به بهانه برگزاری اولین یادواره شهدای محله علی پهلوان جهرم که ۲۳ فروردین ۹۲ در مسجد صاحب الزمان برگزار می شود، در این بخش مطالبی از شهیدی آورده می شود که در زمان جنگ حماسه آفریده است و نشان داده که ایران هیچگاه خالی از شیران نیست.

ستوان اسماعیل زارعیان  حماسه ساز خرمشهر  

دژ مرکزی که در آخرین ساعات 1/7/1359 به علت بمب باران و گلوله باران تخلیه شده بود به همت تعداد 43 نفر از دلیر مردان ارتشی دژ که هم قسم شده بودند باز پس گرفته شد و نیرو های دژ توانستند با یک یورش مردانه حتی دژ شلمچه عراق را که در مقابل دژ ایران بود را هم به تصرف در بیاورند و پرچم ایران را بر فراز آن به اهتزاز در آورند .این عمل نتیجه اهتمام ستوان جوانی بود که فقط یک قبضه 106 در اختیار داشت و با همان سلاح جانانه می جنگید.

ستوان اسماعیل زارعیان در مقابل نیرو های عراقی نشان داد که این بیشه هیچگاه خالی از شیر نیست مبارزات این ارتشی قهرمان آنچنان بلای جان سرداران عرب شده بود که عراقی ها او را در رادیو و تلوزیون مورد خطاب قرار داده و می گویند ستوان زارعیان تو می خواهی با یک 106 در مقابل سپاهیت ما بایستی؟ و چون این جوان ارتش ایران مقاومت و حملات پارتیزانی خود را ادامه میدهد عراق برای سر او جایزه تعیین می کند و از ستون پنجم خود می خواهد هر طور شده او را به قتل برسانند. ستوان زارعیان در رزم به نیاکانش اقتدا کرد و شجاعت و دلیری او در رزم به گفته هم رزمانش قوت قلبی بود برای آنها ....
ستوان امیری وحماسه 19 یل پادگان دژ...
حضور رزمندگان در پادگان دژ توام با حماسه بود. آنچه مسلم است روز های آخر دفاع از پادگان به عهده تنها پرسنل پادگان دژ نبوده است، چرا که در این دفاع ارزشمند به اسامی بر می خوریم که جمعی پادگان دژ نبوده اند، ولی در دفاع از پادگان نامشان ثبت شده است. ستوان امیری که جزو آمار پادگان نبوده است به همرزمان مدافع خرمشهر جناب آقای ایام برام زاده می گوید ایران که جانم فدایش باد کشور فراخ و بزرگی است ولی جایی برای عقب نشینی من ندارد... این دلاور این را می گوید و در پادگان می ماند به همراه 18 نفر دیگر از جمله ستوان اسماعیل زارعیان که همگی هم قسم شده بودند تا آخرین گلوله از پادگان دفاع کنند. 19 نفری که گویی مست بودند از عشق وطن و برایشان قابل فهم نبود پا پس کشیدن در مقابل دشمن زیرا به هنگامه پوشیدن لباس سربازی ملت ایران قسم خورده اند تا آخرین قطره خون تا آخرین فشنگ مبارزه کنند تا ایرانی آسوده باشد... به همین دلیل لباسان خود را درآورده و درون لباس ها وصیت نامه های خود را می نویسند و تا آخرین نفر ایستادند تا خاک پادگان دژ مقدس شود  ستوان امیری جوانی رعنا و رشید بود که همواره شعرش این بود ما می مانیم و نمیرویم ... از آن جمع فقط ستوان اسماعیل زارعیان جان سالم به در برد و او هم به دلیل آنکه ورزیده بود و بچه خرمشهر توانست در آخرین لحظات در حالی که دیگر فشنگی برای شلیک نداشت و نظاره گر پرپر شدن همرزمانش بود خود را از طریق رودخانه به طرف شرق رسانده و در یک نقطه شنا کنان خودش را به آن سوی رودخانه - کوت شیخ -برساند.
یکی از همرزمان او می گوید وقتی او را با لباس خیس دیدیم به او گفتیم اسمش در گروه شهدا و مفقودین رد شده است، او لبخندی زد و گفت من تا خرمشهر را از عراقی ها پس نگیرم شهید نخواهم شد و اظهار داشت که قبل از آمدن به این سمت بر روی دیوار یکی از خانه نوشته است خرمشهر ما بر میگردیم. روزی که عملیات بیت المقدس انجام شد، او با خط خودش بر روی یکی از دیوار ها نوشت خرمشهر ما آمدیم...
نحوه شهادت این افسر قهرمان در عملیات رمضان خود گویای شجاعتی است که در خون تک تک ایرانیان است مخصوصا به هنگامه دفاع از نام ایران...
یکی از همرزمانش میگوید گلوله 130 م.م به نزدیکی ما خورد و یک دست او قطع شد او دست خود را برداشت و در جیب گذاشت و با آن دست فرمان پیشروی صادر کرد دقایقی بعد گلوله دیگری منفجر شد و این بار دست دیگر او همراه با جراحات متعدد در بدنش قطع شد و به شهادت رسید ....

