امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید بزرگوار هاشم بانشی

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ق.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین

======================

شهید هاشم بانشی

فرزند یار محمد

ولادت : 1مهر 1350 بانش

شهادت : 26 دی 1365 شلمچه – کربلای 5

آرامگاه : گلزار مطهر شهدای بانش

 

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو -  یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای کبوتر به کجا ؟ قدر دگر صبر بکن  - آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد  - باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو

آری، صبر کن که مادر تنها چهارده بهار را با تو گذرانده، تو هنوز به آن سن نرسیده ای که ادای تکلیف کنی ، چرا این قدر زود؟ مگر در جبهه چه چیز یافته ای ؟ مگر امام در سخنرانیهایش چه گفته؟ تو به چه رسیدی؟ نمیخواهی تحصیلاتت را ادامه دهی، در کار مزرعه به پدرت کمک کنی و جای خالی دایی شهیدت - شهید سیف اله - را پر کنی؟ دلت به عشق زمینی گرفتار نشده یا میخواهی عشق زمینی را فدای عشق آسمانی کنی؟ بمان که جامعه به نیکو خصلتانی چون تو نیاز دارد ، آنان که حق صله ی رحم را به جا می آورند، با بازوان قویشان استکبار را در هم می شکنند ، آنان که گشاده رو و اهل مزاح هستند.

پدرت هنوز هم به یاد دارد که در گوش تو اذان گفته ، مادرت هنوز تولدت را به خاطر دارد و مدرسه رفتنت را فراموش نکرده، برادرت هنوز فراموش نکرده که در مدرسه جزء گروه پیشاهنگ بوده ای.

چگونه شرح دهیم اخلاق نیکویت را ای به معنای واقعی کلمه «انسان». ای پرنده ی مهربانی شنیده ام اهل ورزشهایی چون فوتبال ، والیبال و شنا بوده ای و علاقه ی خاصی به هنر نقاشی و خوشنویسی داشته ای، شنیده ام با دائی ات شهید سیف اله بسیار صمیمی بوده ای و شبهای زیادی را با او سپری کرده ای، بگو شبها که با دائی ات سر به بالین می نهادی ، (او)چه چیز را در گوش تو زمزمه می کرد؟ تو و او در سیرت مشابه بودید ، عاقبت سرنوشتی مشابه نیز نصیبتان شد. چرا نماندی؟ شاید میخواستی مصداق آیه شریفه ی «الذین جاهدوا فی سبیل اله باموالهم و انفسهم» شوى.

مادرت درمیان سخن هایش بسیار به قد و بالای تو اشاره میکرد و میگفت: سخن همیشگی ات ، منم هاشمی نسب...این را میدانم که دعای کمیل را بسیار دوست می داشتی،به خصوص اگر در اثنای آن روضه ی حضرت قمر بنی هاشم را میخواندند؛ چون به آن حضرت ارادت خاصی داشتی. میدانم دوست داشتی روضه خوان امام حسین باشی...

هاشم بانشی سال شصت و پنج از طرف سپیدان به جبهه اعزام میشود. درجبهه مسئولیت تک تیر اندازی را برعهده می گیرد، به مرخصی هم نمی آید، فقط نامه ای می نویسد و به خانواده اطلاع میدهد که تقسیم شده و با بانشیها نیست.هاشم در عملیات کربلای پنج شرکت می کند و بیست و یک روز بعد از عملیات به مقام والای شهادت نائل میشود. یکی از دوستانش گفته که او در درگیری تن به تن شهید شد ولی دیگری گفته براثر تیری که از قناصه به سر او اصابت کرد به شهادت رسید. سه روز بعد از شهادت ، پیکر مطهر او در بانش تشییع می شود. شهید هاشم همیشه به مادرش سفارش می کردکه برادرهایم را همچون حضرت علی (ع) و خواهر هایم را همچون حضرت زینب (س) تربیت کن . وی به خواندن نماز اول وقت و احترام به والدین نیز بسیار تاکید میکرد آری ، شهدا خصلتهایی داشتند که سایرین از آن بی بهره اند. واقعا شهدا گلچین شدند چون هر کسی لیاقت ندارد که در این وادی مقدس پای بگذارد. از دنیای شهید چیزی باقی نمانده ، جز چند عکس و یک دفتر که در تمام صفحات آن از شهید و شهادت نوشته. اکنون وظیفه ی ما این است که فراموش نکنیم آسایش امروز ما نتیجه ی خون شهدا است...بازتایپ: هدهد

=====

وصیت نامه شهید هاشم بانشی

خداوند آنانی را که در راهش با صفهای منظم و یک پارچه همچون کوههای آهنین پیکار می کنند دوست می دارد. اینجانب هاشم بانشی امروز در جبهه های نبرد می جنگم برای یاری دین خدا و مسلمین . به خدا قسم منافقین بدانند که اگر خانه و کاشانه ام را به آتش بکشند دست از دین خود برنخواهم داشت و این امام بر حق را یاری خواهم نمود . پدر و مادرم و برادرانم را سلام می رسانم من باید تا آخرین قطره خونم در جبهه ها نبرد کنم .

مادرم برادرانم را چون علی تربیت کن و خواهرانم را همچون زینب وار.

بازتایپ:هدهد

=================================

به روایت مادر شهید

یک روز هاشم آمد و از من خواست که یک دوربین برای او تهیه کنم از او پرسیدم برای چه کاری می خواهی؟ گفت می خواهم عکس شهدا را در آغوش مادرانشان بگذارم و از آنها عکس بگیرم بعد عکس ها را به مادران شهدا هدیه کنم.

