شهید بزرگوار خورشید بانشی
شهید خورشید بانشی
فرزند محمد حسین
ولادت 24 خرداد 1334 بانش بیضا
شهادت : 1361 خرمشهر
آرامگاه : گلزار مطهر شهدای شیراز
زندگی نامه ی شهید خورشید بانشی
به روایت همسر - شهید خورشید طبق شناسنامه در 24/3/1334 به دنیا آمد.از کودکی بسیار مهربان و خوش برخورد بود. او برای پدر و مادر خود احترام زیادی قائل می شد و با دوستانش هم بسیار صمیمی بود. کودکی را به تحصیل و نوجوانی را به کار در زمین کشاورزی گذراند و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند تا اینکه هجده ساله شد و به گارد شاهنشاهی پیوست و در نیروی جاویدان گارد) مشغول به کار شد. در تاریخ ۵۳/۲/۲ با هم ازدواج کرده و حدوداً هفت سال با هم زندگی کردیم. اوایل به خاطر شغلش تهران بودیم و بعدا به شیراز منتقل شدیم. چه مدتی که در تهران زندگی می کردیم و چه زمانی که شیراز بودیم هیچ وقت تنها نبودیم و همیشه خانه ی ما شلوغ بود و پر از مهمان. به جرات میگویم؛ از هر کس بپرسید مهمترین خصوصیت شهید خورشید را مهمان نوازی و مردم داری او می داند. وقتی مهمان داشتیم سر از پا نمی شناخت، دائما در تلاش و تکاپو بود، از مهمان ها پذیرایی می کرد، در کارهای منزل و نگه داری از بچه ها به من کمک میکرد، ایشان اهل مسجد بود و خمس و زکات و به حجاب اهمیت زیادی می.داد، چهارده - پانزده سال در گارد شاه کار کرد اما از همان اول با آنها مخالف بود. در سالهایی که نجوای امام در گوش جانها پیچید او هم گارد شاه را ترک کرد و ۲ سال خانه نشین شد و پنهانی به تبلیغ رساله های امام پرداخت.
دو سال بعد از پیروزی انقلاب به نیروهای اسلامی و تیپ پنجاه و پنج هوابرد ارتش پیوست. زمان جنگ نیز به دعوت امام لبیک گفت و همراه دیگر یاران در جبهه های حق علیه باطل به دفاع پرداخت. ایشان از آغاز جنگ تا زمان شهادت به طور مداوم درجبهه بود.
حتى بعضی مواقع برای ماندن در جبهه از مرخصی هایش هم استفاده نمی کرد. بعد از چند ماه تلاش در جبهه های کردستان خواستار رفتن به جبهه ی جنوب شد و به عشق شهادت در سوسنگرد و شوش به دفاع از وطن پرداخت. شهید خورشید قبل از شهادت از دوستش خواسته بود که بر سر او آب بریزد تا غسل شهادت کند. ایشان در تاریخ 3/2/1361 در منطقه پل نو خرمشهر در عملیات آزاد سازی خرمشهر، در حال خواندن نماز مغرب وعشا مورد اصابت ترکش قرار گرفته و به شهادت می رسند. بازتایپ و ویرایش و انتشار توسط هدهد
=====================
به روایت برادر شهید
تفاوت
خورشید خیلی مهمان نواز بود . آن وقت ها یک پسر ساده ای بود که وقتی به روستا می آمد مردم او را اذیت . کردند اما خورشید او را به خانه می آورد و به مادرمان میگفت مادر ثواب دارد هر چه می خواهی به من بدهی به این بده، بعد او را می شست و شبها پیش خودش می خواباند.
============================
به روایت برادر شهید
همیشه دوست داشت مهمان داشته باشد . دست به خیر بود و کمک همه می کرد.هر وقت که به سر کار می رفت تا دو - سه ماه برنمی گشت. به همین خاطر قبل و بعد از رفتن به سر کار اقوام را دعوت می کرد .بار آخری که میخواست به جبهه برود مثل اینکه میدانست دیگر برنمی گردد از همه حلالیت طلبید و بچه ها را بوسید.
آن بار (بار) (آخر) گوساله ای خرید و همه ی فامیل را جمع کرد و تا صبح همه بیدار بودند و صحبت میکردند و می خندیدند.
==========================
به روایت برادر شهید
خورشید علاقه ای به مدرسه رفتن نداشت و معمولا از مدرسه فرار می کرد. فرارش معمولاً ده روز طول می کشید و بعد از آن پدر او را بــه مـــدرسـه بـر می گرداند، همیشه میگفت نمیدانم چرا زمان سربازی من نمی رسد تا من هم به سربازی بروم تا اینکه یک روز رفت پیش ژاندارمـی که در روستا بود. آن ژاندارم وقتی شناسنامه خورشید را دید به او گفت: تونمی توانی به سربازی بروی. خورشید که دوست داشت به سربازی برود و از مدرسه رفتن خلاص بشود از علت آن پرسید. ژاندارم در جواب او گفت:تو در شناسنامه خانم خورشید هستی نه آقا خورشید پس نمیتوانی به سربازی بروی.
==================
به روایت همسر شهید
وقتی به شهید خورشید می گفتم : من غریبم ، مادر ندارم، می گفت: مادر نداری، من خواهر و مادرت هستم، اگر اتفاقی برایت بیفتد خودم مرخصی میگیرم و از تو مراقبت میکنم، وقتی مهمان داشتیم من ظرف می شستم ایشان سفره را می انداخت و جمع می کرد و به بچه ها رسیدگی می کرد.
=======================
به روایت همسر شهید
زمانی که انقلاب شد تا یک هفته نگذاشتم سر کار برود و وسایلش را از گارد شاه بیاورد. بعد از انقلاب هم خیلی اصرار کردم که وارد ارتش نشود اما او می گفت ارتش حالا ارتش شده ، قبلا که ارتش نبود.
===================
به روایت همسر شهید
شهید خورشید خیلی به حجاب اهمیت می داد. حتی قبل از انقلاب ، زمانی که در تهران زندگی میکردیم حجابمان را به خوبی رعایت می کردیم. ایشان اگر خانم بی حجابی را میدید و نمیتوانست به او تذکر بدهد حیا می کرد از ما میخواست که این کار را انجام بدهیم می گفت حتی یک تار موی زن را مرد نباید ببیند.
==============
مثل اینکه به ایشان الهام شده بود که زودتر از من از دنیا می رود. صبحها که می خواست از خانه بیرون برود به ما می گفت : اگر برنگشتم شجاع و دلیر باشید.حتی قبل از انقلاب هم این حرف ها را می زد و می گفت : زودتر از تو میمیرم، شاید می خواست به نحوی مرا آماده ی دوری کند.
====================
به روایت همسر شهید
شهید خورشید برایم تعریف کرد که یک شب خواب می بیند مردم او را در قبر می گذارند و او هر چه فریاد میزند که مرا برگردانید هیچ کس توجه نمی کند. در همان خواب از ایشان پرسیده بودند، آیا خمس و زکاتت را پرداخته ای ؟ ایشان تا آن موقع خمس و زکاتش را حساب نمی کرد اما بعد از آن خواب مقید به پرداخت خمس و زکات شد. حتی وقتی که عازم بود خواهر خود را مامور این کار کرد.
روحش شاد و یادش گرامی