شهید نوذر محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به منجی انسانها مهدی موعود امام زمان و نائب برحقش خمینی کبیر امید محرومان و تمامی ستمدیدگان جهان و با درود و سلامی گرم به ارواح طیبه شهدای اسلام از صدر تا کربلا و از کربلای معلای حسین تا کربلای مکرر ایران اسلامی از شهدای انقلاب گرفته تا شهدای جنگ تحمیلی از جنوب تا غرب و از غرب تا جنوب این سرزمین با خون آبیاری شدۀ تاریخ که به حق روندگان راه همان مکتب و مسلکی بودند که حسین (ع) رفت و با درود و سلامی عاشقانه خدمت تمام رزمندگان اسلام.
اینجانب بنده حقیر درگاه خداوند متعال نوذر محمدی در حالی گام به جبهه های اسلام می گذارم که می بینم آشکارا این دشمن نابکار و این نوکر و حلقه بگوش امریکا و دیگر ابرقدرتها چنان نابرابر و و غافلگیرانه به اسلام عزیزم و این مملکت اسلام زده و جنگ را به ما تحمیل کرده و چنان مردم مسلمان و بی گناه را به خاک و خون کشیدند و آواره کردند که در تاریخ یاد نداشته و نداریم و فقط تمامی جرممان این بوده که ( انقلابی عزیز و عظیم و دوست داشتنی ) که در تاریخ نمونه نداشته است به پا کرده و زمانی بود که همیشه در تب و تاب این عشق می سوختم تا اینکه خدای متعال زمینه را برایم چنان جور و هموار کرد که بسیار شاد و مسرورم و پروردگارم را شکر می گویم و از او می خواهم که تا دیر نشده از تمامی گناهان این بنده در گذرد و قلم عفو و آمرزش را بر تمام جرائم و گناهانم بکشد.
اینجانب نوذر محمدی فرزند علی حسین محمدی متولد سال 1340 صادر از دودج زرقان در حالی که عازم نبرد با دشمنم از تمامی افراد خانواده ام می خواهم که مرا ببخشند و هرگونه خطایی از من سر زده تا به حال از جرمم بگذرند و از آنها می خواهم که اگر در راه خدا به فیض عظیم شهادت نائل آمدم هیچ گونه سوگواری نکرده و با صبر خود پتکی ساخته و چنان بر سر ابر قدرتها و تمامی عمال آنها و دیگر عروسکهای ملعبه دست آنها که همانا منافقین هستند بزنید که هرگونه حرکت مرموزانه ای را از آنها سلب نمائید. و از همسرم می خواهم که فرزندی که در آینده خداوند بما می دهد از او نگهداری کنی و آنرا طوری پرورش دهی که همیشه در راه اسلام و قرآن قدم بر دارد و در خاتمه از تمامی شما پدرم، مادرم، برادرم و خواهرانم حلالیت طلبیده و همیشه در خط حزب الله که همانا حزب خدا است حرکت کنید در اینجا باید متذکر شوم که در این راه، اسلام مرا تحریک کرده است تا در خطش بحرکت در آیم. به امید پیروزی هرچه سریعتر و نهایی کفر ستیزان اسلام علیه کفر در آینده ای نزدیک و اسلام علیه کفر در آینده ای نزدیک .
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته . دعای همیشگی خود را فراموش نکنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
شهید نوذر محمّدی
تاریخ تولد : 1340
نام پدر : علی حسین
تحصیلات : سوم راهنمایی
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۲/۱۲
محل شهادت : جبهه طلائیه
عملیات : خیبر – فرمانده گروهان
زندگی نامه شهید
شهید نوذر محمدی در مهر ماه سیصد و چهل در خانواده ای مذهبی و از نظر مالی متوسط بدنیا آمد، از کودکی به نماز، روزه، خواندن قرآن و رفتن به مسجد به خصوص در ماههای رمضان و محرم علاقه وافری داشتند، پیوسته از حق و باطل صحبت می کرد، همیشه پیش سلام بودند، برخوردش با دیگران بخصوص کوچکترها و زیردستان خیلی خوب بود و با کسی که در مجلسی غیبت می کرد شدیدا مخالفت می کرد و می گفتند که اصلا با او صحبت نکنید صله ی رحم را همیشه به جای می آوردند و به بزرگترها احترام خاصی داشتند . در احترام به پدر و مادر و دید و بازدید بزرگترها زبانزد اقوام و خویشان بودند ایشان یک ورزشکار بودند و همیشه سعی می کردند آن وجهه ی پهلوانی خود را در میادین حفظ کنند و کسی را از دست خود ناراحت نمی کردند . ایشان عاشق اهل بیت بودند خصوصا حضرت ابوالفضل (ع) و نوارهائی نیز از ایشان ضبط شده است که نوحه ی حضرت ابوالفضل (ع) را خوانده اند . قبل از انقلاب در اکثر راهپیمایی ها شرکت می کردند و بعد از انقلاب نیز یکی از اعضاء فعال پایگاه مقاومت محله ی خود بودند و همواره به گشت شبانه با اعضای پایگاه می پرداختند. ایشان