امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

 بسم رب الشهداء و الصدیقین

  زندگینامه شهید بزرگوار محمد عبودی

http://bayanbox.ir/view/4408227159712195306/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D8%A8%D9%88%D8%AF%DB%8C.pngشهید محمد عبودی فرزند چراغعلی،  متولد: سال ۱۳۴۲ روستای حاج آباد کامفیروز، عضو بسیج و مسئول گروه مقاومت، شهادت ۱۳۶۵/۲/۱۴ فکه، کربلای ۵، آرامگاه: روستای گلدشت علیا  

شهید محمد عبودی در سال ۱۳۴۲ در روستای حاجی آباد کامفیروز دیده به جهان گشود. دوران شیرین کودکی را در محیط گرم و صمیمی خانواده ای مذهبی سپری نمود و تقریبا در همین دوران بود که خانواده ایشان به روستای گلدشت علیا که زادگاه اجدادی آنها محسوب می شد مهاجرت کردند.

آقامحمد دوران تحصیلات ابتدایی را در همین روستا با موفقیت سپری نمود و سپس جهت ادامه تحصیل به شهرستان زرقان عزیمت نمود. سال اول راهنمایی را در مدرسه قاآنی طی نموده و پس از آن سال دوم را در مدرسه پرتو شیراز گذراند، اما بعد از مدتی به علت دوری از خانواده و مشکلات اقتصادی قادر به ادامه تحصیل نشد و جهت کمک به امرار معاش خانواده به روستا برگشت و در کنار پدر و برادران خود به حرفه شریف کشاورزی روی آورد.

در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی و قیام شکوهمند مردم مسلمان ایران بر علیه رژیم پهلوی، ایشان نیز به فعالیتهای انقلابی پرداخت و با حضور در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد رژیم شاهنشاهی، نهضت اسلامی را یاری می داد.

مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به سفارشات دین مبین اسلام و تاکید رسول اکرم(ص) در مورد تشکیل خانواده، ایشان ازدواج نمودند که ثمره این ازدواج دو فرزند دختر و پسر می باشد که انشالله در آینده راه ارزشمند پدر را ادامه خواهند داد.

بعد از ازدواج ایشان به خدمت سربازی رفت، اما به دلیل داشتن بیماری پس از ۸ ماه معاف شد. از آنجایی که دلش برای انقلاب اسلامی می تپید و دوست داشت به جمهوری اسلامی که ثمره خون پاک هزاران شهید گلگون پیکر است خدمت کند، لذا به عضویت گروه مقاومت محل درآمد و چندی بعد به عنوان مسئول این گروه فعالیت های خود را شدت بخشید.

شهید عبودی که خود از طبقه محروم جامعه بود به خوبی به ماهیت انقلاب اسلامی پی برده و تنها راه نجات همه محرومین و مستضعفین از چنگال مستکبران جهانخوار را تکیه بر اسلام عزیز و یاری انقلاب اسلامی می دانست لذا تا آنجا که در توان داشت به پاسداری از آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی می پرداخت و در همین راستا از سال ۱۳۶۳ چندین بار به خطه گلگون کردستان عزیمت نمود و هربار به مدت چند ماه به مصاف با دشمنان سرسپرده جمهوری اسلامی پرداخت.

این شهید بزرگوار از اخلاق و خصوصیات ویژه ای برخوردار بود و با مردم و اهالی روستا با اخلاقی خوب و اسلامی برخورد می کرد و حتی در نزد بستگان و آشنایان زبانزد همه بود.

