آینده جنگ سوالی پرسید. شخصی جواب داد: آینده ی جنگ تاریک است . شهید اکرم :گفت چرا بی ربط می گویی ! آینده ی جنگ روشن و به نفع ما مسلمین است .

هنگام عملیات هم که می شد اکرم مانند پدری مهربان که از فرزندانش محافظت می کند دست دور گردن ما می انداخت

و بدن خود را مانند سپری قرار می داد تا تیر به ما اصابت نکند.

==================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید

یکروز اکرم در حال لباس شستن بود. من یک مشت آب روی او ریختم، اکرم فرصت آنرا نداشت که آب تمیز پیدا کند، تشت آب کف را برداشت و چند متر پشت سر من دوید و آب کثیف را روی من ریخت و گفت حالا تو هم بنشین لباس بشوی !

====================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید  

یکروز با اکرم قرار گذاشتیم برای یکی از همرزمانمان که هم محلی ما هم بود نمایشی اجرا کنیم تا او که همیشه از کار کردن فرار می کرد مجبور شود آن روز کار کند. .. به همین خاطر در مقابل او دعوای ساختگـی به راه انداختیم .

من گفتم امروز نوبت تو (شهید اکرم است کار کنی، اکرم هم می گفت امروز نوبت تو است) و منتظر بودیم که او بگوید امروز من کار می کنــم که همشهریمان گفت : دعوا نکنید ، من مشکلتان را حل می کنم امروز تو و فردا هم اکرم کار کند. ما به او گفتیم: پس تو چی؟! گفت: هر وقت شما خسته شدید من کار میکنم.

=====================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید

شهید اکرم فردی شوخ طبع بود . یکی از همرزمان ما دختر خاله اش را دوست داشت، اکرم معمولا چراغ (بخاری) علاء الدین را کنار او می گذاشت، پارچه ای روی آن می اانداخت و برای او عروس درست می کرد و آن روز بساط خنده ما برپا بود.

=====================

به روایت خداداد احمدی همرزم شهید

یکروز سرد زمستانی شهید اکرم به من گفت: باید برای امتحان گواهینامه به اهواز بروم و از من خواست تا آنروز به جای او تانکش را هم محور کنم. بعد از رفتن او فرمانده تانک اکرم آمد و اصرار کرد که او تانک اکرم را هم محور کند. وقتی شروع به حرکت کرد آتشی از تانک بلند شد و فرمانده تانک سوخت. اکرم عصر برگشت، بسیار متعجب و ناراحت بود که چرا فرمانده شهید شده است و گفت چرا من نبودم که شهید شوم.

روحش شاد و یادش گرامی

۰۲/۰۹/۰۷
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">