امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

به زیارت شهدا و حلقه وصل و توسل به گلهای سر سبد آفرینش خوش آمدید...

امام زادگان عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام... خوش آمدید....
زندگینامه نویسی صلواتی و سریع و عالی برای شهدای کشور ، افتخار ما در دنیا و آخرت است، اکثریت مطالبی که در این وبلاگ آمده محصول مصاحبه تلفنی یا حضوری با خانواده های معظم شهدا و ایثارگران است که نوشته شده و قبل از درج در سایت، به رؤیت و تأیید خودشان رسیده است. شما خانواده محترم شهید نیز اگر خواستار نوشتن زندگینامه برای شهید بزرگوارتان هستید بر ما منت گذارید و با شماره ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ (صادقی) تماس بگیرید تا در اسرع وقت با افتخار فرمانبری کنیم. ما وابسته به هیچ شخص و سازمانی نیستیم فقط به عشق شهدا و سید و‌ سالارشان حضرت اباعبدالله الحسین، رایگان و عاشقانه و با تمام وجود کار میکنیم و هیچ پاداش و مقامی نمیخواهیم جز شهادت و وصال شهدا....
نثار ارواح مطهر و منور تمام انبیا و اولیا و شهدا و صلحا و اموات منسوب به صلوات فرستندگان، فاتحه مع الصلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
در ضمن، انتشار مطالب این سایت آزاد است و حتی بدون ذکر منبع پاداش الهی دارد. پس یاعلی...
-----------------------------------------------
برای دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق و آثار انتشارات هدهد به سایت هدهد مراجعه فرمائید: www.hodhodiran. ir
-----------------------------------------------
ارادت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید بزرگوار شیخ عبدالله بانشی

جمعه, ۳ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۵۲ ق.ظ

 

زندگی نامه ی شهید شیخ عبدالله بانشی

در سال هزار و سیصد و یک در روستایی از توابع استان فارس در خانواده ای مذهبی، دوستدار روحانیت و معتقد به موازین دین اسلام پسری به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده بود به همین دلیل او را بسیار دوست میداشتند و نامش را عبد الله گذاشتند. با توجه به اینکه عبدالله یعنی عبد و بنده ی خدا ، نیت پدر و مادرش از انتخاب این اسم این بود که فرزندشان صالح باشد و عبودیت و بندگی خدا را کند.

دوران کودکی اش را بیشتر به حضور در مجالس عزاداری امام حسین و گوش دادن به سخنان بزرگان گذراند.

از همان کودکی با روحانی هایی که برای ارشاد و راهنمایی و آموختن احکام الهی و قرآن در ماه رمضان و محرم به روستا می آمدند باب آشنایی می گشود و در حضور آنها اقدام به یادگیری و درک مفاهیم قرآن و احکام دینی کمک می کرد تا جایی که به شناخت خوبی نسبت به قرآن و احکام دینی رسید.

او به اهمیت نماز به خصوص نماز اول وقت پی برده بود و  دوستان و هم سن و سالهایش را موعظه و نصیحت میکرد. منزل ایشان در همسایگی مسجد بود و ایشان بیشتر نمازها را در مسجد به جا می آورد و بین اهالی روستا که به مسجد می رفتند، کاملاً شناخته شده بود.

عبدالله اکنون بزرگ شده و جوان بود و چون به کودکان و نوجوانان قرآن آموزش میداد وی را شیخ عبدالله نامیدند. شیخ عبدالله همیشه حقیقت را می گفت و اصلاً دروغ نمی گفت، شوخ طبع و با نماز و روزه و با عدالت بود و با اقوام و خویشان رابطه  خوبی داشت. شیخ در سنین جوانی ازدواج کرد. مراسم عروسی او بسیار ساده بود و حاصل این ازدواج هشت فرزند به نامهای صدرالله ، امرالله ، نبی الله، غلام ، فاطمه ، زهرا، زینب و شهلا بود. وی در دوست داشتن فرزندانش عدالت و مساوات را برقرار میکرد و تفاوتی بین فرزند پسر و دختر نمی گذاشت.

ایشان بسیار شجاع بوده و در سنین جوانی به همراه دوستان به کوهنوردی و شکار می رفته است دوستانش از او به عنوان یک شکارچی ماهر یاد می کنند. ایشان در سال ۱۳۴۲ زمان تقسیم اراضی حدود هفت سال برای آموزش قرآن به بخش کامفیروز رفت و با اینکه از خانه دور بود و راه درآمدی هم نداشت برای آموزش قرآن دستمزد نمی گرفت ولی بزرگان برای گذراندن امور زندگی او را یاری میکردند. شیخ عبدالله چند سالی که در آن بخش بود شاگردان خوبی را تربیت کرد که توانایی یاد دادن قرآن به شاگردان کوچکتر را داشتند.