آقا محمد یکسال قبل از شهادت به علت داشتن بیماری در یکی از بیمارستانهای شیراز بستری شد و خداوند جان او را از مرگ حتمی رهانید، زیرا او از منتخبین فیض شهادت بود که شهادت را از خدا خواسته بود و برای مردان خدا به مرگ طبیعی جان سپردن سنگین و دشوار است، چنان که حضرت علی(ع) نیز در یکی از خطبه های نهج البلاغه در این مورد چنین می فرمایند: سوگند به آن که جان فرزند ابوطالب در دست اوست اگر هزار شمشیر بر سرم فرود آید، از اینکه در بستر جان بسپارم آسان تر است. آری شهید عبودی نیز از پیروان علی(ع) بود، که مرگ به جز در راه خدا را برای خود ننگ می شمارند و به هر صورت این عاشق دلسوخته در اوایل اردیبهشت سال ۶۵ مجدداً به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و مدتی را در نبرد با مزدوران بعثی به سر برد، تا اینکه سرانجام در تاریخ 14/2/1365 رزمندگان قوای پیروزمند اسلام در جبهه های شرهانی عملیاتی نفوذی را بر علیه دشمن بعثی انجام دادند که این شهید گرانقدر در این عملیات حضور داشت و پس از ایثارگریهای فراوان و انهدام چندین تانک و سنگر نفرات دشمن بر اثر اصابت گلوله مزدوران به فیض عظمای شهادت نائل شد و روح پاک و مطهرش به ملکوت اعلی پیوست و پیکر خونینش در منطقه عملیاتی به جای ماند تا خوشامدگوی رزمندگان ظفرمندی باشد که به زیارت سالار شهیدان نائل می شوند و نائب الزیاره این شهید گرانقدر و بقیه شهدا باشند.

در تاریخ 23/2/1365 امت شهیدپرور طی مراسم باشکوهی در روستای گلدشت علیا از مقام این شهید بزرگوار تجلیل به عمل آوردند و نام پاکش در دفتر یاران مفقود الجسدش ثبت شد.

روحش شاد، یادش گرامی و راهش مستدام باد

بیانات همسر شهید:

چهار سال من با ایشان زندگی کردم و جز خوبی چیزی ندیدم. زندگی ساده و بی آلایشی داشتیم، چهارماه بعد از ازدواج آقامحمد به سربازی رفت. بعد از معافیت، ایشان بیشتر وقت خود را در گروه مقاومت و بسیج می گذراند و از موقعی که تصمیم به جبهه رفتن گرفت چون دو فرزند کوچک داشتم، خیلی ناراحت شدم، حتی مادرش هم از رفتن ایشان ناراحت بود و برای منصرف شدنش به ایشان می گفت  شیرم را حلالت نمیکنم ولی ایشان خیلی مصمم بود و سعی میکرد که ما را راضی کند و بالاخره موفق شد حلالیت مادر و رضایت من را بگیرد تا اینکه قبل از عید نوروز سال 63 عازم جبهه شد. شب قبل از رفتن ایشان مقداری حنا به دست و پایش بستم گفتم این حنای حضرت علی اکبر است انشالله که صحیح و سالم بر میگردی ولی در جواب گفت این دفعه به دلم افتاده که بار آخر است.

 فردای آن روز مقداری پول هم به من هم به مادرش داد و با خوشحالی بچه ها را بوسید و خداحافظی کرد و رفت، هیچوقت آن نگاه و لبخند آخر که در انتهای کوچه روی صورتش نقش بست را فراموش نمی کنم، و حرف اول و آخر اینکه به شهیدم افتخار میکنم.

لازم به ذکر است که شهید محمد عبودی پنج برادر و سه خواهر داشت و خودش پسر آخر خانواده بود. پدر گرامی اش مرحوم چراغعلی عبودی در سال 1362 از دنیا رفت و مادر گرانقدرش مرحومه طلعت شبانی در سال 1391 با داغ فرزند رشید و شهیدش دیده از جهان فرو بست و هر دو در آرامستان روستای گلدشت علیا آسمانی شدند. روحشان شاد و یادشان گرامی

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۸
هیئت خادم الشهدا

۰ نظر ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۳۵
هیئت خادم الشهدا

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگی نامه شهید محمدجعفر ایزدپور

وی در سال 1313 در خانواده‌ای مذهبی و مستضف چشم به جهان گشود. در سن ده سالگی پدرش به رحمت ایزدی پیوست و بخاطر فقر مالی خانواده از رفتن به مدرسه کناره‌گیری نمود و به کار پرداخت و با درآمدی کم و ناچیز مخارج خود و خانواده را بدست می‌آورد. در مدت سربازی کمی خواندن و نوشتن را فرا‌گرفت و بعد از آن به شغل آزاد روی نهاد. 