شاهدان عینی او را اعجوبه نظامی می دانند. در فتح المبین مجروح شد و درون پایش دو تا میله گذاشتند با این حال جنگ را رها نکرد و دوباره آمد . او را می خواستند رییس رکن 4 بکنند اما نپذیرفت و گفت من نیروی پیاده هستم و حاضر نیستم پشت میز بنشینم ...او بعد از جراحات متعدد آنقدر ضعیف شده بود که به هنگام راه فتن گاهی به زمین میخورد ...در عملیات رمضان به فیض شهادت نائل آمد .کسی که پیکر او را جمع و به پشت جبهه تخلیه نمود ستوان امینی بود که یک ساعت بعد خودش شهید شد آخرین جملاتی که ستوان زارعیان به زبان جاری ساخت این بود : ما باید در مقابل این دشمنان بی ناموس مقابله کنیم که نتوانند به ناموس ما تجاوز کنند ما باید در جبهه حضور داشته باشیم ... پیکر ستوان امینی هم توسط درجه داری تخلیه شد و دقایقی بعد مورد اصابت ترکش قرار گرفت آن درجه دار و سرش از تنش جدا شد و او بیش از 20 متر را بدون سر دوید و سپس بر زمین افتاد آری اینگونه است رسم ارتشیان ارتش ایران. خود زانو زدند تا ایران زانو نزند ...

ویژه نامه ارتش در خرمشهر قسمت اول (نیروی زمینی) /گنج جنگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مدافعی از مدافعان خرمشهر
شهید سرلشکر اسماعیل زارعیان جهرمی

اسماعیل در سال 1334 در شهر آبادان در خانواده‌ای مومن دیده به جهان گشود. پدرش نعمت‌الله از افراد سرشناس شهر و دارای فضایل اخلاقی بسیار بود. اسماعیل پس از گذراندن دوران کودکی در سن شش سالگی وارد دبستان شد و با توجه به علاقه‌ای که به کسب علم داشت توانست دوران ابتدایی و دبیرستان را طی نموده و در سن 18 سالگی موفق به اخذ دیپلم و سپس وارد دانشکده افسری شد و سه سال دوره دانشکده افسری رادر تهران به پایان رسانده و به درجه ستوان دومی و اخذ لیسانس علوم اجتماعی مفتخر گردید. سپس برای آموختن دوره مقدماتی فرماندهی یک سال در شیراز اقامت کرد و پس از آن به خوزستان منتقل شد و فرماندهی گروهان2 از گردان دژ خرمشهر که تحت امر لشکر92 زرهی اهواز بود را به عهده گرفت و چندین ماه در منطقه شلمچه و کوشک در مرز ایران و عراق انجام وظیفه نمود.
بررسی تحرکات مرزی ارتش عراق این را نشان می‌داد که عراق در حال تدارک برای حمله‌ای همه جانبه به ایران اسلامی است، لذا اسماعیل که با عده‌ای از همرزمان در مرز شلمچه حضور داشت تمام حرکات دشمن را زیر نظر داشته و خود را برای رویارویی با دشمن متجاوز آمده می‌کردند.هجوم سراسری دشمن تا بن دندان مسلح آغاز شد. همه دلسوزان انقلاب با تمام توان ایستادند تا دشمن زمین‌گیر شود. پس از پیشروی دشمن به سمت خرمشهر اسماعیل در صف مدافعان خرمشهر قرار گرفت و با وجود اصابت گلوله به بازویش همچنان به راه سعادت خود ادامه داد. او 45 روز همگام با دیگر مدافعان در خونین شهر حضور داشت تا اینکه باردیگر بر اثر اصابت چندین گلوله به پایش مجروح گردید و به بیمارستانی در شیراز منتقل شد.پس از شش ماه هنوز بهبود نیافته بود که دوباره عزم میدان نبرد کرد و به صف جهادگران پیوست. پس از مدتی نبرد در جبهه‎های حق علیه باطل باردیگر مجروح شد و مدتی در بیمارستان اهواز بستری شد. اما او هنوز به راه سعادت نرسیده بود. اسماعیل، جان خود را آورده بود تا تقدیم بت شکن زمان کند. پس از اشغال خرمشهر تمام وجودش پر از اندوه بود، آخر او که در خونین شهر بود می‎دانست که در این شهر چه گذشته است.
عملیاتی در پیش بود که می‌توانست تسکینی باشد بر سوز دل نه تنها اسماعیل بلکه تمامی ملت ایران، یعنی عملیات بیت المقدس.
او با تمام وجودش در این عملیات شرکت نمود و به آرزویش رسید، خرمشهر، شهر خون و قیام آزاد شد.
او با چشم خود دست یاری خداوندمتعال را دیده و به این دست چشم امید دوخته بود، امیدی از جنس شهادت.
او همواره به همرزمان خود می‌گفت:"دوستان،‌ای همرزمان، امیدوارم روزی قهرمانانه فدای میهن شوم تا تاریخ یادم را برای آیندگان گرامی بدارد."

روزنامه جمهوری اسلامی
25/04/1391
سرویس خبر: جبهه و جنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ستوان شهید اسماعیل زارعیان

تا آخرین گلوله در پادگان ماندند خیلی ها زیر شنی تانک ها یا بر اثر گلوله های بی شمار عراقی ها به شهادت رسیدند. تنها کسی که زنده ماند افسر نیروی زمینی ارتش ستوان اسماعیل زارعیان بود که در امتداد رودخانه شناکنان خودش را نجات داد. ستوان در فتح المبین هم مجروح شد و دو میله در پاهایش گذاشتند با این حال بیمارستان را رها کرد و به جبهه رفت. او بر اثر جراحات آن قدر ضعیف شده بود که در حین راه رفتن زمین می خورد. در عملیات رمضان گلوله توپ به نزدیکی آنها خورد و دست ستوان زارعیان قطع شد. او دست خود را برداشت و با دست دیگرش دستور پیشروی داد. دقایقی بعد گلوله ای دیگر منفجر شد و این بار دست دیگر او قطع شد و به شهادت رسید. ستوان زارعیان اعجوبه ای نظامی بود. رادیو و تلویزیون عراق اسم او را بارها آورد و از او درخواست می کرد که تسلیم شود.