شیخ عبدالله دوباره به روستا بازگشت و بعد از مدتی به روستای کوشکک رامجرد رفت و به کودکان آن منطقه قرآن آموزش داد. سرانجام پس از سه سال به شیراز رفت و شغل آزاد انتخاب کرد و مشغول شد تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد . زمانی که خیلی از عبد الله ها رسالت خود را در عبودیت خداوند و دفاع از اسلام و کشور به کمال رساندند.

عبدالله در این زمان پنجاه و شش سال داشت و دو بار به جبهه رفت. او برای بار اول در لشکر نوزده فجر بود و سه ماه در جبهه ماند و شجاعانه جنگید. شیخ عبدالله به همراه خود دعای کمیل و قرآن به جبهه میبرد و مطمئناً برای اینکه شهید شود بسیار دعا می کرد. ایشان همیشه به اعضای خانواده این طور می گفته: من شهید نمی شوم چون خیلی گناهکارم، شهادت برای انسانهای بیگناه و پاک میباشد. اطرافیانش نقل می کنند: شیخ عبدالله بار دوم که به جبهه می رفت وصیت نامه ای نوشت و در حین نوشتن آن بسیار گریه میکرد و می گفت: خوشحالم که این بار شهید میشوم....

....نیمه شب بود، عبدالله همچون سایر شبها برخواسته و وضو گرفته و نمـاز شـــب خـوانـده بود با این تفاوت که در این شب نسبت به شبهای گذشته خوشحالتر بوده و احساس داشته و با علاقه ی بسیار خاصی نماز می خوانده است و بالاخره خدایش جواب دعاهایش را میدهد و او را به نزد خود و سالار شهیدان ، امام حسین (ع) می خواند.

آری او در بین نماز به شهادت می رسد و عبدالله واقعاً عبد الله می شود و بار سنگین این رسالت از دوش او برداشته می شود.

در پنج شنبه ای در فروردین ماه او را تشییع کرده و در زادگاهش بانش بیضا در گلزار شهدا دفن می کنند.

شهادت ایشان در تاریخ ۶۲/۱/۱۴ در بهاری که برای خانواده اش غم انگیزترین بهار و برای شهید عبدالله بهترین بهار بود، بهاری که فرشته هایی از جنس نور انتظارش را میکشیدند تا او را به دیدار معبودش ببند و او را شاد کنند، بهاری که شکفتن دوباره است، شکفتن یک دل در سرزمینی که برایش آماده کرده اند. بازتایپ:هدهد

===================

خاطراتی از شهید عبدالله بانشی

===================

هیهات من الذله

به روایت خواهر زاده ی شهید

زمان شاه ، دوران مالک و رعیتی بود مالکی از طرف کهگیلویه بویراحمد برای دیدن یکی از مالکهای بانش می آید آن زمان رسم بر این بوده که وقتی مالک مهمانی داشته یک تفنگ چی را بر گردنه میفرستاده تا به استقبال و همراهی مهمان برود.

که این بار شیخ عبدالله مامور این کار میشود. وقتی شیخ عبدالله با مهمان رو به رو می شود ناگهان مهمان خطاب به شیخ می گوید تو همان کسی نیستی که در سال غارتی برادر و اقوام مرا کشتی؟

شیخ تا این حرف را میشنود، پشت تخته سنگی می رود و میگوید اگر شماهم حرف زور بزنید و قصد ظلم داشته باشید شما را هم می کشم، هم تو را هم یارانت را. بالاخره هر طور بوده شیخ و مهمان ها هر دو با هم به روستا و پیش مالک می روند.

(منظور از سال غارتی سالی است که غارتگران به بانش حمله کرده و با مردم درگیر شده و این روستا را به غارت برده اند).

===================

به روایت فرزند شهید

سینما

قبل از انقلاب وضعیت سینما بد بود و ما به سینما نمی رفتیم، چون پدرم تاکید داشت که رفتن به سینما درست نیست. بعد از انقلاب اوایل که جنگ بین ایران حق و باطل وعراق شروع شده بود، من یک رادیو ضبط خریدم اما تا یک هفته جرات نکردم که آن را به پدرم نشان بدهم تا اینکه اخبار جنگ از طریق رادیو اعلام شد و آن موقع ما به این بهانه توانستیم رادیو را بیرون بیاوریم.

===================

سربازی

با شاه مخالف بود می گفت : من از این شاه راضی نیستم و هیچ وقت هم راضی نمی شوم. شاه کافر است ، مردم را بدبخت کرده و باعث انحراف آنها شده است. گفت: من تا عمر دارم برای شاه به خدمت سربازی نمی روم به همین خاطر عبدالعلی تب مالت داشت ، پدرم برای انجام کارهای دامداری دست تنها بود ، یک هفته به سربازی رفت و بعد فرار کرد.

=================

گریه به عشق امام

او عکس شاه را به فرزندش می داد و از او میخواست که آنرا پاره کند. اوایل انقلاب که عکس امام خمینی بین مردم پخش شده بود او هم عکسی از امام خمینی و امام موسی صدر تهیه کرد.