شهید محمدجعفر ایزدپور ملقب به مؤمن؛ مداح اهل بیت علیهم‌السلام بود و سفارش زیادی به فرستادن صلوات بر آن سروران می‌نمود. او در پای منابرِ روحانیونی چون سیدعلی‌اصغر دستغیب، پیر و استاد راه خود، خمینی کبیر(ره) را شناخت و در روز 15 خرداد سال 1342 با چند تن از برادران متعهد خود در تظاهراتی که بر ضد رژیم پهلوی در شیراز صورت گرفته بود شرکت کرد و به علت حمله به چند سینما و مغازه مشروب فروشی و به آتش کشیدن آنها، بلافاصله توسط مزدوران رژیم شناسائی شد؛ سپس وی را دستگیر و در جائی نمناک و تاریک، بدون آب و غذا بازداشت و برایش تشکیل پرونده دادند و به دادگاه سپردند؛ بعد از آن، او را به مدت 50 روز زندانی کردند تا شاید دست از مبارزه بردارد؛ ولی نه‌ تنها کناره‌گیری نکرد؛ بلکه سرسخت‌تر مسیر خود را ادامه داد. وی در دادگاه به‌جای دفاع از خود، ابیات زیر را در صحن آن قرائت نمود:

بشنـــو نصیحتـــی که به‌ دردت دوا بود

گر درک آن کنــی به‌ خدا کیمیـا بود

قانون چکیـده ‌است ز قـــرآن کلام حق

غافل مشو که مجری قانــون خــدا بود

بر هـم مزن ز کینه دلا آشیانۀ کســــــی

مشکن دلــــی کــه مخزن نور خدا بود

با سرنوشت کسی منما دست‌ وپنجه نرم

غفلت مکن که چوب خـدا بی‌صدا بود

مؤمن در سال 1343 با خانواده‌ای محترم و مذهبی تشکیل زندگی داد. با توجه به شناختی که مأمورین ساواک به وی داشتند؛ تمام ماه‌های محرم و رمضان او را احضار می‌کردند؛ تا اینکه روزی از داخل مغازه‌اش به بیرون کشیده و به مدت چهارماه ‌و هفده روز به زندان بردند. وی در پیغامی، از مادر، همسر و خواهرانش خواست که به ملاقاتش نروند و دچار گزند مأموران نشوند. مؤمن هربار سعی می‌کرد که با نصیحت، مأمورین ناآگاه را نهی نماید که گاهی نیز در این امر موفق می‌شد. 

بعد از آزادی از زندان، رژیم برای ادامه جنایات خود و بمناسبت تاجگذاری شاه، تمام روحانیون مبارز و افراد آگاه، منجمله شهید ایزدپور را دستگیر و به مدت 6 ماه زندانی کرد؛ و چون عاملان رژیم متوجه شده بودند که او مداح است؛ بیشتر شکنجه‌اش می‌دادند و با کابل و زنجیر می‌زدند. وی بعد از سپری کردن مدت محکومیت خود، هنوز پابرجا و محکم ایستاده بود و با شجاعت بیشتر به‌کار خود ادامه داد و تنها آرزویش این بود که می‌گفت: «از خداوند می‌خواهم؛ یک روز هم که شده از عمرم باقی بگذارد تا نابودی سلسله پهلوی منحوس را ببینم و سجده شکر بجای آورم»؛ و خلاصه خداوند حاجت او و مردم قهرمان ایران را  برآورده نمود. بعد از انقلاب، امام خمینی(ره) فرمان تشکیل ارتش بیست‌میلیونی دادند و وی پس از آن فرمان، شب و روز را آرام نداشت تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد و از اولین کسانی بود که برای شرکت در جبهه‌های حق علیه باطل به عنوان بسیجی نام‌نویسی و کار خود را در سوسنگرد در حمله فتح‌المبین آغاز نمود. مؤمن به مدت بیش از شش‌سال در جبهه‌های کردستان و جنوب خدمت نمود و هر‌وقت هم که به مرخصی می‌آمد؛ در پشت جبهه با منافقین و ضد‌انقلاب در مبارزه و ستیز بود. شجاعت او در جبهه را می‌توان در قالب خاطره‌ای از زبان خود و ضبط شده توسط یک خبرنگار با این محتوا شنید که: تنها در شبی تاریک، بدون اسلحه گرم و با وسیله‌ای ساده (بیل)؛ سه نفر عراقی را اسیر کرد و اسلحه و دیگر تجهیزات آنها را نیز به غنیمت گرفت.