یادم هست از مادر شهید سید نجات و شهید ولی الله عکس گرفت.

======================

به روایت مادر شهید

فصل برداشت چغندر بود، ما همگی به مزرعه کشاورزی مان رفته بودیم. عموی من هم همان روز در مزرعه خود به تنهایی کار میکرد. وقتی هاشم متوجه شد که او تنهاست گفت: من میخواهم بروم و به عمو کمک کنم شما تعدادتان زیاد است و به این کار می رسید ولی عمو حتما به کمک احتیاج دارد.

======================

به روایت پدر شهید

یک شب قبل از شهادت هاشم در عالم خواب دیدم که عده زیادی از مردم روستا می خواهند به استقبال هاشم که از جبهه آمده بــرونـد، مـن هـم با آنها راهی شدم. بعد دیدم که هاشم لباس بسیجی پوشیده و روی یک تخته سنگ کنار جاده ایستاده، به من گفت: بابا یادت هست می خواستی مرا از رفتن به جبهه منصرف کنی؟ تمام این مردم به پیشواز من آمده اند. به خاطر خوابی که دیده بودم احساس می کردم، او شهید شده. فردای آن روز به شیراز رفتم و بعد از جست و جو در لیست نام شهدا، نام هاشم را در آن میان دیدم و شروع به گریه کردن کردم ولی بعد گفتم: راضیم به رضای خدا.

==============

به روایت مادر شهید

دائما سخنرانیهای امام را روی نوار ضبط می کرد و به آن گوش می داد و مدام تکرار می کرد: از دامن زن مرد به معراج می رود می گفت: به گفته امام اگر جنگ بیست سال طول بکشد ما ایستاده ایم ، به همین خاطر روانه جبهه شد.

هاشم چند تا ماژیک به رنگهای مختلف داشت. همیشه در دفتر و روی دیوارها با آن یادگاری می نوشت. روی منبع آب نوشته بود: بخورید و بیاشامید اما اسراف نکنید.

========================

به روایت مادر شهید

سال شصت و پنج که میخواست به جبهه برود ، من تا کنار ماشین هم رفتم تا او را برگردانم ولی او اصلا توجه نمی کرد ، چون راهش را انتخاب کرده بود. به او گفتم مگر دائی ات مادر بزرگت را به تو نسپرد و رفت؟ این را که گفتم عرق سردی کرد و سرخ شد مثل اینکه لحظه ای بر سر دو راهی قرار گرفت که برود یا بماند، اما رفت و دیگر بر نگشت. لحظه ای که خواستیم از هم جدا شویم هرچه کردم، او را ببوسم گفت: چون با رفتنم مخالفت کردی نمی گذارم مرا ببوسی.

====================

به روایت خواهر شهید

وقتی هاشم شهید شد من دوسال بیشتر نداشتم ولی مادرم می گوید: او خیلی احساس تعلق و دلگرمی خاصی نسبت به من داشت. وقتی برای دانشگاه به اصفهان می رفتم ، همیشه احساس میکردم یک محافظ و نگهبان دارم. من وقت و بی وقت برای برادرم نامه می نویسم و از دلتنگیهایم برایش می گویم.

=========================

به روایت برادر شهید

من و هاشم هر دو جزء تیم فوتبال محله بودیم در مسابقات جام حذفی که در بیضاء برگزار می شد من و هاشم ذخیره بودیم. البته تعداد ما زیاد نبود و به سختی به شانزده - هفده نفر می رسیدیم . سپاه یک جام برگزار کرد و تیم ما با تیم سپاه با مسؤولیت ابراهیم یزدانپناه مسابقه گذاشت. البته آن ها از ما خیلی قوی تر بودند ولی ما توانستیم با روحیه قوی ای که هاشم و سید اولیاء موسوی برادر شهید سید نجات داشتند و به بچه ها انرژی مثبت می دادند برنده شویم.

==========================

در آغاز عملیات کربلای پنج هاشم تصمیم گرفت با ما به جبهه بیاید. مادر شهید خیلی سفارش او را به من کرد و از من خواست که مواظب او باشم. من هم قول دادم هوای هاشم را داشته باشم. مدتی بعد خبر شهادت او را به من دادند، در آن لحظه به یاد حرف مادرش افتادم و بسیار احساس شرمندگی کردم و از شهادت او متاثر شدم.

===============

به روایت مادر شهید

هاشم زمانی که میخواست به جبهه برود، چون سن کمی داشت و او را نمی بردند ، با کارت شناسایی دیگری رفته و کارت خودش را نشان نداده بود.

================

سه روز بعد از شهادت برادرم سیف اله بود، احساس می کردم هاشم میخواهد از من تقاضای چیزی کند اما خجالت میکشد بالاخره به هر سختی بود گفت: لباس دایی ام را به من بده تا بپوشم. من قبول نکردم ،اما او اصرار داشت که لباس سیف اله را بپوشد. پیش مادرم رفت و لباس را از او گرفت و پوشید. زمانی که هاشم را در لباس سیف اله دیدم ته دلم خالی شد،مثل اینکه سیف اله را میدیدم با اینکه سیف اله نوزده ساله بود و هاشم دوازده ساله، اما لباس دقیقا اندازه او بود.

روحشان شاد و یادشان گرامی

                                            =======

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

۹۶/۱۲/۰۶
هیئت خادم الشهدا

بانش

بیضا

شهید هاشم بانشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">