نویسنده: محمد بداقی    روزنامه ایران > شماره 4883 16/6/90 > صفحه 28 (صفحه آخر) > متن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

شاهنامه دفاع مقدس
 

 

بیابان خدا و سنگرها جایی که دم غروبش صفایی دیگر داشت. چای جوشیده توی شیشه‌های مربا چه مزه‌ای داشت و صدای زوزه‌ گلوله‌های توپ و خمپاره و روزی یک بار هم مهمان ساندویچ‌های بمب که هواپیماهای عراقی روی سرما می‌ریختند. دشمن آمده بود که سه روزه تمام صفا و معرفت بچه‌های خوزستان را مال خود کند ولی مگر گذاشتند با مرام‌ها. درسی به دشمن دادند فراموش نشدنی، روزهایی که از آغاز تا به امروز 11 هزار و 345 روز را پشت سر گذاشته.
29 فروردین روز ارتش و از جان‌گذشتگی نیروی زمینی ارتش است که هنوز هم مشغول به دفاع هستند. افسران، درجه‌داران و سربازانی که کتابی را برایمان به یادگار گذاشتند به نام شاهنامه دفاع مقدس که بیشتر شبیه قصه‌هایی بود که مادربزرگمان می‌گفت تا با غرور به خواب برویم.
لشکر 92 زرهی اهواز از نیروی زمینی که به تنهایی در غرب کارون و کرخه در مقابل 7 لشکر عراق مقاومت کرد و سرلشکر شهید سید مسعود منفرد نیاکی فرمانده شجاع 92 زرهی که در عملیات بیت‌المقدس آزادسازی خرمشهر وقتی به او خبر دادند که دخترش به علت بیماری سختی که داشته در آخرین لحظات حیات است و باید به تهران برگردد اما او در کنار سربازانش ماند و 47 روز بعد از مرگ عزیزش و آزادسازی خرمشهر به تهران بازگشت. به راستی که در طول این 47 روز بر این پدر چه گذشت.
سرهنگ جانباز رفیع غفاری از نیروی زمینی حماسه‌ای ساخت به یادماندنی؛ او در مدت 4 سال نزدیک به 142 تانک و 51 نفر از زرهی‌های دشمن را منهدم کرد که در تاریخ جنگ‌های دنیا بی‌نظیر است. او دلاوری است که با وجود چندین بار مجروحیت هرگز تانک زنی دشمن را رها نکرد. جنگ که آغاز شد شهید آبشناسان فرمانده لشکر 21 حمزه، جنگ‌های نامنظم را به عهده گرفت و معروف شد به شیر صحرا. فیدل کاسترو وقتی قصه او را شنید حیرتزده شد.
ستوان شهید اسماعیل زارعیان اعجوبه‌ای نظامی بود و یکی از فاتحان خرمشهر، تلویزیون عراق بارها از او خواست که تسلیم شود. او هنگام شهادت هر دو دستش قطع شد و هرگز فرزند خود را ندید.
سرلشکر ابوالفضل شبان فرمانده گردان شهادت نیروی زمینی که دنیای محبت بود و معروف به عموشبان، او و مهربانی‌هایش برای همیشه در میدان مین جا ماندند.
شهید امیرهوشنگ برنوس، از فرماندهان نیروی زمینی ارتش با وجود اینکه مین در صورتش منفجر شده بود، میدان مین را رها نکرد تا پاکسازی کامل و میدان را آماده کرد برای حمله به دشمن و برادر جانبازش ناوبان محمد برنوس که در شرایط سخت جنگی زیر باران آتش دشمن در خلیج همیشگی فارس چهار ساعت بدون لوازم غواصی، ناو جنگی چیرو را تعمیر کرد.
شهید فلاحی سربازی فداکار برای وطن که از ویتنام تا شکست حصر آبادان برای آزادی جنگید و حماسه پادگان دژ در‌ موردشان گفتنی بسیار است، اما سربازان را فراموش نباید کرد که بالاترین آمار حضور را در سال‌های دفاع مقدس دارا هستند و سربازان احتیاط در زمانی که کشور به نیرو احتیاج داشت (منقضی خدمت‌های سال 56) با یک فراخوان دوباره لباس مقدس سربازی را بر تن کردند و به دفاع پرداختند، سربازانی که در سینه خود خاطراتی را جا دادند که حکایتی است شنیدنی.
لیسانسیه وظیفه و سرباز شهید انشایی؛ دیده‌بان خط مقدم جبهه که وقتی حضور پرتعداد دشمن را دید، گرای خود را به توپخانه داد و دشمن را نابود کرد و خودش شهید شد.
سرباز یوسف حیدری که در آخرین روزهای جنگ تنهایی و با نارنجک به نبرد با تانک‌ها رفت و سربازان شهید سیروس نسودری و داوود زلفی‌گل که تا آخرین قطره خون خود مقاومت کردند، دفاعی که هنوز ادامه دارد.
خلبانان شهید عباس دوران، شیرودی، کشوری، بابایی، خضرایی و شهید لشکری که به تنهایی 6410 روز اسیر بود.
حماسه دریادار شهید همتی فرمانده ناوچه پیکان، ناوچه‌ای که برای کشورمان تاریخ آفرید.
روز 29 فروردین، روزی است که هر ایرانی باید به ایرانی بودنش افتخار کند که با این دلاورمردان هموطن است.
حرف آخر این که مسئولان فرهنگی و متولیان ادبیات کشور امسال همواره نگاهی ویژه داشته باشند به این سربازان وطن، چرا که در کتاب‌های درسی و فیلم، داستان، قصه و رمان جایشان خالی است تا مردم با این حماسه‌ها آشنا شوند و با گل‌های بهاری حسی داشته باشند که یادآور شجاعت و میهن‌پرستی باشد. روز 29 فروردین گرامی باد.
روزنامه ایران ۲۹ فروردین ۹۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معرفی کتاب:

