جانباز گرانقدر : سید محمد جواد بهارلو
پرتوی از زندگانی سید جواد به نقل از مقدمه کتاب آهوی بهشتی
....... سیدجواد، برادر کوچکتر سیدمحمود، نیز در سال 1345 در زرقان متولد شد و تحصیلات خود را در زرقان ادامه داد و در دوران انقلاب اگرچه نوجوان بود ولی در عرصههای انقلاب حضور داشت، پس از شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و به عنوان بسیجی به جبهههای حق علیه باطل شتافت، در سال 63 در جبههی شرق دجله از ناحیه چشم چپ آسیب دید و جانباز شد. اگرچه او بینائی یک چشم خود را از دست داده بود و از نظر قوانین نظامی دیگر نمیبایست به جبهه میرفت ولی مجدداً به رزمندگان اسلام پیوست و پس از چند سال فعالیت مستمر در جبههها، در سال 64 ازدواج کرد و در سال 65 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد ولی در همان سال در جبههی حاجعمران از ناحیه نخاع آسیب دید و جانباز قطع نخاعی شد و رسالتی سنگینتر از وظیفۀ شهدا به دوش گرفت. شاید مصلحت خداوند بر این قرار گرفته بود که مقاومترین شهیدان را برای سوختنی دائمی انتخاب کند و با شعلههای عشق خود شمع وجود «سید جوادها» را بر افروزد تا مسافران شب را به قلمرو «آفتاب موعود» برسانند. سیدجواد سالهاست دردی سنگین و جانکاه را تحمل میکند و هر روز بارها شهید میشود. در حالیکه دستهایش را به پهلویش میفشارد و از درد به خود میپیچد به مهمانان و اطرافیانش لبخند میزند و حتی گاهگاهی سربهسر آنها میگذارد و لب به شوخی میگشاید و دوباره ناگهان در گردابی از درد فرو میرود، اینگونه است که اطرافیانش مخصوصاً برادر و پدر و مادر و خواهران و همسر فداکارش سالهاست روزانه بارها شهید شدنش را میبینند. و غریبتر اینکه هر وقت حالش را میپرسی، با آنهمه درد فقط میگوید: «الحمدلله، خوب» که ترجمان عینی جملهی حضرت زینب است که بعد از آنهمه مصائب طاقتسوز عاشورا فرمود: «و ما رَاَیتُ الّا جمیلا – چیزی جز زیبائی ندیدم» جملهای که اکثریت انسانها قدرت درک آن را ندارند.......
اصل مقدمه را در اینجا بخوانید. والسلام