شیخ عبدالله امام خمینی را خیلی دوست داشت و با شنیدن نام ایشان به گریه  می افتاد.

================

به روایت خواهر شهید

یتیم نواز

ما خردسال بودیم که پدرمان را از دست دادیم. برادرم عبدالله ، از من می خواست که کارها را انجام بدهم و خواهر کوچکترم را به مدرسه می فرستاد. وقتی از علت کارش می پرسیدم میگفت خواهرمان یتیم است ، او فقط یک سال داشت که پدر از دنیا رفت.

=================

به روایت فرزند شهید

امداد و پرستاری

روزی یک موتور روی پای یکی از بچه های روستا افتاد و او زخمی شد و خانواده اش نتوانستند او را به بیمارستان ببرند و از پدرم خواستند که این کار را انجام بدهد. پدر هم آن پسر بچه را به بیمارستان برد و شب تا صبح بالای سر او دعا خواند و گریه کرد.

===================

به روایت خواهر شهید

به روایت خواهر شهید او کوهنوردی میکرد. صبح به کوه می رفت عصر که بر می گشت شکار بزرگی به همراه خود می آورد و می گفت:هر کدام از اقوام که دوست دارند بیایند و برای خودشان از گوشت این شکار بردارند.

شیخ عبدالله پسرم علاءالدین را خیلی دوست داشت یک بارعلاءالدین به کوه رفته و مقداری کنگر آورده بود و مقداری از آن را هم برای دایی اش (شیخ عبدالله) برد. برادرم هرچه از کنگر میخورد میگفت الهی شکر که خواهر زاده ام برایم کنگر آورده و با خوردن یک کنگر چندین بار الهی شکر می گفت.

==========

پدرم بین فرزندانش فرق نمی گذاشت ، بچه های من را هم خیلی دوست داشت  وحتی اگر دست و صورتشان کثیف بود آنها را می شست.

=============

غولک آدم خوار !

شش – هفت ساله بودم یک روز دایی ام میخواست برای نماز مغرب وضو بگیرد، من هم کنار او نشسته بود که صدای جغدی آمد گفتم :دایی! این صدای چیه؟ دایی گفت: این صدای غولک است اگر کسی نماز نخواند او را می خورد.

===================

پدرم خیلی به نماز تاکید می کرد، خیلی عبادت میکرد و قرآن میخواند. یک روز ظهر صدای اذان را از مسجد شنید و گفت خدا را شکر که این مملکت اسلامی است ، خدا را شکر که همه چیز اسلامی است.

===============

وقتى موذن الله اکبر اذان را میگفت ، پدرم هم از ما می خواست که الله اکبر بگوییم و اگر این کار را انجام نمی دادیم ناراحت می شد. پدرم هم خودش قرآن می خواند هم به ما قرآن یاد می داد.

یک بار به خاطر اینکه من زیاد قرآن میخـوانـدم بـرایـم یـک قـرآن خــریــد. اگر نمی توانست به مسجد برود در خانه دعا می خواند، دعای روزها و ایام مختلف را بلد بود و قرائت می کرد.

=================

پاسور

عبدالله خیلی شجاع بود یک بار با هم به مزرعه رفته بودیم که در راه تعدادی از مالک ها و دوستان آنها و خلاصه تعدادی افراد قدرتمند را دیدیم که مشغول پاسور بازی بودند.

عبدالله پنهانی و یکی یکی پاسور آنها را برمی داشت و پیش من می آورد. تا اینکه تعدادی از پاسورها را آورد و همراه یک کبریت به من داد و گفت: اینها را آتش بزن. من هم این کار را کردم و برای اینکه کسی متوجه نشود مقداری خاک سهم اقوام روی آن ریختم. او اصلاً از عاقبت این کار نترسید.

روحش شاد و یادش گرامی

==================================

با سلام و عرض ادب خدمت شما مخاطبین گرامی: با توجه به اینکه انتشارات هدهد برنامه صلواتی زندگینامه نویسی برای شهدای گرانقدر بیضا را در دست اقدام دارد از تمام خانواده های معظم شهدا و همرزمان و اقوام شهدای گرانقدر بیضا تقاضا می شود هر گونه اطلاعاتی از این شهید بزرگوار و هر کدام از شهدای عزیز منطقه ولایتمدار بیضا دارند، با تلفن 09176112253 (صادقی) تماس بگیرند تا با توجه به سؤالات مصاحبه اقدامات لازم برای هماهنگی با آنها به عمل آید. والسلام / با سپاس

 

۹۷/۰۱/۰۳
هیئت خادم الشهدا

بانش

بیضا

شیخ عبدالله بانشی

نظرات  (۱)

سلام :)

آرزومند آرزوهای خوب شما هستیم . ان شاءالله

و صدر حوائج فرج امام عصر (علیه السلام)

التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">