داستان اسماعیل (با نگاهی به زندگی قهرمان دفاع از خرمشهر شهید ستوان اسماعیل زارعیان)
ناشر: سوره سبز
نویسنده: امیررضا مافی
توضیحات:

شهید «اسماعیل زارعیان» یکی از افسران کم تر شناخته شدة ارتش بود. او اهل جهرم بوده که در آبادان عاشق دختری به نام «فریده فرخی» می شود. هم زمان عشق به وطن و دفاع از کشور در مقابل دشمن او را به جبهة جنگ می کشاند و جانباز می گردد. بعد از پنج سال در حالی که بر اثر مصدومیت راه رفتن برایش دشوار بوده با دختر دلخواه خود ازدواج می کند؛ اما دو روز بعد از عروسی با گذاشتن نامة خداحافظی به جبهه برمی گردد و بعد از ایثار و رشادت های بی شمار به درجة شهادت نائل می شود. کتاب حاضر داستانی است بر اساس زندگی شهید «اسماعیل زارعیان» و شرح زندگی پر از حادثه، شور و شیدایی اش از زبان همسر و هم رزمش.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* پادگان دژ خرمشهر

 

پس از این سخنان این بار سرهنگ پوربزرگ با سرودن شعری که سروده خودش بود سخنان خود را در مورد پادگان دژ آغاز کرد.

پادگان دژ بود کانون عشق / عرصه جولان صد مجنون عشق

جان در این وادی هر آنکس باخت برد / کس نگردد در جهان مغبون عشق

لشگری ایثارگر در این دیار/ جملگی گشتند خود مدیون عشق

عشق هم دین خودش را باز داد/ کرد جاری در رگ دژ خون عشق

تا ابد در داستان‌ها جاری است/ نام صد افسون‌گر افسون عشق

ای خدای عاشقان ملک و دین/ گرم‌تر گردان تو این کانون عشق

اینجا پادگان دژ است، پادگان حماسه ایثار، پادگانی که در سال 1349 بر مبنای دفاعی کشور بنا نهاده شد.

دولت عراق نسبت به حضور پادگان دژ در این منطقه بسیار حساس بود.

دولت عراق حتی به مجامع بین‌المللی شکایت کرده بود که ایران اقدام به ساخت این دژ نکند ولی ایران در مرز جنوبی پادگان دژ، پادگان حمید و دیگر دژهایی را بنا کرد.

پادگان دژ بر مبنای یک گردان، به نام گردان 151 پیاده دژ بنا نهاده شد که این گردان متشکل از 4 گروهان رزمی، یک گروهان ارکان و حدود 1500 نفر پرسنل در مبنای اولیه بود.

65 کیلومتر مرز از شلمچه تا کوشک در اختیار این دژ قرار دارد و سازمان دژ به این صورت بود که از 32 دژ تشکیل شده بود که 29 دژ فعال و 3 دژ دیگر در زیر آب بود.

این 29 دژ در نزدیکی مرز مستقر بودند به این صورت که یک فرمانده، یک معاون و 14 نفر پرسنل داشت.

فاصله هر دژ با هم 3 کیلومتر است و در قسمت شمالی و جنوبی این مسیر 65 کیلومتری 2 دژ مرکزی (دژ شلمچه و دژ کوشک) قرار دارد.

در هر دو دژ مرکزی فرمانده گروهان‌ها مستقر بودند و تأسیسات بیشتری داشتند که به غیر از توپ 106 میلی‌متری که سلاح سازمانی همه دژها بود، خمپاره‌انداز هم داشتند.

هر دو دژ یک در میان یک دستگاه تانک داشتند و دژهای مرکزی دارای انبارهای مهمات، آذوقه و تجهیزات برای پرسنل بودند.

ماموریت پادگان دژ در اوایل 9 ساعت دفاع در مقابل عراق بود که این دفاع بعدها 12 ساعت، 24 ساعت و 48 ساعت شد ولی ما در جنگ تحمیلی شاهد بودیم که دژ عملاً 48 روز (از 20 شهریورماه تا 28 مهرماه سال 58) به دفاع پرداخت.

در نهایت در 28 مهرماه در جزیره مینو یک فروند کشتی ایرانی برخلاف میل عراق که گفته بود از تاریخ 20 شهریور هیچ کشتی حق ندارد با پرچم غیرعراقی حرکت کند، کشتی ایرانی بدون پرچم عراق حرکت کرد و این کشتی توسط عراقی‌ها منهدم شد و تمام سرنشینان کشتی شهید شدند که این باعث شد مسئولین اعلام کنند که در مقابل گلوله‌هایشان، گلوله‌ شلیک شود.

بعد از این دستور، توپ‌های 106 میلی‌متری ارتش از تاریخ 28 مهرماه شروع به پاسخگویی به تجاوزات دشمن کردند.

این در حالی بود که تمام دیده‌بان‌های نوار مرزی و پاسگاه‌های ژاندارمری از ساعت 16 مورخ 31 شهریورماه گزارش می‌دهند که عراق سیم خاردارها را جمع کرده، با لودر میدان مین را تخلیه کرده و با 54 دستگاه تانک در دشت شملچه شروع به حرکت به داخل ایران کرده است.