در اسفند ماه سال 1359 به خدمت مقدس سربازی در مرزهای غرب کشور (ایلام) اعزام شدند و در آنجا با توجه به اینکه چندی از شروع جنگ تحمیلی نمی گذشت با جان و دل از وطن و انقلاب خویش دفاع می کردند. بعد از گذراندن خدمت سربازی ایشان تشکیل خانواده دادند و مشغول به کار شدند . هنوز یک سال از خدمت سربازی نگذشته بودند که حال و هوای ایشان عوض شد و قصد رفتن به جبهه را کردند حتی با توجه به اینکه ایشان مدت زیادی نبود که ازدواج کرده بودند. بالاخره در بهمن ماه سال 1362 به جبهه اعزام شدند و چون ایشان آموزش دیده بودند از ایشان خواسته شده بود که در پادگان آموزشی به عنوان فرمانده به آموزش نیروهای بسیجی بپردازد که ایشان قبول نکرده و گفته بودند که من باید به خط مقدم بروم. بعد از گذراندن دوران کوتاه آموزشی به جبهه ی طلائیه اعزام شدند بعد از عملیات خیبر ایشان محافظ سنگرهای کمین و نگهبان منطقه ای از میهن اسلامی بودند که در عملیات خیبر به دست رزمندگان اسلام افتاده بود. در این مدت ایشان در خاطرات خود نوشته اند که چند شب است که آب اطراف ما را فرا گرفته است، 15 روز است که اصلا استراحت نکرده ایم و سختی زیادی می کشیم، نگران بچه های کم سن و سال هستیم.
در تاریخ دوازدهم اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و شصت و سه زمانی که در انجام ماموریت و نگهبانی از زحمات شهیدان خیبر از جمله هم محلی خود شهید سید اصغر محمدی بودند بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل شدند و برای همیشه مهمان معشوق خود حضرت ابوالفضل شدند.
خانواده شهید : شهید نوذر هنگامی که قصد کردند به جبهه بروند، چند ماهی مانده بود که فرزندش به دنیا بیاید، با ایشان جهت رفتن به جبهه مخالفت کردیم و می گفتیم که فرزندش پدر می خواهد، در جواب می گفتند که او نیز خدایی دارد و خدا روزی رسان است. زمانی که در جبهه بودند، فرزندش به دنیا آمد، به گفته ی پدرش اسم او را علی گذاشتیم در جبهه به او خبر دادیم که فرزندت به دنیا آمده است و برای دیدنش بیا، ایشان گفتند که موقعیت جبهه حساس است و نمی توانم بیایم و تنها عکس فرزندم را برایم بفرستید. ما نیز عکس پسرش را برای او فرستادیم که متاسفانه قبل از اینکه عکس به دستش برسد شهید شده بودند.
مادر شهید : زمانی که شهید نوذر می خواست به جبهه برود، ابتدا من مخالفت می کردم . پیشم آمد و گفت : مادر مگر نمی گوییم اگر ما در زمان امام حسین بودیم شمریان را سنگباران می کردیم. پس حالا آن زمان رسیده و باید به ندای حسین زمان پاسخ دهیم. دیگر نتوانستم چیزی بگویم و گفتم پسرم برو. طوری وسایل خود را با عشق آماده می کرد که انگار به مسافرت کربلا یا مکه می خواهد برود.
هنگامی که می خواست برود به من گفت که مادر در فراق من گریه نکنی که همسرم ناراحت شود و گریه کند، خوب از او و فرزندم نگهداری کن.
همرزم شهید: در حدود چهل روز ما در منطقه ی طلائیه بودیم. شهید نوذر فرمانده ی گروهان هشتاد نفری ما بود، ایشان فعالیت زیادی داشتند، حتی ایشان در این مدت پوتین خود را فقط در مواقع نماز بیرون می آوردند و همواره پوتین پایشان بود، احترام خاصی به بچه ها می گذاشت و در انجام مسئولیتی که داشت بسیار مصمم بودند و چشم و چراغ گردان بودند و به همه کمک می کردند حتی لحظه ای نیز استراحت نمی کردند. اواخر حال و هوای عجیبی داشت واقعا انگار به او الهام شده بود که شهید می شود، این را همه از نماز شب و سجده های طولانی اش می دیدند و همواره از بچه های گردان حلالیت طلبی می کرد. روزی که خبر تولد پسرش به او رسید با شیرینی از همه پذیرایی کرد، همان روز پیش من آمد و گفت که امید ندارم پسرم علی را ببینم. به خاطر عملیاتی که در پیش بود و مسئولیتی که داشت دوست نداشت منطقه را ترک کند و به دیدن او بیاید و منتظر عکسی از او بود که قرار بود برایش بفرستند. چند روز بعد از این خبر در ساعت چهار بعد از ظهر زمانی که می خواست از نیروهایش سرکشی کند بر اثر اصابت ترکش های خمپاره ای که در کنار ایشان منفجر شد، از ناحیه سینه و پا به شدت مجروح شدند و بعد از اینکه بالای سر ایشان رسیدیم چند لحظه ای طول نکشید که به شهادت رسیدند .
روحش شاد و یادش گرامی