شهید در دیماه سال 1365 از ناحیه مچ دست راست مجروح شد و در مرخصی‌ سعی می‌کرد که کسی متوجه جراحتش نشود؛ اما در این بین بعضی به او می‌گفتند که دیگر به جبهه نرود؛ ولی بلافاصله می‌گفت: «تا وقتی جنگ هست من هم در جبهه هستم». در نهایت پس از گذشت حدود 20 روز از مصدومیتش، در دنباله عملیات کربلای 5 در تاریخ هفتم بهمن‌ماه همان سال در شلمچه، حین نشانه‌گیری به سمت دشمن، با اصابت گلوله ای در گلویش، دعوت حق را لبیک و به آرزوی دیرینه خود رسید و به لقا ا... پیوست.

ایشان در نامه‌ها و وصیت‌نامه‌های خود، تاکید ویژه‌ای بر اقامه نماز داشتند.

ابیات زیر، از دست‌نوشته‌های شهید، حال‌وهوای روزهای جنگ را پدیدار می‌کند که در مداحی‌ها نیز از آن‌ها استفاده می‌نمود:

ای حضرت صاحب زمان؛ ای سرور کون و مکان

یکدم به خوزستان ما مهدی بیا مهدی بیا

بین کشته‌ها را ســـر به‌ ســـر؛ افتاده‌اند بی ‌پا و سـر

چون لاله‌های کربـلا مهدی بیا مهدی بیا

صحرای خوزستان زخون؛ شد سرخ‌فام و لاله‌گون

ای وارث خون خـدا مهدی بیا مهدی بیا

آزادگـــان لاله‌گـــون؛ افتاده در دریــــای خـون

گشته مجسم کربــلا مهدی بیا مهدی بیا

 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

۰ نظر ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۷
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

فرازهائی از وصیت نامه‌های نورانی چندین شهید بزرگوار زرقان

 

شهید سعید شیعه:

وصیت من این است که همیشه در هر کاری خدا را در نظر بگیرید و ببینید کاری که می‌خواهید انجام دهید برای خداست یا نه. امام را ولّی خود قرار دهید، اگر چنین کردید و پیروی از او کردید بدانید که وحدت حفظ می‌شود. انقلاب به پیش می‌رود، اسلام گسترش می‌یابد، تفرقه از بین می‌رود خلاصه اگر اطاعت کنید اسلام تحقق پیدا می‌کند.

 

 شهید سید محمود بهارلو:

و تو ای خواهر که حجابت از خون سرخ من رنگین‌تر است بدان که استعمارگران همیشه و همه جا سعی در به انحراف کشیدن طبقه شما را دارد. با حجاب خود و تربیت فرزندان وفادار به مکتب تشیع سرخ علوی به جهاد با دشمنان دین برخاسته و با این عمل خود مشت محکمی بر دهان آنان زده و از خون برادرانت پاسداری کنید.