عراقی‌ها 3 کیلومتری دژ شماره یک را به شدت کوبیدند و تعدادی از عناصر دژ را به شهادت رساندند و نیروهای باقی‌مانده به سمت دژ مرکزی آمدند.

هنوز هواپیماها و تانک‌های عراق به دژ مرکزی نرسیده بودند که 4 فروند هواپیمای جنگنده عراقی از روی دژ مرکزی عبور کرده، دیوار صوتی شهر خرمشهر را شکستند و در برگشت پادگان دژ خرمشهر و انبار مهمات را با خاک یکسان کردند، دژ مرکزی را هم  به شدت کوبیدند و به خاک عراق برگشتند که با تاریکی هوا، نیروهای ایرانی عقب‌نشینی کردند.

عراقی‌ها انتظار داشتند مردم خرمشهر با قربانی کردن گاو و گوسفند به استقبال عراقی‌ها بیایند ولی دیدند که برخلاف انتظار با مقاومت شجاعانه مردم خرمشهر مواجه شدند.

در روز اول جنگ هم ستوان اسماعیل زارعیان فرمانده یکی از گروهان‌های دژ با تدبیر نیروهای حاضر حمله‌ای را شروع می‌کند و عراقی‌ها را تا 3 کیلومتر آن ورتر از دژ شملچه عراق پس می‌زنند.

در روز دوم جنگ هم 20 نفر را اسیر می‌کنند و برای نمایش به اهواز می‌فرستند.

در ادامه جنگ، عراق قصد داشت از پل نو گذر کرده و وارد خرمشهر شود که با مقاومت ارتش و نیروهای مردمی مواجه می‌شود.

در روز سوم جنگ هم دانشگاه افسری توسط 8 فروند هواپیما 734 نفر نیرو در اهواز پیاده کرد که تعداد عمده این نیروها در خرمشهر مستقر شدند.

هوانیروز نیز دو گروه 200 نفری و 170 نفری داوطلب به جنوب اعزام کرد.

نیروی دریایی هم درست در 31 شهریورماه بعد از آن که هواپیماهای عراقی پادگان بوشهر را بمباران کردند بلافاصله اعلام آماده‌باش کرد و 400 نفر از تکاوران نیروی دریایی را شبانه طوری وارد خرمشهر شدند که با اینکه جاسوس‌های زیادی در خرمشهر بودند، متوجه حضور نیروی دریایی ارتش نشدند و تکاوران نیروی دریایی در دفاع خونین و مقاومت 34 روزه حضور داشتند.

جاسوس‌هایی که در منطقه خرمشهر حضور داشتند آن قدر قوی عمل می‌کردند که در 5 دقیقه جابه‌جایی، یک ماشین سوخت یا مهمات لو می‌رفت.

سرهنگ قمری یکی از فرماندهان گروهان دژ در مورد جاسوس‌ها معتقد بود که ما 90 درصد انرژی خود را صرف مقابله با پشت سری‌هایمان که جاسوس بودند می‌کردیم و تنها با 10 درصد از توان خود با عراق می‌جنگیم.

تا روز نهم در پل نو مقاومت جانانه‌ای صورت می‌گیرد.

در روز دهم نیروهای عراقی در دروازه غربی شهر (یا جنوب غربی شهر) به نام عشایر (صابون‌سازی) مستقر بودند.

ولی نیروهای ایرانی در پل نو که معبر اصلی عراقی‌ها بود مقاومت می‌کنند. اما در روز نهم یک ابتکار بی‌نظیر در تاریخ جنگ صورت می‌پذیرد به این صورت که نیروی هوایی بمباران شدیدی در دشت شلمچه علیه عراقی‌ها انجام می‌دهد که در این بمباران 70 دستگاه تانک و نفربر عراقی‌ها منهدم می‌شود که عراقی‌ها مجبور می‌شوند عقب‌نشینی کنند و توسط ایرانی‌ها دنبال شوند.

روز ششم جنگ سازمان ملل قطعنامه‌ای داده بود بر این مبنا که نیروهای ایرانی هر کجا هستند متوقف شوند و پای مذاکره بنشینند اما با اینکه قسمتی از خاک ایران تصرف شده ولی باز هم صدام قطعنامه را نپذیرفت و در صدد تصرف بیشتر خاک ایران برآمد ولی وقتی متوجه بمباران روز نهم شد که 70 دستگاه تانک و نفربر عراق از بین رفته است، صدام اعلام آتش‌بس یک طرفه کرد ولی باز هم عراق بمب‌باران‌های خود را انجام می‌داد.

تا روز یازدهم عراقی‌ها توسط رزمندگان معطل شدند اما بعد از آن بعضی از افراد خود فروخته، روستای مومنه در انتهای نهر عرایض را به عراقی‌ها نشان دادند و عراق هم در آنجا پل زد و وارد شهر شد که روز چهاردهم به پشت پادگان دژ رسید.

در این بین استوار کابلی و خسروی آن قدر با توپ 106 میلی‌متری گلوله به سمت عراقی‌ها شلیک می‌کنند که خون از گوش‌هایشان سرازیر می‌شود.

عراق در روز چهاردهم به پشت سد می‌آید و قصد دارد که وارد پادگان شود.

در آن مقطع ارتش نیروی انسانی داشت اما ادوات زرهی مقابله با عراق را نداشت زیرا هر تانکی که از عراق منهدم می‌شد یک تانک جدید جایگزین آن می‌شد این در حالی بود که گردان 165 تانک و تیپ 37 زرهی شیراز که می‌جنگیدند توسط نیروهای عراقی منهدم شده بودند.

حتی در طلائیه هم که جزو پوشش پادگان دژ بود، وقتی گردان توپخانه شهرضا را زدند فقط 7 نفر زنده ماندند.

در این جنگ فقط سلاح عراقی‌ها می‌جنگید و هر وقت هم نیروهای ایرانی وارد می‌شدند آنها پنهان می‌شدند.

در روز چهاردهم از رخنه‌ای که عراقی‌ها در مومنه ایجاد کرده بودند، جنگ به شهر کشیده شد و از سه طرف پادگان محاصره شد و فقط یک خیابان مستقیم که به مسجد جامع یا فلکه الله منتهی می‌شد در دست نیروهای ایرانی بود.

در این بین فشار نیروهای عراقی بیشتر می‌شود تا اینکه در روز بیست و چهارم خرمشهر به خونین شهر بدل می‌شود که در این روز بیش از 2 هزار نفر شهید می‌شوند.

گردان تانک بوالحسن عراق هم فقط آمده بود که هیچ جنبده‌ای در داخل خرمشهر را زنده نگذارد ولی نیروهای ایرانی 17 تانک این گردان را منهدم کردند و عراق مجبور شد گردان تانک بوالحسین را جایگزین کند.

در این نبرد، آقای نوری امام جمعه خرمشهر شخصاً با اسیری از عراقی‌ها صحبت می‌کند و این اسیر گفته بود که من تعجب می‌کنم در این شهر که این همه گلوله به آن شلیک شده است اما هنوز کسی زنده است.

رزمندگان در این مدت در خرمشهر حتی وقت حمام کردن هم نداشتند و اکثراً با مشکل کم‌خوابی و بی‌خوابی‌های چند روزه مواجه بودند.

نبرد ادامه پیدا می‌کند که ستاد تبلیغات جنگ اعلام می‌کند که شهر در حال سقوط است و شهر را باید تخلیه کنید.

در آن موقع یک تیپ از لشکر 77 آمد و قرار شد که یک گردان آن وارد خرمشهر شود ولی تنها پل شهر در تیررس دشمن قرار داشت و عبور تانک از آنجا به صلاح نبود.

فرمانده گردان هم معتقد بود که عبور ار اینجا معقول نیست و همه در اینجا شهید می‌شوند.

در هر صورت نیرو زمانی رسید که دیگر دیر شده بود و سقوط بخش غربی خرمشهر قطعی شده بود.

در 3 آبان‌ماه 200 نفر از نیروهای باقی مانده توسط لنج نیروی دریایی و در یک نقطه امن تخلیه می‌شوند.

آخرین بازماندگان شهر خرمشهر دو نفر بودند؛ یکی سامعی و دیگری اسماعیل زارعیان.

سامعی پدر شهردار خرمشهر بود که در حال بردن چند شهید متوجه می‌شود که چند نفر زنده هستند به همین خاطر شهدا را پیدا کرده و زنده‌ها را سوار قایقی سوراخ می‌کند و به سمت دیگر رودخانه حرکت می‌کند.

نفر دوم از آخرین بازمانده‌ها هم اسماعیل زارعیان بود.

رادیو عراق هر روز برعلیه زارعیان صحبت می‌کرد و به او می‌گفت که خودش را تسلیم کند اما وی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود و مبارزات خود را ادامه می‌داد.

اسماعیل زارعیان تا لحظات آخر در شهر خرمشهر ماند و روی یکی از دیوارهای شهر در کنار فرمانداری نوشت: "خرمشهر ما بر می‌گردیم" و شناکنان به آن سمت رودخانه می‌رود.

نوشته خرمشهر "ما داریم می‌آئیم" در ایستگاه حسینیه که از صدا و سیما بارها پخش شده است نیز دست‌خط اسماعیل زارعیان است.

ساعت 12 شب سوم آبان‌ماه خرمشهر تخلیه شد و در روز چهارم آبان‌ماه به صدام خبردادند که خرمشهر سقوط کرده است.