 

 شهید محمدتقی خدامی:

تقاضا دارم که پشتیبانی از اسلام و امام را از یاد نبرید، نه تنها برای ما ملت ایران ثابت شد که دیدِ امام تا آخرین نقطه جهان است بلکه برای تمام ابرقدرت‌های شرق و غرب هم ثابت شده است.

 

 شهید هاشم حاتم‌زاده:

شاید با نثار خونم درخت کوچکی از اسلام را آبیاری کنم، همه ما امانت هستیم چه بهتر که مرگمان شهادت در راه خدا باشد. همیشه موقع نماز از خداوند متعال فرج امام زمانمان و سلامتی و طول عمر رهبرمان و پیروزی نهایی رزمندگان را طلب کنیم.

 

 شهید سید علی‌اکبر زرقانی:

من به فرمان رهبر و زعیم عالیقدر حضرت آیت‌الله خمینی جهت کمک و یاری به دین خدا یعنی اسلام عزیز عازم کربلای ایران گردیدم زیرا که به خوبی می‌دانم راه امام همان راه امام حسین(ع) بوده و دشمن کافر همان یزید ناپاک و خبیث می‌باشد.

 

 شهید محمدجواد گل‌محمدی:

از امت حزب‌الله و شهید پرور می‌خواهم که مساجد را پر کنند و صفوف نماز جمعه را محکم‌تر نمایند چون دشمن از این صفوف وحشت دارد و همیشه سعی داشته با تفرقه‌اندازی این صفوف را از بین ببرد و روحانیت مبارز را تها نگذارند و همیشه دنباله‌رو آنها باشند.

 

 شهید علیرضا نتیجه‌بر:

امروز هدف ما اسلام و پیروی از رهبری امام امت خمینی عزیز می‌باشد، امام ما را زنده کرد و به ما روح بخشید. پشتیبان ولایت فقیه باشید، نگهدار اسلام باشید که اسلام همیشه پیروز است.

 

شهید عباس گل‌محمدی:

این را باید دانست مهمترین عاملی که انقلاب اسلامی ما را به پیروزی رسانید و در جنگ علیه استکبار جهانی ما را سربلند و پیروز گردانید نقش رهبری و ولایت فقیه بود پس باید همیشه پیرو ولایت فقیه این اصل اساسی دین مبین اسلام بود که اَطیعوالله و اَطیعواالرسول و اولی الامرمنکم.

 

شهید محمدجواد کاویانی:

اینجانب با تمام وجودم ندای رهبر را لبیک گفته و عازم کربلای ایران شدم چرا که خوب می‌دانم راه، همان راه حسین است و دشمن زبون همان فرزند یزید. چرا به مبارزه برنخیزیم و راه شهیدانمان را تداوم نبخشیم. دیروز در خیابان‌ها شعار «شهیدم راهت ادامه دارد» و امروز میدان عمل، ربّناافرغ علینا صبراً و یثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین. وصیت من این است : اوصیکم بتقوی الله و نظم الامور، صبر و بردباری در برابر مشکلات و اتکال واعتصام به حبل‌الله همان صبری که اِنَّ الله مع الصابرین.

 

 شهید کاظم اسلامی‌نژاد:

خدایا تو می‌دانی که برای رضای تو و برای رسیدن به تو و برای مبارزه با دشمنانت در این راه قدم برمی‌دارم. خدایا از تو می‌خواهم که مرا قبول کنی و ببخشی.