پایگاه اطلاع رسانی ارتش جمهوری اسلامی/ بخشی از ویژه نامه الکترونیکی به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راویان این گروه خبری
اما در معرفی روایان این گروه خبری این چند نکته بس؛ که جناب سرهنگ علیرضا پوربزرگ وافی، راوی مرکزی این سفر، پنجاه و هفت ساله و بازنشسته است و شاعر، نویسنده، پژوهشگر جنگ، کارشناس خرمشهر، مؤلف کتاب «دژ خرمشهر و گردان 151 پیاده در آغاز جنگ» و متواضع و بوسه زن بر قدم گاه شهداست. تشخیص صداقت، محبت و سطح بالای اخلاص و ایمان در چهره و رفتار وگفتارش نیازی به هوش و ذکاوت ندارد. حرکت و انرژی وجودش شگفت انگیز است و خود نیز، متوجه این تحرک و انرژی مضاعف است و می گوید، این انرژی و نستوهی، در این مقطع سنی، برایش ناشناخته است و این که از کجا سر می کشد، خود نیز نمی داند، و مهم هم نیست که بداند و آنچه مهم است این که وی، این انرژی متراکم را در جهت خدمت به شهدا استخدام کرده است. راوی دیگر، جناب سرهنگ بهروز رضااهرابی است. وی قبل از اطلاع از سفر خویش به دیار جنوب، چند شب متوالی دوستان شهیدش را به رؤیا می بیند. موضوع را با خانواده اش در میان می گذارد و دخترش به مزاح می گوید: حتما برای بردنت آمده اند. بعد از این واقعه، خبر سفر به جنوب را دریافت می کند. وی کلیدرمزگشای رؤیایش را در این سفر می یابد. راویان، در این مدت سه روزه، برشی از بدنه دفاع هشت ساله وحماسه های آن را پیش روی ما نهاده اند. این برش، یکی از خطوط هجوم دشمن را از شلمچه - نقطه صفر مرزی با عراق - و توقف وی را در دب حردان - منطقه ای در 5 کیلومتری اهواز - نشان می دهد. از شلمچه تا اهواز جاده ای مستقیم به فاصله 135 کیلومتر است که اطراف آن را دشتی لم یزرع شکل داده است. این مسیر آسفالته، سهل الوصول ترین مسیر، جهت پیشروی و تامین اهداف شوم دشمن است. به همین خاطر، دشمن توانسته تا 5 کیلومتری اهواز بتازد. در مسیر، مقاومت ها شروع می شود و دیواری از جهاد و شهادت، وی را در دب حردان متوقف و تلاش هایش را مذبوح می سازد و با طراحی و اجرای عملیات هایی چند، تا مرزهای بین المللی عقب می نشیند. در این مسیر 135 کیلومتری، خرمشهر - و تو بخوان خونین شهر - را در فاصله 15 کیلومتر از شلمچه، داریم. پل نو و خانه های گمرک که به ترتیب 7 و 4 کیلومتری خرمشهر هستند، ایستگاه های درگیری با دشمن متجاوز راتشکیل داده اند. از خرمشهر تا اهواز 120 کیلومتر جاده آسفالته است که از آن، چندین محور منشعب می شود و هر کدام ردپایی از تجاوز و دفاع را تا جاده اصلی بر پیکر خود دارد. از محورهای منشعب، محور صاحب الزمان است که به سمت برزگر و جزایر مجنون جدا می شود. محور بعدی، محور جفیر است که دو مسیر می شود؛ یک مسیر به طرف طلائیه راه می گشاید و مسیر دیگر به سمت چهارراه برزگر و مجنون. بعدی جاده المهدی است که به کوشک و زید می رسد وجلوتر از آن، انشعاب شاه حسینی است که به پاسگاه زید می پیوندد وجاده شهید صفوی را داریم که به شلمچه منتهی می شود و بعد دب حردان را داریم در 5 کیلومتری اهواز و از دب حردان، اهواز را به راحتی می توان دید. این گزارش، گوشه ای از حماسه های دفاع را در این مناطق و محورها، با کلام راویان به تصویر می کشد.
ورود به پادگان دژ
گرد خستگی هنوز از تن گرفته نشده که در پادگان دژ مستقر شدیم. کنجکاوانه به گوشه و کنار آن دیده می چرخاندم. اینکه در این پادگان چگونه از این مرز و بوم دفاع شده را جز حدسی مبهم نمی توانستم. سرهنگ پوربزرگ وافی به سخن می آید. پادگان دژ را معرفی و حماسه های آن را با کلمات نقاشی می کند. اینجا پادگان دژ است. پادگان حماسه و ایثار. پادگانی که در سال 1349 بر مبنای سیاست دفاعی کشور ایران بنا نهاده شد. دولت عراق نسبت به برپایی پادگاه دژ حساسیت نشان می داد و به مجامع بین المللی هم شکایت برد اما نتیجه ای از پیش نبرد. ایران در مرز جنوبی، علاوه بر پادگان دژ، پادگاه حمید را نیز همراه با دژهایی در مسیر برپا کرد. بنای پادگان دژ بر مبنای یک گردان بنام گردان 151 پیاده دژ اجرا شد که به لحاظ تعداد پرسنل، 1500 نفر، مبنای اولیه بود. 65 کیلومتر مرز، از شلمچه تا کوشک تحت پوشش این پادگان است. این پوشش با 29 دژ فعال انجام می شود. فاصله دژها با هم 3 کیلومتر است و در قسمت شمالی و جنوبی این مسیر 65 کیلومتری، دو دژ مرکزی وجود دارد: دژ مرکزی شلمچه و دژ مرکزی کوشک. ماموریت پادگان دژ- با توان تسلیحاتی که برایش تعریف شده است- مقاومت چهل و هشت ساعته، در مقابل تهاجم احتمالی عراق بود. همچنانکه که در جنگ تحمیلی شاهد بودیم. عملا، نه 48 ساعت که 48 روز- یعنی از 20 شهریور 59 به بعد- در برابر دشمن مقاومت ورزید.
جهت گیری به طرف شلمچه
بعدازظهر، در شلمچه ورود و فرود می آییم. نمی دانم این دشت و آب و خاک و سیم خاردارهای شلمچه. چه در خود نهان دارد که از روح زائرش اشک می گیرد و وی را در حسرت و عطش و آتش می نشاند و شهر و دلبستگی هایش را می کشد و هر آنچه رنگ و بوی هوس و زندگی دارد را می ستاند. از ارتفاعی پست، سرزمین شلمچه را زیر نظر داشتم. کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، نسل اول و سوم، همه جمع بودند. عده ای از سیم های مشبک مرزی آویخته، برخی به نماز ایستاده، بعضی به دعا نشسته، پاره ای نیز کفش به دست و گام زنان، بخشی در گپ و گفت و صرف چای و گروهی هم در حس فیلم برداری و عکاسی و... تخیلم فعال گشته بود. می اندیشیدم، امروزه که در این مکان امن و آرام، زن و مرد و جوان و پیر ما آسوده خاطر در کار خویشند، روزگاری محل درگیری های مرگبار بوده است. روزگاری که ورود غیرنظامیان به این منطقه ممنوع و هرچه بوده، اسلحه و تیر و ترکش و زره و آتش و دود و باروت و خون و نبرد بوده است. انسان هایی که سن به سی نرسانده، در این مکان به خاک و خون کشیده شده اند. افرادی که پدر و مادر، همسر و خانواده و دلبستگی های خاص خود را داشتند، اما دل از همه چیز و کس گسستند و در این سرزمین گرد هم آمدند و دست در دست هم سدی از تن در برابر تانک برافراشتند و در برابر پیشروی شنی ها، باتلاقی از خون ساختند تا که دشمن را از دور تک تجاوز به خاک و ناموس و شرف بیاندازند که انداختند و در این جهت حماسه هایی گفتنی و شنیدنی و دیدنی و نوشتنی آفریدند. آری، دفاع از شرف و ناموس و استقلال و غرور ملی و ایمانی و انسانی و تامین آن- آنجا که دشمن، قداره تجاوز از نیام برکشیده و در فضا می چرخاند و بی پروای زمینی و آسمانی، به پیش می تازد و زبان جوانمردی را نیاموخته و نمی شناسد- جز با تن دادن به شنی ها امکان نمی یابد. آنجا که صدای مهیب تانک، رعب می افکند و ضربان قلب را دستکاری می کند و گلوله مستقیم آن، کام مرگ را در برابر دیدگان مبهوتت می گشاید و توان بازدم دم فرو داده را می ستاند، تو، در شلمچه، نه به اجبار که به اختیار، سینه را سپر ماشین جنگی دشمن می کنی که دفاع و تامین شرافت، این چنین ممکن می شود که ایران سرزمین فراخی است اما نه برای عقب نشستن، مگر زبون باشی که نیستی، خاصه آنجا که شرافتت را از خدا می گیری. علائم جنگ و انگیزه تجاوز پدیدار می شود. لوله ها و چاه های نفتی را منفجر می کنند. تمرکز نیرو در پشت مرز واقع می شود و لشکرهایی چند از ارتش عراق، صف آرایی می کنند. روستاهای مرزی بمباران و تک هایی به پاسگاه ها صورت می گیرد. فعالیت جاسوسان افزایش می یابد و صدام قطعنامه 1975را جلوی دوربین های تلویزیونی پاره می کند. همه این موارد
- البته- در گزارش ها مخابره می شود. جناب سرهنگ پور بزرگ وافی، متواضعانه، بر خاک های شلمچه نشسته است و می گوید: اینجا شلمچه است. نقطه صفر مرزی با عراق در استان خوزستان و در امتداد شهر خرمشهر. شلمچه قبل از جنگ روستایی بود، اما در طول جنگ نابود شد و اکنون، همچنانکه شاهدیم، علامتی که روستا را نشان دهد دیده نمی شود. سهل الوصول ترین جاده ورود ارتش عراق به ایران همین منطقه است. تجاوز ننگین دشمن از همین نقطه صفر مرزی شلمچه آغاز شد. روز 31 شهریور ساعت 4 بعدازظهر دید بان ها گزارش های دوباره می دهند که عراق سیم خاردارهای مرزی را جمع کرد و با بیل مکانیکی در حال تخلیه میدان مین پیش روست و سعی دارد معبری بگشاید. ساعتی بعد گزارش می رسد که عراق به 54 دستگاه تانگ را در دشت شلمچه به طرف ایران به حرکت درآورده است. دژ شماره یک ما در سه کیلومتری مرز به شدت کوبیده می شود و شهید می گیرد. عقب نشینی ای تا دژ مرکزی صورت می گیرد. هنوز تانک ها به دژ مرکزی نرسیده اند که چهار فروند هواپیمای عراقی از آسمان دژ مرکزی می گذرند و در پرواز بر فراز خرمشهر دیوار صوتی را می شکنند و انبار مهمات پادگان دژ را با خاک یکسان و هنگام بازگشت، دژ مرکزی را به شدت مورد تهاجم قرار می دهند. نیروهای متجاوز بعثی مطابق با محاسبات «توجیه سیاسی» (آنچه معادل سازمان عقیدتی سیاسی ماست) انتظار داشتند که مردم خرمشهر با کشتار گاو و گوسفند به استقبال شان درآیند. اما، اما، متفاوت آغاز گرفت و محاسبات توجیه سیاسی شان اشتباه درآمد. افتخار ما ایرانیان این است که در این منطقه با نیرویی اندک توانستیم مقابل سه لشکر ارتش عراق که در منطقه پراکنده و آرایش گرفته بودند بایستیم. قهرمان بلامنازع درگیری های خونبار این منطقه در روزهای آغازین جنگ ستوان اسماعیل زارعیان بود. تنها افسری که عراقی ها در رادیو و تلویزیون اسمش را می بردند و از او می خواستند تسلیم شود و برای تامین این غرض او را تطمیع می کردند. ستوان اسماعیل زارعیان- فرمانده یکی از گروهان های دژ- به سرعت نیروهای حاضر را سازمان می دهد و حمله ای شجاعانه شروع می کند و دشمن متجاوز را عقب تر از مرزها می راند. این شاهکار موفق روز دوم جنگ بود. در آن روز 20 اسیر گرفته و دو دستگاه خودرو و مهمات به غنیمت درمی آید. با این همه، دشمن به ضرب سه لشکر و تجهیزات و زره خود پیش روی را می آغازد.

روزنامه کیهان یکشنبه 22 فروردین 1389- شماره 19616