 

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۲۱
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

خاطرات فرماندهان عراقی

 

بعد از، از دست دادن خرمشهر

 

سرگرد «کامل جابر» از افسران ستاد در سپاه سوم ارتش عراق از خاطره آن روز می‌گوید: «پس از بازپس‌گیری خرمشهر توسط ایرانی‌ها، صدام فرماندهان سپاه سوم را در 7 مه 1982 برای اعطای نشان شجاعت به کاخ ریاست جمهوری در بغداد فرا خواند. بعد از پایان مراسم رسمی و بیرون کردن خبرنگارها از محل جلسه، صدام خطاب به این فرماندهان گفت: «من از مقاومت شما در «محمره» خرمشهر راضی نیستم. اعطای این مدال‌ها به شما، صرفا اقدامی برای تسکین افکار عمومی است. آرزو می‌کردم در بندر محمره کشته می‌شدید، ولی «عقب‌نشینی» نمی‌کردید. آیا شما واقعا لیاقت دریافت نشان شجاعت دارید؟ نه، اصلا ندارید. وجدان من آرام نمی‌گیرد، مگر وقتی که سرهای له شده شما را زیر شنی تانک‌ها ببینم!» و در این هنگام، سرتیپ ستاد «ساجت الدلیمی» لب باز کرد و گفت: «قربان، ببخشید... اما»

صدام در حالی که از فرط خشم، دندان روی دندان می‌فشرد، نگاه تندی به آن سرتیپ بینوا کرد و گفت: «ساکت باش بی‌شعور! ساکت باش ترسو! همه شماها ترسو هستید! همه شماها مستحق اعدام هستید! چرا هنگام سقوط محمره علیه ایرانی‌ها از گلوله‌های توپ و خمپاره شیمیایی استفاده نکردید؟!»

در پاسخ او، یکی از افسران گفت: «قربان، در این صورت، به خاطر نزدیکی خطوط ما و ایرانی‌ها گازهای شیمیایی روی سربازان ما هم تأثیر می‌گذاشت.»

صدام بلافاصله جواب داد: «سربازان تو بمیرند، مهم نیست. مهم این بود که محمره در دست ما باقی بماند. ای حقیر، ای رذل، ای بزدل، ای پست فطرت!» وقتی سرتیپ ستاد «نبیل الربیعی» خواست شروع به صحبت کند، صدام کفش خود را از پای درآورد و به طرف صورت آن سرتیپ کرد و با لحنی که نفرت و تحقیر از آن می‌بارید، گفت: «من در مقابل خودم، حتی یک مرد نمی‌بینم. همه شما زن هستید، هرچند فکر می‌کنم غیرت زنان عراق از شما بیشتر باشد!»

هنگام خروج از سالن کاخ، بعضی از فرماندهان گریه می‌کردند. آخر در آن جلسه، سردار شکست خورده قادسیه، ارتشبد ستاد صدام حسین؛ مردی که حتی سابقه خدمت سربازی در ارتش عراق را هم نداشت، برای سومین بار به صورت شان تف انداخته بود.»

اما همه اهانت‌ها و تحقیرها در این جلسه نتوانست دل صدام را خنک کند و خشمش را فرو بنشاند. به همین دلیل جوخه‌های اعدام صحرایی در شرق بصره دست به کار شدند. صدام به خاطر شکست در جبهه محمره، جمعی از زبده‌ترین فرماندهان خود، از جمله سرلشکر ستاد «صلاح قاضی» فرمانده سپاه سوم ارتش عراق و سرتیپ ستاد «جواد اسعد شیتنه» فرمانده لشکر 3 زرهی و «سرهنگ محسن عبدالله» فرمانده تیپ 12 را تیرباران کرد.

اما در جبهه مقابل، سراسر ایران از شعف این پیروزی غرق شادی و شور بود. در همه شهرها به میمنت این پیروزی بزرگ شیرینی و شکلات پخش می‌کردند و رزمندگان حاضر در این جبهه خود را به مسجد جامع خرمشهر که حالا به شدت خراب شده بود، می‌رساندند و با برافراشتن پرچم ایران شادی خود را جشن می‌گرفتند و عکس یادگاری می‌انداختند.

 

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۰
هیئت خادم الشهدا

مروری بر زندگی شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان

۰ نظر ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۶
هیئت خادم الشهدا

هوالجمیل

پیام تبریک رهبری به مقاومت بخاطر پیروزی در جنگ دوازده روزه

۰ نظر ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۱۵
هیئت خادم الشهدا